نیمای آل احمد و نیمای شعر فارسی * - بخش اول
احمد افرادی
به باور من، یکی از دلایلی که
بسیاری ، مقاله ی « پیرمرد چشم ما بود » را ، سوگنامه ای برای نیما
ارزیابی می کنند و دسته گلی را که آل احمد در آن به آب داده است ، نمی
بینند، همین «گیرایی قلم » است. که در این جا و در برخی نوشته های تحقیقی
آل احمد، خواننده را ، چنان در چنبره اش افسون و شاید مرعوب می کند که (
غالبآ ) توان رهایی از جاذبه های زبان از دست می رود و مضمون ، به رغم
اعوجاج و آشفتگی ، در معیت و در زیر چتر اقتدار زبان گیرا و قلم قدرتمند ،
یکسره و به تمامی خود را بر خواننده تحمیل می کند ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
احمد افرادی
آخر، وقتی تو گل می کنی که عظمت دیگری را
یکوبی. و همین حقارت وقتی ارضاء می شود که به گورهمان دیگری، اشک هم بریزی.
جلال آل احمد (1)
در تاریخ ادب کدام ملت سراغ داریم که ، ادیبی، نویسنده ای ،
شاعری، محققی ... همچون نیما، از سوی خودی و غیر خودی و دوست و دشمن، این
همه ، مورد آزار و تحقیر و توهین و بی مهری و ناسپاسی قرارگیرد و این گونه
مظلوم واقع شده باشد؟
متولیان شعر وادب « تقلید و تکرار» را ، انگیزه به حد کافی
موجود بود ، که نیما را( به جرمی که می دانیم و گناهی که می شناسیم) به دار
مکافات بیاویزند.
با این همه ، آن چه که این جماعت با نیما کرده اند، نه « از
ره کین » ، بلکه از طبیعت نگرشی ناشی می شد که ، آنان ، بر اساس آن نگرش ،
هستی و زندگی را برای خود معنی می کردند.
در قاموس این جهان بینی، هر دست اندازی به « سنت » و هر
تغییر در معیار های رسمی و مدون ادبی ، حکم زلزله ای را داشت که ، نه تنها
خواب خوش هزار ساله ی آنان را می آشفت، بلکه در و دیوار کاخ ترک خورده ی
هویت و موجودیت ادبی آن ها را ، بر سرشان خراب می کرد.
از این سو ، نام هایی همچون رشید یاسمی، علی دشتی ، مهدی حمیدی شیرازی ، جلال همایی و حبیب یغمایی
را به خاطر می آوریم که هیچ فرصت و امکانی را برای تخطئه ی شعر آزاد
نیمایی و تحقیر و توهین و آزار روحی خود ِ نیما ، از دست نمی نهادند . و از
سوی دیگر چهره هایی مثل خانلری و توللی برای ما آشناست، که در آغاز به شاگردی نیما مفتخر بوده اند ، اما در نیمه ی راه از او جدا می شوند و نغمه ی دیگری ساز می کنند.
می دانیم ، مجله ی « پیام نو » ( که در آن سال ها دور منتشر می شد) ناشر افکار «انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی» بود ( با انگیزه ی جذب روشنفکران ایران). ( 2 )
« اهمیت اساسی پیام نو، در فراگیری و دموکراتیک بودنش است، و گویا همین امر پرویز ناتل خانلری
را وحشتزده می کند تا در اِشکال و ایراد به نیما بنویسد : " نیما یک نوع
شعرِ آزاد و مبهم ابداع کرده است [ که ] خاص اوست . شیوه ی نیما ، نه مورد
پسند عوام است و نه مورد قبول خواص " »
و نیما ،که خانلری و همسانانش را خائن می داند، در مقابلش سکوت می کند.
او از همان روز نخست، با دیدن نابودی اولین گروه شاعران
نوپرداز ایران، آگاهانه یا ناآگاهانه ، خواسته یا ناخواسته دریافته است که
برای کوبیدن راه سنگلاخی و دشوار شعر، و رفتن و رسیدن به قله ی معهود، باید
دور از هیجانات گذرای زندگی روزمره، در گوشه ای بنشیند و تنها و یک تنه،
به جای جریان و دسته ای ، به کار بپردازد».(3)
و این تنهایی نیما در حدی است که حتی سعید نفیسی، در نقدی که بر اولین مجموعه ی شعر نو ، به نام « جرقه » می نویسد، هیج نامی از بانی این سبک، یعنی نیما یوشیج نمی برد. (4)
پرویز ناتل خانلری ، پشت سنگر مجله ی « سخن » ( در مخالفت با نیما) پیشکسوتی « نوپردازان محافظه کار »، یا به قول نادرپور « کلاسیک های جدید»
را یکدک می کشد و در تخطئه ی نیما و شعر نیمایی ، از هر وسیله ، اعم از
محافل قدرت، نشریات، امکانات و ارتباطات دانشگاهی و غیر دانشگاهی و حتی
رادیو (5) بهره می برد و توللی ، پس از انتشار اولین مجموعه ی شعریش ، به نام « رها» (نشر ، در در سال 1329 ) عملآ به نیما پشت کرده و و « در سال های 1345 تا 1353، با انتشار دیوان غزل و قصیده با نام های « پویه » و « شنگرف » ، رسمآ به مرتجع ترین جناح های شعر زبان پارسی می پیوندد.و کتابش را به یکی از مرتجع ترین آدم های حکومتی به نام اسدالله علم،
که زمانی نخست وزیر ایران بود و آن همه علیه همردیفانش التفاصیل نوشته
بود، تقدیم می کند. و در همین روزگار است که به نیما یوشیج نیز، به شدت می
تازد.(6)
تا این جای حکایت، با موردی که بیش از حد انتظار نامتعارف و
غیرمنتظره باشد، روه به رو نیستیم. چرا که در هر دگرگونی و تحول فرهنگی و
اجتماعی، ماندن در نیمه را و گسست و عقب گردهایی از این دست، محتمل و حتی
گاهی غیر قابل اجتناب است؛ و در مورد برخی از رهروان، این رویگردانی از
اندیشه ی پیشرو، چه بسا مصداق ِ « عدوی سبب ِ خیر » باشد.
اما، آن چه که حیرت آور و تأمل بر انگیز و دردناک است ، اشاعه
ی بدفهمی ها و اظهارات غیر منصفانه و افاضات به ظاهر افشاگرانه و پرده دری
های « تیراژ بالابر» ، در مورد نیما است ؛ که گاه آشکار (
7) و گاه در پسله ؛ گاه صریح ، گاه به صورت « گفتم ـ نگفتم » (8) و گاه
دو پهلو و تفسیر پذیر ، از زبان و قلم ِ جدی ترین حامیان و پیروان و مفسران
شناخته ی شده ی نیما و شعر نیمایی و بیشتر از سوی مریدان ( 9) و برخی از
مبلغین و شیفتگان آن ها (10) به گونه ای غیر مسئولانه ، زینت بخش نشریات و
کتب می شود! که صرفنظر از « یک کلاغ ـ چهل کلاغ» شدن ی موقع و یا حتی صحت و
سقم مضامین کوک شده، بیشتر به نوعی بازارگرمی ادبی و اظهار وجود شباهت
دارد تا بازکردن گرهی از کار شناخت نیما و شعر نونیمایی، یا کمکی به خروج
از بن بست شعر امروز فارسی ، و یا حتی ، روشن شدن گوشه ی تاریکی از تاریخ
شعر نو ِ این مرز و بوم .
مورد نخست از این بیانات غیر منصفانه ، غیر مسئولانه ،
نسنحیده ، شتابزده و دردآور، اما ( به رغم همه ی این ها ) نامغرضانه را، در
مقاله ی معروف « پیرمرد چشم ما بود » ، از جلال احمد می
توان دید ؛ که از نیمای بزرگ ، پیرمردی مفلوک، درمانده ، مالیخولیایی ،
ترحم برانگیز ، حقیر و ممسک تصویر می کند. و این بیگدار به آب زدن، یا
دومین زخم زبان زدن آل احمد به نیما ( 11) این بار، شاید نه عالمآ ـ عامدآ و
با تمهیدات قبلی و یا از سر بدخواهی، که از ویژگی های شخصیتی ِ منحصر به
فرد ِ « آسید جلال یک کلام ادبیات ایران» و تیپ نگارش و ارزیابی های «
شتابزده » ی خاص او باشد.
شگفت این که، به رغم اعتراض جامعه ی روشنفکری دهه چهل شمسی به
آل احمد، در مورد آن چه که به ناروا ، در مورد نیما نوشته بود و به خصوص
انتقاد از خود آل احمد (12) در مورد بازتاب تلقی و شناخت سطحی، ناقص و شاید
هم از بیخ و بن نادرستش از نیما، آقای شمس لنگرودی در کتاب « تاریخ تحلیلی
شعر نو » می گوید :
« " پیرمرد چشم ما بود" که خاطره و سوگنامه ای برای
نیما بود، چون مقاله ی نخست آل احمد ـ یعنی" مشکل نیما یوشیج " ـ دقیق ،
گویا و گیرابود. هیچ مقاله ای تا آن روزـ و شاید تا امروزـ این گونه روشن و
ظریف، زوایای روح پیرمرد را اشکار نکرده است. » (13)
این که مقاله ی مذکور، در مورد نیما تا چه پایه « دقیق و گویا » و « روشن و ظریف » است ، در سطور آینده خواهیم دید. اما، گیرا بودن این مقاله حرف دیگری است، که شاید، تردیدی را برنتابد؛ و چرایش:
به باور من، یکی از دلایلی که بسیاری، چون آقای شمس لنگرودی،
این مقاله را سوگنامه ای برای نیما ارزیابی می کنند و دسته گلی را که آل
احمد در آن به آب می دهد، نمی بینند، همین «گیرایی قلم »
است. که دی این جا و در برخی نوشته های تحقیقی آل احمد، چنان خواننده را در
چنبره اش افسون و شاید مرعوب می کند که ( غالبآ ) توان رهایی از جاذبه های
زبان از دست می رود و مضمون ، به رغم اعوجاج و آشفتگی ، در معیت و در زیر
چتر اقتدار زبان گیرا و قلم قدرتمند ، یکسره و به تمامی خود را بر خواننده
تحمیل می کند.
البته این واقعیت را نیز نباید از نظر دور داشت که شخصیت
منحصر به فرد آل احمد و نفوذ معنوی اش بر روشنفکران دهه ی چهل نیز ، به
گونه ای عام در این امر دخیل بوده است.
خانم سیمین دانشور ( در گفت و گویی با مجله ی گردون شماره 37ـ 36 صص 16ـ 26 ) ، دراین معنا می گوید :
« ... نمی دانم به علت شخصیت قوی جلال آل احمد بود، یا
ارتعاش های روحی اش ، که بیشتر نویسندگان تحت تأثیرش قرارمی گرفتند . حتی
سبک [ نگارش ] او را تقلید می کردند و خیلی از نویسنده ها به من می گفتند
که من وقتی می نویسم فکر می کنم که آیا جلال خواهد پسندید...» .
به گمان من، کمتر نوشته ای، همچون مقالات آل احمد ، پس از چند بار خواندن ، همچنان جذابیت و زیبایی بار اولش را، در خود دارد.
به هر حال، جلال آل احمد ( به دلایلی که در
جایش به آن خواهم پرداخت ) در مقاله ی « پیرمرد چشم ما بود» ، به جای آن که
« اسرار درون » نیما را بجوید، « از ظن خود» یارش می شود و ناخواسته با او
آن می کند که حتی خانلری و دشتی و حمیدی شیرازی و همایی و دیگران، با همه ی امکانات گسترده و عریض و طویل شان، توان و جرئت و جربزه اش را نداشتند.
می دانیم ، آل احمد از نخستین کسانی بود که با همه ی حضور و
وجود و توان ادبی اش، به حمایت از نیما و معرفی شعر نونیمایی پرداخت و به
قول خودش به خاطر دفاع از نیماو شعرش فحش ها خورد.( 14)
و باز می دانیم که شعر متعهد و مردم گرای نیما، در آن روزهای
توفان زده و پر تب و تاب مهم ترین انگیزه ی حزب توده و آل احمد بدوآ توده
ای و به قول خودش« درعداد دام گستران ودانه بریزان»(15) این حزب ، در
معرفی و جانبداری از نیما و دفاع از شعرش بود.
بنا بر این ، اگر بگوییم که مهمترین انگیزه ی آل احمد ، از
پرداختن به شعر نیما و دفاع از او( در سال های فعالیتش درحزب توده) بهره
برداری سیاسی از شعرنیما بوده است، سخنی مهمل نگفته ایم. چرا که در آن
روزها ، نه آل احمد قصه نویس ، آن قدرها به شعر اهمیت می داد که برای نو و
کهنه اش دفتری و حسابی جداگانه باز کند و نه برای حزب توده ( که هدف مهمتری
پیش رویش بود) نفس شعر، در آن حد ، محلی از اعراب داشت که بیگدار به آ ب
بزند و خود را با محافل و رجال ادبی صاحب نام و متنفذ آن سال ها در
اندازد.
شواهد و قراین نشان می دهد ( و در سطور بعدی خواهیم دید) که«
کارگزاران فرهنگی و ادبی حزب توده » ، در همان روزهایی که شعرنیما را تبلیغ
می کردند، برای جلب بخش های گسترده تری از جامعه ی روشنفکری آن سال ها،
جریانات شعری نیمه مترقی و « نوقدمایی » هایی مثل خانلری و دیگران را نیز
از نظر دور نمی داشتند؛ که سهل است ، به نوعی، در نهان از ضدیت و دشمنی آن
ها با نیما بهره برداری ملیح! می کردند؛ تا از این رهگذر( با دادن
امتیازهایی به آن ها و برآوردن برخی توقعاتشان) رهبری حرکت های ادبی آن سال
ها را در دست بگیرند.
البته ( صرفنظر از نقش مؤلفه ها و مصلحت های سیاسی) این امکان
را نیز نمی توان از نظر دور داشت، که احتمالآ، ظرفیت پایین نو جویی
کارگزاران فرهنگی حزب توده ( در مواجهه با تحول عمیقی که نیما
در ساخت و بافت و دریافت شعر به وجود آورد و بالاخص ، شیوه ی نامتعارف و
بی سابقه ی نگاه او ، به زندگی و هستی ) هم در گرایش آنان به جریانات ادبی
نیمه مترقی دخیل بوده است.
به هر حال تمهیداتی از این دست را، آن گونه که نیما می گوید ، در روند تشکیل و برگزاری اولین کنگره ی نویسندگان ایران آشکارا می توان دید.
نیما، در چند جای یادداشت های روزانه اش (
که حرف های تنهایی و بازتاب ِدل تنگی های اوست و ظاهرآ ، بی اعتنا به «
آداب و ترتیبی» از هر دست ـ حتی اصول ابتدایی قواعد نگارش ـ قلمی شده است)
به این «زد و بند» ها و « توطئه ی سکوت » اشاره می کند :
« ...خانلری به توسط همین احسان الله [ طبری] و رفقای
او ، اسباب کِنِف کردن مرا در کنگره ی نویسندگان کشیده بودند. آن هایی که
می گویند به کار قیمت می دهیم، به کار یک فرد مخرب قیمت دادند و کار مرا
غیر عاقلانه و بچگانه وانمود کردند.(16)
« [ خانلری] در کنگره خیلی نقشه انداخت و کنگره را
واداشت که مرا به اسم نیمای مازندرانی در ردیف هزاران نفر، که شعر تازه
گفتند ، گذاشت. » ( 17)
و یا :
« [ خانلری ] در " کنگر" با احسان الله طبری و [ ایرج
]اسکندری و دیگران همدست شده ، پیشوای شعر کلاسیک جدید شد . تعجب است که
کسی اعتراض نکرد. کلاسیک جدید چه ربطی به شعر من دارد. » ( 18)
همین طور :
« بزرگ علوی در کنگره از [ صادق ] هدایت حمایت کرد.
کنگره به حمایت [ بزرگ ] علوی و [ عبدالحسین ] نوشین ساخته شد . برای بزرگ
کرده هدایت ( به او گفته بودند ، ما ترا بزرگ می کنیم ) و کوچک کردن شخص من
و زیر پا گداشتن شخص من. با توطئه ی طبری و خانلری، برای کوچک کردن و مثل
همه ساختن من...
من از کنگره خشنود بیرون نیامدم .اگر می دانستم در ردیف چگونه جانورهایی من هم داوطلب خواندن شعر شده ام، فرارکرده بودم .» ( 19)
می دانیم که حرب توده، نه یک کانون و یا انجمن فرهنگی، بلکه
یک سازمان تمام عیار سیاسی بود؛ و باز می دانیم ، برای احزاب و سازمان های
سیاسی، همه ی حرکات و فعالیت ها ( از جمله فعالیت های فرهنگی) غالبآ ، در
چهارچوب اهداف و برنامه های مدون ( و گاه نامدون ) سیاسی شان قابل فهم و
تصور است. بنا بر این ، اگر بگوییم، پرداختن حزب توده به هنر مترقی و نیمه
مترقی، نه اقدامی صرفآ فرهنگ دوستانه ، که (درکلیتش) تمهیداتی بود، درجهت
جذب هرچه بیشتر طیف گسترده ی روشنفکران نو جو و تجدد طلب، شاید به خطا
نرفته باشیم.
معذالک ، کارنامه ی فرهنگی ـ هنری مثبت و تأثیرگذارِ
نویسندگان حزب توده را ( به رغم همه ی « قال و مقالی » که بر سر ِ آن است و
ظاهرآ تمامی هم ندارد) در تاریخ فرهنگ و هنر بیش از شش دهه ی اخیر، در
میان شعرا و نویسندگان و مترجمین و فرزانگان این کشور، آشکارا می توان دید.
از آن جا که ، نه این قلم ادعای نقد عملکرد فرهنگی ـ هنری حزب
توده را دارد و نه این ارزیابی در دستور کار صاحب این قلم قرارگرفته است،
به جهت اِعراض از هر گونه بدفهمی و پرهیز از ساده کردن مطلب و صدور احکام
بی پشتوانه ، به همین ناپرهیزی بسنده کرده و نقد و بررسی همه جانبه ی
کارنامه فرهنگی این حزب را ، به اهلش سپرده و به اصل مطلب می پردازیم .
آن چه که برای حزب توده و، به تَبَع آن، آل احمد اهمیت داشت (
صرفنظر از بدعت و نگاه نونیما به هستی و باور او به اندیشه مادی) مضامین
اجتماعی و مردمی بسیاری از اشعار نیما، همچون « ناقوس» ، « خروس می خواند» ، « پادشاه فتح » و ... بود که با شعارهای حزب توده ، همسویی و همخوانی داشت.
قرائن و شواهد آشکارا نشان می دهند ( و در سطور آینده خواهیم دید) که انگیزه ی آل احمد ( پس از انشعاب از حزب توده ) و ادامه ی ارتباط با نیما ( پس از گسستی، تقریبآ دو ساله ) دست کم تا مقطع کودتای 28 مرداد، مأموریت دوم حزبی
و بیشتر، شیطنت و دهن کجی و ضرب شست نشان دادن به حزب توده بود، تا یک
دوستی خالصانه ـ مخلصانه و یا از سر ِ ادیب نوازی و باور به نو جویی ادبی.
در این جا و در همین معنی، باید یادآورشوم که آل احمد ، پس از جدایی از حزب توده ، در کنار خلیل ملکی و دیگر منشعبین، در حزب زحمتکشان مظفر بقایی، جبهه ی ضد حزب توده را تقویت می کند.
بعد ها نیز، پس از جدایی ( و به عبارتی، بریدن اجباری ) از حزب زحمتکشان مظفر بقایی، در تشکیلاتی موسوم به « نیروی سوم » ( به رهبری خلیل ملکی ) این مخالفت با حزب توده و سیاست های شوروی سابق را( به قلم و قدم ، و) با شدت و حدت بیشتری پی می گیرد
به خاطر داشته باشیم ، که دشمنی آشتی ناپذیر آل احمد با حزب
توده و( به بیان دیگر ) ضدیت با شوروی سابق و سیاست های آن (که تا مرگ
ناگهانی و زودهنگام او، کماکان ادامه دارد) گاه ، آن قدر شور می شود که ،
بعضآ صدای نیما را هم ( که چندان دل خوشی از هر دو نداشت ) در می آورد:
« تحقیر می کند این جوان همه را ... می گوید سیاست را
بوسیده و کنار گذاشتم ؛ اما بعد می بینیم که [ آندره ] ژید را ، در فلان
موضوع که شاید ضدیت با انقلاب باشد ، دارد ترجمه می کند. » ( 20)
به هر حال، آل احمد ، در مقاله ی معروف « پیرمرد چشم ما بود »، نحوه ی آشنایی اش با نیما را این گونه توصیف می کند (21) :
« بار اول که پیرمرد را دیدم، در کنگره ی نویسندگانی بود که خانه ی " وکس" در تهران عَلَم کرده بود. تیر ماه 1325.
[ پیر مرد ] زِبر و زرنگ می آمد و می رفت. دیگر شعرا
کاری به کارش نداشتند . من هم که شاعر نبودم و علاوه بر آن جوانکی بودم و
توی جماعت بُر خورده بودم ... بعد ، اولین مطلبی که در باره اش دانستم ،
همان مختصری بود که به عنوان شرح حال در مجموعه ی کنگره چاپ زده بود. مجله ی
موسیقی و ان کارهای اوائل [ اش ] را ، پس از این بود که دنبال کردم. »
می دانیم که حزب توده، در سازماندهی و برگزاری اولین و آخرین « کنگره ی نویسندگان » ، در سال 1325 ، به گونه ای تعیین کننده و چشمگیر حضور داشت. در واقع ( به قول آل احمد ) « کار به دست حزبی ها بود » ( 22 )
و باز می دانیم که آل احمد ِ جوان ، از فعالین حزب توده و از کارگزاران « مردم » ( ارگان مطبوعاتی حزب توده ) بود و تا سال 1326 ( پیش از انشعاب) مدیریت داخلی « ماهنامه ی مردم » را به عهده داشت.
در واقع ، اگر بگوییم که عنایت خاص آل احمد به نیما و به تَبَع آن شعر نو نیمایی ( در آغاز) نوعی مأموریت فرهنگی ِ حزبی و به صلاحدید و توصیه ی احسان طبری بود، شاید به خطا نرفته باشیم.
به دنبال همین مأموریت است که ( در این دوره ) آل احمد،
همه ی توش و توان ادبی اش را مصروف ِ شعر و به ویژه فهم و و تفهیم و تبلیغ
شعر نیما می کند و در این آزمون ( که نقد شعر و انقلاب ِ ادبی نیما باشد
) چه استعداد و توانمندی حیرت آوری که از خود نشان نمی دهد.
اگر به خاطر بیاوریم که پیش از آل احمد،
نقدی جدی و همه سویه، در مورد نیما و انقلاب ادبی اش در دست نبوده است ،
ارزش و اهمیت و حساسیت ِ کارِ او، به عنوان کاشف این اقلیم ناآشنا و
نامتعارف آن روزها، آشکارتر می شود. و در این معنی گفتنی است که، به باور
من، بسیاری از نقدهایی که بعد ها، مدعی توضیح بکر و جامع ِ اشعار نیما و
انقلاب ادبی او هستند، بیش از بازنویسی دیگرگونه ی نوشته های آل احمد ( و همین طور زنده یاد اخوان ثالث ) حرف زیادی برای گفتن ندارند.
بگذریم و به مقاله ی آل احمد بپردازیم :
« .. بعد که به دفتر مجله "مردم " رفت و امدی پیدا
کرد، با هم آشنا شدیم . به همان فرزی می آمد و شعرش را می داد و یک چایی می
خورد و می رفت.
با پیر مرد، اول سلام و علیکی می کردم ـ به معرفی
احسان طبری ـ و بعد کم کم جسارتی یافتم و از " پادشاه فتح " قسمت هایی را
زدم ، که طبری هم موافق بود . چاپش که کردیم، بدجوری قرقر [؟!] پیرمرد در
آمد...
تا اواخر سال 26 یکی دو بار به خانه اش رفتم. ولی
همان چه از " پادشاه فتح " در آمد حسابی باعث درد سر شد. نخستین منظومه ی
بلند و پیچیده اش بود و آقا معلم های حزبی ـ که سال دیگر باید همکارشان می
شدم ـ نمی فهمیدند... و این بود که مرا دوره کردند که " چرا " ؟ آخر ما را
معلم آدبیات می گویند و از این حرف ها ... »
مشکل نیما، با آل احمد و دیگرانی که به ترویج و تبلیغ و توضیح اشعار او همت می کردند و به گمان خود، جهت کمک به شاعر و به منظور « راحت الحلقوم »
و همه فهم شدن اشعارش، در آن دست می بردند و به خاطر مراعات حال خوانندگان
و ممانعت از رمیدن ان ها و ، همین طور ، ندادن گَزَک بیشتر به دست جبهه ی
ارتجاع ادبی ( به قول آل احمد ) جسارت می کردند و به سلیقه ی خود، از سر و
ته آن ها می زدند، از همین جا شروع می شود. چرا که، هر دستبرد و تغییر در
اشعار نیما ( به هر قصد و نیت ) به این معنی بود که نیما از اصول و موازینی
که همه ی زندگی اش را بر سر تدوین آن گذاشته بود، عدول کرده و یا ، در
پذیرفتنی ترین شکلش، در مقابل صلاحدید و تدابیر هواخواهانش سر فرود آورد و
مماشات کند، که برای او به هیچ وجه قابل تحمل و پذیرفتنی نبود.
متأسفانه، آل احمد و بسیاری از مدافعین نیما، تا آخر عمر، به
درک و فهم این معنی نائل نشده اند؛ و دست بالای تلاش آن ها، در راستای « حل
مشکل نیما یوشیج » و توضیح روشنگرانه ی اشعار نیما، در جهت قبولاندن و
اثبات این نظر بود که، به قول ال احمد، « این بدعت چندان هم کفرآمیز نیست »
، (23) که در واقع ، اگر نیک بنگریم ، بدعت نیما بیش از این ها کفرآمیز
بود.
برای آن که حساسیت نیما را، در مواردی این چنین بفهمیم، بخشی
از نامه ای را که در سال 1302، برای معلمش ، زنده یاد « نظام وفا» ( در ربط
با موردی تقریبآ مشابه ) نوشته بود، در زیر می آورم :
« ... نوشته های خود را که تمامأ مثل خود من مخفی شده
اند، خیلی طولانی نوشته ام و از آن کمتر می توانم قسمت کوتاهی را جداکنم،
که اثر خود را کم نکند و یا خواننده ی خوب تو آن را بپسندد ... برای شناساندن چیزهای کوچک، کمی تنزل باطن کافی است؛ اما برای آن چه ماجرایی دارد، کم و بیش عظمت و سوق طبیعی لازم است...اما ، دوست من ! به جوان پر حرفی که می خواهد آسمان را زیر پا بکوبد... امیدوار نباش که در آن چه می فرستد، سلیقه ی خواننده اش را نگاه کرده باشد. من، با طبیعت ایستاده ام و با قلبم می لرزم ...» (24)
مورد مشابه ی دیگر، مقدمه ای است که احسان طبری، بر شعری از نیما، به نام « امید پلید» نوشته بود، که در صفحه ی 2 « نامه ی مردم ، شماره ی 18 سال اول، تاریخ 18 اردیبهشت 1322 » به چاپ رسیده است.
طبری ، در این مقدمه ، به قصد فراهم آوردن زمینه ی مساعد
عمومی، برای پذیرش اشعار نیما ( به قول معروف) یکی به نعل و یکی به میخ می
زند وبا پذیرش تلویحی ادعای مخالفین نیما، مبنی بر « نامأنوس و غریب » و
سست بودن اشعارش، با این استدلال که « اشعار[ نیما]...مراحل بدوی را طی می
کند» ، حضور ، این ( به گمان خودش ) ، « عیوب و نقائص » را، در اشعار نیما
، اجتناب ناپذیر می بیند.
این مقدمه ، آن چنان بر نیما ناگوار می آید که نامه ی مفصلی برای احسان طبری می نویسد.
این نامه ی معروف ، که یکی از عمیق ترین بحث های نظری نیما
را، در مورد زندگی، هنر و شعر، نوآوری درهنر، واکنش مردم در رویارویی با
پدیده های نو و ...در خود دارد، آن چنان تکانی بر طبری وارد می کند که بعد
از این ،هیچ نوشته ی دیگری از او، درباره ی نیما و شعرش نمی بینیم.( 26)
نامه ی نیما به طبری، با این جمله ی دو پهلو و زیرکانه پایان می یابد:
« آن که منتظر است، شما را نیز بیش از خود در نظر مردم ناستوده ببیند.» ( 27)
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر