نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه

ستمگران از ما عبور نخواهند کرد/ رنج محسن یلفانی «در یک خانواده ایرانی» - همنشین بهار

در خبرها آمده بود: «روح سرگشته و پرسشگر مهرداد یلفانی، آوار تیرگی های این جهان را تاب نیاورد و به ناگاه، جانِ  جوان خود را به روشنی های صبح سپرد...»
---------------------------------------------- 
 مرگ خودخواسته یعنی چه؟!
 اگرچه خودکشی فرزند در غربت، بازماندگان را درخود فرو بُرده، به بُهت و سوگ می‌نشاند، اگرچه غنچه لبخند را بر لبان پدر و مادر و دیگر اعضای خانواده می‌پژمرد، اما باید آنرا کاوید و آسیب شناسی کرد. نمی‌شود کسی «آکنده از مهر و امید و آرزو و تلاش و کوشش» باشد و یکمرتبه چراغ زندگیش را خاموش کند.
من به عمد خودکشی را در زرورق «مرگ خودخواسته» یا «سپردن جان جوان خود به روشنی های صبح» نمی‌پیچم و آنرا در مورد «منصور خاکسار» آن شمع خموش نیز به کار نبردم.
مرگ دکتر حسن هنرمندی، اسلام کاظمیه، غزاله علیزاده، نیما پسر آقای میم آزرم و مجتبی میر میران هم خودخواسته نبود.
مرگ ژاله (مرضیه، پ) و منصور خوش خبری که در زیر چرخهای بیرحم قطار تکه تکه شدند، نیز همین طور است.
جان دادن خلیل رحمتی (کاک خلیل)، حسین جامعی، کامران فرمانده، حسن ( لر)،مریم (فرشته بوزچلو)... نیز خودخواسته نبود.
در این مورد در مقاله «گویای حکایتی‌ ست آن شمع خموش / خودکشی «منصور خاکسار» اشاراتی داشته ام. 
---------------------------------------------- 
دفتر اندوه را ببندیم و یلفانی پدر را دریابیم.
  
نمایشنامه نویس ارجمند میهن ما محسن یلفانی، زندانی سیاسی رژیم پیشین است. وصف او را از محمود دولت آبادی خالق کلیدر شنیده بودم.  
در زندان شاه افراد انگشت شماری بودند که بر اثر شکنجه پایشان وصله داشت و محسن یلفانی  یکی از آنان بود. او و آقای ناصر رحمانی نژاد را شاهین (بازجوی ساواک که بعد از انقلاب تیرباران شد) شکنجه کرد. یلفانی، هم‌پرونده سعید سلطانپور هم بود...
من ایشان را در بند ۲ و ۳ زندان قصر دیده بودم. پایش زخمی بود و لنگ‌لنگان راه می‌رفت. شنیده بودم نوشتن برای تئاتر را از سن ۱۵ سالگی شروع کرده و اولین نمایشنامه مهم او «آموزگاران» سر و صدای بسیاری داشته و ساواک وی و سعید سلطان پور را در همین رابطه دستگیر کرده است.
 
آنزمان «علاقه و توجه خاصی به سیاست در تئاتر، همچنان که در هنرهای دیگر، رشد کرده بود.»
با وی از سلماس (شاهپور) و نمایش «آموزگاران» صحبت کردم و چون نوجوان بودم و مثل الآن ناآشنا به تئاتر، با متانت و مهر پاسخ سئوالاتم را می‌داد و از عبدالحسین نوشین و محمدتقی کهنمویی ـ از پیشکسوتان تئاتر و نمایش ایران ـ که در گذشته اسیر زندانهای شاه شده بودند، سخن گفت. 
---------------------------------------------- 
محسن یلفانی در زندان هم می‌نوشت. 
محسن یلفانی در زندان نمایشنامۀ تك پرده ای«در ساحل»را نوشت و کتاب «پرورش صدا و بیان هنرپیشه» را از «سیسیلی بری» ترجمه نمود.سیسیلی بری مربی گروه سلطنتی شکسپیر بود که یکی از بهترین گروه های تئاتری انگلستان است. بسیاری از هنرپیشگان مشهور تئاتر و سینما به طور خصوصی نزد وی آموزش دیده بودند. (مگی اسمیت، شون کانری، توپول، پیتر فینچ و ترنس استامپ...)
نویسنده نمایشنامه آموزگاران، «سینمای شوروی و انقلاب اکتبر» نوشته «هاوارد لاوسن» را هم به فارسی ترجمه کرده است.
 
***
همه کسانیکه آقای یلفانی را در زندان دیده‌اند پایداری و فروتنی شان را به یاد دارند. احترام من به ایشان از این جهت هم هست که تنها بر سیاسی بودن انقلاب اسلامی و تحلیل و نقد آن به عنوان یک پدیده سیاسی و از طریق زبان و اصطلاحات سیاسی اکتفا نکردند و از پرداختن به گوهر مذهبی آن غافل نشده اند. خیلی ها هستند که خیال می‌کنند دُور زدن مذهب و پرهیز از درگیر شدن با آن کافی است. اینکه چرا یک حکومت ستمگر قادر است بر ذهنیت مذهبی و ذهنیت عاطفی مردم ستمدیده سوار شود آنان را به فکر وانمی دارد. تصور می‌کنند همینکه بگویند دین افیون توده ها است تق مذهب درآمده و فاتحه اش خوانده شده است.
 
در میهن ما، دین جان‌سخت ترین اجزاء سنت و یکی از عوامل فوق العاده مهم و موثر فرهنگ و زندگی مردم است. باید با این سنت آشنا بود. نمی‌توان کورمال کورمال زد و رفت و فله ای همه چیز را کوبید. برای عبور از دین سنتی، برای گذر از سنت به مدرنیته، باید جامعه‌ هزارتوی خودمان را بشناسیم و نمی‌شناسیم.
---------------------------------------------- 
نگاهی به زندگی محسن یلفانی
 
یکی از دوستان ایشان نوشته اند:
محسنیلفانی درهمدان به دنیا آمد و دوران كودكی و دبستان ودبیرستان را در این شهر گذراند. از همان سال های اولمدرسه از طریق نزدیكان و خویشانی كه در جریان نهضت ملی كردن نفت و تشدیدفعالیت حزب توده به مبارزۀ سیاسی كشیده شده بودند، با اولین تاًثیرات كشمكشها و تلاطم های اجتماعی آشنا شد و طعم تلخ ستم اجتماعی و استبداد سیاسی راچشید. فضای فقرزده، كسالت بار و كسادی اقتصادی و فرهنگی حاكم بر شهرهمدان یلفانی را در پی مَفّری برای تنفس و رهائی به سوی كتاب و سینما و تئاترسوق داد، كه از آنها تنها نمودها و نمونه های بدوی و خامی در اختیارش بود.
در سال ١٣٣٩ همراه با خانواده اش به سنندجرفت و سال آخر دبیرستان را در این شهر گذراند و با آنكه تا آن زمان نهتئاتر درست و حسابی ای دیده بود و نه نمایشنامۀ جدی ای خوانده بود، چندنمایشنامه نوشت و آنها را در سالن تئاتر مدرسه اجرا كرد...
در سال ١٣٤٠ به تهران رفت و همزمان با تحصیلدر دانشسرای عالی به نحو جدی تری به تئاتر پرداخت. در هنركدۀ آناهیتامتعلق به اسكوئی ها نام نویسی كرد، نمایشنامۀ چهارپرده ای دیگری برای همانمسابقه فرستاد و جایزه برد (این نمایشنامه در سال ١٣٤٦ بهكارگردانی عباس مغفوریان در تئاتر سنگلج اجرا شد.)،
 
او چند نمایشنامۀ تك پردهای نوشت كه در كتاب هفته به چاپ رسیدند و به كارگردانی خلیل موحد دیلمقانیو با بازیگری جمشید مشایخی و عزت الله انتظامی و پرویز فنی زاده درتلویزیون ایران نمایش داده شدند.
یلفانی در سال ١٣٤٣ به خدمت وزارت آموزش وپرورش درآمد و رهسپار سلماس (شاهپور) شد. سپس خدمت سربازی را در شیراز وچهل دختر انجام داد. مدت كوتاهی هم در رشت كار معلمی را از سر گرفت.
در سال ١٣٤٩ آموزگارانرا نوشت كه به كارگردانی دوست و همكارش سعید سلطانپور در تهران به روی صحنه برده شد.
نمایشآموزگارانبعد از ده شب با دخالت ساواك متوقف شد و سلطانپور و یلفانی دستگیر شدند وسه ماه در زندان ماندند. از این پس نوشته های یلفانی ممنوع شدند و او دیگرامكان انتشار یا اجرای آثار معدود خود را به دست نیاورد. از جمله،نمایشنامۀدوندة تنهاكه در سال ١٣٥٢ نوشته و چاپ شده بود، منتشر نشد و فقط در سال ١٣٥٨ بود كه در تئاتر شهر به كارگردانی هوشنگ توكلی به اجرا درآمد.
یلفانی پس از آزادی، به علت مخالفت ساواك باادامۀ كارش در آموزش و پرورش، به عنوان مترجم در خبرگزاری تلویزیون ملی بهكار پرداخت. در سال ١٣٥١ در اجرای نمایشنامۀچهره های سیمون ماشارنوشتۀ برتولت برشت با سلطانپور همكاری داشت. سال بعد كار ترجمه در تلویزیون را رها كرد و مدت شش ماه در انگلستان گذراند.
در بازگشت از این سفر همكاری با انجمن تئاترایران را (كه از سال ها پیش بوسیلۀ ناصر رحمانی نژاد و سلطانپور تاًسیسشده بود) از سر گرفت و به هنگام تمرین نمایشخرده بورژواهااثرماكسیم گوركی بار دیگر، همراه با تمامی همكاران و یاران انجمن تئاتر ایراندستگیر شد و این بار به چهار سال حبس محكوم گردید كه در زندان های « كمیته »،قصر و اوین گذشت...
در آبان ماه ١٣٥٧ یلفانی همراه با بیش ازهزار نفر از زندانیان سیاسی آزاد شد و از این پس بیشترین وقت خود را صرفهمكاری با «كانون نویسندگان ایران» كرد و دو بار (١٣٥٨ و ١٣٦٠) به عضویتهیئت دبیران آن انتخاب شد. چند سال پس از انقلاب همچنین به همكاری بانشریات گوناگون، از جمله با «كتاب جمعه» و با تحریریۀ «اندیشۀ آزاد» و «انتقاد كتاب» گذشت. در ١٣٦٠ كانون نویسندگان مورد هجوم باندهای چماق كش وماًموران امنیتی حكومت اسلامی قرار گرفت و بسته شد.
در سال ١٣٦١ یلفانی مخفیانه از ایران خارجشد و به عنوان پناهندة سیاسی در فرانسه اقامت گزید. حاصل این دوران طولانیتبعید، چند نمایشنامۀ تك پرده ای، دو نمایشنامۀ چند پرده ای، یك سناریو، وتعدادی مقاله و نیز همكاری با نشریۀ «چشم انداز» است. تقریباً تمام ایننمایشنامه ها بوسیلۀ «تینوش نظم جو» به زبان فرانسوی ترجمه شده و سه تا ازآنها در سال ٢٠٠٢ م. در پاریس به اجرا درآمده اند.
یلفانی در دو سه سال اول تبعید دو نمایشنامۀ دیگر هم بر اساس ماجراهای حاجیفیروز و عمو نوروز در تبعید نوشت كه هر دو به كارگردانی ناصر رحمانی نژاددر پاریس اجرا شدند.انتظار سحررا می‌توان مكمل این دو نمایشنامه و یا تقدیرنامه ای برای بازیگران آنها دانست.
 
***
حاجی فیروز بالای سر نوروز می‌ایستد. دایره می‌زند و می‌رقصد و زیر لب ترانه ی مشهورش را می‌خواند.
نوروز غلت می‌زند. پشت اش را به او می‌كند و پلاس اش را بر سر می‌كشد. فیروز یكی- دوبار به روی نوروز خم می‌شود و دایره زنگی اش را به گوش او نزدیك می‌كند- گویی قصد بیدار كردن او را دارد...
نمایشنامه آموزگاران، در ساحل، ملاقات، دونده تنها، مرد متوسط ، در ایران نوشته شده است:
در فرانسه: «قوی تر از شب»، «بن بست»، «در آخرین تحلیل»، «در یک خانواده ایرانی»، «انتظار سحر»، «یک مهمان چند روزه».
---------------------------------------------- 
آیا نگاه محسن یلفانی به مبارزات گذشته تغئیر کرده است؟
 
نمایشنامه های محسن یلفانی اگرچه چندلایه و تمثیلی است اما قالب و فرم و سبکش چارچوب ساختمان رئالیسم را حفظ می‌کند و مرور خویش و مجادله خودش با خودش در آن هویدا است.
برخی از نمایشنامه های وی نشان می‌دهد که نگاهش به مبارزه و مبارزین تغئیر کرده است. البته امکان دارد تصویر خود وی، از هر خواننده ای متفاوت باشد و من اشتباه کنم، ضمن اینکه تغئیر عقیده و نظرگاه حق شناخته شده هر انسانی است.
آیا در داستان «ملاقات» (که در «کتاب جمعه»، شماره ۱، ۴ مرداد۱۳۵۸ چاپ شده است)، «قوی تر از شب»، «در ساحل» «بن بست» و «در خانواده ایرانی» نگاه محسن یلفانی به مبارزات گذشته عوض شده است؟
منظور من فقط تغئیر و تکامل دید که بسیار نیکو و شایسته یک هنرمند پویا است، نیست.
 
***
«در خانواده ایرانی» اول بار در نشریه چشم انداز شمارۀ ۱۲،پائیز ۱۳۷۲ چاپ شده است
من به عنوان یک خواننده ساده ناآشنا به تئاتر، با مطالعه نمایشنامه «در خانواده ایرانی» به فکر فرو رفتم که آیا آقای یلفانی، رنج و شکنج جوانان ایران را که در برابر ستمگران برخاستند و چون شمع شبانه سوختند، پوچ و هدررفته می‌بیند؟
آیا می‌خواهد بگوید جوانان ایران همه بدون توجه به موقعیت و شرایط عمومی به راه یا آرمانی دل بستند که نمی‌شناختند و برای هیچ و پوچ قربانی شدند؟ آیا چون بگیر و ببندها  ادامه دارد و جباران هر اسبی که دارن می تازند و ساحل پیروزی در دسترس نیست، پس، فداکاری ها و ایستادن در برابر دجالان پوچ و عبث بوده است؟
 
امیدوارم اشتباه می‌کنم و نویسنده واقعگرایانه عقیده کناره‌نشیننان بیدرد را انعکاس می‌دهد و نتیجه‌گیری های دلسرد کننده، حرف خود ایشان نیست که بر زبان «حمید» یا ««مژده» (در نمایشنامه مزبور) می‌گذارد؟ 
---------------------------------------------- 
نمایشنامه «در خانواده ایرانی» درد یک خلق ستمدیده است. 
 
نمایشنامه «در یک خانواده ایرانی» قصه روزگار ما و درد یک خلق ستمدیده است. پدران و مادرانی که عزیزان خود را به خاطر بیداد استبداد دینی، بگیر و ببندها، جنگ ۸ ساله و مهاجرت به خارج از کشور به گونه‌ای از دست داده‌اند و هر یک در دوری یا نبودن آنان پریشان و بی پناه شده‌اند. همه به نوعی گرفتار عذاب و تنهایی اند و زندگی شان نه به یک زندگی معمولی که به یک خودکشی آهسته اندوهبار جمعی شباهت دارد.
نمایشنامه «در یک خانواده ایرانی» روایت زندگی یک خانواده در دهه ۶۰ ایران است که یکی از اعضای آنها در جبهه تکه تکه شده و دخترشان «مژده» نیز (دوّم آذر سال ۶۰) اعدام می‌شود. از غم او همه خانواده پریشان شده و پدر و مادرش بی تاب و زمینگیر شده اند. یکی از برادرانش هم حسابی بهم ریخته و قاطی کرده است.
در سالگرد تیرباران مژده، همه فامیل که هرکدام درد و مسئله ای دارند دور هم جمع شده و می‌خواهند بر سر مزارش در بهشت زهرا بروند.
مژده اگرچه تیرباران شده و نیست، اما در صحنه حضور دارد و با تک تک افراد خانواده حرف می‌زند. هر یک از افراد خانواده، در گوشه و کنار خانه و خلوت ذهن‌شان، با روح مژده مواجه می‌شوند. از پدر خانواده که وابستگی شدیدی به دخترش داشته، تا مادر و پسر کوچک خانواده و حتی دوستان و آشنایان...
هیچکدام از افراد فامیل نتوانسته اند از آنچه دهه ۶۰ رخ داده، آزاد شوند، سایه آن روزها و حادثه ها، هر لحظه، همچون شبح یاد «مژده» ظاهر می‌شود و همه را با خود می‌برد.
مژده گرچه تیرباران شده، اما حضور پررنگ و عاطفی‌ای در این خانه و در مراودات با افراد این خانه دارد. یک آدم تاثیرگذار بوده و هنوز در فکر و خیال این افراد در رفت و آمد است و مثل یک رویای پویا و زنده ریشه دوانده و تمام زندگی فامیل را تحت‌الشعاع خود قرار داده است.
دایی مژده که برای شرکت در مراسم آمده تمامی مردان فامیل به خصوص پدر مژده را در مرگ فرزند خودش فرهاد مقصر می‌شمارد و داد و قال راه می‌اندازد و می‌گوید فرهاد من به مژده علاقه داشت و چون پس از اعدام مژده، خودش را مسئول دانست با وجود معافی پزشکی راهی جبهه شد و دیگر برنگشت و به پدر مژده می‌گوید تو اگر می‌خواستی با یک کلمه می‌توانستی فرزند مرا از رفتن به جبهه منع کنی و او حتما حرف تو را گوش می‌کرد....فرهاد من حالا یه قبر هم نداره که ما هم بتونیم گاهی بریم سر خاکش و...
بحث و حدل درمی گیرد اما به جایی نمی‌رسد و علت اصلی همه تباهی ها که استبداد و ستم حکومت است از قلم می‌افتد...
 همه فامیل تصمیم به حرکت به سوی بهشت زهرا می‌گیرند اما در این میان مژده نگران فعالیت های سیاسی عموی خود «حمید» است و حمید در گفتگو با مژده به نوعی روی فعالیت سیاسی و مبارزه خط می‌کشد و هدررفتن خونها و پوچی را به رُخ می‌کشد.مژده که در جوانی متاثر از عمو حمید، نویسنده و روشنفکر است و تا پای جان مسیر خود را ادامه می‌دهد، حالا با اظهار ندامت و اشتباه ‌او روبه‌رو می‌شود.
 
حمید: همش تقصیر من بود. من بودم که این راه رو جلوی پای تو گذاشتم. بدونِ این که خودم واقعاً چیزی سرم بشه و بعدها وقتی معلوم شد که این یه بیراهه بیشتر نیست، جلوت رو نگرفتم و آخر سر، با این که می‌دیدم خطر نزدیک شده، هیچ کاری برای نجات تو نکردم.
مژده: شما فکر می‌کنین که می‌تونستین من رو نجات بدین؟
حمید: مژده، تو خودت چرا کاری نکردی؟ یعنی تو واقعاً باور کرده بودی؟
مژده: دیگه فکرش رو نکنین. حالا دیگه گذشته.
حمید: دختری به باهوشی و زیرکی تو، یعنی حتی تو اون لحظه آخر، وقتی که روبه روی اون ها وایساده بودی و می‌دونستی که دارن شلیک می‌کنن، باز هم باور می‌کردی؟
مژده: عمو حمید، این قدر با این حرف ها خودتون رو عذاب ندین.
حمید: این حرف ها من رو عذاب نمی‌ده. فقط دلم می‌خواد بدونم.
(اندک زمانی ساکت می‌ماند. بعد سر بر می‌دارد و توی چشم های او نگاه می‌کند.)
تو می‌دونی؟... می‌تونی به من بگی؟
مژده: اگه واقعا می‌خواین با اون ها برین (بهشت زهرا)، دیگه باید راه بیفتین.
حمید: همه اش فکر می‌کردم که تو می‌تونی یه سرنخی به من بدی.
(مدتی در سکوت او را نگاه می‌کند.)
مژده: عمو حمید، شما دیگه چرا؟... من وضعیت بابا با مامان، یا اون برادرم را می‌فهمم. ولی شما...؟
حمید: (در برابر نگاه مصرانه او تاب نمی‌آورد و سرش را پایین می‌اندازد.)
من دلم نمی‌خواد تو رو فراموش کنم. نمی‌خوام تو فراموش بشی.
مژده: هرچی بخواد بشه، می‌شه. شما که خودتون بهتر می‌دونین.
---------------------------------------------- 
آنچه در فردای قربانی شدن، همه دریافتند...
 
(پدر هم درددل می‌کند): بهش گفتم به این حرف‌ها گوش نده. این‌ها یه مشت جفنگیاته. این‌ها حرفهای چند تا ورق پارست که یه مشت آدم هوچی و بی‌وجدان در می‌آرن. برای بازارگرمی. تو چطور می‌تونی باور کنی؟... ولی فایده‌ای نداشت. آخرش به من گفت: بابا دیگه فرقی نمی‌کنه. دیگه جزئیاتش مهم نیست. اصل قضیه اینه که ما هم دست‌هامون آلوده است.
 
آقای محسن یلفانی گفته اند:
«برای من یکی از دردناک‌ترین جنبه های مبارزات سیاسی همین قربانی شدن این جوان‌ها بود. البته اصطلاح قربانی شدن شاید چندان مناسب نباشد. قربانی کسی است که با بی‌اطلاعی و البته با معصومیت از بین می‌رود. اما این جوانان فکر می‌کردند که انتخاب کرده اند و در راه این انتخاب جان باختند. این تعبیر را نمی‌توان و نباید نادیده گرفت. این جوانان در هر حال با عمل خود، با پذیرفتن مرگ، یک قدم دنیا را، به آرمان خود نزدیک‌تر کردند. اما آنچه به این رویداد جنبه ای فاجعه آمیز یا تراژیک بخشید، این واقعیت بود که در فردای قربانی شدن آنان، همه، یا کم و بیش همه، دریافتند که آرمانی در میان نبوده و اگر آرمانی قابل تصور باشد، فرسنگ‌ها با آنچه این جوانان در سودایش به سوی جوخه‌های اعدام راهی شدند، متفاوت بوده است.»
 
«تینوش نظم جو» در مورد فیلم روخوانی نمایش «در خانواده ایرانی» که از آقای یلفانی گرفته و در خانه هنرمندان در تهران نمایش داده، گفته است:
«خانواده ‌یلفانی كه نزدیك به ۳۰ سال است او را ندیده‌ بودند، برای دیدن تصویرش به خانه هنرمندان آمدند. آن‌ها در زمان روخوانی (نمایش در یک خانواده ایرانی) برای اولین بار متوجه شدند كه آنچه یلفانی نوشته از خانواده ‌خودش است، برای همین خیلی متاثر شدند. حتی برای خود یلفانی هم این روخوانی خیلی سخت بود و بارها در زمان خواندن مكث و بغض كرد ولی هیچگاه مقابل دوربین اشك نریخت.»
نمایشنامه «در یک خانواده ایرانی» در جلد یازدهم مجموعه نمایشنامه های تازه «دور تا دور دنیا» نشر نی منتشر شده است. این نمایشنامه ۱۲ پرسوناژدارد و در ۱۱۰ صفحه چاپ شده است.
 
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
پانویس
 
----------------------------------------------
رضا آشفته: نگاهی به نمایشنامه «در یک خانواده ایرانی»
---------------------------------------------- 
داستان «قوی‌تر از شب» 
 
دوستی می‌گفت: در داستان «قوی‌تر از شب» سازمان، جای زن و همسر و خانواده را می‌گیرد و به انتخاب همسر و زندگی خانوادگی با دید تحقیر نگریسته می‌شود. این گزارش کجایش غیرواقعی است؟
---------------------------------------------- 
آزموده را آزمودن لزوماَ خطا نیست.
 
آقای یلفانی، که در بهار ۱۳۷۷ در نشریه چشم انداز، شمارهء ۱۹ می‌نوشت:
«رژیم اسلامی در تمامیت خود و باهمه جناحها و گرایشهای گوناگون درون آن که اینک درپی کسب منافع بیشتر به سر و کلهء هم می‌زنند، مسؤول و مسبب جنایتها، فاجعه ها، شکستها و خسرانهای عظیم و جبران ناپذیری است که میهن ما رابه جهنمی از فتنه و بلا تبدیل کرده است» ــ در دور نخست انتخابات ریاست جمهوری، طی مقاله ای با عنوان «آزموده را آزمودن لزوماَ خطا نیست» رهنمود می‌دادند که در انتخابات شرکت کرده و به مصطفی معین رای بدهید.
غافل از اینکه به قول خودشان از آن سو راهی نیست و «سیاست سازش و مدارا بدون درجه ای از قدرت انتخاب و ابتکار، اعتبار و تأثیر چندانی ندارد و در شرایط پراکندگی و ضعف عملی مخالفان، تنها نیروی اخلاقی و توانایی در پذیرفتن سختیها و خطرات مقاومت است که می‌تواند به بالارفتن حیثیت و اعتبار کمک کند.»
آقای یلفانی در مقاله «جنبش اصلاح طلبی و مسئلة رهبری» هم که ۶ تیر ۱۳۸۸ نوشته اند به کسانیکه هنوز قتلعام سال۶۷ را که در زمان آنان صورت گرفت، توجیه و ماستمالی می‌کنند، بیش از حد بها می‌دهند.
---------------------------------------------- 
چند نوشته از محسن یلفانی
 
آزموده را آزمودن لزوماَ خطا نیست.
----------------------------------------------
جنبش اصلاح طلبی و مسئلة رهبری
-----------------------------------------

هیچ نظری موجود نیست: