تیوری “بیشماران” و مباحث گرد آن (4)
لیلا جدیدی
تیوری “بیشماران”
“دیوید کمفیلد”، استاد دانشگاه “مانبتوبا” که دارای دکترا در تفکر اجتماعی و سیاسی است، نقد مشروحی بر تیوری نگری و هارت نوشته است. وی دارای تحقیقاتی در باره اتحادیه های کارگری در کانادا، جهانی سازی، تیوری و عمل طبقه کارگر است و از جمله آثار منتشر شده او “جنبش طبقه کارگر در کانادا”، “مالتیتود و کانگرو، نقدی بر تیوری کار غیرمادی نگری و هارگ” ، “نو – لیبرالیسم و مقاومت طبقه کارگر” و بسیاری نوشته های دیگر در همین زمینه است. او در مبحثی تحت عنوان “امپراتوری یا امپریالیسم می نویسد:
“هارت و نگری معتقدند که آمریکا در عصر امپراتوری ناچار است شبکه هایی بسازد تا با شورشها مقابله کند. در “مالتیتود” هم شبکه هایی به وجود می آید که به هم وصل می شوند. این شبکه ها تا قرن 21 تکاملی مترقی داشته اند و خواهان دمکراسی و حق حاکمیت بودند که به شبکه جهانی جنبش عدالتخواهانه تبدیل شدند. این شبکه ها در حال رشد و گسترش هستند زیرا کاراکتر “نیروی کار غیر مادی” چنین است. “بیشماران” نیروی کار غیر مادی هستند، بدین معنی که کار آنها محصولی غیر مادی دارد مانند دانش، آگاهی، احساسات، تاثیرات و روابط اجتماعی. نگری و هارت تاکید می کنند که اکثر کارگران در جهان نیروی کار غیر مادی نیستند اما معتقدند که نیروی کار غیر مادی از نظر کیفی، بخش هژمونیک است و هر چه بیشتر و بیشتر مهر خود را بر تحولات می زند.
نگری در این باره گفته است: “اینترنت فقط بخش آشکار كوه یخی است ولی تقریبا همه تولید در حال حاضر از این طریق انجام می شود، از طریق شبكه های همكاری و مبادله. تولید نمی تواند هم بر پایه گردش اطلاعات و هم حق محدود ساختن دسترسی به اطلاعات باشد. همكاری به نظر من یعنی زندگی. امروزه تولید و باز تولید، كار و زندگی به شدت به هم آمیخته اند و به یکدیگر خوراك می دهند. ثروت مادی دنیا از طریق اشكال همكاری و تعاون افزایش می یابد و نه فقط كار فكری بلكه، قراردادها، روابط، مبادلات و علایق نیز مولد شده اند. تولید، خود زندگی است. هر چیزی كه زندگی می کند و زندگی می سازد، بخشی از نظام تولید است. در نتیجه، اشكال مبادله پولی، تقاضا و دفاع از مالكیت بسیار پارازیتی و مفت خورانه شده است. سی سال پیش می شد آنها را به نام بهره كشی مردود دانست ولی امروزه تغییر در دیدمان یا پارادیم تولید، نیازمند نابودی آنهاست. این یك پارادوكس یا ناسازه دوست داشتنی است. سرمایه داری وارد مرحله جدیدیشده است و این خود سرمایه است كه نویدهایی كه ما در دهه 70 می دادیم و قابل دفاع نبود را عملی خواهد كرد. ممكن است با آن نگاه شكست خورده باشیم ولی این مسخ سرمایه، نتیجه مبارزات ما است.”
چه کسی ارزش اضافه را تولید می کند؟
آنتونیو نگری معتقد است که ارزش اضافی نه تنها در کارخانه ها تولید می شود بلکه، در پروسه تولید ارزش، کار فکری، کار شبکه ای، کار ابتکاری، کار عملی و غیره نیز وجود دارد. وی تاکید می کند: “آنچه که مارکس در باره ارزش اضافی کار در کارخانه ها گفته به قوت خود باقی است و نگاه متمرکز تری روی این مبحث است. با این حال باید به عامل دیگری نیز توجه داشت و آن اینکه طبقه کارگر صنعتی هیچوقت ارزش اضافی را به شکل یک “توده” تولید نکرده است. ارزش همواره با این یا آن نوع دیگر کار که در آن دخالت داشته به وجود آمده است. با این توصیف خوب است دقت کنیم که موضوع مورد نظر ما این است که به خاطر جامعه و به خاطر تمام کسانی که زحمت می کشند، به این مساله اهمیت بدهیم. با این نوع ارج گذاشتن به نیروی کار می توانیم آلترناتیوی برای زندگی و جامعه به وجود بیاوریم.”
چگونه ریشه ارزش را پیدا کنیم؟
آنچه که نگری بر آن بیشتر تاکید می کند پیدا کردن ریشه اصلی ارزش است. او از ایجاد یک ائتلاف طبقاتی صحبت نمی کند. او به همین صورت از پیدا کردن واسطه هایی که طبقه کارگر را به هم وصل کند که آن را “جنبش جنبشها” می نامد نیز حرف نمی زند بلکه، از پیدا کردن ریشه ارزش و اینکه چه کسی آنرا تولید می کند سخن می گوید.
نگری با حرکت از این نقطه که از عصر صنعتی شدن تغییراتی در نحوه کار کارگران ایجاد شده، معتقد است که نمی توان یک تعریف ثابت نیز از طبقه کارگر داشت. او در این باره می گوید: “از سال 68 و ظهور لیبرالیسم این تغییر آشکار تر شد و دیدیم که دیگر مرکز تولید در کارخانه نیست بلکه، اینک تمامی جامعه به کار گرفته می شود. تمامی کسانی که کار می کنند استثمار می شوند، در بخشهای خدماتی، صنعتی، کشاورزی و حتی فرهنگی. پیشتر ما می گفتیم که ارزش اضافی از فروش نیروی کار کارگر حاصل می شود و حال می بینیم که اینطور نیست. ما رابطه هایی بین کار کارگران صنعتی و برای نمونه، کار کشاورزی و کار زنان و غیره پیدا می کنیم، زنان که خود نیروی کار را تولید می کنند و کشاورزان که غذای مناسب را تولید می کنند. در پروسه تولید، این نوع رابطه ها نادیده گرفته شده است.”
نگری معتقد است که “بیشماران” (مالتیتود) یک تفکر طبقاتی است و همزمان تفکری سیاسی. “بیشماران” به طبقه کارگر به صورت یک تشکل ساده نگاه نمی کند.
چه کسی ارزش اضافه را می سازد؟
“پیترو دی ناردو”، منتقد مارکسیست ایتالیایی در نوشته ای با عنوان “امپراتوری وجود ندارد” در پاسخ به این سوال می گوید: “به گفته نگری “قانون ارزش” در دوران کنونی موضوعیت خود را از دست داده. از این رو من معتقدم که ما نباید بحث پیرامون موضوعاتی از این دست را به عنوان نوعی بحث آکادمیک تلقی کنیم چرا که در لحظه کنونی به ویژه در زمانی که کارگران با تظاهرات و اعتصابهای خود شروع به قدرت نمایی مجدد در سراسر جهان کرده اند و در برخی موارد نظیر آرژانتین، عامل چرخشهای واقعا انقلابی بوده اند، نقد چنین تفکراتی به طور روز افزون اهمیت و ضرورت می یابد. از سوی دیگر،فقدان عامل ذهنی ای که توانایی رهبری طبقه کارگر را در ایتالیا داشته باشد، نتیجه ای جز شکست جنبش جاری در پی نخواهد داشت ، همانگونه که تحرکات دهه های 60 و 70 نیز با ناکامی مواجه شدند.
در نتیجه، بر خورد با این تفکرا ت به یکی از ضروری ترین وظایف ما به عنوان فعالین جنبشی بدل گشته که کاراکتر انقلابی خود را به نحو بارزی به نمایش در آورده و عزم خود در جستجوی یک بدیل رادیکال به منظور برقراری نظم اجتماعی نوین را به اطلاع طبقات حاکمه رسانده است.
هر چه در کتاب “امپراتوری” پیشتر جلو می رویم، با ابهام بیشتری پیرامون معنای یک اصطلاح کلیدی این کتاب مواجه می شویم: “بیشماران”. این ابهام به این خاطر است که نویسندگان به گونه شگفت انگیزی از ارایه یک توضیح روشن پیرامون آنچه از این واژه برداشت می کنند، سر باز می زنند. در هرکجای کتاب که از این واژه استفاده می شود، فضای مه آلود و ابهام بر انگیزی کل بحث را در بر می گیرد. نگری حتی در مباحثات حضوری نیز توضیح بیشتری در مورد خصوصیات “بیشماران” ارایه نمی دهد. به هر صورت نویسندگان تا کنون با زرنگی تمام از پاسخ دادن به این سوال که “بیشماران”چیست؟ طفره رفته اند.
منظور من این نیست که نویسندگان از صحت نظریه خود کاملا مطمین نیستند، تنها قصد دارم پیرامون دقیق نبودن و غیر علمی بودن این اصطلاح توضیحاتی ارایه کنم.
مارکس مفهوم “طبقه کارگر” را در آثار مختلفش با نهایت شفافیت تشریح نموده است که هیچ وجه اشتراکی با “بیشماران” که در بسیاری از صفحات کتاب نگری – هارت به آن اشاره می شود ندارد. به منظور آشنایی بیشتر با برداشت نویسندگان از مفهوم “بیشماران”، خالی از لطف نیست که به مصاحبه ای که نگری پس از چاپ کتابش در ایتالیا انجام داده، اشاره ای داشته باشم. در این مصاحبه نگری بار دیگر به شکلی مبهم تعریفی از “بیشماران” ارایه می دهد: “… “بیشماران” یک مفهوم طبقاتی است … نوع جدیدی از طبقه است”. او همچنین به این مساله اشاره می کند که “طبقه کارگر ” حداقل در معنای کلاسیک و فوردی کلمه، اکنون اقلیتی از جامعه را تشکیل می دهد.
اگر چه نگری معتقد است که نیروی کار کمتر از گذشته استثمار نمی شود اما بلافاصله این مطلب را هم اضافه می کند که در جامعه مدرن این اطلاعات است که سرمایه را می آفریند: “مساله مهم باز تولید زندگی است و این مهمتر از تولید سنتی کالایی است … سیستم به این علت دچار دگرگونی شده که شیوه استثمار تغییر پیدا کرده است. مبارزات کارگری در دوران فوردی سیستم را وادار به تغییر و باز آفرینی خود نمود. امروزه کار ساده تفاوتی با کار پیچیده ندارد چرا که همانطور که مارکس پیش بینی کرد، به اطلاعات بدل گشته است …”
در سطرهای بالا نگری از یک طرف می کوشد مفهوم “بیشماران” را به مفهوم “طبقه کارگر” مرتبط سازد و از طرف دیگر، بخشی از اساسی ترین اندیشه های مارکس را مورد تحریف قرار می دهد. تمایل شدید او به فاصله گرفتن از فاز تولید که به اعتقاد ما امکان تغییر انقلابی جامعه را فراهم می سازد، در این سطرها آشکار می شود. او به اشکال گوناگون در پی جستجوی شیوه ای برای انتقال به گونه دیگری از نظام سرمایه داری می باشد. بروز این تمایلات را نباید اتفاقی پنداشت بلکه، در پس آن باید انگیزه های مشخص سیاسی را جستجو نمود.
نگری به خوبی از این واقعیت آگاه است که تنها طبقه ای که توانایی پایان بخشیدن به پروسه تولید سرمایه داری و بنا نهادن اقتصاد سوسیالیستی را دارا می باشد، طبقه کارگر است. اما با حذف اهمیت پروسه تولید، این طبقه نیز خود به خود اهمیت خود را از دست می دهد. از سوی دیگر با تاکید بر پروسه باز تولید و مصرف، جایگاه کلیدی طبقه کارگر در امر انقلاب به سایر اقشار و طبقات اجتماعی که اهمیت کمتری به نسبت آن دارند و یا در اساس در نقطه مقابل آن هستند، تعمیم می یابد. برای مثال در ذیل عنوان “بیشماران” می توان بخشهایی از خرده بورژوازی، لایه هایی از پرولتاریا و در برخی موارد حتی بخشهایی از بازرگانی بزرگ را دید که قرار است همه با هم در قالب این توده حجیم متحد گردند.
فرض کنیم کسی که خود را مارکسیست می داند، در نفس حیاتی بودن امر تصرف قدرت دولتی توسط کارگران شک کند اما آیا او می تواند قایل به اشتراک منافع طبقات مختلف اجتماعی باشد؟ ما به خوبی می دانیم که هیچ اشتراک منافعی بین کارگران و سرمایه داران وجود ندارد.
به طور خلاصه نگری در این بخش مرتکب دو اشتباه می شود: ابتدا اینکه اهمیت طبقه کارگر صنعتی را زیر سووال می برد و دیگر آنکه با استناد به مارکس اظهار می کند که قانون ارزش اضافه اهمیت خود را از دست داده است.
نخست و در باره اشتباه اول نگری، طبق آخرین آمار OECD، طبقه کارگر صنعتی در جهان روند رو به رشدی داشته است و از سوی دیگر، هیچ مارکسیستی تفکر خود را به بخشی از کارگران محدود نمی کند. طبقه کارگر به هیچ وجه محدود به بخش صنعتی نیست اگرچه طبیعتا این بخش از اهمیت کلیدی ای در آن برخوردار است.
اما استناد نگری به مارکس در مورد از موضوعیت افتادن قانون ارزش بسیار بحث بر انگیز است. اگر مارکس واقعا به امکان از بین رفتن قانون ارزش در داخل جامعه کاپیتالیستی اعتقاد داشت، آنگاه می بایست استحاله درونی نظام سرمایه داری را نیز پیش بینی می کرد. اما این تفکری بود که مارکس بخش عمده ای از دوران حیاتش را وقف مبارزه با آن کرد .
در پایان ممکن است برای هر کسی این سوال پیش بیاید که آیا این روش مبارزه سازمان یافته و عینی “توده مردم” علیه “امپراطوری” همان انترناسیونالیسمی است که سالهاست توسط جنبش کارگری پاس داشته می شود؟ نگری در “امپراتوری” به روشنی به این سوال پاسخ می دهد: “نه !” او می گوید: “انترناسیونالیسم مطالبه یک فاعل جمعی پرجنب و جوش بود که بر اهمیت دولت – ملتها به عنوان مولفه های کلیدی استثمار کاپیتالیستی صحه می گذاشت. همبستگی انترناسیونالیستی به طور واقعی پروژه ای در جهت نابودی دولت – ملت و بناگذاردن یک جامعه نوین جهانی بود. امروزه ما باید به روشنی تصدیق کنیم که عمر این نوع انترناسیونالیسم کارگری به سر آمده است …”
پس از انکار انترناسیونالیسم به عنوان یک روش مدرن مبارزه برای کارگران، نگری با استفاده از تمثیل “موش حفار” که مارکس از آن برای توضیح برخی ادوار مبارزه طبقاتی در قرن 19 استفاده می کند، خود را به مخمصه بدتری گرفتار می سازد.
“موش حفار” که مارکس آن را مثال می زند، در دوران اوج گیری مبارزه طبقاتی به سطح می آید و دورانی که امواج مبارزه طبقاتی آرام تر می گردد، دوباره به زیر زمین بر می گردد تا با حفر مجاری ارتباطی جدید بتواند در ادوار آتی مبارزه طبقاتی مجدا به سطح بیاید. به نظرنگری این “موش حفار” اکنون مرده است. او تمثیل “مار ” با حرکات پر پیچ و خمش را جایگزین “موش حفار ” می کند: ” … شاید فقدان توانایی ارتباط گیری مبارزات مختلف و نبود مجاری ارتباطی را بیشتر بتوان نقطه قوت به حساب آورد تا نقطه ضعف. نقطه قوت به خاطر این که همه جنبشها فورا بر سر خودشان خراب می شوند و نمی توانند تا رسیدن کمک خارجی و یا گسترشی که تاثیر گذاری آنها را تضمین کند، دوام آورند …”
نگری عاقبت به این نتیجه می رسد که امیدی برای گسترش مبارزات مثلا آرژانتین به جاهای دیگر وجود ندارد و همچنین هماهنگی مبارزات کارگری گوناگون در نقاط مختلف دنیا در این مقطع تاریخی امکان پذیر نیست. و باز در ارتباط با این مساله می گوید: “در عصر بسیار معروف ارتباطات که ما در آن به سر می بریم، مبارزات پرشمار توانایی ارتباط با یکدیگر را ندارند …”
اما شواهد مبارزات کارگری در ایتالیا، آرژانتین، ونزوئلا، اروگوئه و … در دوره اخیر خلاف حرفهای نگری را به اثبات می رساند. وقتی ما خیابانهایی را می بینیم که مملو از جمعیت تظاهرات کنندگان است و کارگران هنگامی که با احساس اشتراک منافع در سطح بین المللی مبارزه می کنند، آگاهی طبقاتی به مراتب بیشتری پیدا می کنند، آنگاه درست نیست که ادعا کنیم که “چون دشمن فیزیکی وجود ندارد، تمرکز قدرت” از میان رفته است. اتحاد کارگران بیکار و شاغل در آرژانتین و اطلاع آنها از حوادث مشابه در ایتالیا و اسپانیا و سایر نقاط جهان نشان می دهد که بر خلاف ادعاهای نگری، کارگران در نقاط مختلف دنیا علیه دشمن مشترکی مبارزه می کنند .
نقد ایده نگری پیرامون “مبارزه جویی”
“دی ناردو” در نوشته یاد شده به دیدگاه نگری پیرامون “مبارزه جویی” برخورد می کند و می نویسد: “با وجود این که این قسمت از لحاظ استنتاجات پراتیک احتمالا مهمترین قسمت کتاب می باشد، نگری و هارت تنها پاراگراف آخر را به آن اختصاص داده اند. برای روشن ساختن اهمیت این پاراگرف ناچارم نقل قول بلندی از کتاب را در اینجا ذکر کنم. به نظر من سایر قسمتهای کتاب که در این جا مورد نقد قرار گرفتند، باوجود نادرستی حداقل از منطق خاص خود برخوردار بودند اما این گونه به نظر می رسد که بخش مربوط به “مبارزه جویی” در اساس فاقد هرگونه منطق درونی است:
“… در دوران پست مدرن به مثابه ساختار منحل کننده مردم، بهترین مبارز کسی است که می تواند بیانگر زندگی توده مردم باشد؛ عامل تولید زیستی – سیاسی و مقاومت در مقابل امپراتوری. وقتی ما از “مبارز” صحبت می کنیم منظورمان فردی شبیه به ماموران افسرده و مرتاض گونه بین الملل سوم نیست، منظور ما کسی که از سر انضباط دست به عمل می زند و یا اینطور نشان می دهد که رفتار هایش را از یک الگوی ایده آل می گیرد نیست … مبارزان امروزی حتی نمی توانند ادعای نمایندگی چیزی حتی نمایندگی نیازهای بنیادین انسان استثمار شده را داشته باشند. امروزه برعکس مبارزه سیاسی کلاسیک، انقلابی باید شیوه دلخواه همیشگی اش را از نو کشف کند و آن نه فعالیتی نمایش گونه، که فعالیتی سازنده است … مبارزین به شیوه ای خلاقانه در مقابل سلطه امپراتوری مقاوت می کنند. به دیگر سخن، مقاوت در حیطه زیستی – سیاسی به شکل بی واسطه با سرمایه گذاری ساختارمند و فرماسیون دستگاههای مشارکتی تولید و اجتماع ارتباط دارد … داستان قدیمی ای وجود دارد که می تواند به ما در به تصویر کشیدن آینده مبارزه کمک کند: افسانه فرانسیس آسیسی مقدس … به آثار او بنگرید، فرانسیس بر خلاف سرمایه داری در حال ظهور، هر گونه انضباط ابزاری را مردود می شمارد و باوجود رنج و بدبختیهای انسان، طرح یک زندگی لذت بخش را ارایه می دهد که همه هستی و طبیعت را در موجودیتی واحد علیه خواست قدرت و فساد گرد می آورد. ما بار دیگر در عصر پست مدرن خود را در موقعیت مورد نظر فرانسیس می یابیم که علیه نکبت قدرت، لذت بودن را طرح می کند …. “
دیناردو در نقد این نظر می گوید: “نخست آن که توصیف زیستی – سیاسی نگری از سیاست مبنی بر این كه قدرت برای اثر گذاری بر خود زندگی انتخاب شده، چیز جدیدی نیست. این همان مفهومی است كه فوكو “قدرت زیستی” biopowerمی نامد كه تولدش را به پایان قرن هجدهم منسوب می سازد. ولی در برابر قدرت زیستی مقاومت وجود دارد یعنی، زندگی قدرت خودش را یا قابلیت زندگی برای خلق، نوآوری، اختراع، تولید و موضوع بررسی كردن اثبات می كند. این همان زیستی- سیاسی است یعنی، مقاومت زندگی در برابر قدرت از درون قدرت.
سپس آنکه به سختی می توان اندیشه ای را در سطرهای بالا یافت که کوچکترین ربطی به اندیشه های مارکس داشته باشد. در اندیشه نگری، “مبارز” به یک انسان فردگرا مبدل می گردد که به شیوه ای “خلاقانه” با نظام سرمایه داری مقابله می کند و توان انقلابی اش را از ویژگیهای منحصر به فرد خود و ظرفیتش در احساس نزدیکی کردن با شرایط توده ها استخراج می کند و از همه مهمتر این که سنت فرانسیس آسیسی به عنوان الگوی چنین مبارزی معرفی می گردد!
اما حقیقت این است که فعال چپ واقعی قادر است خود را در مقام پیشتاز طبقه قرار دهد و این مهم هم به واسطه جلب اعتماد و احترام کارگران هم از طریق ابراز عقاید و هم از طریق ارتباط با آگاهی سیاسی طبقه دریک لحظه ویژه معین و ارتقا آن در جهت به انجام رسانیدن مرحله گذار به دست می آید.
چنین کوشنده ای هیچگاه تنها بر مبنای فردیت خود مبارزه نمی کند اما می داند که چگونه از آن به منظور ارتباط با دیگران و قرار دادن آن در خدمت انقلاب بهره جوید. چنین فعال سیاسی ای نه تنها به هیچ وجه شباهتی با انسان افسرده ای که مرتب آیه یاس می خواند ندارد بلکه، نیروی پیش برنده کل طبقه است.
برای چنین فعالی بخشی از طبقه بودن به معنای ترس از رهبری آن نیست. بر عکس تمام لحظات زندگی او وقف پیشرفت کارگران در پیگیری خواسته هایش تا نیل به پیروزی نهایی می گردد. وظیفه کوشندگان رادیکال سازماندهی و هدایت کردن است بدون این که لحظه ای از طبقه شان جدا بیافتند.
من در این جا پیشنهاد خوبی برای رو به رو کردن تیوری نگری با واقعیت سخت دارم: اگر روزی “فعال” مورد نظر نگری درآغاز شیفت کاری سری به کارخانه یا کارگاهی بزند و کارگران را به “خوش گذرانی” و “سرپیچی” به منظور بر انداختن نظم مستقر دعوت کند، واقعا چه اتفاقی خواهد افتاد؟ چنین کوشنده ای خوش شانس خواهد بود اگر بتواند با تن سالم از آنجا فرار کند!”
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر