۱۳۹۲/۰۷/۰۲
سپهر عاطفی
سی و یک شهریور ۱۳۵۹. دو سال بعد از انقلابی که به منجر به روی کار آمدن جمهوری اسلامی در ایران شد، ایران در آستانهٔ بحرانی جدید قرار گرفت؛ جنگی که با حمله صدام حسین و به بهانهٔ «بازپس گیری» مناطق مرزی از ایران آغاز شد و هشت سال به طول انجامید. جنگی که هنوز با گذشت بیش از بیست سال از پایانش تلفات میدهد. آمارهای رسمی و غیر رسمی، نقش غرب و سیاست های دو طرف در تمام این سالها مورد بررسی و شفاف سازی قرار گرفته است، اما کمتر به نحوهٔ مواجههٔ گروه های مختلف با این پدیده پرداخته شده است. یکی از این گروهها جامعهٔ بهاییان ایران است که در اولین سال های پس از انقلاب، تحت شدیدترین آزارها قرار داشت. در ۳۰ مرداد ۱۳۵۹ و تنها دو ماه پیش از آغاز جنگ، یازده نفر از مسئولان ادارهٔ جامعهٔ بهاییان ایران ربوده شدند و هیچگاه خبری از آنان باز نیامد. از سال ۱۳۶۰ اعدام بهاییان به اتهام جاسوسی آغاز شد و نفس «بهایی بودن» جرم شناخته شد. بهاییان از ادارات دولتی و دانشگاهها «پاکسازی» شدند، ازدواج بهایی غیرقانونی شناخته شد و کودکانشان نامشروع قلمداد میشدند. در چنین شرایطی بود که جنگ شروع شد. در این گفتگو به سراغ یکی از پیروان آیین بهایی رفته ام. زین العابدین علایی استاد فلسفهٔ دانشگاه بهایی که اکنون در کانادا زندگی میکند، برادر غلامرضا علایی است که در ۱۱ تیرماه ۱۳۶۵ و در حالی که به تازگی وارد بیستمین سال زندگی اش شده بود، در مرز سنندج در اثر انفجارخمپاره. کشته شد.
آقای علایی چه شد که برادر شما به جنگ اعزام شد؟
زمان شروع جنگ افراد موظف به شرکت در سربازی بودند. جوانان را در خیابان میگرفتند و اعزام میکردند. ایشان نیز بعد از چندبار پیگیری گفت که من با این وضعیت که نمیتوانم کار کنم و… بهتر است که به سربازی بروم و خدمتم را تمام کنم زیرا ما هم ایرانی هستیم و این قانون است. درست است که مخالف جنگ هستیم اما شاید اگر بفهمند که بهایی هستیم مرا به خط مقدم نبرند. ولی درست برعکس شد. وقتی فهمیدند بهایی است گفتند باید به جبهه بروی، آن هم خط مقدم.
زمان شروع جنگ افراد موظف به شرکت در سربازی بودند. جوانان را در خیابان میگرفتند و اعزام میکردند. ایشان نیز بعد از چندبار پیگیری گفت که من با این وضعیت که نمیتوانم کار کنم و… بهتر است که به سربازی بروم و خدمتم را تمام کنم زیرا ما هم ایرانی هستیم و این قانون است. درست است که مخالف جنگ هستیم اما شاید اگر بفهمند که بهایی هستیم مرا به خط مقدم نبرند. ولی درست برعکس شد. وقتی فهمیدند بهایی است گفتند باید به جبهه بروی، آن هم خط مقدم.
این طور که من شنیده ام ظاهرا بهاییان در زمان جنگ درخواست میکردند که به دلیل اینکه بنا بر اعتقاداتشان نمیخواهند اسلحه دست بگیرند در جای دیگری مشغول به خدمت شوند؟
درست است اما این بستگی به نظر فرمانده و دیگران داشت. البته او فرصت نکرد. گفت میروم و بعدا اقداماتی انجام میدهم تا خودم را منتقل کنم اما شهید شد. ۴ ماه بعد از اینکه اعزام شد، در مرز عراق بر اثر پرتاب خمپاره کشته شد و فرصتی پیدا نکرد. ترکش از سمت گوش چپ وارد شده بود و از آن طرف خارج شده بود.
درست است اما این بستگی به نظر فرمانده و دیگران داشت. البته او فرصت نکرد. گفت میروم و بعدا اقداماتی انجام میدهم تا خودم را منتقل کنم اما شهید شد. ۴ ماه بعد از اینکه اعزام شد، در مرز عراق بر اثر پرتاب خمپاره کشته شد و فرصتی پیدا نکرد. ترکش از سمت گوش چپ وارد شده بود و از آن طرف خارج شده بود.
مراسم تشییع پیکر ایشان چطور برگزار شد؟
سیزدهم تیرماه تشییع جنازه داشتیم. پس از شهادت ایشان، بسیجیها از طرف مسجد آمدند و گفتند ایشان شهید شده اند و ما میخواهیم برای ایشان حجله بگذاریم. ما گفتیم بهایی هستیم و نمیخواستیم حجله بگذاریم اما به اصرار ایشان قبول کردیم ولی گفتیم متن اعلامیه را خودمان باید بنویسیم. در آن زمان وضعیت برای بهاییها بسیار خطرناک بود. و گفته بودند که بیشتر از ۱۵ نفر نباید برای مراسم تشییع بروند. اما اعلامیهها در تمام سطح تهران و ایران تکثیر شد و بهاییها مطلع شدند. صبح زود که میخواستیم به گلستان برویم، جمعیت به قدری زیاد بود که نمیتوانستیم افراد را با ۳ یا ۴ اتوبوس منتقل کنیم. ۴ اتوبوس از طرف ارتش به ما داده بودند و ۶ تا خودمان گرفته بودیم ولی جمعیت به حدی بود که ۱۸ اتوبوس دیگر هم گرفتیم و گفتیم بقیهٔ افراد با ماشین شخصی بیایند. حدود ۸۵۰ ماشین شخصی هم آمدند و مراسم به خوبی و با روحانیت برگزار شد. روز بعد اعلامیهٔ تشکری با بیاناتی از بهاء الله در کیهان فرهنگی چاپ کردیم.
سیزدهم تیرماه تشییع جنازه داشتیم. پس از شهادت ایشان، بسیجیها از طرف مسجد آمدند و گفتند ایشان شهید شده اند و ما میخواهیم برای ایشان حجله بگذاریم. ما گفتیم بهایی هستیم و نمیخواستیم حجله بگذاریم اما به اصرار ایشان قبول کردیم ولی گفتیم متن اعلامیه را خودمان باید بنویسیم. در آن زمان وضعیت برای بهاییها بسیار خطرناک بود. و گفته بودند که بیشتر از ۱۵ نفر نباید برای مراسم تشییع بروند. اما اعلامیهها در تمام سطح تهران و ایران تکثیر شد و بهاییها مطلع شدند. صبح زود که میخواستیم به گلستان برویم، جمعیت به قدری زیاد بود که نمیتوانستیم افراد را با ۳ یا ۴ اتوبوس منتقل کنیم. ۴ اتوبوس از طرف ارتش به ما داده بودند و ۶ تا خودمان گرفته بودیم ولی جمعیت به حدی بود که ۱۸ اتوبوس دیگر هم گرفتیم و گفتیم بقیهٔ افراد با ماشین شخصی بیایند. حدود ۸۵۰ ماشین شخصی هم آمدند و مراسم به خوبی و با روحانیت برگزار شد. روز بعد اعلامیهٔ تشکری با بیاناتی از بهاء الله در کیهان فرهنگی چاپ کردیم.
بعد از آن مشکلی پیش نیامد؟
چرا. وقتی برای برپایی مراسم یادبود به بنیاد شهید منطقه رفتیم، گفتند پرونده اش را بایگانی کرده ایم زیرا معلوم نیست وی شهید شده باشد و شاید خودکشی کرده باشد. به قسمت پیگیری بنیاد شهید مرکزی رفتیم و گفتیم چنین مشکلی داریم. تعجب و اظهار بی اطلاعی کردند اما وقتی مسئولش اسم غلامرضا علایی را شنید، یک دفعه عصبانی شد و گفت که شما آبروی بنیاد شهید را برده اید و کلمات بهاء الله را جعل کرده اید. سر و صدا کردند و از همه طرف کارمندان آمدند و مسئول پیگیری به دیگران توضیح داد که اینها بهایی هستند، کلمات بهاء الله را چاپ کردند و مهر ما را زیر آن زده اند. من گفتم مگر میشود کسی برادرش شهید شده باشد و در این شرایط به فکر چنین کار احمقانه ای بیفتد. ما اعلامیه ای به بسیج دادیم و آنها آن را چاپ کردند. البته بعدها معلوم شد که مسئله را به این شکل مطرح کردند که خودشان را بیگناه جلوه دهند.
بعد گفت اینها گروهی هستند که مثل گوسفند از محفل شان پیروی میکنند و گمراهند. من گفتم به جای تسلیت و دلجویی از ما این طرز برخورد صحیح نیست و اگر ما گمراهیم شما میتوانید ما را آگاه کنید. بعد از بحث مفصل و طولانی از من عذرخواهی کردند و گفتند هر کاری از دستمان بیاید انجام میدهیم. اما حوزهٔ علمیه از ما شکایت کرده است که چرا این را اعلامیه را چاپ کرده اید و اجازه دادید در کیهان چاپ شود و بعد از طرف دفتر امام به ما گفته اند پروندهٔ این فرد باید بایگانی شود، در موردش سکوت اختیار شود.
چند روز بعد از ارتش آمدند و گفتند ما تبریک میگوییم که ایشان در راه اسلام شهید شد. من گفتم که البته ما بهایی هستیم، اسلام را قبول داریم ولی اساسا فکر نمیکنم این جنگ، جنگی دینی باشد و برادر من به خاطر اسلام به جبهه رفته باشد. کشور ما مورد حمله واقع شده است. درست است که در این کشور ما از شادیها نصیبی نمیبریم ولی در رنجهایش شریکیم. برادر من نمیخواست بجنگد. اما دستور و قانون بود. رفت و مثل خیلیها کشته شد.
چرا. وقتی برای برپایی مراسم یادبود به بنیاد شهید منطقه رفتیم، گفتند پرونده اش را بایگانی کرده ایم زیرا معلوم نیست وی شهید شده باشد و شاید خودکشی کرده باشد. به قسمت پیگیری بنیاد شهید مرکزی رفتیم و گفتیم چنین مشکلی داریم. تعجب و اظهار بی اطلاعی کردند اما وقتی مسئولش اسم غلامرضا علایی را شنید، یک دفعه عصبانی شد و گفت که شما آبروی بنیاد شهید را برده اید و کلمات بهاء الله را جعل کرده اید. سر و صدا کردند و از همه طرف کارمندان آمدند و مسئول پیگیری به دیگران توضیح داد که اینها بهایی هستند، کلمات بهاء الله را چاپ کردند و مهر ما را زیر آن زده اند. من گفتم مگر میشود کسی برادرش شهید شده باشد و در این شرایط به فکر چنین کار احمقانه ای بیفتد. ما اعلامیه ای به بسیج دادیم و آنها آن را چاپ کردند. البته بعدها معلوم شد که مسئله را به این شکل مطرح کردند که خودشان را بیگناه جلوه دهند.
بعد گفت اینها گروهی هستند که مثل گوسفند از محفل شان پیروی میکنند و گمراهند. من گفتم به جای تسلیت و دلجویی از ما این طرز برخورد صحیح نیست و اگر ما گمراهیم شما میتوانید ما را آگاه کنید. بعد از بحث مفصل و طولانی از من عذرخواهی کردند و گفتند هر کاری از دستمان بیاید انجام میدهیم. اما حوزهٔ علمیه از ما شکایت کرده است که چرا این را اعلامیه را چاپ کرده اید و اجازه دادید در کیهان چاپ شود و بعد از طرف دفتر امام به ما گفته اند پروندهٔ این فرد باید بایگانی شود، در موردش سکوت اختیار شود.
چند روز بعد از ارتش آمدند و گفتند ما تبریک میگوییم که ایشان در راه اسلام شهید شد. من گفتم که البته ما بهایی هستیم، اسلام را قبول داریم ولی اساسا فکر نمیکنم این جنگ، جنگی دینی باشد و برادر من به خاطر اسلام به جبهه رفته باشد. کشور ما مورد حمله واقع شده است. درست است که در این کشور ما از شادیها نصیبی نمیبریم ولی در رنجهایش شریکیم. برادر من نمیخواست بجنگد. اما دستور و قانون بود. رفت و مثل خیلیها کشته شد.
آیا پیگیری های دیگری هم انجام دادید؟
بعد از شهادت ایشان ما به دنبال حصر وراثت رفتیم. آن زمان به بهاییها حصر وراثت نمیدادند. قاضی آدم با وجدانی بود و میگفت ایشان سرباز بوده است و به خاطر ما و کشور کشته شده است، آن وقت ما یک برگی را که نشان دهد ارث او به چه کسی میرسد، دریغ میکنیم. قاضی بعد از مراجعه های من گفت من از این قضیه ناراحتم و کاغذی با مهر فوق محرمانه را نشانم داد با این مضمون که از دادن هر نوع پاسخ کتبی به اعضا فرقهٔ ظالهٔ بهایی اجتناب شود زیرا هر پاسخ کتبی به معنای نوعی رسمیت دادن به ایشان است.
بعد از شهادت ایشان ما به دنبال حصر وراثت رفتیم. آن زمان به بهاییها حصر وراثت نمیدادند. قاضی آدم با وجدانی بود و میگفت ایشان سرباز بوده است و به خاطر ما و کشور کشته شده است، آن وقت ما یک برگی را که نشان دهد ارث او به چه کسی میرسد، دریغ میکنیم. قاضی بعد از مراجعه های من گفت من از این قضیه ناراحتم و کاغذی با مهر فوق محرمانه را نشانم داد با این مضمون که از دادن هر نوع پاسخ کتبی به اعضا فرقهٔ ظالهٔ بهایی اجتناب شود زیرا هر پاسخ کتبی به معنای نوعی رسمیت دادن به ایشان است.
آیا امکاناتی که برای خانوادهٔ شهدا قائل بودند برای شهدای بهایی هم قائل شدند؟
ما البته برای احقاق حق اقدامات زیادی کردیم. یکی از کارهایی که میکردند بیمهٔ عمر بود که مبلغ آن ۲۰۰ هزار تومان بود که آن زمان پول زیادی بود که بیمه میداد. بعد برای خانواده حقوق مستمری تعیین میشد. بنیاد شهید هم زمین و وام بلاعوض میداد، سهمیهٔ شهدا برای دانشگاه میدادند و…. جلسهٔ اول که نمیدانستند ما بهایی هستیم گفتند شما میتوانید به اندازهٔ ۱۰ هزار تومان جنس ببرید. از طریق بنیاد شهید که هیچ کاری نمیتوانستیم بکنیم چون پرونده بایگانی شده بود و جواب نمیدادند. ما از طریق ارتش پیگیری کردیم. ارتش دائما از رهبری سوال میکرد که تکلیف این افراد چیست. آخرین فتوایی که از رهبر گرفتند این بود که مستمری افراد بهایی که در جبهه کشته شده اند، برقرار شود. بعد از آن مقطع باز هم تلاش کردیم و بعد از ۱۰ سال تلاش مستمری برای مادرم برقرار شد.
ما البته برای احقاق حق اقدامات زیادی کردیم. یکی از کارهایی که میکردند بیمهٔ عمر بود که مبلغ آن ۲۰۰ هزار تومان بود که آن زمان پول زیادی بود که بیمه میداد. بعد برای خانواده حقوق مستمری تعیین میشد. بنیاد شهید هم زمین و وام بلاعوض میداد، سهمیهٔ شهدا برای دانشگاه میدادند و…. جلسهٔ اول که نمیدانستند ما بهایی هستیم گفتند شما میتوانید به اندازهٔ ۱۰ هزار تومان جنس ببرید. از طریق بنیاد شهید که هیچ کاری نمیتوانستیم بکنیم چون پرونده بایگانی شده بود و جواب نمیدادند. ما از طریق ارتش پیگیری کردیم. ارتش دائما از رهبری سوال میکرد که تکلیف این افراد چیست. آخرین فتوایی که از رهبر گرفتند این بود که مستمری افراد بهایی که در جبهه کشته شده اند، برقرار شود. بعد از آن مقطع باز هم تلاش کردیم و بعد از ۱۰ سال تلاش مستمری برای مادرم برقرار شد.
آماری از تعداد بهاییانی که در جبهه کشته شدند وجود دارد؟
آن زمان تا جایی که من یادم است حدود ۱۲ نفر کشته شده بودند و تعدادی هم اسیر بودند اما از آمار دقیق اطلاعی ندارم.
آن زمان تا جایی که من یادم است حدود ۱۲ نفر کشته شده بودند و تعدادی هم اسیر بودند اما از آمار دقیق اطلاعی ندارم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر