نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ دی ۱۲, پنجشنبه

برای مزید اطلاع و شناخت؛ شاهکار هنری جدید گروه «فنان ابو محمد»

برای مزید اطلاع و شناخت؛ شاهکار هنری جدید گروه «فنان ابو محمد»

اسماعیل وفا یغمایی


Photo: ‎برای مزید اطلاع و شناخت 
شاهکار هنری جدید گروه «فنان ابو محمد» 
اسماعیل وفا یغمائی 

چند روزی است که هنرمند مجاهد  و با استعداد«روزبه» و گروهش ترانه جدیدی را تولید کرده و روی سایتها و یوتیوب گذاشته اند.
هویت وشکل و محتوای ترانه
 اسم این ترانه« کلکسیون» است
در این لینک میتوانید بشنوید
http://www.youtube.com/watch?v=GGSA9FGki7k
این ترانه با تکنیکهای ترانه های رپ ساخته شده و محتوای این ترانه مزدور خواندن،لش بودن، اطلاعاتی بودن،جلاد و همکار لاجوردی بودن،جیره خوار بودن ،خونخوار بودن،خوک بودن،لمپن فیس بوکی بودن،و....شماری از افراد معترض و منتقد و تکرار برگرداناین فراز معروف:
میمون هر چی زشت تره
بازیش بیشتره
میباشد.
روزبه خواننده این ترانه،جوان با استعداد هنرمندی است  که من می شناسمش و میدانم پدرش سالهاست در مبارزه با خمینی جان باخته و مادرش از اعضای مجاهدین است این ترانه را  روزبه با گروهش اجرا کرده است.

 چه کسانی در این ترانه مورد حمله و توهین قرار دارند
حنیف حیدر نژاد، ایرج شکری،محمد رضا روحانی، دکتر کریم قصیم،محمد علی اصفهانی، اسماعیل وفا یغمائی،مازیار ایزد پناه،ایرج صیاحی،همنشین بهار،عاطفه اقبال،و مهناز قزلو ، باتوجه به تصاویری که در این ترانه مصور  قابل رویت است، چهره های سیاه و منفی و اهریمنی مورد نظر در این ترانه اند. 
  
هویت و شناسائی افراد مورد نظر:
تمام این افراد سالهاست پناهنده سیاسی اند .
*پنج تن از این افراد،یغمائی، قصیم، روحانی، اصفهانی،شکری اعضای سابق شورای ملی مقاومتند که در میان این پنج تن، دو تن شاعر و نویسنده و ترانه سرا،یک تن وکیل ،یک تن دکتر، و یک تن روزنامه نگار است.
*سه تن یعنی عاطفه اقبال، همنشین بهار،ایرج صیاحی، رزمندگان سابق  و زندانیان سیاسی دوران خمینی اند.همنشین بهار همچنین زندانی سیاسی دوران شاه است.
*یک تن ،ایرج مصداقی زندانی سیاسی دوران خمینی و فعال شناخته شده دفاع از حقوق زندانیان و از برجسته ترین افشاگران جنایات آخوندهاست.
*یک تن مهناز قزلو نویسنده و فعال حقوق بشر و زندانی سیاسی دوران خمینی است.
وسر انجام مازیار ایزد پناه هوادار سابق مجاهدین، متخصص سیبرنتیک و استاددر نواختن نی و کمانچه و ترانه سرا و شاعر است.
سابقه سیاسی این افراد در مبارزه با استبداد و ارتجاع در رابطه با کسانی چون قصیم و روحانی چهل ساله و در رابطه با دیگران بین سی تابیست سال است.
این ترکیب و هویت کسانی است که در این ترانه مورد نظرند. این افراد که تمامشان مخالف حکومت آخوندها هستند هریک به دلایل خاص خود، مجاهدین و شورا و یا هواداری از مجاهدین و شورا را ترک کرده و در زمره منتقدان یا مخالفان  مجاهدینند.
این شناسنامه این ترانه و افراد مورد نظر است.می شود خواند و تامل کرد.

در باره «فنان ابو محمد» و ارتباطش با این ترانه
من نه با این ترانه که چندان مهم نیست ،و نه با روزبه و گروهش کاری ندارم.بطور شخصی نیز نگران چیزی نیستم. فکر میکنم سایرین هم همینطور باشند، ولی در رابطه با شناخت سیاسی«فنان ابو محمد» که ایده تمام کارکردهای سیاسی،تشکیلاتی، عقیدتی و لاجرم هنری از اندیشه مبارک اومیتراود، و آن گروهی که پیرامون او بمثابه «ارکان و اقطاب اصلی» که سکان تشکیلات «فنان ابو محمد» را در دست دارند به اجرای دستور  میپردازند کار دارم.
چرا میگویم «فنان ابو محمد»
من این گروه را بنا بر سنت عربها و عراقی ها«جماعه فنان ابو محمد» نام میگذارم و توضیح اینکه عربها و چنانکه من شاهد بودم عراقی ها شخص را با نام پسر بزرگش نام میگذارند و می خوانند. در دورانی که من در عراق بودم و پس از حمله اول آمریکا به عراق، گاه بعنوان خبر نگار رادیو مجاهد اینجا و آنجا سفر میکردم عراقیها از ما با نام مجاهد  یا سازمان مجاهدین نام نمی بردند بلکه میگفتند«جماعت مسعود رجوی» درست هم میگفتند زیرا بواقع از سال 1364 و آغاز پا گرفتن رهبری عقیدتی ما جز جماعت رهبر نبودیم زیرا تمام قدرت در زوایای مختلف و البته با تائیدات و کوششهای تک تک ما! به «ابومحمد»سپرده شد.
حضور حاضر و غایب
ابومحمد  ما،حدود دوازده سال است «حضور حاضر و غایب» است.در غیبت است ولی مطلقا منش و اندیشه اوست که در تمام کارکردهای جماعت میتراود و منعکس میشود. 
تمام کار کردهای سیاسی ، عقیدتی، تشکیلاتی، برخورد با دشمن، برخورد با مخالف و منتقد، و همه چیز و همه چیزمستقیم و قاطع و صریح ازآستان پر جلال و ملکوتی«فنان ابومحمد» صادر میشود. 
کسی که در این تردید کند مطلقا از سازمان مجاهدین سابق،کارکردهای انقلاب ایدئولوژیک،تاریخچه این بیست و هشت سال اخیر،و هویت کنونی جماعه«ابو محمد »هیچ چیز، صد باره تاکید میکنم هیچ چیز نمی داند و نمی تواند بداند.
برای شناخت درست باید ادراکی صحیح  اگر چه نسبی، از کارکردهای«ابو محمد» از دستور مبارزه مسلحانه با رژیم خمینی، و سفر به فرانسه، وازدواجها و انقلاب در ایدئولوژی، وسفر به عراق و آمیزش و مخالطت با صدام و ملک حسین و ملک ...داشت، وعملکردهای سیاسی و نظامی و دیپلماسی سیاسی ابومحمد را در زمینه سیاست داخلی و خارجی شناخت تا سیمای پر جلال او  قابل رویت بشود.

سیمای منتقد و مخالف در نظرگاه «فنان ابو محمد»
برای «فنان ابو محمد» مخالف و منتقد معنائی ندارد.شما از «فنان ابو محمد» بخواهید چند مخالف و منتقد خود را ، حتی به شماره انگشتان دست که مزدور و اطلاعاتی و جلاد و شکنجه گر نیستند و بعنوان منتقد مورد تائید اویند معرفی کند .من در برابر او به نشانه احترام  و انتقاد از خودتعظیم خواهم کرد.
ابو محمد با جماعت خویش و تشکیلاتی هنوز بسیار نیرومند وغنی از لحاظ مالی، و پر تکاپو در صحنه سیاست خارجی، ولی در عین حال، تشکیلاتی که به نظر من بطور واقعی سالهاست « فاقد ایدئولوژی» و نیزپس از عملیات فروغ «فاقد یک استراتژی قابل توضیح و توجیه» برای میلیونها ایرانی در خارج مرزهای ایران است،  با شناختی که از ذات و ماهیت خویشتن خویش، ووضعیت خود، و جماعت خود دارد:
او میداند، که نمیتواند به هیچ انتقاد و ایرادی پاسخ گوید. او خیلی خوب میداند پذیرش اولین انتقاد و پاسخگوئی منطقی به یک ایراد، یعنی به سرعت برق، بازگشتن به نقطه آغاز و تشریح و توضیح ماجرا در باره شروع مبارزه مسلحانه ،شکست استراتژی پیروزی ششماهه! چرائی آن دریای خون فرو ریخته، ازدواجهای غریب، رفتن به عراق، وصدها حدیث و ماجرا   که تازه ترین پرده اش، در لیبرتی بر صحنه است.
فنان ابو محمد روشنتر از هرکس، تاکید میکنم روشن تر از هر کس این را می بیند ، میداند و می فهمد، ارکان اطراف او نیز این را میدانند، که زمان ، همزمان! هم بر ضد و در عین حال به نفع «فنان ابو محمد» است. 

استراتژی «فنان ابو محمد»
یکی از چشمهای  استراتژی«فنان ابو محمد» خیره برامید بستن به هر چه بیشتر ضخیمتر شدن ستونهای جنایات ملایان پلید حاکم بر ایران، یعنی «وجه سلبی»   دارد.«وجه سلبی» حکومت ملایان «ستون ایجابی» استراتژی اوست.
هر چه فساد و جنایت وخونریزی ملایان بیشتر بشود «فنان ابو محمد» امکان بیشتری برای بقای خود، با اتکا بر «وجه سلبی» میبیند.
 چشم دیگر «فنان ابو محمد» به چرخش سیاسی غرب بخصوص آمریکا وتحرکات کشورهائی مثل اسرائیل و عربستان و... بر علیه حکومت خونریز ملایان دارد.هر دندان کروچیدن غرب بر علیه ملایان آتش امید را دردل او بر میافروزد و هر نرمش و سازش سیاستگران غربی مجلس عزای اوست در این زمینه گاه واقعا انعکاسات خبری رسانه های این بزرگوار بسیار مضحک میشود که امروز از فلان حکت فلان دولت ستایش و فردا مورد نقد قرار میگیرد.
در این راستا و این استراتژی که بنظر من هیچ اتکائی بر کنش و واکنشهای مردم داخل کشور(بنا به تعبیر توده های بیهوده) و گروهها و شخصیتهای داخل ایران ندارد «فنان ابو محمد» وجود لیبرتی را برای همین و در راستای همین استراتژی میخواهد حتی اگر نیمی از افرادش به شهادت برسند.در همین جاست که میتوانیم وارد برخی مسائل مبهم در باره اشرف و لیبرتی بشویم و بدانیم چیزی وجود دارد که دوازده سال است ماجرای اشرف و لیبرتی را به درازا کشانده است و چرا هزاران بار تکرار شده اشرف( و اکنون لیبرتی) پایگاه استراتژیک جنبش است.
درنظرگاه «فنان ابو محمد» ،در ادامه روند جنایات ملایان حاکم بر ایران ودرچرخش  احتمالی سیاسی غرب، تشکل لیبرتی، اگرچه نیمی از افراد آن سالخورده اند و یا حتی دچار تناقضند، میتواند بمثابه یک نقطه واقعی تحرک و خیزش و جذب، نقشی تاریخی بازی کند.  اگر بسا اتفاقات اتفاق بیفتد این غیر واقعی هم نیست.
«فنان ابو محمد» این را میداند. به این اعتقاد دارد. زیرا چاره دیگری ندارد.زیرا تازیانه جبر او را سالهاست به پیش میراند و بس.
او میداند ،حتی بقای سیمای مثبت تاریخی پس از پایان زندگی مادی  او بستگی به این دارد، و اگر این ، یعنی پیروزی،اتفاق نیفتد سیمای «فنان ابومحمد» در تاریخ ایران سیمائی خواهد بود که نه یک سیمای مبارزاتی، بلکه سیمای یک رهبر فرقه را با کارکردهای عجیب و غریب غیر شرعی و عرفی را به نمایش میگذارد وفقط به درد سریالهای تلویزیونی دهه های آینده خواهد خورد و بس. 
در همین جاست که معنای ترانه کلکسیونر بارز میشود.
 منتقد و مخالف  کارکردهای سیاسی، ایدئولوژیک و استراتژیک «فنان ابومحمد» را به چالش میکشد،وترانه «کلکسیونر» سند قاطع و روشن هنری «فنان ابو محمد» در رابطه با منتقد و مخالف است. 
روزبه و اعضای ارکستر هیچ گناهی ندارند و هیچ خلافی مرتکب نشده اند.ترانه کلکسیونر بطورخاص الخاص،بطور روشن عمق فرهنگ ناب و اخلاق  واقعی و منشهای شخصی و مستحکم و جا افتاده اخلاقی و تربیتی «فنان ابو محمد» را از دوران کودکی تا همین امروز نشان میدهد. این اخلاق واین منش و این تربیت است که ادعا دارد میخواهد بر ملتی هشتاد میلیونی حکم براند و این اندیشه و رنگ است که میخواهد ایران آینده را بسازد. تاکید میکنم ترانه را دست کم نگیرید نه بخاطر مورد حمله قرار گرفتگان بلکه برای شناخت واقعی «فنان ابو محمد».
مرزی بین منتقد و مخالف و جلادان اوین و مزدوران اطلاعاتی برای «فنان ابو محمد» وجود ندارد.
من فکر میکنم در دادگاه ملت ایران در آینده به احتمال زیاد تبهکارترین مجرمان جلادان و ماموران اطلاعاتی حکومت خامنه ای اند. بنابراین میتوان دانست با این ترانه و با راندن ما به این حیطه آنچه درجمجمه «فنان ابو محمد» میگذرد چیست!.
نکته دوم، با فرض پیروزی «فنان ابو محمد» و ترکیبی که در این ترانه مورد حمله قرار گرفته اند میتوان فهمید :
زندانها و شکنجه گاههای آینده ایران خیالی «فنان ابو محمد» در گام اول از چه کسانی لبریز خواهد شد، از شاعران، آهنگسازان، روزنامه نگاران، پزشکان،حقوقدانان،فعالان حقوق بشر و... فکر میکنم این اصناف بر جسته ترین مدافعان فرهنگ و هنر و آزادی در هر کشورند و امروز در ترانه ای که «روزبه» با دهان «فنان ابو محمد» میخواند میتوان اوج نفرت غلیظ و شدید و تقطیر شده «فنان ابومحمد» را ازاین اصناف وجماعات بمثابه مشت نمونه خروار است دریافت.
برای «فنان ابو محمد» و جماعتش تا جائیکه به شخص آنها بعنوان انسان مورد نظر است آرزوی سلامت میکنم. واقعا،ولی با اتکا به شعر پدر   پر شکوه شعرمدرن ومعاصر ایران احمد شاملو که فرمود:
آنك نشمه نايب! كه پيش مي آيد 
عريان با خال پركرشمه انگ وطن بر شرمگاهش
اينك رپ رپه طبل
تشريفات آغاز مي شود
هنگام آن است كه تمامت نفرتم به نعره اي بي پايان تف كنم
من بامداد نخستين و آخرينم
هابيلم بر سكوي تحقير
شرف كيهانم من ، تازيانه خورده خويش
كه آتش سياه اندوهم ، دوزخ را از بضاعت ناچيزش شرمسار مي كند
و بمثابه شاعری ایرانی که به سهم اندک خود خون شرف و شکوه فرهنگ ایران را دررگان شعر خود پاسداری میکند می گویم، :
چنین که تو تصاویر ما را به پنداری پلید و توهین آمیز و دریده ، در کنار جلادان و مزدوران رژیم خونخوار ملایان می آویزی
من امروزبا تاکید بر اینکه:
 آن ذره که در حساب ناید مائیم
بعنوان یک تن از گروه مورد تهاجم تو وبا احترام واتکا  و یاری گرفتن ازنیروئی و «فردیتی» که متکی  نه به بیگانه و دخیل بر باد بستن بل به «فرهنگ ملی وزبان ملی و عظمت جمعیت» تمامی ملت بزرگ ایران است و باید از این همه و از تک تک این ملت و منجمله آنانکه مورد توهینشان قرار داده ای به دفاع برخاست ،قاب عکس  آن هویت  بیشرم راکه تو نگاهبان آنی در کنارخامنه ای و خمینی می آویزم.
برخیز و بنگر
وبادا که آیندگان قضاوت کنند 
و روسیاه هر که در او غش باشد.
اسماعیل وفا یغمائی

دوم ژانویه 2014 میلادی
 -----------
شعر ناگاه نبودن و مرگ
احمد شاملو
من با مدادم ، سرانجام خسته
بي آنكه جز با خويشتن به جنگ برخواسته باشم
هرچند جنگي از اين فرساينده تر نيست
كه پيش از آن كه باله برانگيزي
آگاهي كه ساغي عظيم كركسي گشوده بال
برسراسر ميدان گذشته است
تقدير از تو گدازي خون آلوده در خاك كرده است
و تو را از شكست و مرگ گريزي نيست
من بامدادم
شهروندي با اندام و هوشي متوسط
نسبم با يك حلقه به آوارگان كابل مي پيوندد
نام كوچكم عربي است ، نام قبيله ايم تركي ، كنيه ام پارسي
نام قبيله ايم شرمسار تاريخ است ، و نام كوچكم را دوست نمي دارم
تنها هنگامي كه تو ام آوازم مي دهي ، اين نام زيبا ترين كلام جهان است و آن صدا غمناك ترين آواز استمداد
در شب سنگين برفي بي امان به اين رباط فرود آمدم
هم از نخست ، ويرانه ، خسته
در خانه اي دلگير انتظار مرا مي كشيدند ، كنار سقاخانه آئينه ، نزديك خانقاه درويشان
بدين سبب است شايد كه سايه ابليس را هم از اول همواره در كمين خود يافتم
در پنج سالگي هنوز از ضربه ناباور ميلاد خويش پريشان بودم و با شقشقه لوك مست و حضور ارواحي خزندگان زهر آلود بر مي باليدم
ريشه در خاكي شوم
در برهوتي دور افتاده تر از خاطره غبار آلود آخرين رشته نخل ها
در حاشيه آخرين خشك رود
در پنج سالگي باديه بر كف در ريگزار عريان
به دنبال نقش سراب مي دويدم
پيشاپيش خواهرم كه هنوز با جزبه كهربائي مرگ بيگانه بود
نخستين كه در برابر چشمانم ، هابيل مغموم از خويشتن تازيانه خورد
شش ساله بودم
و تشريفات سخت در خور بود
صف سربازان بود با آرايش خاموش پيادگان سرد شطرنج
و شكوه پرچم رنگين رقص و دار دار شيپور و لپه لپه فرصت سوز طبل
تا هابيل از شنيدن زاده خويش زرد روئي نبرد

بامدادم من
خسته از باخويش جنگيدن
خسته سقا خانه و خانقاه و سراب
خسته كوير و تازيانه و تحميل
خسته خجلت از خود بردن هابيل
ديريست تا دم بر نياوردم
ما اكنون هنگام آن است
كه از جگر فريادي برآورم
كه سرانجام اينك شيطان كه بر من دست مي گشايد
صف پيادگان سربه آراسته است و پرچم با هيبت رنگين برافراشته
تشريفات بر ضوربه كمال است و بي
راست بر خور انساني كه برآنند
تا همچون فتيله پر دود شمعي بها به مقراضش بچينند
در برابر صف سردم واداشتند و دهان بند زردوز آماده است
برسينه حلبي كنار دسته اي ريحان و پيازي مشك بو
آنك نشمه نايب كه پيش مي آيد عريان با خال پركرشمه انگ وطن بر شرمگاهش
اينك لپ لپه طبل
تشريفات آغاز مي شود
هنگام آن است كه تمامت نفرتم به نعره اي بي پايان تف كنم
من بامداد نخستين و آخرينم
هابيلم بر سكوي تحقير
شرف كيهانم من ، تازيانه خورده خويش
كه آتش سياه اندوهم ، دوزخ را از بضاعت ناچيزش شرمسار مي كند




دلم كپك زده ، آه
كه سطري بنويسم از تنگي دل
همچون مهتاب زده اي
از قبيله آرش ، بر چكاد صخره اي ، زه جان كشيده تا بن گوش
به رها كردن فرياد آخرين
كاش دلتنگي نيز نام كوچكي مي داشت
تا به جانش مي خواندي
نام كوچكي تا به مهر آوازش مي دادي
همچون مرگ كه نام كوچك زندگي است
و بر سكو وداعش به زبان مي آوري
هنگامي كه قطار بان ، آخرين سوتش را بدمد
و فانوس سبز به تكان درآيد
نامي به كوتاهي آهي
كه در غوغاي آهنگين غلتيدن سنگين پولاد بر پولاد به لب جنبه اي بدل مي شود
به كلامي گفته و ناشنيده انگاشته
يا ناگفته اي ، شنيده پنداشته
سطري ، شتري ، شعري ، نجوايي يا فريادي گلو در
تا به گوشي برسد يا نرسد
و مخاطبي بشنود يا نشنود ، و كسي درياب يا نه
كه چرا فرياد ، يا با چه مايه از نياز
و كسي درياب يا نه
كه مفهومي بود اين ، يا مصداقي
صوت واژه اي بود اين بر آستانه زايشي يا فرسايشي
ناله مرگي بود اين ، يا ميلادي
فرمان رحيل قبيله مردي بود اين يا نامردي
خاني كه وادي به بركت راه مي نمايد ، يا خائني كه به كجراه نامرادي مي كشاند
و چه برجاي مي ماند آنگاه كه پيكان فرياد از چله رها شود
نيازي ارضاء شده ، پرتابه اي به در از خويش ، يا زخمي ديگر به آماج خويشتن
و بگو با من ، بگو با من ، كه مي شنود و تازه چه تفسير مي كند‎
 
چند روزی است که هنرمند مجاهد و با استعداد«روزبه» و گروهش ترانه جدیدی را تولید کرده و روی سایتها و یوتیوب گذاشته اند.
هویت وشکل و محتوای ترانه

اسم این ترانه« کلکسیون» است

در این لینک میتوانید بشنوید

 

http://www.youtube.com/watch?v=GGSA9FGki7k

 

این ترانه با تکنیکهای ترانه های رپ ساخته شده و محتوای این ترانه مزدور خواندن،لش بودن، اطلاعاتی بودن،جلاد و همکار 

لاجوردی بودن،جیره خوار بودن ،خونخوار بودن،خوک بودن،لمپن فیس بوکی بودن،و....شماری از افراد معترض و منتقد و 

تکرار برگرداناین فراز معروف:

میمون هر چی زشت تره
بازیش بیشتره

میباشد.

روزبه خواننده این ترانه،جوان با استعداد هنرمندی است که من می شناسمش و میدانم پدرش سالهاست در مبارزه با خمینی جان

 باخته و مادرش از اعضای مجاهدین است این ترانه را روزبه با گروهش اجرا کرده است.

چه کسانی در این ترانه مورد حمله و توهین قرار دارند


حنیف حیدر نژاد، ایرج شکری،محمد رضا روحانی، دکتر کریم قصیم،محمد علی اصفهانی، اسماعیل وفا یغمائی،مازیار ایزد پناه،ایرج 

مصداقی، همنشین بهار، عاطفه اقبال، و مهناز قزلو ، باتوجه به تصاویری که در این ترانه مصور قابل رویت است، چهره های سیاه و منفی و اهریمنی مورد نظر در این ترانه اند.

هویت و شناسائی افراد مورد نظر:

تمام این افراد سالهاست پناهنده سیاسی اند.

*پنج تن از این افراد، یغمائی، قصیم، روحانی، اصفهانی، شکری اعضای سابق شورای ملی مقاومتند که در میان این پنج تن، دو تن شاعر و نویسنده و ترانه سرا،یک تن وکیل ،یک تن دکتر، و یک تن روزنامه نگار است.
*سه تن یعنی عاطفه اقبال، همنشین بهار،ایرج مصداقی رزمندگان سابق و زندانیان سیاسی دوران خمینی اند.همنشین بهار همچنین زندانی سیاسی دوران شاه است.

*یک تن ،ایرج مصداقی زندانی سیاسی دوران خمینی و فعال شناخته شده دفاع از حقوق زندانیان و از برجسته ترین افشاگران جنایات آخوندهاست.

*یک تن مهناز قزلو نویسنده و فعال حقوق بشر و زندانی سیاسی دوران خمینی است.

و سر انجام مازیار ایزد پناه هوادار سابق مجاهدین، متخصص سیبرنتیک و استاددر نواختن نی و کمانچه و ترانه سرا و شاعر است.

سابقه سیاسی این افراد در مبارزه با استبداد و ارتجاع در رابطه با کسانی چون قصیم و روحانی چهل ساله و در رابطه با دیگران بین سی تابیست سال است.

این ترکیب و هویت کسانی است که در این ترانه مورد نظرند. این افراد که تمامشان مخالف حکومت آخوندها هستند هریک به دلایل خاص خود، مجاهدین و شورا و یا هواداری از مجاهدین و شورا را ترک کرده و در زمره منتقدان یا مخالفان مجاهدینند.

این شناسنامه این ترانه و افراد مورد نظر است.می شود خواند و تامل کرد.


در باره «فنان ابو محمد» و ارتباطش با این ترانه 

من نه با این ترانه که چندان مهم نیست ،و نه با روزبه و گروهش کاری ندارم.بطور شخصی نیز نگران چیزی نیستم. فکر میکنم سایرین هم همینطور باشند، ولی در رابطه با شناخت سیاسی«فنان ابو محمد» که ایده تمام کارکردهای سیاسی،تشکیلاتی، عقیدتی و لاجرم هنری از اندیشه مبارک اومیتراود، و آن گروهی که پیرامون او بمثابه «ارکان و اقطاب اصلی» که سکان تشکیلات «فنان ابو محمد» را در دست دارند به اجرای دستور میپردازند کار دارم.


چرا میگویم «فنان ابو محمد»

من این گروه را بنا بر سنت عربها و عراقی ها«جماعه فنان ابو محمد» نام میگذارم و توضیح اینکه عربها و چنانکه من شاهد بودم عراقی ها شخص را با نام پسر بزرگش نام میگذارند و می خوانند. در دورانی که من در عراق بودم و پس از حمله اول آمریکا به عراق، گاه بعنوان خبر نگار رادیو مجاهد اینجا و آنجا سفر میکردم عراقیها از ما با نام مجاهد یا سازمان مجاهدین نام نمی بردند بلکه میگفتند«جماعت مسعود رجوی» درست هم میگفتند زیرا بواقع از سال 1364 و آغاز پا گرفتن رهبری عقیدتی ما جز جماعت رهبر نبودیم زیرا تمام قدرت در زوایای مختلف و البته با تائیدات و کوششهای تک تک ما! به «ابومحمد»سپرده شد.

حضور حاضر و غایب 

ابومحمد ما،حدود دوازده سال است «حضور حاضر و غایب» است.در غیبت است ولی مطلقا منش و اندیشه اوست که در تمام کارکردهای جماعت میتراود و منعکس میشود.

تمام کار کردهای سیاسی ، عقیدتی، تشکیلاتی، برخورد با دشمن، برخورد با مخالف و منتقد، و همه چیز و همه چیزمستقیم و قاطع و صریح ازآستان پر جلال و ملکوتی«فنان ابومحمد»صادر میشود.
کسی که در این تردید کند مطلقا از سازمان مجاهدین سابق،کارکردهای انقلاب ایدئولوژیک،تاریخچه این بیست و هشت سال اخیر،و هویت کنونی جماعه«ابو محمد»هیچ چیز، صد باره تاکید میکنم هیچ چیز نمی داند و نمی تواند بداند.
برای شناخت درست باید ادراکی صحیح اگر چه نسبی، از کارکردهای«ابو محمد» از دستور مبارزه مسلحانه با رژیم خمینی، و سفر به فرانسه، وازدواجها و انقلاب در ایدئولوژی، وسفر به عراق و آمیزش و مخالطت با صدام و ملک حسین و ملک ...داشت، وعملکردهای سیاسی و نظامی و دیپلماسی سیاسی ابومحمد را در زمینه سیاست داخلی و خارجی شناخت تا سیمای پر جلال او قابل رویت بشود.

سیمای منتقد و مخالف در نظرگاه «فنان ابو محمد»

برای «فنان ابو محمد» مخالف و منتقد معنائی ندارد.شما از «فنان ابو محمد» بخواهید چند مخالف و منتقد خود را ، حتی به شماره انگشتان دست که مزدور و اطلاعاتی و جلاد و شکنجه گر نیستند و بعنوان منتقد مورد تائید اویند معرفی کند .من در برابر او به نشانه احترام و انتقاد از خودتعظیم خواهم کرد.
ابو محمد با جماعت خویش و تشکیلاتی هنوز بسیار نیرومند وغنی از لحاظ مالی، و پر تکاپو در صحنه سیاست خارجی، ولی در عین حال، تشکیلاتی که به نظر من بطور واقعی سالهاست « فاقد ایدئولوژی» و نیزپس از عملیات فروغ «فاقد یک استراتژی قابل توضیح و توجیه» برای میلیونها ایرانی در خارج مرزهای ایران است، با شناختی که از ذات و ماهیت خویشتن خویش، ووضعیت خود، و جماعت خود دارد:

او میداند، که نمیتواند به هیچ انتقاد و ایرادی پاسخ گوید. او خیلی خوب میداند پذیرش اولین انتقاد و پاسخگوئی منطقی به یک ایراد، یعنی به سرعت برق، بازگشتن به نقطه آغاز و تشریح و توضیح ماجرا در باره شروع مبارزه مسلحانه ،شکست استراتژی پیروزی ششماهه! چرائی آن دریای خون فرو ریخته، ازدواجهای غریب، رفتن به عراق، وصدها حدیث و ماجرا که تازه ترین پرده اش، در لیبرتی بر صحنه است.
فنان ابو محمد روشنتر از هرکس، تاکید میکنم روشن تر از هر کس این را می بیند ، میداند و می فهمد، ارکان اطراف او نیز این را میدانند، که زمان ، همزمان! هم بر ضد و در عین حال به نفع «فنان ابو محمد» است.


استراتژی «فنان ابو محمد»

یکی از چشمهای استراتژی«فنان ابو محمد» خیره برامید بستن به هر چه بیشتر ضخیمتر شدن ستونهای جنایات ملایان پلید حاکم بر ایران، یعنی «وجه سلبی» دارد.«وجه سلبی» حکومت ملایان «ستون ایجابی» استراتژی اوست.


هر چه فساد و جنایت وخونریزی ملایان بیشتر بشود «فنان ابو محمد»امکان بیشتری برای بقای خود، با اتکا بر «وجه سلبی» میبیند.
چشم دیگر «فنان ابو محمد» به چرخش سیاسی غرب بخصوص آمریکا وتحرکات کشورهائی مثل اسرائیل و عربستان و... بر علیه حکومت خونریز ملایان دارد.هر دندان کروچیدن غرب بر علیه ملایان آتش امید را دردل او بر میافروزد و هر نرمش و سازش سیاستگران غربی مجلس عزای اوست در این زمینه گاه واقعا انعکاسات خبری رسانه های این بزرگوار بسیار مضحک میشود که امروز از فلان حکت فلان دولت ستایش و فردا مورد نقد قرار میگیرد.

در این راستا و این استراتژی که بنظر من هیچ اتکائی بر کنش و واکنشهای مردم داخل کشور(بنا به تعبیر توده های بیهوده) و گروهها و شخصیتهای داخل ایران ندارد «فنان ابو محمد» وجود لیبرتی را برای همین و در راستای همین استراتژی میخواهد حتی اگر نیمی از افرادش به شهادت برسند.در همین جاست که میتوانیم وارد برخی مسائل مبهم در باره اشرف و لیبرتی بشویم و بدانیم چیزی وجود دارد که دوازده سال است ماجرای اشرف و لیبرتی را به درازا کشانده است و چرا هزاران بار تکرار شده اشرف( و اکنون لیبرتی) پایگاه استراتژیک جنبش است.
درنظرگاه «فنان ابو محمد» ،در ادامه روند جنایات ملایان حاکم بر ایران ودرچرخش احتمالی سیاسی غرب، تشکل لیبرتی، اگرچه نیمی از افراد آن سالخورده اند و یا حتی دچار تناقضند، میتواند بمثابه یک نقطه واقعی تحرک و خیزش و جذب، نقشی تاریخی بازی کند. اگر بسا اتفاقات اتفاق بیفتد این غیر واقعی هم نیست.
«فنان ابو محمد» این را میداند. به این اعتقاد دارد. زیرا چاره دیگری ندارد.زیرا تازیانه جبر او را سالهاست به پیش میراند و بس.
او میداند ،حتی بقای سیمای مثبت تاریخی پس از پایان زندگی مادی او بستگی به این دارد، و اگر این ، یعنی پیروزی،اتفاق نیفتد سیمای «فنان ابومحمد» در تاریخ ایران سیمائی خواهد بود که نه یک سیمای مبارزاتی، بلکه سیمای یک رهبر فرقه را با کارکردهای عجیب و غریب غیر شرعی و عرفی را به نمایش میگذارد وفقط به درد سریالهای تلویزیونی دهه های آینده خواهد خورد و بس.

در همین جاست که معنای ترانه کلکسیونر بارز میشود.

منتقد و مخالف کارکردهای سیاسی، ایدئولوژیک و استراتژیک «فنان ابومحمد» را به چالش میکشد،و ترانه «کلکسیونر» سند قاطع و روشن هنری «فنان ابو محمد» در رابطه با منتقد و مخالف است.
روزبه و اعضای ارکستر هیچ گناهی ندارند و هیچ خلافی مرتکب نشده اند.ترانه کلکسیونر بطورخاص الخاص،بطور روشن عمق فرهنگ ناب و اخلاق واقعی و منشهای شخصی و مستحکم و جا افتاده اخلاقی و تربیتی «فنان ابو محمد» را از دوران کودکی تا همین امروز نشان میدهد. این اخلاق و این منش و این تربیت است که ادعا دارد میخواهد بر ملتی هشتاد میلیونی حکم براند و این اندیشه و رنگ است که میخواهد ایران آینده را بسازد. تاکید میکنم ترانه را دست کم نگیرید نه بخاطر مورد حمله قرار گرفتگان بلکه برای شناخت واقعی «فنان ابو محمد».
مرزی بین منتقد و مخالف و جلادان اوین و مزدوران اطلاعاتی برای «فنان ابو محمد» وجود ندارد.
من فکر میکنم در دادگاه ملت ایران در آینده به احتمال زیاد تبهکارترین مجرمان جلادان و ماموران اطلاعاتی حکومت خامنه ای اند. بنابراین میتوان دانست با این ترانه و با راندن ما به این حیطه آنچه درجمجمه «فنان ابو محمد» میگذرد چیست!.
نکته دوم، با فرض پیروزی «فنان ابو محمد» و ترکیبی که در این ترانه مورد حمله قرار گرفته اند میتوان فهمید :
زندانها و شکنجه گاههای آینده ایران خیالی «فنان ابو محمد» در گام اول از چه کسانی لبریز خواهد شد، از شاعران، آهنگسازان، روزنامه نگاران، پزشکان،حقوقدانان،فعالان حقوق بشر و... فکر میکنم این اصناف بر جسته ترین مدافعان فرهنگ و هنر و آزادی در هر کشورند و امروز در ترانه ای که «روزبه» با دهان «فنان ابو محمد» میخواند میتوان اوج نفرت غلیظ و شدید و تقطیر شده «فنان ابومحمد» را از این اصناف وجماعات بمثابه مشت نمونه خروار است دریافت.
برای «فنان ابو محمد» و جماعتش تا جائیکه به شخص آنها بعنوان انسان مورد نظر است آرزوی سلامت میکنم. واقعا،ولی با اتکا به شعر پدر پر شکوه شعرمدرن ومعاصر ایران احمد شاملو که فرمود:

آنك نشمه نايب! كه پيش مي آيد

عريان با خال پركرشمه انگ وطن بر شرمگاهش 

اينك رپ رپه طبل 

تشريفات آغاز مي شود

هنگام آن است كه تمامت نفرتم به نعره اي بي پايان تف كنم 

من بامداد نخستين و آخرينم 

هابيلم بر سكوي تحقير 

شرف كيهانم من ، تازيانه خورده خويش 

كه آتش سياه اندوهم ، دوزخ را از بضاعت ناچيزش شرمسار مي كند 

و بمثابه شاعری ایرانی که به سهم اندک خود خون شرف و شکوه فرهنگ ایران را دررگان شعر خود پاسداری میکند می گویم، :
چنین که تو تصاویر ما را به پنداری پلید و توهین آمیز و دریده ، در کنار جلادان و مزدوران رژیم خونخوار ملایان می آویزی
من امروزبا تاکید بر اینکه:

آن ذره که در حساب ناید مائیم

بعنوان یک تن از گروه مورد تهاجم تو و با احترام و اتکا و یاری گرفتن ازنیروئی و «فردیتی» که متکی نه به بیگانه و دخیل بر باد بستن بل به «فرهنگ ملی وزبان ملی و عظمت جمعیت» تمامی ملت بزرگ ایران است و باید از این همه و از تک تک این ملت و منجمله آنانکه مورد توهینشان قرار داده ای به دفاع برخاست ، قاب عکس آن هویت بیشرم راکه تو نگاهبان آنی در کنارخامنه ای و خمینی می آویزم.

برخیز و بنگر

وبادا که آیندگان قضاوت کنند

و روسیاه هر که در او غش باشد.

اسماعیل وفا یغمائی

دوم ژانویه 2014 میلادی

-----------
شعر ناگاه نبودن و مرگ

احمد شاملو

من با مدادم ، سرانجام خسته 

بي آنكه جز با خويشتن به جنگ برخاسته باشم

هرچند جنگي از اين فرساينده تر نيست

كه پيش از آن كه باله برانگيزي

آگاهي كه ساغي عظيم كركسي گشوده بال

برسراسر ميدان گذشته است

تقدير از تو گدازي خون آلوده در خاك كرده است

و تو را از شكست و مرگ گريزي نيست

من بامدادم

شهروندي با اندام و هوشي متوسط


نسبم با يك حلقه به آوارگان كابل مي پيوندد

نام كوچكم عربي است ، نام قبيله ايم تركي ، كنيه ام پارسي

نام قبيله ايم شرمسار تاريخ است ، و نام كوچكم را دوست نمي دارم

تنها هنگامي كه تو ام آوازم مي دهي ، اين نام زيبا ترين كلام جهان است و آن صدا غمناك ترين آواز استمداد

در شب سنگين برفي بي امان به اين رباط فرود آمدم

هم از نخست ، ويرانه ، خسته

در خانه اي دلگير انتظار مرا مي كشيدند ، كنار سقاخانه آئينه ، نزديك خانقاه درويشان

بدين سبب است شايد كه سايه ابليس را هم از اول همواره در كمين خود يافتم

در پنج سالگي هنوز از ضربه ناباور ميلاد خويش پريشان بودم و با شقشقه لوك مست و حضور ارواحي خزندگان زهر آلود بر مي
 باليدم

ريشه در خاكي شوم

در برهوتي دور افتاده تر از خاطره غبار آلود آخرين رشته نخل ها

در حاشيه آخرين خشك رود

در پنج سالگي باديه بر كف در ريگزار عريان

به دنبال نقش سراب مي دويدم

پيشاپيش خواهرم كه هنوز با جزبه كهربائي مرگ بيگانه بود


نخستين كه در برابر چشمانم ، هابيل مغموم از خويشتن تازيانه خورد

شش ساله بودم 


و تشريفات سخت در خور بود

صف سربازان بود با آرايش خاموش پيادگان سرد شطرنج

و شكوه پرچم رنگين رقص و دار دار شيپور و لپه لپه فرصت سوز طبل

تا هابيل از شنيدن زاده خويش زرد روئي نبرد
بامدادم من

خسته از باخويش جنگيدن

خسته سقا خانه و خانقاه و سراب

خسته كوير و تازيانه و تحميل

خسته خجلت از خود بردن هابيل

ديريست تا دم بر نياوردم

ما اكنون هنگام آن است

كه از جگر فريادي برآورم

كه سرانجام اينك شيطان كه بر من دست مي گشايد

صف پيادگان سربه آراسته است و پرچم با هيبت رنگين برافراشته

تشريفات بر ضوربه كمال است و بي

راست بر خور انساني كه برآنند

تا همچون فتيله پر دود شمعي بها به مقراضش بچينند

در برابر صف سردم واداشتند و دهان بند زردوز آماده است

برسينه حلبي كنار دسته اي ريحان و پيازي مشك بو

آنك نشمه نايب كه پيش مي آيد عريان با خال پركرشمه انگ وطن بر شرمگاهش

اينك لپ لپه طبل

تشريفات آغاز مي شود

هنگام آن است كه تمامت نفرتم به نعره اي بي پايان تف كنم

من بامداد نخستين و آخرينم

هابيلم بر سكوي تحقير

شرف كيهانم من ، تازيانه خورده خويش

كه آتش سياه اندوهم ، دوزخ را از بضاعت ناچيزش شرمسار مي كند



دلم كپك زده ، آه

كه سطري بنويسم از تنگي دل

همچون مهتاب زده اي

از قبيله آرش ، بر چكاد صخره اي ، زه جان كشيده تا بن گوش

به رها كردن فرياد آخرين

كاش دلتنگي نيز نام كوچكي مي داشت


تا به جانش مي خواندي

نام كوچكي تا به مهر آوازش مي دادي

همچون مرگ كه نام كوچك زندگي است

و بر سكو وداعش به زبان مي آوري

هنگامي كه قطار بان ، آخرين سوتش را بدمد

و فانوس سبز به تكان درآيد

نامي به كوتاهي آهي

كه در غوغاي آهنگين غلتيدن سنگين پولاد بر پولاد به لب جنبه اي بدل مي شود

به كلامي گفته و ناشنيده انگاشته

يا ناگفته اي ، شنيده پنداشته

سطري ، شتري ، شعري ، نجوايي يا فريادي گلو در

تا به گوشي برسد يا نرسد

و مخاطبي بشنود يا نشنود ، و كسي درياب يا نه

كه چرا فرياد ، يا با چه مايه از نياز

و كسي درياب يا نه

كه مفهومي بود اين ، يا مصداقي

صوت واژه اي بود اين بر آستانه زايشي يا فرسايشي

ناله مرگي بود اين ، يا ميلادي

فرمان رحيل قبيله مردي بود اين يا نامردي

خاني كه وادي به بركت راه مي نمايد ، يا خائني كه به كجراه نامرادي مي كشاند

و چه برجاي مي ماند آنگاه كه پيكان فرياد از چله رها شود

نيازي ارضاء شده ، پرتابه اي به در از خويش ، يا زخمي ديگر به آماج خويشتن

و بگو با من ، بگو با من ، كه مي شنود و تازه چه تفسير مي كند

هیچ نظری موجود نیست: