نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ آذر ۸, دوشنبه

ميهنمان درلبه پرتگاه جنگ و ويرانی است

پروژه ۷۰۰ میلیارد تومانی ایران در نجف


به گزارش خبرگزاری فارس معاون اجرایی ستاد بازسازی عتبات عالیات اعلام کرد که ایران برای ساخت «صحن جامع حضرت زهرا» در آرامگاه امام اول شیعیان در نجف ۷۰۰ میلیارد تومان هزینه می‌کند.
به گفته علیرضا فداکار، زیربنای این صحن ۲۲۰ هزار مترمربع است که اعضای اتاق بازرگانی اعلام کرده‌اند که بخش اعظم هزینه‌های این پروژه را تامین خواهند کرد.
آقای فداکار گفته که «اگر {هزینه این پروژه) ۱۰ برابر این مبلغ نیز نیاز باشد، قطعا با ارادتی که مردم به حضرت امیر‌المومنین دارند، هزینه‌های آن تأمین می‌شود.»
معاون اجرایی ستاد بازسازی عتبات عالیات افزوده است: «ما حاضریم تمام هستی خود و حتی جانمان را فدای حضرت {علی} کنیم و اعتقاد داریم که تمام حساب و کتاب روز محشر و قیامت به دست آن حضرت است.»
از زمان سقوط صدام حسین در عراق، جمهوری اسلامی کار بازسازی اماکن مقدس شیعی در این کشور را آغاز کرده است.
آرامگاه برخی امامان شیعه و اماکن مقدس شیعیان در شهرهای مختلف عراق قرار دارد که جمهوری اسلامی تاکنون صد‌ها میلیارد ریال صرف بازسازی آنها کرده است

حادثه ترور دو استاد دانشگاهشهرياری و فريدون عباسی دو استاد دانشگاه ترور شدند

مجيد شهرياری و فريدون عباسی دو استاد دانشگاه ترور شدند
صبح امروز دوشنبه، بين ساعت ۷ تا ۸ مجيد شهرياری و فريدون عباسی دو استاد فيزيک دانشگاه شهيد بهشتی که عازم اين دانشگاه بودند، تروز شدند. در ترور اول مجيد شهرياری عضو هيئت علمی دانشگاه شهيد بهشتی کشته و دو نفر همراه وی مجروح شدند. در ترور دوم فريدون عباسی دوانی ديگر استاد دانشگاه شهيد بهشتی در ميدان نزديک اين دانشگاه در اقدامی مشابه مورد سوء قصد قرار گرفت که وی و همراهش در اين حادثه زخمی شدند. مقامات ايران اعلام کردند که هنوز کسی در اين رابطه دستگير نشده است. (عکس تزئينی است) خبرها را در بخش













۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

۱۳۸۹ آذر ۵, جمعه

society break down in IR آمار تکان دهنده رئیس سازمان روانشناسی

عبدالله مومنی؛ بیزار از نکبت دزدی و ظلم، شیدای سرافرازی سرزمین خویش

» هشتمین نوشته از مجموعه «گل‌ها و سیم‌خاردارها» به قلم محمد نوری‌زاد

عبدالله مومنی؛ بیزار از نکبت دزدی و ظلم، شیدای سرافرازی سرزمین خویش

چکیده : خدایا مردان امنیتی ما، در زدن عبدالله مومنی روی ساواک را سفید کرده اند. مادر او را که مادر شهید، و همسر او را که همسر شهید است، با کثیف ترین الفاظی که شایسته هیچ تنابنده ای مباد، ناسزا گفتند. خدایا تو کجا بودی آنگاه که عبدالله زیر ضربات مشت و لگد و کابل بازجوها بیهوش می شد؟ و ناموسش به تاراج الفاظ لجنی شعبان بی مخ های امنیتی می رفت؟ مگر نه اینکه تو غیوری؟ و نسبت به بندگان خویش غیرتمندی؟ خدایا، چرا گفته ای: ”والصبح اذا تنفس” ؟ تنفس صبح یعنی: شب رفتنی است؟ یعنی صبح آمدنی است؟ یعنی عبدالله مومنی ها در اختفای زندان نیز سر به سامان آینده ی سرزمین ما دارند؟ یعنی عبدالله مومنی ها بر حق اند؟ و یک زمانی، که همچون صبح، بسیار نزدیک است، از گرد راه خواهند رسید و خبر از روشنایی خواهند آورد؟

“من از بزرگان امنیتی و قضایی خودمان می پرسم: چه شد که از ادامه ضرب و شتم عبدالله خسته شدید؟ او را بزنید. همچنان که زدید. با مشت و لگد. با کابل. یک نفره. و چند نفره. بله، او را بزنید و ناموسش را با تلخ ترین واژه هایی که بلدید، و با ناسزاهایی که مهارتش را دارید، دهان به دهان کنید. همچنان که ناگفته ای از چنته‌ی فحش های خود باقی نگذاردید.”

عبارت بالا، بخشی از یادداشت محمد نوری زاد درباره عبدالله مومنی است. او همچنین در بخش دیگری از این یادداشت نوشته است: “خدایا مردان امنیتی ما، در زدن عبدالله مومنی روی ساواک را سفید کرده اند. مادر او را که مادر شهید، و همسر او راکه همسر شهید است، با کثیف ترین الفاظی که شایسته هیچ تنابنده ای مباد، ناسزا گفتند. تا او، به کاری که نکرده بود،اعتراف کند. خدایا تو کجا بودی آنگاه که عبدالله زیر ضربات مشت و لگد و کابل بازجو ها بیهوش می شد؟ و ناموسش به تاراج الفاظ لجنی شعبان بی مخ های امنیتی می رفت؟ مگر نه اینکه تو غیوری؟ و نسبت به بندگان خویش غیرتمندی؟”

این، هشتمین نوشته از سلسله مطالبی است که محمد نوری‌زاد با عنوان “گل‌ها و سیم‌خاردارها” در زندان اوین می‌نویسد. او در یادداشت‌های قبلی هم به وصف حال چند تن دیگر از زندانیان سیاسی پرداخته بود که آنها را گل‌های زندان اوین می‌نامید. او خاطرنشان کرده است که در این مجموعه قصد دارد به معرفی “گل”های شناخته‌نشده‌ی اوین بپردازد؛ باشد که هیچ گلی در پس سیم‌خاردارها محصور نباشد.

متن یادداشت نوری‌زاد درباره عبدالله مومنی را به نقل از وب‌سایت وی، در ادامه بخوانید:

خدایا، این چه غوغایی است که در غروب و قحطی عقل، روان و ذهن مرا به تکاپوی رنج‌کامگی گم‌گشتگانی می پراکنی که حکومتیان، مستعمدانه آنان را به مدار فراموشی در انداخته اند؟ و مرا بر آن داشته ای تا به برآوردن یک یک این زندگان فرو مرده، دست ببرم؟ چرا شراره های درون مرا در این زوالستان اقلیم، به گلوگاه آتشفشان تباهی می رانی؟ و از من گدازه های فولاد سوز مطالبه می کنی؟ چرا مرا به نوشتن فرمان می فرمایی؟ و جمعه مرا چرا به تبارشناسی عاملان شعبده از یک سوی، و از دیگر سوی، به غبار روبی از شکل و شمایل شاکله ای که نامش را«عشق» گذارده ای، بر می کشانی؟ خدایا، خوبان تو از توصیف قلم من مستغنی اند. آنان را به پروردگاری چون تو، وصف کننده است: « والصبح اذا تنفس» تنها توان و توش من به این است که در اکبریت و بزرگی تو، با تو هم عقیده باشم. و نیز بر این باور باشم که فهم بزرگی تو، با کندوکاو و توقف در اسماء و صفات تو، ممکن نیست. ما با تماشای یک گل، یک حشره، یک لبخند، یک شهاب، بهتر به بزرگی تو راه می بریم.

خدایا، قدم رنجه کن و به تماشای یک قطره اشک بیا. قطره اشکی که در خود، غریوستانی پنهان دارد. و طوفانی به قامت نوح. و اکسیری به حیات بخشی خضر. و مجتبایی به غلظت محمد. و عدالتی به قلم علی. و جام زهری به زیبایی حسن. و مظلومیتی از جنس حسین. و عفافی از تار موی فاطمه. خدایا با من به تماشای یک مظلوم بیا که ” آه ” اش، ظاهراً، باطن ارکان آفرینش تو را می لرزاند. با من به تماشای ”عبدالله مؤمنی” بیا که این روزها، در بند ۳۵۰ زندان اوین زندانی است. اطمینان دارم با من هم عقیده ای که جمال بعضی از بهشتیان تو را می شود در همین دنیا تماشا کرد. مردمانی که فزونی جمعیتشان بسیار قلیل است، اما همین قلّت شان، ابر رحمتی است بر سر کثیری دیگر. خدایا بیا به تماشای بهشت تو در همین دنیا برویم. با مردم، و پشت در خانه استیجاری عبدالله مؤمنی به صف بایستیم. به همسر و فرزندان عبدالله سری بزنیم. در همان خانه ای که بوی عبدالله را به حافظه اش سپرده. خدایا به من بگو چرا امروز مرا با یاد عبدالله آمیختی؟ خود بگویم؟ شاید به این دلیل که جراحت غربت این مرد بی نشان، آسمان عاطفه تو را نیز مجروح ساخته است. تو، در عین حال که خدای فهم، و خدای درک، و خدای عقلی، خدای عاطفه نیز هستی. خدایی که از سوز بندگان غریب و دور افتاده اش می گدازد.

خرداد ماه ۸۹ بود که عبدالله را در بهداری عتیقه‌ی بند هفت زندان اوین دیدم. مکانی که برای درک تمیزی و بهداشت، باید از هر کجای کره زمین به سمت او شتاب کرد. همان جا بود که قریب به بیست دقیقه از لبخند او، از فهم او، از نجابت او، از درستی او، و از مردانگی او ارتزاق کردم. خدایا تو شاهدی که من به توصیف ذره ای از بزرگی عبدالله دست برده ام. شأن و بزرگواری او، در پیشگاه تو، قطعاً آشکارتر و بلند مرتبه تر است. عبدالله را مردی دیدم که از آسمان تو ای خدا، هیچ نمی خواهد الا باران. آن هم نه برای خود، که برای مردمان تشنه کامی که زبان درخواستشان به لکنت افتاده و شهامت واخواهی حق خود را ندارند، و عبدالله به نمایندگی از آنان، به دامگاه زندان رفته، و در آنجا به سلاخی ناسزاگویان درافتاده است. خدایا، عبدالله، این جوان بی نشان لرستانی را تو برکشیدی و بر چهار ستون فهم امثال من استوار ساختی. وگرنه من از کجا می دانستم که نوجوان چهارده ساله ما، آنگاه که در شهامت برادر جوانش اشک می ریخت، در هجده سالگی با همسر همو، که ده سال از او بزرگتر بود، ازدواج می کند و فرزند برادر را در آغوش می کشد و بی پدری را از ذهن او می زداید؟

خدایا، من از بزرگان امنیتی و قضایی خودمان می پرسم: چه شد که از ادامه ضرب و شتم عبدالله خسته شدید؟ او را بزنید. همچنان که زدید. با مشت و لگد. با کابل. یک نفره. و چند نفره. بله، او را بزنید و ناموسش را با تلخ ترین واژه هایی که بلدید، و با ناسزاهایی که مهارتش را دارید، دهان به دهان کنید. همچنان که ناگفته ای از چنته‌ی فحش های خود باقی نگذاردید. مجدداً سرش را در سطل مستراح سلول بازجویی فرو برید. او را به فروبردن چوبی که نجاران از به ‌در آوردنش عاجز بمانند، تهدید و تحقیر کنید. شما را به خدا اجازه ندهید نعره‌ی بازجوها، آنگاه که عبدالله را وحشیانه می زنند و فحشش می دهند، یکدم به خاموشی گراید. مردم ما به این موسیقی محتاج اند. موسیقی قدرت نوازی که با نعره و فحش و ضجّه آمیخته است. خدایا، می خواهم به بزرگان امنیتی و قضایی خودمان پیشنهاد کنم: همچنان که عبدالله مومنی را می زنید و مادر و همسرش را به لجن ترین واژه ها می آلایید، از او بپرسید: عبدالله ، فلان کارخانه بی صاحب را چگونه با نصف پول اجناسی که در انبار داشت به صورت صوری خریدی و بالا کشیدی؟

و بپرسید: ای عبدالله مومنی، ثروت تریلیاردی تو، ارتباطی به برادری و نسبت تو با بزرگان بازار که ندارد؟ و بپرسید: ای عبدالله فلک زده، چرا از بستگان نزدیک رییس جمهور ما نشدی تا با واردات کامیون های مرگ، و با کشتن صدها نفر از مردم بی نوا، هیچ قانونی، و هیچ مجری قانونی به ابروی بالای چشم تو اشاره نکند؟

خدایا، می خواهم به بزرگان امنیتی و قضایی خودمان بگویم: تا می توانید عبدالله را لجن مال کنید و خوب مشت و مالش بدهید. آنگاه که از نفس افتاد، از زیر زبانش این نکته ها را به‌در آورید که در واردات شکر و اتومبیل و دارو و موز وفروش مخفیانه نفت، چه بساطی به راه انداخته و چه اندوخته هایی از واردات ال.جی و سامسونگ برای خود پرداخته است؟

با لگد و مشت و کله به شکم و صورت او بکوبید که: چرا در جایی که بزرگان، همگان مردم را به ضرب جهل و خرافه خواب می کنند، تو باید مردمان را به بیداری و احقاق حق خود فرا بخوانی؟

خدایا مردان امنیتی ما، در زدن عبدالله مومنی روی ساواک را سفید کرده اند. مادر او را که مادر شهید، و همسر او راکه همسر شهید است، با کثیف ترین الفاظی که شایسته هیچ تنابنده ای مباد، ناسزا گفتند. تا او، به کاری که نکرده بود،اعتراف کند. خدایا تو کجا بودی آنگاه که عبدالله زیر ضربات مشت و لگد و کابل بازجو ها بیهوش می شد؟ و ناموسش به تاراج الفاظ لجنی شعبان بی مخ های امنیتی می رفت؟ مگر نه اینکه تو غیوری؟ و نسبت به بندگان خویش غیرتمندی؟ تو ای خدا، آن روز که بازجوها، همسر سعید امامی را با آن الفاظ سخیف، به تنگنای پاکدامنی در می انداختند، کجا بودی؟ می دانم که همانجا بودی و های‌های می گریستی. هم به خاطر مظلومیتی که پناهی جز تو نداشته و ندارند، و هم به خاطر تاراج مظلومی به اسم ”انقلاب اسلامی” که در یغمای جماعتی که ستون های قدرت را بغل زده اند، خنجرآجین می شده است.

خدایا چرا به ”تنفس صبح” قسم خورده ای؟ که صبح، و دمیدن صبح، نفس می کشد؟ که تاریکی و جهل، رفتنی است؟ و روشنایی و فهم در راه است؟

خدایا عبدالله مومنی یک تحصیل کرده مسلمان است. شیدای سرافرازی سرزمین خویش است. از نکبت دزدی و ظلم بیزار است. او، زندانی کسانی است که به او می گویند: چرا تو به خلاف کاری های ما معترضی؟ چرا گند ما را برملا می کنی؟ چرا می خواهی بساط ویژه خواری های مارا بر چینی؟ تو را به رییس جمهور و مشاورانش چه‌کار؟ به وزرا، به سپاه که نباید در اقتصاد و سیاست و عرصه های فرهنگی و اطلاعاتی و امنیتی ورود کند؟ به امامان جمعه، که باید باسواد و مردمی و مسئولیت پذیر باشند؟ به روحانیانی که در همه کارها دخالت می کنند و مسئولیتی نیز نمی پذیرند؟ به این که چرا به اسم اسلام، مردم را از مسلمانی متنفر می کنیم؟ و اسلام اختراعی خود را به سفره ناگزیر مردمان پهن می کنیم؟ و به روح و روان حق و آزادی و قانون و مردم صلوات می فرستیم؟ و به صورت همه شان پوزخند می زنیم؟

خدایا ، چرا گفته ای: ”والصبح اذا تنفس” ؟ تنفس صبح یعنی: شب رفتنی است؟ یعنی صبح آمدنی است؟ یعنی صبح، درخشش، سربرآوردن نمرده است و نفس می کشد؟ یعنی عبدالله مومنی ها در اختفای زندان نیز سر به سامان آینده ی سرزمین ما دارند؟ یعنی عبدالله مومنی ها بر حق اند؟ و یک زمانی، که همچون صبح، بسیار نزدیک است، از گرد راه خواهند رسید و خبر از روشنایی خواهند آورد؟

پس بیا ای خدا، به تماشای آنانی برویم که جمعیتشان فراوان نیست. اما بهشتی اند، و تو، به خاطر روح بلندشان، و شرافت فهمشان، و ارزشی که برای انسان و انسانیت قائل‌اند، درهمین دنیا، بهشتی بودن آنها را به تماشا گذارده ای. سلام ای صبح. سلام ای عبدالله مومنی.

و شما ای فرزندان بی نشان و راستین ایران زمین، بدانید و آگاه باشید که: صبح زنده است و نفس می کشد. درست مثل شما. و مثل آزادی.

سلام بر آزادی. و سلام بر خدای خوب!

منبع: وب‌سایت محمد نوری‌زاد

اسرائیل یک 'مسجد' را در کرانه باختری تخریب کرد bbc

سرزمینهای فلسطینی

اسرائیل یک 'مسجد' را در کرانه باختری تخریب کرد

نمازگزاران در روستای خیربه یرزا

به گفته روستائیان فلسطینی این مسجد پیش از اشغال کرانه باختری ساخته شده بود

فلسطینی ها می گویند ارتش اسرائیل چند ساختمان از جمله یک مسجد قدیمی را در کرانه باختری نابود کرده است.

از سوی دیگر مقام های اسرائیلی گفته اند این ساختمان ها موقتی بوده و بدون مجوز لازم در آن سربازان حق تیر دارند، بنا شده بوده است.

اما به گفته روستائیان فلسطینی این مسجد پیش از سال ۱۹۶۷ که کرانه باختری به اشغال اسرائیل درآمد ساخته شده بود.

سازمان ملل متحد از تخریب ساختمان های فلسطینی ها توسط اسرائیل و نیز ممنوعیت ساخت و ساز در این منطقه انتقاد کرده است.

وزارت دفاع اسرائیل طی بیانیه ای اعلام کرد که صبح پنجشنبه اداره شهری، هشت ساختمان موقت که بدون اجازه در ناحیه ای نظامی بنا شده بود و زندگی مردم در خطر قرار داشت را تخریب کرد.

یک سخنگوی دولت اسرائیل گفت که هیچ یک از این ساختمان ها مسجد نبوده است.

این بیانیه افزود فلسطینی ها از این دستور مطلع بوده و می توانستند تقاضای تجدید نظر بدهند.

اما یک سخنگوی ساکنان روستای خیربه یرزا گفت که این مسجد دارای مدارکی بود که نشان می داد قانونی و در سال ۱۹۶۷ ساخته شده بوده است.

اسرائیل در سال ۱۹۶۷ کرانه باختری را به اشغال خود درآورد و حدود ۵۰۰ هزار یهودی را در بیش از ۱۰۰ شهرک اسکان داد.

سازمان ملل متحد این شهرک ها را غیرقانونی می داند، اما اسرائیل این استدلال حقوقی را رد می کند.

حدود ۲ میلیون و ۵۰۰ هزار فلسطینی در کرانه باختری زندگی می کنند.

۱۳۸۹ آذر ۴, پنجشنبه

ZendaniSiasi-Akram Zainali

محجبه شدن ملکه انگلیس در امارات+تصاویر


ملکه انگلیس در حالی که پابرهنه بوده و موهای خود را با شالی پوشانده بود از ا


مجبه شدن ملکه انگلیس در سفرش به امارت متحده عربی، موجب شگفتی رسانه های انگلیسی شد.

به گزارش خبرنگار بولتن، سفر ملکه انگلیس به امارات که برای اولین بار در 31 سال گذشته در این سطح صورت گرفته است، مورد توجه رسانه های بین المللی قرار گرفته که اقدامات ملکه در این سفر موجب تعجب رسانه های انگلیسی قرار گرفته است.



بنابراین گزارش، تلگراف و دیلی میل از رسانه های مطرح انگلیس با انتشار تصاویری از این سفر و بازدید ملکه از مسجد شیخ زائد ابوطبی که بزگترین مسجد این منطقه است، تعجب خود را پابرهنه شدن ملکه برای اولین بار و همچنین محجبه شدن وی ابراز کرده اند.




دیلی میل در باره بازدید ملکه و همراهانش از مسجد جامع ابوظبی نوشته است:

«ملکه انگلیس در حالی که پابرهنه بوده و موهای خود را با شالی پوشانده بود از این مسجد بازدید کرده است.
در شبستان اصلی این مسجد فرشی گسترانده شده بود به وزن 35 تن که توسط 1200 بانوی ایرانی ظرف مدت 2 سال بافته شده است.»

این شگفتی و مورد توجه قرار گرفتن سفر ملکه و بازدیدش از این مسجد به علت آن است که برای اولین بار است که ملکه انگلیس بدین کسوت(مجبه و پابرهنه) از مکانی بازدید می کند.













وزیر خارجه انگلیس و همسرش ملکه را همراهی می کردند

ملکه بریتانیا در مسجد ابوظبی bbc

ملکه بریتانیا در مسجد ابوظبی

هوچیگری تاریخی / درباره ی آنان که در پسِ کلان روایت های تاریخی سنگر می گیرند!

حسن قاضی مرادی کتاب کم حجم، اما صریح و قابل توجهی دارد به نام «در ستایش شرم»؛ کتابی که در پی بررسی جامعه شناختی حس شرم در میان ایرانیان است. او در جایی از این کتاب در تعریف هوچیگری (که معتقد است به همراه فروتنی، دو حد افراطی را تشکیل می دهند)، می نویسد: «هوچیگری خصلتی است که هم به کار دفاع از خود در برابر تهاجم دیگران می آید و هم به کار تهاجم به دیگران. این خصلت، یکی از مهم ترین و بارزترین جنبه های روانشناختی ایرانیان است. هوچیگری در همین معنایِ بزرگ جلوه دادنِ فریب آمیز خود، خود را تا حد ممکن فاقد عیب و ضعف و ناراستی نمایاندن، در آنجا که هدف از آن پوشیده داشتن خود است به کار دفاع از خود می آید و در آنجا که معطوف به تحقیر دیگران می شود، ابزار تهاجم به دیگران است»
اشاره به برابرنهادگی حدود افراطی هوچیگری و فرو تنی به مثابه مکانیزم های دفاعی انسان، نشان می دهد که این دو فرآیند معمولا تنیده در یکدیگر بروز می یابند. این دو کنش درهم آمیخته، که یکی به ارائه ی تصویری مهیب تر از خویشتن و دیگری به تخفیف آن تصویر گرایش دارند، اغلب از عقلانی بودن کنش ها جلوگیری می کنند.
تاکنون گفت و گوهای بسیاری را دیده ایم که به بهانه ی موضوعی مشخص آغاز می شوند، موضوعی که زمینه ساز کنشی متقابل می شود که بایستی در امتداد سوژه ای مشخص گسترش یابد. اما چنین گفت و گویی اغلب دوام چندانی نمی یابد. سوژه به حاشیه رانده می شود و کنشگران خود به موضوع گفت و گو بدل می شوند. از همین روست که گفتگویی که پیشتر بر مبنای بررسی علیت های موضوعی مشخص آغاز شده بود، بدل به هستی شناسی تامّ ابژه می شود.
من معمولا به فراخور زمانی که در اختیار دارم، گاهی اوقات در بحث های داغ سیاسی و اجتماعی سایت بالاترین شرکت داشته ام، اما آنچه بسیار دیده ام،پایان ناپذیری این گفت و گوهاست. ده ها و شاید صدها نظر تفصیلی پیرامون موضوعی ارائه می شود، بی آنکه علیت آن موضوع مشخص مورد بررسی قرار گیرد. این امر به ویژه به هنگام آنکه موضوعی تاریخی در میان باشد جلوه ی پررنگ تری دارد. میل به دانستن حقایق تاریخی و البته ارائه ی روایت خویشتن از تاریخ به مثابه حقیقتی تاریخی، این روزها بیش از گذشته مورد توجه بوده است. من این را از نظرات فراوانی که در یک سال گذشته و در ذیل بازخوانی های تاریخی متعددی که عرضه داشته ام، دریافت نموده ام. اما این میل به دانستن، از سویی مواجه با ذهنیتی تامّ گراست که می خواهد به دریافت «حقیقت» تاریخ نائل آید. البته این تامّ گرایی ذهنی معلول وضعیت عصبی و ناپایدار پیرامونی این جوانان پرسشگر است، اما با این حال این عصبیت و میل سرکش به دانستن حقیقت، نباید منجر به نوعی «هوچیگری تاریخی» شود.
بسیاری تاریخ را دستاویز تطهیر خود و محکوم ساختن دیگران قرار می دهند. مثلا درباره ی جنگ داخلی انگلستان، سلطنت طلبان پیوریتن ها را مقصر می دانستند و پیوریتن ها نیز متقابلا انگشت اتهام به جانب هواداران سلطنت می گرداندند. یا جنگ جهانی نخست که بازیگران عمده اش هر یک خود را در رخدادهای موجود محق می دانستند.
اما علم تاریخ، بستر محکوم ساختن یا تطهیر نمودن کنش گران رخدادهای تاریخی نیست، بل تنها می تواند سهم هر یک از آن کنش گران را در وقوع آن رخداد یا دوره ی تاریخی بنمایاند. سهم این کنش گران البته بخشی از خودآگاهی آنان در قبال این رخدادهاست که متوجه مسئولیت اخلاقی آن کنشگر تاریخی می شود و بخشی نیز متوجه ذهنیت ناآگاه اوست که گرچه کنشگر را از مسئولیت اخلاقی ناشی از آن رخداد تاریخی مبری می دارد، اما او را به صورت نسبی سهیم در علیت آن رخداد تاریخی می شمارد. بدین جهت علم تاریخ، بر آن است تا خود را از هوچیگری تاریخی دور نگاه دارد، چرا که نمی خواهد خود را تا حد مانیفست احزاب و گروه های سیاسی یا جنبش های اعتراضی تقلیل دهد. علم تاریخ در پی بازتولید نفرت و خشونت نیست، چه آنکه بازخوانی رخدادهای تاریخی روزگاری آلوده به خشونت و نفرت اگر به کار بازتولید آن نفرت در جهتی وارونه مشغول شود، تنها به ابزاری می ماند که الگوهای منظم و تکرارشونده ای از خشونت و نفرت را ناخواسته بازخواهد آفرید.
من این روزها «هوچیگری تاریخی» را به کرات مشاهده می کنم. فرق چندانی هم ندارد، خواه کسانی از جنبش سبز و نیز افرادی در مقام مخالفت با آن، به روایت های تاریخی متوسل می شوند، اما روایت تاریخی را بیشتر به مثابه بازتصدیق پندارهای سیاسی خود در نظر می گیرند. از سویی اصلاح طلبان روایتی از آیت الله خمینی در دهه ی 60 ارائه می دهند که گویی او مردی پایبند حقوق مردم و آزادی بیان و اندیشه بوده است و از جانب دیگر نیز افرادی چون نیک آهنگ کوثر روایتی حداکثری از دهه ی 60 عرضه می دارند و به تعبیر فرانسوا لیوتار، یک کلان روایت تاریخی گنگ را جایگزین واقعیت تاریخی آن دوره می گردانند. پس چاره ی کار چیست؟! ایستادن در میانه ی این قرائت ها که یکی کلان روایتی حداکثری است و دیگری که گاه خرده روایت های حداقلی را نیز برنمی تابد و تکذیب می کند؟ پس تکلیف علم تاریخ که در برزخی میانه ی این روایت های تامّ از بهشت و جهنم تاریخی ایستاده است چه می شود؟!
من جزو کسانی نیستم که به بی طرفی تاریخی اعتقاد دارند. چنین بی طرفی رخنه ناپذیری امکان پذیر نیست، اما معتقدم روش شناسی تاریخی ماکس وبر همچنان راه حل خوبی پیش روی ما می نهد که تا حد امکان از بروز «هوچیگری تاریخی» ممانعت به عمل می آورد. روش شناسی وبر مبتنی بر قائل بودن به تفاوت میان داوری ارزشی و ارزشی نگری است. وبر معتقد است که در بررسی رخدادهای تاریخی، ناگزیر از انتخاب خواهیم بود، هیچ امکانی برای روایت همه ی واقعیت آنچنان که حقیقت تاریخ را ارضا کند وجود ندارد. از این روی طبیعی است که روایت تاریخی هر یک از ما، عموماً مبتنی بر اصول و پنداشته هایی است که بیشتر بدان ها تعلق خاطر داریم. اما در هوچیگیری تاریخی، ارزشی نگری جای خود را به داوری ارزشی می دهد و ارزش ها و ترجیحات مطلوب افراد نه به هنگام گزینش، بل به هنگام داوری ظاهر می شوند. هوچیگری تاریخی پیش از بررسی علیت رخدادی تاریخی، کلان روایت خود را برمی سازد و در پس آن سنگر می گیرد. جمعی در پس کلان روایت انقلاب و دوران طلایی امام سنگر می گیرند، جمعی در پس کلان روایت قربانیان دهه ی شصت و لاجرم جمعی نیز در پس کلان روایت جنبش سبز.
بسنده کردن به این کلان روایت ها و خلق مفاهیم و ابزارهای حداکثری برای تضمین بقای این روایت ها، بیش و پیش از هر چیز، علیت همان رخداد تاریخی را قربانی خواهد کرد؛ چه آنکه به تعبیر لیوتار، «کلان روایت ها به ارعاب و وحشت مشروعیت می دهند» و این پارودی غریبی خواهد بود که کلان روایتی در نقد عصر وحشت، خود به ارعاب و خشونتی مضاعف در روزگاری دیگر میدان دهد.
شاید بتوان تنها راهکار ممکن را در این میان، گسستن زنجیره ی کلان روایت هایی دانست که علیت رخدادهای تاریخی و تحلیل عناصر آن را ناممکن ساخته اند؛ کلان روایت هایی که سالهاست ایرانیان را به فریاد «مرده باد! زنده باد!» سرگرم کرده اند!
از کلان روایت های بالقوه ای که این روزها اندک اندک در حال پیدایش اند بایستی حذر کرد!

۱۳۸۹ آذر ۳, چهارشنبه

ای کاش تقی شهرام زنده میماند


همنشين بهار


به نوار گفت و گوهاى درونى که گفته می‌شود پائیز سال ۱۳۵۴بين دو سازمان چريك هاى فدائى و مجاهدين صورت گرفته، گوش می‌کردم. [۱] نخستین گوینده بسیار متین و فروتن سخن می‌گفت. با خودم گفتم او نمی‌تواند تقی شهرام باشد.

کم‌کم معلوم شد حمید اشرف است.

می‌گفت ما (در سازمان فدایی)، بیانیه اعلام مواضع (ایدئولوژیک) [۲] را به بحث سازمانی گذاشتیم و برنامه مطالعاتی رفقا را متوقف کردیم که این موضوع را مورد بحث قرار بدهند و نقطه نطراتشان را جمعبندی کنند...

جان کلام آنچه رفقا مطرح کردند این بود که آیا این حرکت جدید یک حرکت بنیاداً اصولی هست یا نه؟

شهرام می‌پرسد حرکت بنیاداً اصولی یعنی چی؟

حمید می‌گوید یعنی آیا شکل برخورد عملی‌شان با این مسئله درست بوده یا نه؟...

با واکنش تقی شهرام که پاسخ می‌دهد «حرفهای شما، حرفهایی است که از عناصر فرصت طلب و اپورتونیست مذهبی می‌شنویم»، حمید، آرامش و اطمینان خود را از دست نداده و ادامه می‌دهد:

«مارکسیستها ضرورت حمله به مذهب را هیچوقت حس نمی‌کردند، چون معتقد بودند بعد از تغئیر زیربنا، روبنا هم تغئیر خواهد کرد. شما به روحیات و اعتقادات مردم حمله کرده و موضعگیری شدیدی را ایجاد کرده اید که در عمل برخلاف وحدت عمل می‌کند....»

بهروز ارمغانی سئوالی با این مضمون می‌پرسد که چرا بیانیه اعلام مواضع ، این اواخر (مهر ۵۴) منتشر شده، آیا دلیل خاصی دارد؟

شهرام با بیان اینکه شما در مورد ما ذهنی هستید عنوان می‌کند از اوائل زمستان ۵۳ به طور قاطع گفتیم مبارزه ایدئولوژیک را به پهنه فلسفی می‌بریم و موضع مارکسیستی سازمان را از نظر داخلی اعلام نمودیم.

(می خواستیم بیانیه را زودتر بنویسیم اما) «با خونه گردی های ساواک روبرو شدیم...حوالی عید ۵۴ مقدمه دوّم بیانیه نوشته شد...تا جریانات (بعداز کمی مکث) ، عمل نظامی و اینا در اردیبهشت بود دیگه، پیش آمد.[۳]

تصمیم داشتیم بیانیه را در تابستون ۵۴...منتشر کنیم که ضربه به رفقای ما پیش آمد [۴] و این جریان باز کار را عقب انداخت...

حمید می‌پرسد چه ضرری داشت شما نوشته هایتان را با ماهم در میان بگذارید؟ شهرام از عدم اعتماد به فدائیان حرف می‌زند و از جمله می‌گوید شما کتاب نیکتین را به ما ندادید(...)، شما موضع مارکسیستی در مورد ما نمی‌گیرید...

................................................

برخورد من بیطرفانه نیست.

نکته های ظریف در این گفتگو بسیار است....(...)

هرکس بنا بر پیشداوری‌ها، ماهیت و شناخت خودش بخش هایی را برجسته می‌کند. [۵]

سخنان سنجیده تقی شهرام در مورد شوروی و لیبی (نوار شماره 9a) آموزنده بود اما قضاوتش در مورد نقشه ساواک برای بدنام کردن دکتر شریعتی و آنچه امر کرد روزنامه کیهان انتشار دهد، ناسنجیده.

***

عوض کردن گاه به گاه مباحث توسط وی، گذاشتن حرف در دهان مخاطب و دویدن در بحث‌ها، پشت‌هم‌اندازی و از این شاخه به آن شاخه پریدن، روال منطقی گفتگو را بهم می‌زد.

هوشیاری مخاطبین تقی شهرام که پشت طرح به اصطلاح جبهه واحد او را می‌خوانند و بازی نمی‌خورند، قابل تأمل بود و آرامش و وقار آنان مرا تحت تأثیر قرار داد.

در فايل صوتى شماره ۴b وقتی حمید اشرف از مجید شریف واقفی اسم می‌برَد که گویا پیش از آذر ۵۳ به کارگری فرستاده شده، تقی شهرام با شنیدن اسم مجید، با قهقهه ای زشت، واکنشی نشان می‌دهد که بسیار پُرمعنا است...

................................................

محَک هر چیزی در جریان عمل روشن می‌شود.

او در این گفتگو یکی دوبار تاکید می‌کند باید قدرت سیاسی، تشکیلاتی و نظامی خودمان را حفظ کنیم. با فدائیان هم با کنایه و اشاره و فخرفروشی و، با به رخ کشیدن معلومات مارکسیستی برخورد می‌کند و دم به دم مُشت بر میز می‌کوبد...

***

ای کاش و صدکاش شّر ارتجاع، دامنگیر تقی شهرام نمی‌شد و آن انسان سخت‌کوش و مبارز که قسَم و آیه هایش در همین گفتگو (به خدا قسم، به پیر و پیغمبر...نمیدونم والله) ــ نشان می‌دهد هنوز در گفتمانی است که ادعا می‌کند ریشه اش را کنده‌است، زنده می‌ماند.

ای کاش زنده می‌ماند و می‌دید قدرت سیاسی وتشکیلاتی و نظامی حقانیت نمی‌سازد.

ای کاش و صدکاش او که در همین گفتگو به درستی می‌گوید: «محَک هر چیزی در جریان عمل روشن می‌شود»، زنده می‌ماند تا به پژواک عملکردی که جز به سود ساواک و مرتجعین نبود، پی می‌بُرد.

خودش در این گفتگو (ضمن توضیح یک مسئله) پرسیده‌است:

مرد حسابی، چه کار کردین و چه وسائل و شیوه هایی به کار بردین که توده ها از تو حمایت نکردند؟

................................................

آیا حمید اشرف قتل مجید شریف‌واقفی را زیر سئوال بُرد؟

کاش متن این گفتگو نه اکنون، بسیار زودتر از این در دسترس مردم قرار می‌گرفت و این سئوال هم پیش نمی‌آمد که چرا الآن؟

هرآنچه پیش از انقلاب پشت پرده رفت (و کتاب کشف الاسرار و حکومت اسلامی آیه‌الله خمینی را نیز شامل می‌شود)، بی‌خود و بی‌جهت، عزیز و مرموز می‌نمود.

اگر استبداد شاهانه و شیخانه نبود، مردم ایران بیش از این و پیش از این، با طاووسان علیین شده و چند و چون ادعاها آشنا می‌شدند.

***

فرض را بر این می‌گذاریم که این گفتگو در پائیز سال ۵۴ انجام شده‌است و چریکهای فدایی به دلیل رونمایی از چگونگی قتل شریف واقفی و گلوله خورن صمدیه لباف که با دستگیری وحید افراخته و محسن خاموشی... از پرده برون افتاد ــ از عمق فاجعه باخبر شده‌اند و در بیانیه اعلام مواضع ایدئولوزیک، (که پیش از گفتگوی مزبور در اختیار داشتند)، داستان اینگونه تصفیه های سازمانی را دنبال کرده‌اند.

پرسش مهمی که پیش می‌آید این است:

آیا حمید اشرف از کنار این فاجعه گذشت که در این مورد سئوالی مطرح ننمود؟ مگر او می‌توانست از کسانیکه آمده‌اند طرح وحدت را روی میز بگذارند، نپرسد که چند و چون آن واقعه چیست؟ و چرا شما با برادران دیروز خود با شیوه های ضدانسانی برخورد کرده اید؟

درست است که او و بهروز ارمغانی (در مجموع) شیوه های اتخاذشده توسط جریان تقی شهرام را نمی‌پذیرند اما چرا بطور خاص به مسئله شریف اشاره نکردند؟ (فرض بر این است که نوار موجود همه گفتگوها را بازتاب می‌دهد.)

................................................

آب از سرچشمه گِل‌آلود است.

در شرایطی که مبارزه ايدئولوژيک، و وحدت اصولی نيروهای انقلابی با برخوردهای چپ روانه و سلطه طلبانه و با جدل و تهمت،آلوده شده بود، تقی شهرام و مریدانش به جای اینکه کلمه را با کلمه پاسخ دهند، برای به اصطلاح مقابله با نهادینه شدن ارتجاع در سازمان مجاهدین، سربه نیست کردن امثال مجید شریف واقفی را توجیه نمودند و اعتراض شریف و یارانش را، مصادره امکانات و خلع سلاح سازمان جلوه دادند.

آنان خیال می‌کردند ارائه برخی خدمات و آموزش های تشکیلاتی در چارچوب مبارزه مسلحانه به گروه های مذهبی که از جمله با انگیزه های تاثیرگذاری روی آنان همراه بود، می‌تواند از تردیدها بکاهد و دیگران نیز بر جنایت صحه می‌گذارند.

درست است که اینگونه رویدادها را باید بر زمینه مشی چریکی و مبارزه مسلحانه و مناسبات و سازوکارهای آن مورد بررسی قرار داد، اما مقتضیات و ضرورت های حاکم بر مبارزه مسلحانه با رژیم دیکتاتوری، و اینکه پیشتر خود صمدیه و مجید هم، در کنارزدن خونین این و آن دخالت داشته اند، از قبح برادرکشی نمی‌کاهد.

***

گرچه «ماهی از سر گنده گردد نی ز دُم» اما نباید برادرکشی ها را تنها پای امثال شهرام نوشت. همه، همه تشکیلات مسئول بوده‌اند.

نباید تنها یک نفر را مسئول این رخدادها تلقی نمائیم.

آب از سرچشمه ( از ساختار سازمانی که زمینه قدرت گیری مطلق راهـبران را فراهم می‌کند) گِل آلود است.

۱- گفت و گوهاى درونى بين «حمید اشرفـ ـ بهروز ارمغانی» و «تقی شهرام ـ جواد قائدی» ( پائیز ۱۳۵۴)

۲- بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک...(مهرماه 1354)

در این بیانیه یک جمله در مورد صمدیه لباف مرا به فکر فرو برد که چه ضرورتی داشت تقی شهرام در مورد وی که در کمیته مشترک ضدخرابکاری شکنجه می شد، خبری را انتشار دهد که برای ساواک نامعلوم بود؟

جدا از تک‌نویسی های ... در مورد صمدیه، ساواک با استناد به جمله زیر (در بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک) صمدیه را به زنجیر کشید و...

«صمدیه لباف «به احتمال بسیار زیاد از طرف دشمن نیز به دلیل شرکت در یکی دو واقعه نظامی از جمله شرکت در واقعه اتفاقی کشته شدن مأمور ژاندارمری که به دنبال جستجوی مواد مخدر قصد بازرسی او را در مسجد هاشمی داشت محکوم به اعدام خواهد شد. (این وقایع لورفته است) » (پاورقی شماره یک)

آیا واقعاً لاپورت فوق، اطلاعات سوخته بود؟! و ساواک از آن اطلاع کامل داشت؟

فرض کنیم چنین باشد. خب، طرح این مسئله چه ربطی به اعلام مواضع ایدئولوزیک دارد؟

................................................

۳- «با خونه گردی های ساواک روبرو شدیم...حوالی عید ۵۴ مقدمه دوم بیانیه نوشته شد...تا جریانات...عمل نظامی و اینا در اردیبهشت بود دیگه، پیش آمد.

آیا « عمل نظامی و اینا » اشاره به قتل مجید شریف واقفی در ۱۶ اردیبهشت ۵۴ است؟

................................................

۴- ضربه تابستان در سخنان شهرام اشاره به دستگیری وحید افراخته و....است؟

................................................

۵ - صادقانه می‌گويم که تنها در روش، هنگام به کارگرفتن شواهد کوشيده‌ام بی طرفی را رعايت کنم وگرنه بی طرف نيستم، يعنی نمی‌توانم بی‌طرف باشم. يک دليلش اين است که من نيز فريفته ام، فريفته انديشه‌ حاکم بر دوران خويش. فريب‌ دوران مرا هم زندانی کرده‌است.

................................................

۶- تغئیر عقیده و نظرگاه حق شناخته شده هر انسانی است. همه وحید افراخته یا محسن خاموشی نبودند که با شرم که به قول کارل مارکس، احساسی انسانی است، وداع گفتند. وحید افراخته علی رغم آن‌همه رشادت ها و مایه گذاری‌های پیشین، (و نیز، شکنجه های بسیار سختی که در آغاز تحمل نمود)، سرانجام به جلد خودشان رفت و حتی از صمدیه بازجویی کرد، اما همه چنین نبودند. پا روی انصاف نگذاریم.

چهل و چند نفری که بعد از تکه تکه کردن مجاهدین و آنچه امثال تقی شهرام تغئیر ایدئولوژی نامیدند، تیرباران شده و یا در درگیری خیابانی و زیر شکنجه جان باختند، از مبارزین فداکار و شریف میهن‌مان بودند.

هاشم وثیق پور، محمد صادق فرد نقوی، غلامحسین صاحب اختیاری، جواد چایچی عطری و...زیر شکنجه جان باختند.

امّا، این واقعیت دردناک را نمی‌توان پنهان کرد که آنچه باعث بروز زودرس جریان راست ارتجاعی شد، برادرکشی در میان مجاهدین بود که «شهرامیزم» حاکم بر سازمان در آن سالها به عنوان یک عمل انقلابی تئوریزه می‌کرد.

مارکسیست های اصولی، امثال شکرالله پاک نژاد، ناصر کاخساز، هوشنگ عیسی بیگلو، رضا شلتوکی، دکتر مرتضی محیط، یحیی رحیمی، چنگیز احمدی، عزیز یوسفی، یوسف کشی زاده...نیز، آن برخورد فرصت طلبانه را که در زرورق چپ پوشیده شده بود، جز خوش خدمتی به ساواک شاه تحلیل نکردند.

خودخواهی و کبر قاتلین شریف واقفی نه تنها به دست ساواک بهانه داد و به اعتماد مردم ساده و پاک ترکش زد، بلکه به جریان راست ارتجاعی هم حسابی میدان داد تا هر اسبی دارد بتازد.

راستی کدام جریان بعد از انقلاب، عملا خط امثال بریژنسکی را که نقشه می‌چیدند تا نیروهای رادیکال در منگنه قرار گیرند و همه همدیگر را لت و پار کنند، پیش برد؟

همنشین بهار

hamneshine_bahar@yahoo.com

منبع: سايت ديدگاه