نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۴ مهر ۲۹, چهارشنبه

خاکسترنشینانی در انتظار مرگ یا معجزه‌ای برای ادامه زندگی کارتن‌خواب‌های پارک هرندی تهران

خاکسترنشینانی در انتظار مرگ یا معجزه‌ای برای ادامه زندگی
کارتن‌خواب‌های پارک هرندی تهران
 
گزارش ایلنا از بازدید شبانه منطقه هرندی خاکسترنشینانی در انتظار مرگ یا معجزه‌ای برای ادامه زندگی
در میان آسیب‌دیدگان و کارتن‌خواب‌ها بسیارند؛ افرادی که سالم هستند، نه معتادند، نه دزد و نه حتی بی‌سواد، اما به دلیل شرایط بدِ زندگی به جرگه بی‌پناهان و کارتن‌خواب‌ها پیوسته‌اند.
ساعت ۱۰ شب است؛ به همراه برخی اعضای شورای شهر، تعدادی از مسئولان شهرداری و تعدادی از خبرنگاران برای بازدید از منطقه هرندی عازم می‌شویم. منطقه‌ای که قرار است؛ در آن طرحی با عنوان «انضباط شهری» با رویکرد جمع‌آوری معتادان و کارتن‌خوابان اجرا شود و همین موضوع بحث و جنجال زیادی را به راه انداخته است. منطقه‌ای که به رغم هویت تاریخی و فرهنگی ارزشمند آن برای شهر تهران در حال حاضر به عنوان کانون تمرکز بسیاری از آسیب‌های اجتماعی تلقی می‌شود. این منطقه‌ امروز بی‌رمق و بی‌هیچ نشانی از شور زندگی در گوشه‌ای از شهر تهران آرمیده است.
ایستگاه اول: پارک هرندی
حول و حوش ۱۱ شب است که به پارک هرندی می‌رسیم؛ پارک پر است از افراد کارتن‌خواب بیشتر مرد هستند، اما زنان هم دیده می‌شوند در آن وقت شب «هیچستان» تنها نامی است که می‌توان به این پارک داد، افرادی که در این پارک یا خیابان‌های اطراف آن شب را به روز می‌رسانند، غالبا معتاد هستند. ماشین شهرداری و کمی‌آنطرف‌تر خودرویی متعلق به یک سمن میانشان غذا پخش می‌کند و خیل جمعیت برای گرفتن ظرفی غذا به سمت ماشین‌ها هجوم می‌برد. افرادی که غذا گرفته‌اند، گوشه‌ای می‌نشینند و با ولع غذا می‌خورند. زن و مرد جوانی کنار هم نشسته‌اند؛ مرد غذا می‌خورد، اما زن سرش به میان پا‌هایش افتاده است. خمار خمار است؛ حتما پولی برای خرید مواد نداشته است، آنقدر خم شده که پیشانیش زمین را لمس می‌کند. وضعیت رقت‌انگیزی دارد، اما هیچ کس نیست که دلسوزش باشد، حتی مردی که در کنارش نشسته.
در میان جمعیت زن میانسالی توجهم را جلب می‌کند؛ برعکس بیشتر زنان حاضر در پارک چهره‌ ساده‌ای دارد، با تاسف و غم به جمعیت نگاه می‌کند، گوشه روسری‌اش را تا جلوی دهان بالا آورده است. کاسه‌ کوچکی آبگوشت و تکه نانی به دست دارد به سمتش می‌روم می‌پرسم: تو پارک زندگی می‌کنی؟ «سری به علامت تایید تکان می‌دهد. دوباره سوال می‌کنم؛ می‌تونم باهات صحبت کنم؟ لبخند از نفس‌افتاده‌ای تحویلم می‌دهد به کاسه غذا نگاه می‌کند« باید اینو به امیرعلی بدم»، امیر علی کیه؟ «پسرم»«و آرام آرام از من دور می‌شود، آنقدر ناامید و غمگین است که به خود اجازه نمی‌دهم، شیشه ترک خورده خلوتش، ‌ غم مادرانه‌اش و اندوه زنانه‌اش را بشکنم.
به خاطر دوستانم در پارک زندگی می‌کنم
به داخل پارک می‌روم، کمی‌ آن سوتر زنی روی زمین نشسته، بزک می‌کند، ۳۶ ساله است؛ ادعا می‌کند، صاحب خانه و زندگی است می‌گوید: «۱۰ سال و سه ماهه که پاک پاکم، یه پسر دارم که ۲۱ سالشه، اما نمی‌خوام دوستام رو ترک کنم به خاطر همین هنوزم میام تو پارک، اگه یه روز دوستام رو نبینم افسردگی می‌گیرم.»
ادامه می‌دهد: «از ۱۳ سالگی مصرف‌کننده بودم، بیشتر هروئین مصرف می‌کردم، اما مصرف هروئین من رو به صفر رسوند به خاطر همین تصمیم گرفتم ترک کنم»
۱۴ سال پیش از همسرش جداشده است. مردی که در حال حاضر به اتهام حمل مواد مخدر محکوم به حبس ابد است.
درباره جمعیت معتادان می‌گوید: «اینجا تعداد معتاد‌ها رو به افزایشه، سال‌های اول که اینجا اومدم؛ معتادی نبود و با اینکه خودم معتاد بودم، دیدن یه معتاد اینجا برام عجیب بود، اما الان تعداد خیلی زیاد شده.» به جمع‌آوری معتادان از پارک شوش اشاره می‌کند: «یعنی سهم این آدما از این همه زمین یه پارک نبود؛ حداقل تا وقتی تو پارک بودند، کسی نمی‌دونست اینا چه کار می‌کنند، اما امروز همه حتی بچه‌ها خرید و فروش مواد رو می‌بینند.»
زن روحیه شادی دارد می‌گوید که در این دنیا هیچ آرزویی ندارد، هر طور که دوست داشته زندگی کرده و برای مرگ آماده است.
ایستگاه دوم: مدرسه خلاقیتی مهارتی صبح رویش
در بخش دیگری از بازدید شبانه به همراه اعضای شورای شهر به مدرسه‌ای می‌رویم که می‌گویند؛ ویژه کودکان کار است، «مدرسه خلاقیتی مهارتی صبح رویش».
داوودی؛ شمس مدیر مدرسه توضیح می‌دهد: این ملک متعلق به شهرداری است، قبلا متعلق به آموزش و پرورش بوده و سال گذشته این ملک توسط شهرداری تهران خریداری شد و ما به عنوان موسسه خصوصی تفاهم‌نامه‌ا ی با شهرداری تهران داریم که تامین وسایل، تجهیزات و... با شهرداری است. تعداد دانش‌آموزان ما در حال حاضر در شیفت  اول، ۳۰۰ نفر است و در شیفت بعداز ظهر تعدادی کلاس شناور برای بچه‌هایی که فرصت زیادی برای درس خواندن ندارند؛ به طور مثال ۲ ساعت برگزار می‌شود.
«قربتی‌ها» را ثبت‌نام می‌کنیم/ مدرسه‌ای برای جداسازی کودکان کار
اژدری معاون مدرسه نیز می‌گوید: «اینجا اولین مدرسه‌ای است که دانش‌آموزان قربتی (کولی) را ثبت‌نام می‌کند. در اینجا از متدهای آموزشی تازه تالیف استفاده می‌شود، همچنین هیات تالیف کتب آموزش و پرورش کتب تازه‌ای را برای آموزش این بچه‌ها تدوین کرده است.
در این مدرسه دانش‌آموزانی وجود دارند که درآمد خوبی دارند، اما از تحصیلات برخوردار نیستند. برای تدریس این افراد رده سنی خاصی وجود ندارد. برخی از دانش‌آموزان از مهارت‌های خوبی برخوردارند، اما تلاش ما آن است که سطح آموزشی آنان را نیز بالا ببریم و سعی می‌کنیم به نوعی ساعت کار و درس دانش‌آموزان به وسیله شیفت بندی هماهنگ شود.»
وجود مدرسه‌ای ویژه کودکان کار مرا به یاد سخنان محمد لطفی (نماینده سمن‌ها در شورای ساماندهی کودکان کار و خیابان و انتقاداو از جداسازی مدارس این گروه از کودکان می‌اندازد. اقدامی که از نظر او نوعی برچسب زنی به کودکانی است که در روند اقتصادی و اجتماعی نادرستی قرار گرفته‌اند، و زمینه ساز جاودانه شدن آسیب در این کودکان و جلوگیری از بازگشت آنان به چرخه عادی زندگی. هرچند که وزیر آموزش و پرورش پس از پی‌گیری‌های خبرنگار ایلنا این موضوع را تکذیب و اعلام کرد که چنین موضوعی صحت ندارد، اما حقیقت آن است که مدرسه‌ای برای این کودکان ساخته شده که از هر رده سنی در این کلاس‌ها نشسته و کتاب‌هایی را مطالعه می‌کنند که توسط گروه مولفان آموزش و پرورش به صورت خاص برای این کودکان تدوین شده است و مبادا جدا کردن مدرسه این کودکان از مدارس دیگر کودکان منطقه هرندی حس شوم متفاوت و مطرود بودن را در کودکان کار یا آنان که معاون مدرسه «قربتی‌ها» می‌نامد، ایجاد کند.
ایستگاه سوم: خانه‌ای برای زنان کارتن‌خواب
مخفیانه با دوهمراه به خانه‌ای سرک می‌کشیم، بانویی با خوشرویی ما را می‌پذیرد، معتادی بهبود یافته است که با یکی از سمن‌های ترک اعتیاد همکاری دارد. درباره خودش می‌گوید: «من از بدو تولد تا ۳۲ سالگی مبتلا به اعتیاد بودم، سبک زندگی خانواده‌ام باعث شد از لحظه تولد با مواد آشنا شوم اما خوشبختانه اکنون موفق به ترک آن شدم.»
درباره مشکلات زنان بی‌سرپناه که می‌پرسیم؛ می‌گوید: یکی از این مشکلات نبود جا برای زنان بی‌سرپناه دارای فرزند است، یعنی زنان باردار سرپناهی ندارند و اگر به دلیل دلسوزی هم جایی آن‌ها را بپذیرد؛ بعداز تولد فرزند، جایی قبولشان نمی‌کند.
در میان زنان و دختران معتاد، دختر۱۲ ساله هم دیده‌ام
وی ادامه می‌دهد: «براساس آنچه دیده‌ام؛ میزان ابتلا به اعتیاد در جامعه رو به گسترش است، اما علت گرایش زنان به اعتیاد آن است که خلاهای روحی و روانی در میان زنان بسیار بیشتر از مردان است. یعنی زنان از این نظر آسیب‌پذیرترند. غالبا زنان به دلیل وابستگی‌های خود به خانواده، پدر، مادر، خواهر، برادر، همسر، ‌یا فرزند و مشکلاتی که در ارتباط با هریک از آنان یا فقدان هریک از این افراد دارند به سمت اعتیاد کشیده می‌شوند. در حقیقت اعتیاد زنان بیشتر به خاطر پر کردن خلاهایی است که در این ارتباط دارند، چنانکه در میان زنان و دختران معتاد، دختر ۱۲ ساله هم دیده‌ام.
این بانو می‌افزاید: «مرد‌ها اگر اعتیاد راترک کنند، بسیار راحت‌تر از زنان کار پیدا می‌کنند به علاوه اینکه مردان می‌توانند در محل کار خود بخوابند. در حالی که یک زن نمی‌تواند؛ چنین کند. معمولا در ابتدا زنان را به کار دعوت می‌کنند و در مرحله بعد وعده امنیت مالی به آنان می‌دهند و چنین وعده‌ای باعث درگیری زنی می‌شود که تازه اعتیاد را ترک و خود را پیدا کرده و علاقه دارد؛ خانه و زندگی داشته باشد و به خاطر اینکه بتواند پول بیشتری داشته باشد، وارد کلوب‌های خاص شده و دوباره به چرخه اعتیاد باز می‌گردد.»
او می‌گوید: «برای آنکه زن بتواند با مردان بیشتری وارد ارتباط شده و درآمد بیشتری کسب کند و کم نیاورد؛ چاره ای جز مصرف مواد ندارد. هرچند که بیشتر زنان معتاد؛ تن‌فروشی خود را انکار می‌کنند، اما حقیقت آن است که فرد معتاد به خاطر تامین مواد ناچار است یا دزدی کند یا تن فروشی. زنی ۷۵ ساله‌ای را می‌شناسم که به خاطر ۲ هزار تومان تن‌فروشی می‌کند. زنی که حتی یارانه‌ا ش را نمی‌دهند و اگر هم بدهند؛ باز هم کفاف معاش او را نمی‌دهد.»
بانو تاکید می‌کند: «اما در میان زنان تن‌فروش تعداد زیادی هستند که نه به دلیل اعتیاد که تنها و تنها به دلیل فقر و امرار معاش تن‌فروشی می‌کنند.»
هیچ‌کس به فکر دوجنسه‌ها نیست/ برابری انسان‌ها رعایت نمی‌شود
وی با تاسف می‌گوید: «یکی از گروه‌های آسیب‌دیده‌ای که هیچ سرپناهی ندارند و کسی هم به آن‌ها نمی‌پردازد دوجنسه‌ها هستند، این افراد در شرایط بسیار بدی به سر می‌برند؛ هیچ‌کس به آنان بها نمی‌دهد. این افراد به خواست خود چنین خلق نشده‌ا ند.»
او با بیان اینکه دوجنسه‌ها نه در مراکز زنانه پذیرش می‌شوند و نه در مراکز مردانه، می‌افزاید: «این افراد انقدر داغون و ناامید هستند که روزی هزار بار از خدا طلب مرگ می‌کنند و شرایطشان از سایر کارتن‌خواب‌ها بد‌تر است. برخی از این افراد تنها به دلیل دوجنسه بودن از خانواده طرد می‌شوند و سوال اینجاست که گناه این افراد چیست؟ آیا به خاطر نوع خلقتشان باید مورد تجاوز قرار بگیرند؟ آیا باید هزاران هزار بلا بر سر این افراد بیاید؟ آیا گرسنگی و سیلی خوردن حق دوجنسه‌هاست؟
وی تاکید می‌کند: «حقیقت آن است که افراد آسیب‌دیده به کمک‌های مردمی نیاز دارند و این کمک تنها تامین یک وعده غذا نیست. برخی نیاز به کمک روحی و حمایت دارند. خود من بعد از ۶ سال پاکی هنوز توسط جامعه پذیرفته نشده‌ام و هنوز برای کار کردن مشکل دارم واگر کار کوچکی در یکی از سمن‌ها به من داده نمی‌شد، حتما یکی از سکس ورکرهای خیابان بودم. من و امثال من هم نیاز به کار و امرار معاش داریم مثل همه مردم.
بانو با غم می‌گوید: «متاسفانه برابری انسان‌ها رعایت نمی‌شود.»
ایستگاه چهارم: مددسرای خاوران:
در پایان بازدید شبانه به مددسرای خاوران ویژه مددجویان مرد می‌رویم. وارد مددسرا که می‌شوی تخت‌های دو طبقه در دو ردیف کنارهم چیده شده‌اند، اثری از زندگی و شادابی در مددسرا نیست. نگاه مددجویان کنجکاو است. برخی هم لبخندی تمسخرآمیز بر لب دارند.
به دنبال کسی می‌گردم که بتوانم باب گفت‌وگو را باز کنم، چشمم به مرد جوانی می‌افتد که روی یکی از تخت‌ها نشسته و با نگاهی مات به مقابلش زل زده است به سمتش می‌روم، نگاهش که با نگاهم تلاقی می‌کند؛ خودش را جمع می‌کند. سرش را میان دستانش می‌گیرد و این یعنی نه. مزاحمش نمی‌شوم. کمی آنطرف‌تر کسی صدایم می‌کند، «خانم بیا اینجا» برمی‌گردم؛ صدا متعلق به مرد میانسالی است از روی تخت بلند شده، می‌گوید: «می‌خوای از درد ما بپرسی من می‌خوام حرف بزنم تو این همه سال هیچ کس از درد ما نپرسیده، هیچ کس حرف ما رو نشنیده»
۶۲ ساله است ۴ سال است که در مددسرای خاوران زندگی می‌کند، می‌گوید: «نمی‌دانم در کدام دادگاه این زندگی را به من تحمیل کرده‌اند. همسرم فوت کرده و پسرم آواره خانه مردم شده است. من را به زور فرستا‌ده‌اند اینجا. ۳ سال است که اعتیادم را ترک کرده‌ام. من محرومیت اجتماعی دارم کسی به من کار نمی‌دهد. من مستحق چنین زندگی‌ای نیستم. من روزی صدبار می‌میرم و زنده می‌شم.»
به من کار بدهید/ نمی‌خواهم دوباره معتاد شوم
چند نفر دیگر از مددجویان هم دور ما حلقه زده‌اند، غالبا مردان میانسال یا سالمند هستند با دقت به حرف‌های ما گوش می‌کنند و گاهی سری به علامت تایید تکان می‌دهند. حرف‌هایمان که تمام می‌شود. دیگری شروع به حرف زدن می‌کند، قامتش خمیده است به عصایی تکیه زده، دهانش حفره‌ای خالی از دندان، ۵۲ ساله است اما ظاهرش چنان است که گویی ۹۰ سالی از عمرش می‌گذرد. صدایش دورگه است و بسیار ضعیف، خس‌خس نفس‌هایش نمی‌گذارد؛ طولانی صحبت کند، فهم حرف‌هایش کمی مشکل است.
می‌گوید: «تو رو به خدایی که اعتقاد دارید به ما بدبختا، به ما فقیرا برسین. پدر و مادر ما، شما هستین. گریه می‌‌کند، من کار داشتم رفتم؛ خدمت سربازی آسیب دیدم. آیا الان حق من این نیست که کار داشته باشم؟ من از انجام هر کاری ابایی ندارم؛ توروخدا به من کار بدین.»
یکی از رفقایش می‌گوید: «هم‌بازی سعدی افشار بوده، بنده خدا حالا به این روز افتاده»، صدای گریه مرد بلند‌تر می‌شود و فهم‌حرف‌هایش که حالا با خس‌خس شدید‌تر همراه شده، مشکل‌تر است. با‌‌ همان حالت زار می‌گوید: «من هنرمندم، سریال امام حسن(ع) را نگاه کنید؛ کنار فتحعلی اویسی و اکبر زنجان‌پور بازی‌ کرده‌ام. هق هق گریه امانش را می‌برد و بریده بریده می‌گوید؛ من معتاد به هروئین بودم، الان ترک کرده‌ام. من کار می‌خوام، نون می‌خوام، دیگه نمی‌خوام برم سراغ هروئین؛ تورو خدا کمک کنید.»
چند مرد دیگر هم حضور دارند، آن‌ها هم تا دم در همراهیم می‌کنند و از نیاز خود به کار می‌گویند و اینکه علت اصلی اعتیاد بسیاری از آنان بیکاری است و اصرار دارند؛ مشکل کار آن‌ها به مسئولان منتقل شود.
ایستگاه آخر
در بازگشت از بازدید هنوز هم صدای هق هق‌های پیرمرد و التماس‌هایش برای داشتن کاری هرچند کوچک و سخت در گوشم فریاد می‌زند. سخنان بانویی را که از مشکلات دوجنسه‌ها می‌گوید و از نبود کار برای زنان از خطا بازگشته در ذهنم مرور می‌شود. به نظر می‌رسد؛ دیگر زمانی برای مرثیه‌سرایی راجع‌ به آسیب‌دیدگان اجتماعی نیست، دیگر فرصتی برای راه‌اندازی شو‌ها و نمایش‌ها گذشته است. در همین بازدید بود که یکی از مردم محله هرندی با هتاکی به یکی از اعضای شورای شهر اعتراض خود را نسبت به ناکارآمدی اقدامات انجام شده، نشان داد.
باید برای کاهش آسیب‌های اجتماعی چاره‌اندیشی کرد، اما عمیق و ریشه‌ای. باید ریشه فقر اقتصادی که بیکاری و ناکافی بودن دستمزد‌ها و بالا بودن هزینه زندگی مسببان اصلی آن هستند را سوزاند. باید شیشه عمر دیو‌ بی‌رحم، جهل و فقر فرهنگی را شکست که دختری را از خانه فراری می‌دهد، فرزندی را به خاطر دوجنسه بودن و در حقیقت به دلیل خلقت خالقش از خانه طرد و راهی خیابان‌ها می‌کند.
در میان آسیب‌دیدگان و کارتن‌خواب‌ها بسیارند؛ افرادی که سالم هستند، نه معتادند، نه دزد و نه حتی بی‌سواد، اما به دلیل شرایط بد زندگی به جرگه بی‌پناهان و کارتن‌خواب‌ها پیوسته‌اند. هستند؛ افرادی که امروز خاکسترنشین رویاهای دیروز خویشند و دوره‌ای از اشتباه را پشت سر گذاشته‌اند و امروز در انتظار فرصتی دوباره هستند که بتوانند به زندگی‌هایشان معنا و هدف دهند. هستند؛ افرادی که در میان کارتن‌خوابان، معتادان، تن‌فروش‌ها و در یک کلام انواع آسیب‌ها به دنیا آمده‌اند و زندگی هرگز فرصت نوعی دیگر زیستن را به آنان نداده است، اما می‌خواهند که زندگی جدیدی را تجربه کنند، اگر بگذارند و پذیرفته شوند و در این میان من و تو تنها به این می‌اندیشیم که چگونه به رخ بکشیم خوب بودنمان و کارساز بودن تصمیماتمان را.
گزارش: شادی مکی


منبع: ایلنا

هیچ نظری موجود نیست: