!برآشفتگی ازپرسش گری
ارتش چرا ندارد!این عبارت آشنا و معروفی بوده است که ازدیرباز بیان کننده مدل ساختار نظامی- والبته نه فقط نظامی - درجوامع طبقاتی بویژه درجوامعی خوگرفته با استبدادمستقیم بوده است. برای عده ای از چپ ها هم متأسفانه "سازمان کمونیستی" همان ارتشی است که درآن پرسش گری جائی ندارد.نمونه اش نوشته ای است که اخیرا تحت عنوان "پرسش ازچه کسی"*1 به امضاء ر.یوسف لنگرودی درسایت رفقای جداشده درج شده است.
البته ناگفته نماند که نفس انشعاب آنها اساسا ریشه درواکنش به همین پرسشگری داشته است. درنزد آنها همان طورکه نوشته فوق باصراحت بیان می کند پرسش گری متعلق به کلوپ بحث است ونه یک سازمان کمونیستی! گوئی که کمونیسم ودیعه ای است الهی که خداوند درک وفیض نائل شدن به آن را به برخی ازبندگان خالصش هدیه کرده است. واین که یک سازمان کمونیستی چگونه می تواند بدون بحث ودیالوگ وپرسش ازخود ودیگری درساختن جهان دیگرمشارکت کرده ونقش آفرینی کند برای آنها اصلا مطرح نیست والبته تجربه فروپاشی بلوک شرق را که درآن پرسش گری چندین دهه ازامورات ممنوعه بود،همه درمقابل خویش داریم. مطلب فوق بخوبی ناشکبیائی این رفقارا دربرابریک سازمان چندگرایشی بازتاب میدهد.آنها دوسال پیش باگذاشتن پا به روی گاز وول کردن ترمز وبدون هیچ گونه احساس مسئولیت ونیازی به پاسخ گوئی ویا تن دادن به گفتگوودیالوگ، جدائی یک جانبه خود را بدان شیوه که می دانیم اعلام داشتند. پس ازجدائی نیز درلاک دفاعی خود رفته و قادربه پاسخگوئی به سؤالات فعالین چپ نبودندکه مات ومبهوت بودندازاین همه بی خردی وزمان نسنجی وبی اعتنائی نسبت به اعتبارچپ و جنبش. لاجرم به خیال خود باتوسل به تاکتیک حرکت با چراع خاموش،خویشتن را ازقید وبند پاسخ به سؤالات مربوط به دلایل جدائی رهاساختند. چراکه اولا درجهان امروزوپس ازآزمون تجربه قرن بیستم، دفاع ازتک صدائی وافتخاربه آن چندان آسان نبود وثانیا به معنی پذیرش دیالوگ بودکه این رفقا ازشرآن گریخته بودند وحاضرنبودند مجددا به آن تن بسپارند، وثالثا برای سازمانی که استراتژی خود را اتحاد بزرگ هواداران سوسیالیست اعلام کرده بود چندان ساده نبودکه حرکت متضاد با آن را تبیین کند.
اکنون اما پس ازدوسال آنها ظاهرا به دلیل گشوده شدن مباحثات کنگره بوی کباب شنیده اند وبا انداختن پوست خربزه وگل آلودکردن آب به فکرباصطلاح صیدماهی برآمده اند.ازاین رو خطاب به گرایشی ازگرایشات درون سازمان فریاد برمی آورند تاکی این همه شکیبائی؟!
قاعدتا مدل مورد نظرآنها ازیک سازمان "کمونیستی" درطی آزمون دوساله نباید برای کسی پوشیده باشد: مدلی که درآن همه موظف به انعکاس یک صدا ورله کردن آن هستند. نه پرسش گری مطرح است ونه آن گونه دیالوگ ها ومباحثاتی که ازدیرباز درسازمان راه کارگرمتداول بود.ازاین حیث انصافا می توان درمیان چپ های موجود به آنها نمره بیست داد!دراین مدل هیچ کس ازاعضاء به خود اجازه نداده است ازاین همه بی پرنسیپی و موج سواری وحلواحلواکردن فراخوانهای رهبران سبز وپیوستن به آنها، آیت الانسان خطاب کردن یک تئوریسین ولایت فقیه ومعترض به نوع مطلقه اش ودهها موارد مشابه دیگر، یک سؤال ویا انتقاد ناقابل کند. وحال آنکه به عنوان مثال درگذشته مثلا درمورد حمله اسرائیل به فلسطین، اعضاء می توانسنتد با رویکردی که بدون مرزبندی خود را درکناربنیادگرایان قرارمی داد انتقاد کنندوازقضا یکی ازعوامل جدائی ازنظرآنها همین بود.طرح سازمان یابی شبکه ای-افقی وخود سازمان یابی یکی دیگرازاین چالش ها بودکه اکنون خود ازشبکه ها وغیره دم می زنند و برروی آن موج سواری می کنند.در سازمان مورد نظرآنها یک کمونیست قبل ازهرچیزیعنی یک رله کننده خوب! واگربخواهد خدای ناکرده ناپرهیزی کرده و بیاندیشد وچون چرا کند، کلوپ بحث راه انداخته ولابد یکی ازضرورت های حزب طبقاتی کارگران را مخدوش ساخته است. واین درحالی است که درجهان امروزماشین ها نیزبسهولت قادرند این کاررا انجام بدهند.آنها متأسفانه خود را باتشکیلاتی که ازدیربازپرسش گری را ارزش می دانست وارج می نهاد وهرکس می توانست ازاین حق خود بهره بگیرد، بیگانه احساس می کردند وآن را "نه تشکیلات" می نامیدند واکنون نیز برای زائل ساختن این سنت نیکودرسازمان امیدبسته اند وتورخود را پهن کرده اند. انسان بدون پرسش گری مرده است وتبدیل به یک شیئی –انسان ویک کنش پذیرصرف می شود ووظیفه ای جزایفای دستورات ابلاغ شده ندارد که معنایش بجز سلب منش انسانی ازیک انسان نیست.ازهمین روست که انجام پرسش گری ازخود و دیگران درنزدآن ها نشانه ضعف و وقوع بحرانی عظیم است.
بوی کباب ونعل وارونه؟
درفرازی ازاین نوشته می خوانیم:
"موضع روزبه و همفکرانش درنفی صریح تشکیلات کمونیستی و به مسخره گرفتن تلویحی انقلاب سوسیالیستی و بی اعتنائی به درهم شکستن ماشین دولتی سرمایه داری و فتح قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر، مواردی است روشن".
اگرتشکیلات کمونیستی همانطورکه این رفقا اعلام داشته اند به معنی نفی آزادی بی قید وشرط اندیشه،وتولیدوبازتولید یک صدا ویگ گرایش باشد، وکمونیست یعنی کسی که همراه امضاء عضویتش حق فکرکردن واستقلال نظری را ازخود سلب می کند وآن را به بایگانی می فرستد،بله من به این نوع کمونیست بودن کافربوده ام.ولی این که تشکیلات کمونیستی یعنی واگذاری حق آزادی و اندیشه وگوهرانسانی خود، واگرجزاین باشد درحکم نفی صریح تشکیلات کمونیستی ونفی انقلاب سوسیالیستی است، این دیگریک تمامیت گرائی تمام عیاراست وربطی به کمونیسم ندارد که متأسفانه ژن اش درجامعه استبداد زده ما به وفوریافت می شود. چرا که فقط مدل واره شکست خورده خود را معادل کمونیسم می داند ومعلوم نیست اساسا فلسفه مبارزه اش با نظم و سیستم حاکم اگربرای آزادی ورهائی انسان ازقیدوبندهای مناسبات سرمایه داری وازجمله داشتن آزادی وحق پرسشگری و امکان استفاده ازآنها نیست، پس چیست؟ این هم چنین درحکم نعل وارونه زدن است:ادعای همزمان فتح ودرهم شکستن ماشین دولتی یک پارادوکس وتناقض مجسم است. مارکس که درمانیفست کمونیست تصرف قدرت سیاسی را مطرح کرده بود پس ازگذشت چندین دهه ازآن بامشاهده تجربه دوماهه کمون پاریس به مثابه شکل سیاسی رهائی،تأیید کرد که سوسیالیسم نه باتصرف ماشین دولتی- که درمانیفست آمده بود- بلکه تنها با درهم شکستن ماشین دولتی ممکن است. ومانیفست را نیزبه عنوان یک سندتاریخی دست نخورده نگهداشت وهمراه با انگلس تنها به نگاشتن مقدمه ای برآن اکتفاء کرد.اما شگفت انگیزاست که امروز پس از150 سال هنوز این دست ازرفقائی وجود دارند که حتی از زمان کمون پاریس ودرک روح تپنده آن هم عقب ترهستندتاچه رسد به این که ازآنها انتظاربرود دست آوردهای این 150 را سال را درخود جذب کنند. اینکه این رفقا ازدرهم شکستن ماشین دولتی چه می فهمند خود داستان جالبی است که ازحوصله بحث این نوشته کوتاه خارج است. اما هرچه باشد روشن است که آنها فتح قدرت سیاسی ودرهم شکستن ماشین دولتی را باهم آشتی داده اند!این که آنها خود(ویا حداکثرهمراهی با چندفرقه هم سنخ خود را ) معادل حزب طبقاتی پرولتاریا می پندارند و براین گمانندکه این حزب را می توان حول یک صداوگرایش بناکرد، چیزی جزتوهم خود حزب پنداری به عنوان حزب طبقه نیست که البته بوئی ازدست آوردهای سازمان درسالهای گذشته نبرده است.
بی شک برای این بخش ازچپ سنتی بانگرش مونیستی و تک صدائی خود، پذیرش یک سازمان چندصدائی ومناسبات درخوربا آن امری غریب ونانشدنی است.ازسوی دیگرروشن است که برپائی و وتثبیت چندصدائی درچپ باتوجه به فرهنگ ومنش وسنت های خوگرفته، امری آسان وضربتی نبوده وچالش برانگیزاست.وهمین چالش هاست که برای آنها بوی کباب می دهد وآنها را به وسوسه پوست خربزه انداختن می اندازد. اما غافل ازآن که دیگر هیچ افتخاری برای "نعمت" تک صدائی نمانده است وکل جامعه جوان وجهان امروزدربرابرآن قراردارد.کوبیدن بر تک صدائی جزانتحارخودوچپ نیست. چنین چپی هم چون کرم ابریشم، حیاتش بافتن پیله به دور خود وجداکردن خویش ازجهان پیرامون است. امادرجانب مقابل نیزکسی مدعی نیست که راه آماده شده وسرراستی وجود دارد که تنهاباید به آن ایمان آورد وطی اش کرد.برعکس باید کوبید وگام به گام پیش رفت، باهمه دشواری ها وچالش های پیشارویش.آن چه که روشن است این است که واقعیت وجودی چپ وطبقه بزرگ مزدوحقوق بیگران وبیکاران،یک واقعیت چندگرایشی ومتکثراست واین که اتحاد صفوف آنها نه ازطریق ادغام گرایش ها وحذف صورت مساله، بلکه برغم وجود آنها دست یافتنی است.باوجود این که این رفقا ازپرسش گری خوششان نمی آید،می توان پرسید بسیارخوب! گیرم باانکار تکثروتنوع درسازمان اخص خود صورت مساله را پاک کردید وخود را ازشرپرسش گری رها ساختید،اما با تکثرهای موجود درمیان چپ ها و طیف ها وتکثرگسترده درمیان طبقه کارگرایران وجهان چه می کنید؟ پروژه ووظایف شما به عنوان یک جریان کمونیستی که لزوما باید گسترش اتحاد صفوف طبقاتی کارگران وکمونیستها باشد چه می شود؟ آیا پروژه شماحذف گرایشهای مخالفتان وراندنشان به زیرچترهژمونی خود وتک صدائی کردن همه است و یا آن که با پذیرش صورت مسأله یعنی واقعیت تکثرگرایش ها ونظرات راهی جزگردآمدن پیرامون اشتراکات درضمن برقراری دیالوگ وارتقاء اشتراکات نیست؟آن مدلی که اقلیتی بتواند بقیه را بزیرمهمیزخود بکشد وبراند حتی درمورد خودتان هم دیریازود جواب نخواهد داد وزمانش سپری شده است واصرار برآن نیز جزبیان نابهنگامی درجهان کنونی ونوستالوژی گذشته نیست. مثالِ همان سربازان ژاپنی است که مدتها پس ازپایان جنگ هنوزدرحال وهوای ادامه جنگ بودند و خود را درسنگرهایشان زندانی کرده بودند. امروزه بدون همکاری حول اشتراکات وبدون دیالوگ سازنده بین گرایشات مختلف چپ انقلابی نمی توان صفوف پراکنده خود را ترمیم کرد وجلورفت .بنابراین بهتراست نگرانی خود را ازپرسش گری کنارنهید و قدری درزمانه خود زیست کنید.بی جهت نیست که استراتژی اتحاد هواداران سوسیالیست دراندیشه وعملکرد شما به بایگانی سپرده است ودراسناد کنگره اتان تاسرحد ابزار مبارزضداستبدادی و دموکراسی ونه مبارزه برای سوسیالیسم ازامروزتقلیل یافته است.
این که نوشته اید مواضع وگرایش روزبه وهمفکرانش ازقدیم روشن وآشکاربود گرچه واقعیت دارد( و معلوم نیست کسی که دودهه ازمتن فعالیت سیاسی وحضورسازمانی غیبت کبری داشته است ،چگونه آن را دریافته است!)،اما نگفته اید که مانع اصلی صورت بندی بحران و طیف بندی طبیعی پیرامون آن ازیکسو وضرورت تن سپردن به قواعد وسازوکارهای دموکراتیک یک سازمان چند صدائی ازسوی دیگر، چه جریانی بود. فراافکنی وحاشیه سازی ویا برجسته کردن حاشیه ها توسط همفکران خود شما بود که پارا برروی گاز جدائی وحرکت بی ترمزودنده گذاشته بودند.
مساله اصلی نه انکاروجود این یا آن گرایش دیگر درچهارچوب موازین ومبانی مشترک بلکه تنظیم مناسبات فی مابین گرایش ها بود.واکنون نیزشما هم چنان درجستجوی گردآمدن پیرامون یک گرایش ناب هستید که گمان می بردحقیقت مطلق را باخود دارد. وحال آنکه هردونفری که درجهان امروزگرد هم آیند وقتی شروع به اندیشیدن وکنشگری کنند، وجود تمایزات وگرایشها اجتناب ناپذیرمی گردد. دیگران نتوانستند وشما هم نمی توانید همه را دریک توبره بریزید وادعای پرطمطراق حزب طبقاتی کارگران را هم یدک بکشید.جهان بسیارپهناورتروپیچیده ترازآن است که جریانی بتواند مزدحقوق بگیران را باتمامی گستره تنوعات اشان درتوبره ای بنام یگ گرایش ویک صدا بریزد. اندیشه یک "سازمان، یک صدا ویک گرایش" متعلق به گذشته وعصرسپری شده .
2011-07-05- 1390-0330
taghi_roozbeh@yahoo.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر