يونس پارسا بناب
benab younes parsa
درآمد
عروج امواج خروشان بيداری و رهائی در کشورهای آفريقای شمالی و خاورميانه و احتمال گسترش اين امواج به ديگر مناطق پيرامونی دربند حکايت از اين امر دارد که ميدان کارزار اصلی بين نظام سرمايه و قربانيان نظام مثل آغاز قرن بيستم دوباره به بخش پيرامونی نظام جهانی منتقل گشته است. گشايش "جبهه اول" اين امواج در کشورهای عضو آلبا در آمريکای لاتين در دهه 2000 و گشايش "جبهه دوم" آن در کشورهای عربی خاورميانه و آفريقای شمالی در حال حاضر نمودار برجسته اين انتقال تاريخی است. اين انتقال و اهميت آن حکم ميکند که به بررسی وظيفه تاريخی چالشگران ضد نظام (بويژه مارکسيست ها) در ارتباط با کشورهای دربند پيرامونی (که امروز دوباره به "مناطق طوفانی" مبارزه عليه نظام تبديل گشته اند) بپردازيم. در بخش اول اين نوشتار به پيشينه اين کارزار انتقالی در آغاز قرن بيستم در پرتو تغيير و تحولاتی که در تکامل سرمايه داری تاريخی اتفاق افتاد، ميپردازيم. در شماره آينده اين نشريه مشخصات و شيوه های اصلی وظيفه تاريخی چالشگران ضد نظام (بويژه مارکسيست ها) در بحبوحه عروج امواج بيداری و رهائی در کشورهای سه قاره را بازگو ميکنيم.
سه مرحله تکاملی سرمايه داری تاريخی
سرمايه داری تاريخی از سه مرحله متصل و پشت سر هم تشکيل شده است:
در دوره گذار که نزديک به چهارصد سال طول کشيد، جهان بتدريج از "عصر قديم" عبور کرده و به "عصر جديد" وارد گشت. در اين دوره کشورهای اروپای آتلانتيک (پرتقال، اسپانيا، هلند، انگلستان و ...) به تسخير و چپاول تمدن های کهن قاره های آمريکا و اقيانوسيه و سپس قاره های آسيا و آفريقا دست زدند و شرايط را برای شکوفائی و دوره بلوغ (سرمايه داری صنعتی) آماده ساختند.
در دوره سرمايه داری به بلوغ رسيده و کوتاه که نزديک به صد و پنجاه سال طول کشيد، ويژگی های مشخص سرمايه داری تاريخی (سرمايه داری واقعاً موجود) شکل گرفته و تثبيت يافت. يکی از ويژگی های اساسی و اصلی اين دوره از سرمايه داری تاريخی نحوه ی انباشت بر اساس پروسه فلاکت بار محروم سازی بود. در اين دوره، اول دهقانان و روستائيان در کشورهای غرب (کشورهای مسلط مرکز) و سپس خلقهای کشورهای شرق (کشورهای پيرامونی) در آسيا، آفريقا، آمريکای لاتين و اقيانوسيه از دسترسی به منابع طبيعی و انسانی خود محروم گشتند. پروسه محروم سازی کشورهای سه قاره به اضافه اقيانوسيه کليه کشورهای آن مناطق را به عنوان وابسته (مستعمره و نيمه مستعمره) به نظام جهانی سرمايه که در آن دوره در حال شکلگيری و رشد بود، متصل ساخت. اين شکلگيری تاريخی سرمايه داری به عنوان نه فقط يک شيوه توليدی بلکه به عنوان يک نظام جهانی نابرابر بر اساس تضاد بين مرکزها و پيرامونی ها (شمال جهانی و جنوب جهانی) سرنوشت جهان ما را تاکنون ورق ميزند.
شکل و شيوه انباشت در دوره بلوغ سرمايه داری به خاطر اين که قادر بود به بازدهی کار اجتماعی شدت مدام بخشد به سرمايه داری يک وجهه سازنده و روبه جلو (پيشرو) داد که حتی توسط مارکسيست ها نيز مورد شناسائی و تحسين قرار گرفت ولی اين منطق و قانون در عين حال نطفه های تخريبي، فرتوتی و درماندگی نظام سرمايه را در درون خود نظام پرورده و رشد داد. مارکس خاطر نشان ساخت که منطق انباشت (سود) بالاخره دو پايه ثروت را نابود ميسازد:انسان را از طريق تبديل او به از خود بيگانگی کالائی و طبيعت را از طريق تخريب محيط زيست.
واقعيت اين است که سرمايه داری در دوره نسبتاً کوتاه بلوغ و شکوفائی فونکسيون های پيشرفته غير قابل انکاری را برای بشريت به ارمغان آورد. يکی از اين فونکسيون ها ايجاد شرايطی بود که در آن عبور از نظام سرمايه و ورود به سوسياليسم هم از نظر مادی و هم از نظر آگاهی های فرهنگی و سياسی به يک امر ممکن و ضروری در تاريخ معاصر بشر تبديل گشت. به نظر نگارنده، سوسياليسم صرفا يک "شيوه توليد" برتر نسبت به نظام سرمايه نيست. بدون ترديد سوسياليسم قابليت اين را دارد که به پروسه رشد و توسعه نيروهای توليدی شدت بخشيده و به موازات آن موفق به تقسيم عادلانه در آمدها و ثروت در جامعه گردد. ولی سوسياليسم به عنوان يک نظام جهانی در واقع يک مرحله عالی تر در تکامل و توسعه تمدن بشری است و صرفا يک شيوه توليدی مشخص نيست.
سرمايه داری انحصاری: دوره طولانی فرود و سقوط
در پايان قرن نوزدهم، سرمايه داری وارد فاز طولانی فرود (سقوط) خود گشت. در اين دوره بتدريج ابعاد تخريبی انباشت جای جنبه های سازنده آن را گرفت. اين دگرديسی کيفی در سرمايه داری با ايجاد مونوپولی های توليدی جديد شکل گرفته و رشد يافت. در دوره پيشين تکامل سرمايه داري، انحصارات عمدتا و صرفا محدود به عرصه های تجارت و تسخير مستعمرات ميشد. در دهه های پايانی قرن نوزدهم روند مونوپوليزاسيون به گستره های ديگر منجمله صنايع، منابع طبيعی و امور مالی و مديريت نيز گسترش يافت.
علت اين امر وقوع اولين بحران عميق ساختاری در تاريخ سرمايه داری بود که در آغاز دهه 1870 بلافاصله و کمی بعد از شکست کمون پاريس (اولين انقلاب سوسياليستی در تاريخ) شروع گرديد. بررسی عروج سرمايه داری انحصاری که توسط هيلفردينگ، هابسن و لنين با موشکافی تحسين آميزی تجزيه و تحليل شده است نشان ميدهد که سرمايه داری کلاسيک و رقابتی (ليبرال) و در واقع سرمايه داری در کليت اش به پايان دوره شکوفائی خود رسيده و به يک پديده "بی ربط " تبديل گشته است. اين ريزش و سقوط بيان خود را در اولين موج جنگ ها و انقلابات که تاريخ قرن بيستم را ورق زدند، پيدا کرد. بحران عميق ساختاری از يک سو و عروج امواج رهائی ها و انقلابات رهائيبخش و ملی از سوی ديگر خيلی از مارکسيست ها را در پايان جنگ جهانی اول بر آن داشت که اعلام کنند که سرمايه داری در حال نابودی بوده و سوسياليسم در حال "جلوس" است.
ولی تاريخ نشان داد که سرمايه داری قادر شد از بحران خود از طريق اشتعال دو جنگ جهانی و تعبيه و تنظيم فاشيسم جهانی عبور کرده و حتی موفق گردد که بر شکست های منبعث از انقلابات روسيه و چين و عروج جنبش های رهائيبخش ملی در سه قاره فايق آمده و خود را بازسازی نمايد. اماّ بعد از طی يک دوره کوتاه "شکوفائی" و طلائی (1975 – 1945) سرمايه داری انحصاري، جهان سرمايه وارد دومين بحران عميق و طولانی ساختاری گشت که در سالهای آغازين دهه 1970 شروع گشته و امروز برملاتر و رسانه ای تر گشته است. عکس العمل نظام سرمايه به اين چالش جديد دوباره مالی تر ساختن سرمايه داری انحصاری و ميليتاريزه ساختن حرکت سرمايه (گلوباليزاسيون) و اشتغال به جنگ های مرئی و نامرئی در اقصی نقاط جهان است.
بررسی مرحله نسبتاً طولانی سقوط سرمايه داری تاريخی که از دهه های آخر قرن نوزدهم شروع گشته و تاکنون (دهه 2010) ادامه دارد پرسش های حائز اهميتی را مطرح ميکند که تامل و سپس پاسخ های مناسب به آنها ميتوانند برای چالشگران ضد نظام راه گشا و رهائيبخش باشند. آيا دوره نسبتاً طولانی فرود و سقوط سرمايه داری واقعاً موجود (نظام جهانی سرمايه) ميتواند به اين معنی باشد که مرحله عبور از سرمايه داری و ورود به "دنيای بهتر" (سوسياليسم) يک دوره گذار طولانی را در بر ميگيرد؟ اگر جواب به اين سئوال مثبت است آنوقت در تحت چه شرايطي؟
از 1500 ميلادی (آغاز سرمايه داری مرکانتاليستی در اروپای آتلانتيک و سپس پروسه گذار به دوره بلوغ و شکوفائی سرمايه داری رقابتی) تا سال 1900 آغاز دوره سرمايه داری انحصاری براساس منطق يک جانبه انباشت سرمايه، "غربی ها" (آمريکائی های شمالي، اروپائی ها و سپس ژاپنی ها) بازيگران و حاکمين اصلی نظام بوده اند. آنها به تنهائی ساختارهای دنيای جديد سرمايه داری تاريخی را ساخته و کنترل کرده اند. خلق ها و ملت – دولت های کشورهای پيرامونی که بتدريج 80 در صد بشريت کره خاکی را تشکيل دادند در تحت تسلط کشورهای مرکز قرار گرفتند. البته که اين مردم در بند پيوسته به پا خاسته و تا آن جا که ميتوانستند به مقاومت و مبارزه برای رهائی از يوغ نظام متوسل گشتند. ولی آنها عموماً بعد از مدتی شکست خورده و مجبور گشتند که زندگی خود را با مقررات "مقدس" بازار آزاد تطابق داده و به موقعيت وابستگی (پيرامونی – حاشيه ای) خود تن در دهند.
تسلط اروپای آتلانتيک بر بخش اعظمی از جهان به موازات انفجار جمعيت در بين اروپائيان آتلانتيک به پيش رفت. در آغاز قرن شانزدهم (1500) اروپائيان فقط 18 در صد جمعيت کره خاکی را تشکيل ميدادند. در آغاز قرن بيستم در صد جمعيت آنها به 36 در صد افزايش يافت. اين ازدياد چشمگير به خاطر اين که اخلاف اين اروپائيان قاره های پر نعمت آمريکا و اقيانوسيه (استراليا و نيوزيلند و ...) را به تصرف خود در آوردند، به وقوع پيوست. مدل انباشت عظيم سرمايه که براساس تاراج و نابودی دنيای بزرگ دهقانی و روستائی در آن قاره ها به پيش رفت، مسلما بدون اين مهاجرت عظيم نمی توانست ممکن گردد. امروز آن مدل انباشت نميتواند توسط کشورهای نوظهور اقتصادی در کشورهای پيرامونی (چين، هندوستان، برزيل و ...) بازتوليد گردد زيرا آنها قاره هائی مثل آمريکا و اقيانوسيه قرون پانزدهم و شانزدهم را برای فتح و گسترش ندارند. در تحت اين شرايط، تئوری های گوناگون "رسيدن به آنها" (به کشورهای مسلط مرکز) مرجعيت و مشروعيت خود را از دست داده اند. در نتيجه مردمان کشورهای دربند پيرامونی هيچ آلترناتيوی برای پيشرفت ندارند مگر اين که راه ديگری را به غير از راه سرمايه داری تاريخی برای توسعه و رشد خود انتخاب کنند.
انتقال ميدان کارزار از کشورهای مسلط مرکز به کشورهای پيرامونی در بند
در سال 1871، کمون پاريس که اولين انقلاب سوسياليستی در جهان بود در فرانسه (يک کشور مسلط مرکز) اتفاق افتاد. اين انقلاب درضمن آخرين انقلابی بود که در کشورهای مسلط مرکز بود. قرن بيستم که با وقوع "بيداری خلق های کشورهای پيرامونی دربند" آغاز گشت فصل نوينی را در تاريخ جهان گشود. اولين پی آمدهای اين بيداری و رهائی به ترتيب انقلابات ايران 1906، مکزيک 1910، چين 1911، و روسيه "نيمه پيرامونی" بودند. مسير عروج و بيداری و رهائی در کشورهای پيرامونی چندی بعد در انقلاب اکتبر 1917، انقلاب مصر 1919 و سپس در رشد و گسترش حزب کنگره هندوستان در دهه 1920 ادامه يافت.
موج اول عروج بيداری و رهائی در عکس العمل به روند مداوم اولين بحران طولانی فرود و "سقوط " سرمايه داری (1945 – 1875) شکل گرفته و بعد از پيروزی انقلابات سوسياليستی در روسيه و چين و گسترش آنها به کشورهای ويتنام و کوبا از يک سو و پيروزی جنبش های رهائيبخش ملی در کشورهای پيرامونی دربند از سوی ديگر به اوج خود رسيد. دولت های برآمده از اين انقلابات و جنبش های رهائيبخش مسير صنعتی شدن را که هميشه از سوی دولت های مسلط مرکز جلوگيری ميگشت برای جوامع خود انتخاب کردند. در اين تلاش کارگران و زحمتکشان خلق های کشورهای پيرامونی موفق شدند که دولت های مسلط مرکز را مجبور به عقب نشينی سازند. نيم نگاهی به تاريخ عروج موج اول بيداری و رهائی بخوبی نشان ميدهد که از سالهای آغازين قرن بيستم و بويژه از بعد از انقلاب اکتبر روسيه (1917) تا فرود و تجزيه سه ستون مقاومت (جنبش های رهائيبخش ملی در سه قاره، جنبش های کارگری در اروپای آتلانتيک و سوويتيسم) در سال های 1991 – 1975 مردمان و دولت های اين کشورها با اتخاذ ابتکارات نوين و طرح ابداعات متنوع موفقيت های چشمگير و کم نظيری را در زمينه های آموزش و پرورش، کشاورزي، خدمات بهداشتی و معيشتی برای مردمان آن کشورها بدست آوردند که حائز اهميت و پر از تجربه اندوزی هستند.
اماّ اين جنبش ها، سازمان ها، احزاب و دولت های برآمده از آنها در دو دهه آخر قرن بيستم بنا به عللی منجمله محدوديت ها و تضادهای داخلی خود و موفقيت امپرياليسم در پيدا کردن راه های جديد (از طريق کنترل انحصاری بر تکنولوژي، منابع طبيعی و انساني، امور مالی جهانی شده، تکنولوژی اطلاعاتی و ارتباطاتی و ميليتاريسم) نتوانستند به راه تاريخی در جهت رهايی بشريت زحمتکش از يوغ سرمايه جهانی ادامه دهند و در نيمه راه از نفس افتاده و با سقوط و فروپاشی روبرو گشتند. بهررو اولين امواج رهائی که در مقابله با فلاکت ها و بی امنی های اولين بحران عميق ساختاری در اوايل قرن بيستم بويژه با انقلاب روسيه آغاز گشته و در دهه های 1960 و 1970 به اوج شکوفائی رسيد، در دهه های 1980 و 1990 به پايان عمر خود رسيد. اکنون در بحبوحه عروج دومين بحران عميق ساختاری نظام ما دوباره شاهد بروز شورش ها، قيام ها و انقلابات دوره دوم عروج امواج رهائی (از بوليوي، ونزوئلا، برزيل و ... در آمريکای لاتين گرفته تا تونس، مصر، يمن و ... در خاورميانه و آفريقای شمالی) هستيم.
ولی در اين ميان هم قربانيان و هم چالشگران ضد نظام با تعداد زيادی "هيولا" های جديد روبرو هستند که بيش از پيش قادرند تلفيق بين چالشگران و قربانيان نظام را به تعويق اندازند. اهم اين هيولاها عبارتند از:
نگارنده در نوشتاری تحت نام "مسئوليت تاريخی چالشگران ضد نظام در دوره عبور از نظام سرمايه داری واقعاً موجود" هيولای يک و دو را مورد بررسی کوتاه قرار داده است. در اين جا به چند و چون هيولای سوم ميپردازيم.
مالی سازی گلوباليزاسيون: آخرين فاز سرمايه داری انحصاری
سرمايه داری از اوان تولدش بتدريج با حرکت سرمايه به اکناف جهان (گلوباليزاسيون) جهان را به دو بخش مکمل و لازم و ملزوم "مرکز" و "پيرامونی" تقسيم کرد. با تکامل و رشد سرمايه داری اين شکاف بندی (پولاريزاسيون) عميق تر گشته و خود را بطور مداوم باز توليد کرد. در اولين بحران عميق ساختاری نظام سرمايه در اواخر قرن نوزدهم که عروج انحصارات مالی و صنعتی از يک سو و افزايش تهاجم به کشورهای "مشرق زمين" (عمدتا آفريقا و آسيا) از سوی ديگر منبعث از آن بحران بودند، بدون ترديد يک دگرديسی کيفی در صورتبندی و بعد مکانی (ميدان فعاليت های سرمايه داری به عنوان نحوه توليد) به وقوع پيوست.
لنين بعد از بررسی اين دگرديسی ساختاری به اين نتيجه رسيد که رشد اوضاع برای بشريت زحمتکش در جهان "قدم برداشتن در جهت استقرار سوسياليسم" را به يک امر ضروری و حتمی تبديل ساخته است يکی از وجوه مشخص اين دگرديسی اين بود که سرمايه داری واقعاً موجود ديگر صرفا يک نحوه توليد در جهان نبوده بلکه به عنوان يک نظام حاکم جهانی عمل ميکند. لنين در بررسی اين دگرديسی ساختاری به اين نتيجه رسيد که رشد اوضاع و ورود سرمايه داری تاريخی به دوره طولانی کهولت، "گنديدگی" و فرتوتی خود را برای بشريت زحمتکش به غير از "قدم برداشتن" در جهت استقرار سوسياليسم راه ديگری را نگذاشته است.
امروز در بحبوحه دومين بحران ساختاری نظام و تشديد تمرکز سرمايه از يک سو و گسترش جنگ های بی پايان و نامحدود راس نظام از سوی ديگر، ما شاهد يک دگرديسی کيفی جديد در عملکرد نظام هستيم که بعضی از مارکسيست ها آن را "مالی شدن انحصاراتی گلوباليزاسيون" و يا "سرمايه داری انحصاری جهانی شده" می نامند. از اين به بعد، انحصارات نه تنها در رهبری ارتفاعات اقتصاد مدرن قرار دارند بلکه آنها موفق شده اند که کنترل مستقيم خود را بر کليه سيستم توليدی نيز اعمال سازند. اشتغال ها و فعاليت های کوچک و متوسط مثل کشاورزان در کشورهای مسلط مرکز به کلی از هر نوع استقلال عمل خلع گشته و به معامله گران و دلالان دون پايه تبديل شده و عمدتا در انقياد و در بند کنترل مستقيم مونوپولی های عمدتا مالی قرار گرفته اند.
در اين فاز نهائی تمرکز سرمايه و گسترش غير قابل باور جنگ های بی پايان و نامحدود در اکناف جهان (و فلاکت های غير قابل تحمل منبعث از اين مرحله از عمر هيولای سرمايه) آيا طبيعی نيست بپرسيم که سرمايه داری تاريخی به دوره پايانی عمر خود رسيده است؟ افکارعمومی جهانی چه در کشورهای مسلط مرکز و چه در کشورهای در بند پيرامونی خواهان "انهدام" (ملی کردن) انحصارات پنج گانه هستند. انهدام و نابودی اين مونوپولی ها بدون ترديد اولين قدم در جهت اجتماعی کردن مديريت آنها توسط کارگران و ديگر زحمتکشان در کشورهای مختلف جهان است. تنها از طريق ملی کردن و اجتماعی کردن اين انحصارات است که بشريت قادر خواهد گشت که قدم های اوليه را در جهت استقرار پايه های مادی واصلی "جهانی بهتر" بردارد.
بدون ترديد اين عمل تاريخی عظيم پر از پيچ و خم و طولانی توسط خلق های جهان بدون بروز و رشد احساس مسئوليت تاريخی از سوی چالشگران ضد نظام نسبت به اصل "تغيير جهان" به نفع قربانيان نظام جهانی سرمايه نمی تواند به منصه ظهور برسد. اين امر بويژه در ارتباط با کشورهای پيرامونی سه قاره چالشگران ضد نظام را به يک چالش جدی ميطلبد. به عبارت ديگر چرا بايد مثل آغاز قرن بيستم و سپس مثل "عهد باندونگ" (1975 – 1955) چالشگران ضد نظام تلاش کنند که پروسه تاريخی انهدام و نابودی مونوپولی های حاکم بر نظام سرمايه (امپرياليسم) را در کشورهای پيرامونی سه قاره (که مجددا به "مناطق طوفانی" تبديل گشته اند) شروع کرده و اين دفعه به پيروزی برسانند؟ در شماره بعدی اين نشريه چند و چون وظيفه تاريخی چالشگران ضد نظام در کشورهای پيرامونی سه قاره را در اين مورد بازگو می کنيم. دوره گذار نسبتاً طولانی شکلگيری و آمادگی از "عصر قديم" پيشا سرمايه داری به عصر سرمايه داری تجاری – مرکانتاليستی (از 1400 تا 1750 ميلادی). دوره کوتاه " شکوفائی " و بلوغ (از 1750 تا اواخر قرن نوزدهم) دوره نسبتاً طولانی فرود و سقوط عصر امپرياليسم از آغاز ربع آخر قرن نوزدهم تا کنون (سالهای آغازين دهه 2010). رواج تضادها و همبستگی های کاذب و قلابی ديني، مذهبی و يا شووينيستی و پان ايستی تزريق ميليتاريسم به تار و پود (متابوليسم) نظام (نظامی سازی پروسه گلوباليزاسيون يعنی آخرين فاز سرمايه داری واقعاً موجود) مالی سازی گلوباليزاسيون (آخرين فاز سرمايه داری انحصاری)
23 اردیبهشت
آخرين مطالب مرتبط در روشنگرى:
تکامل سرمايه داری تاريخی و وظيفه مارکسيست ها در "مناطق طوفانی" جنوب.(قسمت اول)يونس پارسا بناب
2011‑05‑13
گفتمان های رايج درباره نظام جهانی سرمايهو مولفه های استراتژی رهائی يونس پارسا بناب
2011‑04‑27
فرود هژمونی آمريکا و فراز چين نو ظهور درآستانه ی عروج امواج رهائی درجنوبيونس پارسا بناب
2011‑04‑11
انقلاب مصر در تقابل با پروژه ی جهانی آمريکا در خاور ميانه ی بزرگيونس پارسابناب
2011‑03‑28
"سيا" به روايت "سيا" يونس پارسابناب
2011‑03‑14
اخبار ومقالات مربوط به یونس پارسا بناب در روشنگرى(كليك كنيد)
تکامل سرمايه داری تاريخی و وظيفه مارکسيست ها در "مناطق طوفانی" جنوب.(قسمت اول)يونس پارسا بناب
2011‑05‑13
گفتمان های رايج درباره نظام جهانی سرمايهو مولفه های استراتژی رهائی يونس پارسا بناب
2011‑04‑27
فرود هژمونی آمريکا و فراز چين نو ظهور درآستانه ی عروج امواج رهائی درجنوبيونس پارسا بناب
2011‑04‑11
انقلاب مصر در تقابل با پروژه ی جهانی آمريکا در خاور ميانه ی بزرگيونس پارسابناب
2011‑03‑28
"سيا" به روايت "سيا" يونس پارسابناب
2011‑03‑14
اخبار ومقالات مربوط به یونس پارسا بناب در روشنگرى(كليك كنيد)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر