سایه مرگ بر سر بودای اصولگرایان
محمدرضا مهدوی کنی، پیشکسوت اصولگرایان سنتی، چهارشنبه هفته گذشته، اندک زمانی پس از شرکت در بیست و پنجمین مراسم ویژه درگذشت آیت الله خمینی، بر اثر حمله قلبی، در بیمارستان بستری شد. در طول روزهای گذشته همه مقام های ارشد جمهوری اسلامی به دیدار او رفته و گفت و گوهای بسیار درباره جانشین احتمالی اش در مجلس خبرگان در رسانه ها صورت گرفته است.
مهدوي كني متولد ۱۳۱۰ در کن (حومه تهران) است. او اکنون مسئولیت هایی چون ریاست مجلس خبرگان رهبري، رئيس دانشگاه امام صادق، دبيركل جامعه روحانيت مبارز، رئیس مرکز رسیدگی به امور مساجد، تولید حوزه علمیه مروی و ... را بر عهده دارد.
عارضه قلبی که سبب بستری شدن مهدوی کنی شد، سابقه دار است. او دی ماه 1363 در بیمارستان قلب تهران بستری شد: « در راه بازگشت بهمنزل، برای عیادت آقای مهدوی کنی، به بیمارستان قلب رفتم. ایشان را از بخش سیسییو بیرونآورده بودند.» (خاطرات هاشمی رفسنجانی، 6 دی ماه 1363) درمان در ایران موثر واقع نشد و شیخ راهی لندن شد. هاشمی رفسنجانی در خاطرات 9 آذر 64 نوشته است: «آقای آذری [قمی] آمد و درخواست ارز برای معالجه پروستات در لندن داشت. برای آقای مهدوی [کنی] هم به خاطر کسالت قلبی، گفته شد در لندن جا رزرو کنند.» دستور هاشمی اجرا می شود: «خبر دادند آقای مهدوی[کنی] بنا است در لندن قلبشان را عمل کنند.» ( خاطرات هاشمی رفسنجانی، 17 دی ماه 1364) « در جلسه جامعه روحانیت مبارز، آقای مهدوی کنی که از لندن پس از معالجه برگشته، به خاطر خستگی نیامده بود.» (خاطرات هاشمی رفسنجانی، 29 بهمن 1364)
فهرست مشاغل مهدوی کنی طولانی است. علاوه بر چند تجربه وزارت و یک نخست وزیری موقت، سمت هایی چون سرپرست کمیته انقلاب اسلامی - که از مهم ترین نهادهای اجرایی پس از پیروزی انقلاب 57 بود- ، عضويت در اولين دوره شورای نگهبان، عضو موسس شوراي انقلاب، عضو شورای بازنگری قانون اساسی، مجمع تشخیص مصلحت نظام و شورای عالی انقلاب فرهنگی و ... لیستی طولاني از مناصب شيخ هستند كه نشان ميدهد او از ابتداي انقلاب 57، همواره جايگاهي موثر در تحولات سياسي داشته است. پیوندها و نفوذ اقتصادی او نیز به واسطه فرمانبری همیشگی حزب موتلفه و زیرشاخه هایش از مهدوی کنی برقرار بود. او علاوه بر این دو حوزه، فعال ترین روحانی در حوزه آموزشی نیز شناخته می شد. سال 1350 با همكاري موسوي اردبيلي، باهنر و بهشتی مركز تحقيقات اسلامي را تاسيس كرد، سال 1361 رياست دانشگاه امام صادق را بر عهده گرفت، اين دانشگاه در محلی که قبل از انقلاب به دانشگاه هاروارد تعلق داشت، آغاز به کار کرد. بر اساس قواعد فقهی، مالک اصلی دانشگاه آیت الله منتظری بود ولی زور سیاسی مهدوی کنی بیشتر شد و در نهایت این دانشگاه، به تعبیر مهدوی کنی از یک آمریکایی به یک عبد صالح خدا به ارث رسید. دانشگاه امام صادق، محل تربيت بسياري از مديران مياني جمهوری اسلامی بوده است.
در زیر مجموعه دانشگاه امام صادق نیز انبوهی از شرکت های اقتصادی و تجاری گرد هم آمده و خانواده مهدوی کنی از همسر تا برادر، داماد، عروس و فرزندان که همه مناصب مهم این دانشگاه را در اختیار دارند را تغذیه می کنند. ساختار اقتصادی و فامیلی دانشگاه امام صادق، یکی از عالی ترین نمونه مافیاهای اقتصادی - خانوادگی در جمهوری اسلامی است که با ظاهری علمی به فعالیت مشغول است.
او نخستین سمت عالی اجرایی اش ریاست کمیته های انقلاب اسلامی بود که به گفته خودش در آنجا "پیشنمازی" می کرده است. نام این نهاد به خشونت های بی حد و حصر پس از انقلاب گره خورده ولی با این حال نمی شود آن را معیاری برای نقش داشتن صریح مهدوی کنی در این ماجراها تلقی کرد. او معمولا به همان اندازه که نرم تن (رفاه طلب) بود، نرم خو هم بود. هاشمی رفسنجانی در خاطرات 4 مهرماه 1360 نوشته است: «ناهار را در منزل آقای موسوی اردبیلی با حضور آقایان مهدوی [کنی]، خامنهای و احمدآقا بودیم. آقای مهدوی[کنی] پیشنهاد داشت به کلی اعدام ها قطع شود و با محاربان ملایمت کنیم که تصویب نشد. »
اما نخستین ماجرای مشهور تاریخی که نام مهدوی کنی به آن گره خورده، اشغال سفارت آمریکا در تهران در آبان 58 بود. در خاطرات مهدوی کنی، فرمانده وقت کمیته های انقلاب اسلامی آمده است: « وقتی شنیدیم که به سفارت حمله کرده اند برای ما خیلی غیر مترقبه بود و تعجب کردیم ... به مرحوم احمد آقا زنگ زدم ... اول خندیدند و پاسخ نمی دادند. من گفتم آخر چه شده؟ شما اطلاع دارید؟ ایشان می خندیدند ... این را مضر می دیدم ولو اینکه ما می گوییم لانه جاسوسی، در دنیا مورد پذیرش نیست. شاید همه سفارتخانه ها لانه جاسوسی باشد. اصلا روال معمول همه سفارتخانه ها همین است که از این کارها بکنند ... به خصوص ادامه آن را به صلاح نمی دیدم چنانکه عملا ادامه این کار به نفع ما تمام نشد زیرا آنها پس از 444 روز آزاد شدند. آخر کار به جایی رسید که التماس کردیم که گروگان ها را تحویل بدهیم.» این مواضع و برخی تحولات دیگر سبب شد سال ها از او دوستانش به عنوان نماد اسلامی آمریکایی یاد کنند.
کاندیداتوری بنی صدر در انتخابات دی ماه 58 و اختلافات درون جامعه روحانیت مبارز دومین روزهای مهم زندگی سیاسی پس از انقلاب او را رقم زد. او مخالف بنی صدر نبود: « با بنیصدر علنی مخالفت نمیکردم بنیصدر ماهیتش به آن صورت کشف نشده بود، امام ایشان را تأیید میکردند. بنده هم وقتی تأیید امام را میدیدم، لذا تأیید میکردم.» مهدوی کنی همین منش یعنی تبعیت کامل از ولی فقیه را در دوران رهبری علی خامنه ای نیز پیش گرفت. مهدوی کنی در کابینه بنی صدر به جای هاشمی بر سمت وزارت کشور تکیه زد. زاپاس سیاسی بودن یکی از ویژگی های منحصربفرد زندگی اش بود.
شهریور 60 ماجرایی دیگر رخ داد. انفجار در دفتر نخست وزیری ایران به مرگ رجایی و باهنر، رئیس جمهور و نخست وزیر ایران وقت منجر شد. شورای موقت ریاست جمهوری (هاشمی رفسنجانی و موسوی اردبیلی) مهدوی کنی را که مسئولیت های اجرایی چون وزیر کشور دولت بنی صدر را تجربه کرده بود، به عنوان نخست وزیر موقت انتخاب کردند. دولت موقت مهدوی کنی 56 روز عمر داشت. رئیس جمهور بعد، علی خامنه ای بود و نخست وزیرش، میرحسین موسوی. در کابینه موقت مهدوی کنی تغییر مهمی نسبت به قبل صورت نگرفت و چهره هایی چون میرحسین موسوی (وزیر امورخارجه)، محمدعلی نجفی (وزیر فرهنگ و آموزش عالی) محمد سلامتی (وزیر کشاورزی) و بهزاد نبوی (وزیر مشاور در امور اجرایی) تا حبیب الله عسگراولادی (وزیر بازرگانی، مرتضی نبوی (وزیر پست، تلگراف و تلفن) حضور داشتند، چیزی شبیه کابینه اکنون حسن روحانی.
آن هنگام رابطه بین او و چپ ها خیلی شکرآب نبود و حتی یک بار در بحرانی ترین شرایط، هنگامی که راست ها تیغ اتهام مشارکت در انفجارهای شهریور 60 را علیه بهزاد نبوی کشیده بودند، مهدوی کنی به همراه هاشمی رفسنجانی از نبوی دفاع کردند تا غائله ختم به سکوت شود. مهدوی کنی در این دوران کاملا در زمین هاشمی بازی می کرد: « با آقایان مهدوی و [موسوی] اردبیلی، درباره کابینه، مخصوصا وزیر کشور و وزیر راه، خیلی سریع توافق کردیم. راستیکه هماهنگی چه اندازه کارها را سرعت میدهد.» (خاطرات هاشمی رفسنجانی، 11 شهریور 1360)
رابطه هاشمی رفسنجانی و مهدوی کنی، سابقه دار بود و به دوران زندان پیش از انقلاب باز می گشت، سال 53، مهدوی کنی در خاطراتش مفصل از این دوران نوشته است، از جمله به طنز: « صبحها وقتی آقای هاشمی نماز میخواندند مقید بودند که هر روز قرآن بخوانند. نمیگویم صدای آقای هاشمی خیلی بد بود، ولی هیچ خوب نبود. آقای لاهوتی خیلی شوخی میکرد، میگفت: آقای هاشمی! بخوان که من دارم کیف میکنم!» روحیه طنز آلود مهدوی کنی، یکی از خصوصیات همواره سیاست ورزی اش بود. از دفاعیه اش در شهریور 60 برای دولت موقت تا وعده پاییز 91 برای زنده ماندن تا 120 سالگی و یا روایت خاطره هایش برای جوانان دانشگاه امام صادق: «پیش از انقلاب، وقتی من معمم بودم و در خیابان راه می رفتم، فحش می خوردم. البته همین الان هم فحش می خوریم اما آن زمان بیشتر فحش می خوردیم. آن زمان وقتی سوار تاکسی می شدیم، راننده عمدا یک خانم لختی را کنار ما سوار می کرد، وقتی می گفتیم آقا این کار خوب نیست. می گفت او هم بنده خداست باید سوار شود. وقتی سوار اتوبوس می شدیم، یک خانم جلوی ما و یک خانم عقب ما قرار می گرفتند، وقتی اتوبوس ترمز می کرد، ما ناخواسته می افتادیم روی دامن خانم، بعد می گفتند آقا شیخ را ببینید می افتد روی خانم ها!» (سخنرانی در مراسم عمامه گذاری دانشجویان امام صادق، 14 آبان 91)
در آن سال ها، رابطه نه چندان بد مهدوی کنی با چپ ها - که متاثر از شخصیت مصالحه جویش بود- و قرار گرفتن در تیم هاشمی سبب شد رابطه او با تیم علی خامنه ای چندان قوی نباشد. به وقت طرح نام او برای نخست وزیری موقت، این نگرانی که دولت بعدی، نخست وزیر موقت را به کابینه راه ندهد مطرح بود. اتفاقی که رخ داد و او غایب بزرگ دو دولت بعد بود و علیرغم تمایلش برای باقی ماندن در سمت نخست وزیری، سرانجام علی خامنه ای، میرحسین موسوی را معرفی کرد: « آقای خامنهای هم به دلیل اینکه معتقدند، نباید همه رؤسای درجه اول، رئیسجمهور، رئیس مجلس، نخست وزیر و رئیس دیوان عالی کشور، روحانی باشد، با ایشان [مهدوی کنی] موافق نیستند.» (خاطرات هاشمی رفسنجانی، 23 مهرماه 1360) پیش از این هم، در هنگام رای اعتماد به کابینه دولت موقت در شهریور 60، یکی از مهم ترین مخالفان کابینه پیشنهادی، سید محمد خامنه ای، برادر علی خامنه ای بود که در روزگار خمینی، لیدری حامیان برادر را بر عهده داشت. مخالفان دیگر درباره دو وزیری که مهدوی کنی در کابینه جابجا کرده بودند، حرف و حدیث داشتند ولی محمد خامنه ای توانایی کل کابینه و مدیریت آن را زیر سوال برد.
در همان ایام مهدوی کنی حتی بدش نمی آمد رئیس جمهور شود. فضا هم تا اندازه ای مساعد بود: «در همان دفتر امام با احمد آقا و آقای خامنهای، درباره رئیس جمهور صحبت کردیم. بیشتر آقای خامنهای مطرح بودند ولی کسالت و ضعف ایشان، تردیدی ایجاد کرده و آقای مهدویکنی بهعنوان فرد دوم مطرح شد.» (خاطرات هاشمی رفسنجانی، 19 شهریور 1360) مهدوی کنی در کتاب خاطراتش درباره این دوران نوشته است: «دوستان به آقای خامنهای پیشنهاد دادند که شما نامزد ریاست جمهوری بشوید. ایشان گفتند من به چند جهت نمیپذیرم؛ یکی اینکه بیمار هستم. من تازه از بیمارستان آمده ام (به خاطر همان جریان انفجار) و آمادگی ندارم. مسئله دوم اینکه خوب نیست دو تا آخوند ریاست قوه مجریه را داشته باشند. آقای مهدوی کنی که نخست وزیر هستند، من هم رئیس جمهور بشوم؛ مردم می گویند همه چیز را خودشان قبضه کرده اند. جهت سوم اینکه اگر قبول بکنم دلم می خواهد کسی نخست وزیر باشد که بتوانم با او چون و چرا داشته باشم؛ مهدوی برادر بزرگ ماست. ما نمی توانیم از او پاسخ بخواهیم. در آن زمان که ما به حسب ظاهر نامزد انتخابات ریاست جمهوری شدیم.» هاشمی رفسنجانی نیز در خاطرات 30 شهریور سال 60 نوشته است: «از لحظه ورود به تهران، معلوم شد که مسأله کاندیداتوری آقای خامنهای، برای ریاست[جمهوری] دچار مشکلاتی شده. در جامعه مدرسین قم، عدهای معتقدند که روحانی نباید باشد و آقای مهدوی کنی هم، احتمالا ممکن است، نخواهند در نامزدی خود به طور جدی بمانند. با امام و احمد آقا در این خصوص صحبت کردم. امام گفتند با آقایان قم و آقای مهدوی [کنی] مسأله را حل کنیم که آراء، متفرق نشود و همبستگی محفوظ باشد.» محفوظ ماندن همبستگی منجر به کناره گیری مهدوی کنی و رئیس جمهور شدن علی خامنه ای شد تا مهدوی کنی هم از نخست وزیری باز ماند و هم از ریاست جمهوری. در این سال ها او در مدیریت اجرایی، به حاشیه رفت: « با آقای خامنهای، درباره شغل آقایان [محمدرضا]مهدوی [کنی]، [محمد مهدی]ربانی [املشی]و [جلال الدین]فارسی صحبت کردم؛ خوب نیست این گونه آقایان، بیکار باشند.» (خاطرات هاشمی رفسنجانی، 4 مهرماه 1362)
در عرصه سیاسی اما به جبران این ناکامی، هاشمی به او موقعیتی تازه داد. مهم ترین سمت سیاسی مهدوی کنی در زندگی اش، دبیرکل جامعه روحانیت بود. او این مسئولیت را بر اساس خاطرات هاشمی رفسنجانی از 10 آبان 1360 بر عهده گرفت: « شب در دفتر من، جلسه شورای مرکزی [جامعه] روحانیت مبارز بود. آقایمهدوی کنی را که اخیرا از نخست وزیری کنارهگیری کرده و وقت دارد، به عنوان دبیر کل جامعه انتخاب کردیم.» مدیریت مهدوی کنی در جامعه روحانیت مبارز چندان مورد پسند قرار نگرفت و در روز مخالفت از گوشه و کنار به بیت خمینی و دفتر هاشمی می رسید. در آن دوران زور شاخه چپ جامعه روحانیت مبارز که به خمینی نزدیک بودند، بیشتر بود، به گونه ای که او سال 66 از دبیرکلی کناره گرفت و مدتی قهر سیاسی کرد. این ترفند کارساز نشد و جناح چپ جامعه راه خویش رفت. آنها تصویری از یک جریان اسلام غیرانقلابی، آمریکایی و لیبرالی از طیف مهدوی کنی نزد خمینی ترسیم کرده بودند، خمینی کنایه هایی به این طیف زد و وعده داد جبران کند که هیچ گاه هم نکرد، مهدوی کنی هم به روی خودش نیاورد. این تحولات و انشقاق ها به همراه دیگر تحولات سبب شد اندک اندک مهدوی کنی به طیف علی خامنه ای نزدیک تر شود.
سال 64 در اوج اختلافات میرحسین موسوی و علی خامنه ای و سماجت خمینی در دفاع از موسوی، او دو نقش را بر عهده داشت. نخست میانجی بود: «احمدآقا آمد و اطلاع داد که امروز آقایان مهدوی کنی، ناطق نوری، یزدی و جنتی خدمت امام آمدند و از امام خواستند اظهار نظری که مبتنی بر عدم مصلحت بودن تغییر آقای نخستوزیر فرموده اند، پس بگیرند یا جبران کنند که آقای خامنه ای بتوانند فرد دیگری را معرفی نمایند. ولی امام نپذیرفته اند و محکم گفته اند که مصلحت نیست دولت عوض شود.» ( خاطرات هاشمی رفسنجانی، 25 شهریور 64). در کنار این نقش، او زاپاس سیاسی هم بود: «عصر آقای ناطق [نوری] برای چاره جویی در موضوع کابینه آمد؛ به نظر می رسد فهمیده اند که نمی شود آقای [میرحسین]موسوی را عوض کرد و گفت آقای خامنه ای هم تا حدودی به همین نتیجه رسیده اند و دیگر آن احساس تکلیف را ندارند. در عین حال می خواست که برای پذیرفته شدن آقای مهدوی کنی اقدام کنم.» (خاطرات هاشمی رفسنجانی، 30 شهریور 64) این هم ممکن نشد تا باز هم رویاهای مهدوی کنی در عالم سیاست به جایی نرسد. از این منظر او در 84 سالگی، کماکان یک جوان ناکام است.
دامنه اختلافات سیاسی در روزهای پیش از مرگ خمینی در همه ارکان سیاسی اوج گرفته بود. این اختلافات در جامعه روحانیت مبارز بین مهدی کروبی و مهدوی کنی از سال 63 شروع شده بود. کروبی به خاطر حذف محمود دعایی، مدیر مسئول اکنون روزنامه اطلاعات از فهرست کاندیداتورهای جامعه روحانیت مبارز برای مجلس دوم نامه ای تند به مهدوی کنی نوشت. کروبی سال ها بعد در دفاع از سید محمد خاتمی هم نامه تند و تیزی به مهدوی کنی نوشت که تا مدت ها به سکوت سیاسی شیخ اصولگرا منجر شد. دامنه اختلافات سال 63، سرانجام در سال 67 و به هنگام انتخابات مجلس سوم، به انشعاب تیم مهدی کروبی و تشکیل مجمع روحانیون مبارز منجر شد. جامعه روحانیت مبارز تنها نهاد سیاسی نبود که مهدوی کنی نتوانست مدیریتش کند، او در همه سال های پس از آن نیز در مدیریت سیاسی اصولگرایان ناموفق بود. کاندیدای سال 76 او، علی اکبر ناطق نوری بود، سال 84 پشت سر علی لاریجانی ایستاد و سال 92 نیز نتوانست بازی را بین علی اکبر ولایتی و محمدباقر قالیباف جمع و جور کند تا مهم ترین بازنده هر سه میدان بیست سال گذشته باشد. شخصیت منعطف، فقدان قاطعیت و ناتوانی در تصمیم گیری از جمله مولفه هایی است که سبب شده او همواره میانجی ناکام باشد. میانه روها محترمانه او را دور می زدند و تندروها، علنی بی خیالش می شدند. بهترین تعبیر را خودش در این باره بیان کرده: « [جبهه پایداری ها] من را مانند یک بودا می خواهند. آیتالله مهدوی بودایی به درد نمیخورد.» (گفت و گوی مهدوی کنی با مجله پاسدار اسلام، آبان 90)
بودای اصولگرایان در دوران خاتمی و در یکی از معدود دوره های زندگی اش، شیخ شجاع شد و در مقام لیدری منتقدان جدی دولت خاتمی ظاهر شد، انتقاداتی تند و گسترده که سرانجام با دخالت خامنه ای، رو به خاموشی گذارد: « آقاي خاتمي در يك سخنراني در برابر سخنان آقاي مصباح موضعگيري كردند. در مقاله اي نوشتم مسؤول محترم ناخودآگاه به مخالفين نظام و انقلاب چراغ سبز نشان ميدهد. مقام معظم رهبري جمعه بعد در حرم امام، خيلي از ايشان [خاتمی] تعريف كردند و به معترضان- كه من و آقاي خزعلي بوديم- حمله كردند و گفتند: بي انصافها! چرا اين حرفها را ميزنيد؟ بياناتي كوبنده بود. مردم هم به ما نگاه ميكردند كه منظور آقا ما هستيم. وقتي آقا براي نماز از منبر پايين آمدند، آقاي خزعلي كه در صف جلو بودند، ايشان را در آغوش گرفتند و بوسيدند؛ ولي بنده فرار كردم. روز ولادت حضرت جواد، ايشان مرا در آغوش گرفتند و بوسيدند و در واقع مي خواستند جريان نماز جمعه را جبران كنند. خدمت ايشان عرض كردم: نصيحت يك چيز است، كوبيدن چيز ديگر. بيانات شما در نماز جمعه كوبنده بود. در هر حال ما مخلص شما هستيم و با كم لطفي قهر نمي كنيم.» روح الله خمینی نیز چنین رفتاری با مهدوی کنی داشت، بارها در ماجراهای اختلافات درونی روحانیون او را می آزرد و بعد جبران می کرد، مهدوی کنی نیز به این رنجیده شدن ها عادت کرده بود، در همه عمرش.
مهدوی کنی در دوران خامنه ای، اندک اندک به حلقه مردان مورد اعتماد او نزدیک تر شد. به همین اعتبار با وجود همه ناخشنودی اش از بازی بر هم زدن محمود احمدی نژاد، درکش از رضایت خامنه ای برای به قدرت رسیدن احمدی نژاد کافی بود که سکوت پیشه کند. این سکوت اما تا زمانی ادامه یافت که خامنه ای از احمدی نژاد راضی بود و پس از خانه نشینی 11 روزه در فروردین 90، مهدوی کنی نیز زبانش علیه احمدی نژاد تند شد و او را با بنی صدر مقایسه کرد.
در زندگی سیاسی مهدوی کنی دو رویداد قابل تامل دیگر هم هست. ماجرای انتخابات 88، او دوباره هوس میانجیگری کرد. جامعه روحانیت مبارز پس از رخدادهای خونین پس از انتخابات 88 کمیته ای 7 نفره تشکیل داد، مقرر شد این کمیته نتیجه بررسی ها را به مهدوی کنی گزارش دهد و او با بزرگان نظام سیاسی ایران به رایزنی و حل مشکل بپردازد، ماموریتی که هیچگاه به سرانجام نرسید تا کارنامه میانجی گری های ناموفق او پربارتر شود.
در کارنامه او اما یک میانجی گری موفق وجود دارد. زمستان 89 وقتی اصولگرایان تندرو از دست هاشمی رفسنجانی سخت خشمگین شده بودند و قصد داشتند او را از کرسی ریاست مجلس خبرگان رهبری براندازند، شکاف در این مجلس به اوج رسید. تندروها به چهره ای چون جنتی و یا مصباح یزدی مایل بودند ولی شیخ 80 ساله به میدان آمد و اعلام کاندیداتوری اش سبب ختم نسبی دعوا شد. هاشمی از آمدن مهدوی کنی استقبال کرد و علی خامنه ای هم برگزیده شدن مهدوی کنی به عنوان رئیس مجلس خبرگان رهبری را «بجا و بحق» خواند. مشهورترین سخنان مهدوی کنی در این دوران، تفسیر تازه از وظیفه مجلس خبرگان رهبری بود: «نظارت بر رهبری به معنای حراست از رهبری است تا رهبری را از ظالمان حفظ کنیم. خود ما باید سینهها را سپر کنیم و حفظ کنیم که [رهبری] تنها به میدان نیاید و صحبت کند.» این تفسیر با انتقادهای گسترده ای مواجه شد ولی مهدوی کنی بارها درباره اش سخن گفت و از آن دفاع کرد، دفاعیاتی قابل انتظار و منطبق با یک عمر سیاست ورزی او. گویی تنها اصولگرایان تندرو نبودند که شیوخی چون او را بودا می دانند، او نیز شیوخ گردهم آمده در مجلس خبرگان رهبری را چنین می داند: « بودا یک مجسمه است» (گفت و گوی مهدوی کنی با مجله پاسدار اسلام، آبان 90)
رضا حقیقت نژاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر