جرعهای بزرگ از جام زهر دوم، محمدرضا نيکفر
جام زهر دوم را مدتی ليس میزدند؛ در لوزان جرعهای بزرگ از آن نوشيدند؛ بقيهاش را همه سرخواهند کشيد. ادا و اطوار درمیآورند و حوصله سرمیبرند.
جام زهر نخست، پذيرش آتشبس در جنگ با عراق است؛ جام دوم، تن دادن به تسليم در برنامه هستهای است. در جنگ با عراق میخواستند کربلا را بگيرند و از آنجا به "قدس" بروند؛ در برنامه هستهای میخواستند برای بقای قدرتشان به تضمين هستهای دست يابند. در هر دو مورد شکست خوردند و ناچار شدند از مواضع اعلامشدهیشان عقب بنشينند.
اين دو شکست، در پرونده دو جنايت عظيم قرار میگيرند: جنايت تداوم جنگ، اصرار بر شعار "جنگ، جنگ تا پيروزی" و "جنگ تا رفع فتنه از عالم" که حاصل آن تحميل خسارتهای انسانی و مادی عظيمی به مردم ايران و عراق بود، و جنايت فقيرسازی کشور به اسم "غنیسازی"، که باعث شد کشور و مردم زير فشار تحريمهای بين المللی درازمدت قرار گيرند، باعث شد در منطقه مسابقه تسليحاتی و گرايش به اتم تقويت شود، و همچنين باعث شد که رانتخواری از تحريم و عمليات مافيايی برای قاچاق تکنولوژی هستهای، کمپلکس نظامی-اقتصادی-ايدئولوژيک حاکم را پروارتر کند.
جنايتی ديگر که شاخص جمهوری اسلامی است، سرکوبگریهايی است که رژيم تازه، بلافاصله پس از استقرار، در رويارويی با غيرخودیها پيش گرفت. با اين سرکوبگریها دهه نخست پس از انقلاب خونين شد. به شدت سر کوب شدند: هم آنانی که انقلاب را نمیخواستند، و هم آنانی که انقلابی ديگر میخواستند، رکن ديگر انقلاب ۵۷ را تشکيل میدادند و تصورشان از انقلاب هر چيزی بود جز استقرار ولايت فقيه. سرکوب هيچگاه قطع نشد. قتلها و بگير و ببندها زنجيرهای بیگسست را تشکيل دادند، زنجيرهای که آغاز استقرار رژيم تازه را پيوند میدهد به اين دوره که شيوخ فرتوت گشتهاند.
جمهوری اسلامی، حکومت پروندههاست، پروندههای قتل، جنگ و فساد. سه پرونده بزرگ، آنسان که اشاره شد، اينهايند: پرونده سرکوب، پرونده جنگ و پرونده هستهای. اينها از هم مجزا نيستند، پيوندی درونی دارند که مبتنی بر ماهيت حکومت فقهاست.
اراده به قدرت فقها نخست در سرکوب تجلی بارز خود را يافت. در جريان سرکوب، حکومت سامان پيدا کرد. وزارتخانه وجود داشت، اما فقها هنوز با دم و دستگاه وزارتی بيگانه بودند. نخستين چيزی که از خودشان ساختند "کميته" بود، و اين "کميته" و محکمه شرعی بود که شد سپاه و وزارت اطلاعات و دستگاههای امنيتی ديگر. حکومت، گِرد سرکوب خود را ساخت. اين سازندگی، ابعاد عظيمش را يافت در جنگ. بر روی جنازه "شهدا" دستگاه نظامی فقها تکامل يافت و عريض و طويل شد. با سرکوب و جنگ، اقتصاد سياسی جمهوری اسلامی تشخص يافت. برای جريان يافتن پول نفت و پول استثمار، کانالکشی شد. کانالهای اصلی و فرعی مشخص شدند. بر اين پايه انباشت اوليه سرمايه در جمهوری اسلامی روند خود را يافت و "بورژوازی" اسلامی سر برآورد؛ پديدار گشت در هيئت سردار، آخوند امنيتی، آخوند وزارتی، نوآيتاللهها، بازاریهای قديمی مرتبط با رژيم جديد، صاحبان و مديران جديد کارخانههای غنيمتی، دلالها، مجموعهای از نخالهها و هفتخطها و مشتی مهندس و کارگزار دورقابچين که میتوانند خدمتگزار هر رژيمی باشند. جنگ که پايان يافت، اين طبقه حاکم، فرصت تازهای برای غنی کردن خود يافت: "سازندگی" پس از جنگ و در ادامه آن غنیسازی اورانيوم. اتم شد اسم رمز مافيای ولايی. با آن هر دری را گشودند، اسکلههای غير رسمی درست کردند، کارخانههايی درست کردند که در هيچ جا وجودشان ثبت نشده است، و در بازار ايران و در پايتختهای متعددی در اين گوشه و آن گوشه جهان تجارتخانه برپا کردند. امنيتیها تاجر و تاجرها امنيتی شدند. اقتصاد سياسی آخوند−سردار-تکنوکرات، راديواکتيو شد.
آنچه سه پرونده سرکوب، جنگ و اورانيوم را به هم ارتباط میدهد، قدرت و پول است، يک اقتصاد سياسی است که فقط با بازار و کارخانه توضيحدادنی نيست و بايد در نوشتن "کاپيتال" آن، اوين و کهريزک و ديگر کارخانههايی از اين دست را هم منظور کرد. نقد اقتصاد سياسی جمهوری اسلامی، در درجه نخست برملاسازی خون و فساد است.
جنگ را نتوانستند ادامه دهند. در جايی نيروی غريزه بقا از طمع اقتصاد جنگ پيشی گرفت. جام زهر را نوشيدند و در آن حال دست به کشتار بزرگ زدند، کشتار تابستان ۶۷. فصل جديد "سازندگی" با اين کشتار آغاز شد. پس از آن بورژوازی اسلامی پا نهاد به مرحلهی "دربياور و لذت ببر". لقمه چرب از سازندگی، به بخش نظامی رسيد. پويش نظامیگری و درسی که جمهوری اسلامی از ماجرای حضيض صدام حسين گرفت، کانال باز شده با جنگ را بدون پيچ و خم مهمی به کانال غنیسازی اورانيوم وصل کرد. فرقه حقه وارد فاز راديواکتيو خود شد و بخش مهمی از اقتصاد سياسی جنگ در قالب اقتصاد سياسی هستهای تداوم يافت. همه راضی و مغرور شدند، هم ايدئولوگها، هم سرداران و تاجران، و هم بسيجيان که اکنون میدانستند درباره چه چيز بايد شعار دهند.
شيعیگری و جريان اصلی ناسيوناليسم ايرانی يکی نيستند، اما هر يک عنصر سازندهای از ديگری است. در خلق جنبش سياسی شيعی، در شکل خمينيسم، ژنهای مختلفی دخالت داشتهاند که بیگمان يکی از مهمترين آنها ناسيوناليسم است. خمينيسم مدعی بود که آنچه را ملیگرايان قادر به انجامش نبودهاند، او محقق خواهد کرد: استقلال، سازندگی و دستيابی به عظمت ملی. اگر خمينيسم چنين ادعا و آرمانی نداشت، مهندسان دور آن جمع نمیشدند. مهندسان رکنی از جنبش خمينی هستند. خمينيسم، جنبش آخوندی ناب يا آخوندی-بازاری-لومپنی نيست، ترکيبی است از ايمان و تکنيک، و حقيقت "مدرن" آن را بهتر درک میکنيم اگر آن را به صورت جنبشی آخوندی-مهندسی در نظر گيريم.
مدرنيزاسيون شاهی مهندس توليد کرد و بينش مهندسی − اراده به خراب کردن و ساختن و پنداشتِ بهتر بودن و حساب همه چيز را داشتن − بر فرهنگ سياسی کشور غلبه کرد. سازمانهای چريکی هم پايی در اين بينش مهندسی داشتند. بينش مهندسی به راحتی به نظامیگری میرسد. ماشين، اسلحه است؛ و اسلحه، ماشين است. سردار−مهندسان برای آخوندها درس اتمشناسی گذاشتند و آخوندها امامزاده تازهای بنا کردند: اورانيوم. احساس غرور و سازندگی و عظمتطلبی مهندسی، يعنی آن رشتهای که اورانيوم را به ناسيوناليسم پيوند میدهد، باعث شد که وجيه المله کردن آن کار سادهای باشد. اورانيوم داشت به سريش ملی ما تبديل میشد. ميهنپرستان غير مذهبی هم اورانيومپرست شدند. اورانيومپرستی، هم با کمسوادی و کوتهبينی ملی جور درمیآيد هم با رجزخوانی و لافزنی ملی. محمود احمدینژاد نماد اين ادبار است، کسی که در همه حضور دارد، در اين يکی کمتر، در آن يکی بيشتر.
خطوط اساسی آنچه دانش هستهای خوانده میشود، بيش از شش دهه پيش ترسيم شده است. همه منابع در دسترس هر دانشجوی فيزيک قرار دارد. میتوان در آشپزخانه خود نشسست، تخمه بو داد و آن منابع را مطالعه کرد. تکنولوژی هستهای داستان ديگری دارد. بر خلاف ادعای مشهور احمدینژاد نمیتوان در آشپزخانه تکنولوژی هستهای بار گذاشت. تکنولوژی، تئوری نيست که آن را بخوانيد. دستگاه را بايد بسازيد و اگر نتوانيد بسازيد بايد از جايی بخريد، اما اگر به شما ندهند و شما مصمم باشيد آن را به دست بياوريد، بايد به فکر دوز و کلک باشيد. سازمانی بايد درست شود برای اين کار که کسی نمیداند چه میکند. و اين سازمان مدام عريض و طويلتر میشود.
خطوط اساسی آنچه دانش هستهای خوانده میشود، بيش از شش دهه پيش ترسيم شده است. همه منابع در دسترس هر دانشجوی فيزيک قرار دارد. میتوان در آشپزخانه خود نشسست، تخمه بو داد و آن منابع را مطالعه کرد. تکنولوژی هستهای داستان ديگری دارد. بر خلاف ادعای مشهور احمدینژاد نمیتوان در آشپزخانه تکنولوژی هستهای بار گذاشت. تکنولوژی، تئوری نيست که آن را بخوانيد. دستگاه را بايد بسازيد و اگر نتوانيد بسازيد بايد از جايی بخريد، اما اگر به شما ندهند و شما مصمم باشيد آن را به دست بياوريد، بايد به فکر دوز و کلک باشيد. سازمانی بايد درست شود برای اين کار که کسی نمیداند چه میکند. و اين سازمان مدام عريض و طويلتر میشود.
کارکرد اتم در ايران نه حل مسئله انرژی، نه توليد داروهای ويژه، و نه خدمت به توليد دانش است. اورانيوم در خدمت توليد مافيا است، در خدمت نظامیگری است. سرانجام زمانی پرونده اتمی رو خواهد شد، آنگاه مردم ايران خواهند فهميد در آن دورانی که زير فشارهای تحريمی بودند، سازمانهای جاسوسی مختلف − سيا و موساد و بقيه − و مافيای حکومتی در ايران بر سر چه خوان نعمتی نشسته بودند.
اما اين پرونده کی رو خواهد شد؟ پس از آنکه به صورت علنی پرونده کشتارها و سرکوبها رو شود و بررسی آن آغاز گردد. آن موقع، هم نوبت گشودن پرونده جنگ خواهد رسيد، هم نوبت گشودن پرونده اتمی. آن هنگام ربط شکنجه و کشتار در زندانها، با "جنگ، جنگ تا پيروزی" و "انرژی هستهای حق مسلم ماست" بر همگان آشکار خواهد شد.
بسيار خوب شد که جام زهرِ تن دادن به آتشبس در جنگ با عراق را سرکشيدند. اين جام زهر دوم هم گوارای وجودشان باد! آن را سر میکشند، از سر بيچارگی و نگرانی از عاقبت کار خويش. شايد حتا رؤسای اصلی مافيای اتمی پی برده باشند که ادامه بازی با اورانيوم ممکن است برايشان خطرناک شود. تصميم گرفتند کوتاه بيايند. اين کوتاه آمدن، مهار مافيای اتمی نيست، چنانچه پذيرش آتشبس، مهار تازهژنرالهای کوبنده بر طبل جنگ نبود. سرداران، زمينههای ديگری برای سازندگی يافتند. اين بار هم خواهند يافت.
ضمن خوشحالی از ريختن جام زهر ديگری در حلقوم رژيم، بايستی اين تأسف را هم ابراز کنيم که اين مردم ايران نبودند که راديواکتيويتهی ولايی را مهار کردند. ايدهآل اين بود که يک جنبش اعتراضی وسيع رژيم را مهار میکرد، جنبشی عليه فقيرسازی بر اثر "غنیسازی"، جنبشی ضد مافيای ولايی، جنبشی ضد نظامیگری، جنبشی با آگاهی زيستمحيطی و آشنا با بحثها درباره تکنولوژی اتمی از جمله پس از فجايع چرنوبيل و فوکوشيما.
در مذاکرات هستهای، رژيم از سربيچارگی گام به گام واداد و اينک پس از دست شستن از غنیسازی کلان و سطح بالا، و در عوض گرفتنِ حقِ داشتن تعدادی سانتريفوژ کمبازده به عنوان اسباببازی برای سرگرمی مهندسانش، وامانده است که واماندگیاش را چگونه به عنوان پيروزی بفروشد. آنچه را که اينک کارگزاران رده سوم کشورهای ششگانه مذاکرهکننده میدانند، ولی فقيه و وزير خارجهاش از مردم ايران پنهان میکنند. بيهوده نبود که مذاکرات لوزان طول کشيد، چون توافق که حاصل شد، بحثی طولانی درگرفت بر سر نحوه اعلام آن؛ و اِصرار ايلچیهای ولايی همه آن بود که اَسرار برملا نشود تا مبادا مردم ايران در جريان تمام داستان قرار گيرند.
و حاليا مردم! کنجکاو شويد، شهامت داشته باشيد و بپرسيد! با "غنیسازی" − که به قيمت فقيرسازیتان، و به قيمت انزوای کشور و مسابقه تسليحاتی در منطقه تمام شد − کلاه گشادی بر سرتان رفت. اين کلاه، همسان کلاه گشاد خونين جنگ است. در خاطر داشته باشيد که تعداد کثيری از فرزندانتان را کشتند، قلمها را شکستند و روزنامهها را بستند، تا چنين کلاههايی بر سرتان بگذارند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر