يونس پارسابناب
1 – پاکستان از اول پيدايش خود در سال 1949 به عنوان يک ملت – دولت يکی از " متحدين " ژئوپوليتيکی آمريکا در قاره آسيا بويژه در آسيای جنوبی بوده است . اين " اتحاد " که عموماً نابرابر و به نفع آمريکا بود در سه سال گذشته ( 2011 – 2008 ) دستخوش تحويل و تحول قرار گرفته و احتمال قوی ميرود که به پايان عمر خود برسد .
2 – پيشينه اين روابط و " اتحاد " بسيار مبرهن و ساده بود . در جريان عقب نشينی و تخليه نيروهای استعماری انگلستان از شبه قاره هندوستان ، دو کشور در سال 1948 از بدنه آن شبه قاره پديد آمدند : هندوستان و پاکستان که در واقع پاکستان از بدنه هندوستان انشعاب و جدا گشت . از آن زمان به بعد پاکستان و هندوستان در تلاقی عليه همديگر قرار گرفته و يکديگر را دشمنان " اصلی " خود محسوب داشتند . اين تلاقی ها و دشمن ها منجر به سه جنگ بزرگ بين آنها – در سال های 1948 – 1947 ، در 1965 و در 1971 – گشت . دو جنگ اولی بر سر ايالت کشمير بود که منجر به تقسيم آن بين هندوستان ، پاکستان گشت و تاکنون مورد شناسائی طرفين قرار نگرفته است . جنگ سومی بر سر جدائی بنگال غربی ( بنگلادش ) از بدنه پاکستان بود . طبيعتاً هندوستان در اين جنگ از جدائی بنگال غربی و استقلال کشور نوظهور بنگلادش حمايت کرد .
3 – يکی از تبعات ادامه اين تلاقی ها که پی آمدهای فراگيری را ببار آورد ، امتناع هر دو کشور از امضای " معاهده عدم گسترش سلاح های هسته ای " بود که منجر به توسعه تسليحات اتمی توسط آن دو کشور گشت . پروسه توسعه اول در هندوستان ( احتمالا در سال 1967 ) آغاز گشت که شوروی در موفقيت آن نقش داشت . پاکستان احتمالا در سال 1972 شروع به توسعه آن کرد که بدون ترديد از حمايت همه جانبه آمريکا برخوردار بود . با رسيدن سال 1998 ، هردو کشور پروسه رشد نيروهای هسته ای خود را به اتمام رساندند . امکان مسلح شدن هندوستان و پاکستان به نيروهای اتمی همان اثر مثبت را روی آن دو کشور داشت که روی روابط شوروی و آمريکا در دوره " جنگ سرد " گذاشت و آن اين که هر دو کشور مطلقاً قانع گشتند که هر نوع تلاقی نظامی عواقب خطرناکی را ببار خواهد آورد .
4 – در دوره " جنگ سرد " هندوستان از سياست " عدم تعهد " در مقابل رقابت های آمريکا و شوروی پيروی کرده و در برگزاری کنفرانس باندونگ و سپس در ايجاد " سازمان کشورهای غير متعهد " نقش مهمی را ايفاء کرد . آمريکا اين سياست را " غير اخلاقی " اعلام کرده و آن را يک نوع گرايش به سوی شوروی تفسير کرد . برای جلوگيری از گسترش سياست غير متعهد آمريکا به حمايت همه جانبه پاکستان در مقابل هندوستان متوسل شد . پاکستان اميدوار بود که که با ايجاد " اتحاد " با آمريکا و اتخاذ سياست های ضد شوروی موفق خواهد گشت که با کمک آمريکا مسئله جدائی کشمير را به نفع خود حل کرده و نصف ايالت کشمير را که در دست هندوستان است را به کشمير پاکستان ضميمه سازد . ولی نيت اصلی آمريکا در اتحاد با پاکستان به خاطر دو هدف اساسی در استراتژی سياست خارجی آمريکا بود که چندان ارتباطی با مسئله کشمير نداشت . اين دو هدف مکمل هم عبارتند از : يک – حمايت پاکستان از سياست آمريکا در جلوگيری از گسترش انديشه های رهائی بخش جنبش غير متعهد ها در کشورهای مسلمان نشين غرب آسيا – افغانستان ، ايران ، ترکيه و کشورهای عربی خاورميانه -با تعبيه کودتای 28 مرداد 1332 (اوت 1953 ) در ايران و سپس تاسيس سازمان نظامی " سنتو " در سال 1957 آمريکا به اين هدف خود رسيد . دو – هدف دوم آمريکا اين بود که با اتحاد با پاکستان که دارای مرزهای طولانی با جمهوری چين توده ای است موفق خواهد گشت که با مهار و تحديد چين از پيشرفت و نفوذ چين در آسيای جنوبی و خاورميانه جلوگيری کند . اين سياست هنوز هم بعد از گذشت 20 سال از پايان " جنگ سرد" به قوت خود باقی است .
5 – آمريکا متوجه بود که شرايط اصلی برای موفقيت در اين سياست ايجاد " تثبيت " داخلی در پاکستان است . روی اين اصل دولت آمريکا با تعبيه کودتاهای متعدد نظامی کشور پاکستان را به حوزه نفوذ خود در آن منطقه متصل ساخت . دولت آمريکا بعد از حمايت همه جانبه از ديکتاتوری های ايوب خان و يحيی خان در دهه های 1950 و 1960 دوباره از کودتای ضياء الحق عليه دولت ملی و پوپوليستی ذوالفقار علی بوتو حمايت کرده و از اعدام بوتو ( که در دهه 1970 تلاش کرد که با گسست از محور آمريکا به مدار جنبش و سازمان کشورهای غير متعهد بپيوندد ) توسط دولت نظامی ضياء الحق استقبال کرد .
6 – چين توده ای در عهد مائو هميشه از تلاش های نيروهای ملی گرای پوپوليستی پاکستان در جهت پيوند با جنبش کشورهای غير متعهد که جانشين " کنفرانس باندونگ " بود ، حمايت ميکرد . ولی پيشينه روابط حسنه و نزديک بين چين توده ای و پاکستان به سال 1949 که هر دو به واقع در آن سال پا به عرصه زندگی گذاشتند ، برميگردد . چين هميشه خواهان انقطاع پاکستان از محور راس نظام امپرياليستی ( آمريکا ) و الحاق ( پيوند ) آن با کشورهای " کنفرانس باندونگ " و " جنبش کشورهای غيرمتعهد " بود . يک علت ديگری که به روابط نزديک دوستی بين چين و پاکستان در دوره " جنگ سرد " شدت می بخشيد ، ايجاد روابط نزديک بين شوروی و هندوستان در دوره اوجگيری جنگ سرد بود . در دهه های 1960 و 1970 ، دولتمردان چين توده ای به اين نتيجه رسيده بودند که احتمال " تبانی " بين آمريکا و شوروی بر سر چين و مهار و تحديد ارضی آن توسط ابرقدرت ها با استفاده از مرزهای طولانی هندوستان و پاکستان وجود دارد . اين نتيجه گيری هنوز هم بعد از گذشت 20 سال از پايان جنگ سرد و فروپاشی شوروی منتهی با يک تغيير کيفی در آرايش نيروها به قوت خود باقی است . امروز دولتمردان چين برآنند که آمريکا با گسترش جنگ های مرئی و نامرئی در پاکستان از يک سو و با توسعه قابل توجه روابط اقتصادی و برنامه های هسته ای تسليحاتی با هندوستان از سوی ديگر خواهان مهار و تحديد و سپس تضعيف چين به عنوان يک قدرت اقتصادی و سياسی نوظهور در صحنه سياسی جهان است . حمايت مستقيم و غير مستقيم دولت هندوستان از فعاليت های لامائيست ها ( بنيادگرايان بودائی ) تحت رهبری دالائی لاما در مرزهای هندوستان و چين ( در ايالت بودائی نشين تبت در چين ) از يک سو و حمايت همه جانبه بنيادگرايان اسلامی در پاکستان از جدائی طلبان ترکان اويغور ( ساکن ايالت شين جان در شمال غربی چين که هم مرز پاکستان است ) از سوی ديگر ظن دولتمردان چينی را در مورد مهار و تضعيف چين به حتم و يقيين تبديل ساخته است .
7 – بهر رو بر اساس تفسير فوق و در پرتو فعل و انفعالات در دوره بعد از پايان جنگ سرد ميتوان به سه علت اصلی که باعث شدند که در بيست سال گذشته روابط نزديک بين پاکستان و آمريکا دستخوش تحويل و تحول قرار گيرد ، بطور مختصر اشاره کرد : الف – فروپاشی شوروی و در نتيجه پايان " جنگ سرد " بود . يکی از عواقب اين تغيير و تحول در منطقه آسيای جنوبی پايان برنامه دولت گرای نهرو در هندوستان و جايگزينی آن با برنامه های " بازار آزاد " نئوليبرالی با حمايت واشنگتن بود . در اين فاز از تاريخ حرکت سرمايه روابط همه جانبه بين آمريکا و هندوستان گسترده تر گشته و در واقع هندوستان اهميت فوق العاده بيشتری در مقام مقايسه با پاکستان در محاسبات معماران استراتژی جهانی آمريکا کسب کرد . در دوره جنگ سرد پاکستان در مقابل هندوستان از حمايت بيدريغ آمريکا بهره مند بود . ولی امروز آمريکا به روشنی هندوستان " بيطرف " و " غير متعهد " زمان جنگ سرد را که ضد پاکستان بود و هست به متحد خود تبديل ساخته است . ب – دوم اين که اوضاع داخلی افغانستان که همسايه پاکستان است در اين دوره شديدا دستخوش دگرگونی قرار گرفت . در دهه 1980 پاکستان با حمايت آمريکا از مجاهدين افعانستان عليه مداخله نظامی شوروی حمايت همه جانبه کرد . بعد از خروج نيروهای نظامی شوروی از افغانستان در سال 1989 ، نيروهای امنيتی پاکستان ( آی . اس . آی ) از نيروهای طالبان که در پاکستان آموزش ديده بودند ، پشتيبانی کرد که دولت افغانستان را سرنگون سازند . ولی طالبان بعد از سرنگونی دولت مجاهدين افعانستان آن کشور را به پايگاه اصلی فعاليت های القاعده تبديل کرد . با اين که در رسانه های گروهی فرمانبر و در اسناد رسمی دولت آمريکا ، القاعده و طالبان دشمنان آمريکا قلمداد و ترسيم ميشوند ولی طبق نظر خيلی از تحليلگران روابط القاعده ، طالبان و ديگر سازمان های بنيادگرای " تروريست " با آمريکا در بهترين شرايط روابطی مرموز ، مشکوک ، دوگانه و پر از زير و بم های اسرار آميز است . اين وضع بعد از جريانات مرموز يازده سپتامبر 2001 مشکوک تر و اسرارآميز تر گشته است . شايان ذکر است که اين وضع مشکوک در ارتباط با پاکستان دو چندان چشمگيرتر و فراگيرتر است . بخشی از نيروهای طالبان که بعد از استراحت و کسب آموزش در پاکستان به افغانستان گسيل ميگردند عمدتا در ارتباط دائم با بخشی از نيروهای امنيتی پاکستان قرار دارند . در صورتيکه بخش ديگری از نيروهای طالبان که در خاک پاکستان فعاليت دارند عموماً عليه دولت و نيروهای نظامی پاکستان عمل ميکنند . د – سوم اين که با سرنگونی دولت طالبان در اواخر سال 2001 توسط نيروهای نظامی آمريکا القاعده و ديگر سازمان های تروريستی از افغانستان به پاکستان عقب نشينی کرده و به تاسيس پايگاه های خود دست زدند . هدف اين سازمان ها تضعيف کامل دولت غير نظامی زرداری – گيلانی در پاکستان است . با اين که اين دولت غير نظامی است ولی نظاميان عاليرتبه در پاکستان صاحبان قدرت هستند و از طريق سازمان امنيتی " ای . اس . آی " با بخشی از نيروهای طالبان و نيروهای ديگر تروريستی روابط و همکاری نزديک دارند .
8 – مجموعه و ترکيبی از اين سه علت شرايطی به وجود آوردند که در حدود سال 2005 روابط آمريکا و پاکستان دستخوش تحول قرار گرفته و بعد از آن سياست های آنها روی مسائل عمده و مهم باهم همخوانی نشان ندادند . در اين دوره است که دولتمردان آمريکائی عموماً نسبت به نيت و برنامه های دولت پاکستان مشکوک و مظنون گشتند . از آن زمان به اين سو ( 2011 – 2007 ) از نظر آمريکائی ها پاکستان منبع اصلی کمک خارجی به نيروهای طالبان تلقی گشت . با اين که رابطه خود آمريکا با نيروهای طالبان افغان و طالبان پاکستان يک رابطه مرموز و مشکوک است ولی روشن است که دولت آمريکا و متحدين اصلی اش – کشورهای ناتو – طالبان های افغانستان و پاکستان را " دشمن " و " خطر اصلی " خود در آسيای جنوبی قلمداد ميکنند و رسانه های گروهی رايج و فرمانبر نيز تلاش ميکنند که در اذهان عمومی چنين تصور و تلقی را به وجود آورند که پاکستان " خطرناکترين منطقه " در جهان عليه " منافع ملی و امنيتی " آمريکا است .
9 – ولی بررسی روابط آمريکا و پاکستان از ديدگاه چالشگران ضد نظام جهانی به روشنی نشان ميدهد که گسترش جنگ به پاکستان تحت شعار " جنگ عليه تروريسم " برای پيشبرد پروژه تسلط راس نظام بر جهان بوده و شعار " جنگ عليه تروريسم " در پاکستان ( خطرناکترين منطقه در جهان ) مترسکی در جهت ارعاب و انحراف افکار و انظار عمومی از توجه به واقعيت های استراتژی آمريکا در پاکستان است . در اين جا بطور اجمالی به نکات مهم اين واقعيت های عينی ميپردازيم .
10 – از ديدگاه تاريخی ، پاکستان در شصت و سه سال گذشته ( از سال تولد پاکستان به عنوان يک ملت – دولت واحد در 1948 به اين سو ) نقش اساسی در پيشبرد " هدف نهائی " آمريکا در قاره آسيا ايفاء کرده است . در واقع پاکستان به خاطر موقعيت ژئوپليتيکی خود به عنوان کشوری که مناطق خاورميانه ، آسيای مرکزی ، آسيای جنوبی و چين را بهم متصل ميسازد ، در محاسبات معماران پروژه جهانی راس نظام نقش کليدی داشته است
11 – از موضع اين معماران ( اوليگارشی دو حزبی آمريکا ) که حافظين منافع اوليگوپولی های انحصاری سرمايه هستند ، بدون تسلط کامل بر پاکستان آمريکا نمی تواند در پيشبرد " هدف نهائی " خود – تحديد چين و نتيجتا استقرار هژمونی نظامی بر کره خاکی – کامياب گردد . پاکستان با افعانستان ، ايران ، هندوستان و چين دارای مرزهای طولانی است . اين کشور بويژه در سی و دو سال گذشته در اجرای عمليات نيروهای ويژه نظامی آمريکا و مفاد نقشه های ميليتاريستی و شبه نظامی پنتاگون و " سيا " از موقعيت برجسته ای بهره مند بوده و در دوره های ديکتاتوری های نظامی ضياء الحق و سپس پرويز مشرف نقش خود را به عنوان پايگاه آموزشی بنيادگرايان اسلامی بويژه سلفيست ها که عليه چين در ايالت شين جان ( ايالت شمال غربی چين ) ، عليه هندوستان در کشمير ، عليه افغانستان ( در ايالت شمال غربی پشتون نشين ) و عليه ايران ( از طريق بلوچستان پاکستان ) مشغول فعاليت هستند ، به نحو نمايانی ايفاء کرده است .
12– در سال های اخير ( از اواخر سال 2007 به اين سو ) تقويت جايگاه بنيادگرايان سلفيست منجمله القاعده و نيروهای طالبان در آن منطقه از جهان ( که به صور گوناگون با سازمان " سيا " و " آی . اس . آی " پاکستان دارای رابطه مرموز و پيچيده هستند ) نه تنها به جناح های مختلف درون هيئت حاکمه آمريکا که در درون کابينه اوباما در رقابت با همديگر هستند ، فرصت داده که پاکستان را به جولانگاه های درگيری های " نيابتی " خود تبديل سازند بلکه اين احتمال را به وجود آورده است که پاکستان نيز مثل يوگسلاوی دچار فروپاشی و تجزيه قرار گرفته و به عنوان " سکوی پرش " آمريکا در جهت پيشبرد فاز اول " هدف نهائی " آمريکا ( تحديد چين ) مورد استفاده قرار گيرد .
13 – فعل و انفعالات و اشتعال تضادهای سياسی و نظامی در دو سال گذشته در پاکستان ( از اواخر سال 2009 به اين سو ) ، روياروئی بخشی از ارتش پاکستان با بنيادگرايان از يک سو و همکاری بخشی از آن همراه با ماموران عاليرتبه سازمان " آی . اس . آی " با طالبان های افغانستان از سوی ديگر و ازدياد مداخلات نظامی و سياسی آمريکا در امور داخلی پاکستان منجمله و بويژه حملات و بمباران خاک پاکستان بوسيله هواپيماهای بی خلبان " سيا " و بالاخره حمله و قتل اوسامه بن لادن ، نشان ميدهند که بنيادگرايان و بخشی از نظاميان در پاکستان و رابطه " نيابتی " و مرموز آنان با نهادهای امنيتی و نظامی و ديپلماتيک آمريکا سبب بی ثباتی و آشفتگی در پاکستان گشته و شرايط را برای تجزيه احتمالی پاکستان مهيا کرده است .
14 – اگر بينادگرايان و متحدين آنها در ارتش و " آی . اس . آی " نتوانند حتی با کمک های مستقيم و غير مستقيم " سيا " طی يک کودتای نظامی دولت سکولار و قانونی زرداری – گيلانی را سرنگون ساخته و تبيين و " تثبيت شريعت اسلامی " سلفيست ها را جايگزين آن دولت سازند ، در آن صورت بعيد نيست که دولت آمريکا به بهانه اين که مرزهای پاکستان " خطرناکترين منطقه تروريستی " در جهان است جنگ نامرئی را در پاکستان علنی ساخته و در صورت لزوم پاکستان را مثل يوگسلاوی به ملت – دولت های متعدد تجزيه سازد .
15 – هدف آمريکا از گسترش جنگ در پاکستان به موازات ازدياد فعاليت ها و حضور نظامی خود در کشورهای آسيای مرکزی ( تاجيکستان ، قرقيزستان و.... ) تحديد و بالاخره تضعيف چين است . اشتعال جنگ های ساخت آمريکا در کشورهای آسيای جنوبی تحت بهانه " جنگ عليه تروريسم " ، افزايش حضور نظامی خود در کشورهای آسيای مرکزی ( تاجيکستان ، قرقيزستان و... ) ، حمايت از گسترش لامائيسم در جنوب غربی چين در ايالت تبت و کمک به جنبش مسلمانان ترکستان در شمال غربی چين در ايالت اويغور نشين شين جان ، ازدياد مانورهای مشترک نظامی با تايوان و کره جنوبی ، تأکيد بيش از حد روی " بلندپروازی " های هسته ای کره شمالی به عنوان يک کشور " گردنکش " و بالاخره تلاش آمريکا در عقد يک قرارداد نظامی با هندوستان را ميتوان با در نظر گرفتن فاز مهم " هدف نهائی " آمريکا ( تحديد چين ) بهتر و جامع تر مورد بررسی قرار داد .
16 – با اين که آمريکا از نظر اقتصادی بويژه دادو ستد با چين از طريق شرکت های فراملی و تجارت و تبادل پول رابطه فراگير و تنگاتنگ دارد ولی افزايش و تعميق رقابت های ژئوپوليتيکی در سطح جهان بويژه در شمال و شرق آفريقا ( ليبی ، چاد ، سودان و.... ) و در آسيای جنوبی ( افغانستان و پاکستان ) شرايط را برای رشد " تنش های شديد " بين چين و آمريکا آماده ميسازد . در پرتو بحران عميق ساختاری که نظام جهانی با آن روبرو است اين پرسش در بين مردم و همچنين تحليلگران سياسی مطرح است که آيا امکان دارد که به جهت گسترش جنگ های مرئی و نامرئی آمريکا از افغانستان به پاکستان و سپس به کشورهای آسيای مرکزی ( که کشورهای همجوار چين هستند ) اين تنش ها به " تلاقی های انفجاری " بين دو ابر قدرت نظامی آمريکا و اقتصادی چين منجر گردد ؟
منابع و ماَخذ
1 – امانوئل والرستين " اتحاد آمريکا و پاکستان '' در سايت www.binghamtonelu . 15 ژوئيه 2011 .
2 – ميشل چوسو دوفسکی " برهم زدن ثبات در پاکستان’’ در سايت " گلوبال ريسرچ" 30 دسامبر 2007 .
3 – علی طارق ، دوئل : ‘’ پاکستان در سر راه پرواز قدرقدرتی آمريکا ’’ لندن 2008 .
4 – امانوئل والرستين ، " افغانستان – پاکستان : جنگ اوباما " در سايت www.binghamtonelu . اول آوريل 2009 .
5 – يونس پارسا بناب " جايگاه و اهميت کشورهای فلسطين و پاکستان در پروژه جهانی آمريکا " در نشريه ايرانيان واشنگتن ، سال دوازدهم شماره 378 ( جمعه 17 خرداد 1378 )
8 مهر 1390
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر