جهان در آیینه مرور
سازماندهی جنبشهای عصر جدید پس از جنگ سرد (11)
برخورد دیدگاههای چپ پیرامون دخالت نظامی ایالات متحده آمریکا-ناتو در لیبی
لیلا جدیدی
پس از تصویب قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متحد به منظور کاربرد نیروی نظامی علیه قذافی، "برنارد هنری لوی" معروف به BHL، روزنامه نگار، نویسنده، فعال سیاسی و یکی از برجسته ترین فیلسوفان فرانسه با همان پیراهن سفید، کت سیاه و ظاهر آراسته ی پر زرق و برق که همه جا به چشم می آید، وارد شهرهای زیر بمباران لیبی شد و با رهبران شورشیان به گفتگو نشست. پس از بازگشت و ملاقات با سارکوزی، رییس جمهور فرانسه، پرواز اولین جتها به آسمان لیبی، جهان را شوکه کرد. شاید شوکه کننده تر این که لوی، حلقه نخست در زنجیره این تحولات بوده و نقش مهمی در ترغیب سارکوزی به این اقدام داشته است.
"برنارد لوی" در حمایت از دخالت نظامی آمریکا-ناتو تنها نیست و همفکران بسیاری دارد، اما مخالفان دخالت نظامی نیز کم شمار نیستند. در واقع، اختلاف در دیدگاه چپ جهانی پیرامون این حرکت بسیار بحث انگیز است.
از یکسو ادعا می شود که تهاجم آمریکا و ناتو از سوی احزاب چپ لیبرال و اقشار مرفه طبقه متوسط با واکنشی خصمانه علیه قذافی و تحت پوشش دفاع از حقوق بشر حمایت می شود. صاحبان این نظر می گویند که حمایت کنندگان مداخله نظامی در لیبی تحلیل روشنی نسبت به انگیزه های کشورهای مداخله گر ارایه نداده و توجهی به آموزشهای تاریخی ندارند.
دسته ای دیگر در حمایت از دخالت نظامی بر این باورند که عملیات هوایی متحدان سازمان ملل برتری نظامی قذافی را خنثی کرده و جنبش آزادیبخش توانسته است مناطق از دست داده را باز یابد و آنها را از خرد شدن زیر ماشین جنگی قذافی نجات داده است. از این رو، به جنبش مردم لیبی توان پیشروی و مقاومت در برابر واکنشهای خونین قذافی داده شده است.
یک نظریه قابل توجه که به طور عام جنبشهای اخیر در آفریقای شمالی و خاورمیانه را بررسی می کند، از سوی "آنتونیو نگری" و "مایکل هارت"، نویسندگان دو کتاب بحث انگیز "بیشماران" ( (Multitudeو "امپراتوری" (Empire) مطرح شده است. این دو به طور کلی معتقدند، جنبشهایی که در سراسر آفریقای شمالی و خاورمیانه شاهد آن هستیم را نباید به چشم تکرار گذشته ها بلکه، به عنوان تجربه هایی تازه که فرصتهای سیاسی تازه ای را گشوده اند و نه تنها بدین مناطق بلکه، فراتر آنها ربط پیدا می کنند، نگریست. این دو متذکر می شوند:"در واقع امید ما بر این است که کشورهای عربی در دهه آینده مانند آمریکای لاتین به آزمایشگاهی از تجربیات سیاسی بین جنبشهای اجتماعی و دولتهای مترقی تبدیل شوند ... هر انقلابی امکان شکست دارد: به وسیله سرکوب خونین یک مستبد، ارتشی که تلاش می کند قدرت خود را حفظ کند، نیرنگ هیرارشی مذهبی و گروههای اپوزسیون سنتی؛ اما آنچه که بر جا می ماند، خواسته های سیاسی و مطالباتی است که از سینه ها بیرون ریخته شده و تمایلات یک نسل جدید هوشمند برای زندگی متفاوت که از طریق آن بتواند از تواناییهای خود بهره گیرد را بازتاب داده است."
در این نوشتار، به برخی از نظریه های تحلیل گران سیاسی چپ پرداخته شده است.
با نظریه برنارد هنری لوی که در مصاحبه ای با وی بیان شده است، آغاز می کنیم.
از او سوال می شود آیا شما مشاور سارکوزی هستید؟ وی در پاسخ می گوید:"البته که نه! من یک مخالف سیاسی هستم و به او رای هم ندادم. اما فکر می کنم دخالت نظامی در لیبی موضوع بسیار مهمی برای فرانسه و جهان آزاد در مجموع است. به همین خاطر صد در صد با نقش فرانسه موافقم."
او در پاسخ به این ادعا که مداخله نظامی در لیبی، امکان دستیابی به یک راه حل سیاسی را دشوار کرده، می گوید:"تا آنجا که به راه حل سیاسی برمی گردد، فقط یک راه حل وجود دارد:نابود کردن قذافی به لحاظ سیاسی! اگر به او اجازه بدهیم ادامه دهد، یا احتمالا حتی با وی به مذاکره بنشینیم، این به معنای پایان بهار عربی خواهد بود؛ تحولی که شاید برخی دولتهای غربی روی آن حساب باز کرده بودند.
من چندان مطمین نیستم که همه در غرب اشتیاق زیادی به ادامه یافتن این بهار عربی تا تابستان داشته باشند. آیا ما می دانیم که دولت آمریکا واقعا خواهان خلاص شدن از شر قذافی است؟ آیا افراد معینی وجود ندارند که معتقدند موج انقلاب باید کم کم به پایان برسد چرا که باید به هر قیمت مانع از رسیدن آن به کشورهای به لحاظ استراتژیک مهم مثل عربستان شد؟ آیا می توانیم با اطمینان بگوییم، برخی لیبی را همچون یک آتش نشان نمی بینند که مانع از سرایت آتش می شود؟ پیرامون این سووال که بهترین تضمین برای مناسبات خوب با جهان عرب دموکراسی است یا این که در کوتاه مدت بهتر است با دیکتاتورها کار کرد، در غرب نظر واحدی وجود ندارد."
جدال روشنفکران فرانسوی بر سر مداخله در لیبی امر چشمگیری است. "کلود لانزمن" که از فرانسه نشان مقاومت، نشان "لژیون دونور" و همچنین نشان ملی لیاقت (درجه یک) را دریافت کرده، از کسانی است که پس از یک دوره موافقت با دخالت نظامی فرانسه، تغییر عقیده داده و دست به مخالفت با آن می زند.
"برنارد لوی" در این باره می گوید:"واقعاً چه چيزي مي تواند "كلود لانزمن" را وادار كند كه دست به چنين تغيير عقيده احمقانه ای بزند تا جایی که عمليات عليه قذافی را محكوم كند؟ به این دلیل که دیکتاتور به اعمال وحشیانه خود با اطمینان بیشتری ادامه دهد؟"
الکساندر کوکبرن، ژورنالیست سیاسی آمریکایی–ایرلندی که در بسیاری از نشریات چپ به ویژه نشریه "نیشن" مقاله های متعددی از وی منتشر می شود، در نوشتاری تحت عنوان "قذافی ممکن است در مورد القاعده (در بنغازی) راست بگوید"، مخالفت خود با دخالت نظامی را این گونه تشریح می کند:"جنگی که در لیبی توسط ایالات متحده، بریتانیا و فرانسه روی می دهد را بدون تردید باید یکی از احمقانه ترین اقدامات نظامی مشترک از زمانی که ناپلئون در سال 1812 به سرش زد که به روسیه تاخت و تاز کند، نامید. بیایید ابتدا به نزاع بین اعضای ائتلاف که در حتی پایه ای ترین اهداف این تهاجم نیز با هم اختلاف دارند، بنگریم. آخر چطور "هر گونه اقدامی که لازم است، انجام داده شود" با ممنوعیت در " اشغال از جانب نیروی خارجی به هر شکل و صورت در داخل لیبی" با هم جور در می آید؟ آیا این ائتلاف می تواند قذافی را بکشد و یک دولت موقت در "بنغازی" را بپذیرد؟ و واقعا، این انقلابیون و آزادی بخشهای ملی گرا در شرق لیبی چه کسانی هستند؟"
وی در ادامه می گوید:"اوباما از سوی چپ، لیبرالها و نئوکانها مورد انتقاد قرار گرفته است. از هر طرف به یک دلیلی. اما از نظر من موضوع دارای اهمیت در اینجا، این است که هیچ نتیجه خوبی از تهاجمهای نظامی غرب تا کنون به دست نیامده است."
وی در نهایت معتقد است که مداخله نظامی ربطی به مساله نفت ندارد و به تمایل کشورهای درگیر به نقش آفرینی جهانی و حفظ موقعیت سیاسی خود مربوط می شود. او می افزاید:"پس از آن که سارکوزی، شورای انتقالی ملی لیبی را تنها نماینده به حق مردم لیبی خواند، هم در "بنغازی" مردم برای او سوت کشیدند، هم در فرانسه که محبوبیت اش رو به پایین بود."
امانوئل والرشتاین، محقق دانشگاه "ییل"(Yale) و رییس سابق انجمن جامعه شناسان بین المللی که دارنده کرسی کمیسیون علوم "گالبنکین" (Gulbenkian) نیز بوده است و از نظریه پردازان مشهور روابط بین الملل معتقد است:"علت دشواری چپ جهانی و اختلاف دیدگاهی عمیقی که در درک واقعی شرایط وجود دارد، تحلیلهای فریبکارانه بسیار در کنار تحلیلهای گیج کننده است."
وی معتقد است:"برخی از دولتهای چپ گرای آمریکای لاتین، به ویژه ونزوئلا به شکل زننده ای به حمایت از سرهنگ قذافی پرداخته اند. اما سخنگویان چپ جهانی در خاورمیانه، آسیا، آفریقا، اروپا و آمریکای شمالی بی تردید با این موضعگیری ونزوئلا موافق نیستند."
او می افزاید:"قذافی، چاوز و برخی دیگر از همفکران آنها بر این موضع پافشاری نموده اند که جهان غرب به منظور "غارت نفت لیبی" خواستار حمله به این کشور است."
والرشتاین می گوید:"تا یک دهه اخیر و تا چندی پیش، قذافی شخصیتی بی اهمیت بود اما در جهان غرب در باره وی اخبار مثبتی از دیدگاه غربیها منتشر می شد. او از هر راه ممکن تلاش کرد تا به غرب ثابت کند که حامی "تروریسم" نیست و خواهان همگرایی کامل در جغرافیای سیاسی و اقتصاد جهانی است. لیبی و جهان غرب خواهان ایجاد تفاهم دوجانبه برای انجام معاملات پرسود بودند. بنابراین برای من دشوار است که مشاهده کنم از قذافی به عنوان اسطوره جنبش جهانی ضد امپریالیستی یاد شود."
وی همچنین بر این باور است که مساله، دخالت یا عدم دخالت نظامی غرب نیست و توضیح می دهد:"مساله، ادامه تلاش قذافی در سرکوب تمام مخالفان با وحشیانه ترین صورت ممکن برای جلوگیری از انقلاب دیگری در جهان عرب است. لیبی در آشوب به سر می برد زیرا خیزش در تونس و مصر به پیروزی رسیده است. در صورت شکل گیری هرگونه دسیسه ای میان قذافی و غرب برای سرکوب موج خیزش، انقلاب اعراب شکست می خورد. قذافی پیامی را به تمامی حاکمان مستبد و وحشت زده از قیامهای مردمی منطقه فرستاده است مبنی بر آن که؛ سرکوب خونین راهی است که آنان باید از آن پیروی کنند.
این مسایلی است که جهان می بیند، اما دولتهای چپگرای آمریکای لاتین آن را نمی بینند. همان گونه که "سمیر امین" در تحلیل خود پیرامون خیزش مردم مصر اظهار داشته است، چهار طیف در میان معترضان وجود داشته اند: جوانان، چپ رادیکال، دمکراتهای طبقه متوسط و اسلامگرایان. چپ رادیکال از سوی دولتهای عربی با ممنوعیت فعالیت احزاب چپگرا و اتحادیه های کارگری سرکوب شده است. در لیبی نیز چپ رادیکال بسیار کوچکی (به سبب سیاست شورایی قذافی ) وجود دارد. رهبران اتحادیه عرب نیز ممکن است در ظاهر امر اقدامات قذافی را محکوم نمایند اما اکثر آنها در پشت پرده وی را به سبب اقداماتش تحسین می کنند و رفتاری مشابه با رفتار قذافی را در قبال شهروندان شان اعمال می کنند.
اجازه دهید تا با چشمانی باز به وقایع بنگریم. کلید مبارزه جهانی امروز در گرو انقلاب دیگری در جهان عرب است. کسب نتیجه ای صحیح و رادیکال در این مبارزات دشوار خواهد بود. اکنون قذافی اصلی ترین مانع در راه مبارزات اعراب، دنیا و چپگرایان جهان است. شاید بایستی گفته سیمون دوبووار را به یاد آوریم:«میل به آزادی خویش به معنی میل به آزادی دیگران است.»"
جیمز پتراس، جامعه شناس در دانشگاه "بینگهامتون" که دارای انتشاراتی پیرامون مسایل آمریکای لاتین و خاورمیانه است، در مقاله ای تحت عنوان "جنگ اروپاـآمریکا علیه لیبی، دروغهای رسمی و کج فهمی منتقدان" نظریه ای مخالف دارد.
وی معتقد است که بسیاری از منتقدان جنگهای اروپاـآمریکا در منطقه ی خاورمیانه و اکنون شمال آفریقا، چارچوب بررسی خود را بر کلیشه ها و تعمیمهایی قرار داده اند که بر واقعیات مبتنی نیست. برای نمونه جنگ "بر سر نفت". همزمان، وی از اروپا و آمریکا که "مدعی هستند جنگ افروزی شان برای دفاع از غیر نظامیان و جلوگیری از نسل کشی است و آن را مداخله ای با اهداف بشردوستانه" جلوه می دهند، انتقاد می کند. او می گوید که در راستای این استدلالهای قدرتهای امپریالیستی، "بخش عمده ای از چپ در آمریکا و اروپا، شامل سوسیال دموکراتها، مارکسیستها، تروتسکیستها، سبزها و دیگر گروههای گوناگون مترقی مدعی هستند که از انقلاب مردمی در لیبی حمایت می کنند و اندکی از آنها خواهان دخالت نظامی قدرتهای امپریالیستی یا سازمان ملل برای کمک به "انقلابیون لیبی" به منظور شکست دیکتاتوری قذافی هستند."
"جیمز پتراس" می افزاید:"این استدلالها فاقد پشتوانه هستند و ماهیت حقیقی اهداف قدرتهای استعماری آمریکا، انگلیس و فرانسه، توسعه طلبی نظامی که نمونه های آن را در جنگهای دهه ی گذشته علیه عراق، افغانستان، سومالی و غیره شاهد بودیم را نادیده می گیرد."
او خاطر نشان می کند:"نکته بسیار حایز اهمیت در مورد دخالت نظامی در لیبی این است که کشورهای عمده ای که از دخالت در این جنگ اجتناب ورزیده اند، آنهایی هستند که از اشکال دیگر توسعه طلبی جهانی بر اساس مکانیسمهای اقتصادی و نیروهای بازار پیروی می کنند. چین، هند، برزیل، روسیه، ترکیه و آلمان که پویاترین کشورهای سرمایه داری در آسیا، اروپا و خاورمیانه هستند، در اساس با دخالت نظامی "متحد" علیه حکومت لیبی مخالفت می ورزند، زیرا رژیم قذافی هیچ گونه تهدیدی برای امنیت آنها به شمار نمی رود و آنها از دسترسی کامل به نفت و یک محیط سرمایه گذاری مناسب بهره مند هستند. به علاوه، این کشورهای دارای اقتصاد پویا هیچ چشم اندازی برای پیدایش یک حکومت مترقی و دموکراتیک در لیبی از میان این رهبران به اصطلاح "شورشی" که هدف شان صرفاً دست یازی به قدرت و جلب نظر قدرتهای غربی است، نمی بینند."
"پتراس" در ادامه نوشته ی خود "شش افسانه در باره لیبی در دیدگاههای راست و چپ" را مطرح می کند:
از تقسیم بندی خیر و شر که بگذریم، این کشمکش به صورت یک جنگ داخلی بین دو گروه قدرت در لیبی شروع شد: قدرت استبدادی پدرسالارانه در حال رشد بر پایه اصول نو–لیبرالیستی و با حمایت عمده ی مردمی در مقابل یک گروه تامین مالی شده و آموزش دیده توسط امپریالیستهای غربی و زیر حمایت گروههای غیرمنسجم منطقه ای، قبایل و روحانیون برجسته، سلطنت طلبان و حرفه ای های نو-لیبرال که فاقد مشروعیت ملی و دموکراتیک است و از حمایت وسیع مردمی بی بهره می باشد."
"پتراس" سپس نظریه خود را با پاسخ به این پرسش که "اگر مداخله امپریالیستی اروپا و آمریکا در لیبی به خاطر جلوگیری از نسل کشی، تسلط بر نفت یا پشتیبانی از دموکراسی (به کمک موشکهای پاتریوت) نیست، پس انگیزه ی اصلی آنها چه می تواند باشد؟"، تشریح می کند:"یک کلید درک مساله، در گزینشی بودن دخالت نظامی غرب نهفته است. در بحرین، عربستان سعودی، یمن، اردن، قطر و عمان دیکتاتورهای حاکم با حمایت و پشتیبانی دولتهای امپریالیستی اروپا و آمریکا بدون نگرانی از هیچ گونه مجازاتی مشغول بازداشت، شکنجه و قتل ناراضیان شهری غیر مسلح هستند. در مصر و تونس، آمریکا با حمایت از منتخبان خودخوانده ی نظامی و غیر نظامی مرتجع سعی دارد تا از تحول دموکراتیک و ملی عمیق جامعه که خواست معترضان است، جلوگیری به عمل آورد. هدف این گروههای حاضر در قدرت، اجرای "اصلاحات" اقتصادی نو-لیبرالیستی توسط مقامات به دقت انتخاب شده ی طرفدار غرب می باشد. در حالی که ممکن است منتقدان لیبرال، غرب را به خاطر دو رویی و برخورد دوگانه در بمباران قذافی و نه قصابان خلیج مورد نکوهش قرار دهند، در عالم واقعیت، حاکمان امپریالیستی در هر منطقه از شیوه های همیشگی برخورد استفاده می کنند. آنها از رژیمهای وابسته دیکتاتوری و دارای اهمیت استراتژیک که به دولتهای امپریالیستی اجازه ی احداث پایگاههای هوایی و دریایی را می دهند، در عملیات اطلاعاتی منطقه ای مشارکت می کنند و به عنوان مسیرهای تدارکاتی برای حمایت از جنگهای در حال انجام در عراق و افغانستان و حمله ی برنامه ریزی شده ی آینده ی آنان به ایران همکاری می کنند، حمایت می نمایند. آنها دقیقاً به این دلیل به لیبی تحت امر قذافی حمله می کنند که او از همکاری فعال با عملیات نظامی غرب در آفریقا و خاورمیانه اجتناب ورزیده است.
نکته ی کلیدی این است که با وجود آن که لیبی دست بزرگترین شرکتهای چند ملیتی آمریکایی-اروپایی را در چپاول ثروت نفتی اش باز گذاشته است، به عنوان یک متحد جغرافیایی-سیاسی-نظامی از طرف غرب به رسمیت شناخته نمی شود. همانطور که قبلاً هم به دفعات ذکر کرده ایم، انگیزه غرب، ایجاد امپراتوری نظامی است و نه اقتصادی. به همین دلیل است که میلیاردها دلار سود اقتصادی شرکتهای غربی و قراردادهای پر منفعت آنها در تحریمهایی که علیه عراق و ایران وضع شد، از بین می رود و حمله و اشغال عراق باعث ایجاد اختلال در بهره برداری از منابع نفت این کشور به مدت یک دهه گردیده است.
حمله ی تحت رهبری آمریکا به لیبی که اکثر حملات هوایی و پرتاب موشک آن توسط دولت اوباما انجام می شود، بخشی از یک ضد حمله ی وسیع در واکنش به جنبشهای دموکراسی خواهانه ی مردمی اخیر در کشورهای عربی است. غرب از سرکوب جنبشهای دموکراسی خواهانه در سرتاسر خلیج حمایت می کند، گروههای طرفدار آمریکا و اسراییل را در مصر تامین مالی می کند و با دخالت در حوادث تونس سعی دارد تا یک رژیم همسو با منافع غرب مستقر کند و از یک رژیم دیکتاتوری در الجزایر و حملات روزانه ی اسراییل به غزه پشتیبانی می کند. در همین راستا، غرب از شورش همکاران سابق قذافی و سلطنت طلبان راست گرا حمایت می کند و مطمین است که لیبی "آزاد شده" بار دیگر پایگاههای نظامی مورد نیاز امپراتوری سازان آمریکا-اروپا را در اختیار آنها قرار خواهد داد.
از سوی دیگر، قدرتهای جهانی و منطقه ای با اقتصاد بازار در حال رشد از این درگیری که دسترسی آنها را به نفت به خطر انداخته و معاملات بزرگ بهره برداری از منابع نفتی لیبی را که با قذافی به امضا رسانده اند، به مخاطره می اندازد، حمایت نمی کنند. اقتصادهای در حال رشد آلمان، چین، روسیه، ترکیه، هند و برزیل به بهره برداری از بازارهای جدید و منابع طبیعی در سراسر آفریقا و خاورمیانه متکی هستند، در حالی که آمریکا، انگلیس و فرانسه میلیاردها دلار هزینه می کنند تا این بازارها را دچار بی ثباتی کرده، زیرساختهای آنها را نابود و باعث برافروختن جنگهای مقاومت طولانی شوند. قدرتهای اقتصادی در حال رشد به این نکته توجه دارند که "شورشیان" لیبی نمی توانند به یک پیروزی سریع دست یافته و یا فضای باثباتی را برای تجارت و سرمایه گذاری درازمدت فراهم آورند. این "شورشیان" در صورت دستیابی به قدرت، وابستگان سیاسی قدرتهای نظامی حامی خود خواهند بود. کاملاً واضح است که دخالت نظامی امپریالیستی در حمایت از جدایی طلبان منطقه ای، این اقتصادهای در حال رشد را به شدت مورد تهدید قرار خواهد داد. آمریکا از شورشهای نژادی-مذهبی در ایالت "تبت" چین و همچنین جدایی طلبان "اویغور" در این کشور حمایت می کند. تجزیه طلبان "چچن" ناحیه ی قفقاز در روسیه نیز همواره مورد پشتیبانی آمریکا و انگلیس بوده اند. هند نگران حمایت نظامی آمریکا از پاکستان که مدعی "کشمیر" است، می باشد. ترکیه با جدایی طلبان "کرد" روبروست که از کردستان عراق مورد حمایت آمریکا اسلحه دریافت کرده و از آن به عنوان یک جایگاه امن استفاده می کنند.
تهاجم نظامی امپریالیستی علیه لیبی در شمال آفریقا در حمایت از جدایی طلبان دست نشانده اش باعث نگرانی اقتصادهای در حال رشد است. این تهاجم همچنین برای جنبشهای آزادیخواهانه ی مردمی عرب تهدیدی به شمار می آید. دست آخر این که این تهاجم، ناقوس مرگ اقتصاد آمریکا و "بهبودی" شکننده ی آن را به دنبال خواهد داشت. درگیر شدن در سه جنگ به طور همزمان و بی پایان، کمر بودجه ی آمریکا را خواهد شکست. از همه غم انگیزتر این که، تهاجم "بشردوستانه" غرب به تلاشهای آزادی خواهان واقعی، سوسیالیستها و ملی گرایان لیبیایی که برای آزادی کشورشان از یوغ دیکتاتوری و مرتجعان مورد حمایت امپریالیسم مبارزه می کنند، ضربات نابود کننده ای وارد خواهد کرد.
البرت اچکار، متولد سنگال، آکادمیسین لبنانی، نویسنده سوسیالیست، فعال ضد جنگ و استاد روابط بین الملل در دانشگاه پاریس و دانشگاه لندن، یکی از نویسندگان نشریه "لوموند دیپلماتیک"، "زی نت" (متعلق به نشریه "مانتلی رویو") و "دیدگاه بین الملل" می باشد. وی در یک مصاحبه و همچنین در مقاله ای منتشر شده در "ذی نت"Znet، نظری خلاف دیدگاه "جیمز پتروس" و دیگر مخالفان دخالت نظامی دارد. وی می پرسد:"آیا کسی هست که مدعی چپ بودن باشد و به جنبش مردم لیبی که خواستار کمک و حمایت است، بی اعتنایی کند، حتی اگر کمک از سوی امپریالیسم باشد؟ آنهم زمانی که کمک درخواستی آنها از نوعی نیست که بخواهند کنترل کشور خود را به امپریالیسم واگذار کنند. دستکم من چنین برداشتی را از چپ لیبی نداشتم."
همینطور جوان کول، یک پژوهشگر امور خاورمیانه صدای خود را به ارکستر حمایت از "منطقه منع پرواز" در لیبی اضافه کرده و در نامه ای سر گشاده خطاب به چپ در لیبی می نویسد:"همانطور که انتظار داشتم، برتری نظامی قذافی توسط عملیات هوایی متحدان سازمان ملل خنثی شده و جنبش آزادیبخش توانسته است مناطق از دست داده را بازیابد. من بدون هیچ شرمساری، به خاطر این رویداد برای جنبش ابراز شادمانی می کنم و خوشحالم که اقدامات شورای امنیت سازمان ملل آنها را از خرد شدن زیر سلاح قذافی نجات داد."
لنس سلفا، مقاله نویس "کارگران سوسیالیست" و ویرایشگر کتاب "مبارزه برای فلسطین" در مقاله ای تحت عنوان "آیا دخالت نظامی آمریکا در لیبی قابل توجیه است؟" در پاسخ به دیدگاههای موافق می گوید:"اگر نام این تهاجم نظامی را "انساندوستانه" بگذاریم و آن دسته از چپهایی که با آن مخالف هستند را به باد انتقاد بگیریم، خودمان را محدود کرده ایم و توجه ای به آنچه در متن حمله به نیروهای قذافی می گذشت و همچنین سابقه چنین دخالتهای نظامی در گذشته را نادیده گرفته ایم. آمریکا و متحدان او از رژیم قذافی به عنوان متحد خود در "جنگ با تروریسم" یاد کرده بودند. لیبی زمین باروری برای سرمایه گذاری غرب شده بود و تنها وقتی زنگ خطر بی ثباتی در منطقه و نفت به صدا در آمد، غرب وارد عمل شد."
وی ادامه می دهد:"تاریخ نشان داده است، دخالت انساندوستانه از سوی آمریکا و قدرتهای امپریالیستی به خشونت و بی عدالتی بیشتری ختم شده است، مانند سومالی، هاییتی، یوگسلاوی سابق و کوزوو و عراق که در پوشش حمایت از اپوزیسیون مترقی علیه دیکتاتورها صورت گرفت. این باور که این بار دخالت نظامی نتیجه متفاوتی در لیبی خواهد داشت، اشتباه است."
ترم نژاد پرستی، یک موضوع دیگر بحث
آنچه که در این دیدگاهها کمتر بدان پرداخته شده را برخی دیگر از مخالفان مداخله نظامی مطرح می کنند. آنها ادعا می کنند که شورشیان "بنغازی" جنگی نژاد پرستانه علیه یک و نیم میلیون مهاجر سیاه پوست به راه انداخته اند. در این رابطه اشاره می کنیم به مقاله ای تحت عنوان "بنغازی میدان تحریر نیست: اهدافی نژادپرستانه علیه سیاهان آفریقایی در لیبی در جریان است". این نوشته به قلم گلن فورد در ماهنامه "مانتلی ریویو" منتشر شده است. "فورد" می پرسد:"چه جریانی بزرگترین دشمن صلح در جهان است؟" و خود این گونه پاسخ می دهد:"بی شک این جریان، قذافی نیست، هر طوری که بخواهید در باره او فکر کنید. آنچه در لیبی می گذرد به هیچوجه شبیه مصر و تونس نیست. تقریبا نیروهای مخالف قذافی از همان آغاز مسلح شده بودند. ما می دانستیم مخالفان مبارک چه کسانی هستند اما در مورد شورشیان مسلح لیبی اطلاعات ناچیزی داریم. تنها می دانیم که از سوی آمریکاییها و فرانسه و دیگر اروپاییها تسهیلات زیادی دریافت می کنند. صد ها نفر از مهاجرین سیاه پوست توسط نیروهای ضد قذافی به قتل رسیده و بنا بر گزارشاتی حلق آویز شده اند. اما نسبت به امنیت آنها هیچ توجهی نشده است."
وی دلیل مداخله غرب را چشمداشت به "نفت خالص خوش طعم" توصیف می کند. او می گوید:"آمریکا باید آخرین کشوری باشد که سخن از تعهد اخلاقی نسبت به شهروندان لیبی به میان می آورد، نباید فلوجه، شهری در عراق که آمریکا بعد از بمباران، بیمارستان آن را با خاک یکسان کرد را از یاد ببریم."
ریان قما، یک فعال سیاسی لیبیایی در مقاله ای تحت عنوان "حقایق در باره نژاد پرسی در لیبی" مواردی را بر می شمارد که در آن این ادعا را کاملا رد کرده است. وی می گوید:"جنبش لیبی مانند مصر و تونس یک جنبش آزادیخواهانه است و به مردم سراسر جهان برای مبارزه جهت تغییرات اجتماعی انگیزه داده است و چنانچه مردم لیبی در برابر حکومت بی رحمانه قذافی پیروز شوند، دیگر جنبشهای جهانی را برای خلاصی از یوغ رژیمهای مستبد از عربستان سعودی تا زیمبابوه و فراتر تشویق کرده اند."
وی می گوید:"اگر چه قذافی خود را قهرمان همبستگی در آفریقا معرفی می کند و در گذشته ادعا کرده است که خواهان تشکیل فدراسیون 53 کشور آفریقایی با یک نیروی نظامی مشترک می باشد، اما ادعای او مبنی بر تشکیل "ایالات متحده آفریقا" نباید سایه ای بر این حقیقت بیندازد که اعمال او از این ادعا بسیار فاصله داشته است. تحت حکومت وی مهاجران فقیر هیچگونه امنیت قانونی نداشتند."
وی پیرامون ادعای خود این گونه توضیح می دهد:"دولت لیبی دستور سرکوب مهاجران افریقایی را در شرایط سخت اقتصادی داده است. مقامهای لیبی به عمد بین مردم و کارگران خارجی اختلاف می انداختند و به مهاجران اتهام قاچاق، فساد و تقلب مالی، راه اندازی خانه های فساد، قاچاق مواد مخدر و تهیه مواد الکلی غیر قانونی وارد می آوردند. دولت چنین بهانه هایی را برای اخراج هزاران کارگر به کار گرفت. قذافی در سفر خود به رم گفت:"ما نمی دانیم برخورد سفیدها و مسیحیان اروپایی چه می بود اگر با این گرسنگان و نادانهای آفریقایی روبرو می شدند؟"
قذافی با دولت دست راستی "سیلویو برلوسکونی" همدست شد تا مهاجرانی که از تعقیب سیاسی و رنج اقتصادی فرار می کنند، دستگیر و به زندان بیفتند. در دو سال اخیر صدها مهاجر فراری بدون آن که پایشان به اروپا برای پناهندگی برسد، به لیبی باز گردانده شده اند. مهاجران در بازداشتگاهها به اشکال مختلف مورد تبعیض، ضرب و شتم، تجاوز و تحقیر قرار گرفته اند. روشهای به کار برده دولت لیبی نسبت به مهاجران بسیار شناخته شده و مستند است. اما اتحادیه اروپا تازه به این حقایق در مورد نقض حقوق بشر در لیبی پی برده است. افزوده بر رفتار وحشیانه با مهاجران، قذافی از رژیمهای جنایتکار نیز حمایت کرده است، از جنگجویان مسلمان سودان گرفته تا حمایت از رابرت موگابه در زیمبابوه."
"ریان قما" در خاتمه می گوید:"نژاد پرستی، ویژگی رژیم قذافی است که تا کنون ثابت کرده به حمایت از مردم عادی افریقایی عمل نکرده است و این ادعا که مقاومت لیبی نژاد پرست است، سخنی پوچ بیش نیست."
نوام چامسکی، زبانشناس، فیلسوف آنارشیست و نظریه پرداز آمریکایی نیز در مصاحبه ای، دیدگاههای خود را با معکوس کردن سوال مصاحبه کننده این گونه تشریح می کند:"بهتر است به جای این که بپرسید "اهداف آمریکا در روابط بین المللی چیست؟"، بپرسید "چه نیست؟" وی پیرامون مسایل لیبی می گوید:"فقط کافی است به گفته های رهبران سیاسی توجه کنید. آنها می گویند هدف اقدام نظامی "انساندوستانه" است، اما این ادعا هیچ اطلاعاتی به ما نمی دهد، فقط با این عنوان همه چیز توجیه می شود."
وی می گوید:"هیتلر شاید باور داشت که بخشی از چکسلواکی را می گیرد تا به اختلافات طایفه ای پایان دهد و به لهستان حمله می کند تا به "ترور وحشی" لهستانیها پایان دهد. فاشیستهای ژاپنی که در چین ماندند، شاید باور داشتند که از خودگذشتگی می کنند تا در آنجا "بهشتی طبیعی" بسازند و از مردم ستمدیده در برابر "متجاوزان چینی" حمایت کنند. حتی اوباما هم شاید اهداف "انسان دوستانه" در دخالت نظامی در لیبی داشت، ولی بسیار آسان می شود امتحان کرد و دید که آیا اینها راست می گویند یا نه؟ آیا وقتی این رهبران می گویند "کمکهای انسان دوستانه"، "مسوولیت حفاظت" از قربانیان جنایتهای خودشان و طرفشان را به عهده می گیرند؟ برای مثال آیا اوباما در سال 2006، هنگامی که اسراییل به لبنان حمله ور شد، خواستار "منطقه ممنوع پرواز" شد یا این که از تصمیم سنا در حمایت از آن دفاع کرد؟"
"چامسکی" پیش بینی می کند که احتمال دارد لیبی به دو قسمت تقسیم شود: منطقه شرقی با منابع غنی نفتی که به شدت به قدرتهای غرب تکیه می کند و منطقه فقیر در غرب که توسط یک مستبد خونخوار (قذافی) که به سمت نیستی می رود. وی اضافه می کند با تحلیل مقاله ای که در نشریه "القدس العربی"، چاپ لندن انتشار یافته، موافق است که در آن گفته می شود در تقسیم لیبی، بخش شرقی به آنچه که شباهت به دولتهای خلیج دارد تبدیل می شود. او با این حال این احتمال را هم می دهد که شورشی که از جانب غرب پشتیبانی می شود، تا آخر و سرنگونی قذافی نیز پیش برود.
"نوام چامسکی" می گوید:"کسانی که معتقد به صلح، عدالت، آزادی و دمکراسی هستند باید راههایی را پیدا کنند که به مردم لیبی که تلاش می کنند آینده خودشان را به دست خودشان و بدون دخالت خارجی بسازند، یاری رسانند."
ژان بریکمونت، فیلسوف و پروفسور فیزیک تئوریک در دانشگاه بلژیکی "کاتولیک د لوان" (Universitécatholique de Louvain) و نویسنده کتاب "امپریالیسم بشردوستانه" است. او در نوشته ای منتشر شده در "گلوبال ریسرچ" اعلام می کند:"کل باند برگشته است، احزاب چپ اروپایی (گروهبندی احزاب کمونیست، میانهروهای اروپایی، "خوزه بُوه" "سبز" که اکنون با "دانیل کوهن- بندیت" متحد شده است، گروههای تروتسکیست گوناگون و البته "برنارد هنری لوی" و "برنارد کوشنر"، همه ی آنها خواهان نوعی "مداخله بشردوستانه" در لیبی هستند. آنها چپ آمریکای لاتین را که مواضع آن بسیار خردمندانهتر است، به "احمقهای سودمند" برای "دیکتاتور لیبی" تشبیه میکنند. دوازده سال بعد، کوزوو دوباره تکرار میشود. صدها هزار کشته در عراق، ناتو درمانده در یک وضعیت نا ممکن در افغانستان و آنها هنوز هیچ نیاموخته اند! جنگ کوزوو برای متوقف کردن نسلکشی ای که وجود نداشت، جنگ افغانستان برای حمایت از زنان (بروید و وضعیت کنونی آنها را ببینیند) و جنگ عراق برای حمایت از کردها به راه انداخته شد. آنها چه موقع میخواهند بفهمند که تمام جنگها مدعی داشتن انگیزه بشردوستانه بوده اند؟"
اما علی آلفونه، پژوهشگر موسسه "آمریکن اینترپرایز" به "دویچه وله" می گوید:"نکته مهم در اقدام شورای امنیت، توافق اعضای این شورا در دورهای است که بهنظر میرسد قدرت آمریکا نسبت به پیش کاهش یافته است."
او از پیامی که ایجاد منطقه پرواز ممنوع در لیبی برای ایران دارد نیز سخن می گوید:"پیام اقدام شورای امنیت در مورد لیبی برای جمهوری اسلامی ایران این است که راهحل متمدنانهتری برای رویارویی با اپوزیسیون و مخالفان خود داشته باشد. این تصمیم برای منتقدان نظام جمهوری اسلامی ایران، برای اپوزیسیون و برای فعالان حقوقبشر بشارت مهمی است."
برای حسن ختام شنیدن نظر یک شهروند آمریکایی نسبت به درگیری نظامی در لیبی هم نمی تواند بی اهمیت باشد. او در این مورد می گوید:"ببین، من یک آمریکایی هستم، پس معلوم است که نظرم در این خلاصه می شود که قذافی باید برود و جای او را یک حکومت مسلمان نگیرد."
منبع: نبرد خلق شماره 311، یکشنبه اول خرداد 1390(22 مه 1- "اهداف بشر دوستانه" –در رد این دیدگاه او به بمباران لیبی، نابودی زیرساختهای عمده ی غیرنظامی، فرودگاهها، جاده ها، بنادر و مراکز مخابراتی و غیره اشاره دارد و می گوید:"محاصره ی لیبی و حملات نظامی باعث خروج تعدادی از شرکتهای چند ملیتی شده و فرار دسته جمعی صدها هزار نیروی کار ماهر و غیر ماهر و متخصصان زیادی از آسیا، اروپای شرقی، آفریقاییان ناحیه ی صحرای سفلیSub- Saharan ، خاورمیانه و شمال آفریقا را سبب گردیده که در اثر آن اقتصاد نابود شده و به صورت ناگهانی باعث ایجاد بیکاری وسیع، صفهای طویل نان و کمبود شدید بنزین گردیده است." 2- "جنگ به خاطر نفت یا نفت برای فروش" –وی جنگ برای کنترل منابع نفت لیبی و تقدیم آن به شرکتهای چند ملیتی امپریالیستی را یک "کهنه انتقاد کلیشه ای چپ" می داند و در نقد آن می گوید:"شرکتهای چند ملیتی آمریکایی، فرانسوی و انگلیسی و همچنین رقبای آسیایی آنها قبلاً بدون فرو ریختن حتی یک بمب، بر مناطق وسیعی از حوزه های نفتی لیبی دست یافته بودند. در دهه ی گذشته، شرکتهای بزرگ نفتی در حال استخراج و صدور نفت و گاز لیبی و کسب سودهای کلان بوده اند. دولت قذافی از اوایل دهه نود تا کنون از بزرگترین شرکتهای چند ملیتی برای بهره برداری از ثروت نفتی لیبی استقبال کرده است." 3- "قذافی یک تروریست است" –"پتراس" در رد این استدلال تاکید دارد:"ده سال قبل، "چینی"، "بوش" و "کاندولیزا رایس" نام لیبی را از لیست رژیمهای حامی تروریسم برداشته و به "استوارت لوی" Stuart Levi، سرپرست اداره ی خزانه داری آمریکا دستور داده بودند که تحریمهای دوره ی ریگان را لغو کند. پذیرش اصلاحات نو–لیبرالی از سوی قذافی، چرخش سیاسی وی و مشارکت در "جنگ علیه ترور" و انهدام سلاحهای کشتار جمعی، به ضعیف شدن رژیم او انجامید. در پی آن، لیبی در مقابل حمله خارجی آسیب پذیر گردید و تمام متحدان ضد امپریالیست خود را از دست داد. امتیازات بزرگ قذافی به غرب، رژیم او را به یک هدف آسان برای جنگ افروزان واشنگتن، لندن و پاریس که مشتاق یک "پیروزی" سریع بودند، تبدیل ساخت. 4- افسانه ی "توده های انقلابی" -"پتراس" در این باره می گوید:"گروههای چپ، شامل سوسیال دموکراتهای حاضر در ساختار قدرت، سبزها و حتی احزاب سوسیالیست اروپا و آمریکا، تحت تاثیر تبلیغات گسترده به محکوم ساختن رژیم قذافی و پشتیبانی از شورشیان پرداختند. مرکز جنبش مسلحانه در بنغازی از قبل مرکز تجمع قبایل حامی سلطنت و عوامل "ادریس"، پادشاه مخلوع لیبی و خانواده ی او بود. "ادریس" تا هنگام سرنگونی اش به دست سرگرد قذافی شورشی، با مشت آهنین بر لیبی حکمروایی می کرد و به خاطر در اختیار قراردادن بزرگترین پایگاه هوایی در مدیترانه به آمریکا، مورد توجه واشنگتن بود. همچنین، در میان رهبران پرسروصدای "شورای انتقالی" (در بنغازی (که مدعی رهبری جنبش بوده ولی فاقد پیروان سازمان یافته می باشند، می توان خارج نشینان نو-لیبرالی را پیدا کرد که سوار بر موشکهای غربی به تصور رسیدن به قدرت، به حمایت از حمله ی نظامی اروپاـآمریکا به لیبی پرداخته اند. آنها آشکارا خواهان برچیده شدن شرکتهای دولتی نفتی لیبی که در حال حاضر در حال انجام پروژه های مشترک با شرکتهای چند ملیتی می باشند، هستند. 5- "القاعده"-نویسنده پیرامون استناد به خطر القاعده برای توجیه مداخله نظامی می گوید:"بزرگترین منطقه ی جغرافیایی تمرکز تروریستهای مظنون به رابطه با القاعده در مناطق تحت تسلط "شورشیان" قرار دارد. قذافی به دنبال پذیرش دکترین "جنگ علیه ترور" بوش ـ اوباما، بیش از یک دهه در خط مقدم مبارزه علیه القاعده قرار داشته است. این جهادگران لیبیایی که مهارتهای جنگی شان را در عراق و افغانستان تحت اشغال آمریکا کسب کرده اند، اکنون در میان صفوف "شورشیان" علیه دولت بسیار سکولارتر لیبی به جنگ پرداخته اند. رووسای قبایل، روحانیون بنیادگرا و سلطنت طلبان مستقر در شرق لیبی در یک "جنگ مقدس" علیه قذافی از تسلیحات و حمایت هوایی "صلیبیون" انگلیسی، فرانسوی و آمریکایی به گرمی استقبال می کنند؛ درست مانند ملاها و رووسای قبایل که برای سرنگونی یک دولت سکولار در افغانستان، با کمال میل تسلیحات و آموزش نظامی دولتهای کارتر و ریگان را پذیرفتند. 6- "نسل کشی یا جنگ مسلحانه داخلی" -"پتراس" معتقد است:"بر خلاف خیزشهای توده ای اعراب، کشمکش در لیبی به صورت یک شورش مسلحانه در جهت کسب قدرت با توسل به زور شروع شده است. برخلاف حکام مستبد مصر و تونس، قذافی از یک پایگاه توده ای در میان بخشهای عمده ای از مردم لیبی برخوردار است. شاهد این حمایت مردمی آن است که نزدیک به دو نسل از مردم لیبی از سیستم تامین اجتماعی، آموزشی، استخدامی و برنامه های خانه سازی متکی بر درآمدهای نفتی دولت قذافی بهره مند شده اند و هیچکدام از این دستاوردها در دولت مورد حمایت آمریکا یعنی، "شاه ادریس" وجود نداشته است. 2011
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر