جمدر سخن خاتمی تمرکز را بايد بر «مصالح اصلاحات» گذاشت. آنچه او می گويد آن است که من در رأی گيری شرکت کردم تا «اصلاحات» را حراست کرده باشم. به عبارت ديگر اگر هم «فدا-کاری »ِ خاصی (مثل رفتن آبرو و رسوائی در ديد ناخودی ها و نيز خودی های بی خبر) انجام پذيرفته نه در راستای مصالح کشور و ملت که به هدف صيانت از «اصلاحات» بوده است؛ البته با اين توجه که ـ به اعتقاد او ـ کشور و ملت نيز ار محفوظ ماندن «اصلاحات» سود می برند.
dvertisement@gooya.com
مردی که در خرداد 15 سال پيش از پرده برون آمد تا با شعار «ايران برای همهء ايرانيان» کاری انجام دهد، مردی که مدعی دفاع از حقوق مردم شد و خود را بعنوان نمونه ای از ايثارگری در راستای حفظ منافع و مصالح مردم جلوه داد، هفتهء پيش، پس از آنکه مدت ها گفته بود که در امر گزينش نمايندگان مجلس نهم شورای اسلامی، بعلت حذف رقيبان و تنگ گرفتن حوزهء نامزدی ها (روندی که با زندانی کردن و شکنجهء بسياری از ياران مردم همراه است)، انجام انتخاباتی آزاد و منصفانه ممکن نيست و، لذا، نبايد در آن شرکت کرد و بايد پيه نتايج اين «عدم شرکت» را نيز به تن ماليد، در روز همان «انتخابات»، بی خبر از همگان، در يک حوزهء رأی گيری کوچک در پای کوه دماوند رأی خود را به صندوق انداخت و چند روز بعد، در برابر خشم دوستانه و دشمنانهء ديگران، کار خويش را چنين توجيه کرد:
«در هر اقدام سياسی، در نظر گرفتن مصالح و شرايطی که نيروهای فعال در داخل کشور با آن مواجه اند، ضرورت دارد. در مورد انتخابات مشارکت فعال و معرفی نامزد طبعاً در گرو وجود شرايط مناسب است. مصالح بزرگ تر کشور و اصلاحات مقدم بر ملاحظات شخصی است و اقتضائات خاص خود را دارد. تعيين استراتژی عدم معرفی نامزد و ارائهء ليست هيچگاه به معنی تحريم انتخابات نبود و می بايست اين امر را در عمل اثبات کنيم.»
همچنين با خبريم که او، در عين شرکت نکردن در ارائهء فهرستی از نامزدهای انتخاباتی و شرکت در خود انتخابات به کسی هم رأی نداده است بلکه فقط نوشته است: «جمهوزی اسلامی». شايد بنظر رسد که اين عبارت معنای همان «کشور» است که او در مطلب بالا بدان اشاره می کند؛ البته بی آنکه توضيح دهد چگونه توانسته است با شرکت در انتخابات کشور را از خطر نجات دهد. به همين دليل هم اين عبارت بيشتر حکم اسقاط تکليف و شعار احتياطی را دارد و بجای آن، در سخن خاتمی تمرکز را بايد بر «مصالح اصلاحات» گذاشت. آنچه او می گويد آن است که من در رأی گيری شرکت کردم تا «اصلاحات» را حراست کرده باشم. و اگر «فدا-کاری ِ» خاصی هم (مثل رفتن آبرو و رسوائی در ديد ناخودی ها و نيز خودی های بی خبر) صورت گرفته نه در راستای مصالح کشور و ملت که به هدف صيانت از «اصلاحات» بوده است؛ البته با اين توجه که ـ به اعتقاد او ـ کشور و ملت نيز ار محفوظ ماندن «اصلاحات» سود می برند.
من فکر می کنم که، دقيقاً با توجه به همهء رفتارها و گفتار های اين مرد در هفتهء گذشته، در ميان همهء چهره های اصلاح طلبی در ايران و خارج کشور، تنها محمد خاتمی است که معنا و تعريف و حدود و ثغور اصلاحات را درک کرده و، بعنوان نماد اصلی و شخص دلسوز آن، از خودشيفتگی های مرسوم سياست بازان بيرون آمده تا ماهيت واقعی و هدف غائی اصلاحات را نشانمان دهد و از آن محافظت کند.
شايد توضيحاتی در اين مورد مفيد باشد:
يک. سه دهه پس از انقلاب 57، اکنون در برابر هيئت حاکمهء سفاک کنونی مسلط بر حکومت موسوم به جمهوری اسلامی، که خيره سرانه و بيباکانه به ريشه کن کردن خود و ويران ساختن کشور مشغول است، و بقای خود را در جنگ و انهدام زيرساخت های کشور ارزيابی می کند، تنها و تنها دو گزينه پيش روی ما قرار دارند: يا اصلاح و يا انحلال کل رژيم.
دو. «منطقهء گرگ و ميش» و خاکستری رنگ بين اين دو گزينه نيز طی دو دههء اخير روز به روز باريک تر شده و، در نتيجه، شاهد رفت و آمدهای بسياری از اين اردوگاه به آن ديگری و بالعکس بوده ايم.
سه. اصلاح طلبی خواستار ابقای رژيم اسلامی است؛ انقلاب 57 را تماماً «اسلامی» می داند و اسلاميت را نيز بر حسب شريعت تشيع اثنی عشری و نمايندگان «انقلابی ِ » آن تعريف می کند.
چهار. اصلاح طلبی بر اين باور است که هرچه از مبداء انقلاب 57 دور شده ايم ميزان انحراف از «آرمان ها و ارزش های انقلاب» بيشتر شده است و به همين دلیل رژيم کنونی نيازمند «اصلاح شدن» است.
پنج. اما جمع آوردن دو امر بالا کاری سخت مشکل است و حکم «کج دار و مريز» را دارد. بايد برای اصلاح رژيم مبارزه کرد اما لازم است که مواظب بود در حين انجام اين مبارزه موجوديت کل رژيم به خطر نيفتد و ساختار کلی حاکميت دچار تزلزل مهلک نشود.
شش. پس برای اصلاح طلبان مبارزه دارای روش ها، حد و مرز ها و حدود و و ثغور معينی بايد باشد و خط قرمزهای مربوط به آن بايد مشخصاً ترسيم شوند.
هفت. در حوزهء «خواست ها» همه چيز بايد رنگ بينابينی داشته باشد و اخذ هر مفهوم سياسی و اجتماعی از مغرب زمين بايد با افزودن رنگ اسلامی به آن «تکميل!» شود. مثلاً، يک اصلاح طلب خواستار دموکراسی غربی نيست اما از دموکراسی اسلامی سخن می گويد؛ خواستار جامعهء مدنی است اما صفت «مدنی» بايد از «مدينة النبی» اخذ شده باشد نه از صفت «سيويل» اروپائی؛ و «انتخابات آزاد و منصفانه» آن چيزی نيست که کنوانسيون بين المجالس مورخ 1994 می گويد بلکه به معنی لغو نظارت استصوابی شورای نگهبان بر انتخابات و اجازه دادن به اصلاح طلبان برای شرکت در قوای سه گانه است.
هشت. مبارزه همواره بايد بر اساس گريز از هرگونه شائبهء خشونت و از طريق عقب نشينی و برگرداندن مردم به خانه هايشان صورت گيرد تا از بالا گرفتن واکنش خشن مردم نسبت به اعمال خشونت حکومتی جلوگيری شود. در عين حال اين نکته را بايد بصورت تأکيد بر تفاوت ماهوی اصلاحات با انقلاب توجيه کرد. اصلاح طلبان که خود پايه گزاران انقلاب اسلامی بوده اند پس از پيروزی اسلاميست ها بايد با هرگونه عمل انقلابی مخالفت کنند و در اين راستا حتی از اشاره به مفهوم انقلاب های نخملی يا بی خشونت که چهرهء انقلاب خونين را تلطيف می کند بپرهيزند.
نه. ماهيت، اشکال، و رفتارها و شعارهای استراتژيک و تاکتيکی اصلاح طلبان نيز بايد طوری انتخاب شوند که در طی مبارزه به ساختارهای رژيم اسلامی لطمه وارد نکنند. از اين منظر که بنگريم خواستاری «اجرای بی تنازل قانون» امری مشروع و خواستاری «لغو قانون اساسی» کاری مضموم است. می توان فرياد زد که «رأی من کو؟» اما نمی توان شعار داد که ما خواهان «آزادی، استقلال، جمهوزی ايرانی» هستيم. آن يکی شعاری «دموکراتيک» است اما اين يکی شعاری است «ساختار شکن» که نابودی کل رژيم اسلامی را مطرح می سازد.
ده. از آنجا که اصل حکومت اسلامی در زير روکشی مدرن و شبه دموکراتيک ساخته و پرداخته شده که حقانيت اش را از رأی مردم و مشروعيت اش را از شرع مبين و آيات عظام آن می گيرد، همواره و در هر وضعيتی بايد بر روندهای انتخاباتی تأکيد کرد و با شرکت در انتخابات حقانيت مشروع رژيم را حفظ نمود چرا که هر ورقه که در صندوق بيافتد قبل از هزچيز به معنای «جمهوری اسلامی» است.. لذا «تحريم انتخابات» يک خط قرمز اصلاح طلبی است اما «امتناع از ارائهء ليست های انتخاباتی» يک تاکتيک مبارزاتی اصلاح طلبانه محسوب می شود. به زبان فقهای عظام، شرکت در انتخابات را نمی توان «حرام» اعلام کرد اما دادن ليست انتخاباتی را می توان «مکروه» دانست.
يازده. از آنجا که انقلاب موجب جابجائی طبقات اجتماعی شده و با بيرون راندن و منهدم کردن طبقهء متنعم رژيم گذشته، بموازات بالا آوردن قشر پائينی طبقهء متوسط، و تضعيف قشر بالائی آن، آفرينندهء قشر جديد «اشراف مذهبی» شده است و اصلاح طلبان کلاً از آن برخاسته و از لحاظ طبقاتی با مصالح و منافع آن پيوند دارند، اصلاح طلبان نبايد بگونه ای مبارزه کنند که شخصيت های برخاسته از اقشار فرودست جامعهء اسلامی بتوانند، با حفظ کليت رژيم، در تشکلات طبقاتی آن دست کاری کرده و «صاحبان اصلی انقلاب» را (که اکنون در ميان شان اختلاف افتاده و اصلاح طلبی نيز زائيدهء همين اختلاف است) از مناصب و منافع و امتيازات خود بکلی محروم سازند.
دوازده. لذا، اصلاح طلبان در چند جبهه مبارزه می کنند، يکجا با نشستگان انحصارگرای در قدرت درگيرند، يکجا با نيروهای برآمده از انقلاب اما شراکت نداشته در نعمات آن می رزمند، و يکجا نيز نگران اردوگاه انحلال طلبانند که قصد از جا کندن کل رژيم را دارد.
حال، با در دست داشتن همين دوازده معيار، می توان در بين چهره های اصلاح طلب به جستجوی چهره ای برآمد که بيشترين وفاداری را به گوهر اصلاح طلبی اسلامی نشان داده است. کانديد من برای اين سمت سيد محمد خاتمی است که هر کجا لازم شده، بدون نشان دادن خودخواهی های مرسوم و با گذشتن از آبرو و حيثيت خويش، کوشيده است تا به اصول واقعی اصلاح طلبی وفادار بماند.
خط قرمز او همواره اين پرسش بوده که: «آيا کاری که می کنم و حرفی که می زنم رژيم اسلامی ما را تضعيف يا دچار خطر می کند؟» او هرکجا که پاسخ اين پرسش را مثبت ديده دست از عمل و گفتار کشيده و راه خود را تصحيح کرده است.
ديگرانی که بعنوان اصلاح طلب شناخته می شوند هريک بسيار بيش از او اشتباه کرده، جسارت به خرج داده و اغلب نيز ـ اگر به اردوگاه انحلال طلبان نپيوسته و يا متوجه خطرات و لطماتی که بر رژيم اسلامی وارد کرده اند شده باشند ـ از کردهء خود پشيمان گشته اند.
آنگاه که آيت الله منتظری خاطرات خود را منتشر کرده از اردوگاه اصلاح طلبی خارج شده است. آنگاه که دکتر ابراهيم يزدی (لااقل ظاهراً) خواستار حکومت سکولار شده ديگر اصلاح طلب خوانده نمی شود. آنجا که ميرحسين موسوی و مهدی کروبی با شنيدن نخستين شعارهای «ساختارشکن» پا پس نکشيده و مردم را مورد عتاب قرار نداده اند با سکوت خود از صفوف اصلاح طلبان اصيل خارج شده اند. آن دسته از اصلاح طلبانی که دست به تحريم شرکت در انتخابات زده اند، خواسته و ناخواسته، پايه های رژيم را سست کرده اند و آنها که صفت «اسلامی» را از مفاهيمی همچون دموکراسی و عدالت اجتماعی حذف کرده اند، کارشان به گمراهه کشيده است.
در برابر همهء اينها مردی به نام سيد محمد خاتمی ايستاده است که فکر می کند برای حفظ رژيم می توان دست به رذيلانه ترين کارها زد، اميدهای برافروخته را با گلوله خاموش کرد، از خانواده های داغديده خواست که بخاطر ستمی که فرزندان شان به رهبر کرده اند از او عذرخواهی کنند، و هنگامی که مردم در روز انتخابات در خانه نشسته اند تا فقدان حقانيت اين رژيم را به دنيا نشان دهند، بايد از خانهء اخوی در دماوند به پای صندوق رأی رفت.
بيائيد يک بار ديگر آنچه را که او در توجيه کار اخير خود می گويد مرور کنيم:
«عزيزان! اقدام من از منش و بينش سياسی و فکری من و آن چه به آن باور دارم و پای بندم ريشه می گيرد. من از موضع اصلاحات و در جهت نگاه داشت روزنه های اصلاح طلبی که آن را مهم ترين و بلکه تنها راه سربلندی کشور و دست يابی به آرمان های اصيل انقلاب و تأمين حقوق مردم و مصالح ملت می دانم و نيز برای دفع مخاطرات و تهديدهای درونی و بيرونی اقدام کرده ام. هدف ممکن و مطلوب، بازگرداندن امور به موقعيتی است که در آن مصلحت کشور و خواست های اساسی و تاريخی مردم اصل قرار گيرد. من براساس راهبرد اصلاح طلبانه به آشتی ملی و بازگشت به آرمان های اصيل انقلاب و قانون اساسی و ايجاد فضای همدلی و مشارکت همگان دعوت کرده و می کنم و انتظار داشته و دارم که همه، با اسير نماندن در گذشته و با نگاه به آينده، روند تازه ای را در کشور آغاز کنند. تأکيد اصلاح طلبی بر روندها و اقدام های قانونی و غير خشونت آميز به اين معنا نيست که اصلاح امور کشور بدون پرداخت هزينه ميسر است. اما در هر اقدام سياسی، در نظر گرفتن مصالح و شرايطی که نيروهای فعال در داخل کشور با آن مواجه اند ضرورت دارد. در مورد انتخابات مشارکت فعال و معرفی نامزد طبعاً در گرو وجود شرايط مناسب است. مصالح بزرگ تر کشور و اصلاحات مقدم بر ملاحظات شخصی است و اقتضائات خاص خود را دارد. تعيين استراتژی ِ عدم معرفی نامزد و ارائهء ليست هيچگاه به معنی تحريم انتخابات نبود و می بايست اين امر را در عمل اثبات کنيم تا با گرفتن هرگونه بهانه ای از بدخواهان روزنه ای برای امکان مفاهمه بيشتر با تکيه بر حقوق و مصلحت مردم و پيشرفت واقعی کشور باز شود».
آنگاه، در کنار اين اظهاريهء روشن، بد نيست به سخنان مردی ديگر از سلالهء روحانيت ِ شیعه ِ ضد ايرانی توجه کنيم که مواضع خاتمی را درک و از آن قدردانی می کند. علی مطهری، فرزند آيت اللهی که ايرانيت را امری در رديف حماقت می انگاشت، نوشته است:
«از آقای خاتمی برای آشتی کسانی که با نظام قهر کردهاند سپاس گذرام. قهر مصلحان جامعه با نظام، يعنی رخنهء فرصت طلبان و تندرو ها و به حاشيه راندن انقلابیهای اصيل. اين همان بلايی است که بر سر انقلاب مشروطه آمد. به همين دليل معتقدم آنها که علیرغم اعتراض شان در انتخابات شرکت کردند روش درست تری را برگزيدند. چرا که بايد از راه انتخابات وارد شد و نه واگذاری ميدان به حريف و حرکت در راستای خواست دشمن».
باری، بر اساس همهء آنچه نوشتم، فکر می کنم که یکی از شانس های بزرگ مردم ما در این برهه از تاریخ کشورمان را می توان در وجود همین آقای سید محمد خاتمی جستجو کرد، چرا که هیچ اصلاح طلبی بیشتر و بهتر از او نتوانسته است ماهيت واقعی اصلاح طلبی مذهبی در حکومت اسلامی را در عمل نشان دهد. به همين دليل من او را «نماد فراموش نشدنی اصلاح طلبی» می دانم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر