نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ فروردین ۵, پنجشنبه

تیوری "بیشماران" و مباحث گرد آن (5)- لیلا جدیدی




تیوری "بیشماران" و مباحث گرد آن (5)

لیلا جدیدی
پست مدرنیسم، مبارزه طبقاتی و تیوریهای آنتونیو نگری
در چهار شماره پیشین نشریه نبرد خلق در سلسله مقاله های "تیوری بیشماران و مباحث گرد آن" به بررسی نظرات "آنتونیو نگری" و "مایکل هارت" که در دو کتاب "امپایر" یا "امپراتوری" و "مالتیتود" یا "بیشماران" تشریح شده اند پرداختیم. همچنین مباحثی که این تیوری را رد کرده و یا از آن پشتیبانی می کنند را مورد بررسی قرار دادیم. در بسیاری موارد نیز پاسخهای آنتونیو نگری به مخالفان نظریه خود را مطالعه کردیم.
از آنجا که بخش وسیعی از تیوریهای آنتونیو نگری بر دیدگاه پست مدرنیسم وی بنا گردیده، در این بخش تلاش می کنیم آشنایی بیشتری با این دیدگاه داشته باشیم. در باره پست مدرنیسم سخنان زیادی گفته شده است. بسیاری از فلاسفه و جامعه شناسان به صورتهای گوناگونی آن را تشریح کرده اند. آشنایی با این تعاریف و درک بیشتر این دیدگاه، به ما در شناخت تیوریهای نگری و طرح جنبش "بیشماران" کمک خواهد کرد.

پایه گذاران پست مدرنیسم
"میشل فوکو" (15اکتبر1926- ۲۴ ژوئن 1983)، فیلسوف، تاریخدان و متفکر معاصر فرانسوی است. او به خاطر نظریات عمیق و دیدگاه انقلابی درباره جامعه، سیاست و تاریخ از سرشناسترین متفکران قرن بیستم محسوب می‌شود. وی از رهبران نظریه پسا ساختگرایی می باشد. آنتونیو نگری تحت تاثیر نظرات او تیوریهای خود را شکل داده است.
فوکو می‌گوید که هر رابطه اجتماعی، یک رابطه قدرت است. اما او یادآور می‌شود که هر رابطه قدرت به طور ناگزیر به یک سلطه ختم نمی‌شود. از نظر او قدرت در جامعه مدرن، نظامی از روابط مبتنی بر دانش (شبکه دانش/ قدرت) است که فرد را در درون خود جا می‌دهد. به این معنا که فرد، همزمان که شناخته می‌شود (از سوی عوامل بیرونی ثبت می‌شود و یا از درون، خود را مطابق هنجارها و دانش تحمیل شده از سوی اجتماع می‌فهمد و طبقه بندی می‌کند) یا تحت نظام دانشهایی چون پزشکی، روان شناسی و یا آموزش قرار می‌گیرد، مرئی می‌شود و به این ترتیب، تحت سیطره قدرت قرار می‌گیرد. قدرت، افراد را به گونه فیزیکی نیز از طریق آموزش و نظم دادن به محیط زندگی تحت تاثیر قرار می‌دهد و به همین دلیل می‌توان از زیست- قدرت یا زیست- سیاستی حرف زد که می‌خواهد بر وجود فیزیکی اعمال شده و آن را در نظم مورد نظر خود سازمان دهد.
یکی دیگر از منابع مورد استناد نگری، ژاک دریدا (۱۵ژوییه ۱۹۳۰- ۸ اکتبر ۲۰۰۴)، فیلسوف الجزایره ای ‌تبار فرانسوی می باشد. تیوریهای وی در فلسفه پست مدرن و نقد ادبی بسیار تاثیر گذار بوده اند. وی که از پهنه پدیدارشناسی به ساختارگرایی و ساختارشکنی نزدیک شد، با دیدگاه‌هایش درباره زبان، دانش و معنا و به ویژه ماهیت متن مورد توجه ارتباط ‌شناسان قرار گرفت.
او شاگرد نهضت ساختارگرایی و اندیشه‌های پساساختارگرایی میشل فوکو بود و با نقدی که از این اندیشه و بیشتر از جنبه نشانه‌شناسی کرد، مورد توجه محافل نقد ادبی و جامعه پست مدرن دانشگاهی آمریکا قرار گرفت. دریدا در آثارش فاصله بین فلسفه و ادبیات را کاهش داد و به عنوان یک منتقد ادبی قدرتمند هم شناخته شد.

پست مدرنیسم (پسا نو گرایی)
برای شناخت پست مدرنیسم یا پسا نوگرایی بهتر است نخست به مدرنیسم بیاندیشیم زیرا به اعتقاد بسیاری، پست مدرنیسم از جنبش مدرنیسم برخاسته است. مدرنیسم دارای دو گونه تعریف است که به درک پست مدرنیسم مربوط می شود. اولین جنبه یا تعریف از مدرنیسم، از یک جنبش زیبایی شناختی که به طور کلی مدرنیسم نامیده‌‌‌ می‌‌شد، سرچشمه می‌‌‌‌گیرد. این جنبش تماما با اندیشه‌‌های غربی قرن بیستم در مورد هنر همسان است. علایم در حال ظهور آن را می‌توان در قرن نوزدهم هم یافت. مدرنیسم جنبشی است در هنرهای تجسمی، موسیقی، ادبیات و نمایشنامه‌‌‌‌نویسی که معیارهای سنتی در پاسخ به این پرسش که هنر چگونه باید شکل بگیرد، استفاده گردد و چه معنایی داشته ‌باشد را نادیده می گیرد.
مدرنیسم بین سالهای ۱۹۱۰ تا ۱۹۳۰ دوران اوج خود را طی کرد. چهره‌‌های شاخص ادبیات مدرن به عنوان پایه‌‌‌گذاران مدرنیسم قرن بیستم، به توصیف مجدد این امر که شعر و داستان باید چگونه باشد و چه کاری می‌‌تواند انجام دهد، کمک کردند.
نوگرایی به دوره زمانی یا شرایطی گفته می شود که با انقلاب صنعتی و یا نهضت روشنفکری شناسایی می‌شود. این گونه بیان می گردد که یکی از کاربردهای نوگرایی، پرورش پیشرفت و ترقی است که از طریق به‌کارگیری اصول منطق، سلسله مراتب در بخشهای عمومی و هنری زندگی به دست می‌آید.
یکی از شاخص ترین تفاوتها بین نوگرایی و پسا نوگرایی، نگرانی از جامعیت یا کلیت است. نوگراها جامعیت یا کلیت در برخی صحنه‌ها را هدف قرار می دهند. پست مدرنیستها این تمایل را کنار می زنند.
برخی از فیلسوفها مانند "جین فرانکویز لیوتارد" و "جین بادریلارد" نوگرایی را به‌عنوان یک وضعیت فرهنگی که دارای خصوصیت تغییر مداوم در جهت پیشرفت است می‌شناسد. همچنین پسانوگرایی را ارایه کننده مرز نهایی این پیشرفت می‌دانند که در آن تغییرات مکرر به صورت پدیده‌ای عادی در آمده و پندار پیشرفت به کهنگی می‌گراید.
پست مدرنیسم از بیشتر عقاید مدرنیسم پیروی می‌کند، در حالی که منکر مرز‌‌‌بندی میان اشکال والا و پست و تمایزات ثابت است و بر تقلید، کنایه و فکاهی بودن تاکید دارد. هنر و اندیشه پست مدرن از انعکاس‌‌‌پذیری، ناخود‌‌آگاهی، از هم گسیختگی و ناپیوستگی به ویژه در ساختار‌‌‌ های روایی، ابهام و تقارن زمانی حمایت کرده و بر موضوعاتی فاقد ساختار و ثبات تاکید می‌‌ورزد.
پست مدرنیسم از ایده پراکندگی و موقتی بودن و فقدان انسجام حسرت نمی خورد بلکه، بیشتر آن را می‌‌‌ستاید: "جهان بی‌‌معناست، پس بیایید وانمود نکنیم که هنر می تواند بدان معنا بخشد، بیایید تنها با چرندیات بازی کنیم!"
"فردریک جیمسون" معتقد است: "مدرنیسم و پست مدرنیسم اشکالی فرهنگی هستند که در مراحل خاصی از سرمایه‌‌داری شکل گرفته اند. مرحله اول را در سرمایه‌‌داری ای که از قرن هیجدهم تا اواخر قرن نوزدهم در کشورهای اروپای غربی، انگلستان و ایالات متحده (و تمام پهنه های تحت نفوذشان) شکل گرفت، می توان سراغ گرفت. این مرحله و شاخص فرهنگی آن یعنی، رئالیسم به گونه‌ای خاص به پیشرفتهای تکنولوژیکی مانند اختراع موتور بخار مرتبط می‌‌باشد.
مرحله دوم، از اواخر قرن نوزدهم تا اواسط قرن بیستم، در زمان جنگ جهانی دوم شکل گرفت. این مرحله، یعنی دوران پیدایش سرمایه‌‌داری انحصار طلبانه با ظهور مدرنیسم مرتبط است.
مرحله سوم، مرحله‌‌ای است که هم اکنون در آن قرار داریم یعنی، مرحله سرمایه‌‌‌‌داری چند ملیتی و مصرفی که تاکید آن بیشتر بر بازار‌یابی، فروش و مصرف کالا است و نه تولید آن و ارتباطی تنگاتنگ با تکنولوژی هسته‌‌‌ای، الکتریکی و پست مدرنیسم دارد."
تحلیل "جیمسون" از پست مدرنیسم به عنوان سبک تولید و تکنولوژی، بیشتر از تاریخ و جامعه‌شناسی نشات می گیرد تا از ادبیات و تاریخ هنر! این تفکر، پست مدرنیسم را به عنوان یک شکل کامل اجتماعی یا مجموعه‌‌‌ای از نگرشهای جامعه‌ ‌‌‌شناختی - تاریخی می‌نامد و به بیان دقیقتر، این روش بیشتر پست مدرنیته را با مدرنیته مقایسه می‌کند تا پست مدرنیسم را با مدرنیسم ! اما فرق این دو در چیست؟
مدرنیسم عموما به جنبشهای گسترده زیبا‌شناختی در قرن بیستم و مدرنیته به مجموعه‌‌‌ای از عقاید فلسفی سیاسی و اخلاقی که پایه‌‌گذار جنبه زیبا‌‌‌شناختی مدرنیسم هستند، اشاره دارند.
مدرنیته قدمت بیشتری از مدرنیسم دارد. عنوان "مدرن" که اولین‌بار در جامعه‌شناختی قرن هفدهم به کار برده شد، به معنای متمایز ساختن دوره کنونی از دوره پیشین که "دوره عتیق" نامیده می‌شد، است.
محققان همیشه بر سر زمان دقیق آغاز دوره پست مدرنیسم و چگونگی تمایز میان آنچه مدرن هست و آنچه مدرن نیست، بحث و مجادله داشته‌‌اند. اما در جمع، دوران مدرن با عصر روشنگری اروپایی که در اساس در قرن هیجدهم شروع شد، مرتبط است.

نگری و پست مدرنیسم
آنتونیو نگری در هنگام اقامت خود در پاریس در کنار نظریه پردازان پست مدرن مانند "فوکو" قرار گرفت و همراه وی و "دولوز" و "گاتری" عضو حلقه روشنفکران فرانسوی شد. نگری در این سالها به کارهای نظری پرداخت و در ماهیت سرمایه و اقتدار مرکزی دولت و ماهیت نیروهای دموکراتیک انقلابی همچون کارگران، شورشیان و فقرا تعمق کرد. او سپس پس از چند سال زندان و اقامت طولانی در فرانسه به حالت تبعید و ارتباط نزدیک با اندیشمندان پست مدرن فرانسوی یعنی، "میشل فوکو"، "ژیل دلوز" و "ژاک دریدا" در سال 1997 به ایتالیا باز گشت و تفکرات جدید خود را در قالب اثر مشترکش با "مایکل هارت"، نویسنده آمریکایی، کتاب "امپراتوری" منتشر نمود.
از جمله نقدهای قابل توجه و قدرتمندی که پیرامون اندیشه های نگری شده است، نقدی است که "آلکس کالینیکوس"، نظریه پرداز برجسته چپ، عضو شورای مرکزی "حزب کارگران سوسیالیست بریتانیا" و استاد علوم سیاسی در "کینگز کالج" لندن تحت عنوان "محدودیتهای نظریه و عمل اوتونومیستها" به نگارش درآورده است . آلکس کالینیکوس نیز به واسطه ترجمه آثار متعددی از او به زبان فارسی، نامی نا آشنا در ایران نیست.
روزبه کلانتری در نوشته ای تحت عنوان "درآمدی بر نقد اندیشه های تونی نگری" می نویسد: "کالینیکوس به نقد تفکرات نگری در مقطعی که تحت تاثیر پست مدرنیستهای فرانسوی قرار می گیرد می پردازد . وی به دقت به برداشتهای نادرست نگری از متون "گروند ریسه" و "کاپیتال" اشاره می کند. به اعتقاد کالینیکوس، نگری تحت تاثیر متفکرین پست مدرن فرانسوی و از جمله میشل فوکو، درک خویش از مارکس را به پسا ساختار گرایی پیوند می زند و اندیشه مارکس را به یک تیوری قدرت و ذهنیت تنزل می دهد. او همانطور که گفته شد، با تبدیل "کارگر صنعتی" به "کارگر اجتماعی" به این نتیجه می رسد که مبارزه طبقاتی به تمام لحظات زندگی روزمره تسری می یابد و پیرو آن، پرولتاریا هم همه جا هست. هر کس که در زندگی خویش سلطه سرمایه را احساس کند، جزیی از طبقه کارگر است. کالینیکوس می گوید که همین دگردیسی فکری باعث شد که نگری با کمال بی تفاوتی مسیر فاجعه بار مبارزه طبقاتی در ایتالیا در سالهای پایانی دهه 70 را بنگرد و با خوش بینی شگفت آوری در آن مقطع از پیروزی و در اکثریت بودن کارگران صحبت کند و این همان زمانی است که "تونی کلیف"، تیوریسین بر جسته و ارتدکس چپ، تحلیل خود از تغییر توازن نیروهای طبقاتی به نفع سرمایه را بسط داده بود و گذر زمان نشان داد که تحلیل کلیف بسیار صحیح تر از ارزیابی نگری است."
نگری و هارت بر این باور هستند که ماهیت قدرت جهانی در حین جهانی شدن تغییر کرده است و به جای امپریالیسم که شامل آمریکا و انگلیس بود و جهان را تحت کنترل داشتند، اکنون امپراتوری که شامل مراکز متعدد قدرت است، نشسته است. همزمان، سرمایه داری در دوره امپراتوری نیز دارای مراکز متعدد قدرت است.

دکتر کاظم علمداری در مقاله ای با عنوان " پایان تاریخ یا برگشت تاریخ" می نویسد: "از نظر نگری و هارت سرمایه داری دوره‌ی امپایر نه بر اساس کار تولیدی پرولتاریا (طبقه کارگر) در تیوری مارکس بلکه، تمام تولیدگران و مصرف‌کنندگان و کنشگران نهاد‌های جامعه، از جمله مذهب و ان.جی.او. ‌ها (انبوه توده مردم) قرار دارد."
وی ادامه می دهد: "بیشماران یا مالتیتود در تیوری ‌هارت و نگری مردمی هستند که در نهادهای مختلف در جهان برای حفظ امپایر نقش ایفا می‌کنند. ولی همینها هستند که سر انجام از طریق جهانی شدن به هم وصل می‌شوند و در انقلابی جهانی، امپایر را تغییر خواهند داد. ‌هارت و نگری معتقد‌ند که پادزهر نظم غیرعادلانه جهانی، دمکراسی از پایین است. در حالی که دمکراسیهای موجود از بالا هدایت می‌شوند، دمکراسی یک پروژه ناتمام است. همان نیروهایی که امروز پایه حفظ امپایر هستند (یعنی توده مردم با خواستهای متفاوت درسراسر جهان) به عامل حذف آن بدل می‌شوند. به دیده آنها طیف وسیع جنبشهای ضد جهانی شدن، نطفه‌های این دگرگونی‌اند. همانگونه که مارکس معتقد بود سرمایه‌داری دشمن خود، طبقه کارگر را به وجود می‌آورد، ‌هارت و نگری معتقدند که امپراتوری، "مالتیتیود" را که عامل حذف آن خواهد بود، به وجود می‌آورد."
دکتر کاظم علمداری در ادامه می نویسد: "‌هارت و نگری بر خلاف سایر پست مدرنیستها به جای توجه به مسایل و معیارهای محلی، به مسایل جهانی توجه دارند. این دید مارکسیستی جهانی‌دیدن پدیده‌ها با دیگاه محلی‌نگری پست مدرنیستی، اساس تیوری "مالتیتیود" را می‌سازد."

منوچهر صالحی، نویسنده و مترجم است و از جمله کتابهایی که به ترجمه وی منتشر شده، کتاب "علیه لنینیسم ، مجموعه مقالات کارل کائوتسکی" می باشد.
وی در یک نوشته به بررسی سه کتاب پرداخته که صف‌بندی‌ موجود در برخورد به مبارزات سیاسی، اجتماعی و مسایل مربوط به‌طبقات را به روشنی بازتاب می دهند. این سه اثر عبارتند از "نیروی کار" نوشته "بورلی سیلور"، "نیرومندسازی اجتماعی" نوشته "روبرت کاستل" و "بیشماران" نوشته مایکل هارد و تونی نگری.

مبارزه طبقاتی در کارخانه‌ها
بورلی سیلور معتقد است که تحرک جهانی سرمایه را نمی‌توان بدون بررسی مبارزه طبقاتی درک کرد. او در کتاب خود نشان می‌دهد که از میانه سده نوزده به‌بعد، ناآرامیهای کارگری و فرار منطقه‌ای و جهانی سرمایه در رابطه تنگاتنگی با یکدیگر قرار دارند. به‌عبارت دیگر، فرار سرمایه واکنشی است در برابر مقاومتی که کار زنده نسبت به‌استثمار سرمایه از خود نشان می‌دهد. به‌این ترتیب، حرکت سرمایه از منطقی درونی پیروی نمی‌کند و بلکه عکس‌العملی است در برابر مبارزات سیاسی و اقتصادی که در جامعه‌ای که سرمایه در آن فعال است، انجام می‌گیرد.
سیلور بر این باور است که دگرگونی شیوه تولید و همراه با آن از یک روند تولید به روند تولید دیگری پا نهادن و دگرسانی سازماندهی کار و تولیدهای به‌هم پیوسته و به‌طور کلی پیشرفتهای فنی را فقط می‌توان در پرتو مبارزات طبقاتی فهمید. بورلی سیلور این همه را نتیجه لحظه‌ای از مبارزه طبقاتی می‌نامد که تعیین‌گر کیفیت و کمیت آن دگرگونیها و دگرسانیها است. انتقال سرمایه از نیمه شمالی کره زمین به نیمه جنوبی نتیجه مبارزه طبقاتی‌ای است که کارگران کارخانه‌های کشورهای شمالی برای به‌دست آوردن سطح مزد بیش‌تر، آسان‌تر ساختن شرایط کار خود در کارخانه‌ها و بهتر نمودن زندگی خویش انجام می‌دهند. این امر همزمان در ارتباط با ‌مراحل جابه‌جایی قرار دارد که شاخص شیوه تولید سرمایه‌داری است.
سیلور به‌این نتیجه رسیده است که قدرت کارگران هنوز نیز در صنایع تولید اتومبیل بسیار زیاد است زیرا کارگران قادرند با دخالت‌گری اندکی روند تولید را مختل سازند. در عوض، کارگران در صنایع پارچه‌بافی از انجام یک‌چنین نقشی ناتوان بودند. تفاوت میان کارگران این دو شاخه تولید در آن است که موفقیت کارگران صنایع پارچه‌بافی بیش‌تر مرهون قدرت تشکیلاتی آنها بود (سندیکاها، احزاب سیاسی و اتحادهای فرا طبقاتی آنان با جنبشهای ملی و ...). اما بنا بر بررسیهای سیلور، بنیاد طبقه کارگر جدید در صنایع اتومبیل‌سازی آمریکا در درجه اول بر الگویی از سازماندهی سندیکایی متکی است که بر اساس آن کارگران با عضویت در سندیکای اتومبیل‌سازی از محل کار امن برخوردار می‌شوند و سندیکاها تضمین‌کننده محل کار برای اعضای خود هستند و از استخدام کسانی که عضو سندیکا نیستند در صنایع اتومبیل‌سازی جلوگیری می‌کنند. همین بررسیها نشان می‌دهد که در بخش خدمات از یک‌چنین سازماندهی سندیکایی خبری نیست زیرا بیش‌تر کسانی که در این شاخه‌ها کار می‌کنند، مهاجرانی از کشورهای آمریکای لاتین هستند که هر چند بیشترشان به طور غیرقانونی در آمریکا بسر می‌برند و کار می‌کنند، لیکن به‌خاطر وجود جنگهای پارتیزانی و توده‌ای در کشورهای‌شان، دارای تجربه مبارزاتی هستند و می‌کوشند با تکیه بر آن تجربیات، مبارزات سندیکایی خود را به‌پیش برند. بنا بر باور سیلور وارد ساختن مهاجرین به‌بازار کار کشورهای پیشرفته سرمایه‌داری به‌این خاطر صورت می‌گیرد که سرمایه تمایل به رفتن به کشورهای نیمه جنوبی کره زمین را ندارد بلکه می‌کوشد با بهره‌گیری از یک‌چنین نیروی کاری که فاقد تجربه سندیکایی و مبارزه طبقاتی است، طبقه کارگر خودی را به‌ سازش طبقاتی به‌ سود خود وادار سازد.

مبارزه طبقاتی در محدوده دولت‌ملی رفاه
روبرت کاستل (جامعه شناس فرانسوی) در کتاب "توانمند سازی جامعه" به‌بررسی تنظیم مبارزه طبقاتی در محدوده دولت رفاه ‌ملی می‌پردازد که در سده گذشته در غرب اروپا در ارتباط با امنیت اجتماعی و دمکراسی به وجود آمد.
دولتهای کشورهای صنعتی اروپای غربی توانستند در سده 20 به‌تدریج شالوده دولت رفاه را بریریزند. شالوده دولت رفاه بر کار مزدوری استوار است که در رابطه تنگاتنگ با مکانیسمهای امنیتی مختلفی همچون تعیین سقف دستمزدها، تضمین دریافت مزد، حق ائتلاف تشکیلاتی در حوزه کار، تضمین بیمه‌های اجتماعی و... قرار دارد. در دولت رفاه سه جنبه پرولتریزه سازی به‌سود تنظیم و هدایت دایمی مشکلاتی چون اداره بازار کار، بیمه‌های اجتماعی، بهداشت عمومی، آموزش و پرورش و... توسط دولت رفاه و در همکاری تنگاتنگ با نمایندگان سندیکاها و اتحادیه‌های کارفرمایان به‌هم پیوند داده می‌شوند و زمینه را برای بازتولید مناسب و اجتماعأ قابل پذیرش "کالای نیروی کار" آماده می‌سازند. سیاست اقتصادی بیشتر دولتهای رفاه سیاستی است که بر اساس آن دولت رفاه موظف است در دورانهای رکود اقتصادی حتی با دریافت وامهای کلان در بخشهای عمومی هم‌چون جاده‌سازی، نوسازی و گسترش مدارس و بیمارستانها و... سرمایه‌گذاری کند تا از بیکارشدن کلان کارگران جلوگیری شود. بر مبنای این تیوری، تکامل اقتصادی و رفاه اجتماعی در هم تنیده می‌شوند و گوهر واحدی را تشکیل می‌دهند. هدف آن است که در بازار داخلی (ملی) میان تولید و تقاضا توازن برقرار شود.
اما با پیدایش اشکال نوین اشتغال مانند کار نیمه وقت، اشتغال موقت و مشاغل به ظاهر آزاد که شاغلان فاقد تضمین حقوقی هستند، به ابعاد بیکاری در این کشورها افزوده شده است. به‌همین دلیل نیز کاستل خواهان جداسازی حق اشتغال افراد از وضعیت قانونی اشتغال است. به‌عبارت دیگر، او خواهان آن است که در قانون اساسی قید شود که اشتغال حق هر فردی است. به‌این ترتیب دولت در برابر فرد مسوول است و باید همه امکانات را برای دستیابی فرد به‌تخصص و شغل فراهم آورد و هنگامی که فردی نتواند شغلی به‌دست آورد، دولت باید هزینه زندگی او را تامین کند.

تیوری بیشماران
در دیدگاه سوم، هارد و نگری مدل اسپینوزایی رادیکال را جانشین تضادی ساخته‌اند که نیروی شکل‌دهنده طبقاتی خود را از دست داده است. آنها با این مدل سه سطح پرولتریزه سازی را از جنبه دیگری مورد بررسی قرار می‌دهند. آن دو در این رابطه از اندیشه‌های ژیل دلوز و میشل فوکو الهام ‌گرفته‌اند که ذهنیت را فرآورده‌ای از مناسبات جمعی می‌دانند. به‌این ترتیب در تنوع جزییت، قدرت بیشماران نهفته است که هستی، کارکرد، زندگی و کار را در بر می‌گیرد بدون آن که آنها را به‌پدیده‌هایی عادی بدل سازد.
آنتونی نگری در یک رساله کوتاه با عنوان "به سوی یک تعریف هستی شناسانه از بیشماران ( مالتیتود)" در باره طبقه می گوید:
"بیشماران یک مقوله طبقاتی است. در واقع، توده بسیار گونه همواره مولد است و همیشه متحرک. از نقطه نظر زمانی، در فرآیند تولید استثمار می¬شود و از نقطه نظر فضایی، باز هم استثمار می¬شود و این بار به مثابه جامعه مولد یا تعاون اجتماعی به قصد تولید.
مقوله "طبقه بیشماران" را نباید به سان مقوله "طبقه کارگر" مورد بررسی و تحلیل قرار داد. مقوله طبقه کارگر، در واقع ترم محدودی می¬باشد، هم از نظر تولید (زیرا اساساً زحمتکشان صنعتی را در بر می¬گیرد) و هم از موضع تعاون اجتماعی (چون بخش کوچکی از زحمتکشان فعال در مجموعه تولید اجتماعی را شامل می¬گردد)."

*یک توضیح کوتاه:
آقای علی نورالدینی که خود را مترجم کتاب مالتیتود معرفی نموده، از عدم اشاره به نام خویش در سلسله نوشته های تحقیقی من درباره نظریه "بیشماران" انتقاد کرده است. ضمن سپاس از توجه ایشان، ابتدا متذکر می شوم که آقای نورالدینی تنها مترجم این کتاب نیستند. آقای منوچهر هزارخانی نیز این کتاب را ترجمه کرده اند.
با ارج گذاری به این تلاشها، فاکتهای مستقیم در نوشته من از کتاب مالتیتود، برگردان از نسخه انگلیسی کتاب مزبور Multitude: War and Democracy in the Age of Empire، نشر Penguin Books است. در مواردی که مطلبی از دیگران آورده شده، نام آنها قید شده است.

منبع: نبرد خلق، شماره 297- یکشنبه 1 فروردین 1389 (21 مارس 2010)

هیچ نظری موجود نیست: