گارد باز رژیم ولایت فقیه
منصور امان
جمهوری اسلامی با گامهای شتابان در حال تثبیت جایگاه خود به عُنوان بُزُرگترین بازنده تحولات و خیزشهای اجتماعی در خاورمیانه و شُمال آفریقا است. جبهه گیری علیه تشکیل کشور مُستقل فلسطین، تازه ترین –و نه آخرین– قدمی است که رژیم ولایت فقیه با برداشتن آن ورود خود به شرایط جدید را گُواهی می کند.
اهمیت فشار تحمُل ناپذیری که دگرگونیهای منطقه ای بر رژیم مُلاها وارد می آورد، تنها به تاثیر سیاسی آن بر جامعه ایران یا به حرکت درآوردن روندهای اجتماعی ضد استبدادی، ضد دیکتاتوری در گسترده این حوزه جُغرافیایی و ایجاد اُفقهای جدید محدود نمی شود. همپای این کیفیت درون زا، تحوُلات مزبور دینامیسمی را در پهنه بین المللی علیه جمهوری اسلامی به حرکت درآورده است که اگر چه به گونه بی واسطه محصول آن به شمار نمی رود، اما فقط تحت تاثیر آن می توانست شکل بگیرد. از این زاویه، کارکرد ژئوپولیتیک "بهار عربی" بر رژیم مُلاها را می توان با حلقه نخُست زنجیری یکسان دانست که امکان وصل و گره حلقه های دیگر برای پیچیده شدن بر دست و پای آن را فراهم می آورد.
جمهوری اسلامی این موقعیت ناگُوار را مدیون پاسُخ استراتژیکی است که برای بقای خویش در برابر دُشمنان داخلی و خارجی یافته است. این راهبُرد زمانی "صُدور انقلاب" نامیده می شد و اکنون با تابلوی سانتریستی "اُم القرا" عرضه می شود؛ مفهوم در هر دو تعریف یکی است: زیست در کانونهای منطقه ای بُحران، ایجاد شَعبه های نمایندگی جنگ و سیاست در آنها و به این وسیله دور کردن خاکریزهای خط مُقدم از مرکز.
بر این اساس، اقتدار حاصل شده از تحرُک در کانونهای مزبور می تواند از یک سو هزینه مُناسبات خارجی پُر تنش گردد و از سوی دیگر، جایگُزینی سرکوب با مشروعیت اجتماعی را تسهیل کند. بنابراین شگفت آور نیست که بُحران اسراییل–فلسطین، به مثابه سرسخت ترین و دیرینه ترین آتشدان بُحران در خاورمیانه، به سُرعت و تقریبا به گونه بدیهی به پایگاه اصلی این سیاست تبدیل شد. ویرانه های جامعه مدنی در غزه و لُبنان به جمهوری اسلامی اجازه داد، دستجات بُنیادگرای مذهبی را به استخدام درآورد یا خود به گونه مُستقل به تاسیس گروههای شبه نظامی بپردازد. این شرایط همچنین مُحیط مُناسبی برای بالیدن دیپلُماسی چک سفید و خرید مُتحدان فاسدی همچون رژیم خانوادگی اسد بود که به ویژه پس از فروپاشی اتحاد شوروی، می بایست حامی مالی دیگری برای خود دست و پا می کرد.
بیداری اسلامی، بیداری انسانی یا بُن بست دسته جمعی؟
دیر ترین هنگام برای دریافت تحوُل بُنیادی در این شرایط و جا به جا شدن بازیگران اصلی، زمانی بود که دوستان آقای بشار اسد در تهران شاهد تلو تلو خوردن وی زیر ضربات توقُف ناپذیر و فزاینده اعتراضهای توده ای شدند. اندکی پیشتر آنها با پندار گُسترش "عقبه استراتژیک"، کیسه به دست، برای بهره برداری از جُنبشهای مُشابه در تونس و سپس مصر به راه افتاده بودند اما بی درنگ می بایست مُتوقف می شدند چون با ضربه سهمگین جُنبش اجتماعی در 25 بهمن 89 روبرو شدند که مُشابهت "سید علی" با آقایان "مُبارک، بن علی" را نه فقط به خاطر سرنوشت مُشترکی که در انتظار اوست، یادآور می شد.
این تنها ماهیت اجتماعی و آماج نیروهای مُحرک پروسه ی دگرگونیها در منطقه نبود که اُمید استبداد مذهبی حاکم بر ایران را برای استفاده از تحوُلات کلان آن به یاس مُبدل می ساخت. واقعیت وجود یک جُنبش اعتراضی در داخل با مُطالبات همسان که با خُشونت افسار گُسیخته حُکومت مهار شده بود، شانس پیدا کردن یک گروه بندی سمپاتیزان یا قشر و لایه ای شرکت کننده در قیامهای توده ای خاورمیانه و شُمال آفریقا که از مُستبدان خشن تهران آموزه و الهام بگیرد را به میزانی نزدیک به صفر کاهش می داد.
این موقعیت مایوس کننده را می توان سرچشمه شکل گیری دو خط مشی مُتفاوت در حُکومت ایران بر سر چگونگی برخورد به "بهار عربی" و حفظ فضای مانور "نظام" در قلمرو رو به گُسترش آن به شمار آورد. فراکسیون آقای خامنه ای، راست سُنتی و بازوان نظامی "صدور انقلاب"، بدون هیچ تغییر سیاستی، تقویت بُنیادگرایان مذهبی یا نیروهای اسلام گرا را امکانی برای تاثیر گذاری و مُداخله گری ارزیابی می کنند. "بیداری اسلامی"، اُمید اینان به رُشد و تقویت نیروهای ارتجاعی و حاشیه ای که در اثر دگرگونیهای سیاسی آزاد شده اند را تعریف و نمادینه می کند.
در سوی دیگر، فراکسیون نظامی-امنیتی دولت قرار گرفته است که چشم داشت به نیروهای مزبور را بیهوده انگاشته و سیاست مُتکی به آن را با مُنزوی شدن "نظام" در منطقه برابر می شمارد. راهکار آنها که با تابلوی "بیداری انسانی" در برابر تابلوی رقیب آویخته شده، پیدا کردن جای پا به وسیله ترویج پوپولیسم ضدآمریکایی-ضد سرمایه داری با بسته بندی رقیق اسلامی و جذب نیرو و به دست آوردن امکان نُفوذ با حرکت گرد این محور است.
در یک نتیجه گیری کُلی، این که آقای خامنه ای رُل پدر خوانده چه کسی را ایفا کند یا آقای احمدی نژاد کنار که بایستد، موضوعی حاشیه ای است و در عالم واقع، پُشتیبانی آنها از این یا آن نیروی فرضی چیزی را تغییر نمی دهد.
برعکس اما این امر که آنها به طور مُشترک علیه روندهای سیاسی و اجتماعی دموکراتیک و نیروهای به پیش برنده آن جبهه گرفته و آن را به مثابه دُشمن اصلی شناسایی کرده اند، مساله ای با اهمیت و تعیین کننده به حساب می آید، به ویژه از آن رو که این رویکرد برای مادیت یافتن، چاره ای جُز فعال شدن علیه جُنبشهای اجتماعی منطقه و فرآیندهای سیاسی مُرتبط چه در پهنه ملی و چه در سطح بین المللی ندارد؛ رویکردی که جمهوری اسلامی را در جبهه دیگر نیروهای مُرتجع، جنگ طلب و مُخربی قرار می دهد که با همین انگیزه، شمشیرهایشان را در داخل و خارج علیه "بهار عربی" از رو بسته اند.
در کنار اسراییل، علیه فلسطین
رژیم ولایت فقیه بسیار زودتر و بسی پُر سرو صدا تر از آن که آرزو می کرد، صحنه برجسته ای برای به نمایش گذاشتن مفهوم مادی این رویکرد به طور عُریان پیدا کرد. در این رابطه به راستی شگفت آور نیست که کانون اصلی مُناقشه بین المللی در منطقه، صریح ترین صف بندی را به آیت الله خامنه ای و شُرکا تحمیل می کند.
رییس دولت خودگردان فلسطین با ارایه طرح به رسمیت شناسی کشور فلسطین به سازمان ملل، در حقیقت حاکمان جمهوری اسلامی را وادار کرد، از همه سرمایه گُذاری مادی و تبلیغاتی ای که در خلال بیش از سه دهه هزینه نمایش خود در نقش دایه بهتر از مادر فلسطین و فلسطینیها کرده بود، چشم بپوشد و از روبرو به جنگ آنها برخیزد. رژیم مُلاها با خزیدن کنار دولت آپارتاید اسراییل، دولت و راست گرایان افراطی آمریکا و نژادپرستهای ضد عرب در دو سوی اُقیانوس اطلس، به توده های عرب از مراکش تا عُمان نشان داد که منافع آن با حُقوق و مُطالبات عادلانه فلسطینیها در تضاد قرار دارد و هر جا این تقابُل به گونه حساسی پدیدار گردد، به خوبی آمادگی دارد در کنار دُشمنان شناخته شده آزادی و استقلال فلسطین قرار گیرد و با آنها به اتحاد عمل برسد.
آنچه که به دولت خودگردان اعتماد به نفس بخشید تا به پُشتوانه آن و با وجود مُخالفت ایالات مُتحده و تهدید آن به وتوی این درخواست و قطع کُمکهای خود، طرح به رسمیت شناسی کشور مُستقل فلسطین را به سازمان ملل ببرد، همان فاکتوری است که رژیم جمهوری اسلامی برای سرکوب آن با تمام توان به رژیم فاسد بشار اسد یاری می رساند.
این رویکرد چندان رُسواست و پیامی که ارسال می کند بدان گونه روشن است که حتی کسی مانند آقای خالد مشعل که برای دریافت مُشوقهای نقدی در ازای حمایت از موضع جمهوری اسلامی علیه فلسطین به تهران دعوت شده بود، حاضر به تایید آن و هم آوازی با آیت الله خامنه ای در حمله و فحاشی به "ساف" و آقای محمود عباس نمی شود. این رهبر حماس در حالی که تلاش می کرد نه سیخ را بسوزاند و نه کباب را، بساطی که رژیم مُلاها برای ماله کشی موضع خود بر پا کرده بود را به صحنه ای برای تاکید بر فضاحت تحمُل ناپذیر آن تغییر کارکرد داد.
در این میان چنین می نماید که آقای نتانیاهو نیز دُشواریهایی که حماس با آن روبرو گردیده را درک می کند. مُوافقت دولت اسراییل با مُعاوضه بیش از هزار زندانی فلسطینی با یک سرباز اسراییلی که پنج سال پیش توسُط حماس ربوده شده بود، موضع این گُروه را در برابر دولت خودگردان تقویت می کند و نیز امتیاز مُثبتی را به نفع آن در جامعه فلسطینی به ثبت می رساند.
پیام سیاسی ای که دولت راست افراطی اسراییل با این اقدام ارسال می کند به همین اندازه روشن است. آقای نتانیاهو بر سیاست شناخته شده بُنیادگرایان اسلامی مبنی بر مُعرفی جنگ و تروریسم به عُنوان تنها راه حلهای امتیاز گیری از اسراییل یا عقب نشاندن آن و بیهوده بودن مُذاکره و تلاشهای بین المللی صحه گُذاشته است.
فاصله گیری ترکیه، تصادُم با عربستان
این پُرسش که شروع روند کنار زده شدن جمهوری اسلامی از صف بازیگران اصلی منطقه با چه دگرگونیهای در مُناسبات نقش آفرینان همراه است را تنش فزاینده در روابط آن با همسایگان و کشورهای تاثیرگُذار در خاورمیانه به تماشا گذاشته است. این امر به ویژه در تیره شدن مُناسبات میان رژیم مُلاها و ترکیه، کشوری که از نظر ثبات در روابط مُتعادل با آن یک استثنا در سیاست خارجی جمهوری اسلامی به شمار می رفت، به گونه برجسته ای نشان داده می شود. این تحوُل بیش از آن که به خواست حُکومت ایران صورت پذیرفته باشد، از چرخش در اولویتهای سیاست خارجی تُرکیه در منطقه در پی شکل گیری فاکتور جدید "بهار عربی" سرچشمه می گیرد. رژیم جانشین امپراتوری فروپاشیده عُثمانی، بر هم خوردن نظم گُذشته را یک فُرصت تاریخی برای افزایش نقش سیاسی و اقتصادی خود در کشورهای عربی ارزیابی می کند. تُرکیه در این راستا، از فشاری که تحوُلات سیاسی در این کشورها بر جمهوری اسلامی و عوامل و مُتحدان آن وارد می کند، سود جسته و فعالانه در جهت تنگ کردن محدوده تاثیرگذاری آنان به حرکت درآمده است.
نمود دیگر اصطکاک جدی در روابط منطقه ای جمهوری اسلامی، تنش در مُناسبات با عربستان است، موضوعی که اگر چه با توجه به پیشینه طولانی فراز و نشیب در روابط این دو با یکدیگر چندان غیر مُنتظره به شمار نمی رود، اما از نظر شدت و کیفیت، با گذشت هر روز، ابعاد مُخاطره آمیز تری می یابد. مُتهم شدن حاکمان ایران به دسیسه چینی برای ترور سفیر عربستان در آمریکا، نُقطه اوج مُوقتی این مُعادله است که نُکته کلیدی در آن نه جُزییات اتهام بلکه، طرح آن به گونه مُجرد و در مُحاسبه جای دادن دامنه و پیامدهایی است که در بر دارد یا می تواند داشته باشد.
برآمد
مفهوم خارج شدن ابزارهای اقتدار خارجی از دست رژیم مُلاها و باز شدن گارد آن چه به صورت منطقه ای و چه قاره ای، بی ثباتی و آسیب پذیری آن در داخل است. این می تواند منشا اختلافهای درونی شدید بر سر تغییر کورس هم بشود، مهم اما این است که جنبش اجتماعی و مُخالفان و مُنتقدان حُکومت از این شرایط استفاده کنند و گیره فشار از داخل را مُحکم تر از پیش بچرخانند. نباید اجازه داد رژیم ولایت فقیه با چند عقب نشینی مصلحتی و روی دوش بلوفهایی مانند "انتخابات" و "گُردان امام علی" از این منگنه رهایی یابد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر