آقای گنجی، در اين اظهارات، با آوردن اصطلاح ِ «برساختن» (که لابد واژهء شيک و دانشمندانه ای برای مفهوم «جعل» ـ اگر نگوئيم «اختراع» ـ است)، بصورتی تلويحی به اين اشاره می کند که «اسلاميست» اصطلاحی جعلی است که اختراع شده تا بر سر کسانی کوبيده شود که، در بيان آقای گنجی، «متفاوت های مذهبی!» خوانده می شوند ـ که ترجمهء شيک اين اصطلاح هم لابد بايد «دگرباشان مذهبی» باشد!
حال، از آنجا که ايشان، در اين بيان، مستقيماً نويسندگانی چون مرا بر صندلی اتهام می نشاند، لازم می دانم که در اين هفته اندک توضيجاتی مقدماتی را در مورد کار خودم ارائه داده و بيان دقيق تاريخچهء آفرينش و کاربرد اين اصطلاح را به فرصت ديگری موکول کنم.
***
در سی و پنج سال گذشته، در مجموعهء کتاب ها(2) و مقالاتی(3) که منتشر کرده ام، و بخصوص در هفت سال گذشته که حدود 350 مقاله را با نام عمومی «جمعه گردی ها» نوشته و در آنها به موضوعات و مضامين مختلفی همچون ايدئولوژی، مذهب سياسی، تشيع اثنی عشری و دينکارانش، و نيز به سکولاريسم، فدراليسم، هويت ملی، حاکميت ملی، اصلاح طلبی، انحلال طلبی، و آلترناتيوسازی پرداخته ام، يکی از هدف های اصلی کوشش هايم روشنگری در مورد راه خطا، خطرناک و زيان بار نيروهای مسلمانی بوده است که معتقدند می توان، در برابر حکومت های مدرن معاصر، حکومتی اسلامی را علم کرد که از اين حکومت ها اخلاقی تر، انسانی تر، و رحمانی تر باشد. در اصطلاج، اين نوع اسلام را «اسلام سياسی» می خوانند که چون دين اسلام را به يک «ايدئولوژی سياسی و معطوف به قدرت» معرفی کرده و در کنار مکاتب (ايسم ها) ديگر می نشاند، از آن با واژهء «اسلاميسم» ياد می کنند.
اين «تصور / عقيده / ايدئولوژی» البته در ايران زاده و پرورده نشده است و، در واقع، اسلام شيعی دوازده امامی ـ که قرن ها بعلت غیبت «امام زمان» استوره ای و کاریزماتیک اش مذهبی شديداً غير سياسی بوده ـ خيلی دير به همان راهی رفته که بسا پيش تر اشخاصی همچون سيد قطب و حسن بنای مصری اهل تسنن در آن گام زده اند. با اين وجود گردش تاريخ چنين بوده که ايران نخستين سرزمينی باشد که اين ايده در آن تحقق يافته و موجب شود که ایرانيان نخستين ملتی محسوب شوند که، از طریق تجربه مستقیم، نتايج اين انديشهء فاسد ايدئولوژيک را درک کنند.
من، به تدريج و از راه آشنائی با منابع مختلفی که به زبان های اروپائی در مورد اين طرز تفکر و روند تطور و بقدرت رسيدن اش نوشته شده، مدت ها است که در نوشته و گفتارهای خود بين دو واژهء «مسلمان» و «اسلاميست» تفکيک قائل شده و کوشيده ام، از طريق اين تفکيک، وضعيت اسلام سياست زده در ايران را توضيح دهم.
در ابتدای کار استفاده از اين واژه های دوگانه برايم امری بديهی بود و فکر می کردم خوانندگانم نيز با آنها و تعاريف شان آشنائی دارند. مثلاً، هفت سال پيش، در جمعه گردی مورخ 24 آذر ماه 1385، که عنوان «حساب جمهوری اسلامی و حساب ملت ايران» را بر خود داشت، نوشتم که: «مردم جهان وقايعی روزمره را شاهد نبوده اند که بتدريج موجب شده تا اکنون نسل های تازه ای که در طی دوران حکومت همين رژيم اسلامی چشم بر جهان گشوده و به کوچه و خيابان آمده اند، به آن همچون حاکميتی بيگانه بنگرند و هيچگونه قرابتی بين خود و آن نيابند... بنظر من، نتيجهء کارکرد اين حس، شکل گيری همين نياز به تفکيکی است که در روان جمعی ايرانيان روز به روز گسترده تر و عميق تر می شود و، در عين حال، خود را نه تنها در فراسوی مرزهای اقتدار و سرکوب اسلاميست ها، که در داخل کشور و در زير تهديد همان سرکوب، به شکل های گوناگون بيان می کند».
يک ماه بعد نيز (در جمعه اول دی ماه 1385) زير عنوان «جنبش دانشجوئی در مسير خروج از تاريکی» نوشتم که: «جنبش راستين و تاريخدار دانشجوئی ايران در سرآغاز پيروزی اسلاميست ها بر انقلاب مردم ايران سقط جنين شد و بجای آن نطفهء چيزی را بستند که "انجمن اسلامی دانشجوئی" نام گرفت و بر سرش هم چتری بال گسترد که "دفتر تحکيم وحدت حوزه و دانشگاه" خوانده شد. اين اقدامات همه در راستای روند "اسلامی کردن" زمين و زمان در ايران بود... [اکنون] اميد آن است که جنبش دانشجوئی،.. با وارسی روابط ديرينهء خود با اصلاح طلبان اسلاميست، به اين اشراف اساسی ... برسد که اساساً هيچ جنبش اصلاح طلبی راستينی در سراسر دنيا نمی تواند رسيدن به سکولاريسم را در سر لوحهء برنامه های خود قرار نداده باشد، چه رسد به آنکه يکی از اهداف اعلام شده اش مبارزه با آن باشد».
بدينسان، اشاره به اصطلاح «اسلاميسم» و «اسلاميست»، ذفته رفته و بصورتی بديهی در نوشته های من مطرح شدند و من بجای ارائهء تعريف دقيق اين اصطلاحات، از آنجا که آنها را بديهی و شناخته شده تلقی می کردم، به نحوهء عملکرد پيروان اين مکتب می پرداختم. مثلاً در 6 بهمن همان هفت سال پيش، در مقاله ای پيرامون نحوهء برخورد اسلاميست ها به تاريخ ايران، زير عنوان «بيابانگردان چگونه پيروز می شوند؟» نوشتم: «ما، در برابر جعليات تاريخی و گزافه گوئی های اسلاميست ها، پيرامون علل سقوط امپراتوری ساسانی در پی هجوم اعراب شبه جزيرهء عربستان، مثل اکثر زمينه های تاريخی ديگر، تحقيق چندانی نکرده و اطلاع زيادی گردآوری ننموده و روش های درست کنجکاوی تاريخی را بکار نبسته ايم. و اسلاميست ها 1450 سال وقت داشته اند که تاريخ را هرگونه که خود می پسندند بنويسند، جعل کنند، کتمان نمايند، خوب را بد و بد را خوب نشان دهند، و بر روی حقيقت وقايع تاريخی آنقدر پرده های ساتر بکشند که من و شمای امروز ندانيم چگونه بايد حجاب ها را کنار زده و به واقعيت ماجراها پی ببريم».
يا: «الگوی حکومت اسلامی در نزد آقای خمينی و وارثان اش همان خلافت اسلامی است که در آن از خلفای راشدين گرفته تا خلفای عثمانی، همگی تنها در رفتار شخصی خود از حدود اسلام دور شده و يا به آن نزديک می گشته اند و البته بهترين خلافت آن می بود که بر رأس آن يکی از امامان معصوم شيعه نشسته باشد تا عصمت اش او را از خطا مصون بدارد. حکومتی که در پی پيروزی اسلاميست ها بر انقلاب مردم در سال 57 به چنگ آقای خمينی افتاد نيز بايد بر اساس همين گرته بازسازی می شد؛ گرته ای که در آن قانون از آن خداست، حکومت از آن فقيه، و مردم حکم صغار محتاج ولی را دارند».
سپس، در سال بعد، توجه من به انعکاس پيروزی احتمالی اسلاميست های ايرانی در سراسر منطقهء مسلمان نشين خاورميانه معطوف شد.در اين زمينه، بخصوص تجربهء ترکيه برايم شگفت انگيز بود. در 18 خرداد 86 در مطلبی با نام «دگرديسی حکومت در جوامع مسلمان» نوشتم: «پس از پيروزی اسلاميست ها در ايران و تشکيل جمهوری اسلامی، گويا طبق قانون فيزيکی ظروف مرتبطه، در دهه های اخير تب اسلام گرائی در ترکيه هم بالا گرفته و اين کشور هم صاحب "احزاب اسلامی" شده است و اين احزاب در سلسله ای از انتخاب های دموکراتيک رأی آورده، در دولت نفوذ و حضور پيدا کرده اند، و نخست وزير ترکيه و وزير خارجه اش از اسلاميست ها هستند. و اکنون نيز به نظر می رسد که در انتخابات ماه آيندهء رياست جمهوری ممکن است يکی از همين اسلاميست های اهل تحزب، از طريق صندوق رأی، به بالاترين مقام جمهوری ترکيه برسد و بر صندلی کمال آتاتورک، که همهء قدر و شوکت و شهرت اش در برقرار کردن سکولاريسم در يک کشور مسلمان است، تکيه بزند... کسانی از متفکران ترکيه با داشتن باورهای دينی در بحث شرکت می کنند و سخنان شان بسيار شبيه به آنچه هائی است که "ملی ـ مذهبی" ها و "اصلاح طلبان مسلمان" در ايران می گويند. اين نظريه پردازان اگرچه روشن است که نمی توانند با سکولاريسم موافق باشند (و اين را در ايران بصورت واضح تری ديده ايم، مثلاً در سخنان آقای خاتمی ِ کوچک، که در مقام دبيرکلی حزب "مشارکت اسلامی"، بارها آشکارا گفته بود که ما در دو جبهه می جنگيم: بنيادگرائی مذهبی و سکولاريسم!) اما، بخصوص اکنون که هنوز در قدرت نيستند، می کوشند به ما بباورانند که نه تنها با آزادی و دموکراسی مشکلی ندارند بلکه در راستای تحقق اينگونه مفاهيم کوشا هم هستند و مبارزه هم می کنند. اما بنظر می رسد که علت اينگونه "بيان" را بايد در اين جست که آنها، بصورتی عمگرايانه، می بينند که تنها از نردبام اين دو مفهوم است که می توانند به آسمان حکومت برسند. وجود آزادی تأمين کنندهء حضور بلامانع آنان در ساحت سياست است و برقرار بودن دموکراسی اجازه می دهد تا آنان توده های مؤمن را بسيج کرده و به پای صندوق ها بياورند و از دل اين صندوق ها، بصورتی صد در صد دموکراتيک، خودشان بيرون آمده و حکومت دينی خود را مستقر کنند. در اين ميان، اينکه پس از استقرار آن حکومت دينی چه پيش خواهد آمد هيچگاه مورد توجه و بحث اين اسلاميست های قدرت طلب نيست؛ حال آنکه بدلايل عملی و نظری، شکی نيست که دموکراسی برای آنان حکم وسيله ای "يک بار مصرف" را دارد و پس از رسيدن به قدرت گريزی ندارند جز آنکه دموکراسی، و همراه با آن خواهر هميشگی اش، آزادی، را تعطيل کنند».
و ماه بعد، مرداد 86، در مطلبی به نام «از انتخابات آزاد تا ديکتاتوری اکثريت» توضيح دادم که «هر طالب قدرتي (چه دموکرات و چه غير دموکرات) پاي علم و کتلي که مي تواند وسيلهء رسيدن او به قدرت باشد سينه مي زند. و اکنون هم که علم و کتل دموکراسي و انتخابات آزاد راه را براي اسلاميست هاي سرزمين هاي داراي "اکثريت اسلامي" هموار مي کند و با اين نردبام مي شود به تختگاه قدرت رسيد، آنها نيز خواهان دموکراسي و انتخابات آزاد شده اند. حماس در فلسطين از همين نردبام به بام شد. و پيش الگوي اصلي را هم سه دهه است اسلاميست هاي ايراني به ديگر مسلمانان نشان داده اند: "در قدم اول انتخابات آزاد و صندوق رأي براي اخذ آراء اکثريت مردم بهترين جاده صاف کن رسيدن ما به قدرت بوده اند، شما هم از همين راه اقدام کنيد!" در واقع، و به يک تعبير، در جهان اسلامي استفاده کنندگان از "انقلاب مخملي" براي تغيير حکومت، خود اسلاميست ها بوده اند و نه مخالفين آنها!».
و ماه بعدتر، در مقالهء «سکولاريسم و تجربهء ترکيه»، نوشتم که: «اگر در ايران سال 57 دينکاران به قدرت رسيدند دقيقاً بخاطر آن بود که در آن سرزمين موجودی به نام "سکولار" حکم حيوانات منقرض يا بدنيا نيامده را داشت و نيروئی اجتماعی و سياسی محسوب نمی شد که بخواهد پای منافع خويش در برابر اسلاميست ها بايستد؛ اکثر ثروتمندان پول خود را از راه کار و کوشش خويش به دست نياورده، در جامعه ريشه ای نداشتند و ـ با مونتاژکاری صرف ـ بر سر سفرهء نفت نشسته بودند. در نتيجه هيچکس نمی انديشيد و آگاه نبود که منافع او با استقرار سکولاريسم در کشور پيوندی عميق دارد؛ همچنانکه چه در انقلاب مشروطه و چه در جنبش ملی کردن صنعت نفت نيز شعاری بر له سکولاريسم شنيده نشد. آخوند هم درست از غيبت همين مهمترين رقيب تاريخی خود، يعنی انديشهء سکولاريستی، استفاده کرد و بقدرت رسيد».
سال 1387 نيز به توضيح ويژگی های مختلف اسلاميسم گذشت. اما بحث من در اين باره، در سال 1388 و با آغاز جنبش سبز معنا و رنگ و بوئی ديگر بخود گرفت چرا که در آن سال اسلاميست ها خود را صاحب اصلی اين جنبش قلمداد کرده و در برابر سکولارها دست به انواع مختلف صف بندی زدند. در جمعه 23 مرداد ماه 1388، در مقالهء «نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند»و در پاسخ اين پرسش که چرا در اعلام اعتصاب غذای آقای اکبر گنجی شرکت نکرده و به نيويورک نرفته بودم، نوشتم: «با توجه به تجربهء انقلاب سی سال پيش که در طی آن روشنفکران سکولار ايران با مذهبی های حکومت طلب وحدت کردند و نتيجه اش هم آن شد که سی سال تمام به دست آنها آواره و زندانی و شکنجه و اعدام شده اند و فرزندان شان را هم در يک جهنم واقعی بزرگ می کنند، به اين يقين و تصميم رسيده ام که هرگز قلمم را آلودهء همراهی و شراکت با اسلاميست های رنگارنگ (ملی ـ مذهبی ها، مذهبی ـ دموکرات ها، اصلاح طلبان مسلمان، مشارکت کاران اسلامی، نوانديشان تشيع سياسی، معتقدان به قابليت دموکراتيزه شدن يک حکومت اسلامی) نکنم و زير پرچم آنها، به هر رنگی که باشد، حتی سه رنگ شير و خورشيد دار، نايستم. آيا يک بار تجربه برای آدمی که مدعی است عقل در کله دارد بس نيست؟ آيا سی سال ندامت از اينکه چرا در تظاهراتی شرکت کردم که هدايت اش به دست مذهبی ها بود کافی نيست؟ حالا، چنين آدمی، پير شده به اندازهء سی سال، بلند شود و به معرکهء آقای اکبر گنجی برود که زمانی او را، بخيال آنکه از عوارض مذهب زدگی سياسی (و نه مذهبی بودن) خلاص شده، همچون برادری جوان تر دوست می داشت و اکنون با تأسف فراوان می بيند که اين برادر قهرمان، از گرد راه نرسيده، می خواهد برای او و ديگر "اهل سبق" کرسی تدريس اصول دموکراسی اسلامی به راه بياندازد؟»
بزودی، در همان فضای تب آلود و با بالا گرفتن بحث ها در مورد ماهيت جنبش سبز و استمرار بکار بردن اصطلاح «اسلاميست ها» از جانب من، ادای توضيحاتی ضروری شد. از من می پرسيدند که «منظورت از اسلاميسم چيست؟» من، در دهم ارديبهشت سال 89، در مقاله ای با عنوان «مسلمان يا اسلاميست» نوشتم: «برخی از دوستان از من می پرسند که چرا در مقاله هايم اغلب از واژهء "اسلاميست" استفاده می کنم و گروهی از "مسلمانان" را با اين عنوان مشخص می سازم. فکر کردم بد نباشد در اين مورد توضيحی دهم؛ چرا که اين تفاوت واژگانی از فرهنگ روزنامه نگاران سياسی نويس غربی سرچشمه گرفته و در آن دو واژهء مزبور دارای معانی متفاوتی هستند که توجه به آنها و کاربرد درست شان می تواند به مفاهمهء بين شرکت کنندگان در يک گفتگو کمک کند... مغرب زمينيان، رفته رفته، در فرهنگ سياسی خود برای اين گروه از انديشمندان و کوشندگان و مبارزان مسلمان که خواهان طرد هر چيز غربی و استقرار حکومت اسلامی (در وجوه مختلف سنی و شيعهء آن) بوده و هستند برچسب "اسلاميست" را اختراع کرده و در توضيح تفاوت "مسلمان" بودن با "اسلاميست" بودن نيز کار بسيار کرده اند؛ بطوری که امروزه هنگامی که کسی را "اسلاميست" می خوانيم در واقع می خواهيم نشان دهيم که شخص مزبور مسلمانی است که به "اسلام سياسی ِ خواهان قدرت حکومتی" و سيستم حکومتی خاصی با صفت "اسلامی"، که عکس برگردان سيستم حکومت های مدرن غربی است، اعتقاد دارد. حال آنکه مسلمانی که به چنين سيتسمی معتقد نيست و ترجيح می دهد که در يک کشور فارغ از بند و بست های شرايع آخوندی، و آزاد از هرگونه تعبد غير انسانی، زندگی کرده و آزاد باشد که دين و مذهب خود را داشته و به اصول آن عمل کند "اسلاميست" خوانده نمی شود... "اسلاميسم" يک ايدئولوژی است؛ دارای رهبران و کتاب های مقدس و برنامه برای همهء اجزاء جامعه است؛ برايش بين سپهر خصوصی و عمومی تفاوتی وجود ندارد و رهبران اش مجازند که تا درون اطاق خواب های مردم نيز سرک کشيده و امر به معروف و نهی از منکر کنند. و چون اسلاميسم يک ايدئولوژی است چاره [و پادزهر ِ] آن هم در خواستاری حکومتی بی مکتب و مذهب، يا جدائی حکومت از هرگونه مکتب و مذهب، است؛ حکومتی که در عرف سياسی "سکولار" خوانده می شود. بر همين اساس هم هست که می توان چنين نتيجه گرفت که سکولاريسم با مسلمانان ـ يا مسيحيان و يا بهائيان و زرتشتيان ـ سر جنگ ندارد اما در سرزمين های مسلمان نشين اسلاميسم را همچون يک ايدئولوژی مزاحم و غيرانسانی در آماج خود قرار می دهد».
در جمعه 27 آبان 1390 نيز تحت عنوان «اسلاميست ها در آيندهء ايران» نوشتم: «در زبان سياسی کنونی مصطلح در دنيا، بين "مسلمانان علاقمند به شرکت در فعاليت های سياسی" و آنها که "اسلاميست" خوانده می شوند فرق عمده ای وجود دارد. هر مسلمانی حق دارد که، همچون ديگر شهروندان يک کشور، در سرنوشت سياسی وطن اش شرکت کرده و مناصب و مقامات مختلف دولتی را به دست آورد؛ اما دسته ای از مسلمانان نيز هستند که معتقد به «اسلامی کردن حکومت» هستند و جز خودشان (که می پندارند سخنگوی اکثريت ايرانيانند) کسی را شايستهء دست يافتن به مناصب و مقامات دولتی اين حکومت اسلامی نمی دانند و در زبان تحليل های سياسی امروزين از اين گروه اخير با اصطلاح "اسلاميست" ياد می کنند».
***
حال، با توجه به اين سابقه، برگرديم به اتهام وارده از جانب آقای گنجی. در واقع، اگر ايشان، که سال ها است گويا همهء متون مرده و زندهء علوم اجتماعی را مورد مطالعه قرار داده و با بزرگان اين علم حشر و نشر داشته اند، دست به نوعی «تجاهل العارف» نزده باشند و واقعاً تصور کنند که اين کار برساختهء کسانی است که «دشنامی به نام "اسلامیست" را برساخته و بر سر متفاوت های مذهبی می کوبند» آنگاه، در اين مورد، روشن کردن ايشان و افرادی که چون ایشان فکر می کنند، تبديل به يک وظيفهء آموزشی نيز می شود.
اما از آنجا که به علت تعدد منابع فرصت اين آموزش نمی تواند در مقالهء حاضر باشد، عجالتاً به اين توصيه اکتفا می کنم که ايشان سری هم به برخی کتاب های نويسندگان مختلفی که صريحاً در مطالب خود از اصطلح «اسلاميست» استفاده می کنند بزنند. و برای کاستن از رنج تحقيق شان، فعلاً، خواندن کتاب ها و مقالات زير را که نويسندگان شان در مورد کاربرد اين اصطلاح توضيحاتی، هم مثبت و هم منفی داده اند، به ايشان سفارش می کنم:
فرهنگ واژگان آکسفورد
انسيکلوپدی جديد اسلام؛ نوشتهء سيريل گلاسه، رومن، و ليتلفيلد
ديکسيونر تاريخ اسلام؛ نوشتهء لودويگ وادامد
مقالهء «غربی شدن» در سايت مطالعات خاورميانه ای دانشگاه آکسفورد
تعريف اسلاميسم و اسلاميست، نوشتهء ترور استانلی
اسلاميسم، انقلاب، و جامعهء مدنی؛ نوشتهء اس. برمان
فهميدن اسلاميسم، کار گروه بحران بين المللی
بحث اسلاميسم و اصطلاح ضد فرهنگ خدا؛ نوشتهء سونيا ذکری
مصالحه: بنيادگرايان يا اسلاميست ها، نوشتهء مارتين کريمر
آيندهء اسلام سياسی، گراهام فولر
نوزائی تشيع؛ نوشتهء ولی نصر
------------------------------------------
1. مقالهء آقای گنجی در سايت روز آنلاين؛ مورخ 29 مارس 2012
2. نگاه کنيد به اين دو کتاب (هر دو در سايت شخصی من):
جامعه شناسی سياسی تشيع اثنی عشری - 1357
پيدايش و نقش دينکاران امامی در ايران 1385
3. مجموعهء «جمعه گردی ها» نيز در سايت من وجود دارند و کافی است که برای پيدا کردن هر يک، نام مقاله را در ماشين جستجوی سايت وارد کنيد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر