در بیست سالگی
آرشیو اسناد و پژوهشهای ایران در برلن (۱)
گفتگو ناصر مهاجر با مهران پاینده، رضا یگانه و عباس خداقلی
آرشیو اسناد و پژوهشهای ایران در برلن (۱)
گفتگو ناصر مهاجر با مهران پاینده، رضا یگانه و عباس خداقلی
•
از مهران پاینده خواهش کرده بودم به همکارانش بگوید که در پی شناختن بهتر و شناساندن بیشتر آرشیو اسناد پژوهشهای ایران
ـ برلن هستم و سپاسگذار میشوم اگر چند تنی از دستاندرکاران آن نهاد به
گفتگو با من بنشینند. او پیام مرا با دوستانش در میان گذاشت؛ آنچه پیشرو
دارید چکیدهی گفتگو با سه تنی است که آن شب خود را به آرشیو رساندند
...
ناصر مهاجر: پیش از آغاز گفتگو دلم میخواهد بدانید سپاسگذارتان هستم که پذیرفتید با من به گفتگو بنشینید. آرشیو شما، آرشیو ما یکی از مهمترین نهادهاییست که در تبعید شکل گرفته و برجا مانده. منشاء خدمات زیادی هم بوده. اما تاریخچه و چند و چون شکلگیری و زندگی آن چندان شناخته شده نیست. پس اجازه دهید از همین جا آغاز کنیم. تا جایی که من می دانم، آرشیواسناد و پژوهشهای ایران در ۲۹ ماه مه سال ١٩٩٢ (٨ خرداد ١٣٧١) بنا نهاده شد. باز تا جایی که میدانم، بنیانگذاران ۱۱ تن بودند؛ شش زن و پنج مرد، همه پناهندهی سیاسی و بیشتر کسانی که پس از ٣٠ خرداد ١٣٦٠ ایران را ترک کردهاند. و باز تا جایی که میدانم، همهی این ۱۱ تن، چپگرا بودند؛ برخی چپگرایان مستقل و برخی متشکل. نخستین پرسشم این است: چرا و به چه دلیلی چنین کانونی برپا ساختید؟ چه ضرورتهایی را احساس میکردید که دست به این کار زدید؟ فکر اولیهتان چه بود؟ رایزنیهای اولیهتان چه بود؟ درک یگانهای داشتید و یا با مقدمههای گوناگون به نتیجهی مشترکی رسیدید؟
• مهران پاینده: با تشکر ازشما که وقتتان را صرف این کار میکنید و آرشیو را قابل دانستید که راجع به آن کاری انجام دهید و به هر صورت این بخش از کار آرشیو را به عهده گرفتهاید. در مورد نکتهی اولی که شما گفتید، باید بگویم ما ۱۱ نفر، همهمان حداقل پناهنده نبودیم. این برای ثبت در تاریخ!!!
ناصر مهاجر: من این نکته را به نقل از بیانیهتان آوردم: «ما جمعی از پناهندگان ایرانی...»
• مهران پاینده: به هر صورت هر۱۱ نفرمان در موقعیتِ پناهندگی نبودیم. یک نفر از ما پناهنده نبود. اما داستان شکلگیری ما: شروع بحثهایی که سرانجام منجر به تشکیل آرشیو شد، برمیگردد به سال ۹۰. در آن سال عدهای از دوستان، ضرورت یک کار جمعی را که به نوعی معطوف باشد به ایجاد کتابخانه، احساس میکردند. وجود مرکز و مکانی که آدم ها دور هم جمع شوند، با هم حرف بزنند، تبادل افکار بکنند، به طور جدی محسوس بود. آدمهای مختلفی بودند که در این بحثها شرکت میکردند. در بعضی جلسات، تا جایی که یادم میآید، حدود ۲۰ نفر میآمدند. مجموع کسانی که در بحثها شرکت میکردند، به بیش از ٣۰ نفر میرسید.
ناصر مهاجر: بحثهایتان را در کجا برگذار میکردید؟
• مهران پاینده: دو جلسهی اولش در خانهی یکی از دوستان بود که هنوز هم با ما کار میکند. بعد، جلسات را در یک کافه برگذار کردیم. نظراتِ مختلفی مطرح بود که وارد جزئیاتش نمیشوم. زیاد وقت میبرد. از مجموعهی آن نظرات، یک نظر کسانی را پیدا کرد که آن را اجرا کنند و به پیش ببرند. آن نظر عبارت از این بود که یک آرشیو اسناد داشته باشیم با یک کتابخانه در کنارش. این نظر اساسا متکی بر چند نکته بود: که ما اصولا مردمی هستیم بدون حافظهی تاریخی. مردمی هستیم فراموشکار. مردمی هستیم که کمتر میتوانیم تجربههای گذشتهمان را، حتا تجربههای گذشتهی نزدیکمان را به نسل پس از خودمان منتقل کنیم. یا طوری منتقل کنیم که آنها بتوانند نسبت به آن واقف شوند، بر کم و کیف آن مسلط شوند و بتوانند دنبالهی کار را بگیرند. این فراموشی هنوز هم به طورجدی گریبانگیر ماست. نمونههایش خیلی زیاد است. مثلا جنبش زنان اگر بخواهد کار بکند، باید در اسناد تاریخی بگردد تا ببیند که ۵۰ سال پیش زنان ایران چه میکردند. یا وقتی در سال ١٣٤١ مسالهی ارضی مطرح شد، محققین باید میرفتند و میگفتند که مسئلهی اصلاحات ارضی یک بار هم به طور رسمی در ۱٣۱۶ یا ۱٣۱۴ از طرف حکومت مطرح شد. چیزی که زمان محمد رضا شاه پهلوی به اجرا درآمد، اولین بار در زمان رضاشاه مطرح شده بود. این وسط یک چیز گم شده بود. فراموش شده بود. انگار جزو تاریخ ما نبود. چپها وقتی میخواستند ببیند مساله اصلاحات ارضیای که محمد رضا شاه مطرح کرده چیست و دربارهی تقسیم زمین چه باید بگویند، احتمالا باید میرفتند در یکی از کتابخانههای معظم اروپا و آمریکا میگشتند تا اسناد جنبش چپ ایران ۶۰ سال پیش را پیدا کنند. بله، در این مورد هم حرف زده شده است. فراموشی در جنبش چپ خیلی روشن خودش را نشان میداد. در واقع هر نسلی باید از صفر شروع میکرد. بدون تجربه باید شروع میکرد. تازه اگر چیزی هم پیدا میکرد، چه بسا سینه به سینه و نسل به نسل گفته شده بود. چیزی که همین امروز هم آن را میبینیم. مثلا وقتی دربارهی انجمنها صحبت میشود، در یک تاریکی عجیبی فرومیرویم. انجمنهایی که زمان مشروطیت داشتیم، اصلا شناخته شده نیستند. در حالی که آنها بخش مهمی از زندگی جامعه بودند. آدمها با آنها کار و زندگی میکردند. این فراموشی یا عدم آگاهی از گذشته، به خصوص در مورد ایرانیانی که سالهای سال در خارج از کشور زندگی کرده بودند، خیلی جدیتر بود. برای شخص من بهخصوص، داستان ایرانیانی که از دیرباز در آلمان زندگی میکردند، سابقهی فعالیتشان، کارهایشان، مبارزاتشان به شدت در تاریکی بود. هنوز هم هست. کمتر کسی میداند که خلیل ملکی در دورانی که در آلمان تحصیل میکرد، چطور زندگی میکرد. جز یکی دو سند کوتاه که به یُمن کوشش احمد مهراد پیدا شده، تقریبا هیچ چیز از زندگی او در آلمان معلوم نیست. این سبب میشد که آدم به این نتیجه برسد که در مقابل این جریان غالبِ فراموشی و گمشدگی، باید کاری بکند. قطعا میدانستیم که این یک کار دورانساز نیست! کاری نیست که همه چیز را زیر و رو کند. ولی تصورمان این بود که یک چنین گامهای کوچک، وقتی کنار هم قرار بگیرند و اگر قرار بگیرند، میتواند این فراموشی تاریخی را، این گسستهای مداومی را که درهمین چند نسل خودمان و در نسل قبل از خودمان شاهدش بودیم، از بین ببرد. پلی بزند بین دیروز و امروز. دست کم نگذارد گسستِ دیگری اتفاق بیفتد. این حرف عمومی بود که دربارهی ضرورت به وجود آوردن آرشیو داشتیم.
ناصر مهاجر: آقای یگانه، انگار شما میخواستید چیزی بگویید؟
• رضا یگانه: بله. ضمن تشکر ازشما آقای مهاجر که لطف کردید و وقت گذاشتید تا گوشهی کوچکی از فعالیتِ فرهنگی ایرانیان خارج از کشور را در تاریخ ما ثبت کنید، میخواستم بگویم احتمالا پنجاه یا صد سال بعد کسانی پیدا میشوند که تجربهی ما را مد نظر قرار دهند. من به شخصه خیلی دلم میخواست آدمهایی که قبل از ما، پنجاه یا صد سال پیش، دور از وطنشان زندگی میکردند، تجربهی فعالیتِ خودشان را ثبت میکردند؛ حتما خیلی به درد ما میخورد. ببینید هفتاد هشتاد سال پیش در همین شهر برلن، مجلهی کاوه منتشر میشد. پیش از آن ایرانشهر منتشر میشد. کاظمزادهی ایرانشهر، سید حسن تقیزاده، دکتر تقی ارانی و و و در همین شهر زندگی میکردند. کتابخانه و چاپخانهی در اینجا داشتند. اما ما وقتی آرشیو را راه انداختیم هیچ چیز دربارهی تجربهی آنها نمیدانستیم.
ناصر مهاجر: حق با شماست. برلن، شهریست که نزدیک به صد سال سابقه دارد در پذیرفتن و پناه دادن به ایرانیانِ مخالف استبداد و خواهان آزادی و دموکراسی. از کانونهای اصلی روشنفکران آزادیخواه و کوشندگان راه تجدد و پیشرفت ایران بوده است؛ از آستانهی مشروطیت تا امروز. از صنیعالدوله نویسنده یک کلمه گرفته تا بزرگ علوی در این شهر زندگی میکردند. مرکز مشروطهخواهان در دورهی استبداد صغیر بود. همانگونه که اشاره کردید، کاظمزاده ایرانشهر، محمد قزوینی و و و این شهر را برای کار و زندگی برگزیده بودند. سوسیالستهایی چون وحیدالملک شیبانی در این شهر به اندیشههاشان غنا بخشیدند. ستادِ سیاسی کمونیستهای مستقلی چون مرتضی علوی و تقی ارانی و دیگران، اینجا بود. کاوه، فرنگستان، ایرانشهر و حتا ستاره سرخ در این شهر انتشار مییافت. و باز همانگونه که اشاره کردید در اینجا چاپخانه و کتابخانه و قرائتخانهی ایرانی داشتیم. لابد برخی از این نهادها ثبت شده بودند. در این باره هیچ پژوهشی انجام دادهاید؟
• مهران پاینده: من شخصا دنبال این قضیه رفتهام. نه به دلیل آرشیو، مستقل از آرشیو و قبل از آرشیو. راحت بگویم هیچ نشانی پیدا نکردم. من مجلهی کاوه را در ایران دیدم؛ ولی در اینجا ندیدم. مجلهی فرهنگستان را در ایران دیدم؛ ولی در اینجا ندیدم. ردی از زندگی ارانی در برلن و اطلاع جدیای از نشریهی پیکار دوران حزب کمونیست ایران یا ستاره سرخ که در همین برلن منتشر میشد، پیدا نکردم.(اخیرا شنیدم که دفتر کار ارانی را پیدا کردهاند و یک تابلو هم روی دیوار آن چسباندهاند.) فقط هم من نیستم که چیزی پیدا نکردم؛ جرمی بر گردن من نیست. وقتی چند شماره از مجلهی پیکار به همتِ آقای خسرو شاکری درآمد، منشاء تقریبا هیچکدامشان آلمان نبود. برخی از اسناد حزب کمونیست ایران که توسط آقای احمدی منتشر شد و یا بیان حق، در آلمان فراهم نشد. در این امر نه فقط مسئلهی گسست تاریخی و بیحافظهگی ایرانیها که اساسا در نتیجهی استبداد بوده، بلکه جنگ جهانی دوم و انهدام اکثر آرشیوها در جریان جنگ، دخیل است .احتمالا به همین خاطر است که در پاریس یا در لندن راحتتر میشود این نوع اسناد را پیدا کرد. شاید به همین خاطر هم تقیزاده در لندن زندگی میکرد و یا مجتبا مینوی که ما حتا نشانی خانه و اسم خیابانشان را هم داریم. آن خیابانها در برلن از بین رفتهاند. خانهها منهدم شدهاند و خیابانبندی جدیدی به وجود آمده است. البته ما میدانیم که قبلا در فلان محلهی برلن خیابانی بوده و در آن خیابان خانهای بوده که مثلا در آن خانه تقیزاده و دوستانش دفتر مجلهی کاوه را داشتند. اطلاعاتی که من دارم همین قدر است. با کسانی که در این زمینه بیشتر کار کردهاند یا حساسیت بیشتری داشتهاند هم صحبت کردهام. اطلاعات آنها هم تقریبا در همین حدود است. در نتیجه پاسخ دقیق به سوال شما به طور خلاصه این است: کار ما برای درست کردن آرشیو در برلن بر هیچ تجربهی قبلی متکی نبود.
ناصر مهاجر: و مثل بسیاری دیگر از تجربههای ما ایرانیان از صفر شروع شد...
• مهران پاینده: یعنی سالها باید بگذرد تا ما برسیم به سال ۱٣۶٨ و آقای ایرج افشار کتاب قبالهی تاریخ را منتشر کنند و ما تازه بفهمیم که سال ۱۹۱٨ در برلن جلساتی بوده، صحبتهای علمی و ادبیای میشده و مثلا آقای محمد علی خان جمالزاده در آن صحبت کردند؛ عزتالله خان هدایت صحبت کردند، آقای حبیبالله خان شیبانی صحبت کردند، آقای محمود غنیزاده صحبت کردند...
ناصر مهاجر: اینها را از آگهیهای که در کتاب کلیشه شده درمییابیم...
• مهران پاینده: کلیشهی آگهیهای تبلیغی که در آن زمان چاپ شده و نام سخنرانان در آن آمده، برخی از اشخاص مقیم برلن را به ما معرفی میکند. وجود این جلسات را من از طریق کتاب قباله تاریخ فهمیدم که در ایران درآمده؛ نه از پرسوجوهایم در برلن. و این کتاب هم بعد از آنکه آرشیو تشکیل شد، به دست ما رسید. اما مسئله این است که ما تنها نسبت به بخش بسیار کوچکی از تجربههای تاریخیمان آگاهی داریم. بخش بسیار بسیار بزرگی گم شده. ما خواستهایم که از گم شدن تجربههای دوران خودمان جلوگیری کنیم و به سهم خودمان با این فراموشی مقابله کنیم.
ناصر مهاجر: بر این نکته در یکی از چند بیانیه یا اعلامیهای که دادهاید تاکید داشتهاید: «...تقلایی هرچند جزیی در برابر جریان غالب و سنتی شدهی به فراموشی سپردن کوششها و فعالیتهای مختلف ایرانیان در داخل و به خصوص خارج از کشور...".
• مهران پاینده: بله. وارد ریشههای این گسستگی تاریخی و این فراموشی نمیشوم که این بحث دیگری است و جای دیگری میخواهد. نکتهی دومی که بنیادِ کار بود، این بود که ما هر کداممان احتیاج به یک چنین جایی داشتیم. جایی که بتوانیم به آن مراجعه کنیم و مطالب مربوط به ایران را که دنبالش هستیم، پیدا کنیم. بهخصوص که با حکومتی روبهرو بوده و هستیم که هر سندی را که به سودش نباشد، سربه نیست میکند. جمعآوری اینگونه اسناد و حفظ کردنشان هم اقدامی بود در مقابل سانسور و هم یک حرکتی که به احتیاجاتِ روزمره خود ما پاسخ میداد. البته هر کداممان کتابخانهی کوچکی داشتیم. مجموعههای کوچک و بزرگ نشریه، اطلاعیه، اعلامیه که برای خودمان کم بود. همیشه کم میآوردیم. فکر کردیم اگر جایی باشد که بتوانیم همهی موجودیمان را آنجا متمرکز کنیم، کار همهمان خیلی راحت تر میشود.
• رضا یگانه: سوای صحبتهای مهران، چند نکته به ذهن من رسیده که دلم میخواهد برایتان بگویم. اول این که ایدهی آرشیو پیش از خود آرشیو وجود داشت. از زاویهی تاریخی، یک نکته خیلی مهم است که بدانید: همهی کسانی که در بحثهای اولیه مشارکت داشتند و میخواستند پای چنین کاری باشند، تجربهی شکست را از سر گذرانده بودند. تجربهی شکست برای همهی ما به این معنا بود که فعالیت در سازمانها و گروههای سیاسی تنها راه مبارزه نیست. اینکه از آن جمع اولیه بزرگ، تعداد معدودی بیرون آمد، آن یازده نفر، به این مفهوم بود که یازده نفر به رغم سن و سال متفاتشان، میخواهند که...
ناصر مهاجر: از چند ساله بودید تا چند ساله؟
• رضا یگانه: از ٢٩ ساله که من بودم داشتیم تا ٤٠ و ٤٥ ساله که سن و سالِ مهران و شهین نوایی بود.
ناصر مهاجر: ممکن است نام این یازده تن را بگویید؟
• رضا یگانه: ژاله احمدی، لوئیز باغرامیان، مهران پاینده، افسر جوادی، گلرخ جهانگیری، حمید حقدوست،عباس خداقلی، فرزانه سوری، شهین نوائی، حمید نوذری، رضا یگانه.
در واقع افراد متعلق به دو نسل و با تجربیاتِ متفاوت، دست در دست هم گذاشتیم. یک نسل با انقلاب پا به میدان مبارزه گذاشته بود و یک نسل پیش از انقلاب درگیر مبارزه شده بود. بعضی از ما تجربهی فعالیت در خارج از کشور را هم داشتند و عضو کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی بودند. ترکیب ما از نظر جنسیتی هم جالب بود. همانطور که خودتان در شروع بحث اشاره کردید، ما شش زن و پنج مرد بودیم. همهمان چپ. و همه از ضرورت ایجاد یک مرکز اسناد و یک کتابخانهی خوب دم میزدیم. دربارهی نوع کتابهای کتابخانه اختلافی نداشتیم. اما در مورد اینکه دنبال چه نوع اسنادی باید برویم، اختلاف نظر داشتیم. و این بازتابی بود از درکِ آن موقع ما از دمکراسی. یک نظر میگفت باید دنبال جمع آوری اسناد مشخص و محدود باشیم و نه هر نوع سندی...
ناصر مهاجر: مراد از «اسناد مشخص و محدود»، اسناد مربوط به جنبش چپ ایران است؟
• رضا یگانه: نه تنها جنبش چپ، که در جنبش چپ هم اسناد مربوط به گروهها و سازمانهای مشخص و محدودی مد نظر بود. مشخصا گروهها و سازمانهایی که از جمهوری اسلامی حمایت نکرده بودند. در مقابل این نظر، نظر دیگری وجود داشت که ما آن را نمایندگی میکردیم. ما میگفتیم جمعآوری اسناد یعنی جمعآوری اسناد؛ صرف نظر از اینکه سند مربوط به چه فرد یا گروهی باشد و محصول چه مقطع تاریخیای. میگفتیم تنها با این نگاه است که هم خودمان و هم دیگران امکان پیدا میکنند که تاریخ را آن طور که وجود داشته ببینند؛ در کلیت و جامعیتش.
ناصر مهاجر: آقای پاینده، میخواهید در این زمینه چیزی بگویید، یا من پرسش بعدیام را طرح کنم؟
• مهران پاینده: من میتوانم دو نکته به بحث رضا اضافه کنم. آنچه رضا از دموکراسی گفت، از مشکلاتِ مرحلهی اول کار ما بود. اینکه سازماندهی کار ما چطور میتواند مبنایی دموکراتیک داشته باشد، در اول کار مطرح شد. این جنبهی نظری که رضا به آن اشاره کرد را اگر روشن نمیکردیم، نمیتوانستیم کار عملی را شروع کنیم. باید روشن میکردیم که چه فهمی از سند داریم؛ از چیزهایی که برای دانستن، برای نگهداشتن و برای حفظ کردن مهم است. یکی از چیزهایی که خوشبختانه پذیرفته شد و تا جایی که میشد به عمل درآمد (مشکلاتی که در جریان عمل به وجود آمد را بعد میگویم) این بود که تمام چیزهای چاپی موجود را جمع کنیم؛ نه تنها چیزهایی که ظاهرا خیلی مهم است و سیاسیست! بلکه اسناد فرهنگی و حتا چیزهایی که به زندگی عادی و روزمرهی آدمهای خارج از کشور مربوط میشود را. در نتیجه حالا کلی آگهی تبلیغاتی داریم؛ از آگهیهای تبلیغاتی رستورانهای ایرانی تا تعمیرگاه و آموزشگاه. این کار را کردیم که روزی بتوانیم بگوئیم ایرانیهایی که در اینجا زندگی میکردند، این جور غذا میخوردند، به این جور جاها میرفتند، سوار این جور ماشینها میشدند، این تعداد تعمیرگاه داشتند و ...
ناصر مهاجر: کوشش برای گردآوردن سند در ربط با زندگی و تاریخ اجتماعی ایرانیانِ در تبعید و مهاجرت.
• مهران پاینده: بله در زمینهی زندگی ایرانیان خارج از کشور تاکید خاصی داشتیم و همچنین هرچه مربوط به مسائل ایران میشد. این نوع فهم ـ اسمش را بگذاریم فهم مدنی از کار دموکراتیک ـ از روز اول و از اولین نشستها مورد بحث و گفتگو بود. اجبارا باید پیش از شروع کار به نقاط مشترکی میرسیدیم که خوشبختانه رسیدیم.
• رضا یگانه: در این رابطه دو نکته احتمالا مهم است که بد نیست به آن اشاره شود. یکی فهم ما از دموکراسی بود (در آن دوره) که ساختار رابطهی درونی ما را روشن میکرد. نکتهی دوم توافق ما دربارهی جمعآوری بدون محدودیت اسناد و مدارک بود. و شاید برایتان جالب باشد که بدانید وقتی پای این کار رفتیم و به عنوان مثال اعلامیههای این گروه و نشریات آن سازمان را جمعآوری کردیم، اسمی که روی پرونده یا جعبهی مربوطه گذاشتیم، به لحاظ شکلی، کپُی همان اسمیست که آن سازمان و گروه روی اعلامیه و نشریهاش گذاشته بود. نه با دست اسم را بازنویسی کردیم و نه با ماشین چاپ. بلکه آن را به همان شکل، کپی کردیم و روی جعبهی پرونده مربوطه چسباندیم. این پیشنهاد مهران بود. منظورم این است که فهم ما از دموکراسی این بود که حق هیچگونه دخل و تصرفی در آنچه به دست میآوریم، نداریم. ما سند را، هر سندی را به همان شکل که هست در معرض دید محقق میگذاریم.
ناصر مهاجر: یعنی به امانت و امانتداری پایبندید و نیز به انتقال صحیح و سالم آنچه به دستِتان میرسد به دیگران.
• مهران پاینده: برای پل زدن به گذشته و از بین بردن گسستِ تاریخیای که به آن اشاره کردم؛ برای مقابله با فراموشی تاریخی و فقدان حافظهی تاریخی، اجبارا باید این کار را میکردیم. هر چیز که مربوط به این زمانه میشود، باید حفظ شود تا در اختیار همگان قرار گیرد و خود به خود به نسلهای آینده منتقل شود.
ناصر مهاجر: از این جمع ۱۱ نفره که آرشیو را بنیاد گذاشتند، چند تن پژوهشگر بودند یا هستند؟ و چند تن بیش از اینکه خودشان را پژوهشگر بدانند، خود را علاقمند به مطالعه میدانند و علاقمند به اینکه مرکزی وجود داشته باشد برای پژوهش در زمینهی مسائل ایران. دوم، میخواهم بدانم از کسانی که آرشیو را بنیان گذاشتند، چند نفر اهل فن بودند؛ یعنی در بایگانی و کتابداری سررشته داشتند؟
• مهران پاینده: اینکه مشخصا چند نفر و چه درصدی از ما اهل پژوهش بودند و هستند، از گفتنش معذورم. ارزیابی من میتواند درست یا غلط باشد. اما با قطعیت میتوانم بگویم که همهی کسانی که دور هم جمع شدند، اهل فعالیت سیاسی بودند. کسانی بودند که مسائل جاری اجتماع، مسئلهی مرکزیشان بود. و البته کسانی هم در میان ما بودند و هستند که به راستی اهل پژوهشند؛ البته به درجات مختلف. به این معنا، آن ۱۱ نفر طیفی را تشکیل میدادند که یا پژوهشگر بودند یا فعال سیاسی؛ ولی همه ضرورت ایجاد یک مرکز اسناد را حس میکردند و حاضر بودند برای آن مایه بگذارند. این نقطهی مشترکی بود که ما را به هم وصل میکرد. ما در میان خودمان کسانی را داشتیم که برایشان جمع آوری سند مهمتر از هر کار دیگری بود. کسانی را هم داشتیم که سند را برای این میخواستند که کار سیاسیشان را پیش ببرند. و البته کسانی هم بودند که این دو را با هم میخواستند.
ناصر مهاجر: در میان شما ١١ تن زن و مرد بنیانگذار، چند آرشیویستِ کارآزموده وجود داشت. یک نفرتان را میشناسم...
• مهران پاینده: آرشیویستی که تحصیلاتِ آرشیو کرده باشد، نداشتیم. ولی من خودم یک کم بلد بودم. سابقهی...
ناصر مهاجر: میدانم که شما این کاره بودید. اما میخواهم بدانم کسانی دیگری هم بودند که در کار بایگانی یا کتابداری سررشته داشته باشند؟
• مهران پاینده: سررشته، اگر به معنای تخصصیاش منظور نظرتان باشد، باید بگویم نه. کسی در میان ما نبود که دورهی کتابداری دیده باشد و تخصص بایگانی داشته باشد. ولی اگر سررشته به این معنا باشد که دوستانی بودند و هستند که تجربهی عملی داشتند و برای کارهای تحقیقاتیشان اجبارا بخش بزرگی از وقت و زندگیشان را در کتابخانهها گذرانده بودند، چرا بودند کسانی که سررشته داشتند.
همینجا حتما باید اشاره کنم که ما اصلا گمان نمیکردیم، هنوز هم گمان نمیکنیم، که با ایجاد آرشیو شاهکار کردهایم. کار ما نه اولین مورد در این زمینه بود و نه الزما مهمترین مورد. البته امروز میتوانم بگویم که در میان کل مراکز اسناد ایرانی خارج از کشور، آرشیو از همه بزرگتر است. و میدانیم خیلی از سازمانهای سیاسی، آرشیوهایی دارند که بعضی از قسمتهایشان، بسیار غنیتر از آرشیو ماست. در عین حال میدانیم که دولتهای مختلفی که با ایران سر و کار داشتهاند، آرشیوهایی دربارهی مسائل ایران دارند که بسیار بسیار غنیتر از ماست. بخشی از این آرشیوها اصلا در اختیار عموم نیست. بخشی در اختیار خواص است و به نظر میآید که بیشتر برای مخدوش کردن تاریخ از آن استفاده میکنند تا روشن کردن نکات تاریخی!
ناصر مهاجر: وقتی شما دست به کار شدید، از پاگرفتن مرکز اسناد و پژوهش ایرانی در پاریس چند سالی گذشته بود. میخواستم بدانم که پیش از به راه انداختن آرشیو با آنها به مشورت نشستید یا نه؟ تجربهی آنها مورد توجهتان قرار گرفته بود یا نه؟ همفکری و هماهنگی با هم داشتید یا نه؟
• مهران پاینده: من دوستانی که مرکز اسناد پاریس را درست کردند (هوشنگ کشاورزصدر، شهرام قنبری و علی رهنما) از قبل میشناختم. تقریبا از اول کارشان با آنها بودم. نه اینکه جزو همکارانشان باشم، نه. ولی در جریان بحثهایشان بودم. در جریان جمعآوری سندهایشان بودم. در جریان تنظیم سندهایی که جمع کرده بودند، بودم. یعنی کاملا از نزدیک با آنها رابطه داشتم. وقتی خواستیم برای اینجا اسم انتخاب کنیم، تصمیم گرفتیم همان اسم آنها را برای خودمان انتخاب کنیم؛ تمام و کمال، فقط برلن را به آن اضافه کنیم. دلیلمان هم روشن بود. هم حق تقدم آنها را رعایت کرده بودیم و هم کوششی بود در این جهت که این نوع مرکز اسناد در شهرهای دیگر تشکیل شود. خیلی هم از آنها کمک گرفتیم؛ کمک فکری. ولی وقتی به مرکز ثبت انجمنهای عامالمنفعه برلن رجوع کردیم و درخواست ثبت مرکز اسناد و پژوهشهای ایرانی در برلن را دادیم، با مخالفت روبهرو شدیم. آنها حاضر نبودند اینجا را به عنوان "مرکز" بپذیرند. رسما به ما گفتند که "مرکز" نهادیست که شعبههای مختلف دارد. تنها در این صورت میتوانید از نام مرکز استفاده کنید که ثابت کنید در شهرها و کشورهای دیگر شعبه دارید...
ناصر مهاجر: این را قانون آلمان میگوید؟
• مهران پاینده: قوانین ثبت در آلمان به این صورت تنظیم شده. به این دلیل هم اسم ما شد، آرشیو اسناد و پژوهشهای ایران ـ برلن!
ناصر مهاجر: جز بحث و فحصهای نظری دربارهی نوع آرشیوی که میخواستید به وجود آورید و نیز شور و مشورت با دوستان مرکز اسناد پژوهشهای ایرانی در پاریس، چه کارهای دیگر کردید برای ریختن شالودههای آرشیو. برای هر یک از آن کارها چقدر وقت گذاشتید؟
• مهران پاینده: در واقع کار ما به دو بخش کاملا مختلف تقسیم میشود. بحثهای مربوط به درست کردنِ اینجا، پیش از سال ١٩٩٠ شروع شد. در سال ۹۰ جدی شد. در سال ۹۱ به نتیجه رسید. جمع یازده نفره در سال ۹۱ همدیگر را پیدا کردند. در سال ۹۱ فصل مشترک را پیدا میکند و مصمم میشود که آرشیو را تشکیل دهد. در واقع از سال ۹۱ است که بحثهای مقدماتی تمام میشود و کوشش برای جمعآوری اسناد شروع میشود. و اینکه چه چیزهایی را باید جمعآوری کرد، چه جوری باید جمعآوری کرد، چه جور باید بودجه را تامین کرد و چه جور محل را.
ناصر مهاجر: اینجا را چه جور پیدا کردید؟
• مهران پاینده: یکی از دوستان ما، خانم ژاله احمدی که آن موقع از فعالترین افراد جمع بود و برای به وجود آوردن آرشیو بسیار زحمت کشید، از طریق مرکز آمریکای لاتین (LAZ) که از مبارزات مردم امریکایی جنوبی پشتیبانی میکرد، توانست این محل را پیدا کند. مرکز آمریکای لاتین را بچههای چپ میگرداندند چه آنهایی که اهل آمریکای جنوبی بودند و چه آلمانیها. چون جای خیلی بزرگی داشتند، با دست و دلِ باز و خیلی صمیمانه گفتند که: شما میتوانید بیایید اینجا و کارتان را شروع کنید. اجاره هم اصلا برایمان مسالهای نیست، بیائید تا ببینیم چه کار میتوانیم بکنیم. و یکی از اتاق بزرگشان را در اختیار ما گذاشتند. در نتیجه از سال ٩١ تا ٩٢ کار ما تهیه اسناد و کتابها و تدارکِ مقدماتِ افتتاح رسمی آرشیو شد. در این دوره، آرشیو رسما به ثبت رسید و مجموعه مطالبِ چاپی که هر کدام از ما یازده نفر داشتیم، تقریبا همهاش به اینجا منتقل شد. تعدادی از دوستانی هم که از این برنامه حمایت میکردند، کتابها و نشریههای اضافیشان را به اینجا آوردند. تقریبا یک سال تمام کار ما مرتب کردن اسناد، نشریات و کتابها بود؛ طبقه بندیشان، فهرست کردنشان و غیره. وقتی به حدِ قابل عرضهی اسناد و نشریات و کتابها رسیدیم، جلسهی همگانیای برگذار کردیم و آرشیو را افتتاح کردیم؛ در تاریخ ٢٩ اکتبر ١٩٩٢. میز بزرگی در اتاق گذاشتیم که مقدار زیادی از اولین شمارهی نشریاتی که داشتیم و بعضی اعلامیههای کم یاب، بر آن چیده شده بود. این جلسه با استقبال ایرانیان روبهرو شد.
• رضا یگانه: همانطور که مهران اشاره کرد، در واقع ما از خانههای خودمان شروع کردیم؛ از کتابخانه و آرشیوهای کوچکی که داشتیم! خُب هرکس بر اساس علائق سیاسی، فرهنگی و اجتماعی خودش، بخشی از تاریخ گذشتهاش را به صورت کتبی جمعآوری کرده بود. این آرشیوهای کوچک را روی هم گذاشتیم و آرشیو را ساختیم. بعد دوستان نزدیکمان پا پیش گذاشتند و بخشی از آنچه را که داشتند، به ما دادند.
نکتهی دوم اینکه واقعا جا دارد از دوستان آلمانیمان که زندگی و مبارزهی مردم آمریکای لاتین را مد نظر داشتند، سپاسگذاری کنیم. آنها بیهیچ قید و شرطی ما را پذیرا شدند. مدتی همسایهوار زندگی کردیم و بعد که فعالیتهایشان محدود شد، خانهی دومشان را به ما واگذار کردند.
ناصر مهاجر: چند سال مستاجر یا همسایهی آنها بودید؟
• رضا یگانه: شش هفت سال.
ناصر مهاجر: در این شش هفت سال و حتا پیش از آن به این موضوع هم اندیشیدید که مثلا با وزارت فرهنگ یا نهادهای فرهنگی مستقل آلمان تماس بگیرید و از آنها بخواهید که به شما کمک مالی کنند تا دست کم از شر اجارهی محل رها شوید.
• مهران پاینده: این مطلب از اولین مطالبی بود که به ذهن ما آمد. چون بیشتر ده دوازده آدمی که دور هم جمع شده بودند، یک لاقبا بودند و هستند؛ پاپتی. یا کار ثابت جدی ندارند؛ یا عمدتا بیکارند و با حقوق حداقل سوسیال زندگی میکنند. یا دانشجو هستند (بودند). با توجه به این واقعیت، به هر کجا که به عقلمان میرسید و به هر جا که دیگران میگفتند ممکن است گره از مشکل مالی ما باز کند، مراجعه کردیم. در درجهی اول، مشکل جا داشتیم و مشکل مالی. مشکل جا با کمک دوستانِ مرکز آمریکای لاتین حل شد. ولی مشکل مالی حل نشد. برای پیشبرد کار قرار گذاشتیم که هر کدام ماهی ۵۰ مارک بپردازیم؛ از جیب. یک مدت طولانی این کار را کردیم. خُب خیلی مشکل بود. پس از مدتی درماندیم. در یکی از جلساتمان گفتیم که نمیتوانیم سهمیهی ماهانهی تعیین شده را بپردازیم. مبلغ را آوردیم پایین. قرار تازه این شد که کسانی که توان ماهانهی٥٠ مارکی را ندارند، ۲۰ مارک بپردازند و کسانی که توانش را دارند هر قدر که میتوانند کمک کنند. باز قرار شد که به نهادهای مختلف آلمانی که کار فرهنگی میکنند و حتا بنیادهایی که به طور اخص کار فرهنگی نمیکنند، مراجعه کنیم؛ که کردیم. اما افاقه نکرد. یعنی تکیه گاه جدی پیدا نکردیم. اینکه گفتم به معنای آن نیست که هیچ کمک مالی نگرفتیم. نهادهای مختلفی بودند، از جمله آستای برلن، چه آستای این دانشگاه، چه آن دانشگاه، که به ما کمک کردند...
ناصر مهاجر: آستا؟
• رضا یگانه: دانشجویان هر دانشگاه انجمنی دارند که از حقوق دانشجو دفاع میکند. به این انجمنها میگویند آستاASTA)). مخفف Der Allgemeine Studentenausschuss است که ترجمهی فارسیاش میشود مجمع عمومی دانشجویان. اعضای آستا دانشجو هستند. منظور مهران از این دانشگاه و آن دانشگاه، دانشگاه آزاد برلن است و دانشگاه فنی برلن.
• مهران پاینده: این دو دانشگاه بودند به اضافهی چند نهاد دیگر و چند بنیاد Umverteilenو Netzwerk و Bildungswerk که به جریانهای آلترناتیو و خارجیها کمک میکنند. تا جایی که یادم میآید، همان اوایل کار توانستیم یک کمک مالی ۵۰۰ مارکی بگیریم. بعدتر هم یک کمک مالی ۵۰۰۰ مارکی گرفتیم. این پول را برای خرید کامپیوتر و وسایلی که کارمان را راحتتر و طبقهبندی اسناد را آسانتر میکرد، تقاضا کردیم. این را هم بگویم که در آن زمان فشار جمهوری اسلامی بر اپوزیسیون زیاد بود؛ میزدند، میکشتند ، ترور کردند، تهدید میکردند. اپوزیسیون ایرانی تامین جانی نداشت. دور هم جمع شدن در فضای عمومی خالی از خطر نبود. علاوه بر فشار جمهوری اسلامی، باید مواظب فاشیستها و ضد خارجیها هم میبودیم. محل آرشیو مناسب نبود. در معرض تهدید بودیم. کرکره هم نداشتیم که از خطر سنگ انداختن و آتش افروزی در امان بمانیم. خیلی این در و آن در زدیم که دست کم جای بهتری پیدا کنیم. آخرین جایی که به عقلمان رسید، شهرداری منطقه بود. چندین جلسهی طولانی با مسئول خارجیهای شهرداری داشتیم. یک بار هم شخص شهردار به جلسه آمد. بالاخره گفتند باید تقاضای کمک مالی کنید و مشکلتان را توضیح دهید. تقاضا را نوشتیم و خدمتشان تقدیم کردیم. بالاخره روز موعود فرا رسید و ما را به جلسهای در شهرداری منطقه فراخواندند.چون هویت سیاسیمان مطلوب و مطابق میل حضراتِ نماینده نبود، تقاضایمان را رد کردند. تا جایی که به یاد دارم، چهار نفرشان فاشیست بودند؛ نه راست کلاسیک! قرارداد اجاره را که به اسم آن مرکز آمریکای لاتین بود بهانه کردند و عذر خواستند. حتا حاضر نشدند که هزینهی یک کرکره دو متر در یک متر را تامین کنند.
ناصر مهاجر: به رغم همهی کوششی که کردید؟
• مهران پاینده: حتا به دانشگاه هومبولت (Humboldt) هم مراجعه کردیم. به آنها پیشنهاد دادیم که: مجموعهی اسناد و نشریاتمان را در اختیار شما میگذاریم و حاضریم به عنوان کارمند بدون مزد در کتابخانه دانشگاه کار کنیم؛ برای اینکه این مجموعه از بین نرود و گسترش پیدا کند. بعد از چند دور مذاکره و نامهنگاری و غیره، بالاخره به ما گفتند که: در شرق برلن جایی داریم که میتوانیم به شما اجاره دهیم. آنجا، در محلهی دورافتادهای قرار داشت و باید از کوچه پس کوچههای عجیبی میگذشتی تا به آن بررسی. اجارهاش هم کم نبود. تحقیق کردیم و دیدیم که اجارهی آنجا از اجارهی همهی ساختمانهای دور و برش بیشتر است. این همهی کمکی بود که نهادهای فرهنگی و دانشگاهی آلمان به ما دادند.
• رضا یگانه: علاوه بر دانشگاه هومبولت، به دانشگاه آزاد برلن و دانشگاه فنی برلن هم بارها مراجعه کردیم. با گردانندگان کتابخانه، استاتید بخش خاورمیانه و خلاصه هر کس که مسئولیتی جدی در دانشگاه داشت مذاکره کردیم که بینتیجه بود. جا دارد، از یک بخش از سبزها هم یاد کنیم؛ از Bildungswerk.
ناصر مهاجر: بیلدونگ ورک؟
• رضا یگانه: بیلدونگ ورک بنیادیست که امور آموزشی سبزها را در دست دارد. آنها بخشی از مخارج سمینارهای ما را تامین کردند.
• مهران پاینده: به این دلیل که خانم احمدی آنجا کار میکرد و فعال بود. نه به دلیلِ فرهنگدوستی سبزها!
• رضا یگانه: در هر صورت مجموعهی کمک مالیای که از طرف بنیادها و موسسات آلمانی به ما شد، در همین حدودیست که مهران شرح داد. یعنی آرشیو با کمک مالی ایرانیها سرپا مانده. جز خودمان، دوستانمان که از اول کار دور ما را گرفتند و از ما حمایت کردهاند، در تداوم کار سهم به سزایی داشته اند. این دوستان پس از افتتاح آرشیو، به عنوان همیار و عضو آرشیو سالانه حق عضویت و همیاری پرداختهاند.
ناصر مهاجر: چه قدر؟
• رضا یگانه: سالانه ده بیست مارک.
ناصر مهاجر: امتیاز عضویت و همیاری در چیست؟
• رضا یگانه: میتوانند کتاب و نشریه از آرشیو قرض بگیرند و آن را از آرشیو بیرون ببرند. برای عضو شدن باید آدرس تماس و شمارهی تلفنشان را بدهند که اگر کتاب برنگشت بتوانیم پیگیری کنیم.
ناصر مهاجر: چند عضو و همیار دارید؟
• رضا یگانه: فکر میکنم تعداد کسانی که تا به امروز عضو آرشیو شدهاند؛ چه آنهایی که در این شهر زندگی میکنند و چه کسانی که در شهرهای دیگر هستند، حدود ٥٠٠ نفر بشود. میتوانم به دفتر نگاه کنم و رقم دقیق را به شما بگویم!
• مهران پاینده: ۵۲۷ نفر تا به حال عضو شده اند.
• رضا یگانه: که اکثریت قریب به اتفاقشان در برلن زندگی میکردند یا میکنند. ولی توجه داشته باشید که اعضاء و همیارانی هم داریم و داشتیم که در شهرها و کشورهای دیگر زندگی میکنند. این را هم بگویم سوای این ٥٢٧ نفر، خیلیها از آرشیو استفاده یا بازدید میکنند که عضو و همیار ما نیستند.
ناصر مهاجر: وقتی آرشیو را افتتاح کردید، چند عضو و همیار داشتید؟
• مهران پاینده: در شروع کار ٦٠ نفر یا ۷۰ نفر عضو و همیار داشتیم. یادم میآید وقتی آرشیو افتتاح شد، در سال ۹۲، تقریبا تمام ایرانیان فعال، چه در عرصهی پژوهشهای علمی - اجتماعی و چه فعال در زمینه سیاسی، در مراسم حضور داشتند. یک صندوق گذاشته بودیم برای کمک مالی. از دوستان خواستیم که متناسب با وضع مالیشان به ما کمک کنند. یک گزارش مالی هم دادیم که در سال گذشته چه هزینههایی داشتیم و چهقدر پول گذاشتیم و غیره. ۴۱ مارک و ۲ فینیگ مجموعهی کمک مالیای بود که در روز افتتاح به آرشیو جمع شد. رفته رفته موقعیتمان تغییر کرد. به مرور تعداد دوستان و مقدار کمک مالی، بیشتر شد. رقم ٥٢٧ نفری که به شما دادم، تعداد کسانیست که در طی پانزده سال گذشته، دست کم یک بار عضو شدند. بودند کسانی که یک سال عضو شدند و حق عضویت پرداختند. بودند کسانی که پنج سال عضو بودند. و کسانی که در تمام این پانزده سال پای ثابت بودند.
ناصر مهاجر: همیاران و اعضاء همه بیست مارک میدادند و یا... ؟
• مهران پاینده: حداقل یک مارک میدادند و از وقتی که مارک رفته و یورو آمده، همیاری پانزده یورو شده. اما جز شهریهی اعضا، کمک مالی دوستان آرشیو را هم باید به حساب آورد. یک دسته از دوستان بودند و هستند که گهگاه به آرشیو کمک مالی میکنند. تعدادی هستند، کمی بیش از ٣٠ نفر، که ماهانه کمک میکنند؛ از پنج یورو در ماه گرفته تا ٣٠ یورو. با بانکشان قرار گذاشتهاند که مبلغ را سر هر ماه به حساب آرشیو واریز کند. صراحتا میشود گفت که بدون کمکهای مالی این دوستان و بدون شهریهی دست اندرکاران آرشیو، آرشیو سرپا نمیماند. البته مسئله فقط به کمک مالی محدود نمیشود. آرشیو از کمک فکری دوستان هم برخوردار بوده است؛ از کمک جنسیشان برخوردار بوده است (با هدیه دادن کتاب و جزوه و سند)؛ از کمکهای یدیشان برخوردار بوده است (وقتی میخواستیم قفسه درست کنیم، اسباب بکشیم، جنس از جایی به اینجا بیاوریم)؛ از کمکشان در حمل و نقل کارتونهای کتاب و سند برخوردار بوده است (مثلا شخصی با ما تماس میگیرد و میگوید که در زیرزمین خانهاش چند کارتن نشریه و اعلامیهی قدیمی هست). بدون این کمکها آرشیو از همان روز اول کارش لنگ میماند و احتمالا یک سال هم نمی توانست ادامه بدهد.
• رضا یگانه: بد نیست به معیارهای عضویت هم اشارهای داشته باشیم. اعضاء باید شرایط عضویت را بپذیرند. یعنی برگهی درخواست عضویت را پُر کنند؛ کارت شناساییشان را ارائه دهند، همیاری سالیانه که اول بیست مارک بود و بعد پانزده یورو شد را پرداخت کنند. متعهد شوند که درصورت از بین رفتن یا سهلانگاری در نگهداری چیزی که به امانت میگیرند، هزینه آن را جبران کنند و در نهایت برای دیر کرد تحویل کتابی که به امانت گرفته شده، روزی ۲۰ فینیگ یا ۲۰ سنت جریمه بپردازند. ضمنا هر کس میتواند کتابی را که به امانت گرفته تا چند ماه نگهدارد و فقط با یک تماس تلفنی مدت نگهداشتن را تمدید کند؛ البته در صورتی که آن کتاب خواستار دیگری نداشته باشد.
ناصر مهاجر: اگر اجازه بدهید بپردازیم به مجموعهی متنوعی که در اینجا گرد آوردهاید. در بروشوری که سال ۹۲ انتشار دادید، همان سال پاگیری آرشیو، اشاره شده به اینکه ۵۰۰ نشریهی چاپ داخل و خارج از کشور را گرد آوردهاید. نیز ۵۰۰۰ اعلامیه (از حزبها، سازمانها و گروهها و شخصیتهای سیاسی گرفته تا نهادهای فرهنگی ـ اجتماعی). و نیز مجموعهی هزار جزوه، شامل جزوههای حزبها، سازمانها، گروهها، افراد و نهادهای فرهنگی ـ اجتماعی. در بخش کتابها هم مشخص کردید که بیشتر کتابهایتان به زبان فارسیست و کمی هم به زبان آلمانی کتاب دارید دربارهی ایران...
• مهران پاینده: حاصل یک سال کار است.
ناصر مهاجر: بله، دستآورد یک سال کار است. و آرشیو یکی از کانونهای فرهنگی نادر در جهان است که توانسته چنین مجموعهای را یکجا فراهم آورد. من به خیلی از کتابخانههای اروپا و آمریکای شمالی سر زدهام. هیچجا چنین گنجینهای نیافتهام؛ حتا در انستیوی هوور دانشگاه استانفورد ایالات متحده که بخش مربوط به اسناد جنبش کمونیستی ایرانِ آن، زبانزد است. میخواهم بگویید که مجموعهی جزوهها و اعلامیههایتان به چه دورهی زمانی یا تاریخی ربط پیدا میکند. بیشترشان مال چه سالهاییست؟
• مهران پاینده: در دورهی اول چیزهایی را توانستیم جمع کنیم که درگیرش بودیم. بنا بر همانِ اصلِ فقدان حافظهی تاریخی و ضرورتِ مقابله با فراموشی. پس هستهی مرکزی کار ما مکتوباتِ خارج از کشور شد و دورهی بعد از انقلاب؛ مشخصتر بگویم دورهی انقلاب و بعد از انقلاب. این آن دورهایست که ما فکر میکردیم به روز به روزش نیاز داریم. البته امکان جمعآوری اسناد مربوطه را هم داشتیم. در نتیجه اولین و مهمترین وظیفهای که در مقابل خودمان گذاشتیم، جمعآوری اسناد و مدارک این دوره بود. واضح است که میتوانستیم برویم بگردیم و ببینیم ایرانیانی که قبل ازجنگ جهانی دوم در آلمان بودند، چه چیزی از خودشان باقی گذاشتهاند. ولی این دلمشغولی و کار مرکزی همهی ما نبود. کار مرکزیمان این بود که مجموعهی مطالب مربوط به دوران زندگی خودمان را پیدا و حفظ کنیم. این اصلا به این معنا نبود که خودمان را به این دوره محدود کنیم. اگر اعلامیه یا نشریهای پیدا میکردیم که به یکی از مسائل پیش از انقلاب پرداخته بود، آن را هم آرشیو میکردیم. اما دنبال آن نمیدویدم. برعکس خود را موظف میدانستیم که هر نشریه و اعلامیهای را که در هر کجای اروپا و آمریکا در میآمد، به دست بیاوریم. البته این کار امکان پذیر هم بود. ایرانیان در هر گوشهی این جهان پهناور پراکنده بودهاند. در پراکندگی با هم ارتباط داشتهاند و از این رهگذر آنچه منتشر میکردند را به دست ما هم میرساندند. و چون در آلمان زندگی میکردیم که مرکز کنفدراسیون و کنفدراسیونیها بود، راحت توانستیم بخش بزرگی از اعلامیهها و بیانیههای جریانهای سیاسی دورهی شاه را پیدا کنیم. فکر میکنم تقریبا بیشتر نشریات خارج از کشور دوران محمد رضا شاه پهلوی را داریم.
ناصر مهاجر: میتوانم بفهمم که دستیابی به اسناد فعالیتهای سیاسی ـ فرهنگی خارج از کشور در دورهی پیش از انقلاب به نسبت آسان بود. اما دست یافتن به اعلامیهها و بیانیههای جریانهای سیاسی اوپوزیسیون داخل کشور نمیتوانست آسان باشد.
• مهران پاینده: این پروسه پیچیدهتر از آن بود که فقط به تصمیم ما بستگی داشته باشد. ما میدانستیم مقدار زیادی نشریه، اعلامیه، جزوه، عکس و پوستر در دست آدمها وجود دارد. حدس میزدیم که بعضیها خیلی سخت به چیزهایی که دارند چسبیدهاند. و باز برحسب تجربه حدس میزدیم که بعضیها اصلا در قید حفظِ چیزهایی که دارند نیستند و مثلا اگر اسبابکشی کنند، هر چه دارند را دور میریزند. همینجا بگویم که تجربه، صحت حدسهای ما را تائید کرد. با این حال لازم بود که اعتماد مردم به ما جلب شود. حداقل در سطحی که متقاعد شوند چیزهایی که به آرشیو میدهند، دور ریخته نمیشود. ما امکان مالی خرید سند را نداشتیم. خُب سنتِ خرید و فروش اسناد ایرانی هم در اروپا وجود نداشت که مثلا در جایی اعلامیههای کنفدراسیون را بفروشند تا برویم و آنها را بخریم. شاید به همین دلیل، زیاد بودند آدمهایی که میتوانستند سندهایشان را هدیه بدهند به جایی که:۱) در خدمت منافع لحظهای سیاسی این یا آن گروه نباشد. ٢) مطمئن باشند سپردهشان پس از شش ماه، یک سال، دو سال از بین نمیرود. خُب دوستانی که به ما خیلی نزدیک بودند، از ما شناخت داشتند و نوع کارمان را دیده بودند، از همان اول خیلی چیزهاشان را به ما دادند. دوستان دیگری بودند، که با ما فاصله داشتند و اطمینان زیادی به ما نداشتند. آنها مدتی صبر کردند و بعد سندهایشان را به ما دادند. بعضیها یک سال، بعضیها دوسال، بعضیها پنج سال. بعضیها هم هنوز به ما اعتماد نکردهاند؛ یا که علاقهشان به اسنادی که دارند بیش از اعتمادشان به ماست!
ناصر مهاجر: در هر صورت شما در این پانزده سال موفق شدهاید که یک مجموعه بسیار بزرگ و رنگارنگ در اختیار داشته باشید؛ از نشریهها و اعلامیههای حزبها، سازمانها و گروههای سیاسی از سال ١٣٣٩ به این سو.
• مهران پاینده: میشود گفت که از شهریور ١٣٢٠ به این طرف، تک و توک اعلامیه و نشریه داریم. از چیزهایی که پس از کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ تا آخر سال ١٣٣٩ در آمد مقداریاش را داریم. از ٣٩ به بعد؛ خیلی چیز داریم؛ از اولین اعلامیهها و نشریات هوادار جبهه ملی مثل باختر امروز گرفته تا مردم. و بعد نوبت به نشریاتِ کنفدراسیون میرسد که تقریبا کامل است. می گویم تقریبا برای اینکه بعضی از شمارههای مثلا پیمان را نداریم. اما میتوانم ادعا کنم،هیچ جا، البته جاهای علنی و عمومی را میگویم، به اندازهی آرشیو برلن، اسناد مربوط به کنفدراسیون و فعالیت ایرانیان خارج از کشور قبل از انقلاب را به صورت طبقهبندی شده در اختیار ندارد. می توانم این را هم اضافه کنم که از اسناد آن دوره چیزهایی داریم که تا حدودی خاص هستند؛ مثلا مجموعه مکاتباتِ عفو بینالملل (۶۷ـ ۱۹۶۶) درباره ایران.
ناصر مهاجر: مکاتباتِ عفو با چه افراد و یا نهادهایی؟
• مهران پاینده: حتا مکاتبات داخلیشان را در اینجا داریم. مثلا یادداشتهای شخصی این مسئول به آن مسئول و یا ملاحظاتی که دبیر این قسمت با دبیر آن قسمت در میان گذاشته. یعنی علاوه بر چیزهایی که رسما منتشر شده، چیزهایی داریم که هرگز در دسترس عموم نبوده.
ناصر مهاجر: چگونه اینها را به دست آوردید؟ بگذارید پرسشم را به صورت عامتری طرح کنم. آیا وقتی آغاز به کار کردید از سازمانهای سیاسی و یا حقوق بشری خواستید که نسخهای از سندهایشان را در اختیارتان بگذارند؟
• مهران پاینده: رسما برای همه یادداشت فرستادیم؛ از گروههای چپ گرفته تا مجاهدین و سلطنتطلبها. از آنهایی هم که برخی از اعضایشان را میشناختیم و یا دوستی داشتیم خواهش کردیم مجموعهای از سندها و نشریههایشان را به آرشیو بدهند. از آن میان یکی از سازمانهایی که بعدا منحل شد، مجموعهی چیزهایی را که داشت، غیر از یادداشتهای شخصی و خصوصی، به ما داد.
ناصر مهاجر: واکنش به یادداشت رسمی و تقاضایتان چه بود؟
• مهران پاینده: جریانهای مختلف عکسالعملهای مختلف نشان دادند. بعضیها اصلا پاسخ ندادند. بعضیها ارسال نشریاتشان را منوط به دریافتِ حق اشتراک کردند؛ با اینکه خودمان را معرفی کرده بودیم و به صراحت نوشته بودیم که یک بنیاد عامالمنفعهایم و بودجهای که بودجه باشد، نداریم. بعضیها هم پاسخ دادند؛ هم نشریهشان را برایمان فرستادند و هم پول خواستند. بعضیها بیدریغ هرچه خواسته بودیم را برایمان فرستادند. مثلا سازمان مجاهدین از آن زمان تا به امروز به طور مداوم هر شمارهی روزنامه مجاهد را برای ما فرستاده؛ ولی تقریبا هیچ وقت جزوهها و کتابهایش را نفرستاده.
ناصر مهاجر: و کیهان چاپ لندن ؟
• مهران پاینده: مقدمتا بگویم که تا سال ۲۰۰۰ که استفاده از اینترنت رواج پیدا کرد، یکی از اصلیترین جاهای مراجعه آدمها به نشریات، آرشیو بود. خُب هم نشریات مرتبا به دست ما میرسید و هم خوانندگان آنها منظما به آرشیو میآمدند. ولی بعد از داستانِ اینترنت، تعدادی از نشریهها تعطیل و تعدادی هم اینترنتی شدند. به این ترتیب ما بخشی از مراجعهکنندگان به آرشیو را از دست دادیم. کیهان چاپ لندن که از معدود نشریاتیست که هم چاپ میشود و هم از طریق اینترنت قابل دسترسیست، در دورهی اول کار ما خیلی خواهان داشت. به همین دلیل ما با آنها تماس گرفتیم و تقاضا کردیم که هفتهنامهی کیهان را برایمان بفرستند. پس از مدتی پاسخ دادند که معذورند و اگر میخواهیم کیهان چاپ لندن را دریافت کنیم، باید برگ اشتراک را پر کنیم و معادل فلان قدر پوند به حسابِ هفتهنامه واریز کنیم. با توجه به قیمت بالای آبونمان، از یکی از دوستانی که با موسسهی کیهان رابطه داشت خواهش کردیم که واسطه شود و با تشریح وضعیتِ آرشیو راهگشایی کند. ولی باز کوتاه نیامدند و حتا حاضر نشدند یک شمارهی نشریه را برای ما ارسال کنند. به این ترتیب مجبور شدیم که کیهان را آبونه شویم. اما این آبونمان بیشتر از یکی دو سال طول نکشید. پس از این داستان، چند نشریهی خبری و پرخواننده دیگر از جمله ایران تایمز و نیمروز را نیز آبونه شدیم. فکر میکنم از میان آن دست نشریات تنها خاوران بود که رایگان به دستمان میرسید. چند ماهنامه جدی که در آمریکا منتشر میشد نیز رایگان برایمان میآمد، مثل پر، مثل علم و جامعه، بررسی کتاب ولی برای ایرانشناسی، ایراننامه و مهرگان پول میدادیم. یعنی اگر پول نمیدادیم آنها نشریهشان را نمیفرستادند.
ناصر مهاجر: در دورهای که اینترنت همگانی نشده بود، قرائتخانهتان همیشه پُر بود. من هر وقت که به اینجا میآمدم، میدیدم کلی آدم سرگرم خواندن مجله و روزنامه است. ولی این طور که شما میگویید و بسیار هم منطقیست، اینترنت تغییر مهمی در وضعیت شما به وجود آورد و سبب شد که قرائتخانه رونق سابقش را تا حدی از دست بدهد.
• مهران پاینده: اصلا اگر بخواهیم سیر کار آرشیو را بررسی کنیم، از نقطه نظر تعداد مراجعهکنندگان میگویم، میبینیم در دورهی اول، یعنی در دورهی پیش از اینترنت، بیشتر کسانی که به ما مراجعه میکردند برای این بود که نشریهها را بخوانند. اکثریتِ این اشخاص دنبال اخبار و اطلاعات روزانه بودند. کیهان لندن و ایران تایمز را میخواستند؛ یا نشریات سازمانها و گروههای سیاسی را. آرشیو تنها جایی بود که نشریهی همه سازمانها و گروههای سیاسی را میشد پیدا کرد و خواند.
• رضا یگانه: عدهای هم برای خواندن نشریههایی که در ایران منتشر میشد و ما آنها را آبونه شده بودیم به اینجا میآمدند؛ نشریههایی مثل زنان، گفتگو، نگاه نو...
ناصر مهاجر: کلک...
• رضا یگانه: و این نشریهها برای ما به معنای هزینه بود.
ناصر مهاجر: همه را مشترک بودید؟
• رضا یگانه: همه اینها را باید آبونه میشدیم. بله، آنها را میخریدیم. در دورهی پیش از اینترنت حدود ۲۰۰ نشریه اکتوئل را آبونه بودیم. اسم همهی نشریاتی را که دریافت میکردیم، در جایی ثبت شده است.
• مهران پاینده: ۹٨ نشریهی خارج کشور، ۱۴ نشریهی زنان، و تعدادی نشریه از ایران...
• رضا یگانه: یعنی متناوبا بین ۱۰۰ تا ۲۰۰ نشریه برای ما میآمد؛ هم از ایران و هم از خارج ایران. از نشریات گروهی و حزبی گرفته تا نشریات فرهنگی، علمی و اجتماعی.
ناصر مهاجر: انقلاب اسلامی که در میان سیاسیون سوکسه داشت و دارد هم به دستتان میرسید! فکر میکنم تقریبا همهی شمارههایش را دارید، نه؟
• مهران پاینده: روزنامه انقلاب اسلامی حساب دیگری با ما داشته است تا روزنامه کیهان لندن. از وقتی که از آنها خواستیم روزنامهی انقلاب اسلامی را برای ما بفرستند تا امروز، مرتب برایمان فرستادهاند. بعد از یک مدتی از آنها خواستیم که به ما کمک کنند و شمارههای دورهی ایران را هم برای ما بفرستند. پاسخ دادند که آرشیو کاملی از آن دوره ندارند ولی هرچه دارند را برایمان میفرستند که فرستادند. همهی کتابهایی را که چاپ کردهاند هم فرستادهاند. یعنی رابطه طوری بوده که وقتی کتابی چاپ میکردند، یک نسخهاش مستقیم ازچاپخانه برای ما فرستاده میشد. این کار را بیدریغ کردهاند؛ با احساس مسئولیت، همدردی و علاقه. تا حدی هم کوشش کردهاند که آرشیو را در روزنامهیشان معرفی کنند و کار ما را بشناسانند. کیهان لندن هیچ وقت چنین کاری نکرد.
ناصر مهاجر: سازمانهای سیاسی چطور؟ چه دستِ چپ و چه دستِ راست ؟
• مهران پاینده: بیشتر سازمانهای سیاسی اکراه داشتهاند. مثلا سلطنتطلبها هیچوقت نشریه برای ما نفرستادهاند. بر خلاف احزاب سیاسی، محافل روشنفکری و حقوق بشری همیشه نشریههایشان را برایمان فرستادهاند؛ مثلا حقوق بشر (برلن) تا وقتی که منتشر میشد، دائم دست ما میرسید و یا چشمانداز (پاریس).
ناصر مهاجر: اصغر آقا؟
• مهران پاینده: اصغر آقا حسابش جداست. از هر شماره، بعضی اوقات ٣۰ تا هم میفرستد که پخش بکنیم. بعضی نشریات، مثل گلچین (تگزاس) و صوفی (لندن) به طور مداوم برایمان آمده است.
ناصر مهاجر: به اصطلاح اقلیتهای دینی و ملی ایران چگونه رابطهای با شما برقرار ساختهاند؟ جامعهی بهائیان، جامعهی مسحیان، یهودیان، زرتشتیان که همه نشریه دارند.
• مهران پاینده: رابطهای نداریم و چیزی برایمان نمیفرستند.
ناصر مهاجر: با آنها تماس گرفتهاید؟
• مهران پاینده: تماس گرفتیم، اما هیچ عکسالعملی نشان ندادند.
ناصر مهاجر: تشکلهای سیاسی و فرهنگی کرد، بلوچ، عرب و آذری چهطور؟ آیا نشریههایشان را برایتان میفرستند؟
• مهران پاینده: در مورد ملیتهای غیر فارس ایران، همیشه مشکل داشتهایم. از روز اولی که آرشیو تاسیس شد، در این فکر بودیم که بخش یا بخشهایی برای زبانها و ادبیاتِ غیر فارسی داشتهباشیم. ولی متاسفانه هیچوقت موفق نشدیم. یکی از علتهایش که به خود ما برمیگردد این بوده که هیچ کداممان به زبانهای غیرفارسی کشور خودمان، آشنا نیستیم. در نتیجه فقط با پیوستن یک کرد زبان، عرب زبان، بلوچ و یا کسی که زبان دیگری میدانست ممکن بود بتوانیم گامی در این جهت برداریم. دوستان کرد و آذری زبان کمکهایی به ما کردهاند. مقداری هم نشریه و اعلامیه به زبان کردی و آذری داریم. ولی هیچ وقت نتوانستیم آنها را فهرست کنیم و به عنوان یک بخش جدی آرشیو عرضه کنیم.
بد نیست همینجا به یکی از فعالیتهای آرشیو در این زمینه اشاره کنم. هرساله نمایشگاه بینالمللیای در برلن برگذار میشود، تحت عنوان نمایشگاه زبان Expo Inlingua. موسسهای که آن را برگذار میکند، یک موسسهی خصوصیِ زبانآموزیست. بسیاری از بنیادهای فرهنگی و آموزشی غیرآلمانی و موسساتی که در زمینهی آموزش زبانهای خارجی انتشارات کتبی یا تولیدات صوتی دارند، در این نمایشگاه شرکت میکنند. گاهی اوقات دولتها هم دعوت میشوند تا کارهایشان را در زمینهی زبانآموزی در نمایشگاه برلن عرضه کنند. سال ١٩٩٤، خبر شدیم که جمهوری اسلامی قرار است در نمایشگاه حضور داشته باشد. تا خبر را شنیدیم، دست به کار شدیم. تظاهراتی در مقابل نمایشگاه گذاشتیم و گفتیم که اینها نماینده زبانهای ما نیستند، تجاوزگر و جنایتکاراند و دستشان به خون ملیتهای ایرانی آغشته است. از غرفهی جمهوری اسلامی هم که پُر از کتابهای خمینی و نوشتههای مذهبی بود، کلی عکس گرفتیم و عکسها و اسناد را به مسئولین نمایشگاه دادیم. اعتراض ما سبب شد که مسئولان نمایشگاه با آرشیو و کانون پناهندگان سیاسی ایرانی ـ برلن تماس بگیرند و از ما دعوت کنند که در نمایشگاه سال ١٩٩٥ شرکت کنیم. به دعوتشان جواب دادیم و پس از چند نشست بنا شد که ما و کانون غرفهی ایران را بگردانیم و نه جمهوری اسلامی. چون مطابق معمول مشکل مالی داشتیم، گفتیم که آرشیو از عهدهی اجارهی غرفه برنمیآید. آنها بعد از چند جلسه و ساعتها مذاکره پذیرفتند که یک غرفهی رایگان به ما بدهند. به این ترتیب غرفهی ایران Expo Inlingua سال ۹۵ به آرشیو سپرده شد. چیزهایی را که داشتیم و چیزهایی را که فراهم آورده بودیم، به شکل خوبی در غرفه چیدیم. اسم غرفهمان را هم گذاشتیم زبانهای ایرانی در تبعید. این کار ما با مقاومت شدید مقاماتِ جمهوری اسلامی روبهرو شد. اما فقط آدمهای جمهوری اسلامی نبودند که با ما درگیر شدند. خیلی از ایرانیانی که دل خوشی از جمهوری اسلامی نداشتند هم به ما اعتراض کردند که: زبانهای ایرانی دیگر چه صیغهایست! ما یک زبان فارسی داریم و بس! بگذریم، غرفهی ما خیلی مورد توجه قرار گرفت و موفق بود. طوری که همان شب اول نمایندگان جمهوری اسلامی به تکاپو افتادند که غرفه را از ما بگیرند. دست از سر مسئولان نمایشگاه برنمیداشتند. حتا حاضر شدند که سه برابر قیمت غرفه را بدهند و غرفه را پس بگیرند. محور اصلی اعتراضشان هم این بود که عنوان غرفه ایران غلط است و ما" زبانهای ایرانی" نداریم. "در تبعید" هم باید حذف شود! صبح روز دوم که آمدیم غرفهمان را باز کنیم (نمایشگاه سه روزه بود) دیدیم تابلوی بزرگی را که بر سر در غرفه نصب کرده بودیم، برداشتهاند. مسئولان نمایشگاه این تصمیم را گرفته بودند. خودبهخود کارهای قانونی و غیرقانونی را که میتوانستیم بکنیم، کردیم. کارهای قانونیمان این بود که برویم اعتراض کنیم؛ قدرتنمایی بکنیم و بگویم اگر این طور بشود، آن طور میشود و غیره. کار غیرقانونیمان هم این بود که عنوان نمایشگاه را دوباره نوشتیم و باز تابلوی زبانهای ایرانی در تبعید را در سردر نمایشگاه آویزان کردیم. عمل ما این بار با مخالفت مسئولان نمایشگاه روبهرو شد. اما با کوشش دوستان و پس از مدتی مذاکره، مسئولان نمایشگاه پذیرفتند که تابلو سرجای خودش بماند. و خوشبختانه روز سوم هم مسئلهای پیش نیامد. در نتیجه شما میتوانید بگویید که ما از سال ۹۵ دنبال زبانهای ایرانی بودهایم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر