چه مقتدرند مردگان اسماعیل وفا (از مجموعه منتشر نشده آتشکده)
منگریمشان ومگرییمشان با
اشکهای ناتوانمان
که گسسته خواهیم شد و خواهیم
پیوست
بدرودشان گوئیم
بدرودشان گوئیم
نه در هیاهای کاذب سوگواران و
ناطقان
بل به تنهائی و پاکیزگی ،با لبخندی
و گرمای قلبهایمان
آرمان و آرزویشان را زندگی کنیم
***
چه مقتدری تو
رها شدهاز زمان
و ایستاده در بی نهایت
آنسوی راز و زندگی و درون راز و زندگی
***
چه مقتدری تو
به دور افکنده جامه ی ژنده ی زندگی را
خاک شکل یافته را که چندی در آن زیستی
چون پرنده ای در درون قفسی
و اینک رهائی و در کجائی
نه باد آزارت می دهد و نه آفتاب
تو مرده ای و رفته ای
و دیگر نه می میری ونه میروی
بی نیازی ای مرد
بی نیاز از بودن
بی نیاز از تن و خواهشهایش
از لذت و رنج
بی نیاز از آب و نان و هوا و راهبران و آرمان
بی نیاز از ستایش و سرزنش
بی نیاز از سرود و پرچم و کتابهای آسمان
و اگر به حقیقت به خدا بازگشته ای
بی نیاز از خدا
که چون از او برآمدی و جدا گشتی
نیازمند وصال بودی و چون کار وصل به سامان رسید
نیاز به بی نیازی بدل و گشت
****
محاط بودی چون حبابی محاط در دریا
و اینک محیط گشته ای وتمامی دریا
میگذری و میروی در خود، در تمام جهان که بی تمامت است
چه مقتدری ای مرد
چه مقتدری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر