[ ایرج مصداقی]
در خبرها آمده است که کودتاچیان در صدد اجرای نمایش تازهای تحت عنوان «شرفیابی و درخواست عفو و انابه در حضور رهبری» هستند.
گفته میشود:
«قرار است که کلیه زندانیان بازداشت شده بعد از انتخابات که تحت فشار بازجویان تن به مصاحبه داده بودند، به دفتر رهبری رفته و دو نفر از آنان با تشکر از رهبری و برائت از «فتنه سبز» رسماً در محضر رهبری توبه کرده و ایشان نیز توابین را مشمول عفو قرار دهند.» (۱)
http://www.rahesabz.net/story/11035
ظاهراً قرار است جوانان بازداشتشده در وقایع بعد از انتخابات که ارتباط خود را با بازجوهایشان حفظ کردهاند نیز به عنوان سیاهی لشکر در این نمایشنامه شرکت کنند. در همین راستا محسنی اژهای یکی از گردانندگان دستگاههای بیرحم و شقاوت پیشه امنیتی و قضایی جمهوری اسلامی در ۳۰ سال گذشته و آمران قتلهای زنجیرهای مدعی شده است :
«اگر كساني كه در اغتشاشات اخير دستگير شدهاند و پرونده دارند واقعاً توبه كرده و خساراتي كه وارد كردهاند را جبران كرده همچنينمسير گذشته خود را اصلاح كنند حتماً در دادگاه تجديد نظر مورد کمک قرار خواهند گرفت «
در حالی که هزاران نفر در ماههای گذشته دستگیر و مورد آزار و اذیت قرار گرفته و حداقل رژیم پذیرفته است که ۴ نفر در کهریزک در اثر شکنجه به قتلرسیدهاند و افرادی مانند دکتر ملکی از بستر بیماری و در حالی که تحت شیمیدرمانی بود به زندان منتقل شده است، ابراهیم یزدی و بهزاد نبوی از زندان به بیمارستان قلب برده شده و تحت عمل جراحی قرار گرفتهاند و علیرضا بهشتی به حمله قلبی دچار شده است، محسنی اژهای در مقام دادستان کل کشور میگوید:
«عفوهای جمهوری اسلامی اينقدر افزايش يافته كه حتی مورد اعتراض مردم قرار گرفته است . »
صحنهگردانان این نمایش برای اجرای نقش اصلی، محمد عطریانفر از رهبران کارگزاران و سید محمدعلی ابطحی از مشاورین کروبی و رئیس دفتر خاتمی و محمدرضا تاجیک از مشاوران موسوی و معاونان سابق وزارت اطلاعات را برگزیدهاند که دو نفر اول در مقابل تهدید بازجویان به افشای «موارد غیر اخلاقی»شان به سرعت سرتسلیم فرود آورده و به ایراد اتهام و دروغپردازی علیه دوستان خود پرداختند. از قرار معلوم این افراد بارها نقشی را که به آنها سپرده شده، تمرین کردهاند.
همچنین در خبرها آمده است بازجویان با زندانیانی که حکمشان توسط دادگاه بدوی صادر شده و یا منتظر صدور حکم هستند تماس گرفته و آنها را به انجام مصاحبههایی که از پیش متن آن در اختیارشان گذاشته میشود وادار میکنند.
http://www.rahesabz.net/story/11192/
***
مراسم «سپاسگویان» و عجز و لابه از محضر «رهبری» در کشور ما سابقهی طولانی دارد. از عفونامهنویسیهای سران حزب توده پس از کودتای ۲۸ مرداد که بگذریم اولین بار شکل عمومی چنین مراسمهایی در ۱۵ بهمن ۱۳۵۵ به میمنت بیست و هشتمین سالگرد جان به در بردن شاه از سوءقصد ناصر میرفخرایی در صحن دانشگاه تهران، با حضور ۶۶ نفر از زندانیان سیاسیی مذهبی و مارکسیست بریده و نادم برگزار شد.
شرکت کنندگان در این مراسم بدون کوچکترین فشاری از سوی ساواک تنها به خاطر عدم تحمل شرایط زندان و نفی مبارزه به چنین کاری تن دادند.
در مراسم «شاهنشاها سپاس» از جمله گردانندگان مؤتلفه اسلامی که بعد از انقلاب، دادستانی اوین و شکنجهگاههای آن را اداره میکردند حضور داشتند. حبیبالله عسگراولادی، ابوالفضل حاجحیدری (رئيس بیرحم اوین در سال ۶۰)، آیتالله انواری نماینده خمینی و خامنهای، مهدی کروبی، قدرتالله علیخانی، حاج مهدی عراقی و ... جزو زندانیانی بودند که با حضور در مقابل دوربینهای تلویزیونی با فریادهای «شاهنشاها سپاس» از «عفو ملوکانه» تشکر کرده و از زندان آزاد شدند. بادامچیان و کچویی و لاجوردی به مناسبت ۲۸ مرداد ۱۳۵۶ و مهدوی کنی پیش از برگزاری مراسم «شاهنشاها سپاس» آزاد شده بودند. (۲) بعد از این مراسم نیز برخی دیگر از چهرههای مؤتلفه و کسانی که بعدها در جنایات رژیم سهیم شدند با نوشته توبهنامه و درخواست عفو از زندان آزاد شدند. (۲) بعد از این مراسم نیز برخی دیگر از چهرههای مؤتلفه و کسانی که بعدها در جنایات رژیم سهیم شدند با نوشته توبهنامه و درخواست عفو از زندان آزاد شدند.
یادم هست عسگراولادی در حالی که بلوز یقه اسکی روشنی در زیر کت به تن داشت، آرم پنجاهمین سالگرد شاهنشاهی پهلوی را به سینه زده بود. وی پیشتر در نامهای به شاه از وی خواسته بود که «کریمانه» وی را عفو کرده و اجازه دهد به سر خانه و زندگی خود برود. وی همچنین تأکید کرده بود که اساس مذهب شیعه بر پایهی اعتقاد به «سلطنت» شکل گرفته است. این افراد بعدها با عقدههایی که از دوران شاه داشتند برای پوشاندن ضعفهای خود شدیدترین شکنجهها را برای وادار کردن زندانیان به مصاحبههای تلویزیونی اعمال کردند.
***
هرچند در دورهی اخیر میزان فشار وارده به افراد برای انجام مصاحبه و تن دادن به شرایط رژیم قابل قیاس با دورهی سیاه دههی ۶۰ نیست اما در هر حال خیمهشب بازی برنامهریزی شده از سوی دستگاه قضایی و امنیتی ولی فقیه، مرا به یاد دو واقعه میاندازد. وقایعی که در دههی ۶۰ یکی از سیاستهای اصلی نظام بود و ظاهراً در این زمینه نیز تلاش میشود نوآوری صورت گیرد و فجایع به روز شود.
خیمه شببازیهای پس از کشتار ۶۷
- روز ۳ اسفند ۶۷ در حالی که رژیم به تازگی پروژه قتلعام زندانیان سیاسی را به اتمام رسانده و خبر این جنایت را به اطلاع خانوادههایی که هفت سال چشمانتظار بازگشت فرزندانشان بودند رسانده بود، صدها زندانی سیاسی از گروههای مختلف را به سمیناری تحت عنوان «بیعت اعضای گروهکهای مشمول عفو عمومی با حضرت امام» در تالار رودکی بردند. میخواستند «عطوفت» و «مهربانی» امامی را نشان دهند که به تازگی با بیرحمی و شقاوت فرمان قتل هزاران زندانی بیگناه را صادر کرده بود.
کارگزار این سمینار جدا از دستگاه اطلاعاتی و امنیتی جمهوری اسلامی احمد جنتی عضو شورای نگهبان و مسئول سازمان تبلیغات اسلامی و علی محمد بشارتی قائم مقام وزارت خارجه بردند. در این سمینار نورالدین کیانوری دبیر اول حزب توده، محمد مهدی پرتوی عضو هیئت سیاسی حزب توده، سعید شاهسوندی عضو سابق کمیته مرکزی مجاهدین، ایرج کایدپور عضو کومله ، بیژن شیروانی، مشاور مركزیت فدائیان اکثریت (کنگره ۱۶ آذر)، اصغر نیكویی از نهضت مقاومت ملی وابسته به شاپور بختیار، علی اكبر اكباتانی عضو دفتر سیاسی حزب رنجبران ایران، پروین پرتوی و راضیه طلوع شریفی هوادار سازمان مجاهدین در حالی که تیغ اعدام را بالای سرشان گرفته و فضای خوفناکی برای اکثرشان ایجاد کرده بودند به سخنرانی پرداختند.
- روز ۴ اسفند، ابتدا زندانیان مزبور را با اتوبوس از اوین به جلوی دفتر سازمان ملل در میدان آرژانتین بردند تا این گونه وانمود کنند که زندانیان سیاسی رسته از کشتار ۶۷، انزجار خودشان را از سازمانهای بیناللمللی حقوق بشری و ارگانهای ذیربط سازمان ملل به خاطر محکومیت کشتار ۶۷ اعلام میکنند. سپس آنها را به جلوی مجلس شورای اسلامی منتقل کردند تا تشکر خودشان را از نمایندگان «مردم» اعلام کنند. مراسم مربوطه از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد و به این ترتیب جانیان که به تازگی از کشتار ۶۷ بیرون آمده بودند تلاش کردند خود و امام بیرحم و سیاه دلشان را مظهر «عطوفت» و «مهربانی» و «گذشت» معرفی کنند.
ظاهراً این بار «شتر ولایت» در خانهی پارهای از «خودیها» نشسته است و قربانیان خود را از میان کسانی میگیرد که سابقاً این گونه اعمال را نشانهی اقتدار خود و «نظام» ارزیابی میکردند.
انتخاب ابطحی، عطریانفر و محمدرضا تاجیک چنانکه در بالا توضیح داده شد دور از انتظار نبوده و نیست، چنانکه در موارد قبلی هم انتخاب سخنرانان اصلی بیدلیل نبود.
میزگردها و مصاحبههای مطبوعاتی سالهای دههی ۶۰
در این نوشته قصد ندارم به سیاست مصاحبهگیری در نظام جمهوری اسلامی بپردازم بلکه تنها به میزگردهایی که در سال ۶۲ از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد و سرنوشت شرکتکنندگان اشاره میکنم تا صحت و سقم ادعاهای رژیم و حامیانش مشخص شود. البته هستند بسیاری که در این مواقع چشم بر روی جنایت رژیم بسته و به خاطر منافع سیاسی، گروهی و یا شخصی خود با دست گذاشتن بر روی ضعفهای قربانیان، حقانیت رژیم و جانیان را نتیجه میگیرند. (۳)
سابقهی میزگرد و مصاحبهی دستهجمعی
در سالهای ۶۰ و ۶۱ آنچه برای مقامات قضایی و سیاسی اهمیت داشت، اعتراف زندانیان دستگیر شده و دشمنان قسم خورده رژیم به حقانیت، ماندگاری، ثبات و... رژیم و همچنین بیان انحراف، خیانت، عدم صداقت و... گروههای سیاسی بود. تمامی تلاش کارگزاران رژیم بر این پایه قرار گرفته بود که افراد را در برابر دوربین بنشانند. در این دوران محتوای مصاحبهها چندان مهم نبود. گاه حتا راضی بودند افراد در تلویزیون حاضر شده و به محکومیت سازمان متبوع خود در شکلی محدود و کوتاه اکتفا کنند. اما کم- کم به اثرات زیانبار و یا بیحاصل برخی از این مصاحبهها پی بردند.
در تابستان ۶۱ یکی از مصاحبههای مهم که از طریق تلویزیون سراسری پخش شد، باعث تغییر عمدهای در سیاست رژیم شد. مصاحبهگر که شخص لاجوردی بود، با اعمال شکنجههای بسیار، چند تن از اعضای تیمهای عملیاتی مجاهدین را به پای میز مصاحبه کشانده بود. در مصاحبهی مزبور کورش خاوریان ، عباس صحرایی ، برادران نصیری، محمد نوزاد حاتمیان ، حسین شیخالحکما، محمدرضا جماللو، ذاتالله و جبار شرکت داشتند. کورش خاوریان را از روی تخت بهداری اوین در حالی که دستگاه همودیالیز را از بدنش جدا کرده بودند، با تهدیدِ «یا تخت شکنجه و یا مصاحبه» برای مصاحبه آورده بودند. محمد نوزاد حاتمیان (۴) پیش از آن که در هم شکسته شود شکنجههای هولناکی را متحمل شده بود.
عباس صحرایی، ذاتالله و جبار در شعبهی هفت که قصابخانه اوین بود شدیدترین شکنجهها را متحمل شده بودند. مصاحبه شرط اعدامشان بود. دو نفر آخر تنها به معرفی خود و دلیل دستگیریشان پرداختند. (۵)
برادران نصیری، آن که به گمانم پانزده ساله و کوچکتر بود، فریب لاجوردی را خورده و به خیال آن که عفو میشود در مصاحبه شرکت کرده بود و حمید برادر بزرگتر در زیر فشار شکنجه حاضر به شرکت در نمایش رژیم شده بود. لاجوردی هر دو را در کمال خونسردی و قساوت اعدام کرد.
محمدرضا جماللو شکنجههایی را که در وصف نمیآید متحمل شده بود. از آن جمع تنها حسین شیخالحکما بدون فشار و اجبار تن به مصاحبه داده و به خود شیرینی پرداخت.
لاجوردی از آنان در مورد عملیاتهایشان سؤال میکرد و آنها هم با تشریح نحوهی عملیاتهایشان و با ذکر جملهی «متأسفانه سوژه شهید شد»، از موردی به موردی دیگر میپرداختند. این مصاحبهی دستجمعی در حالی ضبط میشد که بازجویان در پشت دوربین قرار داشتند و از همانجا قربانیانشان را تهدید میکردند. از جمله موضوعاتی که مورد اعتراض اطلاعات سپاه قرار گرفته بود تعریف آنها از تلاش ناموفقشان برای ترور سعید حجاریان بود که آن موقع از او با نام سعید مظفری نام میبردند. طبق روایت پخش شده از سیمای جمهوری اسلامی، وقتی حجاریان متوجه تیم عملیاتی و قصدشان میشود، فرزند کوچکش را جلوی خود به عنوان سپر میگیرد و تیم عملیاتی به خاطر آن که جان بچه به خطر نیفتد از شلیک خودداری میکند.
اطلاعات سپاه و بازجویان ۲۰۹ به توصیهی توابهای بلند مرتبهای که در خدمت داشت به منظور زدودن آثار چنین مصاحبههایی، بلافاصله دست به کار شدند و یک مصاحبهی جمعی( ۲۹ نفره) را که به یک سمینار و گردهمایی از گروههای مختلف شبیه بود، ترتیب دادند و افراد طی سخنانی که در این سمینار ایراد کردند، از جنبههای مختلف به نقد گذشته و جریان سیاسی خود پرداختند. کسانی که با اتهام مجاهدین در این جلسه حضور داشتند، تا آنجایی که به خاطر دارم، عبارتند بودند از ابوالقاسم اثنیعشری، هادی جمالی ، محمد مقدم ، سیفالله کاظمیان، اصغر فقیهی ، سیروس لطیفی که حرف چندانی نزدند و بیشتر اثنی عشری و جمالی به تجزیه و تحلیل مسائل پرداختند. از نزدیکان بنیصدر، سوادبه سدیفی ، احمد غضنفرپور ، محمد جعفری ، ناصر تکمیلهمایون، مصطفی انتظاریون و رضا بنیصدر، از جبهه ملی دکتر پرویز ورجاوند و سعید حجازی به عنوان سیاهی لشکر و از پیکار، قاسم عابدینی ، مهری حیدرزاده و حسین روحانی و اگر اشتباه نکنم عطا نوریان و احمد عطااللهی از سازمان چریکهای فدایی خلق اقلیت نیز در این سمینار شرکت کرده بودند.
محمد جعفری مسئول روزنامه انقلاب اسلامی و از نزدیکان بنیصدر که خود از شرکت کنندگان و سخنرانان این سمینار بود در مورد چگونگی راهاندازی آن مینویسد:
... از گفتگوها و بحثها فهمیدم که قرار است یک مصاحبه تلویزیونی دستجمعی از گروههای مختلف ترتیب دهند که در آن افراد شرکت کننده، سیاست و روش گروههای خود را نفی و انتقاد کنند. از خلال بحثها معلوم بود که همه چیز از قبل وسیله عدهای برنامهریزی شده و قرار گذاشتهاند که چه کسانی، چه کاری بکنند، صحبتها را نیز آماده و بررسی کرده بودند و مورد تصویب قرار گرفته بود. ... این برنامه و بعضی دیگر را آقای حسن واعظی [یکی از بازجویان بیرحم] به احمد [غضنفرپور] و حسین روحانی خط داده بود و احمد و حسین نیز آنرا پخته و پیشنهاد کرده بودند. ... چنانکه تعریف کردند، مصاحبه را بازدید کرده و به جماران هم برده بودند و از مصاحبه راضی بودند. با وجود این، روز بعد باز حسن واعظی برگشت و گفت:«به دو علت این مصاحبه باید تکرار شود و از نو فیلمبرداری گردد: یکی این که وقتی فیلمبرداران مشغول برداشتن فیلم بودهاند آقای ورجاوند و یک نفر دیگر سرشان را پائین انداختهاند و فیلم خوب نشده است و دوم این که متنی را که جعفری قرائت کرده در آن از خودش نامی نبرده و نگفته که من هم بودهام»
اوین، گاهنامهی پنج سال و اندی، خاطرات محمد جعفری، انتشارات برزاوند، ۱۳۸۰، جلد اول صفحههای ۲۱۴ و ۲۱۵
فیلم این گردهمایی که در سالن سینمای ستاد مرکزی سپاه پاسداران در سلطنت آباد برگزار شده بود، در شهریورماه برای زندانیان اوین از طریق سیمای داخلی اوین نمایش داده شد و نمایش عمومی آن در تلویزیون رژیم با یک کار حساب شده از اواخر مهرماه شروع شده و به صورت هفتگی تا اواخر آبانماه ۶۱ ادامه یافت. از آنجایی که مخاطب این گردهمایی جوانان بودند، پاییز را برای نمایش انتخاب کرده بودند که روزها کوتاه تر هستند و به علت درس و تحصیل مطمئناً جوانان بیشتری در منزل بودند و میتوانستند مصاحبهها را تماشا کنند.
این سمینار در واقع سنگبنای سیاست جدیدی بود که از سوی رژیم پایهریزی شد. مقامهای رژیم با تشکیل مصاحبههای جمعی و تحلیل مواضع و سیاستهای گروههای سیاسی، به شکل عمیقتر و کیفیتری علیه آنان توطئه میکردند. مسئولان رژيم مطمئن بودند کسانی که در زیر فشارهای شدید تن به مصاحبه دادهاند، آنچه را که آنان میخواهند، تمام و کمال بر زبان نخواهند آورد. برای همین سعیشان بر این بود که با ترکیب کردن مجموعهای از افرادی که بر اثر شکنجه و فشارهای شدید تن به مصاحبه داده بودند با کسانی که به خدمت رژیم درآمده بودند و خود از نزدیک درجنایتهای رژیم مشارکت داشتند، به مصاحبهها «اعتبار» بیشتری بخشند. در ضمن تلاش میکردند با توسل به شیوههای مختلف، اینگونه عنوان کنند که موارد مطرح شده در مناظره و گردهماییها مورد تأیید همهی شرکتکنندگان است.
***
میزگرد رهبران حزب توده
جدای از مصاحبههایی که کیانوری، احسان طبری، محمود اعتماد زاده (بهآذین)، کیومرث زرشناس (۶) و... داشتند، در تاریخ ۱۱ مهرماه ۶۲ مصاحبهی دستجمعی رهبران حزب توده به کارگردانی علی عمویی پخش شد. این میزگرد در ۱۵ شهریور ۱۳۶۲ برگزار شده بود و به دلیلی که در بالا ذکر شد بعد از باز شدن مدارس پخش شد.
در این مصاحبهی تلویزیونی، افراد زیر با آن که در دوران پیری به سر میبردند پس از تحمل شکنجههای طاقتفرسا مقابل دوربین آورده شدند تا سناریوی مورد علاقه بازجویان را اجرا کنند. نکتهی حائز اهمیت آن که خود این افراد هنگامی که آزاد بودند فشار و شکنجهی بازجویان برای اخذ مصاحبه را انکار کرده و مصاحبههای تلویزیونی را یکی از دلایل حقانیت رژیم معرفی میکردند.
در این برنامه نورالدین کیانوری دبیرکل حزب توده، فرجالله میزانی(ف- جوانشیر) مسئول کل تشکیلات، منوچهر بهزادی مسئول روزنامهی مردم و عضو هیئت سیاسی و هیئت دبیران حزب، علی عمویی مسئول روابط عمومی حزب، عباس حجری مسئول کمیته ایالتی تهران، انوشیروان ابراهیمی مسئول آذربایجان، علی گلاویژ مسئول کردستان، محمدمهدی پرتوی مسئول سازمان مخفی، احمدعلی رصدی عضو کمیسیون بازرسی، مهدی کیهان مسئول شعبهی کارگری، حسین جودت عضو هیأت سیاسی و کمیته مرکزی، آصف رزمدیده عضو کمیته مرکزی، گاگیگ آوانسیان مسئول تدارکات حزب، محمد پورهرمزان مسئول انتشارات، فریدون فم تفرشی مسئول تشکیلات تهران، شاهرخ جهانگیری از مسئولان سازمان نظامی، غلامحسن قائمپناه عضو کمیته مرکزی و رضا شلتوکی عضو هیأت سیاسی و هیأت دبیران حزب توده به افشاگری در مورد حزب توده ایران و سوابق آن پرداختند.
علی عمومی در نقش گردانندهی میزگرد در زمینههای مختلف افراد را مورد سؤال قرار میداد. وی همچنین برای ایراد سخنرانی به اصفهان نیز فرستاده شده بود. در کتاب «اعترافات سران حزب توده ایران» در معرفی میزگرد و شرکتکنندگان آن آمده است:
«در اینجا کسی آنها را اجبار نمیکند، زیرا که مصاحبهگر و مصاحبهشونده خودشان هستند. ... هم اینک اینان به میل خودتنبور عقدههای چندین و چند سالهی خویش را در پناه رفاقت و یکرنگی مینوازند تا حقیقت خویش را در جایگاه تاریخ معاصر این آب و خاک بازیابند. براستی که یافتههایشان ارزان نیست و باورهایشان پندی است آویزهی هرگوش. زیرا که مصاحبهگر این مجلس بیریا و یکرنگی محمدعلی عموئی است و مصاحبهشوندگان خواستار ادای دین!»
اعترافات سران حزب توده ایران، جلد اول، زمستان ۱۳۷۵، موسسه انتشاراتی فرهنگی نگره، صفحهی ۱۲
تنها تنی چند از شرکت کنندگان در چنین میزگردها و مصاحبههایی توانستند بعدها دربارهی ماهیت این گونه میزگردها توضیح دهند. متأسفانه غالب کسانی که در چنین میزگردها و مصاحبههایی شرکت کردند فرصت نیافتند تا در مورد رنج و مصیبتی که برای شرکت در این گونه نمایشها متحمل شدند توضیح دهند.
علی عمویی که در دوران شاه ۲۵ سال از عمر خود را در زندان گذرانده بود پس از آزادی از زندان خمینی و یافتن دوباره خود، دربارهی این دست از مصاحبهها در گفتگویی با نشریه شهروند کانادا، مورخ ۲۸ فروردین ۱۳۸۳ میگوید:
«اما بخشی از ما كه ۱۷ بهمن[۶۱] دستگير شده بوديم در اين دوره شاهد فشارهای بیحد و مرزی بوديم. هدف اين فشارها آن بود كه ما را به پذيرش اتهامات بیپایه و اساس بازجویان وادارند.
نتيجه سه ماه اعمال فشارهای جسمی و روانی شوهای تلويزيونی بودند كه شايد شاهدان آنها به اين امر واقف نباشند كه اين شوها تحت چه شرايطی توليد شده بودند. اينها حتا شامل قسمتهايی بودند كه خود آقايان نيز از نمايش آنها خودداری كردند. شايد روزی نظير آنچه امروز توسط سازمان اسناد ملی چاپ و منتشر شده و مربوط به زندانهای رژيم گذشته است، منتشر شود كه وضعيت دوران زندان ما بعد از انقلاب را نشان دهد. اين اسناد نشان خواهند داد كه چه فشارهايی بر ما وارد شد تا به جرمهايی كه مرتكب نشده بوديم اعتراف كنيم. آنچه به رخدادهای درون زندان بازمیگردد شامل سه ماه ضرب و جرح و انواع و اقسام فشار فيزيكی و روانی میشود كه به ما وارد شد.»
کیانوری که هنگام برگزاری میزگرد مزبور ۶۸ ساله بود نیز در نامهی مورخ 10 خرداد 1378 خود که به خارج از کشور ارسال داشت مینویسد:
«... آخرین مطلبی را که در این یادواره شرح می دهم جریان «تدارک» میزگرد کذائی است که شکنجه گران آن را ترتیب دادند.
همانگونه که در پیش یادآور شدم، چند روز پیش از تشکیل «میزگرد کذائی» اداره کننده آن که خود را «موسی» مینامید، من و رفیق عموئی را خواست و گفت: «خیال داریم یک چنین میزگردی از بخشی از افراد کمیته مرکزی تشکیل دهیم و در آن درباره عملکرد حزب گفتگو کنیم.» و از ما دو نفر خواست در باره آن فکر کنیم و ترتیب کار را بدهیم. من گفتم که باید درباره این پیشنهاد فکر کنم و بعدا نظرم را خواهم داد. در دیدار بعدی که موسی با من داشت به او گفتم که با تشکیل چنین میزگردی موافق نیستم. بهتر است اعضای هیات دبیران حزب با هم بنشینند و درباره این پیشنهاد و یا شکل دیگری نظر بدهند. دیگر با من تماس گرفته نشد. پس از چند روزی به من ابلاغ شد که لباس منظم بپوسم و برای گفتگوئی همراه بازجویم بیآیم. مرا به سالن بزرگی بردند که مسلما در زندان 3000 نبود و شکل سالن نمایش و یا آمفی تئاتر را داشت. در آنجا دیدم شمار قابل توجهی از رفقای عضو کمیته مرکزی هستند ولی به ما اجازه ندادند با هیچکدام از آنان حتی سلام علیک کنیم. مرا در گوشهای از سالن نشاندند و دو بازجویم به نام «رحیم» که به راستی یک «جلاد بود» و مجتبی مواظب من بودند. پس از اندکی به ما دستور دادند که پشت یک میز دراز جا بگیریم و به من در وسط میز جادادند و به ما گفته شد حق یک کلمه گفت و گو با افرادی که نشسته بودند نداریم. دوربین عکاسی و دستگاه فیلم برداری هم روبروی ما در چند قدمی قرار داده شده بود.
نه تنها رفقا و دوستان، بلکه همه بینندگان تلویزیونی این صحنه سازی را دیدهاند. تنها به سه نکته که توجه نکرده اند می پردازم.
1- به رفیق عموئی دستور داده بودند، بعنوان فرد اول برای اظهار نظر «قائم پناه» را برگزیند و آن خائن هر تهمت رذیلانهای که از او خواسته بودند به سراسر تاریخ حزب وارد ساخت.
2- سه بار پس از گفتارهای من فیلمبرداری را قطع کردند و از من خواستند(البته با تهدید «رحیم جلاد» به بردن من زیر شکنجه) که هنگام پاسخگوئی به پرسشها که بیشتر شبیه بازجوئیها بود با قیافه عبوس و گرفته پاسخ ندهم.
3- من همانگونه که در نامه به آقای خامنهای نوشتهام، پس از هیجده شب شکنجه دست چپم به صورت نیمه فلج در آمده بود که هنوز هم به همان صورت باقی مانده است. هنگامی که پس از یکی از گفتارها خواستم بلند گوی ضبط گفتهها را که در برابر ما روی میز بود و پس از هر گفتار به فرد بعدی که مورد پرسش قرار میگرفت رد میشد، با دست چپم رد کنم نتوانستم آن را بلند کنم و سرنگون شد و شکست و مجبور شدند آن را عوض کنند.»
وی همچنین در مورد شکنجهی همسرش مریم فیروز که در آن هنگام ۷۰ ساله بود میگوید:
«یک نفر خبر داد که وضع پای مریم در نتیجه شلاق به مرحله خطرناکی رسیده است. یک پایش تا نزدیک زانو سیاه شده و پزشک زندان اعلام خطر کرده است که اگر شلاق زدن را ادامه دهید خطر مرگ مریم حتمی است. خوانندگان گرامی میتوانند تصور کنند که این خبر در من چه تاثیری کرد. دژخیمان در مورد گفتار تلویزیونی اول مرا تهدید کردند که مریم را شلاق خواهند زد.»
http://rahetudeh.com/rahetude/kianoori/kia101.html
سرنوشت کسانی که جنایتکاران مدعی بودند «حقیقت خویش را» باز مییابند و «مجلس بیریا و یکرنگی» تشکیل دادهاند و به «ادای دین» مشغولند به شرح زیر است:
فرجالله میزانی (جوانشیر): متولد ۱۳۰۵، تبریز، مهندس و دکتر تاریخ. وی در دوران زندان مدتی برای طلبههای حوزه علمیه قم کلاس درس گذاشته بود. در کشتار ۶۷ اعدام شد.
منوچهر بهزادی: متولد ۱۳۰۶، تهران، روزنامهنگار، دکتر اقتصاد و کارشناس حقوق سیاسی. در کشتار ۶۷ به دار آویخته شد.
عباس حجری بجستانی: متولد ۱۳۰۱ ، مشهد، نظامی، در جریان کشتار ۶۷ به دار آویخته شد.
احمدعلیرصدی: متولد ۱۲۹۶، نظامی، دکترای اقتصاد سیاسی، در کشتار ۶۷ اعدام شد.
مهدی کیهان:متولد ۱۳۰۲، تربت حیدریه: دکتر اقتصاد سیاسی و روابط بینالمللی، در کشتار ۶۷ به دار آویخته شد.
حسین جودت: متولد ۱۲۸۹، تبریز، دکتر، استاد فیزیک، در جریان کشتار ۶۷ به دار آویخته شد.
محمد پورهرمزان: متولد ۱۳۰۰، تهران، مترجم و کارشناس مارکسیسم، در جریان کشتار ۶۷ اعدام شد.
رفعت محمدزاده: متولد ۱۳۰۴، متخصص اقتصاد سیاسی، در کشتار ۶۷ به دار آویخته شد.
آصف رزمدیده: متولد دهه ۲۰، کارگر، در سال ۴۶ دستگیر و به ۶ سال زندان محکوم شد اما تا سال ۵۷ در زندان ماند. در کشتار ۶۷ به دار آویخته شد.
شاهرخ جهانگیری: متولد ۱۳۲۸، رشت، از مسئولان شاخه نظامی حزب در اسفند ۶۲ در اوین اعدام شد.
انوشیروان ابراهیمی: متولد ۱۳۰۵، تبریز، لیسانس انگلیسی، دکترای علوم تاریخ. در ۲۲ شهریور ۶۶ اعدام شد. اجرای حکم اعدام او به منظور ایجاد ترس در بقیه رهبران حزب توده بود که در نشستهای رهبران گروههای چپ در زندان اوین در سال ۶۶ که در ۲۷ و به قولی ۳۳ جلسه سه ساعته برگزار شد شرکت کنند.
رضا شلتوکی: متولد ۱۳۰۵، کرمانشاه، یکی از زندانیان خوشنام دوران شاه که ۲۵ سال از عمر خود را در زندان گذراند. او که به شدت شکنجه شده بود و از آثار آن رنج میبرد یک ماه پس از پخش این مصاحبهها در تاریخ ۲۹ آبان ۱۳۶۲ در حالی که وزن زیادی را از دست داده بود در اثر بیماری سرطان پیشرفته بدورد حیات گفت.
علی گلاویژ: متولد ۱۳۰۱، کردستان، دکترای علوم اقتصادی، در سال ۶۴ در زندان بدرود حیات گفت.
گاگیگ آوانسیان: متولد ۱۳۰۵، قزوین، در دوران شاه بیش از یک دهه زندان بود. وی در میزگرد مزبور ادعاهای «راه توده» مبنی بر کشته شدن او زیر شکنجه را رد کرد! اما دو سال بعد در سال ۶۴ در اثر بیماریهای ناشی از شکنجه و فشار، در زندان بدرود حیات گفت.
فریدون فم تفرشی: فکر میکنم متولد حوالی سال ۱۳۰۰ بود. بسیار پیر به نظر میرسید. در اثر ضربه کابل به کفپایش نمیتوانست درست راه برود. بشدت لاغر بود گویا پوستی به روی اسکلتی کشیدهاند. پس از کشتار ۶۷ وی از پله افتاده و فکش شکسته بود. به سختی میتوانست غذا بخورد. همان موقع آزاد شد.
کیانوری، عمویی، پرتوی و طبری و غلامحسین قائمپناه در جریان کشتار ۶۷ به دادگاه برده نشدند. (۷) جمهوری اسلامی به این ترتیب میخواست نگاه به شرقش را حفظ کند. به همین دلیل برای به دست آوردن دل مقامات شوروی، کیانوری دبیراول حزب، طبری نماد ایدئولوژیک، عمویی چهره مردمی و کاریسماتیک حزب را اعدام نکردند. آنها همچنین پرتوی مسئول بخش نظامی و مخفی حزب و غلامحسین قائمپناه را که همکاری بسیار گستردهای با بازجویان و شکنجهگران داشتند زنده نگاه داشتند. پرتوی در دادگاه نظامیان حزب حاضر شد و علیه آنان شهادت داد. وی در جریان دادگاه اعضای رهری حزب توده به ویژّه کیانوری و ... با ارائهی سؤال نیری را در محاکمهی آنان کمک و هدایت میکرد. این دو بعد از کشتار از زندان آزاد شدند. کیانوری در مورد قائمپناه مینویسد:
«من از خیانت قائمپناه در همان روزهای اول گرفتاری آگاه شدم. مرا در اتاقی روی صندلی نشانده بودند با چشم باز و بازجوئی نه با خشونت از من پرسش میکرد. ناگهان «قائمپناه» به درون اتاق آمد، یک سیلی به گوش من زد و گفت «مادر قحبه، خیانتهایت را بگو» بعدا هم در شلاقهائی که به مریم و افسانه و دخترشان میزد و مرا برای شنیدن ناله آنان و اعتراف به اینکه حزب تصمیم به کودتا داشته است به تماشای این صحنههای دردناک میبردند پستی او را به چشم دیدم.»
میزگرد اعضای تیمهای عملیاتی مجاهدین
یکی دیگر از مناظرههای مهم به مجاهدین تعلق داشت. این میزگرد در شش جلسه در بهار ۶۲ در اوین برگزار و در نیمهی شهریور ماه ۶۲ از تلویزیون سراسری پخش شد. لاجوردی این مناظره را در رقابت با سمینار ۲۹ نفره اطلاعات سپاه و ۲۰۹ اوین برگزار کرد. مباحث مطرح شده در این مناظرهها بعدها به صورت کتاب از سوی دادستانی انقلاب و سازمان تبلیغات اسلامی به فارسی و انگلیسی منتشر شد. در خلال برگزاریِ میزگرد افراد زیر شرکت داشتند:
ابوالقاسم اثنیعشری، رضا کیوانزاد، ولیالله صفوی، حسین شیخالحکما، فرهاد نیری ، حمید مهدی شیرازی ، شعبانعلی اردکانی ، محسن منشی ، مهران اصدقی، طاهر احمدزاده، محمدرضا یزدیزاده، جعفر حسنی
، افشین برادرانقاسمی، اصغرناظم، محمدرضا نادری ، محمد کلانتری، عباس صحرایی، خسرو زندی
، محمد طوری ، عبدالکریم معزز ، محمدطاهر تیموری، محمدرضا جماللو، کورش خاوریان ، سهراب سهرابی ، مجید شوکتی، منیره رجوی ، راضیه آیتالله زاده شیرازی، زهرا بخارایی ، هاله ناصر حجتی رودسری، عطیه اسبقی ، مریم میرزایی ، زهرا بهبودی ، راضیه طلوع شریفی و پروین پرتوی.
در میان شرکتکنندههای مرد، فرهاد نیری، حمیدمهدی شیرازی، شعبانعلی اردکانی که توابهای بسیار خطرناکی بودند و پرونده بالنسبه سبکتری داشتند به همراه طاهر احمدزاده جان به در بردند و بقیه مقابل جوخهی اعدام ایستادند.
در میان زنان شرکت کننده که به جز پروین پرتوی هیچیک مسلح نبوده و در عملیات نظامی شرکت نداشتند منیره رجوی و راضیه آیتالله زاده شیرازی در جریان کشتار ۶۷ به جوخهی اعدام سپرده شدند. پروین پرتوی و راضیه طلوعشریفی در سال ۶۹ آزاد شدند و بقیه به خاطر آن که تواب بودند و همکاریهای گستردهای داشتند پیش از ۶۵ از زندان آزاد شدند.
در قسمت قبلی مقاله به سرنوشت ابوالقاسم اثنیعشری، رضا کیوانزاد، ولیالله صفوی، حسین شیخالحکما، محسن منشی، اشاره کردم. در این قسمت به سرنوشت بقیهی افرادی که در نشست مزبور شرکت داشتند و از قضا تعدادی از آنها انسانهای شریف و زندانیان مقاومی هم بودند اشاره میکنم. لازم است بر این واقعیت پافشاری کنم از آنجایی که مزه شکنجه را چشیدهام با توجه به توان و شناختی که از خود دارم چنانچه من به اندازه افرادی چون، نوزاد حاتمیان، خاوریان، صحرایی، جماللو، معزز و ... شکنجه شده بودم بدون شک واکنشی بهتر از آنها نشان نمیدادم.
محمدرضا یزدیزاده، در آذرماه ۶۰ در حالیکه مسلح به رولور و سیانور بود دستگیر و به زیر شدیدترین شکنجهها برده شد. او عاقبت در سال ۶۴ اعدام شد. ملیحه مقدم یک زندانی مقاوم مجاهد که از نزدیک در شعبه بازجویی با او روبرو شده در خاطراتش مینویسد:
«یزدی فر سرش را پایین انداخت و گفت: من که نمیگویم اینها حقند. مرا ببین! تا حد مرگ کتکم زدند. هنوز بعد از عمل نمیتوانم پایم را زمین بگذارم. گوشت پاهایم ریخته. دستم را شکستند و برایم اعدام مصنوعی ترتیب دادند و بعد به انفرادی بردند. آن جا بود که به این نتایج رسیدم! الان هم دلم برای تو میسوزد نمیخواهم بی خود اعدام شوی.»
کرانهی حقیقی یک رویا، ملیحه مقدم، صفحهی ۱۰۶
مهران اصدقی، فرزند علی، متولد ۱۳۳۹، دانشجو و یکی از فرماندهان تیمهای عملیات ویژه مجاهدین بود. او که از تور رژیم گریخته بود در اسفند ۶۱ در حمامی در شهر تبریز به محاصره درآمده و دستگیر و از همانجا به زیر شدیدترین شکنجهها برده شد. بازجوی مستقیم او اسلامی (مصطفی رمضانی) یکی از بیرحمترین بازجویان اوین بود. وی پس از شرکت در این میزگرد نیز مدتها در شعبه ۷ زیر فشار شکنجه بود. مهران اصدقی ماهها در شعبهها یا خود شکنجه میشد و یا شاهد شکنجه بقیه زندانیان بود. به این ترتیب او شکست. در تاریخ ۲۴ دیماه ۱۳۶۳ اعدام شد. در خاطرات ریشهری به دروغ وی از عوامل انفجار دادستانی و کشته شدن علی قدوسی معرفی شده است. ریشهری همچنین تاریخ اعدام وی را ۶۲ ذکر کرده که نادرست است. چرا که طبق اسناد انتشار یافته رژیم، متن بازجوییهای سال ۶۳ مهران اصدقی نیز موجود است.
افشین برادرانقاسمی، به هنگام دستگیری در مهرماه ۶۰، پانزده ساله بود. وی در جریان یک درگیری نظامی زخمی و دستگیر شده بود. در ابتدا تا مدتها از مجاهدین و آرمانهای آنها دفاع میکرد و مدتی را نیز در انفرادی به سر برده بود. وی سه سال زیر حکم اعدام بود و عاقبت در ۱۷ مهرماه ۶۳ در سن هیجده سالگی اعدام شد. رژیم جمهوری اسلامی برای اولین بار با اعدام او مدعی شد برای اجرای حکم اعدام زندانیان زیر هیجده سال منتظر میماند تا به سن قانونی برسند. این در حالی بود که تا آن موقع تعداد زیادی زندانی قبل از آنکه به سن قانونی برسند اعدام شده بودند. در میان اعدام شدگان کودکان ۱۳ سالهای چون فاطمه مصباح نیز به چشم میخوردند.
جعفر حسنی، فرزند علی پیش از انقلاب مدتی زندانی بود و در زندان با مجاهدین آشنا شد. وی در زمستان سال ۶۰ دستگیر و به زیر شکنجههای هولناکی برده شد. وی در ۵ مرداد ۶۳ اعدام شد.
اصغر ناظم، در تیرماه ۱۳۶۱ به همراه همسر و دو کودک خردسالش دستگیر شد. وی دارای شغل آزاد (لولا فروشی در میدان حسنآباد) بود. او به خاطر آن که شوهر خواهر مسعود رجوی بود فشار زیادی برای شرکت در این میزگرد متحمل شد. جانیان وی را مجبور کرده بودند که شکنجهی خود و همسرش را نفی کرده و کمیسیون حقوق بشر و ارگانهای سازمان ملل را که خواهان مراعات حال آنها شده بودند محکوم کند. وی همچنین حضور خود و همسرش در مصاحبه را داوطلبانه! اعلام کرد. اصغر جزو زندانیان مقاوم بود و عاقبت در ۲۰ اسفند سال ۶۳ به جوخهی اعدام سپرده شد.
محمدرضا جماللو، فرزند محمود، وی از جمله هواداران آرمان مستضعفین بود که بعد از سی خرداد به هواداری از مجاهدی روی آورده و در بهار ۶۱ دستگیر شده بود. او به شدت شکنجه شده بود و همچنان از آثار آن رنج میبرد. او در ۱۴ مهر ۶۳ اعدام شد. سه روز بعد از او بود که افشین برادران اعدام شد. از آنجایی که اعدامها دسته جمعی انجام میگرفت. نزدیکی تاریخ اعدام او دو نشان میدهد که در سال ۶۳ همچنان جوخههای اعدام تا هفتهای دو بار فعال بودند.
خسرو زندی، فرزند علی، وی در شهریور ۶۱ دستگیر شد. اتهام او دفن اجساد پاسدارانی بود که گفته میشد توسط مجاهدین شکنجه شدهاند. با این حال بچههایی که با او بودند میگفتند وی قبل از تاریخ فوق دستگیر شده و در اوین به سر میبرد. او را در حالی در محل دفن پاسداران نشان دادند که پاهایش در اثر شکنجه شدید باندپیچی شده بود. وی در ۱۶ اسفند ۱۳۶۳ اعدام شد.
مجید شوکتی، فرزند یدالله در دیماه ۶۰ دستگیر شده بود، وی عضو یک تیم عملیاتی مجاهدین بود که در درگیری با نیروهای رژیم دستگیر شد و به زیر شکنجه برده شد. وی در ۴ بهمن ۱۳۶۳ اعدام شد.
عبدالکریم معزز، متولد مشهد، در مرداد ۶۱ دستگیر و به زیر شدیدترین شکنجهها برده شد. به خاطر وخامت وضعیت پاهایش مجبور به عمل جراحی پیوند پوست روی پاهایش شدند. وی در حالی که مسلح دستگیر شده بود با عادیسازی که کرده بود بعد از ۶ ماه بازجویی مداوم و تحمل شکنجههای طاقتفرسا بازجویان شعبهی ۷ را متقاعد کرده بود که هیچکاره است و سر از سیاست در نمیآورد و کلت مورد بحث را یک افغانی به او داده بود که در راهآهن به فرد دیگری تحویل دهد و مبلغی بگیرد. او که مراحل آزادی را میگذراند توسط توابین شناسایی شد و دوباره به زیر شکنجههای طاقتفرسا برده شد و عاقبت در سال ۶۳ اعدام شد.
کورش خاوریان، در اوایل خرداد ۱۳۶۱ دستگیر شد. او پیشتر در سال ۶۰ دستگیر شده بود. اما با فریب لاجوردی نیروهای دادستانی را سر قرار برده و فرار کرده بود. گزارش او از اوین، تحت عنوان «در اوین چه میگذرد» در سال ۶۰ از «بی بی سی» پخش شد. وی در اولین مصاحبهی خود در شهریور ۶۱ با لباس بهداری اوین ظاهر شد. بازجویان او را که آش و لاش شده بود از روی تخت دیالیز بلند کرده و به او گفته بودند انتخاب کند: تخت شکنجه یا دوربین تلویزیونی. وی نیز در ششماه دوم سال ۶۳ اعدام شد.
محمدرضا نادری، در شهریور ۶۱ دستگیر شد و در نیمه دوم سال ۶۳ اعدام شد.
محمد کلانتری در مهرماه ۶۱ به هنگام ورود به یک خانه تیمی مسلح به رولور و سیانور دستگیر شده بود. او در سال ۶۳ اعدام شد.
عباس صحرایی، اهل آبادان بود. برادر وی قبلاً اعدام شده بود. عباس یکی از اعضای تیمهای عملیات ویژه مجاهدین بود که در عملیاتهای موفق زیادی را انجام داده بود. وی در بهار ۶۱ دستگیر و به زیر شکنجههای طاقتفرسایی برده شد. و در نیمه دوم سال ۶۳ اعدام شد.
محمد طوری، در خرداد ۶۱ در جریان یک درگیری در نازی آباد دستگیر و در نیمه دوم سال ۶۳ اعدام شد.
محمدطاهر تیموری، در آذرماه ۶۱ هنگام تلاش برای خروج از کشور دستگیر و در نیمه دوم سال ۶۳ اعدام شد.
طاهر احمدزاده، متولد ۱۳۰۰، اولین استاندار خراسان پس از پیروزی انقلاب. یکی از زندانیان سیاسی و چهرههای خوشنام دوران شاه. دو فرزند او مسعود و مجید احمدزاده از رهبران سازمان چریکهای فداییخلق پیش از انقلاب بودند که توسط رژیم شاه به جوخهی اعدام سپرده شدند و مجتبی دیگر فرزند او توسط رژیم جمهوری اسلامی اعدام شد. وی در تابستان ۶۱ در تهران و در منزل دستگیر شد و به زیر شدیدترین شکنجهها برده شد. برای اخذ مصاحبه تلویزیونی برای وی جیره کابل تعیین کرده بودند لاجوردی شخصاً هشت بار او را به تخت شلاق بست. او را مجبور کردند اعتراف کند که سر مرز دستگیر شده است. و برای این کار دو بار مصاحبه را فیلمبرداری کردند. وی به خاطر مصاحبهی اجباری که کرده بود به شدت تحت فشار روحی قرار داشت. برای بازارگرمی مناظره وی را نیز به مجموعه فوق اضافه کرده بودند. در صورتی که نه اتهام او و نه فعالیتهای او ربطی به بحث مناظره نداشت. وی عاقبت در سال ۶۳ به مشهد انتقال یافت و در اوایل سال ۶۵ از ز زندان آزاد شد.
فرهاد نیری ، وی از فعالان بخش کارگری مجاهدین بود و در دیماه ۶۰ دستگیر و به سرعت به همکاری به رژیم پرداخت و در شعبههای بازجویی به شکنجه و آزار و اذیت زندانیان پرداخت. وی یکی از نادر کمکبازجوهای تواب بود که از زندان آزاد شد. گفته میشد وی از نزدیکان نیری حاکم شرع اوین است. نمیدانم تا چه حد صحت دارد.
حمید مهدی شیرازی ، یکی از اعضای مجاهدین و رابط استان خراسان این سازمان بود که در پاییز ۶۰ دستگیر شد و به همکاری گسترده با رژیم در شبعههای بازجویی پرداخت. در پاییز ۶۰ وی معرکه گردان مصاحبهی سه نفره با مهدی بخارایی و حبیب مکرم دوست بود. مهدی بخارایی کف پایش در اثر شکنجه سوراخ شده بود. با آن که جانیان میدانستند به هنگام دستگیری ارتباطی با مجاهدین نداشته او را همراه با حبیب مکرم دوست که در اثر شکنجههای شدید در بهداری زندان بستری بود در ۷ دیماه ۶۰ به جوخهی اعدم سپردند. مهدی بخارایی بعد از مصاحبهی کذایی از گیلانی به خاطر برآورده نکردن انتظارات بازجویان با نعلین کتک خورده بود. آخرین مسئولیت حمید مهدی شیرازی اداره فروشگاه زندان در سال ۶۷ بود. وی عاقبت در اسفند ماه ۶۷ از زندان آزاد شد.
شعبانعلی اردکانی ، در سال ۶۰ دستگیر و به همکاری گسترده با بازجویان و شکنجهگران پرداخت. میزان همکاری او با مقامات دادستانی به حدی بود که همراه با لاجوردی برای بازدید به زندان قزلحصار رفت.
وی با آن که از اعضای مجاهدین بود به سرعت آزاد شد. برادر وی جعفر در کشتار ۶۷ به جوخهی اعدام سپرده شد.
سهراب سهرابی ، احتمالاً متولد ۱۳۴۴، اردیبهشت ۶۱ دستگیر شد. وی در حالیکه روانه جوخهی اعدام بود توسط لاجوردی از صف بیرون کشیده شد و از اعدام رهید. وی بعدها آزاد شد و در حال حاضر ساکن آمریکا است.
منیره رجوی، تیر ۱۳۶۱ در تهران به همراه همسر و دو کودک خردسالش مریم و مرجان(سه ساله و دو ساله) دستگیر شد. اتهام اصلی او این بود که چرا پس از سی خرداد مخفی شده است. وی به خاطر برادرش مسعود رجوی شدیداً تحت فشار بود. وی را مجبور کردند در میزگرد مزبور ضمن تأیید گفتههای همسرش کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل را به خاطر نام بردن از وی و همسرش محکوم کند.
منیره ابتدا به سه سال زندان محکوم شد ولی رژیم از آزادی او سر باز زد و حکم جدیدی به او داده شد. وی ارتباط تشکیلاتی چندانی با مجاهدین نداشت و صرفاً بخاطر کینهجویی از مجاهدین و مسعود رجوی وی را مورد آزار و اذیت قرار میدادند. عاقبت او را که یکی از چهرههای دوست داشتنی زندان بود در جریان کشتار ۶۷ به دار آویختند.
راضیه آیتالله زاده شیرازی، هواداری خود از مجاهدین را در سال ۵۶ آغاز کرده بود و پس از انقلاب در بخشهای دانشآموزی، انتظامات خواهران و اصناف فعالیت کرده بود. وی در تیرماه ۱۳۶۰ در حالی که باردار بود دستگیر و در زندان وضع حمل کرد. از وی خواسته بودند در میزگرد مزبور شکنجه زنان باردار را تکذیب کند. وی یکی از زندانیان مقاومی بود که در جریان کشتار ۶۷ اعدام شد.
عطیه اسبقی، بهمن ۶۰ خود را به دادستانی معرفی کرده و از همان ابتدا به همکاری در شعبههای بازجویی مشغول بود. وی فعالیت خود را در بخش دانشآموزی مجاهدین شروع کرده و سپس به بخش محلات منتقل شد. آخرین مسئولیت او شرکت در اداره انجمن زنان جنوب تهران بود. او تعدادی از مادران فعال هوادار مجاهدین را که میشناخت لو داده و به زندان کشانده بود. وی در زندان نیز در زمرهی توابین شناخته شده بود و عاقبت از زندان آزاد شد.
زهرا بخارایی، متولد ۱۳۳۹، پس از دستگیری در شهریورماه ۱۳۶۰به سرعت به همکاری گسترده با بازجویان دست زد و از انجام هیچکاری فروگذار نمیکرد. او از جمله با حیله و نیرنگ توانست به محل اختفای برادرش مهدی که از زندانیان مقاوم دوران شاه بود دست یابد و بازجویان را در دستگیری او هدایت کند. مهدی در دیماه ۶۰ پس از تحمل شکنجههای بسیار اعدام شد. برادر دیگر او به اتهام ترور حسنعلیمنصور در دوران شاه اعدام شد. وی پیش از دستگیری اصرار زیادی داشت که او و دیگر زنان مجاهد در تیمهای نظامی سازماندهی شوند. او در مصاحبهاش مدعی شد که در یک تیم ترور شرکت داشته که واقعی نبود اما ادعای دیگر او مبنی بر این که مدتی مسلح بوده میتواند درست باشد. زهرا بخارایی به خاطر فعالیت در شعبههای بازجویی دوران زندان خود را در اوین گذراند. وی پس از آزادی از زندان به زندگی عادی روی آورد. خواهران وی منظر و مخصوص نیز سالها زندانی بودند.
هاله ناصر حجتی رودسری، دانشجوی پزشکی و از مسئولان دانشجویی مجاهدین، پس از دستگیری به سرعت به همکاری با بازجویان و کار در شعبه پرداخت. او به خاطر اطلاعات وسیعی که داشت و موقعیت خاصی که در انجمن دانشجویان مسلمان داشت خدمات زیادی به بازجویان کرد. به خاطر دیدی که بازجویان داشتند از زنان بریده و توابی چون او، زهرا بخارایی، عطیه اسبقی و ... (۸) در شکنجه جسمی زندانیان استفاده نمیکردند، بلکه آنها در هدایت بازجوییها، ایجاد فشار روی زندانی و ... به بازجو کمک میکردند. او به خاطر همکاری در شعبههای بازجویی دوران زندان خود را در اوین گذراند. وی پس از آزادی از زندان به تحصیلات خود ادامه داد و هم اکنون پزشك جراح و متخصص كلیه و مجاری ادرار (اورولوژی) است.
زهرا بهبودی، در بخش کارگری مجاهدین فعال بود و مدتی نیز به عنوان محمل خانهی تیمی از او استفاده میشد. وی در حالی که در زندان قزلحصار مشغول تحمل دوران محکومیت خود بود برای انجام مصاحبه به اوین بازگردانده شد. وی در زندان در جرگهی توابها بود.
مریم میرزایی، دانشجوی تربیت معلم بود و در آبان ۶۰ دستگیر شد. آخرین مسئولیت وی در نشریه کارگری «بازوی انقلاب» مجاهدین بود. بازجویی از وی را محسن دعاگو، امام جمعه فعلی شمیرانات و عضو شورای سیاستگذاری ائمه جمعه و روحانیت مبارز به عهده داشت. او پس از مدتی به همکاری با توابان پرداخت و عاقبت از زندان آزاد شد.
پروین پرتوی، پنجم مهرماه ۱۳۶۰ در حالی که مسلح بود دستگیر و به زیر شکنجههای طاقتفرسا برده شد. در حالی که زیر بازجویی و فشار بود مجاهدین در تبلیغات خود به اشتباه از او به عنوان کسی که در زیر شکنجه کشته و یا اعدام شده (تردید از من است) نام بردند و این بر میزان فشار روی او افزود. وی عاقبت در اثر شکنجههای طاقت فرسا تن به مصاحبه داد. با آن که ضربه روحی شدیدی خورده بود علیرغم فشارهای زیادی که تحمل کرد در زندان به جرگهی توابان نپیوست و عاقبت در سال ۶۹ از زندان آزاد شد.
راضیه طلوع شریفی، دانشجوی پزشکی، همسر مهدی بخارایی، از ابتدای انقلاب در مراکز امداد پزشکی مجاهدین فعالیت میکرد. وی در مهر ۱۳۶۰ در حالی که باردار بود دستگیر شد. هدف رژیم از فشار روی او و راضیه آیتالله زاده شیرازی برای انجام مصاحبه این بود که شکنجه و اعدام زنان باردار را از زبان آنها تکذیب کند. وی در سال ۶۹ از زندان آزاد شد. برادر او محمدرضا از اعضای مجاهدین در روزهای اول پیروزی انقلاب در مقابل رادیو تلویزیون کشته شد. خواهرش مرضیه که فوق لیسانس روانشناسی بود در عملیات فروغجاودان در تنگه چارزبر کشته شد. برادر کوچکش عباس ۱۰ سال زندان بود.
ایرج مصداقی
۱۰ اسفند ۱۳۸۸
www.irajmesdaghi.com
پانویس:
۱- سیاست نظام جمهوری اسلامی این است که با لطایفالحیل تعداد شرکتکنندگان را هرچه بیشتر نشان دهد و با دادن نقش سخنگویی به چند نفر بقیه را همراه و همرأی و هم اندیشه آنان معرفی کند.
۲- برای اطلاعات بیشتر رجوع کنید به مقاله تحقیقی همنشین بهار در این مورد:
۳- در سیاهترین روزهای دههی ۶۰ سازمان فدائیان خلق اکثریت و حزب توده با تبلیغات خود تلاش میکردند مصاحبه و ندامتنامههای تلویزیونی را که بعضاً در اثر شکنجههای غیرقابل وصف اخذ میشد نشانهی به بنبست رسیدن گروهها و حقانیت نظام جمهوری اسلامی معرفی کنند. آنها در این راه هیچ ابایی نداشتند که دروغهای بزرگی را هم تولید و به کسانی که اطلاعی از زندانها نداشتند ارائه دهند.
«موج تزلزل و بیایمانی در میان اعضای گروهکها
پدیده بسیار قابل ملاحظهای که همزمان با گسترش ضربات بر پیکر مجاهدین و سایر گروهکها مشاهده میشود موج «ارتداد» و بازگشتی است که از صدر تا ذیل ردههای تشکیلات آنان را در بر گرفته است. زمانی که در مردادماه وصیتنامه سعادتی منتشر میشد رهبران خائن مجاهدین شایع کردند وصیتنامه ساختگی است. آنها در مورد حرفهای افرادی چون «جان فشان وظیفه» چنین داستانهایی سر هم کردند تا اینطور وانمود کنند و یا چون حرفها و وعدههای مجاهدین صد درصد صحیح و اصولی است تمام انقلابیون «واقعی» بدان وفادار میمانند. لاکن طولی نکشید که شمار افراد گروهکها که راه گذشته خود را نفی میکردند و راه انقلاب را تأیید میکردند چنان بالا گرفت که دیگر هیچ جای انکار و توجیه باقی نماند. سرانجام امروز تقریباً تمام افراد مجاهد که دستگیر میشوند دیگر حاضر نیستند از راهی که رفتهاند دفاع کنند و اسرار گروه خود را برملا نکنند . چنین پدیدهای کاملاً قابل تعمق است. ضدانقلاب، مذبوحانه میکوشد اینطور وانمود کند که فشار در زندانها چنان بالاست که تقریباً هیچ کس را یارای مقاومت نیست. این حرف یک یاوه ابلهانه است. مگر نه این که تشدید فشار ساواک در زمان شاه خود ناشی از اعتلای روحی بیشتری در میان زندانیان میگردید؟ چگونه است که امروز همین پدیده (اگر وجود داشته باشد) این چنین توانسته است موج عظیمی از «ارتداد» و سرخوردگی و یاس و از همه مهمتر و برجستهتر بازگشت آگاهانه و مصممانه به اردوی انقلاب پدید آورد و راهیان کجراه دیروز را به مبارزه علیه جریانی بکشاند که تا دیروز خود را وابسته به آن میدانستند. توسل به بهانه «فشار» فقط برای فرار از پاسخگویی جدی علمی به مساله است. راست این است که اگر اعضای گروهکها با همان اطمینانی که فدائیان خلق و یا مجاهدین خلق و دیگر انقلابیون در سالهای قل از انقلاب به حقاینت راه خود داشتند، به میدان آمده بودند، هیچ فشاری و مطلقاً هیچ فشاری قادر نبود صف آنان را هم درهم شکند و یکایک آنان را براه مقابله آشکار با همراهان دیروز خود سوق دهد. به جرأت میتوان گفت که محمدرضا سعادتی و مهدی بخاراییها امکان نداشت زیر فشاری صدها بار مرگبارتر از آنچه که ساواک به روز آنها اورد همان حرفهایی را بزنند که این بار پس از صدور حکم اعدام در واقع در وصیتنامه خود گفتند. به راستی چرا این موج «ارتداد» و بازگشت اینقدر وسیع است و از افراد کادر مرکزی تا پایینترین سطوح هواداران را در بر میگیرد؟ اخباری که از افراد آزاد شده از زندان میرسد ابعاد بازگشت را بسیار وسیعتر از آنچه در خارج انعکاس مییابد ترسیم میکند. آنها میگویند در زندانها بدون اغراق تقریباً افراد وابسته به گروهکها از سازمان خود بریدهاند. اگر در گذشته کسی در زندان در برابر رژیم شاه سر فرود میآورد به سرعت منفرد میشد و شدیداً مورد نفرت مردم و زندانیان قرار میگرفت. امروز عکس این پدیده در زندان به چشم میخورد به راستی ... گسترش این پدیده چیست؟
... چنین افرادی آرزو دارند که ای کاش فرصت مییافتند تا همه هستی خود را در رهی نهند که انقلاب از آنان میطلبد. ... آنها مهمترین رسالت خود را نجات یاران سابق خود و گشودن راه برای بازگشت آنان میبینند. آنان آمادهاند تا خود را فدا کنند تا نادرستی راه یاران سابق خود را به آنها نشان دهند. برای این دسته امروز هیچ خبری لذتبخش تر از آن نیست که ببینند و بشنوند که یخهای کینه و سوءظن میان نیروهایی که اهداف انقلابی را دنبال میکنند شکسته میشود و جای خود را به اتحاد و دوستی میدهد. انبوه افراد این دسته آمادهاند تا نهادهای انقلابی و همه نیروهای مدافع انقلاب را با تمام وجود در راه شکستن این یخها یاری دهند.
کار اکثریت شماره ۱۴۹ -۲۸ بهمن ۱۳۶۰- صفحات ۱۷ – ۱۸
۴- محمد نوزاد حاتمیان، یکی از هواداران بخش دانش آموزی مجاهدین بود که در یک درگیری پس از مجروح شدن و بلعیدن قرص سیانور دستگیر و پس از مداوای ابتدایی به زیر شدیدترین شکنجهها برده شد. وی چندین بار اقدام به خودکشی ناموفق کرد. جنایتکاران برای شکستن وی از هیچ کوششی حتی شکنجهی خواهرش در حضور او خودداری نکردند. محمد عاقبت در زیربار فشارها شکست و به مصاحبه تن داد و در شعبه بازجویی و گشت دادستانی به همکاری با بازجویان و پاسداران پرداخت. در سال ۶۱ در مأموریتی که همراه با چندین پاسدار و بازجو به تبریز میرفت، در میانهی راه با هجوم خود به راننده، ماشین را به دره انداخت و همگی کشته شدند.
۵- ذاتالله و جبار به سرعت اعدام شدند. جبار کاندیدای انجام عملیات انتحاری روی غلامرضا حسنی امام جمعه ارومیه بود که حتی پسر خود رشید را که از اعضای فدائيان خلق اقلیت بود تحویل رژیم داده بود. رشید پس از تحمل شکنجههای سخت اعدام شد.
۶- کیومرث زرشناس در تیرماه ۱۳۶۷ اعدام شد.
۷- علاوه بر افراد فوق در میان اعضا و مشاوران کمیته مرکزی حزب توده، جواد ارتشیار، محمود روغنی، ناظر، فریبرز بقایی و هوشنگ اسدی از کشتار ۶۷ جان به سالم به در بردند. بقایی مسلمان شده و نماز میخواند و در بهداری زندان کار میکرد و هوشنگ اسدی یکی از توابان شناخته شدهی زندان بود که در دوران بازجویی در کمیته مشترک همکاری گستردهای با بازجویان کرده و بعدها نیز در بخش فرهنگی زندان در خدمت حسین شریعتمداری و حسنشایانفر بود.
۸- این افراد تنها توابینی نیستند که در شعبههای بازجویی کار میکردند. به خاطر پرهیز از اطاله کلام و دور نیافتادن از مطلب از ذکر نام و سرگذشت بقیه افرادی که میشناسم خودداری میکنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر