در باغ سبز
سال ها بود که من از تو طرفداریدم
ادعاهای تو و حزب تو را جاریدم
هر شب و روز شعارات تو تبلیغیدم
اسپره گشته و با رنگ به دیواریدم
انتخابات که شد، سنگ تو بر سینه زدم
"نه" نگفتم به تو، با رای خودم آریدم
بر دک و پوز رقیبان تو هی مشتیدم
دل خوش از وعده ی تو سخت فداکاریدم
آن چه کردی به نظر خوب همان می آمد
هر که و هر چه به غیر از تو من انکاریدم
هر چه را گفتی و با وسوسه تلقینیدی
همچو طوطی ز پس آینه تکراریدم
چشم را بستم و در بست مرید تو شدم
تو شدی کعبه و من گرد تو پرگاریدم
هر چه آروغ زدی از سر سیری شکم
همه را آیه ی نازل شده انگاریدم
لیکن اکنون چه بگویم که نگفتن بهتر
که نه تنها نرهیدم، که بسی خواریدم
گول آن باغ و در سبز تو را خوردم من
از چاخان بازی تو خر شده افساریدم
تا سوار خرک خویش شدی جوریدی
زیر جور و ستمت له شده و زاریدم
بس که تو خورده ای از توبره پرواریدی
لیک من لاغر و لاجون شده بیماریدم
حالیا تا که تو را زیر کشم از خر خویش
یقه جر دادم و زوریدم و شلواریدم
یقه جر دادم و زوریدم و شلواریدم
محمدرضاعالی پیام – هالو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر