شعرخلاف جریان
«اندوه ما جهان را تهدید نمیکند »
پیشانی ام را می بوسی
و قسم میخوری
آخرین زنی هستم که دوستش خواهی داشت
می گویی اینبار که برگشتم
برایت کلبه ای می سازم
بر لب رودخانه ای دور
روزها به شکار آهوان کوهی میروم
و از درز سنگ های سخت
گل های نایابی میچنم
که تو دوست داری به موهایت بیاویزی
می گویی بخند
تمام شد این جنگ !
باور میکنم حرف هایت را
همانطور که هزار بار دیگر باور کرده بودم
دریغ اما
آخرین عشق همان قدر ناممکن است که آخرین گلوله !
و قسم میخوری
آخرین زنی هستم که دوستش خواهی داشت
می گویی اینبار که برگشتم
برایت کلبه ای می سازم
بر لب رودخانه ای دور
روزها به شکار آهوان کوهی میروم
و از درز سنگ های سخت
گل های نایابی میچنم
که تو دوست داری به موهایت بیاویزی
می گویی بخند
تمام شد این جنگ !
باور میکنم حرف هایت را
همانطور که هزار بار دیگر باور کرده بودم
دریغ اما
آخرین عشق همان قدر ناممکن است که آخرین گلوله !
«شکریه عرفانی»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر