نامه سرگشاده ایرج مصداقی و شرح یک درد.
مختار شلالوند
مختار شلالوند
کلی طول کشید تا گزارش ۹۲، نامهی سرگشاده به مسعود رجوی
را خواندم، بیشتر لینک ها و نشانی ها را هم که در نامه مزبور بود، مرور
کردم. جا به جا در خود فرو میرفتم، بغض میکردم و از خواندن باز می
ایستادم...
چرا که این حکایت خود نقل حال خیلی از ماهاست.
روزگاری امید و آرزو های من و همنسلانم مجاهدین بودند. از حنیف نژاد و سعید محسن و بدیع زادگان... تا مسعود و اشرف و موسی...
از
صدها شهیدی که میشناختم و بر خاک افتادند تا آن همه عاشقانِ صمیمی و صادق
که با هم حشر و نشر داشتیم. همه امید و آرزویم مجاهدین بود.
آرمان
من و همنسلانم، رسیدن به آزادی و عدالت بود ضمن اینکه شخصاً دغدغه دین هم
داشته و دارم و هرگز به خرجم نرفته و نمیرود که آخوندهای جنایتکار بویی از
دین و جوهر آن که قسط و رهایی است برده اند و اعتقاد و بی اعتقادی خودم را
با این جانیان تنظیم نکرده و
نمیکنم.
***
کاش ( نامه سرگشاده به مسعود رجوی) آنطور که برخی گفتند و نوشتند مشتی «یاوه» و از جنس «مهملات» بود! اما افسوس که چنین نبود.
با
خود فکر میکردم، چرا علیه نویسنده نامه اینگونه موضعگیری میشود؟ مگر چه
گفته است که شایسته اینهمه بی مهری است؟ انسان آرمانخواهی که با تمام شور و
شوق ده سال زندان های این رژیم قاتل و تبه کار را تحمل کرده و تا یک قدمی
مرگ پیش رفته، چرا باید تهمت باران شود و خیلی راحت وی را «مزدور» !
بنامند؟ آن هم کسی که خود بیشترین کوشش را در شناسائی مزدوران و قاتلین
مجاهدین و مبارزین کرده است.
کاش محتوای آن نامه، مشتی چرت و پرت و سئوال بیهوده و مغرضانه بود ولی چنین نیست.
آیا
کار درستی بود به جای پاسخ به پرسشهایی که مسئله بسیاری از هواداران
مجاهدین هم هست صورت مسئله را ندیده گرفته، این و آن را به ردیه نویسی
واداریم تا او را همکار لاجوردی و اطلاعات رژیم آخوندی معرفی کنند؟! ما
داریم به کجا میرویم؟
ایرج مصداقی رنج زندانیان سیاسی را به تصویر کشید.
ایرج
مصداقی طی سال ها افشاگری و مستند گوئی، با انتشار کتبی چون «نه زیستن نه
مرگ» و «دوزخ روی زمین» و... جنایات رژیم در زندانها و کشتار سال شصت و هفت
را روایت کرد و این را دوست و دشمن میدانند. آنهائیکه علیه وی امضاء کرده
اند هم میدانند!
چرا واکنشی میکنیم که بیش از همه به نفع شکنجه گران و اضداد مجاهدین است؟
کتاب
نه زیستن نه مرگ با خون دل نوشته شده و هر ایرادی هم که به آن داشته
باشیم، نه تنها تاریکی های زندان و وقایعی که ستمگران قصد اختفای آنرا
داشتند، فاش میکند، بلکه به مسئولانه ترین شیوه ها از خون به ناحق ریخته
شهدا هم دفاع کرده و رنج و شکنج زندانیان سال های مرگ را به تصویر کشیده
است.
ایرج
مصداقی سال های سال نوشت و افشا کرد و بر دل های داغداران مرهم نهاد و
چهره دژخیمان را افشا نمود و قهرمانی های مجاهدین و مبارزین را به بیرون از
زندان ها آورد و غرور وسرافرازی خانواده های داغدار را بر انگیخته تر کرد و
به آنان بیش از پیش انگیزه داد.
او
تا جائی که توانست به مبارزین و پناهجویان کمک کرد و در دادگاهای آنان
شرکت نمود و به کمک مجاهدین و مبارزینی که از جهنم جمهوری اسلامی گریخته
بودند شتافت (شماری از امضاکنندگان علیه وی خوب میدانند من چه میگویم)
خیلی وقت ها خانه خودش را در اختیارشان قرار داد و از همه امکانات و مکنتِ
اندکِ خود در گشایش کارشان کوشید و به هر در و دفتری سرک کشید تا حقوق
انسانیشان را پاس دارد، (مشکلاتی را که میبایست اپوزیسیون حل میکرد.)
بارها
در دادگاه ها و مصاحبه ها و نوشته هایش تصریح نموده که اصلی ترین دشمن
مردم ایران حاکمان جنایت کار جمهوری اسلامی و فاشیست دینی حاکم است.
با
چه وجدانی مینویسیم ایرج مصداقی، اسماعیل یغمائی و ... به رژیم دجالان
چشمک و چراغ میزنند؟ چگونه است که ناگهان نویسنده کتاب نه زیستن نه مرگ را
همکار و همدوش اسدالله لاجوردی، معرفی می کنیم؟ و اینکه گویا در صفوف
مجاهدین خارج کشور نفوذ کرده بود تا مریم رجوی را ترور کند !!
آیا در درسهایِ خود سازمان گفته نمیشد: انتقاد سازنده است و هر چه صریح تر و روشن تر و شجاعانه تر باشد تاثیرش بیشتر؟
آیا گفته نمیشد امتناع از انتقاد، یک نواختی و ایستایی و میرایی میآورد؟
این داستان که می خواهم اشاره کنم برای خودم هم رنج آور است و نمیخواهم تمام وکمال به آن بپردازم... [...]
آنچه
بر مبارزین و مجاهدین در زندان ها گذشت و ظلم عریانی که بر میهن ستمدیده
مان مستولی گشت و هم میهنانمان را در بغض و ماتم فرو برد به رویارویی من و
امثال من در مقابل جنایت کاران حاکم مشروعیت میبخشید و قوت و انگیزه می
داد و میدهد
وقتی
جور زمانه من و صدها نفر دیگر را به اجبار به دیار غربت کشاند، هرگز تصور
نمیکردم (من خودم را میگویم) تصور نمیکردم که زمانی به این نتیجه برسم
که باید از تشکیلات مجاهدین فاصله بگیرم.
بروم
قنادی باز کنم. راننده تاکسی شوم، غذا فروشی باز کنم، پشت دخل عکاسی
بایستم، کارگری بروم و یا بقالی بزنم و یا از حقوق سوسیال ارتزاق کنم ویا
حتی درس بخوانم و مدرک بگیرم. (گر چه درس خواندن خیلی هم خوب است)
...
هر کسی میتواند مثال خودش را بزند. من دارم روی یک درد دست میگذارم. غرض شرح یک داستان شخصی نیست.
من و امثال من برای این به خارج نیامده بودیم که پی کار خودمان برویم.
آمده
بودیم مثل داخل کشور، اینجا هم کنار سازمان و با سازمان برای زدودن ظلم و
ستم از میهن خودمان تلاش کنیم و به امر سرنگونی یاری برسانیم. آمده بودیم
همه باهم بار گرانی را که بر دوش و قلب مردم ما سنگینی میکند برداریم.
اما...
اما چه شد که بسیاری، کم کم رانده شدند و راه دیگری برگزیدند؟
همه
اش به خاطر این بوده که مثلا «بریده» و «واداده» بودند! یا پول و پله و
زرق و برق غرب آنها را گرفت؟! این است همه دلائل؟ یا به سازمان رهبری کننده
هم برمیگردد؟
...
نامه سرگشاده ایرج مصداقی به مسعود رجوی دست بر اینگونه دردها گذاشت و از همین رو بارها مرا به فکر وا داشت.
اگر
سازمان در دستگاه عده ای ردیه نویس بی اصول نمیرفت، زیباترین برخورد با
آن نامه و موارد مشابه، جز پاسخگویی توام با استدلال و متانت نبود. اما در
عمل دیدیم که به تخطئه نویسنده و منتقد کشیده شد و هزار افسوس.
سئوالات
مستتر در آن نامه پرسشهای نسل ما است. برچسب و افترا و همه را به دشمن
زبون نسبت دادن، همان چیزی است که دشمنان مردم ایران آرزو دارند. چرا باید
در دستگاه دشمن برویم؟
مختار شلالوند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر