اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی
اسماعيل نوریعلا
اسماعيل نوریعلا
اغتشاش در مفهوم «استقلال»
در سنت سياسی ما ايرانيان «باوری اساسی» وجود داشته و دارد که در حال حاضر، بطرز اعجاب آوری، با ضد خود درآميخته و وضعيتی از لحاظ ماهوی گيج کننده را آفريده است. اين سنت همواره، در اصطلاح و شعار سياسی، در مفهوم «استقلال» متبلور می شده است.
- عموماً معتقدان به استقرار «حاکميت ملی»، بعنوان پيش شرط استقرار دموکراسی، و نيز «در اولويت قرار داشتن منافع ملی (با هر معنائی که اشخاص در نظر داشته اند) نسبت به هر امر ديگر»، همواره در زير پرچم «استقلال» دست به مبارزه زده و حتی آن را بر شعار «آزادی» اولويت داده اند.
- تجربهء انقلاب مشروطه، دخالت فوج قزاق روسی در تعطيل آن، و سپس انقلاب کمونيستی در روسيه، استقرار حکومت پهلوی اول، و حمايت انگليس از استقرار آن حکومت (در راستای جلوگيری از گسترش کمونيسم در ايران) از يکسو، و حمايت متقابل حکومت لنين(در راستای کاستن درگيری های خارجی دولت جديد)، از سوی ديگر، مسئلهء استقلال کشور را در آعازگاهان قرن گذشته به جلوی همهء صحنه های سياسی آورده است
- بکار گيری القابی همچون «نوکر انگليس» و «آلت دست شوروی» محصول همين فضا بوده است. بطوری که حتی دکتر مصدق، که اهميت اش درمبارزه با شرکت نفت انگليس و ايران بود، گاه بوسيلهء سلطنت طلبان به فرمان گيری از همان انگليس ها متهم شده است و، متقابلاٌ، «مصدقی ها» نيز از «کودتای 28 مرداد» به رهبریامريکا و انگليس، همراه با صفت «ننگی»، ياد کرده اند.
- علت سقوط حکومت محمدرضا شاه نيز به گستردگی روابط اش با امريکا نسبت داده شده
- شعار «نه شرقی، نه غربی»، شعار مطلوب مبارزان دهه های چهل و پنجاه بوده است که از منظری ديگر در شعار «استقلال، آزادی» انعکاس می يافته است.
- حتی هنگامی که اسلاميست ها در جا انداختن شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» توفيق يافتند نيز مفهوم «جمهوری اسلامی» صورت اثباتی «نه شرقی، نه غربی» بحساب می آمد.
- مخالفان «غربزدگی» و «شوروی دوستی» در افزودهء «جمهوری اسلامی» نه تنها نفی سلطنت که نفی هرگونه «وابستگی به نيروهای بيگانه» را استباط می کردند. هنوز هم، مثلاً در نوشتارها و گفتارهای آقای ابوالحسن بنی صدر، اولين رئيس جمهور حکومت اسلامی، می توان ديد که مفهوم «استقلال» مرکزيت کامل را دارد.
- دو مفهوم «موازنهء منفی ِ» دکتر مصدق (به معنای «نه» حفظ منافع انگليسی و«نه» حمايت از منافع شوروی) و «موازنهء مثبت» محمدرضا شاه (به معنای امتياز دادن به هر دو طرف برای ايجاد موازنه) نيز مفاهيمی بر آمده از «استقلال» و «منافع ملی»محسوب می شدند.
با اين همه، در پی کمتر از چهار دهه استقرار حکومت اسلامی بر ايران، و بخصوص پس از افشای معاملاتی که اسلاميست ها با دولت جيمی کارتر داشتند، و در عين حال وابسته شدن شديد حکومت اسلامی در زمان خامنه ای به روسيه، و همچنين دخالت امريکا در افغانستان و عراق، موجب شده تا مسئله طلب دخالت کردن از کشورهای غربی برای خلاص شدن از شر حکومت های اسلامی و ايدئولوژيک بصورتی آشکار بين اپوزيسيون کشورهای خاورميانه رايج شده و به اصطلاح قبح اين «خواست» به تدريج از بين رفته است بطوری که حتی در نزد بسياری از مردم داخل کشور خود ما نيز اينکه شخصيتی يا سازمانی از حمايت امريکا و اروپا برخوردار است بصورت يک «ارزش» در آمده و «مثبت» تلقی شده است.
در اين وضعيت اصولاٌ نبايد نتايج «فروپاشی شوروی» و اوج گرفتن «روند جهانی شدن»را، ابتدا در حوزهء اقتصاد و فرهنگ و اکنون در حوزهء سياست، از نظر دور داشت.دخالت روسيه در اوکراين، مراقبهء امريکا در مورد سوريه و يمن، دخالت ناتو به سرگردگی فرانسه در ليبی، و «مذاکرات اتمی» حکومت اسلامی مسلط بر ايران با کشورهای پنج بعلاوهء يک، همه و همه، نشانگر آنند که مفاهيمی همچون «دولت ـ ملت های مستقل» جای خود را به «بلوک بندی ها»ی صريح اقتصادی ـ سياسی داده اند و اگر هنوز استقلالی هم منظور نظر باشد بايد آن را در درون مقتضيات اين بلوک بندی ها معنا کرد.
جهانی شدن و ماهيت امپرياليستی شرق و غرب
بنظر من، اگر بپذيريم که...
- بلوک بندی های جهانی در قرن بيست و يکم هنوز گرته هائی ترديد ناپذيری از بلوک بندی های دوران جنگ سرد را با خود دارند، اما
- در اصطلاحات ايدئولوژیکی همچون «امپرياليسم» و «مبارزهء ضد امپرياليستی»، پديدهء«امپرياليسم کنونی» پيش از آنکه ايدئولوژيک باشد اقتصادی است،
...آنگاه وظيفهء اپوزيسيون، يا بخش های عمدهء اپوزيسيون، را در اين خواهد بود که تعيين کنند که می خواهند کشورشان در کدام بلوک از قدرت جهانی عضويت داشته باشند.
در اين راستا، استنتاج من چنين است که...
- چون بند ناف حکومت اسلامی مسلط بر ايران به روسيه و يا «بلوک شرق» بسته است
- و همين بلوک است که به وابستگان خود در داخل ِ اپوزيسيون فرمان همزيستی با اسلاميست ها را می دهد،
در چنين اوضاع مغشوشی، از آنجا که هر رابطه ای دو سر دارد (که در اينجا منظور در يکسو تشکل های اپوزيسيون و در سوی ديگر قدرت های غربی است)، نيروهای اپوزيسيون حکومت اسلامی مجبورند برخی از تکليف ها را برای خود روشن کنند و، در عين حال، اينکه قدرت های غربی برای ايران چه نقشه ای دارند و کدام نيروی سياسی می تواند در محاسبات آنها جای بگيرد و کدام نيرو قادر است خود را بر آنان تحميل کند موضوعی است که از نظر سياسی امری حياتی محسوب می شود.
کدام نيرو دارای «اهميت» است؟
البته اين سخن در صورتی قابل توجه و تحقيق است که شخصيت يا تشکل مورد نظر ما دارای چنان اهميتی باشد که دولت های غربی متوجه حضورش شده و نسبت به آن موضع گيری کرده باشند. منظور من از «اهميت» نيز آن است که تشکل مورد نظر قادر باشد، بصورت عينی يا بالقوه، نقش تعيين کننده ای را در قلمروی سياسی ايران بازی کرده و بصورت عاملی در تعيين سرنوشت آيندهء ايران درآيد.
به نظر من، برای دارا شدن اين «اهميت»، هر شخصيت يا تشکل سياسی بايد آگانه تصميم بگيرد که کداميک از ويژگی های مندرج در پرسش های زير شامل اش می شود:
1. آيا دارای شعارهائی همه گير و همه پسند برای قاطبهء مردم ايران هست؟
2. آيا در نزد مخالفان حکومت اسلامی اعتباری کسب کرده است؟
3. آيا مردم داخل کشور او يا آن را می شناسند و به چشم تأييد نگاهش می کنند؟
4. آيا دارای قابليت های رهبری و مديريتی هست؟
5. آيا در نيروهای مسلح داخل کشور جای پا و نفوذ دارد؟
6. آيا قادر است، لااقل بصورتی بالقوه، فرمان عفو بدهد و بخش هائی از حکومت را از مجازات معاف کند؟
مواضع سياسی در قبال غرب
حال، پيش از پرداختن به نتايج پاسخ دهی به پرسش های بالا، بايد متوجه اين نکته نيز بود که شخصيت يا تشکل سياسی مورد نظر ممکن است يک يا چند فقره از وضعيت های زير را دارا باشد:
الف: ممکن است اميدی به اقدام مردم داخل کشور نداشته و راه حل را در اقدام خارجی ببيند؛
ب: يا به اقدامات احتمالی مردم، در صورت فراهم شدن شرايط، باور داشته اما ـ در عين حال ـ معتقد باشد که، در راستای احراز رهبری مخالفان، بايد به موافقت و کمک کشورهای غربی پشت گرم شود؛
پ: يا معتقد باشد که اگر اعتماد مردم را کسب کند می تواند، نه به عنوان آلت دست غربی ها بلکه بعنوان «بديل مناسب»ی برای حکومت اسلامی مسلط بر ايران عمل نمايد و در اين راستا کمک خارجی را عاملی فرعی و ثانوی تلقی کرده و، آن را تنها با طرح شرايطی معین و ميهن دوستانه، قابل پذيرش ببيند؛
ت: و يا معتقد باشد که اگر تبديل به آلترناتيو مورد حمايت مردم شود، يا در ساختن آن شريک باشد، ديگر نيازی به کمک غربی ها نخواهد بود و اگر قرار باشد با آنها مذاکره ای صورت گيرد اين مذاکره بايد به نمايندگی از مردم کشور و در موقعيت مساوی از لحاظ قدرت سياسی و تصميم گيری صورت پذيرد.
نتايج سياسی موضع گيری ها
طبيعی است که هر کدام از ويژگی های بالا، اگر به اهداف خود برسند، نتايج متفاوتی را به بار خواهند آورد؛ نتايجی که برخی از آشکارترين ـ و لذا بديهی ترين ـ شان اينها هستند:
1. کشورهای غربی برنامه های سياسی خود را يا بر حسب «نگاهداری رژيم» تنظيم می کنند و يا به مرحله ای می رسند که گزينهء «تغيير رژيم» تبديل به «گزينهء مطلوب» شان می شود.
2. در صورت وجود سياست «نگاهداری رژيم» اپوزيسيون انحلال طلب اساساً نمی تواند روی کشورهای غربی حساب باز کند و بايد استراتژی و تاکتيک های مبارزاتی خود را بدون اتکاء به حمايت غرب تنظيم نمايد؛ امری که البته سخت مشکل است و گاه ممکن است تا حد روياروئی با کشورهای غربی هم بکشد. در اين مورد بايد جداگانه انديشيد و قصد من در اين مقاله ابتدائاً پرداختن به اين گزينه نيست، هر چند که در مواقع ضروری اشاره هائی به اين مقوله خواهم داشت.
3. اما در گزينهء غربی ها برای حمايت از «تغيير رژيم» هرگز نمی توان ضرورت وجود «آلترناتيو» را در نظر نگرفت. يعنی تنها در وضعيت اولويت پيدا کردن تمايل به تغيير رژيم است که غربی ها به جد به مجموع اپوزيسيون رژيم نگريسته و می کوشند تا گزينهء مطلوب خود را از ميان آنها تشخيص داده و يا انتخاب کنند.
4. اما البته، و قبل از هر چيز، «گزينهء مطلوب» بيگانگان گزينه ای خواهد بود که از آنها حرف شنوی داشته و مجری احکام آنها باشد. و نکته جالب در اين وضعيت آن است که دسته ای از نيروهای اپوزيسيون که نه اميدی به مردم خودشان دارند و نه اعتباری در نزد آنها، يکباره تبديل به «گزينهء مطلوب» می شوند! ما، در اصطلاح، اين روند را «چلبی سازی» می خوانيم. «چلبی» نخستين گزينهء امريکا برای ادارهء عراق در فردای حمله به آن کشور بود. او مردی بود که اعتباری نزد مردم نداشت اما نوکر دست به سينهء بيگانگان بود. نيروهای مهاجم او را با خود به عراق بردند و بر مسند رياست نشاندند. او مأمور و کارگزار فاتحان بود نه نمايندهء مردم جنگ زده.
بدينسان، اصطلاح «چلبی سازی» يعنی برساختن آلترناتيوی برای حکومتی که قرار است«تغيير» کند يا تغيير در اندام آن تزريق شود از جانب غرب. حکومت نوع چلبی البته تا آنجائی بر سر قدرت می ماند که نيروهای خارجی فاتح بتوانند او را بر مردم تحميل کنند اما، اگر روند دموکراتيزه کردن سرزمينی که دچار شکست شده در مد نظر باشد، او اولين قربانی اين روند است. اصولاً «تحميل حاکم انتصابی» بر مردم يک کشور در بلند مدت بشدت هزينه بردار است و بلافاصله در معرض تهاجم «نيروهای ملی» قرار می گيرد و عاقبت هم در برابر خواست های بلافاصلهء مردم، بجای تسليم شدن، درهم فرو می پاشد.
اگر در تاريخ اروپا به جستجوی معادلی برای «چلبی» باشيم من فکر می کنم بهترين نمونه را می توان در تأسيس «حکومت ويشی» به دست ارتش فاتح آلمان در فرانسه يافت که به ریاست مارشال پتن بر پا شد. اما، پس از پايان جنگ، مارشال پتن، به جرم خیانت به کشور، ابتدا به اعدام محکوم شد اما این حکم توسط ژنرال دوگل تبدیل به حبس ابد گرديد.
5. همچنين، از آنجا که بقای اين نوع حکومت ها در برقراری و ادامهء تحميل و سرکوب است و آنها قادر نيستند پايگاهی مردمی برای خود دست و پا کنند، چنين حکومتی، به محض آن که «قدرت های پشتيبان» اش تصميم به تغيير سياست خود بگيرند، تبديل به پديده ای زائد و دور انداختنی می شود.
6. اما اگر تشکل مورد نظر از يکسو دارای پايگاه و احترامی بين مردم باشد و، از سوی ديگر، تشخيص داده شود که برنامه هايش عليه منافع کشورهای غربی نيست، اين کشورها می توانند با آن به توافقات اصولی برسند و، با حصول اطمينان از محفوظ ماندن منافع خود، به آن کمک کنند تا بتواند در مقابل حکومت نامطلوب و از چشم افتاده بوسيلهء غرب سر بلند کرده و راه فروپاشی آن را هموار سازد.
در اين زمينه مثال های مختلفی را می توان تصور کرد؛ از ژنرال دوگل و ارتش مقاومت فرانسه در برابر نيروی مهاجم آلمان گرفته تا کمک آلمان به لنين برای رفتن به داخل روسيه و رهبری کردن نيروهای اپوزيسيون حکومت تزاری. به گمان من، کمک امريکا در امر بقدرت رسيدن خمينی و انقلابيون اطراف اش نيز در همين مقوله می گنجد.خمينی توانسته بود ثابت کند که دارای پايگاه مردمی است و بطور بالقوه می تواند نقش آلترناتيو را بازی کرده و، همزمان با قلع و قمع نيروهای چپ مورد حمايت شوروی، از بقدرت رسيدن يک حکومت نزديک به آن کشور جلوگيری کند. اينکه پس از رسيدن بقدرت، و تا چه زمانی، خمينی به قرارهايش با نمايندگان پرزيدنت کارتر وفادار ماند مقوله ای است که بحث در مورد آن در حوصلهء مقالهء حاضر نمی گنجد.
7. اما اگر در يک برههء زمانی معين، و در چارچوب سياست های مدون کشورهای غربی، مواضع يک تشکل وسيع اپوزيسيونل روشن نبوده و اين کشورها نتوانند تشخيص دهند که آيا رفتار و کردار و برنامه های آن تشکل با اهداف آنها می خواند يا نه، دوره ای از تعليق و «کج دار و مريز» آغاز می شود و تا زمانی که تکليف اين تشکل در ساحت عمل مبارزاتی و اهداف سياسی اش روشن شود به طول می انجامد.
8. اما اگر کشورهای غربی تشخيص دهند که تشکل مورد بحث دارای اهدافی مخالف منافع آنان است، نه تنها به رشد آن ميدان نمی دهند بلکه می کوشند، با بی اعتنائی نسبت به آن، تلويحاً به مردمی که چشم انتظار کمک خارجی به اپوزيسيون برانداز رژيم هستند بگويند که اين نيرو مورد پسند و حمايت ما نيست. در آن صورت چنين نيروئی نمی تواند به کمک غربی ها دل ببندد و تنها يک خيزش عمومی و يک انقلاب گسترده می تواند اين نيرو را در کارش موفق سازد. نمونهء پيروزی فيدل کاسترو و چه گوارا در بيخ گوش ايالات متحده می تواند به يک چنين موردی معنا دهد.
آغاز، نه پايان!
بنظر من، عموم شخصيت ها و تشکل های سياسی غير چپ در داخل اردوگاه اپوزيسيون را می توان بر حسب ملاحظات بالا طبقه بندی کرد و به کنه نوع کنش آنان پی برد. اما، در اين مورد، ترحيح من آن است که مطلب کنونی را بجای پرداختن به تحليل مواضع گروه ها و شخصيت ها، بعنوان «طرح مسئله» تلقی کرده و در آينده بکوشم تا توضيح دهم که صلاح «نيروهای سکولار دموکرات انحلال طلب طرفدار غرب»، که خود جزئی از آن هستم، انتخاب کدام موضع گيری است. از نظر من، اين موضوع در واقع مهمترين بحثی است که می توان آن را در راستای ايجاد آلترناتيوی سکولار دموکرات در برابر حکومت اسلامی مسلط بر ايران براه انداخت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر