اینجا روستای «سرزه چارکان» است؛ یکی از دهها روستای قحطیزده و خشک بشاگرد، یکی از همانها که سالهاست فراموش شده؛ جایی دور، در انتهای بیابان. تبعید در نیستی.
مردم اینجا آب ندارند، برق ندارند، گاز ندارند، محرومند از سادهترین حقوق زیستن و یک جایی در این محرومیت و نیستی خدیجه زندگی میکند؛ دختری چهارساله که با خانوادهای هشت نفره و «بیسواد» در روستای سرزه روزگار میگذراند. چهار سال خاموش، بی نور و رنگ. خدیجه و برادرش «دیستروفی قرنیه» دارند، این یعنی چیزی نزدیک به نابینایی مطلق، دردی اضافه بر بقیه نداشتنها و محرومیتها. زندگی خدیجه در جایی میگذرد که بقیه خانوارهایش هم اوضاع چندان خوبی ندارند، در «سرزه چارکان»، دور و بی آب و علف، که گویی تابحال گذر هیچ فرد و مسوول و سازمانی آنجا نیفتاده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر