نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ خرداد ۲۱, جمعه

وقایع نگاری تماشای یک فیلم : «اعتصاب» به کارگردانی سرگئی آیزنشتاین

مقدمه :

اعتصاب دو روزه در بالاترین ، فرصت خوبی برایم فراهم ساخت تا به تماشای فیلم « اعتصاب » به کارگردانی سرگئی آیزنشتاین ، فیلمساز مولف تاریخ سینما بنشینم … اعتصاب ها گر چه بلحاظ صنفی و محتوایی با یکدیگر تفاوت دارند ، با این حال بی شباهت با یکدیگر نیز نیستند . منشا اغلب چنین اعتراضاتی ، بوجود آمدن احساس ناخوشایندی از بی اعتمادی فزاینده یا بی پاسخ ماندن دیگر راهکارهای معتدل تر است . تماشای « اعتصاب » آیزنشتاین در چنین شرایطی ، بازخوردهای تلخ و شیرینی با خود برایم به همراه داشت . گر چه این فیلمی بود متعلق به 85 سال قبل و در دورانی که اندیشه ی لنین همچنان معصومانه و چون رویایی تعبیر پذیر جلوه می کرد ، اما لحن گزنده و تا حدی سرخوشانه ی آیزنشتاین در پرداخت ، می توانست هر صحنه ای را برایم ، با وضعیتی که خود و سرزمین ام در آن به سر می بردیم ، معادل دارد . از این رو شباهت هایی که در ادامه ی این نوشتار ، در پیش چشمان تان خواهید دید ، نه عمدی و نه اتفاقی ، بل اجتناب ناپذیر است ! آنچه در پی می آید ، تنها شرح تماشای فیلمی درباره ی یک « اعتصاب » است ؛ از رویای خوش برساختن نظمی نو ؛ تا غلتیدن در خون خود !
=====================================================
فیلم با صحنه ی ورود مدیر داخلی به اتاق رئیس کارخانه آغاز می شود . رئیس کچل در حال سیگار برگ دود کردن است و هیکل فربه اش به سختی روی صندلی ای که می کوشد بر روی اش آرام گیرد ، جای می شود !

مدیر داخلی با اضطراب ، خبر وجود نارضایتی در میان کارگران کارخانه را به رئیس اطلاع می دهد … چهره ی خشمگین آقای رئیس برافروخته تر می شود ، گوشی تلفن را به چشم بر هم زدنی بر می دارد و رایزنی های پیچیده ی اطلاعاتی – امنیتی – محفلی را آغاز می کند . تماس از این ژنرال به آن ژنرال … از این مقام امنیتی به آن مقام امنیتی … تا سرانجام تصمیم مقامات عالی برای سرکوب نارضایتی ها بر این پایه قرار می گیرد که جاسوس هایی را با لباس مبدل وارد کارخانه کنند تا ریشه های نارضایتی و کارگرانی که مزاحم و موی دماغ بوده اند را کشف کنند . چهار جاسوس با نامهای مستعار « روباه » ، « جغد » ، « بولداگ » و « عنتر » ، به کارخانه فرستاده می شوند ! با این حال بدل شدن نارضایتی ها به اعتصاب عمومی ، دیری نمی پاید … میکرو متر یکی از کارگران دزدیده می شود … کارگر در حالی که بشدت مضطرب است ، موضوع را به مدیران داخلی کارخانه اطلاع می دهد ، اما پاسخ مدیران به گزارش تخلف این کارگر ، تنها نیشخند و اتهام متقابل است . آنها خود آن کارگر را متهم به دزدی می کنند و تهدیدش می کنند که پدرش را درخواهند آورد و به زندانش خواهند افکند … کارگر سرخورده به کارخانه بازمی گردد ، نامه ای می نویسد و در آستین لباسش می گذارد و سپس خود را در گوشه ای از کارخانه حلق آویز می کند …

کارگران پیکر بی جان آن کارگر را پائین می آورند … یکی از کارگران ، وصیت نامه را می خواند و با شنیدن اش ، خون دیگر کارگران نیز به جوش می آید … سوت ها به صدا درمی آیند ، کلاه ها به آسمان پرتاب می شوند و کارگران با فریاد و علامت ، دیگر دوستان خود را خبر می کنند . هر یک با مشتی سنگ در دست ، مقابل دفتر مدیریت می روند و شیشه هایش را با سنگ خرد می کنند ! … اعتصاب آغاز می شود و مدیران داخلی کارخانه به اسارت درمی آیند … آنها را سوار بر فرغونی کرده و هلهله کنان در گل و لای پرتابشان می کنند … آقای رئیس کل ، در حالیکه این بار کلاه شاپویی بر کله ی کچلش گذاشته است ، از مهلکه می گریزد !

دیگر کارگری به سر کار نمی رود … کارگران صبح فردای آن روز بجای برخاستن زودهنگام از بستر و رفتن به مسلخی استثماری (!) ، همچنان بر خواب ناز خود برقرار می مانند !
چند ساعت بعد ، اجتماع بزرگ اعتصابیون آغاز می شود … خواسته ها یکی پس از دیگری خود را نشان می دهند: کاهش ساعات کاری به هشت ساعت … برخورد احترام آمیز مدیران با کارگران …. 30 درصد افزایش حقوق کارگران و …
با این حال ، مالک کارخانه و سران قدرت ، تصمیم بر سرکوب اعتصاب گران می گیرند . اما اعتصاب تا شکل آرامی داشته باشد ، نمی توان سرکوبش کرد ؛ از این روی باید بر طبل خشونت کوبید . پلیس ، تعدادی از اراذل و فواحش را اجیر می کند تا در میان جمعیت اعتصابی ، خشونت بپا کنند و ساختمان اداری کارخانه را به آتش کشند . بهانه ی سرکوبی اعتصاب نیز فراهم می شود و نیروهای سرکوب به محل اعزام می شوند . ماشین های آب پاش بر روی مردم گرفته می شوند و ماموران سواره نظام ، مردم را به زیر سم های ستورنشان می گیرند . پیش مقدمه ی جنایت بزرگ صحنه ای است که یکی از ماموران دولتی ، کودک خردسالی را که بی خبر از همه جا در حال بازی است ، بر سر دست می گیرد ، و از بلندی به زمین پرتاب می کند . ساعتی بعد ، کشتار بزرگ آغاز می شود ، و زمین را با جنازه ی مردان و زنان فرش می کنند … فیلم در حالیکه صدای ضربات بی وقفه ی طبل با تدوین موازی صحنه ی کشتار مردم با سلاخی در کشتارگاهها آمیخته شده است ، پایان می یابد .

اعتصابیون در حال تنظیم خواسته های خود هستند

اما مسئولان در محافل خود تنها به سرکوب می اندیشند

سرکوب ، با تحریک مزدوران برای به خشونت کشاندن اعتصاب کارگران عملی می شود !

… و سرکوب آغاز میشود !


سواره نظام حکومتی ، کودکی در حال بازی را سر دست بلند می کند و از بلندی به پائین پرتاب می کند

کودک لحظه ای بعد ، جان داده است

و پرده ی آخر : زمین از کشتگان فرش شده است … می کشند ، آنگونه که دامها را در کشتارگاه !

=====================================================
هرگز عادت به نقلی چنین پر طول و تفصیل از اثری هنری نداشته ام ، با این حال تجربه ی تماشای « اعتصاب » آیزنشتاین در امتداد روزهای اعتصاب بالاترینی ام ، و مهم تر از آن در هنگامه ی زندگی با جنبشی که فراز و فرودهایش را به هنگام تماشای فیلم بیاد می آوردم ، احساسی پیشتر ناپیموده را برایم به ارمغان می آورد . آیزنشتاین در اعتصاب و سال بعد در رزمناو پوتمکین ( 1926 ) ، مسیر فاجعه را پی می گیرد … گذر از روزهای لذت و سرخوشی ، به روزهای غلتیدن در خون خود . آیزنشتاین از آن جایی که رسالتی انقلابی برای سینمای خود قائل بود ، بیش از آنکه به روایت عصر پس از انقلاب پردازد ، به روزگار پیش از آن می پرداخت . به روزهایی که گویی ملتی سرکوب می شد ، در خون خود می غلتید و فیلم با نمای دشت وسیعی که از کشتگان لبریز گشته بود ، به پایان می رسید . « اعتصاب » آیزنشتاین ، چون روایت همه ی انقلاب ها ، روایتی بلحاظ تاریخی ناتمام است ، چرا که انقلاب ها همواره در حال بازسازی و سنجش خود با گذشته اند .
روایت آیزنشتاین از مرگ و زندگی و نسبت آن با ساختار قدرتی سرکوبگر ، مرا بیش از هر چیزی ، به یاد جمله ای از سیمون دوبووار در رمان معروفش « همه می میرند » می اندازد ؛ جایی که آرزوی بشری را چنین خلاصه می کند : « انسانها سنگ نیستند ، می خواهند سرنوشت شان ، کار خودشان باشد . روزی همه می میرند ، اما پیش از مردن ، زندگی می کنند »
تجربه ی دو روز سکوت خودخواسته ، تماشای اعتصاب آیزنشتاین و این جمله ی دوبووار ، تا همیشه ی زندگی با من خواهد بود . اعتصاب کردن یا نکردن ، چندان اهمیت ندارد . مهم ، اراده ای خلل ناپذیر برای زندگی کردن است ، این که « برای مردن زندگی نکنیم …. برای زندگی بمیریم ! » این شاید آن امیدی باشد ، که در پس صحنه ی کشتار بیرحمانه ی اعتصابیون فیلم آیزنشتاین ، پنهان شده بود ، یا همان امیدی که ما را به روزهای آفتابی سرزمین مان نوید می دهد .

هیچ نظری موجود نیست: