بيست و پنجم اسفند ماه، زادروز «پروين اعتصامي» شاعر معاصر ايراني است .
نوشتهاي که از نظر شما ميگذرد برگرفته از مقالهي بسيار پژوهشگرانه و عميقي است از دکتر «جلال متيني» که آن را در سال 1380 در فصلنامهي ايرانشناسي با عنوان «نامههاي پروين اعتصامي و چند نکته در بارهي ديوان شعر و زندگاني وي»، منتشر ساختهاست. «پروين اعتصامي» از شاعراني است که با وجود زندگي بسيار کوتاه و آرام خود، اشعاري سروده است که بازتاب دو گونه ديدگاه را ميتوان در آنها آشکارا ديد. ديدگاه اول، همان ديدگاه زنانه است که کاملا طبيعي جلوه ميکند اما ديدگاه دوم ديدگاه مردانه و بخصوص مردانهاي است که رنگ و بوي اخلاقيات عرفاني در آن برجستگي چشمگيري دارد.
نامههاي «پروين» که در اين نوشته به همت «دکتر متيني» منتشر شده، دنياي بسيار ساده و صميمي اين شاعر را به نمايش ميگذارد. مهمتر از همه آنکه مکاتبات او با «مهکامه محصص»، نشانگر آنست که «پروين» در مجموع، معاشرت گسترده و متنوعي نداشته است. اما وقتي که شعر وي را ميخوانيم ميتوانيم ببينيم که چگونه از خانه به محيط اداره و از محيط اداره، چگونه سر از دادگاه و محيطهاي مردانهي ديگر در ميآورد تا از يکسو رنج زن را به نمايش بگذارد و از طرف ديگر، ارزش کار و شخصيت وي را به همگان بنماياند.
اين نوشتار دربردارندهي بخشهاي زير است:
- «پروين اعتصامي» و حقوق نسوان
- دستبرد برادر به ديوان خواهر
- چرا برادر، سه بيت از قصيدهي «گنج عفت» را حذف کردهاست؟
- «پروين» و «رضاشاه»
- دروغ اين مرد آمريکايي همه را گمراه کردهاست
- «پروين» از نظر معاصران وي
- بيماري حصبه و درگذشت «پروين»
- نامههاي «پروين»
- متن 41 نامهي «پروين اعتصامي» به «مهکامه محصص»
***
گمان نميکنم تا کنون از نوشتههاي «پروين اعتصامي»، بهجز خطابهي «زن و تاريخ» که در زمان فارغالتحصيلي از مدرسهي دخترانه امريکايي در سال 1303 خورشيدي ايراد کرده و سه نامهي وي – در ارتباط با اردشير محصص که در سالهاي اخير در مجلهي سيمرغ به چاپ رسيدهاست_ چيزي منتشر شده باشد. نويسندهي اين سطور از سال 1368 پس از نشر «ويژهنامهي پروين اعتصامي» چنان که پيش از اين آمدهاست، درصدد برآمد در صورت امکان در بارهي برخي از نکات مبهم زندگاني «پروين اعتصامي» اطلاعاتي بيش از آنچه تا آن زمان چاپ شده بود بهدست بياورد.
در ضمن اين پُرسو جوها، در اوايل سال 1375 توسط «اردشير محصص»* چهلويک نامهي «پروين اعتصامي» خطاب به مادر «اردشير»، «سرور مهکامه محصص» _ که خود شاعري سرشناس بودهاست و در مجامع ادبي دوران خود فعال _ به دستم رسيد که اين خود، نعمتي بزرگ بود. در بارهي «مهکامهي محصص» در اينجا همين قدر کفايت ميکند که بگويم، او تنها زني است که در سال 1325 عضو هيأت رئيسهي «نخستين کنگرهي نويسندگان ايران» بودهاست. کنگرهاي که در تهران در «خانهي فرهنگي ايران و شوروي، (وُکس)» به رياست «ملکالشعراي بهار» وزير فرهنگ وقت برپا شد و هيأت رئيسهاش مرکب بود از افرادي چون «علياکبر دهخد»، «بديعالزمان فروزانفر»، «سعيد نفيسي»، دکتر «خانلري»، «صادق هدايت»، «نيمايوشيج» و...
«پروين اعتصامي» ظاهرأ نخست از طريق اشعار «مهکامه محصص» که در روزنامهها و مجلهها چاپ ميشده با وي آشنا شدهاست و شايد از همان زمان باب مکاتبه بين آن دو باز شده باشد. پس از اين آشنايي مقدماتي که از کيفيت آن اطلاعي در دست نيست، «مهکامه» به دارالمعلمات که وي در آنجا به تدريس مشغول بودهاست، ميرود. به «مهکامه» که از کلاس درس خارج ميشدهاست خبر ميدهند که «پروين اعتصامي» در دفتر مدرسه در انتظار ملاقات اوست. وي فيالبداهه اين دو بيت را خطاب به «پروين» ميسرايد:
اي زادهي اعتصام فخـــر ايران اي مايــهي افتخار نوع انسان
سَروَر به نثار مقدم آورده نثار گلهاي محبت از گلستان روان
و آن را با دستهگلي به «پروين» تقديم ميکند.
در ايام اقامت کوتاه «پروين» در رشت، آن دو به منزل يکديگر رفت و آمد داشتهاند. وقتي که «پروين» به تهران باز ميگردد، در اولين نامهاي که به «مهکامه» مينويسد، در پاسخ دوبيتِ «مهکامه»، اين رباعي را خطاب به او ميسرايد و با خط خوش برايش مينويسد:
برديم محبت تـــــو در مخـــــزن دل کِشتيم گُـــــــل مهر تو در گلشن دل
پروين بــــود آبيار اين کِشتهي پاک تا خون بودش به چشمهي روشن دل
--------------------------------------------
*توضيح دکتر «جلال متيني»، نويسندهي مقاله در مورد نامههاي «پروين اعتصامي»:
«ميدانستم که پروين اعتصامي از دوستان نزديک «سرور مهکامه محصص» بودهاست. پس نامهاي به اردشير نوشتم تا اگر اطلاعاتي در بارهي پروين دارد، لطفأ برايم بفرستد. نخستين نامهي وي در 13 آوريل 1990 به دستم رسيد. موضوع را در سالهاي بعد دنبال کردم. «اردشير» مطلب را با برادر خود، دکتر «محمدعلي محصص» در ميان گذاشت. دکتر «محصص» به جمعآوري و تدوين نامههاي «پروين» به مادرش همت گماشت که در سال 1375 «اردشير محصص» آنها را در اختيار بنده قرار داد. اميدوار بودم نامههاي ديگر «پروين» نبز به دستم برسد. بدين جهت مدتي در نشر نامهها تأمل کردم. ولي چندي پيش با خود گفتم چه کسي برگ اماني به تو دادهاست که کار را به فردا موکول ميکني؟ پس در صدد چاپ نامهها برآمدم. اينجا فرصتي است مناسب، براي عرض سپاس از فرزندان «مهکامه محصص»، دکتر «محمدعلي محصص» و «اردشير محصص».
***
پس از اين مقدمهي کوتاه، بپردازم به چهل و يک نامهي «پروين» به «مهکامه محصص»
نامهي شمارهي 1 تا 40 در فاصلهي 31 فروردين 1307 تا 20 شهريور 1315 نوشته شدهاست و نامهي 41 به شرحي که خواهد آمد، احتمالأ در اواخر شهريور يا اوايل مهرماه 1315.
اين نامهها از تهران به تهران (پست شهري)، تهران به کرمانشاه و تهران به رشت فرستاده شدهاست. نامههاي پيش از 31 فروردين 1307 و پس از شهريور 1315 در اختيار بنده نيست.
تعداد اين نامهها با توجه به تاريخي که نوشته شده بدين قرار است:
سال 1307، (3) نامه
سال 1308، (1) نامه
سال 1309، (2) نامه
سال 1310، (3) نامه
سال 1311، (9) نامه
سال 1312، (9) نامه
سال 1313، (2) نامه
سال 1314، (8) نامه
سال 1315، (4) نامه
«پروين اين نامهها را در سنين 22 تا 30 سالگي خود نوشتهاست. مسلم است که وي نامههاي ديگري نيز در اين سالها به دوست خود نوشته که در اين مجموعه نيست. از جمله «مهکامه» در مصاحبه با خبرنگار مجلهي «تلاش» به نامهاي اشاره کردهاست که «پروين» پس از چاپ ديوانش در سال 1314، آن نامه را همراه ديوان اشعار خود براي او فرستاده بودهاست.
نامهي ديگر: «پروين» در نامهي شمارهي 38 (مورخ 6/4/1315) به مهکامه نوشتهاست:
«يک هفته قبل به زيارت نامهي گرامي 21 خرداد آن دوست مهربان ديدهام روشن گرديد... يک روز قبل از زيارت مکتوب محبوب سرکار، عريضهاي به خدمت عرض کردهام، البته تا به حال رسيدهاست». نامهي مورخ 20 خرداد1315 «پروين» هم در اين مجموعه نيست.
«مهکامه» در سال 1320 نوشتهاست: « افسوس آخرين خط آن عزيز، مورخ 29 اسفند 1319 ذر روز سوم فروردين 1320 در رشت به دستم رسيد و هنوز دو هفته نگذشته بود که آگهي فقدان آن گوهر تابناک در جرايد پايتخت منتشر شد...»
وي همچنين در مصاحبه با روزنامهي کيهان تهران گفتهاست: «در بيست و نهم اسفند ماه 1319 آخرين نامه [پروين] به دستم رسيد. او در اين نامه از زندگي با من حرف زده بود...»
***
متن کامل اين 41 نامه به ترتيب نگارش و با شمارهي ترتيب، از يک تا چهل و يک، بيکم و کاست، حتي بدون تغيير شيوهي رسمالخط «پروين اعتصامي» کمي بعدتر خواهد آمد.
«پروين» تاريخ هر نامه را در سمت راست، در بالاي هر نامه نوشتهاست. با قيد روز و ماه و سال (بجز نامهي 36 که تاريخ نگارش آن در آخر نامه ذکر گرديدهاست و نامهي 41 که تاريخ تحرير ندارد). در بعضي از نامهها نيز سال نگارش آن نوشته نشدهاست که «محمدعلي محصص» با مراجعه به پاکت آن نامهها و مهر پستخانه، سال نگارش آن را معلوم نموده و اين حاکي از نظم و ترتيب «مهکامه محصص» است که نامهها را با پاکت پستي آنها نگهميداشته است. در نامههاي «پروين» از نقطه گذاري و تقسيم مطالب به پاراگراف بهندرت اثري ديده ميشود.
با توجه به متن نامهها معلوم ميشود که در آن سالها _ يعني بين سال 1307 تا 1315 _ نامههاي تهران به رشت يا کرمانشاه و بالعکس حداکثر پس از 4 تا 6 روز به دست گيرنده ميرسيدهاست و گاهي نيز زودتر، چنان که نامهي 37 (مورخ 23/12/1314) در روز 25/12/1314 از تهران به رشت رسيده بودهاست. همراه اين 41 نامه، دو پاکت پستي نيز در اختيار بنده است که «پروين» نشاني «مهکامه» را بر روي آن نوشتهاست. نکتهي قابل توجه آن است که بر روي اين دو پاکت، از طرف ادارهي پست رشت، ساعت توزيع نامه با مهر مشخص گرديدهاست. چنان که ساعت توزيع نامهي مورد بحث « ساعت 10» قيد شدهاست.
در نامههاي «پروين»، خط خوردگي و اصلاح عبارتي ديده نميشود. يا وي با تسلط تمام هر نامه را از آغاز تا پايان بيخط خوردگي نوشتهاست و يا آن که نامههاي موجود، همه صورت پاکنويس شدهي آنهاست. نثر نامهها روشن و ساده است، منتها بايد توجه داشت که نامههابه اسلوب مکاتبات آن روز نگاشته شدهاست. در اين نامهها، در چند مورد غلط املايي ديده ميشود که صورت صحيح آنها در داخل نشانهي [ ] چاپ شدهاست.
بيشتر نامهها با عبارت «خانم عزيزم» شروع شدهاست (25 نامه) و به عباراتي مانند: «قربان و تصدق خانم عزيزم ميروم»، « قربان و تصدق خانم مهربان عزيزم ميروم»، «قربان و تصدق دوست عزيزم ميروم»، «خانم محترم عزيزم قربانت ميروم»، « قربان و تصدق خانم و خواهر عزيزم ميروم»، «خانم عزيزم قربانت گردم» و...
نامهها بسيار به ندرت، تنها با نام نويسنده، «پروين اعتصامي» (نامهي 2) پايان ميپذيرد. بيشتر آنها با عباراتي مانند :«ارادتمند پروين اغتصامي»، «تصدقت پروين اعتصامي»، «قربانت و تصدقت پروين»، «هزار بار قربانت ميرود پروين اعتصامي»، «قربانت پروين»، «قربان و تصدقت پروين»، «قربانت و تصدقت پروين»، «قربان و تصدق الطاف بيپايانت ميرود پروين اعتصامي»، «قربان تو ميرود پروين اعتصامي»، «زياده تصديع است پروين اعتصامي» و... به پايان رسيدهاست.
در نامههاي 29 و 30 که «پروين» در ايام اقامت در کرمانشاه و دوران کوتاه زندگي با همسرش نوشته، پس از نام و نام خانوادگي خود، نام خانوادگي همسرش را افزودهاست: «قربانت پروين اعتصامي همايونفال».
اگر اشتباه نکنم در تمام اين نامهها، «پروين» به ندرت لفظ «تو» يا ضمير متصل «ت» را براي «مهکامه« به کار بردهاست. از جمله در نامهي 26.
«پروين روي يکي از پاکتها، نام مخاطب را بدين شرح نوشتهاست: «به توسط حضرت مستطاب آقاي ميرزا علياکبر خان محصصي دام اقبالهالعالي خدمت حضرت اديبه فاضله خانم سرور مهکامه محصصي ملاحظه فرمايند». وي نشاني خود را پشت همين پاکت اين چنين نوشتهاست: «تقديمي – پروين اعتصامي – تهران خيابان سيروس».
***
کلمات و ترکيبات عربي ذر نامهها زياد به چشم ميخورد:
«کسالت عارضه، رقيمهي سرکار، خانمهاي محترمه الطاف مخصوصه، مرقومات قشنگ، رقيمهي شريفه، نوشتجات روحپرور، مکاتيب دلفريب و زيبا مراحم عاليه، دولتمنزل، اقسام مذکوره، رقايم سرکار، رقايم گرانبها، رقايم روحپرور، تبريکيهي عروسي، کارت تبريکيه، عريضهي تبريکيه و...»
«پروين» در نامههايش از پدر و مادر خود عمومأ با اين الفاظ ياد ميکند: «حضرت مستطاب اجل آقا و حضرت عليه خانم»، « حضرت خداوندگاري آقا دام اقبله به سرکار عليه ثنا و سلام ميرسانند. سرکار عليه خانم نيز به سلام مخصوص مصدعند»، «حضرت عليه خانم دامت شوکتها از صحت وجود مبارک استعلام مينمايند».
«پروين» در اين نامه چهار بيت و سه مصراع به کار بردهاست:
لطفي نمـــــــودهاي و ندارم زبان عــــــذر
اين عذر را حوالــه بـه لطف تو ميکنــــم
(نامهي 3)
تو سراپا همه لطفي، عجب آن جاست که ما
با چنين بيهنـــــري، شامل الطـاف توايـــــم
(نامهي 10)
چون گُــــــل ما را به گلزار دگر گشت آسمان
به کــه خوبان جمله بشناسند آن گلــــزار را
(نامهي17)
در آتشــــم ميفکن و نــــام گنـــــه مبـــــــر
آتش بـــه گـــرمـــي عـــــرق انفعال نيست
(نامهي 39)
جرمهاي رفته را، لطف تو پنهان ميکند
(نامهي 10)
سرت سبز و دلت پيوسته خوش باش
(نامهي 21)
ديده روشن شد ز نام نامهات
(نامهي 33)
عبارتهاي احترامآميز، اختصاصي به افراد مسن و پدر و مادر ندارد. هرگاه «پروين» از تولد يکي از فرزندان «مهکامه» آگاه ميشود، از اين کودک نوزاد با اين الفاظ ياد ميکند:
«روي ماه محمدعلي خان را ميبوسم» (نامهي 6)، «مستدعيم آقاي محمدعلي خان را به عوض من بوسيده و متشکرم فرماييد» (نامهي 8)، «از اين که خانم ايراندخت مبتلا به درد چشم شده، خيلي متأسفم» (نامهي 20).
تبريک تولد داريوش:
« از تأخير در عرض تبريک و يک عالم خوشوقتي براي تولد آن فرزند دلبند تبريکات صميمانهي خود را با کمال اشتياق حضور حضرت عليه و حضرت مسنطاب اجل آقا تقديم داشته و متمني هستم که به جاي بنده، داريوش عزيز را هزاران بار ببوسيد... » (نامه ي 29).
تبريک تولد اردشير:
«... از مژدهي تولد مولود جديد عزيز آقاي اردشير محصص بسي مشعوف و مسرور گرديدم و خواستم با عرض و تقديم اين چند کلمه به عرض تبريک مصدع شوم ... خواهشمندم تمام نورچشمان را در عوض بنده بوسيده و مخصوصأ متمني هستم آقاي اردشير محصص را به نام تبريک صميمانه، به جاي من ببوسيد...» (نامهي 41).
عبارتهاي تعارفآميز در همهي نامهها، کم و بيش به چشم ميخورد. از آن جمله است:
«از خداوند متعال خواهانم که همواره پيمانهي طالعت را لبريز شربت سعادت و نيکبختي فرمايد». وي اين عبارت را در نامهاي نوشتهاست که به همراه آن «پيالهي کوچکي» را به عنوان هديهي عروسي «مهکامه» براي وي فرستادهاست (نامهي 1).
«هميشه شوکت و سلامت وجود نازنينت را از خداوند تعالي خواهان و دستهاي عزيزت را با کمال احترام و ادب از دور ميبويم» (نامهي 2).
«رقيمهي قشنگ و عزيزت که واقعأ دستهگلي از بوستان زيباي ادبيات بود چند روز قبل رسيد. البته توصيف و تمجيد آن خط و ربط و انشاء املاء دلفريب و جانبخش از قوهي من خارج و همينقدر عرضه ميدارم که آن نمونه علم و وديعهي محبت را هميشه به يادگار، نگاه خواهم داشت» (نامهي 3).
«... وگرنه از کجا ممکن است که معروضهي ناقابل من شايستهي آن بود که در خدمت سرکار به نام جوابيه مفتخر گردد، الطاف بيپايان آن دوست بينظير است که به من اجازه دادهاست که «زيره به کرمان بفرستم»...(نامهي 9).
«مدتي به عکس گراميت نگريسته و مثل اين بود که در مقابل مجسمهي محبت تو ايستادهام و ايام گذشته را به خاطر آورده و خود را با آن دوست بينظير در يکجا ميديدم...» (نامهي 37).
در نامههاي «پروين» به «مهکامه» به جز احوالپرسي و مطالب خصوصي مانند اشاره به کسالتهاي خود و يا عذرخواهي از تأخير در فرستادن نامه که زياد است مانند:
«... عزيزم همينقدر تقاضا دارم باور بفرماييد که قصور من در عرض عريضه به علت ترک الفت و يا به خيال قطع مکاتبه نبوده و من سرکار عليه را براي خودم مثل مهربانترين خواهري ميدانم که تا زندهام هرگز ممکن نيست که بتوانم کمترين فکر دوري و فراموشي نسبت به شما به قلبم رخنه کند...» (نامهي28)
(در چند نامهي ديگر «پروين» نيز عباراتي نظير اين عبارت ديده ميشود. نامههاي «مهکامه» را در اختيار ندارم تا روشن گردد وي به «پروين» چه مينوشتهاست که پروين تأکيد ميکند تأخير در نگارش پاسخ نامههاي او بدين سبب نبودهاست که در صدد ترک الفت يا قطع مکاتبه بودهاست).
«... چند روز قبل چشمم به زيارت عکس و اشعار نغز آن خانم دانشمند و اديبهي سخنسنج، روشن گرديد و به قدري از قرائت آن ابيات دلپذير و روحنواز محظوظ گرديدم که حدي بر آن متصور نيست و واقعأ همانطوري است که خود سرکار در انتهاي آن قطعهي گرانبها، سرودهايد: «کاندر سخنوري ز رجال سخن گذشت...» (نامهي 37). اشاره به سفر يک هفتهاي خود به اتفاق حضرت عليه خانم به «افجهي لواسان» و اين که سه فرسخ را با اتومبيل طي کردهاند «و سه فرسخ ديگر را بايد سوار الاغ يا قاطر شد ...» (نامهي 22).
***
نامههاي 23،24 و 25 (22مرداد تا 28/6/1312) مربوط به خريد چادر است:
«مهکامه» از «پروين» تقاضا کرده بودهاست براي او چادري بخرد و بفرستد. «پروين» به همراه حضرت عليه خانم به مؤسسهي دولتي تهران، مقابل باغ ملي ميرود و از چادرهاي موجود، بهترين را که يک چادر «کربدوشين» است ميخرد و ميافزايد «... همواره از خداوند متعال خواهانم که اين چادر، قرين روزگار فيروزي و سعادت گشته و صدها چادر به سلامتي و خوبي بپوشيد...». و سپس در بارهي شکلهاي مختلف دوختن «جلوي چادر» سخن ميگويد و توضيح ميدهد «... در اجراي امر سرکار سعي کردم جلوي چادر طوري دوخته شود که به طرز جديد و به اصطلاح «مد روز» باشد. به اين جهت دستور را به طور کلوش دادم که امروز غالبأ طرز دوخت شيک در تهران همين است...».
اطلاعاتي که در اين نامه راجع به دوختن جلوي چادر سياه در شهريور 1312 نوشتهاست، براي علاقمندان ميتواند سودمند باشد. درضمن ناگفته نماند که بهاي شش ذرع و يک چارک «کربدوشين» در تاريخ 21/5/1312 پس از تخفيف، مبلغ چهارصد ريال بودهاست که اجرت خياط و کار دستي جلوي چادر را نيز بايد به آن اضافه کرد و البته اين مبلغ کمي نيست.
وقتي که «مهکامه» در کرمانشاه بهسرميبردهاست، چند روزي به «شاهآباد» و «کرند» ميرود. اين موضوع را به «پروين» مينويسد. «پروين» در نامهي 19، از او سؤال ميکند «... نميدانم سرکار همانطوري که از قصر شيرين حکايت ميکنيد، بيستون و مجسمههاي قديمه را در آنجا ملاحظه فرموديد يا خير؟ ميگويند علامت کوه کندن فرهاد و جوي شير، که براي شيرين کندهاست هنوز از ميان نرفتهاست... ».
از نامهي شمارهي 20 پروين، معلوم ميشود که خانم محصص در جواب وي نوشته بودهاست «... از آثار تاريخي کرمانشاهان جز خرابههايي باقي نيست...»
در نامههاي 34، 35، 36، و 37 (22 دي تا 23 اسفند1314)، که پس از اعلام کشف حجاب نوشته شدهاست، «پروين» در جواب «مهکامه» که از او مستورهي پارچهي پالتويي خواسته و نوشتهاست: «عزيزم خيلي متشکرم که از ناحيهي آن دوست عزيز، خدمت انتخاب پارچهي پالتويي به من محول گرديد. صبح همان شبي که نامهي گرامي را زيارت کردم، براي تحصيل نمونه، به بازار و لالهزار رفتم. ولي عزيزم به واسطهي هجوم و ازدحام مشتري، ابدأ مستوره به کسي نميدهند... بهعلاوه فروشندگان ميگويند که مستوره بردن فايده ندارد، براي اين که همان پارچه ممکن است در ظرف دو ساعت فروخته شود. به منزل خياط رفتم که شايد بتوانم مستورهاي از پارچهي پالتوي خودم بهدست بياورم. در آنجا هم همه را جاروب و پاک کرده و دور ريخته بودند. در اينجا پارچههاي اعلا و مرغوب، از متري 15، 14، 12 و 10 تومان کمتر نيست... رنگهاي مرغوب و «مد» در مرکز عبارتند از مشکي و قهوهاي و سرمهاي. پارچهي پالتوي خود بنده، قيمتش متري 13 تومان و رنگش قهوهاي ولي قدري نازک است... » (نامهي 34).
در سه نامهي آخري سخن از خريد کيف دستي است که «مهکامه» خواهش کرده، «پروين» برايش بخرد و بفرستد. «پروين» مينويسد: «... به تمام مغازههاي لالهزار و بازار و شاهآباد و ميدان شاه به سراغ کيف دستي رفتم. کيف زياد هست ولي کيف بسيار خوب...عجالتأ يافت نميشود... قبل از مسألهي نهضت بانوان، کيفهاي خوب، زياد بودند ولي به محض انتشار اين مسأله تمام کيفها در مدت کمي فروخته شد...» (نامهي 35).
«پروين» در اين نامهها به طور غير مستقيم به يکي از اساسيترين تغييرات اجتماعي در دورهي رضاشاه اشاره کردهاست. به علاوه که نويسندهي اين سطور در مقالهي «هفدهم ديماه 1314» آن را مورد بررسي قرار دادهاست. بهعلاوه به طوري که ملاحظه ميشود «پروين» از کشف حجاب با عنوان «نهضت بانوان» ياد کردهاست.
نامههاي 30 ( 5 تير 1314) و 31 (23 مرداد 1314) هر دو از نظر ازدواج و طلاق «پروين» حائز کمال اهميت است. بين نامهي 29 (13 آذر 1313) و نامهي 30 متجاوز از شش ماه فاصله شدهاست. گمان نميرود که در اين مدت «پروين» نامهاي به «مهکامه» ننوشته باشد، زيرا دو سوم نامهي شمارهي 30 «پروين» که در پاسخ نامهي 31 خرداد 1314 «مهکامه»، نوشته شده، صرف عذرخواهي از اوست.:
«... مجددأ از آن دوست بيمانند تقاضا ميکنم که عفوم فرماييد و از اين راه دور دست بامحبتت را براي عرض پوزش ميبوسم...». در همين نامه پس از عذرخواهيها نوشتهاست:
«عزيزم چنديست در تهران هستيم و خيال معاودت به کرمانشاه نداريم. براي اين که رياست نظميه به ديگري واگذار شدهاست و بنده هنوز نميدانم که به کجا خواهيم رفت...». همين که «پروين» در اين نامه نوشتهاست به تهران آمده و رياست نظميه را به ديگري واگذار گرديده، حاکي از آن است که وي در نامه يا نامههاي بين نامهي 29 و 30 (که در مجموعهي 41 نامهي حاضر نيست) از موضوع ازدواج خود، رفتن به خانهي شوهر در کرمانشاه و اين که شوهرش رئيس نظميه آنجاست با «مهکامه» سخن گفتهاست
ازدواج و طلاق «پروين» را برادرش «ابوالفتح اعتصامي» چنين روايت ميکند:
«پروين در 19 تير 1313 با پسر عموي خود ازدواج و چهار ماه پس از عقد مزاوجت به کرمانشاه به خانهي شوهر رفت. اين ازدواج متناسب نبود، لذا بعد از دو ماه و نيم اقامت در خانهي شوي به منزل پدر برگشت و در 11 مرداد 1314 با گذشتن از کابين، تفريق نمود. اين پيشامد را با متانت و خونسردي شگفتآوري تحمل کرد و تا پايان عمر از آن ماجرا سخني بر زبان نياورد و شکايتي ننمود.»
ظاهرأ «پروين» در نامهي تير 1314 خود نخواستهاست، يا به اصطلاح رويش نشدهاست به «مهکامه» بنويسد که در آستانهي طلاق گرفتن است و پدر و مادرش مشغول چانهزدن براي انجام اين کار. و سرانجام «پروين»، عملأ با گفتن «مهرم حلال، جانم آزاد» و شايد با پرداخت مبلغي اضافي به شوهر، خود را خلاص کردهاست. زيرا در آن سالها طلاق گرفتن دختران براي خانوادههاي محترم و آبرومند، مايهي سرشکستگي بود. هم براي دختر و هم براي پدر و مادر. آن هم دختري که در سن 28 يا 29 سالگي به خانهي شوهر رفته بودهاست. در آن سالها دختران عمومأ در سنين کمتر از 20 سالگي شوهر ميکردند و عرف، زمان ازدواج دختران را در سن بيش از بيست سال نميپسنديد.
«پروين» سرانجام در نامهي 31 (23 مرداد1314)، از گرفتاريهاي غير مترقبه ي پس از ازدواج خود ياد کرده و به «مهکامه» نوشتهاست شوهرش افيوني (ترياکي) بودهاست:
« ... باري عزيزم، يک ماه پس از عزيمت بنده به کرمانشاه معلوم شد که شخصي که با او ميبايست تمام عمر زندگي کنم مبتلا به افيون بودهاست و چون از طفوليت در اطراف بوده، هيچيک از افراذ خانوادهي ما از ابتلاي او به ترياک اطلاعي نداشته... و چون ميدانم که گرفتارا به اين بدبختي را ديگر راه نجاتي نيست، پس از اين پيشآمد، دلتنگ و منفجر شدم و مصمم شدم که خود را به هر زحمت و قيمتي که باشد از اين دام بلا مستخلص گردانم».
حقيقت آن است که «پروين آرام و ساکت وقتي با چنان شوهري روبهرو ميشود، به صورت محترمانهاي از خانهي وي ميگريزد:
به اين جهت يک ماه بعد از ازدواج در تحت عنوان ديدن اخوي[ابوالقاسم اعتصامي کارمند وزارت امور خارجه] که تازه از روسيه آمده بودند به تهران آمدم و مسأله را به حضرت خداوندگاري آقا و حضرت عليه خانمجان گفتم و تقاضا کردم که مرا از اين زندگاني که آن را ابدأ دوست نميدارم، خلاصي بخشند... اجمالأ عرض ميکنم که مدت چند ماه، بنده در تهران ماندم و پس از زحمات زياد بالاخره موفق شديم که اين کار را به قيمت زيادي خاتمه دهيم. چون ميدانم که سرکار عليه هميشه نسبت به زندگي من علاقهمند ميباشيد، به اين جهت باعث تصديع ميشوم و مثل کسي که با خواهر مهرباني حرف بزند، اين حرفها را به سرکار مينويسم...
موضوعي که براي نسل جوان ما و محققان مسائل اجتماعي ايران در شصت، هفتاد سال پيش ميتواند سودمند باشد، آن است که «پروين» با مردي ازدواج کرده که او را نديده بودهاست (اگر او را ديده بود به احتمال قوي به افيوني بودن وي پي ميبرد)، پدر و مادر او هم آن مرد را نديده بودند «چون از طفوليت در اطراف بوده...». پس معلوم ميشود «پروين»، «اختر چرخ ادب» ما نيز چون ديگر دختران آن روزگار، بر اساس گفتگوي خويشان مرد و دختر و موافقت آنان با يکديگر، با پسر عموي پدر خود ازدواج کرده بودهاست. عقد ازدواج هم در مواردي بيحضور «داماد»، توسط وکيل مرد انجام ميگرفتهاست.
در فاصلهي بين عقد ازدواج و رفتن دختر به خانهي شوهر هم ديداري بين زن و شوهر رسمي و شرعي _ بر اساس عرف زمانه _ روي نميدادهاست تا دختر چشم و گوش بستهي محجوبه، ناگهان وارد خانهي شوهر شود و خود را در شب اول با تمام وجود در اختيار آن مرد قرار دهد. تصور نفرماييد که اين امر، اختصاصي به «پروين» داشتهاست. خير، اين امر، عموميت داشتهاست. چنان که «ملکالشعراي بهار» نيز در نامههايي که از وي به چاپ رسيدهاست همين موضوع را مطرح ميسازد که پس از انجام عقد ازدواج وتا پيش از آن که همسرش «سودابه» به خانه نقل مکان کند، اجازه نداشته زن شرعي خود را در خانهي مادر «سودابه» ببيند، گرچه براي تبريک عيد به خانهي مادر زن، شاهزاده خانم ميرفتهاست. زنش حداقل يک بار از پشت پرده، طوري که کسي نفهمد، شوهر خود را ديدهاست و وقتي اين مطلب را در نامهاي به شوهر مينويس، فرياد «ملکالشعراء» بلند ميشود که اين چه قانوني است که تو ميتواني مرا ديد و من حق ندارم زن شرعي خود را ببينم!
اعلام اجباري کشف حجاب در دوران رضاشاه، مقدمهاي بود براي دگرگون ساختن برخي از سنتهاي قرون وسطايي.
طبيعي است که طلاق فوري دختري سرشناس چون «پروين اعتصامي» در تهران تا سالها با شايعاتي همراه بودهاست. «ابواافتح اعتصامي» در جواب مقالهي «پرويز نقيبي» در مجلهي «روشنفکر» در بارهي شوهر «پروين»، جواب دادهاست که او را «نبايد عامي و بيسواد خواند. از افسران شهرباني و هنگام وصلت با «پروين»، رئيس شهرباني کرمانشاه بود... اخلاق نظامي او با روح لطيف و آزاد «پروين» مغايرت داشت. «پروين» از خانهاي که هرگز مشروب و ترياک بدان راه نيافته بود، پس از ازدواج، ناگهان به خانهاي واردشد که يکدم از مشروب و دود و دم ترياک خالي نبود... او هرگز خشونتي نسبت به «پروين» روا نداشت. دعوي اين که «پروين» در خانهي او حق نداشت شعر بخواند و مانند يک بندي اسير ميبايست در مطبخ بهسر برد، ادعايي است باطل و مضحک...»
بين نوشتهي «پروين» و برادرش در بارهي شوهر «پروين» دو اختلاف به چشم ميخورد. «پروين» نوشتهاست «يک ماه بعد از ازدواج» خانهي شوهر را ترک کردم ولي برادر از اقامت دو ماه و نيمهي خواهر در خانهي شوهر ياد کردهاست. «پروين» تنها به افيوني بودن شوهر اشاره کرده و برادر، خانهي شوهر «پروين» را خانهاي وصف ميکند که «دمي از مي و دود و دم خالي » نبودهاست.
شايعهي ديگر پس از مرگ «پروين» آن بودهاست که وي عاشق کسي بودهاست. «پرويز نقيبي» در مقالهي خود به اين موضوع پرداخته بوده و «ابوالفتح اعتصامي» به وي جواب ميدهد که:
«... در بحث از «پروين»، به ميان کشيدن پاي عشق (آن هم به مفهوم مبتذل کنوني آن) بيانصافي صرف و دليل روشن بر کمال بياطلاعي از زندگي و افکار و انديشههاي «پروين» است». «راجع به آخرين روزهاي «پروين» و درگذشت او و دعوي «خواندن اشعار عاشقانه و بردن نامهاي ناشناس در مواقع بيخودي» از حيث بياساس بودن واقعأ حيرتآور است... اساسأ در مدت بيماري [پروين] جز مادر و من و «طبيب» کسي بر بالين «پروين» نبود که چيزي شنيده باشد و اکنون در مقام نقل قول برآيد.
«مهکامه محصص» در پاسخ خبرنگار مجلهي «تلاش» که از وي پرسيدهاست «آيا شما معتقديدکه قلب «پروين» هرگز به خاطر کسي نتپيده؟» گفتهاست: «... من با اطمينان خاطر و اعتماد کامل ميگويم که در زندگي «پروين» ماجراي عشقي وجود نداشتهاست...»
***
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر