به یاد رفیق صمد بهرنگی وجای خالی اش درجنبشِ آزادیخواهانه وعدالتجویانه مردم ایران وجهان
------------------------------
صمد بهرنگي را بيشتر ما به
عنوان نويسندهي قصههاي كودكان ميشناسيم. يا دست بالا به عنوان يك نويسنده كه
با هدف سياسي و به زبان ساده براي بچهها قصه مينوشت اما تأمل و تفكر در كارهاي
صمد و در قصههاي او ما را برآن ميدارد كه از اين حد فراتر برويم. اويك جامعهشناس
تمام عيار است كه به منطق علمي مجهز است. او از درون گود، از درون طبقه، ازدرون
زاغهها و خانههاي گلي و از ميان مردمي كه با آنها زندگي ميكند و خود او هم يكي
از آنهاست با ما سخن ميگويد، او اما پاي خود را از حد يك مفسر و گزارشگر مسائل و
مشكلات و دردها فراتر ميگذارد و براي غلبه برآنها راه حل هم ارائه ميدهد. منطق
او تغيير جهان است، نه تفسير آن.
ماهي سياه در چنبرهی
آموزش انتزاعي
صمد بهرنگی وآسیب شناسی نظام آموزشی
نگارش : خسروصادقی بروجنی - یاسر عزیزی
نگارش : خسروصادقی بروجنی - یاسر عزیزی
«شهري است كه ويران ميشود، نه فرونشستن
بامي. باغي است كه تاراج ميشود، نه پرپر شدن گلي. چلچراغي است كه در هم ميشكند،
نه فرومردن شمعي وسنگري است كه تسليم ميشود ،نه از پا در آمدن مبارزي!
صمد چهره حيرت
انگيز تعهد بود. تعهدي كه به حق ميبايد با مضاف غول و هيولا توصيف شود : ‹‹غول
تعهد!››، ‹‹هيولاي تعهد!›› چرا كه هيچ چيز در هيچ دور و زمانه اي همچون ‹‹تعهد
روشنفكران وهنرمندان جامعه›› خوف انگيز و آسايش بر هم زن و خانه خراب كن كژيها و
كاستيها نيست.
چرا كه تعهد
اژدهايي است كه گرانبهاترين گنج عالم را پاس ميدارد: گنجي كه نامش آزادي وحق
حيات ملتها است.
واين ازدهاي
پاسدار، ميبايد از دسترس مرگ دور بماند تا آن گنج عظيم را از دسترس تاراجيان دور
بدارد. ميبايد اژدهايي باشد بي مرگ وبي آشتي. وبدين سبب ميبايد هزار سرداشته
باشد ويك سودا. اما اگر يك سرش باشد و هزار سودا،چون مرگ بر او بتازد، گنج بيپاسدار
ميماند.
صمد سري از
اين هيولا بود.
وكاش .... كاش
اين هيولا، از آن گونه سر ،هزار ميداشت؛ هزاران ميداشت !»(احمد شاملو)
‹‹صمد بهرنگي›› در تير ماه
1318 به دنيا آمد. در كوچه اسكوليلر محله چرنداب مركز استان آذربايجان يعني تبريز.
ودر كوچه جمال آباد همان محله بزرگ شد وبه دبستان رفت. پدرش عزت كارگری فصلی بود
که هرروز به کاری میپرداخت ومادرش، سارا زنی مهربان که پسرانش را به تحصيل وآموزش نصيحت میکرد، در زمانهای که جنگ
حاصلی چون قحطي وگرانی و ناامنی نداشت.
صمد بهرنگي دوره سيكل اول را
در دبيرستان خواند و در پي آن، تحصيلات را در دانشسرا دنبال كرد. دانشسراي
مقدماتي را در 1336 به اتمام رساند و در 18 سالگي شد آقا معلم. بر اساس تعهدي كه
به آموزش وپرورش داده بود براي تدريس روانه روستا هاي آذر شهر شد ويازده سال تمام
در روستاهاي ممقان، خوراقان، قد جهان، گوگان، آخير جان
و .... با عشق وعلاقه به بچههاي ساده و بي آلايش روستايي درس داد و درس گرفت.
صمد گذشته از قصههاي كودكان كه با بهترين نمونههاي ادبيات كودكان دنيا هم
ترازند، مقالههاي زيادي هم نوشتهاست كه در دوران اختناق و سانسور ستم شاهي با
نامهاي مستعار قارانقوش، ص-آرام، چنگيز مراتي، رشيد خلقي و... در برخي از نشريات
آن دوران منتشر ميشد . كندو كاو در مسائل تربيتي، مقاله هاي تربيتي و مجموعه مقالهها و باقي
مقالههاي او به صورت كتاب منتشر شدهاست.
حاصل تلاشهاي خستگي ناپذير
او براي جمع آوري ادبيات شفاهي مردم آذربايجان دفترهاي فولكور است كه تاكنون سه
جلد از آنان منتشر شدهاست. شعر هايي كه از شاعران معاصر فارسي زبان به آذري ترجمه
كرده نمودار قدرت وتسلطاش
به زبان تركي است. تلخون، ماهي سياه كوچولو، افسانه محبت و افسانه هاي آذربايجان
از جمله مهمترين آثار اوست . با اين همه به قول غلامحسين ساعدي:
‹‹شاهكار او زندگيش
بود›› . ماهي
سياه كوچولو پس از ديده برهم نهادن نويسندهاش در نمايشگاه 1969بولون در ايتاليا
ونمايشگاه بي نيال در برانيسلاو چكسلواكي برنده جايزه طلايي شد.
تعهد؛ رشتهي اتصال آثار صمد
ادبيات متعهد در قرن بيستم
مبتني بر نوعي واقعگرايي انتقادي و متاثر از انديشههاي ماركس توصيف شده است.
ادبياتي كه بر آن بود تا از دل كاخها و از ميانهي اشرافيت بلند شود و از اعماق
جامعه سخن بگويد. بي گمان «ماكسيم گوركي» كه از چهرههاي متعهد و موثر اين حوزهي
تعهد اجتماعي است، تاثير بارزي بر ذهن و زبان صمد بهرنگي گذاشت. نقش تعهد در آثار
و زندگي صمد بهرنگي نقشي پيراموني و حاشيهاي نبود، به گونهاي كه در كنار زيبايي
اثر و هنر ادبي، گاهي نيز حرفي زده باشد. متن اساسا در حاشيهي خواست و هدفي كه
مطلقا ناشي از تعهد اجتماعي و رسالت انساني وي بود سامان مييافت. رسالتي مبتني بر
مبارزه براي تغيير و تكثير خود در جامعه.
سارتر می گويد:‹‹نويسنده ملتزم ميداند كه سخن همانا عمل است. مي داندكه
آشكاركردن تغييردادن است. نميتوان آشكار كرد مگر آنكه تصميم بر تغيير دادن گرفت.
نويسنده ملتزم آن روياي ناممكن را از سربه در كردهاست كه نقش بيطرفانه و فارغانهاي
از جامعه واز وضع بشري ترسيم كند. انسان موجودي است كه در برابر هيچ موجودي نمي
تواند بيطرف باشد : حتي خدا .›› و ‹‹از
هر راهی که بدين جا آمده باشيد، ادبيات شمارا به ميدان نبرد میافکند. نوشتن، نوعی
خواستن آزادی است. اگر دست به کار آن شويد ،چه بخواهيد، چه نخواهيد، درگير
وملتزميد››(1). وبه راستی که صمد
وآثارش مصداق چنين سخنی است چرا که صمد در فقر زاده و در سانسور بزرگ
شده
بود وبه خوبی آگاهی داشت که آنچه مسبب اين فقر است نظام طبقاتی حاکم بر جامعه است.
صمد بهرنگي را
بيشتر ما به عنوان نويسندهي قصههاي كودكان ميشناسيم. يا دست بالا به عنوان يك
نويسنده كه با هدف سياسي و به زبان ساده براي بچهها قصه مينوشت اما تأمل و تفكر
در كارهاي صمد و در قصههاي او ما را برآن ميدارد كه از اين حد فراتر برويم.
اويك جامعهشناس تمام عيار است كه به منطق علمي مجهز است. او از درون گود، از
درون طبقه، ازدرون زاغهها و خانههاي گلي و از ميان مردمي كه با آنها زندگي ميكند
و خود او هم يكي از آنهاست با ما سخن ميگويد، او اما پاي خود را از حد يك مفسر و
گزارشگر مسائل و مشكلات و دردها فراتر ميگذارد و براي غلبه برآنها راه حل هم
ارائه ميدهد. منطق او تغيير جهان است، نه تفسير آن.
صمد در زمانهاي مينوشت كه
مرز ميان دو دوره مختلف در تاريخ سياسي واجتماعي ايران بود.
پشت سر او، كودتاي
امپرياليستي 28مرداد 32 و تاخت و تاز فرمانداري تهران و پليس سياسي و قلع و قمع
سازمانهاي سياسي و تبليغات گوش خراش در رابطه با تثبيت و تحكيم رژيم كودتا و
ترويج بيتفاوتي و بيعملي قرار داشت و در پيش رو در برابر تأمل و تفكر در علل
شكست نهضت عظيم ضدامپرياليستي و ضدديكتاتوري سالهاي 32-29 و چارهانديشي و راهيابي
براي غلبه بر جو بيعملي موجود.
صمد يكي
ازهزاران رهرو صادق و صميمي راه سخت و صعب و پرفراز و نشيب تغيير و تحول اجتماعي
بود. اوبه كارواني تعلق داشت كه از نخستين روزپيدايش جامعه طبقاتي و در ستيز با
اين جامعه در جهت براندازي و جايگزيني آن
با يك جامعه بدون بهرهكشي و بدون ستم و آزار به راه افتادهاست.
صمد به عنوان يكي
از پيشتازان جنبش نوين انقلابي روشنفكران ما، كوشيد تا جنبش روشنفكران ما را با
كارگران و دهقانان پيوند دهد. اوبه روستا رفت، صمد در ميان مردم ، درميان تودهها
زيست. فقر، محروميت، ستم طبقاتي، ستم ملي، بيبهداشتي، بيسوادي و گرسنگي آنها
را ديد و خودش هم با اين مسائل دست به گريبان شد. او ميگفت: ‹‹ بايد سرما را
خوب حس كرد تا آنجا كه استخوانهايت بسوزد و آنوقت داد از سرما بزني››. و او ميتوانست
داد از سرما بزند چون سرما مغز استخوانش را ميسوزاند.
صمد كه به قول يكي از
شاگردانش :‹‹خود درددامان رنج، محروميت و ستم پرورش يافت، هر چه بيشتر ميزيست،
با محروميت و ستم بيشتر آشنا ميشد و حس ميكرد كه هيچ وقت نميتواند و نبايد
سرنوشت خود را از سرنوشت مردمي كه كه با آنها زيسته بود جدا كند، همين عدم جدايي
از زحمتكشان از او نويسندهاي ساخت كه براي فقيران بنويسد آن هم با زباني ساده كه
آنها بتوانند نوشتههاي او را و زبان او را بفهمند و اصرار داشت كه تنها اين طبقه
حق خواندن داستانهاي اورا دارند: ‹‹حرفهاي آخر اينكه هيچ بچه عزيز دردانه و
خودپسندي حق ندارد قصه من و اولدوز را بخواند به خصوص بچههاي ثروتمندي كه وقتي
توي ماشين سواريشان مينشينند پز ميدهند و خودشان را يك سروگردن از بچه هاي
ولگرد و فقير كنار خيابانها بالاتر ميبينند و به بچههاي كارگر هم محل نميگذارند.
آقاي بهرنگي خودش گفته كه قصههايش را بيشتر براي همان بچههاي ولگرد و فقير و
كارگر مينويسد.(2)›› .
صمد و آسیبشناسی
نظام آموزشی ایران
كانت
معتقد است كار و وظيفهي معلمي، بيش و پيش از آموختن انديشهها، آموختن انديشيدن
است. آموختن انديشهها بيش از هرچيز، دانشآموز و دانشجو را با جهان ذهني و عرصهي
تخيلات و تحيرات ديگران آشنا ميكند و فهم سنجيدهي شخصي وي را چندان كه درگير
پروسهي انديشيدن وي باشد موجب نميشود. اين سخن البته گسترهي دانش فرد را محدود
به يافتههاي حسي و ادراك شخصي وي نميكند، بلكه دانشهاي آموختني را در اختيار
تحليل و فهم فردي خود قرار ميدهد. در اين ميان دو حوزهي نظرپردازي در برابر صمد
بهرنگي گشوده بود. يكي حوزهاي كه دانشآموز را در آن ميديد و نسبت او را با
محتوياتي كه در اختيارش مينهند، و ديگري حوزهي آموزگاران يا معلمان و نسبت آنها
با كاري كه ميكنند.
صمد بهرنگي خود در طول حيات آموزشياش، منطبق بر متدي كه از كانت
شاهد آورديم و برخلاف واقعيتي كه هر زمان فرصت ميكرد به نقد آن ميپرداخت، رفتار
و عمل ميكرد. در كنار اين عمل آگاهي بخش، همچنان كه گفته شد در آثار و نوشتههايي
از صمد دربارهي نظام آموزشي و دو حوزهي مرتبط با دانشآموز و معلم از سويي و
شرايط و امكانات نامناسب از ديگر سو، نوعي آسيب شناسي آموزشي به خوبي طرح شدهاست.
سيري در آثار و نوشتههاي صمد، ميتواند با وضوح بيشتري اين ادعا را به نمايش
بگذارد.
وی در نامهای به نسیم خاکسار مینویسد: «بچههای دبستانی
روستایی همیشه مشغلهی ذهنی من بودهاند. میدانی، من یازده سال است در دهات
آذربایجان الفبای فارسی گفتهام. همیشه فکر میکردم که روزی بالاخره باید اینها
هم ادبیات خاص خود را داشته باشند و خلاصه کردن «کلیله و دمنه» و ساده کردن «شمسه
و قهقمه» و «مرزبان نامه» و امثالش یا ترجمهی «یاوهی بازار» و «قصر اژدها» و
نظایرش برای اینها ادبیات نمیشود.»(3)
کتاب «کندو کاوی
در مسائل تربیتی ایران» از مهمترین آثار
غیر داستانی صمد بهرنگی است. صمد در این کتاب با نقد روششناسی آموزش و پرورش
و «وارداتی» دانستن آن در ایران، به آسیب
شناسی روش آموزشی و تحلیل محتوای کتابهای فارسی و کتابهای آموزش زبان انگلیسی در
مدارس ایران میپردازد. وی اعتقاد داشت این کتابها که بر اساس فرهنگ و شیوهی
زندگی غربی طراحی شدهاست جوابگوی نیازهای کودکان محروم ایران نیست و با زندگی واقعی آنان بیگانه است. صمد در
اينجا بر نكتهاي مهم و ايرادي اساسي در نظام آموزشي رسمي انگشت ميگذارد. عدم انطباق دنياي نظري و حوزهي
مفاهيم و پنداشتهايي كه به نام درس و آموزش ِ تدوين شده در اختيار دانشآموزان
قرار ميگرفت با واقعيت زندگي آنان كمترين نزديكي را داشت. اين مهم هيچ گاه از
نگاه تيزبين وي دور نبود. تصوير سازي از دنياي كه كمترين شباهت را با واقعيت دانشآموز
دارد، نه تنها تخيلات و تصورات وي را بر پايهي پنداشتي واقعي قرار نميداد، بلكه
عامدا و عالما فرصت نگاه به جهان خويش را از همان ابتدا از دانشآموز ميگيرد. در
چنين ترسيم مشوشي كه نوعي تعليق آگاهي در دوگانهاي نامرتبط را موجب ميشود، ميتوان
بذر هر رشد كنترل شدهاي را پاشيد. اين خط سير را در آثار خود وي از حوزهي ادبيات
داستاني ميتوان پيگيري كرد.
به باور وی: «کتاب درسی نمیتواند
از زندگی دانشآموز جدا باشد، وگرنه نتیجهی خوب نخواهد داد. مثلاً کتابهای قرائت
فارسی را بگیریم. عوض اینکه «اشعار پندیات» خشک و خنک مداحان عصر غزنوی را تو
کتاب پرکنیم و ذهن بچه را بینباریم از هیچ و پوچ، چه عیب دارد که از ترانههای دو
بیتی محلی و متلهای فراوان هر استان استفاده کنیم؟ قضاوت کنید. بچه اینها را به
رغبت میخواند یا آن شعر بیمعنا و بیمزهی کتاب اول را: «شد ابر پاره پاره، چشمک
بزن ستاره...» (یعنی که ستاره «چشمک بزن» شد)»(4)
صمد همچنین با
تحلیل محتوای کتابهای آموزش زبان انگیسی شیوهی زندگیای که در این کتابها توصیف
و آموزش داده میشود را بیگانه با واقعیات زندگی کودکان اقشار محروم جامعه میداند.
«در کتاب زبان انگلیسی سال
هشتم گفتگوها و رفت و آمدهای یک خانوادهی آمریکایی مقیم تهران با یک خانوادهی
اشرافی تهران شرح داده شدهاست. بچهها دربارهی مدرسههای خود صحبت میکنند. از Homeroom بحث میکنند . School bus آنها را میآورد و دم درب
خانه پیاده میکند و از این دست کارها. آداب و رسوم و جشنهای آمریکایی توصیف میشود.
روزهای
تعطیل هر دو خانواده با ماشینهای سواریشان به «پیکنیک» میروند طرفهای جاجرود.
زن و مرد قاطی هم میشوند و Hotdog میخورند که حقیر خود تا دو هفته پیش
آنرا هم ندیدهبودم و مثل منند صدی نود وپنج دبیران انگلیسی – به جرأت میتوانم
بگویم- تمام ایران. باور کنید که یکی از دبیران انگلیسی در یک قصبهی بسیار دور
آذربایجان آن را «سگ گرم» معنا کرده و گفتهبود که آمریکاییها مسیحی و کافرند، سگ
که چیزی نیست، حتی خوک و خر را هم گرم میکنند و میخورند...در قصبهای که افتخارش
در این است که روز عاشورایش را ششصد قمهزن عظمت میبخشد، دانشآموز کلاس هشتم زود
باور می کند که آمریکاییهای مسیحی و کافر راستی راستی سگ را گرم میکنند و میخورند!»(5)
‹‹ديگر وقت آن گذشته است كه ادبيات را محدود كنيم به تبليغ و تلقين
و نصايح خشك بي برو و برگرد. نظافت دست و پا و بدن، اطاعت از پدر ومادر، حرف
شنوي از بزرگان، سروصدا نكردن درحضور مهمان ...دستگيري از بينوايان به سبك وسياق
بنگاههاي خيريه و مسائلي از اين قبيل كه نتيجه كلي و نهايي همه اينها بي خبر
ماندن كودكان از مسائل بزرگ و حاد و حياتي محيط است.››(6)
با مروری گذرا
به تحلیلهاي صمد بهرنگی در پيرامون روش آموزشی در مدارس ایران و عنایت به متن
تاریخیای که صمد در آن زیست میکرده و امکانات و شرایط آن، هنگامی که در شرایط
حاضر به روش آموزشی (فارسی و انگلیسی) مدارس و آموزشگاهها میپردازیم همانندیهای
زیادی در این روشها مشاهده میشود.
برای نمونه کتابهای زبان
انگلیسی Interchange
که در اکثر موسسات زبان انگلیسی تدریس میشود قابل بررسی است. در این کتابها که
توسط مراکز آکادمیک غرب برای آموزش زبان انگیسی در کشورهای عمدتاً توسعهنایافته
طراحی شدهاست، الگو و شیوهی زندگیای توصیف و آموزش داده
میشود که عمدتاً غرب محور است. گرچه این مسئله را میتوان به انگیزهی زبان
آموزان برای مهاجرت و آشنایی با فرهنگ کشورهای اروپایی و آمریکا ربط داد، اما در
همین چهارچوب معنایی نیز عناصری از فرهنگ غرب آموزش داده میشود که ترویج دهندهی
نوعی فرهنگ کاذب، مصرفی و بازارمحورانه است. برای مثال در دروس این کتابها کمتر
اثری از بیوگرافی مخترعین، مکتشفین، دانشمندان و تحولات فرهنگی، تاریخیای چون
انقلابات و جنبشهای اجتماعی و مدنی دیده میشود و اکثر دروس دربارهی بیوگرافی
خوانندگان و هنرپیشگان سینما و آشنایی با رسم یا سنتی از شیوهی زندگی غربی
است. این سیاست آگاهانه را باید در راستای
«جهانیسازی فرهنگ»ی تلقی کرد که مراکز فکرسازی و ایدئولوژیک جهان توسعهیافته
غالباً از آن به «جهانیشدن فرهنگ» تعبیر میکنند.
در آخرین بخش
«کندو کاوی در مسائل تربیتی ایران»، صمد در فصلی تحت عنوان «زیر میکروسکوپ»، زندگی
کارمندان(به ویژه معلمان) را بررسیای انتقادی میکند. وی قشر کارمندان را «قطعه
گوشت مردهای» میداند که باید زیر میكروسکوپ گذاشته تا مورد تجزیه و تحلیل قرار بگیرند.
او ویزگیهای این قشر را چنین برمیشمرد:
«آسان طلبند. هرآنچه آسانتر
بهتر. هرچه مسئولیت آور، نو، عمیق خلاف غریزه و خارج از دایرهی دیدنیها، شنیدنیها
و دانستنیهای آنها باشد بیبو و بیخاصیت است. دور انداختنی است. یا دستکم
نباید به دنبالش رفت. آسایش خانوادگی هدف است. چندر قاز حقوق ماهانه هم کفاف ندهد،
باید زندگی قسطی راه انداخت و آسان و خوشبخت زیست. اصل این است: «سری که درد نمیکند
چرا دستمالش میبندی؟» با این دید است که آنها به دنیا و اجتماع و پدیدههایش مینگرند.»(7)
به دنبال این توصیف معتقد
است برای این قشر مسئولیت پذیری مفهومی ندارد.«هر اتفاقي ميخواهد بيفتد، هر بلايي
ميخواهد نازل شود، هر آدمي ميخواهد سر كار بيايد، در هر صورت آقاي چوخ بختيار(
خيلي خوشبخت) عين خيالش نيست، به شرطي كه زياني به او نرسد، كاري به كارش نداشته
باشند و چيزي از او كم نشود.»(8) اگر آمدهاند و شغل معلمی پذیرفتهاند، نه از
هشیاری بلکه از از سرناچاری است و بیکاری. همیشه در انتظار صوراسرافیل، یعنی آخر
برج، و چه اهمیت دارد که شاگرد چه خواند و چه فهمید و چه اندیشید و چگونه، به آنها
مربوط نیست.
اين بخش از تحليل
صمد به يك تحليل جامعهشناختي – اقتصادي نزديك ميشود. در تحليل وي كارمندان به
طور عام و معلمين به طور خاص، به آن دليل «قطعه گوشت مردهاي» خوانده ميشوند، كه
جداي از عدم مسئوليتپذيري به عنوان يك گرايش شخصي كه بيترديد تحت تاثير
انطباعات ذهني و فرهنگ عمومي نيز بودهاست، به علتي مهم و اساسي ديگري نيز وابستهاند.
عدم تناسب تخصص و علاقه در تقسيم كار اجتماعي كه در آن معلم صرفا براي رفع نياز و
كسب درآمدي كه زندگي او را تامين كند به اين كار مبادرت و اشتغال مييابد، نوعي بيرغبتي
را در كنار عدم مسئوليت پذيري در قبال دانشآموزان و جامعه موجب ميشود. مصرف زدگي
و اهميت آزمندانهي زندگي مادي در كنار اين علل رواني – مادي، وجه مكمل بحث پيش
گفته در باب «جهاني سازي فرهنگ» است كه از آن زمان تاكنون تداوم داشته است. آغاز
رشد و شيوع فرهنگ مصرفگرايي در ميان كارمنداني كه طبقهي متوسط را شامل ميشدند،
صرفا نوعي فرهنگ شبيه سازي با طبقات بالا و در نتيجه پذيرش مصرفگرايي به هر قيمتي
را دامن ميزد. چنين نگاه و تحليلي از سوي صمد بهرنگي در چند دهه پيش، اكنون و در
زمانهي ما نيز شايد با شدتي بيشتر قابل تحقيق و مشاهده باشد.
صمد و ادبیات
کودکان
تا پيش از صمد
چيزي به نام ادبيات كودكان به معناي واقعي و سياسي آن در ايران وجود نداشت. هر آن
چه بود عبارت بود از مطالب صرفاً اخلاقي كتب درسي و يا داستانهاي تمثيلي همچون جن
و پری و كليله ودمنه. صمد نخستين كسي بود كه در حوزه ادبيات كودكان دست به كار
جدي زد و با خلق آثاري در اين حوزه، زمينههاي رشد اين نوع ادبيات را فراهم آورد.
‹‹آيا كودك غيرازيادگرفتن
نظافت واطاعت از بزرگان وحرف شنوي ازآموزگار و ادب چيزديگري لازم ندارد؟ آيا نبايد
به كودك بگوييم كه بيشتر از نصف مردم جهان گرسنهاند و چرا گرسنهاند و راه
برانداختن گرسنگي چيست؟ آيا نبايد درك علمي و درستي از تاريخ وتحولات اجتماعي
بشري به كودك بدهيم؟ چرا دستگيري از بينوايان را تبليغ ميكنيم و هرگز نميگوييم
كه چگونه آن يكي بينوا شد و ديگري ‹‹توانگر››كه سينه جلو بدهد وسهم بسيار ناچيزي
از ثروت خود را به آن باباي بينوا بدهد و منت سرش بگذارد كه آري من مردي خير و
نيكوكارم و هميشه از آدمهاي بيچاره و بدبختي مثل تو دستگيري ميكنم.››(9)
صمد براي خلق
آثار براي كودكان دو نكته را لازم مي داند :1- ادبيات كودكان بايد پلي باشد
ميان دنياي رويايي كودكان با بي خبريها و خيال پردازيهاي رنگآميزي شده و شيرين
كودكانه آن و دنياي واقعي بزرگترها كه مملو از دردها و رنجها وسيهروزيها و تلخيها
است. در اين صورت است كه بچه مي تواند كمك و يار واقعي پدرش در زندگي باشد و
موجود سازنده اي در اجتماع راكد و رو به نابودي.2- بايد جهانبيني دقيقي به بچه
داد. معياري به او داد كه بتواند مسائل گوناگون اخلاقي را در شرايط و موقعيت هاي
اجتماعي كه دائماً در حال تغيير و تحولاند به درستي ارزيابي كند.
دوري جستن از ساختن دنيايي
فانتزي و خيالي وعاري از واقعيت، مشخصه داستانهايي است كه صمد براي كودكان
نگاشتهاست ‹‹اگر ميخواهي داستان بنويسي براي بچهها بايد مواظب باشي
دنياي قشنگ الكي برايشان نسازي››. ‹‹ بچه را بايد از عوامل الكي وسست بنياد
نااميد كرد و بعد اميد دگرگونهاي بر پايه شناخت واقعيتهاي اجتماعي ومبارزه با
آنها را جاي آن اميد اولي گذاشت››.
روز نهم شهريور
1347 پيكر بي جان صمد رادرراه درياي خزر از رود ارس گرفتند. مرگ صمد مردم ما
وجامعه ما را از يكي از بهترين فرزندان، يكي از بهترين آموزگاران و يكي از صميميترين
خدمتگزاران خود محروم ساخت.
براي رسيدن به
آنچه كه صمد برايش زيست و برايش مبارزه كرد كارهاي بسياري هست كه بايد انجام داد.
تا وقتي كه اولدوزها زير دست زن باباهاي ظالم رنج مي كشند. تا وقتي كه خواهر
ياشارها زير كرسي از سرما خشك ميشوند و تا وقتي كه پولادها وصاحبعليها در حسرت
يك دانه هلو آه ميكشند،كار صمد به سرانجام نرسيده است و تا هنگامي كه تاري وردي
و خواهرش به جاي به مدرسه رفتن و درس خواندن زير دست حاجي قلي ها كار ميكنند و تا
هنگامي كه دده ياشارها بيكارند آرمانهاي صمد همچنان در دستور كار دوستداران اوست
وصمد، عمو صمد آنان باقی خواهد ماند.
منابع و مأخذ:
1-
ادبيات چيست؟، ژان پل سارتر، ترجمه ابوالحسن نجفي، مصطفي رحيمي- چاپ زمان
2-صمد
بهرنگي، اولدوز وعروسك سخنگو
3-
نامههای صمد بهرنگی، گردآوری اسد بهرنگی، انتشارات امیرکبیر 1357، ص 15
4-
کندو کاو در مسائل تربیتی ایران، صمد بهرنگی، انتشارات شبگیر، آذر 1336، ص 76
5-
همان، ص 77
6-
صمد بهرنگي، مجموعه مقالات
7-
کندو کاو در مسائل تربیتی ایران، ص 113
8-
مقالهي آقاي چوخ بختيار، 19 مهر 1343
9-
مجموعه مقالات
پیوست: متن زیر بخشی از
مقالهی صمد بهرنگی دربارهی کتاب آوای نوگلان است. اصل مقاله در مجلههای
نگین(اردیبهشت ۱۳۴۷) و راهنمای کتاب(خرداد ۱۳۴۷) چاپ شدهاست. از این متن عناصر
اصلی اندیشهی صمد پیرامون ادبیات کودکان و آسیبشناسی نظام آموزشی در ایران
برداشت میشود.
ادبیات کودکان
دیگر وقت آن گذشته است که ادبیات کودکان را محدود کنیم به
تبلیغ و تلقین نصایح خشک و بیبروبرگرد، نظافت دست و پا و بدن، اطاعت از پدر و
مادر، حرفشنوی از بزرگان، سروصدا نکردن در حضور مهمان، سحرخیز باش تا کامروا باشی، بخند تا دنیا
به رویت بخندد، دستگیری از بینوایان به سبک و سیاق بنگاههای خیریه و مسائلی از
این قبیل که نتیجهی کلی و نهایی همهی آینها بیخبر ماندن کودکان از مسائل بزرگ
و حاد و حیاتی محیط زندگی است.
چرا باید در حالی که برادر بزرگ دلش برای یک نفس آزاد و یک
دم هوای تمیز لک زده، کودک را در پیلهای از «خوشبختی و شادی امید» بیاساس خفه
کنیم؟ بچه را باید از عوامل امیدوارکنندهی الکی و سست بنیاد نا امید کرد و بعد
امید دگرگونهای بر پایهی شناخت واقعیتهای اجتماعی و مبارزه با آنها را جای آن
امید اولی گذاشت.
آیا کودک غیر از یاد گرفتن نظافت و اطاعت از
بزرگان و حرفشنوی از آموزگاران (کدام آموزگار؟) و ادب (کدام ادب؟ ادبی که زورمندان
و طبقهی غالب و مرفه حامی و مبلغ آن است؟) چیز دیگری لازم ندارد؟
آیا نباید به کودک بگوییم که در مملکت تو هستند
بچههایی که رنگ گوشت و حتی پنیر را ماه به ماه و سال به سال نمی بینند؟ چرا که
عدهی قلیلی دلشان میخواهد همیشه «غاز سرخشده در شراب» سر سفرهشان باشد.
آیا نباید به کودک بگوییم که بیشتر از نصف مردم
جهان گرسنهاند و چرا گرسنه شدهاند و راه برانداختن گرسنگی چیست؟
آیا
نباید درک علمی و درستی از تاریخ و تحول و تکامل اجتماعات انسانی به کودک بدهیم؟
چرا باید بچه های شستهورفته و بیلکوپیس و بیسروصدا
و مطیع تربیت کنیم؟
مگر قصد
داریم بچهها را بگذاریم پشت ویترین مغازههای لوکس خرازی فروشیهای بالای شهر که
چنین عروسکهای شیکی از آنها درست می کنیم؟
چرا میگوییم دروغگویی بد است؟
چرا میگوییم دزدی بد است؟
چرا میگوییم
اطاعت از پدر و مادر پسندیده است؟
چرا نمیآییم ریشههای پیدایش و رواج و رشد
دروغگویی و دزدی را برای بچهها روشن کنیم؟
کودکان را میآموزیم که راستگو باشند در حالی که زمان،
زمانی است که چشم چپ به چشم راست دروغ میگوید و برادر از برادر در شک است و اگر
راست آنچه را در دل دارد بر زبان بیاورد، چه بسا که بعضی از دردسرها رهایی
نخواهد داشت.
آیا اطاعت از آموزگار و پدر و مادری نایاب و
نفسپرست که هدفشان فقط راحت زیستن و هرچه بیشتر بیدردسر روزگار گذراندن و هرچه
بیشتر پول درآوردن است، کار پسندیدهای است؟
چرا دستگیری از بینوایان را تبلیغ میکنیم و هرگز نمیگوییم
که چگونه آن یکی «بینوا» شد و این یکی «توانگر» که سینه جلو دهد و سهم بسیار
ناچیزی از ثروت خود را به آن بابای بینوا یدهد و منت سرش بگذارد که آری من مردی
خیر و نیکوکارم و همیشه از آدمهای بیچاره و بدبختی مثل تو دستگیری میکنم، البته
این هم محض رضای خداست والا تو خودت آدم نیستی.
اکنون زمان آن است که در ادبیات کودکان به دو
نکته توجه کنیم و اصولا این دو را اساس کار قرار دهیم:نکتهی اول: ادبیات کودکان باید پلی باشد بین دنیای
رنگین بیخبری و در رویا و خیالهای شیرین کودکی و دنیای تاریک آگاه غرقه در
واقعیتهای تلخ و دردآور و سرسخت محیط اجتماعی بزرگترها. کودک باید از این پل
بگذرد و آگاهانه و مسلح و چراغ به دست به دنیای تاریک بزرگترها برسد.
در این صورت است که بچه میتواند کمک و یار
واقعی پدرش در زندگی باشد و عامل تغییردهندهی مثبتی در اجتماع راکد و هردم
فرورونده. بچه باید بداند که پدرش با چه مکافاتی لقمه نانی به دست میآورد و برادر
بزرگش چه مظلوموار دست و پا میزند و خفه میشود.
آن یکی بچه هم باید بداند که پدرش از چه راههایی
به دوام این روزگار تاریک و این زمستان ساختهی دست آدمها کمک میکند. بچهها را
باید از عوامل «عوامل امیدوار کنندهی سست بنیاد» ناامید کرد. بچهها باید بدانند
که پدرانشان نیز در منجلاب اجتماع غریق دست و پا زنندهای بیش نیستند و چنان که
همهی بچهها به غلط میپندارند، پدرانشان راستس راستی هم از عهدهی همهی کارها
برنمیآیند و زورشان نهایت به زنانشان میرسد.
خلاصهی کلام و نکتهی دوم، باید جهانبینی دقیقی به بچه داد، معیاری به
او داد که بتواند مسائل گوناگون اخلاقی و اجتماعی را در شرایط و موقعیتهای دگرگون
شوندهی دایمی و گوناگون اجتماعی ارزیابی کند.میدانیم که مسائل اخلاقی از چیزهایی
نیستند که ثبات دایمی داشته باشند. آن چه که یک سال پیش خوب بود ممکن است دو سال
بعد بد تلقی شود. کاری که در میان یک قوم یا طبقهی اجتماعی اخلاقی است ممکن است
در میان قوم یا طبقهی دیگری ضداخلاق محسوب شود.
در خانوادهای که پدر همهی درآمد خانواده را صرف عیاشی و
خوشگذرانی و قماربازی میکند، و هیچ اثر تغییردهندهای در اجتماع ندارد و یا سدّ
راه تحول اجتماعی است، بچه ملزم نیست مطیع و راستگو و بیسروصدا باشد و افکار و
عقاید پدر را عینا قبول کند.
ادبیات کودکان نباید فقط مبلغ «محبت و نوعدوستی
و قناعت» از نوع اخلاق مسیحیت باشد. باید به بچه گفت که به هر آنچه و هرکه ضد
بشری و غیر انسانی و سد راه تکامل تاریخی جامعه است کینه ورزد و این کینه باید در
ادبیات کودکان راه باز کند.تبلیغ اطاعت و نوعدوستی صرف، از جانب کسانی که کفهی
سنگین ترازو مال آنهاست، البته غیرمنتظره نیست اما برای صاحبان کفهی سبک ترازو
هم ارزشی ندارد.
منبع طرح ها:سایت صمد بهرنگی
مجموعه فوق را پیشکش کردم به کودکان کار و
خیابان
تکثیراز جهانگیر
محبی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر