پرتو
اکتبر
2012
من؟ وفاداری به
ملکه الیزابت؟
همانطور که همۀ ما مهاجرین میدانیم یکی
از مراحل قانونی و تشریفاتی برای بدست آوردن
تابعیت کانادا این است که باید سوگند وفاداری
به ملکه یا پادشاهی انگلیس ادا کنیم.
بسیاری از ما مهاجرین این امر را به عنوان
یک عمل صرفا تشریفاتی نگاه کرده و چندان اهمییتی
به آن نداده و قریب به اتفاق ما اساسا
باور و اعتقادی به چنین وفاداری نداریم.
شاید بسیاری از ما موقع ادای سوگند به
شوخی به خود گفته ایم : " چه خوش باورند
اینها، من؟ وفاداری به پادشاهی انگلیس؟
" به راستی اگر این سوگند تا
این اندازه بی اهمیت است، به چه علت از متقاضیان
تابعیت چنین کاری خواسته میشود.
چارلز راچ، وکیل حقوق مدنی در تورنتو که
بیش از 50 سال پیش، از ترینیدا به کانادا
مهاجرت کرده بود، از آنجا که هرگز حاضر
نشد سوگند وفاداری به سلطنت و ملکه انگلیس
را ادا کند، تابعیت کانادا
را به دست نیاورد. در 1992 او در دادگاه
فدرال کانادا دعوایی طرح کرد مبنی بر اینکه
سوگند وفاداری به ملکه ناسخ اصول منشور
حقوق و آزادهای کاناداست.دادگاه دعوای
او را رد کرد و تقاضای تجدید نظر او به دادگاه
عالی نیز رذ شد. در سال 2007 راچ دوباره ولی
این بار از طریق "شکایت گروهی"به نمایندگی
از طرف افرادی که با او در این مورد هم عقیده
بودند، در دادگاه عالی انتاریو طرح دعوی
کرد. علیرغم اینکه دادستان ، این پرونده
را بی ارزش و وقت گیر دانسته و تقاضای رد
آن را کرده بود ، قاضی دادگاه اجازه طرح
دعوی را صادر کرد . این بار دولت فدرال وارد ماجرا
شده وخواهان رد دعوی مطروحه از
دادگاه تجدید نظرشد، دادگاه تجدید نظر،
دادخواست دولت فدرال را وارد ندانسته و
پرونده دوباره به دادگاه عالی انتاریو
فرستاده شد ولی سرانجام این دادگاه نیز
در ژانویه 2009علیه چارلز رای داد.
در فوریه 2012 چارلز باز هم به دادگاه عالی
شکایت برد ، ولی این بار با این استناد که
شرط ادای سوگند وفاداری به ملکه اشکال قانون
اساسی دارد. در 18 جون 2012 دادگاه اجازۀ ادامۀ
رسیدگی به پرونده را صادر کرد. اما چارلز
چند ماه پس از آن تاریخ، روز دوم اکتبر در سن 79
سالگی بعلت بیماری سزطان مغز درگذشت بدون
اینکه تابعیت کشوری که بیش از 50 سال در آن
زندگی و تلاش کرده بود را بدست بیاورد. در
یکی از مصاحبه هایش در تلویزیون سی بی
سی، به او گفته شد که چرا به این قضیه اینقدرها
اهمیت میدهد در حالیکه این صرفا یکی
از مراحل تشریفاتی برای کسب تابعیت است .
او در پاسخ میگوید: چگونه میگویید اهمیتی
ندارد؟ شما اگر به وفاداری به سلطنت ملکه
سوگند نخورید حق رأی ندارید، نمیتوانید
بسیاری ازشغلهای دولتی را داشته باشید
، نمیتوانید عضو هیئت امنای آموزش و پرورش
منطقۀ خود شوید، نمیتوانید گذرنامه
بگیرید و بسیاری موانع دیگر سر راه شما
هست.
با قانون سوگند عملا در ذهن مهاجرین
القإ میشود که انگار ملکه و خاندان سلطنتی
این جامعه را ساخته و مهیا کرده اند و نه
نیروی بازو و فکر مردم ساکن و مهاجرین. برای
روشن شدن مطلب متن سوگند را لغت به لغت میاورم:
"من قسم میخورم که نسبت به ملکه الیزابت
دوم، ملکۀ کانادا،وارثین و جانشینانش،
وفادار و تابع بوده و متعهد به اطاعت از
قوانین کانادا و انجام وظایفم به عنوان
یک تبعۀ کانادایی خواهم بود."
ملاحظه میکنید که وفاداری و اطاعت
برای مهاجرین باید به میزانی باشد که نه تنها
به ملکه بلکه به اشخاصی هم که هنوز نمیشناسند
وبه عنوان جانشینان بعدا خواهند آمد
نیز باید وفادار و تابع باشند. هر چند تبعیت
از قوانین و قبول سیستم پادشاهی برای تمام
اتباع کاناداست ولی ادای سوگند فقط برای
مهاجرین بالاتر از هیجده الزامی است . آنچه مسلم است
یکی از نیازهای ضروری مهاجرین برای برخورداری
از حقوق و امنیت اجتماعی ، بدست آوردن تابعیت
کاناداست ، ومیتوان گفت یکی از عللی که
به این مسئله توجه و پرداخت نمیشود"مخصوص
مهاجر بودن" آنست و در حال حاضر مسئلۀ
کسانی که متولد کانادا هستند نمیباشد. شاید
اگر از یک کانادایی خواسته شود که به یک
شخص خاص سوگند ادا کند حاضر به انجام آن
نشود.
یکی از نکاتی که در این مورد میتوان
به آن اشاره کرد این است که معمولا
مهاجرین با انگیزۀ نجات از سرکوب و شکنجه
و زندان و اعدام و تحقیر به کشورهایی مثل
کانادا آمده و در مقایسه
با آن همه آزار و تهدید، شاید به نظرشان
ادای سوگند به ملکه و جانشینانش وظیفه و
بار چندان سنگینی نباشد. اما نکته
اینجاست که نظام سرمایه فقط با سرکوب و
کشت و کشتار نیست که مردم را به اطاعت وادار
میکند،بلکه با بمبارانهای فکری افکار و
عقاید طبقۀ حاکم را به صورت
قانون وضع کرده مردم را ملزم به اجرای
به آن میکند. دولت جمهوری اسلامی ایران
هم که مردم را مجبور به ادا یا نوشتن "بسمه
تعالی"، ادای نماز در ادارات دولتی،
روزۀ اجباری وغیره کرده، همین هدف را دنبال
میکند. مذهب، در همین جایگاه است که وظیفۀ
اصلی اش را انجام میدهد: تو بندۀ ناچیز و گناهکاری
هستی که دائما باید چند بار در روز و شب،
به طور مرتب، با ادای جملات و عباراتی
طلب بخشش کنی، اقرار کنی که از خدا و فرستادگانش
اطاعت میکنی. و بدیهی است که فرستادگان
، نخبگانی زمینی هستند که برای تو تکلیف
تعیین میکنند.
سوگند وفاداری به سلطنت فقط ادای چند جمله
نیست، تحمیل یک اقرار است به اطاعت و قبول
آنچیزی که به هیچ وجه و هرگز قبول نداری
؛ چنین الزام و اجباری به ویژه در مهاجرین
حسِ تحقیری دوباره و تبعیتی از سر ناچاری
را تقویت میکند. این همان حسی است که طبقۀ
دارا خواهان آن است حسی که به فرد میگوید تو فرودست
هستی و این بالاییها هستند که برای تو تصمیم
میگیرند. اهمیت و ارزش مقاومت چارلز
راچ در همین نکته است او زیر بار این تحقیر
نرفت. او نخواست که حداقل در این مورد، بالایی
ها برایش تصمیم بگیرند. او بر خلاف بسیاری
از مهاجرین خشم و مخالفت را فرو نخورد بلکه در
حد توانایی اش مقاومت کرد و مخالفت خود
را ابراز کرد.
هر اندازه نقش مردم در تصمیم گیریها کمتر
باشد به همان میزان اعتقادشان به فرودست
بودن بیشتر میشود. این نقش نداشتن، آنها
را نسبت به قدرتشان بیگانه کرده و
به این نتیجه میرساند که: "نخبگانی "
در آن بالاهستند که "کاردان" و کارشناس
تمام امور زندگی اجتماعی بوده و آنها بهتر
میدانند ما چه کارهایی را باید و یا نباید
انجام دهیم. آنها بلد هستند که چگونه مذاکره
کنند و "تصمیم" بگیرند حتی در مورد
زنده بودن یا زنده نبودن ما آن زمان که
"تصمیم" به جنگ میگیرند و ما طبق قوانین
جاری وظیفه داریم وارد ماجرا شده و گوشت
دم توپ شویم. و کیست که نداند "گوشت دم
توپ شدن" به " فدا شدن" در راه
"آب و خاک" و "ناموس" و "عقیده"
آب و رنگ و ترجمه میشود. در رویارویی
با سیل نمایشهای بی شمار ساز و کارهای اقتصادی
، نظامی و فرهنگی طبقۀ دارا در مراکز پر
جلال و جبروت و ساختمانهای مجلل و نگهبانهای
مجهز و اتوموبیلهای آخرین مدل و سخنرانیهای
غرا و البته به رخ کشیدنهای کیفری و عقوبتی
و ایذا و اذیتهای مرئی نا مرئی، مردم
کم کم به این احساس میرسند که نقش و دخالتی در
ماجرا ندارند. و بر همین اساس است که برابر
قانون اساسی 1867 و اصلاح شدۀ آن در 1982، و
طبق چارت حکومتی کانادا، بالاترین مقام
سیاسی کشور ملکه الیزابت بوده و تمام مصوبات
به امضای نمایندۀ او در کانادا میرسد، همچنین
ملکه یا نمایندۀ او اختیار تعطیل کردن مجلس را
دارد. در واقع ما با ولایت فقیه به سبک
کانادایی روبرو هستیم. ولایت فقیهی که باید
پای سند وفاداری به اورا امضإ کنیم.
البته این ادای سوگند به سبک شیک و آرام،
جایگزین همان دست بوسی و پابوسی سبک قدیم
شده و خیلی آزاردهنده نیست. اما اگر انجام
ندهی اذیت و آزار، ولی شیک و آرام، شروع میشود:
حق رأی نداری، نمیتوانی گذرنامه بگیری،
نمیتوانی عضو هیئت امنای آموزش و پرورش
منطقۀ خود بشوی، نمیتوانی بسیاری از شغلهای
دولتی را داشته باشی و بسیاری موانع نامرئی
دیگر.
در هر جمع، گروه، سازمان از هر نوع و یا
حتی سازمانهای فعال سیاسی، چنانچه
اعضإ نقش دخالتگری و تصمیم گیری نداشته
باشند، نطفۀ اعتقاد به وجود "دانایان"
برای تصمیم گیری و همه کاره بودن "رهبران"
و سرپرستان بسته میشود. و به این
ترتیب روحیۀ پرسشگر، خلاق و متکی به
نفس جایش را به روحیۀ مطیع و سربراه داده
، دنباله روی و اطاعت بی چون
وچرا از بالادستان با نامهای مختلف
رهبر، پیشوا، دبیر کل، قهرمان و....آغاز
میشود.
انتخابات
رياست جمهوری آمريکا
حسين
ارانی
در حال حاضرانتخابات رياست جمهوری آمريکا هفته های
نهايی خود را طی می کند.مناظره های آقای
اوباما و آقای رامنی ،نماينده جمهوری خواهان و تهديد
های علنی حول و حوش جنگ و حمايت عريان از اسرائيل ، بار دیگر به طور مشخص سیاست های دولت
آمریکا را نمایان می کند. و نشان می دهد که چگونه هریک در پی راضی کردن دولت اسرائیل
از یکدیگر پیشی می گیرند. و اما این نشان
از قدرتمند بودن لابی اسرائیل در آمریکا را دارد. لابی اسرائیل در ایالات متحده به دو صورت رسمی و غیر
رسمی وجود دارد. لابی رسمی، سازمانها
و گروههای سازمانیافتهٔ یهودی و
صهیونیستی هستند که در تصمیمگیریهای مجلس قانونگذاری آمریکا و
دستگاه حاکمهٔ آمریکا، به طور مستقیم،
اعمال فشار میکنند.مهمترین آنها، کمیته روابط عمومی آمریکایی
اسرائیلی (آیپاک) و کنگره جهانی یهودیان است.لابی
غیر رسمی به صورت مشارکت گستردهٔ یهودیان
در انتخابات و حضور یهودیان در پستهای
حساس آمریکا شکل میگیرد. حال باید دید
که نماينده گان احزاب دموکرات و جمهوری خواه
حول چه مسئله ای کمپين خود را به پيش می
برند
با نزديک شدن به زمان برگزاري انتخابات رياست جمهوري امريکا،
تحليلگران بيشتري کل فرايند انتخاباتي
اين کشور را به چالش ميکشند که در آن گروههاي
ذينفوذ خاص به جاي مردم عادي درباره نتيجه
انتخابات تصميم ميگيرند. در همين راستا،
شبکه پرس تيوي با مايک هريس، مدير عامل
شرکت سرمايهگذاري بانکي ايامتي کپيتال پارتنرز
در شهر فونيکس امريکا مصاحبه کرده است .اين
تحليلگر اظهارات خود را در حالي مطرح
کرد که ميت رامني، رقيب انتخاباتي باراک
اوباما، رئيس جمهور امريکا توانسته است
حمايت انجمن ملي تفنگداران قدرتمندترين
لابي امريکا را به دست آورد. هريس می گوید حقيقت غمانگيز اين است که امروز در امريکا،
تا ۹۶ درصد نامزدي در انتخابات پيروز خواهد
شد که بتواند پول بيشتري را براي رقابتهاي
انتخاباتي خود کسب کند.
بنا بر اين، مردم در حال از دست دادن حق راي خود هستند. رويا و خيال اين که در يک جمهوري دموکراتيک زندگي ميکنيم در واقع جاي خود را به يک طبقه توانگر داده است و اين در حقيقت نقض اساسي انتخابات ما است، زيرا اين طبقه ثروتمند اکنون کشور را اداره ميکنند و براي از بين بردن اين روند، به تغييري چشمگير و ناگهاني نيازمند هستيم. زيرا گروههاي ذينفوذ خاصي حکومت را اداره ميکنند و حکومت امريکا با رضايت عامه مردم اداره نميشود. من فکر ميکنم که دولت امريکا، «دولت گروههاي ذينفوذ خاص» است و گروهذينفوذ اسرائيلي-صهيونيستي-ليکودي است که در واقع کنترل امريکا را در اختيار دارد. ديگر روزنامهنگاري صادقانه در امريکا وجود ندارد و رسانه شرکتي نيز سهم خود را از بازار ميگيرد و عمر رسانه جايگزين در حال به سر آمدن است و حتي بيش از رسانههاي شرکتي تحت سلطه قرار خواهد گرفت. اميدوارم بتوانيم با بيان حقيقت به مردم، تغييري در اين وضع ايجاد کنيم. انتخابات چالشی برای مردم است چگونه بايد به شهروندان امريکايي بگوييم که مجبور نيستيم دو نامزد فعلي را بپذيريم، دو نامزد اصلي، در حالي که گزينههاي بهتري را داريم؟ چه طور ميتوانيم وقتي پول به چنين نيروي مسلطي در فرايند انتخابات تبديل شده است، اين پيام را به مردم بدهيم؟ ؟
من در انتخابات سال ۱۹۹۴ به عنوان رئيس امور مالي حزب جمهوريخواه خدمت ميکردم. من ميفهمم که پول چه قدر مهم است و چگونه نامزدهاي حزب سوم با جذب منابع مالي مورد توجه قرار ميگيرند يا با پول چگونه سيستم را دوباره ابداع ميکنيم و چگونه قوانين را بارديگر در اين آشفتهبازار مينويسيم. .
به عنوان نمونه مککين فينگولد را به ياد آوريد. آن ماجرا يک اختلال عمده در اصلاحات مالي رقابت انتخاباتي بود و اين مساله رقابت انتخاباتي را واقعا تغيير داد. پيش از مککين فينگولد، راي دهندگان در آيووا تنها کساني بودند که به هر نامزدي پول ميدادند. من فکر ميکنم که مردم امريکا بايد در انتخابات شرکت کنند و به هر کسي به جز متصديان فعلي راي دهند. همه بايد در انتخابات شرکت کنند.ما در امريکا به تغيير رژيم در تمام سطوح، چه در سطح رياست جمهوري و چه در سطح کنگر و سنا نيازمنديم. {1}
بنا بر اين، مردم در حال از دست دادن حق راي خود هستند. رويا و خيال اين که در يک جمهوري دموکراتيک زندگي ميکنيم در واقع جاي خود را به يک طبقه توانگر داده است و اين در حقيقت نقض اساسي انتخابات ما است، زيرا اين طبقه ثروتمند اکنون کشور را اداره ميکنند و براي از بين بردن اين روند، به تغييري چشمگير و ناگهاني نيازمند هستيم. زيرا گروههاي ذينفوذ خاصي حکومت را اداره ميکنند و حکومت امريکا با رضايت عامه مردم اداره نميشود. من فکر ميکنم که دولت امريکا، «دولت گروههاي ذينفوذ خاص» است و گروهذينفوذ اسرائيلي-صهيونيستي-ليکودي است که در واقع کنترل امريکا را در اختيار دارد. ديگر روزنامهنگاري صادقانه در امريکا وجود ندارد و رسانه شرکتي نيز سهم خود را از بازار ميگيرد و عمر رسانه جايگزين در حال به سر آمدن است و حتي بيش از رسانههاي شرکتي تحت سلطه قرار خواهد گرفت. اميدوارم بتوانيم با بيان حقيقت به مردم، تغييري در اين وضع ايجاد کنيم. انتخابات چالشی برای مردم است چگونه بايد به شهروندان امريکايي بگوييم که مجبور نيستيم دو نامزد فعلي را بپذيريم، دو نامزد اصلي، در حالي که گزينههاي بهتري را داريم؟ چه طور ميتوانيم وقتي پول به چنين نيروي مسلطي در فرايند انتخابات تبديل شده است، اين پيام را به مردم بدهيم؟
من در انتخابات سال ۱۹۹۴ به عنوان رئيس امور مالي حزب جمهوريخواه خدمت ميکردم. من ميفهمم که پول چه قدر مهم است و چگونه نامزدهاي حزب سوم با جذب منابع مالي مورد توجه قرار ميگيرند يا با پول چگونه سيستم را دوباره ابداع ميکنيم و چگونه قوانين را بارديگر در اين آشفتهبازار مينويسيم.
به عنوان نمونه مککين فينگولد را به ياد آوريد. آن ماجرا يک اختلال عمده در اصلاحات مالي رقابت انتخاباتي بود و اين مساله رقابت انتخاباتي را واقعا تغيير داد. پيش از مککين فينگولد، راي دهندگان در آيووا تنها کساني بودند که به هر نامزدي پول ميدادند. من فکر ميکنم که مردم امريکا بايد در انتخابات شرکت کنند و به هر کسي به جز متصديان فعلي راي دهند. همه بايد در انتخابات شرکت کنند.ما در امريکا به تغيير رژيم در تمام سطوح، چه در سطح رياست جمهوري و چه در سطح کنگر و سنا نيازمنديم. {1}
در ایالت متحده آمریکا نمايندگان
اين احزاب نگرانی از بابت رای خود در برخی از مناطق ایالتی راندارند. و تقريبا می توان گفت از نظر رای بسيار بهم نزديک هستند، تنها
ايالت فلوريدا است که تا حدودی تعیین کننده می باشد.
اما تعيين کننده اصلی ايالت اوهايو است که نبض انتخابات را
بدست دارد.نماينده گان دو حزب قبل از انتخابات
بارها به مناطق مختلف اوها يو سفر می کنند
تا بتوانند سرنوشت خود را رقم بزنند. مسائلی
که مورد منا ظره قرار می گیردمعمولا مسائلی است که مورد توجه مردم می باشد در درجه اول ايجاد شغل،امنيت،زنان و تساوی
حقوق می باشدو در نهايت هژمونی آمريکا در سطح جهانی
است.مذهب نيز نقش مهمی در رای گيری دارد که ظرف سه ده گذشته تغيير فاحش
کرده. افراد غير مذهبی در سال 1972 تنها 7 درصد
جمعيت را تشکيل داده که اين رقم در سال 2012
به 19.6 درصد افزايش نشان داده که از اين تعداد
از سال 2000 تا 2012 از 61 درصد به 75 درصد به دموکراتها
رای می دهند.رای جمهوری خواهان از 30 درصد
به 23 درصد کاهش نشان داده است.در سال 1972 پروتستانها 62 درصد جمعيت اين
رقم در سال 2012 به 48 درصد سير نزولی طی کرده
است.کاتوليک ها در سال 1972 از 26 درصد به 22 در صد نزول کرده که ارقام بالا نشان دهنده
سقوط تدريجی دين را در زندگی روزانه مردم
را نشان می دهد.اما با اين حال اغلب نيروهای
کاتوليک رای خود را به جمهوری خواهان مخالف سقط
جنین می دهند.
عواملی ديگری که در مناظره
ها مورد توجه رای دهندگان
است(
نکات مثبت ان) ،تبحرو تسلط هریک از کاندیداها در
اجرای مناظره ، تبسم به موقع ودر کل میمیک
چهره هرکدام از کاندیداهابه مانند هنرپیشه
گانی در صحنه تاتر، ونکته منفی در این مناظرات می تواند قطع صحبت نماينده رقيب بدون درنظر داشتن وقت داده شده به کاندید مقابل باشد.
عمده مسائل مناظره در حول
و حوش دو مسئله پایه ای که در بطن سیاست هر دولتی میباشد، یعنی
ارزیابی کردن سياستهای داخلی و خارجی از دیدگاه دو کاندید دور می زند. که معمولا در
مورد سياست خارجی هر دو حزب با همديگر تفاهم
کامل داشتـه
و آنچه تعيين کننده است منافع دولت سرمایه دار آمریکا است وهژمونی آن در سطح جهانی به هر شکل و قيمت
است.
کما اینکه
ملاحظه کردیم در مناظره معاونان رئيس جمهور وقتی مجری
جلسه بطور مشخص سئوال کرد که آيا مسائل
انسانی در تعيين سياست شما دخالت دارد؟
پاسخ نماينده
جمهوری خواه آقای پال راين اين بود که هر
آنچه منافع آمريکا را تعيين کند برای ما قابل قبول می باشد .اما اين به مفهوم آن نيست که سياست دموکراتها
با آنها تفاوت داشـته باشد.آقای
جو بايدن معاون رئيس جمهور گفت که ما در
سوريه همان کاری را انجام ميدهيم که اگر
شما بوديد انجام می دادید، ما از طريق متحدين خود ترکيه ،عربستان سعودی و قطر
اهداف خود را به پيش خواهیم برد.
بنا براين
جدا از هارت و پورتهای اين دو حزب، منا فع و هژمونی اين امپريا ليست در سطح
جهان توسط سی آی ای و پنتاگون
و ديگر متفکران سرمايه ديکته شده و اجرا
می گردد.
در ارتباط
با مسائل داخلی ،عمده ترين مسئله در شرايط
بحران عميق سرمايه داری که خود عامل آن بوده اند،ايجاد شغل است.اگر
به مناظره توجه کرده باشيد صحبت و روی سخن
با اقشار ميانه است که طبق آمار 70 درصد مشاغل توسط اقشار
ميانه از قبيل کارگاه های کوچک، مغازه ها
،سرويس و خدمات، پزشکان و غيره تشکيل شده
که 30 درصد سرمايه کشور را در اختيار دارند.70
درصد سرما يه در دست سرمايه داران بزرگ
است که 30 درصد مشاغل را دارند و اينها هستند
که سياست دولت را با پولهای خود تعيين می کنند.
موضوع ثانوی خدمات پزشکی است که اوباما
با ايجاد بيمه دولتی به خيال خود مشکل خدمات
درمانی را حل کرده که با بروکراسی دولتی
اغلب پزشکان و درمانکاه ها از پذيرش بيمه
دولتی خود داری می کنند .از طرف ديگر جمهوری
خواهان ،خواهان تقويت هر چه بيشتر شرکت
های بيمه هستند که اغلب مردم توان پرداخت هزينه آن را
ندارند و حتی اگر داشته باشند چنانچه به
بيماری لاعلاج
دچار شده باشند ،از ارائه خدمات محروم و
حتی تا حد ورشکستگی پيش می روند.نمونه های
آن را در فيلم های مايکل مور و يا فيلم "ارن
براکويج"با بازی زيبای جوليا رابرتس را می توانيد ببينيد.
هر کدام از اين نماينده گان چه آقای اوباما
و يا آقای رامنی انتخاب شوند،وجوه اشتراک
آنها در چپاول مردم زحمتکش آمريکا و توطعه
و کشتار در آسيا وافريقا و آمريکای جنوبی
هيچ فرقی با ديگری ندارد و تنها وجه اختلاف
آن در نحوه اجرای آن است و بس.
دکترين آقای جيمی کارتر ،
جمهوری اسلامی و اسلاميزه کردن خاورميانه
توسط دموکراتها و پس از آن جمهوری خواهان
از ريگان و بوش گرفته تا آقای اوبامای دموکرات
همگی از منافع آمريکا در منطقه به شکل
ایجاد جنگ افروزی و از بین بردن تمامی زیر
ساخت های اقتصادی و تخطئه نمودن جنبش های انقلابی
در این مناطق را حمايت می کنند.جيمي کارتر در سالهاي 81 –1977 رئيسجمهور
امريکا شد. اشغال افغانستان از سوی اتحاد جماهیر
شوروی پیشین زمینه ساز اعلام دکترین جیمی
کارتر، رییس جمهور آمریکا، از حزب دموکرات
شد. در دوره جنگ سرد، آمریکا و هم پیمانان اروپایی اش با
تلاشهای فراوان و صرف هزینه هنگفت، توانستند،
پیمان آتلانتیک شمالیNato)۲] را از طریق پیمان سنتوCento)۳) به پیمان جنوب شرق آسیاSeato۴ پیوند بدهد و کمربند شمالی را در برابر
پیمان ورشو(Warsuw Pact) به رهبری اتحاد جماهیر شوروی به وجود آوردند و رویای کهن روسیه را
در رسیدن به آب های گرم خلیج فارس واقیانوس
هند ناکام بگذارند.. افزون بر این اشغال
افغانستان، اتحاد جماهیر شوروی را چند
گام به منطقه استراتژیک خلیج فارس نزدیک
تر کرد. ایالات متحده آمریکا منطقه استراتژیک
و نفت خیز خلیج فارس را در حال از دست رفتن میدید. با توجه
به این رویدادها، جیمی کارتر، رییس جمهور
آمریکا در بیست و سوم ژانویه ۱۹۸۰م پیشنهادهای خود را درباره راهبرد آمریکا
در منطقه خلیج فارس که به «دکترین کارتر» معروف شد اعلام کرد. طبق اين دكترين كه
همچنان نصب العين مقامات ارشد واشنگتن است، دولت آمريكا خود را
مجاز به استقرار در خليج فارس كرده است.
در دكترين كارتر آمده است: دولت آمريكا
هرگونه تلاش براي كنترل منطقه خليج فارس
را تهديدي براي منافع حياتي خود تلقي خواهد
كرد و براي عقب زدن و خنثي ساختن اين تلاش
به هر وسيله و اقدام متوسل خواهد شد. بهانه صدور اين اعلاميه،
مداخله مسكو در افغانستان (كه از خليج فارس،
فاصله زياد دارد) بود!. اين دكترين، با وجود
فروپاشي شوروي، پابرجا مانده و آمريكا
اينك نه تنها در عراق، افغانستان، اردن،
سعودي، كويت، بحرين، قطر و امارات حضور
نظامي دارد و پاكستان متحد آن است بلكه جاي پايش در برخي
كشورهاي آسياي ميانه و قفقاز هم ديده مي
شود كه خطرآفرين و عامل معارضه و برخورد
است.
پیروزی رونالد ریگان در ابتدای
دهه ۱۹۸۰ در حقیقت پیروزی جناح راست حزب
جمهوریخواه بود که محافظهکاری را به
شکل عمیق در کشور حاکم کرد. وی با شعار کاهش مالیات ها، کاهش هزینههای
دولت، تقویت بودجه نظامی و کاهش دخالتهای
دولت در امر بخش خصوصی به کاخ سفید وارد
شد. به همین دلیل در نخستین دوره ریاست جمهوری
ریگان، بزرگترین کاهش مالیاتها در طول
تاریخ ایالات متحده و عظیمترین بودجه
نظامی در دوران صلح به مرحله اجرا گذاشته شد. در بخش
اقتصاد، کاهش هزینههای دولت، با افزایش
نرخ بیکاری همراه شد و ۴ برابر شدن قیمت نفت، رکود اقتصادی را در ایالات متحده به
همراه آورد. وی تنها از طریق اعمال فشار بر میخائیل گورباچف رهبر
اصلاحطلب اتحاد شوروی و کسب امتیازات
بیشتر از مسکو توانست میزان مقبولیت
حزب جمهوریخواه را در نزد افکار عمومی
حفظ نماید. بدین ترتیب زمینه برای پیروزی
جورج بوش معاون ریگان و نامزد حزب جمهوریخواه
در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۸۸ مهیا
گشت. در این انتخابات، جمهوریخواهان توانستند
برای نخستین بار پس از جنگ جهانی دوم برای
سومین بار درکاخ سفید مستقر شوند. اما به رغم این موفقیت، بوش
موفق نشد حکومت خود را تجدید کند و در رقابت
با بیل کلینتون دموکرات شکست خورد.
کماکان حقوق اوليه مردم در قانون اساسی همين دولت امپرياليست
به بهانه امنيت ملی پس از11 سپتامبر
زير پا گذاشته شده است. و بازرسی شما
در خيابان،در فرودگاه ،استراق سمع ،کنترل و دست رسی به حساب بانکی و کنترل
کامپيوتر شما همه بیانگر این نکته می باشد که حتی حد و حدود
آزادی که در قوانین حقوق بشری خودشان موجود است.نیز به آسانی به زیر پا گذاشته می شود. اینان از ارائه این
حقوق
حتی نسبت به ملت خود نیز دریغ می ورزند.و این موضوع گرایش آنها را به سمت فاشیسم هرچه عریان
تر می نماید.
در خارج از مرز ها هم با دخالت و تجاوز به امور ديگر کشور ها، تعويض نوکران وابسته با نوکران
جديد جهت گمراه کردن مبارزات حق طلبانه
مردم،و به
قيمت کشتار مليونها انسان بی گناه در دستور
کار اين امپرياليست جاه طلب قرار داشته
جدا از اينکه آن فرد یعنی رئیس جمهور اوباما باشد يا رامنی. چرا که سیاست در این کشورها با قدرت سرمایه تعیین می گردد و گریزی
از این مسئله وجود نخواهد داشت تا زمانی
که این
چرخه سرمایه به این شکل منحوسش وجود دارد. به قول معروف سگ زرد برادر شغال است.
2012 اکتبر
1. (برای متن کامل سخنان مایک هریس به شبکه پرس تی وی مراجعه کنید)
از اقبال مسیح تا ملالا یوسفزای
سوسن بهار
دوازدهم اکتبر
2012
پانزده سال پیش در
اولین سالهای پس از مرگ جانکاه اقبال به دست
صاحبان سرمایه و کنار رفتن پردهی آهنین وهن به کار کشیدن از جسم
و جانهای
کوچک در سیستم استثمار انسان به
دستان کوچک و پر توان او - که
چه در زمان حیات کوتاه اما پر ثمرش از طریق
سخنرانیهای پر شور،
بر حق و زیبایش به عنوان سخنگوی بردهگان کوچک
و ارزان
جهان انجام داد و چه
پس از مرگ جانکاهش به دست صاحبان زر و زور
و تاثیر اجتماعی بیش از حد آن- به
یاد و نام او نوشتم "از اسپارتاکوس تا
اقبال مسیح"؛ نوشتم که چگونه کار کودک پوشیدهترین راز جهان است و چگونه اقبال، این اسپارتاکوس
معاصر و خردسال ما، پرده
از روی این واقعیت دهشتناک که عرق شرم بر پیشانی هر انسان شریف و آزادهای مینشاند، برداشت و نه
فقط این، که هزاران
هزار دستان
گرم و پر توان را در تلاش برای دفاع از حق
کودکی و لغو کار کودکان در دست هم گذاشت
و قدمهای
مصم و پویایی را در این مسیر به حرکت در آورد.
و اکنون دختری از همان تبار،
ملالا از تبار اقبال، این بار جهان را به ویژه متوجه بی حقوقی کودکان
دختر و تلاش برای برابری آنان میکند. به راستی
که زندگی و مرگ اقبالها و ملالاها مصداق سخن جاودانهی معلم شریف
و آموزگار صمیمی کودکان کار و فقر، صمد
بهرنگی عزیز، است که:
"مرگ الان آسان
میتواند به سراغ من بیاید. این مهم نیست، مهم این است که
زندگی یا مرگ من در زندگی و مرگ دیگران چه
تاثیری داشته باشد."
ماهی سیاه کوچولوهای این اقیانوس ترس و وحشت
و جنایت نظام نکبتی سرمایه، اما نه صرفا
با مرغهای
ماهیخوار، که با کوسههای خونآشام جهل و خرافه و استثمار سرمایه دست
به گریبانند.
از اقبال مسیح تا ملالا یوسفزای، جنبش
لغو کار کودک و کمپین دفاع از حق کودکی
راه دراز و پر پیچ و خم، اما
موفق و هدفمندی را پیموده است. تصویب مقاوله نامهی 182 سازمان جهانی کار به یمن رژهی جهانی کودکان کارگر سراسر جهان، برگزاری
کنگرههای اول و دوم جهانی کودکان کارگر، به راهاندازی پروژهی تحصیل رایگان
اجباری با کیفیت بالا برای همهی کودکان جهان تا سال 2015 (که البته بیش از این تاریخ به درازا خواهد
کشید)، گسترده شدن
قوانین لغو کار کودکان و پذیرفته شدن این قوانین توسط بسیاری
از کشورها، برداشته شدن قدمهای جدی و عملی در امر تحصیل کودکان، و... از این جملهاند.
یکی از دستاوردهای این جنبش جهانی، به راه افتادن
مدارس آزادسازی اقبال مسیح در پاکستان بوده است؛ مدارسی که در کنار مدارس متروک و بی دانشآموز دولتی، که به دلیل فقر خانوادهها و گرانی هزینههای
تحصیل از دانشآموز خالی مانده بود و مدرسهی اشباح
نامیده میشد،
به سرعت از دانشآموزان مشتاق خانوادههای کارگر پر
شد.
در مدارس آزادسازی اقبال مسیح، بیش
از یازده
هزار کودک رها شده از یوغ بردهگی قرض به تحصیل مشغول شدند و نه تنها دانشآموزان ممتاز
و بی نظیری از تبار اقبال به مدارس عالی و دانشگاهها و کُل جامعهی بشری هدیه کرد، بلکه فعالین پر شوری چون مالالیها را هم در
دامان خود پرورش داد.
پس از اقبال کم نبودهاند
کودکانی که در گوشه و کنار جهان پرچم "نه به
استثمار کودک"
و "حق تحصیل رایگان
و اجباری برای تمام کودکان جهان جدا از جنسیت، نژاد و..."
را
برافراشتند و با کنگرههای اول و دوم جهانیشان در فلورانس در
ایتالیا و دهلی نو در هندوستان و با
قطعنامههایشان، که زبان حال کودکان کارگر جهان بود، جهان معاصر را به چالش کشیدند و طرح امکان تحصیل برای تمامی کودکان جهان تا سال 2015 را در دستور جنبش لغو کار کودک (گلوبال
مارچ) و کلیهی نهادهای
بینالمللی دفاع از حق کودکی قرار دادند و حتی بر سازمانهایی چون یونیسف و سازمان جهانی کار و... نیز
تحمیل کردند.
امسال، به یمن فعالیتهای این جنبش، و
به فراخوان سازمان ملل، پروژهی یازدهم اکتبر «روز
مطالبهی رفع
تبعیض علیه کودکان دختر» نامگذاری شد. و در همین روزها، دست سرمایه یک بار دیگر از آستین ارتجاع،
آن هم از متوحشترین نوع آن، طالبان، بیرون
آمد و یکی دیگر از عزیزکهای ما، دخترکهای زیبا و گلگون چهرهی ما، که ذات انسانیشان از ستارههای
تابناک شرافت بشری در هزاره سوم است، را مورد ترور قرار داد.
اقبالمان را کشتند، احسانمان را تبعید کردند، کایلایشمان و همکاران دیگرمان
را تاکنون
بارها مورد ترور و تعرض قرار دادند، به زندان افکندند،
شکنجه کردند، و... و اکنون ملالامان را
در اتوبوس
مدرسه ترور میکنند؛
غافل از این که ملالا تنها نیست، همان طور
که اقبال تنها نماند و راه پر افتخارش توسط
هزاران هزار کودک و بزرگسال دیگر در سراسر
جهان ادامه یافت.
میلیونها تن ار ملالاها و اقبالها و سوماها و کنجوها و تیمورها و پریانکاها، و جینها و
اولیویاها و مایکلها و گلریزها و مرجانها و صابرها
و مهدیها و... را در سختترین شرایط
به پستترین
کارها، پر مخاطرهترین آنها،
با نازلترین دستمزدها، در عرصهی کار
کشاورزی، در
بردهگی
جانکاه
کاکائوچینی، در مزارع
پنبه
و قهوه
و نیشکر، پشت
دارهای قالی در دخمههای
نمور، در معادن، در آجرپزیها، در
کارگاههای سازندهی ابزارهای
اتاق عملهای پزشکی، در توردوزی لباس زیرهای تریومف،
ویکتوریا سیکرت، در ساختن قطعات کامپیوترهای آپل، در کارخانههای مواد خطرناک
شیمیایی، و... در همه جا، همه
جای این کرهی خاکی
از کامبوج و کنیا تا نپال و بنگلادش، از هندوستان گرفته تا آمریکا،
از ایتالیا گرفته تا بریتانیا، به بردگی کشاندهاند و از جانهای عزیز و کوچکشان
میکاهند. در باندهای موادمخدر به کارشان میگیرند، وجودشان
را در صنعت سکس پرپر میکنند، اندامهای بدنشان را به تجارت میگذارند تا ثروتها بیشتر و سرمایهها انباشتهتر شود.
از زمان مرگ اقبال تا ترور ملالا هفده
سال گذشته است، در این هفده سال به یمن فعالیتهای پیگیر و
ارزندهی تلاشگران جنبش لغو
کار کودک و کمپین دفاع از حق کودکی در سراسر جهان از یک سو، و تداوم بردهگی و محرومیت کودکان از تحصیل، دیگر نه یک راز پنهان، بلکه واقعیتی تلخ و حقیقتی جانکاه است که برای آن باید چارهای اندیشید. اقبال گفته بود:
"قلم باید در
دست کودکان باشد نه ابزار کار."
و ملالا گفته بود:
"کار من مثل یک فیلم است، یک
فیلم پر از رویا، اما رویای من به حقیقت میپیوندد.
من برای رفع تبعیض از دختران و زنان، برای
با سواد شدنشان و برای برابریشان تلاش میکنم. برای همین شادم، بسیار شاد،
و میدانم دیر نیست زمانی که همهی ما از شادی مثل پروانهها
آزادانه پرواز کنیم و در جشن گلها برقصیم."
بیایید به یاد اقبال برای دادن قلم به دست کودکان، پر توانتر و
مصممتر
از گذشته به راهمان ادامه دهیم. بیایید به خاطر ملالا،
برای سر گرفتن این رقص شادمانه به پا خیزیم و یک دل و یک صدا، همبسته و پیوسته، فریاد
بزنیم:
- «یک، دو، سه، رنج و کار بسه، کودکان همه
سوی مدرسه!»
- «نه به کار کودک!»
- «تحصیل رایگان اجباری با کیفیت بالا برای
تمام کودکان!»
- «رفع تبعیض از کودکان دختر در تمامی شئونات زندگی اجتماعی و خانوادهگی!»
بیایید قدم در این "راه بی برگشت بگذاریم"
و بدانیم که "کلید در باغ جمع دلهای پراکندهی ماست."
ملالا یوسفزای
چگونه انسانی است؟
و چگونه ترور شد؟
سوسن بهار
اویس توحید، ژورنالیست
پاکستانی: گفتوگوی من با ملالا یوسفزای دختری که در مقابل طالبان ایستاد.
ملالا با گونههای گلگونش، با چشمان روشناش،
با خستگی ناپذیریاش، با نشاط
و زیباییاش، با قدرت بیانش
به زبانهای اردو، انگلیسی و پشتون، چشمهی لایزال انرژی
در دفاع از حقوق کودکان و رفع تبعیض
به نفع کودکان دختر بود.
این ژورنالیست پاکستانی
خاطراتاش را
از گفتوگوهایش
با ملالا یوسفزای، دختر 14چهارده سالهای که ترورش
توسط طالبان دنیا را به خشم آورده است، این گونه توضیح میدهد:
ملالا یوسفزای دختری است که بین سالهای 2009-2007 به دلیل نوشتههای انتقادی و اطلاع رسانیهایش دربارهی دخالتهای طالبان در درهی سوات پاکستان، در زمینهی زندگی و تحصیل کودکان دختر و
زنان و ایجاد محدودیتهای ارتجاعی علیه آنان، شهرت
فروان یافت و نوشتههایش در وبلاگ «بی بی سی» و در وبلاگ شخصی او نامزد جوایز متعددی شد.
وقتی که برای اولین بار او را برای مصاحبه
و شرکت در برنامهی تلویزیونی ARY News دعوت کردم و از او پرسیدم: چه انگیزهای برای این کار داشتی؟ جواب
داد:
"میخواستم رو به تمام
جهان فریاد بزنم و بگویم بر ما چه میگذرد، اما این امر با اسم و هویت واقعیام امکان پذیر نبود.
طالبان میتوانست مرا، پدرم
را، و تمام خانوادهام، را بکشد. میتوانستم بمیرم، بدون آن که اثری
از خود به جای گذاشته باشم. به این دلیل
با نامهای مستعار متفاوت نوشتم و تا زمانی که درهی ما از دست طالبان آزاد
شد، در این زمینه به کارم ادامه دادم."
در طول دوران حاکمیت طالبان
در سوات دره، مدارس را بستند، پوشش را محدود
کردند و بسیاری از دختران دانش آموز را
خانه نشین کردند و باعث کوچ مردم شدند. ملالا به خاطر ممنوعیت از پوشیدن لباسهای رنگ و وارنگ خیلی ناراحت بود. در دفتر خاطراتاش میخوانیم:
- پنجم ژانویهی 2009، امروز معلم به
ما گفت لباسهای شاد نپوشیم، چون طالبان را عصبانی
میکند.
- مارس 2009، در راه مدرسه، هم شاگردیام از من خواست که سرم را حسابی
بپوشانم، وگرنه طالبان تنبیهمان میکند.
وقتی که مردم سوات دره از آن منطقه کوچ کردند، من ملالا را بارها دیدم که در چادرهای پناهندهگی کلاس درس دایر کرده بود و به کودکان
دیگر درس میداد. با چهرهای به صلابت کوههای پشت سرش به من گفت:
"من دلم میخواهد تا زمانی که تمامی
کودکان با سواد شوند، درس بدهم و تا زمانی
که سرزمینم از دست طالبان رها نشود، از پای نخواهم نشست."
پدر ملالا که در تمام سخنرانیهای پر شور و تمام کارهای او
همراه او بوده است، در مورد ترور او به من گفت:
"قبل از آن که کاملا بیهوش شود به من گفت، بابا
نگران نباش ما پیروز میشویم."
دوست ملالا، شازیا، که او هم در حملهی اخیر طالبان زخمی شده است، در حالی که اشک می ریخت به من گفت:
"آنها اتوبوس مدرسهی ما را متوقف کردند. سوار موتور بودند.
مردی که ماسک بر صورت داشت، اسلحهاش را رو به ما گرفت و فریاد
کشید: "ملالا کجاست؟ تمام تن من از یادآوری
خاطرات وحشیگریها و سلاخیهای طالبان، جنازههای بی سر مردم، و آن روزهای سیاه و تیره یخ زد. روزهای تنهایی ماها و تمام چیزهای عجیب و غریبی که با حضور
طالبان در سوات دره دیده بودم.
بله، یادآوری توحش و قساوت آنها خون را در رگهایم منجمد کرد."
شازیا ادامه داد:
"همین چند ماه پیش
در حال برگشتن از مدرسه، یک سرود ملی را با
هم میخواندیم که معنی
آن از جان گذشتن برای آرمان ها و سرزمینمان بود: "درهی زیبای سوات."
"با یک قطره از
خونم برای رهایی تو، "سوات دره ی زیبا"، دایرهای چنان زیبا
بر پیشانیات ای زادگاه عزیزم
خواهم نشاند که گُل رُز در باغ از شرم عرق
کند."
این شعر، سرودهی ملالی جویا، قهرمان ملی، است که نام ملالا از نام او مشتق
شده است.
شازیا گفت:
"مرد ریشوی ماسکدار رو به ماها فریاد
زد: "کدام یک از شما ملالاست، بگویید وگرنه همهتان را به گلوله میبندم. او علیه سربازان
الله تبلیغ میکند و باید به سزای
اعمالش برسد.
مرد طالبان فریاد
کشید، تا ملالا را شناسائی کرد و سپس به
طرف او نشانه رفت."
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر