هوچیگری تاریخی / درباره ی آنان که در پسِ کلان روایت های تاریخی سنگر می گیرند!
حسن قاضی مرادی کتاب کم حجم، اما صریح و قابل توجهی دارد به نام «در ستایش شرم»؛ کتابی که در پی بررسی جامعه شناختی حس شرم در میان ایرانیان است. او در جایی از این کتاب در تعریف هوچیگری (که معتقد است به همراه فروتنی، دو حد افراطی را تشکیل می دهند)، می نویسد: «هوچیگری خصلتی است که هم به کار دفاع از خود در برابر تهاجم دیگران می آید و هم به کار تهاجم به دیگران. این خصلت، یکی از مهم ترین و بارزترین جنبه های روانشناختی ایرانیان است. هوچیگری در همین معنایِ بزرگ جلوه دادنِ فریب آمیز خود، خود را تا حد ممکن فاقد عیب و ضعف و ناراستی نمایاندن، در آنجا که هدف از آن پوشیده داشتن خود است به کار دفاع از خود می آید و در آنجا که معطوف به تحقیر دیگران می شود، ابزار تهاجم به دیگران است»
اشاره به برابرنهادگی حدود افراطی هوچیگری و فرو تنی به مثابه مکانیزم های دفاعی انسان، نشان می دهد که این دو فرآیند معمولا تنیده در یکدیگر بروز می یابند. این دو کنش درهم آمیخته، که یکی به ارائه ی تصویری مهیب تر از خویشتن و دیگری به تخفیف آن تصویر گرایش دارند، اغلب از عقلانی بودن کنش ها جلوگیری می کنند.
تاکنون گفت و گوهای بسیاری را دیده ایم که به بهانه ی موضوعی مشخص آغاز می شوند، موضوعی که زمینه ساز کنشی متقابل می شود که بایستی در امتداد سوژه ای مشخص گسترش یابد. اما چنین گفت و گویی اغلب دوام چندانی نمی یابد. سوژه به حاشیه رانده می شود و کنشگران خود به موضوع گفت و گو بدل می شوند. از همین روست که گفتگویی که پیشتر بر مبنای بررسی علیت های موضوعی مشخص آغاز شده بود، بدل به هستی شناسی تامّ ابژه می شود.
من معمولا به فراخور زمانی که در اختیار دارم، گاهی اوقات در بحث های داغ سیاسی و اجتماعی سایت بالاترین شرکت داشته ام، اما آنچه بسیار دیده ام،پایان ناپذیری این گفت و گوهاست. ده ها و شاید صدها نظر تفصیلی پیرامون موضوعی ارائه می شود، بی آنکه علیت آن موضوع مشخص مورد بررسی قرار گیرد. این امر به ویژه به هنگام آنکه موضوعی تاریخی در میان باشد جلوه ی پررنگ تری دارد. میل به دانستن حقایق تاریخی و البته ارائه ی روایت خویشتن از تاریخ به مثابه حقیقتی تاریخی، این روزها بیش از گذشته مورد توجه بوده است. من این را از نظرات فراوانی که در یک سال گذشته و در ذیل بازخوانی های تاریخی متعددی که عرضه داشته ام، دریافت نموده ام. اما این میل به دانستن، از سویی مواجه با ذهنیتی تامّ گراست که می خواهد به دریافت «حقیقت» تاریخ نائل آید. البته این تامّ گرایی ذهنی معلول وضعیت عصبی و ناپایدار پیرامونی این جوانان پرسشگر است، اما با این حال این عصبیت و میل سرکش به دانستن حقیقت، نباید منجر به نوعی «هوچیگری تاریخی» شود.
بسیاری تاریخ را دستاویز تطهیر خود و محکوم ساختن دیگران قرار می دهند. مثلا درباره ی جنگ داخلی انگلستان، سلطنت طلبان پیوریتن ها را مقصر می دانستند و پیوریتن ها نیز متقابلا انگشت اتهام به جانب هواداران سلطنت می گرداندند. یا جنگ جهانی نخست که بازیگران عمده اش هر یک خود را در رخدادهای موجود محق می دانستند.
اما علم تاریخ، بستر محکوم ساختن یا تطهیر نمودن کنش گران رخدادهای تاریخی نیست، بل تنها می تواند سهم هر یک از آن کنش گران را در وقوع آن رخداد یا دوره ی تاریخی بنمایاند. سهم این کنش گران البته بخشی از خودآگاهی آنان در قبال این رخدادهاست که متوجه مسئولیت اخلاقی آن کنشگر تاریخی می شود و بخشی نیز متوجه ذهنیت ناآگاه اوست که گرچه کنشگر را از مسئولیت اخلاقی ناشی از آن رخداد تاریخی مبری می دارد، اما او را به صورت نسبی سهیم در علیت آن رخداد تاریخی می شمارد. بدین جهت علم تاریخ، بر آن است تا خود را از هوچیگری تاریخی دور نگاه دارد، چرا که نمی خواهد خود را تا حد مانیفست احزاب و گروه های سیاسی یا جنبش های اعتراضی تقلیل دهد. علم تاریخ در پی بازتولید نفرت و خشونت نیست، چه آنکه بازخوانی رخدادهای تاریخی روزگاری آلوده به خشونت و نفرت اگر به کار بازتولید آن نفرت در جهتی وارونه مشغول شود، تنها به ابزاری می ماند که الگوهای منظم و تکرارشونده ای از خشونت و نفرت را ناخواسته بازخواهد آفرید.
من این روزها «هوچیگری تاریخی» را به کرات مشاهده می کنم. فرق چندانی هم ندارد، خواه کسانی از جنبش سبز و نیز افرادی در مقام مخالفت با آن، به روایت های تاریخی متوسل می شوند، اما روایت تاریخی را بیشتر به مثابه بازتصدیق پندارهای سیاسی خود در نظر می گیرند. از سویی اصلاح طلبان روایتی از آیت الله خمینی در دهه ی 60 ارائه می دهند که گویی او مردی پایبند حقوق مردم و آزادی بیان و اندیشه بوده است و از جانب دیگر نیز افرادی چون نیک آهنگ کوثر روایتی حداکثری از دهه ی 60 عرضه می دارند و به تعبیر فرانسوا لیوتار، یک کلان روایت تاریخی گنگ را جایگزین واقعیت تاریخی آن دوره می گردانند. پس چاره ی کار چیست؟! ایستادن در میانه ی این قرائت ها که یکی کلان روایتی حداکثری است و دیگری که گاه خرده روایت های حداقلی را نیز برنمی تابد و تکذیب می کند؟ پس تکلیف علم تاریخ که در برزخی میانه ی این روایت های تامّ از بهشت و جهنم تاریخی ایستاده است چه می شود؟!
من جزو کسانی نیستم که به بی طرفی تاریخی اعتقاد دارند. چنین بی طرفی رخنه ناپذیری امکان پذیر نیست، اما معتقدم روش شناسی تاریخی ماکس وبر همچنان راه حل خوبی پیش روی ما می نهد که تا حد امکان از بروز «هوچیگری تاریخی» ممانعت به عمل می آورد. روش شناسی وبر مبتنی بر قائل بودن به تفاوت میان داوری ارزشی و ارزشی نگری است. وبر معتقد است که در بررسی رخدادهای تاریخی، ناگزیر از انتخاب خواهیم بود، هیچ امکانی برای روایت همه ی واقعیت آنچنان که حقیقت تاریخ را ارضا کند وجود ندارد. از این روی طبیعی است که روایت تاریخی هر یک از ما، عموماً مبتنی بر اصول و پنداشته هایی است که بیشتر بدان ها تعلق خاطر داریم. اما در هوچیگیری تاریخی، ارزشی نگری جای خود را به داوری ارزشی می دهد و ارزش ها و ترجیحات مطلوب افراد نه به هنگام گزینش، بل به هنگام داوری ظاهر می شوند. هوچیگری تاریخی پیش از بررسی علیت رخدادی تاریخی، کلان روایت خود را برمی سازد و در پس آن سنگر می گیرد. جمعی در پس کلان روایت انقلاب و دوران طلایی امام سنگر می گیرند، جمعی در پس کلان روایت قربانیان دهه ی شصت و لاجرم جمعی نیز در پس کلان روایت جنبش سبز.
بسنده کردن به این کلان روایت ها و خلق مفاهیم و ابزارهای حداکثری برای تضمین بقای این روایت ها، بیش و پیش از هر چیز، علیت همان رخداد تاریخی را قربانی خواهد کرد؛ چه آنکه به تعبیر لیوتار، «کلان روایت ها به ارعاب و وحشت مشروعیت می دهند» و این پارودی غریبی خواهد بود که کلان روایتی در نقد عصر وحشت، خود به ارعاب و خشونتی مضاعف در روزگاری دیگر میدان دهد.
شاید بتوان تنها راهکار ممکن را در این میان، گسستن زنجیره ی کلان روایت هایی دانست که علیت رخدادهای تاریخی و تحلیل عناصر آن را ناممکن ساخته اند؛ کلان روایت هایی که سالهاست ایرانیان را به فریاد «مرده باد! زنده باد!» سرگرم کرده اند!
از کلان روایت های بالقوه ای که این روزها اندک اندک در حال پیدایش اند بایستی حذر کرد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر