گزارشهای نادرست به ما خدمت نمیکنند- بخش سوم - ایرج مصداقی
« در بهمنماه سال۶۰، وقتی برای بازجویی مجدد و بهاصطلاح تكمیل پرونده مرا به اوین برگرداندند، به شعبه۷ و بعد از چند روز به شعبه۴، منتقل شدم و بهطور مستقیم توسط "فكور، رئیس جدید شعبه۴ " و "گلپا " یعنی شخص رئیسجمهور فعلی ارتجاع، شكنجه و بازجویی شدم.
محمود عزیز! طرح اخبار نادرست و ادعاهای سست، یکی دیگر از ضعفهای کتاب آفتابکاران است. ظاهراً تو بدون نام بردن از من، بخشی از خاطراتت را اختصاص دادهای به توصیف و تأیید مواردی که من به صورت مستند در کتاب «نه زیستن نه مرگ» رد کرده بودم . متأسفم به جای پذیرش واقعیت، تلاش شده غیرمستقیم اصالت نوشتهی من از زبان تو زیر سؤال برده شود! و یا ادعایی در مقابل ادعایم آورده شود. البته اگر این کار به صراحت انجام میشد بهتر بود. مجبورم برای دفاع از نوشتهام و ادعاهایم به این موارد بپردازم تا شائبهای در ذهن خوانندگان ایجاد نشود. حاضرم نه با تو بلکه به هرکس دیگری در مورد آنها به بحث و تبادل نظر بطور خصوصی و در جمع بپردازم. چنانچه اشتباه کرده باشم حاضرم بارها و در انظار عمومی عذرخواهی کرده و پوزش بطلبم. هیچ پیششرطی هم نمیگذارم. من همیشه از طرح این مسائل استقبال میکنم.
در این بخش از نوشته، برای روشن شدن مطلب، به ذکر چند نمونه اکتفا میکنم و از بقیه موارد میگذرم. اولین موردی که من در جلد یک کتابم نقد کرده و صحت آن را زیر سؤال برده بودم موضوع اعدام در استخر اوین است که در کتابها و نشریات انتشار یافته از سوی مجاهدین بارها روی آن تأکید شده است و از نظر من غیرواقعی است. تو در خاطراتت نوشتهای:
«استخر اوین در غرب سالنهای آموزشگاه و جنوب غربی آسایشگاه، در این محل واقع شده است. این همان استخر معروفی است که هزاران نفر به جرم مخالفت با شیخ و شمشیر و شلاق، در آن تیرباران شدند. به همین دلیل هم مدتی به استخر خون معروف بود. یک بار لاجوردی خودش شخصاً با موشکانداز آر پی جی مجاهدی را در همین استخر منفجر کرد. » آفتابکاران جلد ۱ دشت آتش، صفحهی ۵۵
تو نه تنها اعدام در استخر روبروی آسایشگاه را تأیید کردهای بلکه اعدام با موشک انداز آر پی چی توسط لاجوردی را به آن اضافه کردهای!
تو در آذرماه ۶۰ به قزلحصار منتقل شدی و در آن دوران رنگ آموزشگاه اوین را هم ندیده بودی. استخری که تو به درستی میگویی در غرب سالن آموزشگاه و جنوب غربی آسایشگاه واقع شده، در سال ۶۲ ساخته شد. اعدامهای لجام گسیخته در سالهای ۶۰ و ۶۱ صورت میگرفت که ابتدا در پشت بند ۴ اوین بود و سپس به سالن سرپوشیده منتقل شد. لاجوردی در اسفند ۶۰ در حسینیه اوین به صراحت روی این مسئله تأکید کرد. انتقال اعدام به سالن سرپوشیده نه بخاطر کم کردن از رنج و اندوه زندانیانی که صدای رگبار و تیرخلاص را میشنیدند بلکه برای جلوگیری از انتشار اخبار اعدامها بود. چرا که سیاستشان از اعلام علنی اعدامها تغییر کرده بود.
در سالهای بعد از ساخت استخر و پیش از آن هیچ گاه در مقابل آموزشگاه و یا استخری که ساختمان آموزشگاه و آسایشگاه مشرف به آن بودند کسی را اعدام نمیکردند. صدها زندانی در خارج از کشور هستند که میتوانند در این مورد شهادت دهند.
چنانکه در نقشه بالا ملاحظه میکنی سلولهای آسایشگاه و آموزشگاه مشرف به این استخر هستند. اگر قرار بود در این استخر هزاران نفر تیرباران شوند، زندانیان آموزشگاه و آسایشگاه نه تنها صدای آن را میشنیدند بلکه صحنهی آن را نیز به راحتی میدیدند. من از اسفند ۶۰ تا مهر ۶۱ در آموزشگاه بودم، اما نه صدای تیرباران شنیدم و نه از کسی در زندان در این مورد حرفی شنیدم. اصلاً در سال ۶۰- ۶۱ هنوز استخر را درست نکرده بودند که کسی را در آن اعدام کنند! البته میدانم در آن موقع عدهای در خارج از کشور صدای تیرباران در استخر را شنیده بودند. نکتهی دیگر این که تنها بخشی از زندانیان مجاهد آنهم کسانی که در «اشرف» هستند چنین مطلبی را به صورت کلیشهای عنوان میکنند و هیچیک از زندانیان سیاسی چپ که در همان زندان و بندها و اتاقها به سر میبردند یا زندانیان مجاهدی که من با آنها سر و کار دارم چنین شهادتهایی نداده و نمیدهند!
خودت میدانی بعد از آن همه کشتار و زجر و شکنجه و شهرت بد اوین در دنیا، جنایتکاران مبالغ هنگفتی خرج استخر و رنگ آمیزی آن کرده بودند که از آن استفاده تبلیغاتی ببرند و در تابستان پاسداران از آن استفاده کنند؛ آیا دیوانه بودند که با شلیک گلوله و موشک آرپی جی در آن، باعث تخریباش شوند؟! آیا نمیدانی که با شلیک گلوله ژ- ۳ در بتون، آببندی آن از بین میرود و دیگر نمیتوان از استخر استفاده کرد؟
آیا اعدام در استخر درد بیشتری دارد یا نیاز به شبیه سازی «گودال قتلگاه» در صحرای کربلا در میان است؟ محمود! پدر مردم ما را همین شبیهسازیها در آورده است.
اشتباه نکن! منظورم این نیست که هزاران نفر را به جوخه نفرستادند. منظورم این نیست که از انجام هیچ جنایتی فرو گذار نکردند. اوین به صورت تمثیلی به واقع کشتارگاه انسان بود و پشت بند ۴، برکهی خون. من در کتابم بیش از تو شکنجههای اعمال شده در اوین را تشریح کردم. میتوانی در این آدرس یک موردش را ببینی:
من یک کتاب در مورد «بند قیامت» و «واحد مسکونی» انتشار دادم و فجیعترین جنایات رژیم را تشریح کردم و ریشههای ایدئولوژیک آن و دستاویزهای رژیم را توضیح دادم. کاری که تا کنون نمونه آن انجام نگرفته است. با ادعاهای دروغ، جنایات وحشیانهی رژیم از حالت واقعی به افسانهسرایی تغییر مییابد. این به ضرر جبنش است. از اعتبار ما میکاهد. تأثیرات مخرب گسترده و عمیق دارد. چگونه میشود این مهم را به تو و دیگرانی که این فرهنگ را نشر میدهند تفهیم کرد؟
چون قرار است «گودال قتلگاه کربلا» شبیه سازی شود، تو هم شدهای ماشین تأییدیه صادرکنی برای ادعاهای غیرواقعی همچون «استخر خون» که البته چیزی بر جنایتکاری رژیم نمیافزاید و تنها آن را مخدوش میکند.
رژیم با دجالگری «هفتاد و دو تن» درست میکند ما چه نیازی به «گودال قتلگاه» داریم؟ بسیاری از حماسههایی که بچهها در فروغ جاویدان و کشتار ۶۷ در زندانها به وجود آوردند و ما شاهدش بودیم از صدتا عاشورا و صحرای کربلا حماسی تر و تکاندهنده تر بود. ما که نباید از رو دست رژیم نگاه کنیم. اما متأسفانه میکنیم.
کمی به نوشتهات فکر کن: قسمت گود استخر مزبور سمت ساختمان دادستانی و آسایشگاه اوین است، چرا که تخته پرش استخر در همان قسمت است. لابد که بایستی در قسمت کم عمق ایستاد و به سمت قسمت گود شلیک کرد. آیا این امکان نبود که شلیک موشک آر پی جی ساختمان دادستانی را که در آسایشگاه قرار داشت منهدم کند؟ تو که اینهمه آموزشهای نظامی دیدی، آیا از این واقعیت خبر نداری؟ من که تقریباً هیچ اطلاعی ندارم به این مسائل آگاهم.
آیا جا قحطی بود که لاجوردی در استخر آن هم با موشکانداز آر پی جی مجاهدی را منفجر کند؟ محمود این اطلاعات عجیب و غریب را از کجا به دست آوردی؟ تا پیش ما بودی که از این ادعاهای خندهدار نمیکردی! آیا از دیوارهی استخری که در آن موشک آر پی جی شلیک شود دیگر چیزی باقی میماند؟ بعید میدانم لاجوردی اصلاً آر پی جی دست گرفته بود و یا چگونگی استفاده از آن را میدانست. برای نشان دادن عمق جنایت و رذالت لاجوردی لازم نیست به دروغگویی متوسل شویم و ادعاهای خندهدار مطرح کنیم. لاجوردی وقتی به کسی کینه داشت به تیرخلاص زنهای اوین میگفت: تیرخلاصش را جوری بزن که بسوزه! شاهدش علی سرابی در همان اشرف است که خودش معجزه آسا از اعدام رهید. بیان واقعیتها درندهخویی رژیم را بهتر نشان میدهد. باور کن کشتن کسی با آر پی جی فجیع تر از آن نیست که تیرخلاص قربانی را به جایی از بدن او بزنی که بسوزد.
من به صراحت در کتابم موضوعی را که غلامرضا جلال در مورد قبر و قیامت نقل کرده بود و خود را یکی از قربانیان آن جا زده بود زیر سؤال بردم. تو اینجا آمدهای که پای دروغهای او را سفت کنی و کار را بدتر کردهای. این کار زشت و دور از جوانمردی است. تو متأسفانه تلاش کردی بنا به وظیفهای که به دوشت گذاشته شده غیرمستقیم صحت ارزیابی مرا زیر سؤال ببری.
تو در مورد راهاندازی پروژه قبر و قفس به نقل از اطلاعات خودت و غلامرضا جلال نوشتهای:
«تا آنجا که میدانم؛ قفس را اولین بار حاج داود در دیماه ۶۰ در واحد ۳ قزلحصار راه اندازی کرد. از غلامرضا جلال شنیدم که تعدادی از بچههای بند ۶ به دنبال مجموعهای از فشارهای سیستماتیک مثل شکستن دست و پا و دنده آویزان کردن و کابل، بستن مجاری ادرار و ... قفس و قبر و تابوت را تجربه کردند. آن زمان حاج داوود ابتدا ظرفی شبیه قفس پرندگان درست کرد، بچهها را داخل آن گذاشت و به وسیله سیم ( یا طناب) قفس را تا سقف بالا کشید. به عنوان مثال ، مهشید رزاقی (فوتبالیست سرشناس تیم هما) و غلامرضا را در بهمن ۶۰، جداگانه در همین قفسها ، (سمت چپ ورودی راهرو واحد ۱) با زور جا دادند و با ضربات مستمر و سنگین آهن به دیواره فلزی و میلهیی قفس، فشار را باز هم مضاعف کردند. چند هفته بعد مهشید (که به حسین معروف بود) و غلامرضا را پایین کشیدند، داخل حفرههایی که مثل قبر در زمین کنده بودند گذاشتند و با پلیت یا صفحهیی آهنی (روی قبرها)، سکوت و سرما را در سینههای فراخ و نفسهاشان فشردند. در تمام این مدت پاسداران با آبجوش بدنهاشان را سوزانده و با ریختن ادرار و کثافت به داخل قبر، کثیفترین نوع شقاوت و وحشیگری را به نمایش گذاشتند. و این چنین همه عظمت! و واقعیتشان را به رخ میکشیدند. آنان را بعد از مدتها زندگی در قبر، به همراه تعدادی دیگر از زندانیان به قفسههایی با ۹ کشو یا «تابوت» که از سه ردیف ۳ تایی ( به طول یک متر و نیم و عرض ۶۰ سانتیمتر) تشکیل شده بود انداخته و در همین محل مدتها مورد فشارهای خاص جسمی و روانی قرار دادند. (در هر نوبت ۱۸ نفر در ۲ مجموعه تابوت فلزی که از پزشکی قانونی گرفته و در هر کدام ۹ زندانی بود) گاهی اوقات آنان را برای دستشویی بیرون میآوردند و غذای محدودی هم همراه فشارهای روانی و فیزیکی میدادند. شبها هم ضربات مستمر کابل و آهن به بدنهی فلزی تابوت، سایر روشهای روانی را تجربه میکردند. از ۱۸ نفری که همراه مهشید و جلال در تابوتها بودند، ۴ نفر بالکل مشاعرشان را از دست دادند، ۳ یا ۴ نفر دچار نقص عضو شدند، یک نفر (معصومه الف. با نام مستعار مهناز) به خیانت کشیده شد.»
صفحات ۳۴۸ تا ۳۵۰ خاطرات زندان. آفتابکاران جلد دوم سرود سیاوش. محمود رویایی. انتشارات امیرخیز. تابستان ۸۶
این که چرا این داستان را در کتاب آوردهای در مقالهای که در مورد غلامرضا جلال و روایتهای غیرواقعیاش از زندان نوشتم توضیح دادم. اگر ندیدی در آدرس زیر میتوانی ببینی.
ادعای تو به نقل از غلامرضا جلال درست عکس ادعاهای قبلی او است. این نوع داستانسرایی و دروغها رنجی را که بچهها در قبرها بردند لوث میکند. تو و غلامرضا جلال چه میدانید رنج قبر و قیامت چیست؟ معلوم است که من احساس مسئولیت میکنم و از دروغگوییها و پشتهماندازیهای ناشیانهی شما به خشم میآیم. شما که تجربه نکردید، شما که چیزی راجع به آن نمیدانید؟ من مسئلهام بود، یک جلد کتاب راجع به آن نوشتم. ماه ها و سالها راجع به آن تحقیق کردم.
غلامرضا جلال سابقاً در سال ۶۸موضوع را به گونه ای دیگر در نامهای به گالیندوپل نماینده ویژه دبیرکل برای بررسی وضعیت نقض حقوق بشر در ایران، مطرح کرده بود و من همان را نقد کردم با توضیحاتی که تو به نمایندگی از سوی او و برای رفع و رجوع مشکلات دادی کار را خرابتر کردی.
موضوعات حیرت آور و در عین حال خنده دار «قبر در زمین کنده شده» و «تابوت فلزی از پزشکی قانونی گرفته شده» و «کشو» و داستان سوزاندن با «آب جوش» و «ریختن ادرار و کثافت» نیز در اثر پیشرفت و بالا گرفتن کار غلامرضا جلال در امر جعل، و هماهنگی با تو به داستان قبلی اضافه شده است و تو متأسفانه در انتشار این دروغها سهیم شدهای. آیا این پرسش برای تو به وجود نیامد که چرا غلامرضا جلال در سال ۶۸ و در نامه به نماینده ویژه دبیر کل ملل متحد یادش رفته بود موارد مزبور را بگوید؟! آیا به رژیم و جنایتکارانش تخفیف داده بود؟ آیا اصلاً از نامهی او به نماینده ویژه اطلاع داری؟
آیا آن موقع نیازی نبود که چنین جنایات مهمی که مو بر بدن آدمی راست میکند نزد نماینده ویژه دبیر کل ملل متحد که قرار بود از زندانهای کشور دیدار کند افشا شود؟
اما دم خروس و تضاد اصلی داستان سر هم بندی شده از سوی غلامرضا جلال و تو در جای دیگری است که هیچ جور نمیشود آن را پوشاند. هرچه این داستان را هم بزنید گندش بیشتر در میآید. ای کاش در این زمینه دخالت نمیکردی که جز شرمندگی چیزی حاصل ندارد.
مهشید رزاقی در دیماه ۶۰ به اوین منتقل شد و من با او در بند ۲ اتاق ۲ بالا هم بند، همنشین و همدل بودم. از همان موقع رابطهی نزدیکی بین ما به وجود آمد که تا آخر ادامه داشت. در این اتاق، برادر کوچکترش مهداد (حسن) هم با ما بود.
تو او را خوب میشناسی. خوشبختانه حسن زنده است و میتواند در این مورد شهادت دهد. در ۱۶ اسفند ۶۰ من و مهشید با هم به آموزشگاه اوین منتقل شدیم. به هنگام تقسیم من به اتاق ۲۴ سالن یک و او به سالن سه منتقل شد. در ۲۴ مهر ۱۳۶۱ من و مهشید رزاقی به سالن ۱۹ گوهردشت که تازه افتتاح شده بود، منتقل شدیم. سپس در شب یلدای ۶۲ من و مهشید به همراه دیگر افراد بندمان به بند ۶ واحد یک قزلحصار انتقال یافتیم. حمید اشتری یکی از زندانیان سیاسی سابق که ۸ سال در زندانهای رژیم بود و هم اکنون در انگلستان به سر میبرد میتواند در مورد این قضایا شهادت دهد. یزدان تیموریان و مهران گرزن هم که در اشرف هستند میتوانند شهادت دهند.
وقتی مهشید از آخر دیماه ۶۰ در اوین به سر میبرده، چگونه ممکن است در بهمن ماه ۶۰ همراه با غلامرضا جلال در قزلحصار متحمل چنان مصیبتهایی شده باشد؟
غلامرضا جلال قبلاً در نامه به نماینده دبیرکل ملل متحد مدعی بود در سال ۶۳ با مهشید در قفس بوده است. مشکل اینجاست که غلامرضا جلال در سال ۶۳ که مهشید در قبر بود در گوهردشت زندانی بود و نه قزلحصار. حالا آمده آن را با کمک تو درست کند اما مشکل جدیدی آفریده است بدتر از قبلی. تأسفآور این که اینها را فیلم کرده و در یوتیوب هم گذاشتهاند.
دروغگو کم حافظه است. غلامرضا جلال در مقالهای با نام «شایسته ترین رئیس جمهور نظام» در مجاهد شماره ۷۸۸ به تاریخ دوشنبه ۱ اسفند ۸۴ وقتی در مورد سابقهی احمدی نژاد توضیحاتی را میدهد از جمله مینویسد:
« در بهمنماه سال۶۰، وقتی برای بازجویی مجدد و بهاصطلاح تكمیل پرونده مرا به اوین برگرداندند، به شعبه۷ و بعد از چند روز به شعبه۴، منتقل شدم و بهطور مستقیم توسط "فكور، رئیس جدید شعبه۴ " و "گلپا " یعنی شخص رئیسجمهور فعلی ارتجاع، شكنجه و بازجویی شدم.
فیلم این توضیحات را با تصویر غلامرضا جلال و صدای او میتوانی در این آدرس ببینی:
http://www.youtube.com/watch?v=N1taKLOD_Qc
چنانچه ملاحظه میکنی غلامرضا جلال در تصویر تلویزیونی و همچنین در نشریه مجاهد اعتراف کرده است که در بهمن ۶۰جهت تکمیل پرونده به اوین انتقال یافته بود. چگونه میشود او در همان تاریخ در قزلحصار در قفس و قبر و تابوت و کشو بوده باشد و آن مصیبتها به سرش آمده باشد؟ البته ممکن است تو به لحاظ اعتمادی که به غلامرضا جلال داشتی و یا درخواستی که از تو شده و وظیفهای که به دوشت گذاشته شده به این مسئله تن داده باشی، اما آیا خودت حدس نزدی ممکن است این داستان واقعیت نداشته باشد؟ چرا در این مواقع عقل و هوش را به کار نمیاندازید؟
من واقعاً در حیرتم و نمیدانم که افراد با چه نیت و هدف و انگیزهای اجازهی انتشار به چنین جعلیات و دروغهایی که جز مخدوش و بیاعتبار کردن ادبیات زندان و کمک به جمهوری اسلامی سود دیگری در پی ندارد، میدهند. سالهاست که این مسئله و معضل بزرگ و زیانآور را به قصد گرفتن پاسخی اقناع کننده و منطقی و عقلانی، با دوستانم درمیان گذاشتهام و هنوز که هنوز است به نتیجهای نرسیدهام و توجیهی برای آن نیافتهام.
برای درک حساسیتم کافیست به شهادت غیرواقعی لعیا روشن و ... در مورد بازجو بودن احمدینژاد در ۲۰۹ و دادستانی اوین در سالهای ۶۱ و ۶۲ توجه کنی و بعد به عکسی که رژیم از احمدینژاد هنگام افتتاح یک کارخانه بستهبندی در ۱۸ بهمن ۶۱ در زمان تصدی فرمانداری خوی انتشار داده، نظر بیفکنی تا ضرر این گونه شهادتها را دریابی.
بماند که سابقاً عکس احمدینژاد با «آیتالله نجمی» امام جمعه خوی نیز که مربوط به همان زمان است، انتشار یافته بود. قطعاً احمدی نژاد در ارومیه و خوی و ماکو در سالهای اولیه دهه ۶۰ مرتکب جنایات زیادی شده است اما این دلیل نمیشود ما هرچیزی را به او نسبت دهیم.
صحبتهای مصطفی نادری در تلویزیون سوئیس راجع به بازجو بودن احمدینژاد فاجعه است. او هم به صحنه آمده است تا شاید توضیحات من راجع به این موضوع را زیر سؤال ببرد. من نمیدانم در حضور من چه دارد که بگوید و چگونه میخواهد این دروغهای شاخدار را توجیه کند. من که میدانم او بنا به وظیفه این موارد را میگوید.
http://mehre-iran.blogspot.com/2009/04/blog-post_3614.html
من در کتابم آمار قتلعام شدگان در سال ۶۷ را با در نظر گرفتن ۱۰ تا ۱۵ درصد اشتباه حدوداً ۴۰۰۰ نفر ذکر کردهام و تو در جلد پنجم کتابت تلاش میکنی اثبات کنی که بیش از ۳۰ هزار زندانی در کشتار ۶۷ قتلعام شدهاند و تازه آمار مجاهدین را کم هم ارزیابی میکنی!
البته موقعیت تو را درک میکنم. تو وقتی به عنوان یک مجاهد خلق دست به قلم میبری و یا زبان باز میکنی نمیتوانی به غیر از تفسیر رسمی و آمار رسمی مجاهدین که از زبان رهبر مجاهدین و شورای ملی مقاومت اعلام شده بنویسی و یا بگویی. برای همین در روایتهای تو و دیگر زندانیانی که در اشرف هستید آمار از پیش مشخص است. تو و همهی کسانی که در مدار سازمان هستید نمیتوانید عددی کمتر از آمار رسمی ارائه دهید و چنین توقعی هم از شما نمیرود. تمام تلاش تو و یا افرادی مانند تو در این خلاصه میشود که تأییدی باشید بر گفته ها و آمار رسمی که از نظر من با واقعیت فاصلهی زیادی دارد.
آیا پرسیدهای بر اساس چه مستندات و یا تحقیقات جدیدی آمار کشتار ۶۷ پس از گذشت دهسال از قتلعام ۶۷ و انتخاب خاتمی به ریاست جمهوری رژیم در عرض چندماه یکباره از ۱۲ به ۱۵ و ۱۸ و عاقبت به ۳۰ هزار نفر ارتقا یافت؟
به این ترتیب هولناکی کشتار ۶۷ را زیر سؤال میبرید. موضوع را عادی میکنید.
راستش در ابتدا هرچند در ذهنم ارزیابی مشخصی راجع به تعداد قتلعام شدگان اوین و گوهردشت داشتم اما تحقیق و تعمق و تجزیه و تحلیلی در زمینهی آمار قتل عام شدگان ۶۷ در کشور نکرده بودم. با وجود آن که همان موقع نیز آمار ۱۲ هزار نفر را مبالغه آمیز میدانستم و از لفظ هزاران تن استفاده میکردم اما یک بار با توجیه و تفسیر حاضر به خواندن متنی شدم که در ان عدد ۱۲ هزار آمده بود. (مثلاً در ذهنم آمار شهدای فروغ جاویدان و کسانی که آن روزها در شهرهای مرزی اعدام شده بودند و من اطلاعی در موردشان نداشتم، سربازانی که بر اساس حکم خمینی مورد کینهجویی دستگاه قضایی گرفته بودند و ... را در آن دخیل کردم و در برابر انکار رژیم کمی مبالغه از سوی سازمان را نیز منطقی ارزیابی کردم که به نظرم همان هم درست نیست و انتقاد به من وارد است)
حساسیتم در مورد آمار موقعی برانگیخته شد که دیدم آمار و ارقام را به دلخواه بالا و پایین میکنند! ابتدا چندین بار به طور خصوصی در دهها صفحه با جزئیات آنچه را که غیرواقعی و نادرست میدانستم توضیح دادم و به دست بالاترین مسئولین مجاهدین رساندم اما پاسخی نگرفتم نه در رد و نه در تأیید نوشتههایم. انگار نه انگار حرفی زده شده و انتقادی به عمل آمده است. بنا بر این آن را در خاطراتم آوردم تا در آینده نسبت به آن داوری شود.
میدانی اگر بخواهیم آمار مزبور را بپذیریم آنوقت باید اسامی منتشر شدهی قتلعام شدگان گوهردشت و اوین را نیز حداقل چندین برابر کنیم؟ برخلاف ادعای تو ما که از آمار تقریبی اوین و گوهردشت مطلع هستیم.
برای اثبات ارزیابیات از اعدامهای گسترده در زندانهای سبزوار و بیرجند و شاهینشهر و رودسر و اندیمشک و... هم خبر دادی! متأسفم شهرهای مربوطه در سال ۶۷ دارای زندان سیاسی نبودند که بخواهند کسی را در آن جا اعدام کنند. زندانیان اهل این شهرها در مشهد و اصفهان و دزفول و رشت زندانی بودند. سالها بود که غالب زندانیان را در مراکز استانها جمعآوری کرده بودند. بگذریم! اگر میخواهی مستنداتش را بیاورم؟
تو مینویسی به تازگی متوجه شدهای که در جریان کشتار ۶۷ در ارومیه از ۱۰۰۰ زندانی مجاهد بیش از ۷۵۰ نفر را اعدام کردهاند!
ارومیه که روستای دورافتاده نیست. در شهرستانها چهرهها و خانوادههای سیاسی کاملاً مشخص و شناخته شده هستند، همه همدیگر را میشناسند به ویژه اگر به یک جریان سیاسی خاص وابسته باشند و چند سالی از زندانیشدنشان بگذرد.
امکان ندارد تودهایها همدیگر را نشناسند و یا مجاهدین اطلاعی از هم نداشته باشند و ... امروز اینترنت و ماهواره و تلفن دستی به هر کوره دهی هم راه یافته است؛ به سادگی میشود اسامی این عده را جمعآوری کرد و به خارج از کشور ارسال کرد.
به نظر تو ارومیه از گوهردشت هم بیشتر زندانی مجاهد داشت؟! گوهردشت در آن موقع با احتساب زندانیان کرمانشاهی و کرجی حدود ۶۵۰ زندانی مجاهد داشت.
خودت بهتر میدانی تازه بخشی از زندانیان قزلحصار که من تو هم شاملشان میشدیم بعد از تحویل زندان قزلحصار به شهربانی در سال ۶۵ به گوهردشت منتقل شده بودند.
یا به نقل از «رویا طلوعی» که تنها در سال ۲۰۰۵ به مدت ۶۶ روز در سنندج زندانی بوده و اطلاعی از کشتار ۶۷ ندارد میگویی که همان موقع عوامل رژیم در گچساران با حمله به خانهها ۵۲ نفر را دستگیر کردند که اطلاعی هم از سرنوشتشان به دست نیامده است. بسیار خوب منظورت از این اعلام این خبر چیست؟ یعنی ۵۲ نفر به آمار اعدام شدگان ۶۷ در گچساران اضافه کنیم؟ به این ترتیب کارت را مستند کردی؟
رویا طلوعی اهل بانه است، در دوران کشتار هم بایستی در مشهد مشغول به تحصیل پزشکی بوده باشد؛ احتمالاً به عمرش هم گذرش به گچساران نیفتاده است. چرا برای پافشاری روی یک آمار غیرواقعی به هر چیزی متوسل میشوی؟ تازه مگر او گفت که ۵۲ نفر را اعدام کردند؟ مگر تحقیقی در این زمینه انجام گرفت؟ رویا طلوعی چه مرجعیتی در مورد کشتار ۶۷ دارد که به او و قولش استناد میکنی؟ آیا گذشت بیست سال مدت کمی است برای آن که نام یک نفر از ۵۲ دستگیر شده و سر به نیست شده مزبور اعلام شود؟ خودشان سر به نیست شدهاند، خانواده و دوست و آشنا و همشهریهایشان که زنده هستند و میتوانند شهادت دهند.
محمود! حمید اسدیان (کاظم مصطفوی) ویراستار کتاب تو میگوید: در دوران کشتار ۶۷ فقط ۴۰۰ زندانی را در اراک اعدام کردند؛ اما من به نقل از مادران شهدای اراک که هفت سال به ملاقات فرزندانشان رفتند و تمامی زندانیان و خانواده هایشان را یک به یک میشناسند، شنیدم که این تعداد ۳۳ نفر بودند. یکیشان میگفت: میگویند این عده ۳۴ نفر هستند. اختلاف تنها بر سر یک نفر بود و نه ۳۶۷ نفر. محمود متأسفانه همه چیز ده برابر شده است.
تو برای اثبات ادعای نادرستات از نظر تحریف شدهی آیتالله منتظری استفاده کردی. من مطمئنم تو خاطرات منتشر شدهی او را ندیدی و نخواندی. آیتالله منتظری آنچه را که تو ادعا میکنی نمیگوید. در اطلاعیه مجاهدین در مورد نقل قول از خاطرات او دخل و تصرف صورت گرفته است. من در نه زیستن نه مرگ مفصل آن را توضیح دادهام. چرا چیزی را به کسی که زنده و حی و حاضر است و کتابش نیز منتشر شده و موجود است منتسب میکنی که حقیقت ندارد؟
تو مدعی شدی که رئیس سازمان زندانهای رژیم که بایستی مجید انصاری باشد در سال ۶۶ گفته است که ما « ۵۵ تا ۶۰ هزار زندانی ضد انقلاب داریم» و بعد اضافه کردهای که «هویت زندانی ضد انقلاب برای همه روشن است. حتا اگر فرض کنیم این آمار درست باشد و بخشی از آن هم تا زمان قتلعام آزاد شده باشند، آمار تقریبی قتلعام شدگان (با توجه به درصد ناچیز بازماندگان فاجعه) سر به فلک میکشد. » یاد یاران صفحهی ۳۲
ممکن است نام منبعی که نقل قول بالا در آن آمده را ذکر کنی؟ مجید انصاری رئیس سازمان زندانهای وقت خبر فوق را شخصاً که به تو نداده است؛ لابد در جایی ثبت شده است! بگو کجا چنین چیزی گفته تا من و امثال من هم بتوانیم آن را بخوانیم و داوری کنیم و بر اطلاعاتمان بیافزاییم. در قرن بیست و یکم انسانهای فرهیخته و مراجع بینالمللی به چنین ادعاهایی که نه فردش مشخص است و نه منبعاش توجه نمیکنند. فقط بهانهای پیدا میکنند که بر اساس منافعشان اصل موضوع را به کناری نهند.
بر خلاف آمار تو که منبعاش معلوم نیست، آیتالله منتظری در نامهی سال ۶۵ خود به خمینی از وجود ۶ هزار زندانی در زندانهای تهران صحبت میکند. تازه میدانی تعداد زیادی از زندانیان در سالهای ۶۵ و ۶۶ آزاد شدند و آمار زندانهای تهران به شدت رو به کاهش نهاد. حتماً این روند در شهرستانها هم وجود داشته است.
اسامی زندانیان مارکسیستی که در کشتار ۶۷ سر به دار شدند تمام و کمال جمعآوری شدهاست. تعداد آنها در سراسر کشور به ۴۰۰ نفر میرسد. آیا به نظر تو تعداد رفقای جانباختهی مارکسیست در کشتار ۶۷ کمی بیش از یک صدم زندانیان مجاهد بود؟ آیا ترکیب زندان به این شکل بود؟ بر اساس ارزیابیات آیا میتوانی بگویی چند درصد اعدام شدگان زندانیان مارکسیست بودند؟
تدوین کننده کتاب «قتلعام زندانیان سیاسی» نوشته است تنها در اوین در جریان کشتار ۶۷ ، ده هزار زندانی مرد را اعدام کردند! آیا تو چنین آماری را تأیید میکنی؟ خوشحال میشوم نظرت را بشنوم و بعد برایم مشخص کنی زندانیان مزبور در کجای اوین محبوس بودند؟ نامشان را نمیخواهم مشخص کنی. بر اساس همان نقشهای که در کتابت انتشار دادی، بگو در کدام بندها بودند. از بچههایی که در اشرف هستند هم کمک بگیر. کار مشکلی را به تو محول نکردم.
نمیدانم چرا هر کدام شما که در «اشرف» به سر میبرید تفسیرتان از زندان و روابط و نوع برخورد و ... با زندانیانی که این طرف هستند متفاوت است؟! محمود ما که در دو زندان متفاوت نبودیم.
متأسفانه شما تلاش میکنید با روایتتان، یک رویکرد و نگاه خاص به زندان را مثلاً مستند کنید. حتا در زمینهی آمار نیز انگیزهتان روشن شدن واقعیت نیست بلکه سفت کردن پای آمار غیرواقعی انتشار یافته است.
آیا تا به حال به موضوعی که میگویم فکر کردهای؟
مسعود ابویی که در «اشرف» است شهادت میدهد امیر عبداللهی قبل از این که برای اعدام برده شود به سلول بازگردانده شد و به او و رضا شمیرانی گفت در اولین سری که او نیز جزوشان بود ۷۸ نفر به اعدام محکوم شدند.
در همین حال رضا شمیرانی که در سوئیس به سر میبرد در خاطراتش که در سایت «همبستگی ملی» وابسته به مجاهدین هم چاپ شده با تأکید میگوید که امیر عبداللهی از هفت یا هشت نفر یاد کرد و به طور قطع و یقین میگوید که افراد مورد نظر امیر عبداللهی کمتر از ۱۰ نفر بودند. رضا بارها این موضوع را در زندان، بیرون زندان و درخارج از کشور برای من تعریف کرده بود.
موضوع فتحالله پیرصنعان را تو میدانی و تقریباً همهی ما شنیده بودیم. او تنها کسی بود که به زیر زمین ۲۰۹ برده شده بود و بچهها را بالای دار دیده بود.
مصطفی نادری که در «اشرف» بود میگوید یکی از زندانیان را به سوله ای در اوین برده بودند و او دیده بود که به فواصل یک متر یک متر طناب آویزان کرده بودند. یعنی در هر ردیف ۵۰ ، ۶۰ طناب آویزان کرده بودند.
در حالی که همهی ما میدانیم فتحالله را نه به سوله بلکه به اتاقهای کوچک زیر زمین ۲۰۹ برده بودند و او در آنجا سه مرد و دو زن را بالای دار دیده بود. سوله مربوط به گوهردشت بود و نه اوین. هم من و هم رضا شمیرانی که در اروپا هستیم و خاطراتمان در این مورد انتشار یافته و هم بسیاری از بچههایی که اینجا هستند حاضرند این مورد را شهادت دهند. نگاه کن ۵، ۶ نفر تبدیل شده است به ۵۰ ، ۶۰ نفر در هر ردیف. اشکال در کجاست، ما که همه یک جا بودیم!
همینطور مصطفی نادری در کنار بهزاد نظیری در تلویزیون سوئیس حاضر شده و مدعی گردید که از ۱۲ هزار زندانی اوین پس از کشتار سال ۶۷ فقط ۲۰۰ نفر باقی مانده و بقیه اعدام شدند! آیا واقعیت اینگونه بود؟ آیا ۱۱۸۰۰ نفر در اوین اعدام شدند؟ جز اظهار تأسف عمیق چه میشود گفت؟ اگر در اوین این تعداد اعدام شدند، در گوهردشت چند هزار نفر اعدام شدند؟ تو از تعداد زندانیان گوهردشت اطلاعی نداری؟
http://mehre-iran.blogspot.com/2009/04/blog-post_3614.html
شما با چه عینکی به مسائل نگاه میکنید که اینگونه بازتاب میدهد؟
این سؤالها را از این بابت میکنم که استدلالهای تو را بشنوم و اگر اشتباهی مرتکب شدهام خودم را تصحیح کنم. اگر ارادهای در کشف واقعیت باشد حتماً دیالوگ بین من و تو و دیگران به این امر کمک میکند. شنیدن استدلالهای متفاوت به ما کمک خواهد کرد تا دور از هیاهو و جنجال، جنایت بیشمار رژیم را مستند کنیم و به آنها جنبهی حقوقی ببخشیم. دلیل اصرار من این است که میخواهم بدانم آیا شما به شواهد و مدارک جدیدی دست پیدا کردید؟ تا وقتی که با هم بودیم هیچیک چنین ادعاهایی نمیکردید.
جنایتی که رژیم جمهوری اسلامی در سال ۶۷ مرتکب شد در دوران معاصر نمونه ندارد، به عنوان «جنایت علیه بشریت» در تاریخ ثبت شده است. نیاز به بزرگنمایی آن نیست. فاجعه به اندازهی کافی مهیب و غیرقابل تصور است. آنقدر که خود جنایتکاران نیز نمیتوانند به آن نزدیک شوند. هر کس سعی میکند به نوعی دامان خود را از آن دور کرده و مسئولیت خود را انکار کند.
در زمینه آمار قتلعام شدگان این جنایت، بالاخره تاریخ مشخص خواهد کرد حق با کیست! در این زمینه هم من که آن را در حدود ۴ هزار نفر ارزیابی میکنم حرفم را زدهام و هم تو که ۳۰ هزار نفر را نیز کم ارزیابی میکنی و هم بقیه. خوشبختانه همگی هم مکتوب کردهایم.
من تردیدی ندارم اگر سازمان آمار قتلعام شدگان را مثلاً ۴ هزار نفر ارزیابی میکرد تو هیچگاه نمیگفتی به نظر من بیش از ۳۰ هزار نفر بوده است. تو اعتراض نمیکردی به چه حقی خون بچهها را پایمال میکنید و آمار بیش از ۳۰ هزار را به ۴ هزار نفر تقلیل میدهید. آیا هنگامی که در سال ۹۶ به «اشرف» رفتی و آمار رسمی سازمان ۱۲ هزار نفر بود اعتراض کردی که این آمار کم است؟ محمود من که ارزیابیهای قبلی تو را شنیدهام.
آیا وقتی مجاهدین میگفتند ۱۲ هزار نفر اعدام شدهاند، مصطفی نادری بلند شد اعتراض کند چرا خون شهدا را پایمال میکنید تنها در اوین ۱۱۸۰۰ نفر اعدام شدند! باور کن نه. شما حقیقت را ترویج نمیکنید. یادت هست نشریه مجاهد جمله عباس عمانی را بزرگ میکرد که گفته بود: «حقیقت را باید ترویج کرد».
محمود به اظهارات بهزاد نظیری که در شهریور ۸۸ در رابطه با لیستهای ارائه شده توسط مجاهدین در مصاحبه با رادیو فردا ایراد شده توجه کن:
«بهزاد نظیری عضو شورای ملی مقاومت: ”این لیست یك بار در سال 2001، 3208نفر منتشر شد و كمی بعدش یك سال بعدش، یك لیست دیگر، هزار نفر یعنی چیزی بیش از 4200نفر لیستی است كه تاكنون ما منتشر كردیم. ولی چیزی كه میخواهم خدمتتان عرض كنم كه اتفاقاً مربوط به همین لیستها میشود، تو همین لیست قریب هشتاد درصد مربوط به زندانهای تهران میشود. یعنی اوین، قزلحصار، گوهردشت. در حالی كه تعداد قربانیان كشتار زندانیان سیاسی در سال 67 به بیش از 30هزار نفر برآورد میشود. این نكته را شما در نظر بگیرید، هم در مكان، هم در زمان نه این قتل عامها محدود به ماههای مرداد و شهریور بوده و نه محدود به تهران بوده. مثلاً عفو بین الملل در گزارشی كه خودش داده، می گوید از مرداد تا آخر سال میلادی یعنی پس تا دسامبر 88، تا پایان دسامبر ۸۸ برآوردی كه میدهد میگوید كه در زندان اصفهان به طور متوسط روزی ده نفر زندانی سیاسی اعدام شدند. اینجوری كه تو گزارش همان موقع عفو هست. شما این را اگر مرداد تا پایان دسامبر 2008 یعنی از اوت تا پایان دسامبر این میشود 1600نفر فقط مال زندان دستجرد اصفهان .»
هم تو و هم بهزاد نظیری به خوبی میدانید که در جریان کشتار ۶۷ هیچ زندانی سیاسی در قزلحصار نبود. حتی تو نیز در کتاب خاطراتت به این موضوع اشاره کرده و نوشتهای که ما آخرین زندانیان قزلحصار بودیم که در سال ۶۵ به گوهردشت منتقل شدیم و ویراستار متوجه این بخش و تضاد آن با تفاسیر رسمی مجاهدین که اتفاقاً من آن را نقد کردم نشده است.
بهزاد به عنوان عضو کمیسیون خارجه شورای ملی مقاومت و مجاهد خلق مجبور است از کشتار زندانیان در قزلحصار بگوید چون پیشتر مسعود رجوی مسئول شورا و رهبر عقیدتی مجاهدین به غلط روی آن تأکید کرده بود و سندی هم مبنی بر قتلعام زندانیان سیاسی در زندان قزلحصار در سال ۶۷ انتشار یافته بود! تو به خوبی میدانی که برخلاف نظر بهزاد که باز هم نظر مجاهدین است کشتار ۶۷ تنها منحصر به ماههای مرداد و شهریور بود.
بهزاد از انتشار لیست ۴۲۰۰ نفری قتلعام شدگان از سوی مجاهدین خبر میدهد! در حالی که چنین لیستی در دست نیست! او وقتی میگوید: «تو همین لیست قریب هشتاد درصد مربوط به زندانهای تهران میشود.» حقیقت را بر زبان جاری نمیکند. میتوانی همین الان نگاهی دوباره به لیست کنی. کمتر از ۴۰ درصد اسامی لیست ۳۲۰۰ نفری مربوط به تهران است و از لیست ۴۲۰۰ نفری اساساً خبری نیست. این دیگر آمار شهیدان نیست که هرکس راجع به آن چیزی بگوید. این عدد و رقم مشخص است و با یک شمارش ساده به دست میآید. منبعاش نیز خود مجاهدین هستند. بهزاد میگوید هشتاد درصد لیست ۴۲۰۰ نفره مجاهدین مربوط به تهران است. یعنی مجاهدین لیست ۳۳۶۰ مجاهد اعدام شده در تهران را انتشار دادهاند؟ میتوانی بگویی این لیست در کجا انتشار یافته است که من از آن بیاطلاع هستم؟ این که دیگر آمار ۳۰ هزار نفره شهدا نیست که صحت و سقم آن را به بعد از سرنگونی رژیم وعده داده شود. راجع به اسامی انتشار یافته توسط مجاهدین صحبت میشود. لطفاً این یکی را به آینده وعده ندهید و فقط آدرس جایی که آن را انتشار دادهاید به من هم بدهید. من همه ادعاهایم را پس میگیرم و هرجا که شما بگویید حاضر شده و با صدای بلند میگویم غلط کردم و از اشتباهاتم پوزش میخواهم.
عفو بینالملل صحبتی از ۱۶۰۰ اعدامی اصفهان نکرده است. فقط یک جمله گفته که روزی ده نفر در اصفهان اعدام میکردند. بهزاد پیچ و تابش داده و موضوع را تا آذرماه کش داده است تا بلکه به آمار نادرست ۳۰ هزار نفر لباس عافیت بپوشاند. تو که خودت آنجا بودی بهتر میدانی بعد از ۱۳ شهریور اعدامی صورت نگرفت و زندان شکل عادی به خود گرفت. تو که بهتر میدانی اعدام زندانیان مجاهد در گوهردشت در ۲۵ مرداد پایان یافت و تک و توکی در شهریور همراه با زندانیان چپ اعدام شدند.
موضوع بعدی اعدام تحت عنوان قاچاقچی پس از کشتار ۶۷ است. من در جلد چهارم کتابم اتخاذ چنین رویهای از سوی رژیم را رد کرده و استدلال کردهام که رژیم منفعتی از این که یک زندانی سیاسی را در ملاءعام تحت عنوان قاچاقچی بدون اعلام وابستگی سیاسی و گروهیاش اعدام کند نمیبرد.
رژیم موقعی استفاده میبرد که مثلاً مدعی شود فلان فرد سیاسی مرتکب قاچاق مواد مخدر شده و یا باند فساد را هدایت میکرد یا ...
در کتابم تأکید داشتم که ای کاش رژیم چنین کاری میکرد. من سیاست جنایتکارانه تر رژیم را در خاطراتم توضیح دادم. در این جا برای جلوگیری از طولانی شدن بیش از حد مطلب آن را تکرار نمیکنم و افراد را به جلد ۴ خاطراتم که در سایتم نیز قابل دسترسی است رجوع میدهم. بعد از خواندن آن میتوانند در مورد صحت و سقم موضوع قضاوت کنند.
اما متأسفانه تو خود و یا به توصیهی تدوینکننده کتاب و یا ... زیرکانه به این موضوع پرداخته و به زعم خود اصالت نوشتهی من را زیر سؤال بردی. در یکی از اطلاعیههای مجاهدین در این مورد آمده بود:
«هفته دوم فروردین(۶۸): در همدان و چند شهر دیگر، قریب دویست تن از زندانیان سیاسی را در ملاعام به دار آویختند. رژیم این اعدامها را به عنوان قاچاقچیان مواد مخدر در روزنامههایش اعلام کرد. مجاهدین خلق بر اساس اسامی اعلام شده در روزنامهها و گزارشهایی از داخل کشور دهها مجاهد خلق را شناسایی کردند. در بسیاری از این اعدامها زندانیان سیاسی پیش از شهادت فریاد میزدند: "ما زندانیان سیاسی هستیم، مرگ بر خمینی ، درود بر رجوی، زنده باد آزادی " . گزارشهای موثق نشان از حلقآویز کردن ۴ مجاهد خلق در میدان صادقیه تهران، ۷ مجاهد خلق در میدان مولوی، ۸ مجاهد خلق در میدان پیروزی، ۳ مجاهد خلق در منطقهی هفت چنار میدهد. ... »
ویژه نامه کمیسیون انتشارات شورای ملی مقاومت ایران، نشریه ایران زمین شماره ۱۱۲ دوشنبه ۱۶ مهر ۱۳۷۵.
نکتهی عجیب این که تو خاطراتت در سال ۶۷ تمام میشود اما در جلد پنجم کتاب به موضوعات سال ۶۸ و اعدام تحت عنوان قاچاقچی هم پرداختهای یا به جایت پرداختهاند!
در این مورد اشارهای به اعدام تحت عنوان قاچاقچی در تهران و اطلاعیههای پیرامون آن نداری اما به جایش از افرادی در تبریز و ... نام میبری. یعنی تو در زندان اخبار شهرستانها را بهتر از اخبار تهران که زیرگوشمان بود میگرفتی؟
تا سال ۷۳ که من و تو با هم بودیم تو چنین افرادی را به ویژه در تبریز نمیشناختی. آیا اینها اطلاعات شخصی توست؟ تو در لیست انتهایی کتابت هم آنها را به عنوان کسانی که از نزدیک میشناسی نام بردی! آیا واقعیت این گونه است؟ در نیمه دوم فروردین ۶۸ که اطلاعیه بالا صادر شده و خبر از اعدام ۲۰۰ زندانی سیاسی در ملاءعام داده شده تو در مرخصی بودی و ظاهراً میتوانستی اخبار تهران را ساده تر به دست آوری. به ادعای مجاهدین و شورای ملی مقاومت حداقل ۲۲ نفر از این اعدامشدگان مجاهد بودند و در هنگام مرگ وسط خیابانهای تهران شعار «مرگ بر خمینی و درود بر رجوی»! میدادند؛ تو چطور همان موقع ۴۰ روز در مرخصی بودی و چیزی در این مورد نفهمیدی؟ این اطلاعیه مربوط به سال ۶۸ است و مجاهدین و شورای ملی مقاومت آنقدر روی آن تأکید دارند که در سال ۷۵ هم آن را دوباره انتشار دادند.
به نظر من اعلام موارد غیرواقعی و غیرعقلایی تنها دست مقامهای رژیم را در سرپوش گذاشتن بر جنایاتشان باز میگذارد و اعتماد دستگاههای بینالمللی نسبت به ادعاهای قربانیان نقض حقوق بشر را زیر سؤال میبرد.
موضوع حیرتآوری را که تو به نقل از بهمن جنت صادقی آوردی هنوز که هنوز است نمیتوانم هضم کنم. تو درایت و هشیاریات بیش از این حرفها بود:
«این دسته از زندانیان در دسته های ۳۰ تا ۴۰ نفره از ابتدای پاییز سال ۶۱ به گوهردشت منتقل شدند. طبق اعتراف صریح لاجوردی هدف، فشار تا مرز جنون یا خیانت بود. از میان ۴۰ نفری که در مهرماه (اولین سری) وارد آزمایشگاه لاجوردی شدند، تنها ۲ نفر زنده ماندهند و بقیه (یا در زیر شکنجه و یا در قتل عام ۶۷) به شهادت رسیدند. ... تا این که موضوع را از بهمن جنت (که یکی از قربانیان سری اول بود و آثار مته هنوز هم روی پایش است) پرسیدم. بهمن گفت:
[ ۳ روز پس از انتقال به گوهردشت، ۶ شعبه بازجویی در آنجا ایجاد شد و بازجویی من و ۱۱ نفر دیگر در شعبهیی که فکور (بازجو و شکنجهگر معروف شعبه ۷ اوین) مسئولش بود شروع شد. محسن شمس، نادعلی آقایی (اسم اصلیش نادر صادق کیا بود) علی حسینی، نادر لسانی، احمد مشهدی علی خراط، حسن طرخانی مجید مهدوی، داود شاکری، بهروز نجفی، احمد عمری و انوشه ابراهیمی هم در همین گروه بودند. اول فکر میکردیم هدف از بازجویی کشف تشکیلات بند است ولی بعد معلوم شد اساساً دنبال اطلاعات نیستند و هدف اول و آخرشان برهم زدن تعادل زندانی و کشتن انگیزههای مجاهد خلق است. اولین روش؛ استفاده از دریل – با کم کردن سرعت دریل- بود. برای این کار ابتدا زندانی را با دستنبد چرمی به صورت دراز کش به تختی فلزی محکم تثبیت میکردند و با استفاده از مته ۳ به طول ۲۰ سانتیمتر (اول) بالای زانو و (بعد) ساق پا را سوراخ میکردند سپس چند رشته سیم نازک (فولادی یا مفتولی تیز) را داخل سوراخ استخوان میچرخاندند تا زندانی دچار شوک شود. در مرحلهی بعد (با استفاده از مولد برقی که فقط ولتاژ تولید میکرد) به سر سیمهایی که داخل استخوان میچرخید، برق وصل میکردند. زندانی در این مرحله نمیتوانست هیچ تصمیمی بگیرد، حتا کنترل ادرارش را هم نداشت. ( در اغلب موارد در همین حالت کابل و قپانی هم وارد میکردند). بعد از این مراحل اگر زندانی هنوز تعادلش را از دست نداده بود، بازجو چند لیتر آب یا چای ( یا هر نوشیدنی دیگر) به او میداد و پس از ۳ ساعت اقدام به بستن مجاری ادرارش میکرد. بچهها در حالی که دست و پایشان بسته بود، در همین حالت تا ۴۸ ساعت تحت بازجویی و شوک الکتریکی قرار میگرفتند. ...» سرود سیاوشان صفحات ۲۷۸ و ۲۷۹
محمود! چرا برای جا انداختن روایت غیرواقعی بهمن جنت صادقی در جلد سوم کتاب دست به دامان حمید اردستانی که نیست تا از خود دفاع کند شدی و دیالوگ غیرواقعیای را مانند بسیاری از دیالوگهای غیرواقعی کتاب خلق کردی؟ متأسفانه تو اخباری را که سالها بعد جسته و گریخته اینجا و آنجا شنیدی و خواندی در قالب دیالوگ از زبان افرادی که غالباً به شهادت رسیدهاند مطرح میکنی و این از عیار خاطرات زندان میکاهد.
محمود تو در کتاب ادعا میکنی از حمید اردستانی پرسیدهای:»میگفتن پای بچهها رو با مته سوراخ کردن و ...» و حمید اردستانی پاسخ میدهد:
«آره اون مال سری اول، بچههای پنجاه و نهی بود. اونا مهرماه وارد گوهردشت شدن، از همون اول بازجوییهاشون شروع شد. اینطور که میگفتن؛ میخواستن آزمایش کنن ببینن چن نفر زیر مته برقی و ... نمیکشن. احتمالا اگر کسی اونجا خراب میکرد همین کارها رو با بقیه هم میکردن» جلد سوم صفحههای ۱۴۹ و ۱۵۰
این اولین بار نیست که موضوع «مته برقی» مطرح میشود. یادم میآید اولین بار ادعای استفاده از دریل و مته برقی برای شکنجه را هادی غفاری جنایتکار اختراع کرد و خمینی آن را مورد تأیید قرار داد و کنفدراسیون در خارج از کشور آن را اشاعه داد. وی مدعی شد که ساواک سر پدرش را با مته سوراخ کرده، پاهای او را با اره بریده و در تابه سرخ کرده است. مهدی ابریشمچی یکی از رهبران وقت مجاهدین میگفت: «مگر ساواک میخواست کتلت آخوند درست کند؟» نمیدانم او پس از خواندن روایت تو و بهمن جنت صادقی چه خواهد گفت و آن را به چه چیز تشبیه خواهد کرد؟ آیا طنزش اینجا هم به کار خواهد افتاد یا نه؟ رد روایت هادی غفاری از شکنجههای دروغینی که مدعی بود ساواک در حق پدرش اعمال کرده به هیچ وجه به منزلهی نفی جنایاتی که ساواک انجام داد نبود. این نوع روایتها موضوع شکنجه را هم لوث میکرد. مطمئناً به مهدی ابریشم چی وقتی این روایت را زیر سؤال میبرد وصلهی توجیه جنایات ساواک و یا نخ دادن به ساواکیها و یا نفی شکنجه و جنایت ساواک نمیچسبید.
به نظر من به هم بافتن جعلیاتی از این دست تنها جنایات رژیم را که بیشمار است لوث میکند. رنج و شکنجهای را که زندانیان سیاسی در ۳۰ سال گذشته متحمل شدند به سخره میگیرد. این ناسپاسی در حق بدنهایی است که در زیر فشار شکنجه له و لورده شدند، آزردن روح و روان آنهایی است که جسم و جانشان آش و لاش شد. راستش بعضی وقتها به من هم فشار میآید وقتی میبینم شکنجهگران و جنایتکاران راست راست راه میروند و کبادهی «اصلاحطلبی» و «عدم خشونت» میکشند. میدانم به تو و امثال تو هم که رنج زیادی را متحمل شده و میشوید فشار زیادی میآید. اما این دلیلی نمیشود که به موضع انعکاسی افتاده و به خیال خودمان با تولید داستانهایی از این دست چهرهی آنها را رو کنیم.
چه نیازی به این کار است؟ آیا فجیعتر و تکان دهنده تر از پاهای شکنجه شده و آش و لاش شدهی حسین دادخواه که هماکنون در «اشرف» است و عکساش نیز انتشار یافته سندی لازم است؟ وقتی چنین سند زندهای موجود است چه نیازی به خلق روایتهای جعلی اینچنینی است؟ جنایتکاران به طور واقعی جنایاتی به غایت هولانگیز تر از این داستان مسخره مرتکب شدند. به چشم خودم نمونههای زیادی را دیدم. فردی را دیدم که از بوی تعفن و چرک نمیتوانستی لحظهای در کنارش بمانی. همهی بدنش توی پلاستیک بود. اختیار مدفوع و ادرارش را هم نداشت. مشاعرش را از دست داده بود. انگار پوستی را روی اسکلت کشیده بودند. من به چشم خود جنازه در سطل آشغال دیدم. به خاطر شکنجههایی که متحمل شده بودند در بهداری اوین جان داده بودند. عبدالحمید صفاییان جورابش را در نمیآورد، چون انگشتانش ریخته بود. نمیخواست بچهها ناراحت شوند. توجه میکنی انگشت و نه ناخن. او در سال ۶۷ جاودانه شد. خیلیها را روی پتو و برانکارد به جوخهی اعدام بردند. کورش فرحراد از یک زندانی هوادار اقلیت میگفت که انگشتهای پایش در اثر ضربات کابل ریخته بودند. بعضی بچهها را که به خاطر شکنجه روی پا بند نبودند با برانکارد به جوخهی اعدام بردند.
تو را به روح بزرگ بچهها سوگند این جعلیات را سرهم نکنید که آن جنایات هم زیر سؤال برود. هیچ چیزی بیشتر از این نوع روایتها جنایات رژیم را زیر سؤال نمیبرد و آنها را در سطح داستانهای فانتزی پایین نمیآورد.
محمود یادت هست وقتی زندان بودیم از هر دری صحبت میکردیم الا چنین روایتهایی! حتا یک بار هم چنین ادعاهای سستی را مطرح نکردی.
محمود یک مشت زندانی دستگیر شده در سال ۵۹ چه اطلاعاتی داشتند که بدهند؟ چه نیازی به چنین شکنجههایی بود؟ آیا بازجوهای با تجربه و متبحری مثل پیشوا و فکور عقل درست و حسابی هم داشتند؟
من در مهرماه ۶۱ جزو اولین دسته زندانیانی بودم که به گوهردشت منتقل شدند. آن موقع هنوز شعبههای بازجویی در گوهردشت آغاز به کار نکرده بودند. در آبان ماه بود که شعبهها راه اندازی شدند. بچههای «پنجاه و نهی» از قزلحصار به صورت تنبیهی به گوهردشت منتقل شده بودند. آنها مورد بازجویی و شکنجه قرار نگرفتند و تنها به صورت تنبیهی در سلولهای انقرادی تقسیم شدند. بعضیها سلولهایشان دونفره بود و تعدادی نیز بدشانسی یا خوششانسی آورده سلولشان یک نفره شد. از آنجایی که زندانبانان شناختی روی آنها نداشتند فشار خاصی بیش از شرایط ویژه انفرادی که به اندازه کافی سخت است تحمل نمیکردند. اگر خطایی مرتکب میشدند مورد ضرب و شتم زندانبانان قرار میگرفتند و یا حداکثر به سلول تاریک که یک انباری در «فرعی» هر بند بود انتقال یافته و چند روزی را آنجا میماندند. توضیح سلول تاریک را در کتابم دادهام و نقشهاش را هم کشیدهام.
شعبههای بازجویی در گوهردشت برای بچههای «پنجاه و نهی» که پیش از درگیریهای نظامی دستگیر شده بودند و حساسیت خاصی رویشان نبود، راهاندازی نشده بودند. وقتی صدها نفر در ارتباط با عملیاتهای نظامی، تظاهراتهای مسلحانه، دادن امکانات نظامی و غیرنظامی و ... به تیمهای عملیاتی دستگیر شده و منتظر بازجویی و محاکمه بودند معلوم است افرادی که در سال ۵۹ در ارتباط با فروش نشریه و پخش اعلامیه دستگیر شده بودند و اطلاعاتشان سوخته بود مورد توجه شکنجه گران نبودند. این شعبات کاری به زندانیانی که حکم گرفته بودند نداشتند.
در آبان ۶۱ تعداد زیادی از کسانی که پروندهشان بعد از گذشت بیش از یک سال تعیین تکلیف نشده بود از اوین به گوهردشت منتقل شدند و در شعبههای مزبور مورد بازجویی و شکنجه قرار گرفتند. باز هم تأکید میکنم زندانیانی که از قزلحصار به گوهردشت منتقل میشدند، حکم داشتند و دوران محکومیتشان را میکشیدند و به صورت تنبیهی در سلولهای انفرادی به سر میبردند و تحت بازجویی و فشار مضاعف نبودند. کسانی که آن موقع در گوهردشت بودند به خوبی از ماوقع مطلع هستند و تعدادی از آنها هماکنون در خارج از کشور هستند.
کلیه کسانی که از اوین به گوهردشت منتقل شده بودند پس از بازجویی و شکنجه در همان گوهردشت به دادگاه رفته، سپس به سلولهای دربسته سالن ۱۷ و بعداً به دو تا از فرعیهای گوهردشت یا سالن ۱۹ که من در آنجا بودم انتقال پیدا میکردند. بعداً زندانیان یکی از فرعی ها هم به سالن ۱۹ انتقال یافتند. من تقریباً با اکثریت کسانی که در آن دوران در گوهردشت مورد بازجویی قرار گرفتند، هم بند بودم و از نزدیک آنها را میشناسم.
از بچههای «پنجاه و نهی» و یا قبل از «سیخردادی» که در آنجا مورد بازجویی قرار گرفتند میتوانم به حسین حقیقتگو، حمید اشتری، قاسم چهارمحالی، حجت جباری،... اشاره کنم. همهی این افراد از اوین به گوهردشت منتقل و مورد بازجویی و شکنجه قرار گرفته بودند.
اتفاقاً حمید اردستانی که تو از او نقل قول میکنی نیز از اوین و نه قزلحصار به گوهردشت منتقل شده، مورد بازجویی قرار گرفته و دادگاهی شده بود. او بعد از بازجویی مانند دیگر زندانیان به بند ۱۹ منتقل شد و من سالها با او هم بند بودم. او هیچگاه چنین ادعاهایی نمیکرد. او اساساً با بچههای «پنجاه و نهی» نبود که بخواهد در این مورد خاص نظر دهد. ظاهراً تو به تصور این که او از بچههای قدیمی گوهردشت است این تأییدیه را از زبان او به خورد خلایق دادهای.
کسی نیست به تو یا بهمن جنت صادقی بگوید مگر نمیدانید قبل از آن که کسی را کابل بزنند به زور دو پارچ آب به او میدادند و نه بعد از آن، که میتوانست به مرگ زندانی منجر شود؟ مگر شما نمیدانید اگر سموم بدن از طریق ادرار خارج نشود، کلیه از کار افتاده و دیالیز هم چاره ساز نمیشود و زندانی میمیرد؟ بستن مجاری ادرار دیگر چه صیغهای است؟ تلاش آنها زنده نگهداشتن زندانی و شکنجه بیشتر بود.
بهمن جنت صادقی از کجا در زیر شکنجه آنهم در آن وضعیت اسفناک با چشم بند فهمید که نمره مته به کار گرفته شده ۳ است و ۲ یا ۴ نیست؟ یکی نیست به شما توضیح دهد که شوک الکتریکی را اینگونه نمیدهند؟ بسیاری از بچههای «پنجاهو نهی» در عملیاتهای مجاهدین در سالهای ۶۶ و ۶۷ و همچنین کشتار ۶۷ در زندان گوهردشت به شهادت رسیدند؛ اما این موضوع ربطی به شکنجههای ادعایی ندارد. سعید قدس در زمرهی همان بچههای پنجاه و نهی بود که به گوهردشت منتقل شد، میتوان صحت و سقم موضوع را از او پرس و جو کرد. در بارهی وضعیت بچههای تنبیهی قزلحصار در گوهردشت و بچههایی که در گوهردشت تحت بازجویی قرار داشتند نیز میتوان از افراد زیادی مانند عطیه امامی، مجید موسوی، حمید اشتری، سیفالله منیعه، مهدی برجسته گرمرودی و ... که در خارج از کشور هستند، پرس و جو کرد. البته من خود به عنوان تنبیهی از سالن ۱۹ گوهردشت و با هدف درهم شکسته شدن و کسب اطلاعات در مورد آن چه که در سالن ۱۹ میگذشت به انفرادی برده شدم. به طور ویژه از سوی لاجوردی و صبحی رئیس زندان مورد بازجویی قرار گرفتم. سپس مورد شکنجه و آزار و اذیت مداوم قرار گرفتم. شرایطم بسیار بدتر از بچههای پنجاه و نهی بود ولی نه تنها چنین شکنجهای را ندیدم، بلکه نشنیدم.
تلاش من همه برای آن است که جنایات رژیم که حتی بخشی از آن نیز در رژیم شاه سابقه نداشت لوث نشود. اگر ما دست به کار نشویم همه چیز تحتالعشاع دروغهای شاخدار قرار میگیرد. لطفاً مورد زیر را که در ۳۰ مرداد ۸۸ و در جریان روزهای قیام و از پرده بیرون افتادن تجاوز و ... در زندان ها انتشار یافته بخوان و اگر صلاح دانستی نظرت را بگو. یکی از هواداران مجاهدین در مصاحبه با صدای آمریکا میگوید:
«سال 59 همسر من را يكبار دستگير كردند، زمانى كه لاجوردى آنجا دادستان بود و كچويى رئيس زندان اوين بود. شوهر من را در سال 59 زير شكنجه مثله كرده بودند. در حالى كه ما يك خونهيى گرو گذاشتيم و اين را آورديم بيرون، و بعدش ديگر هيچ فعاليتى به آن صورت نداشتيم در سال 64 من را همراه همسرم با سه تا بچه من دستگير كردند و همسر من را بعد از شكنجه بعد از 48ساعت كشتند. بعد از اين كه او را كشتند ده ماه من را شكنجه مىكردند به من مىگفتند شوهرت گفته تو همه كارهيى و زير شكنجه مىخواستند از من اقرارهاى دروغ بگيرند.
۲۱روز تمام بچه كوچك من، كوچكترين بچه من يك ماهه بودش، و من تازه زايمان كرده بودم آنها به قدرى من را زير كابل و تى زده بودند كه من خيلى ببخشيد نمىتوانستم خون را كنترل كنم از خودم اينقدر زياد من را شكنجه كرده بودند.كف پاهاى من به قدرى خون مىآمد و چرك دلمه كرده بود اينها من را پاى برهنه مىبردند توى حياط اوين و هر روز با چشمبند من را سوار مىكردند روى برف مىگفتند راه برو. اينها چيزهايى بود، مسائلى بود كه و من شاهد بودم آنجا كه همسر من را با بطرى آب جوش بهش به اصطلاح استعمال كردند. بطرى آب جوش، خود لاجوردى اين كار را باهاش انجام داد و مسأله ديگرى كه من مىخواستم بگم اينه كه من خودم بازجوى من آقاى شريعتمدارى و اقاى متكى به نامهاى مستعار فاضل و فكور بودند.
http://www.mojahedin.org/pages/detailsNews.aspx?newsid=45778
محمود! من در ۲۴ و ۳۰ تیرماه ۸۸ با انتشار عکس اکبر کبیری (فکور) و اصغر فاضل بازجویان شعبه هفت اوین در سیاهترین روزهای دهه ۶۰ راجع به به گذشته و حال این دو نفر هم توضیح دادم. آیا فکور و فاضل اسم مستعار شریعتمداری و متکی بود؟ آیا در سال ۶۴ شریعتمداری مسئول فرهنگی زندان قزلحصار نبود؟ آیا در همان حال وی با نام مستعار فاضل بازجوی اوین بود؟ در آدرس زیر میتوانی مقالاتم را ببینی.
اگر تو به جای من بودی و میدیدی با این فضاحت کوششهایت را به سخره میگیرند عصبانی نمیشدی؟ آیا دلت به درد نمیآمد. راستش اول که مصاحبه را شنیدم فکر کردم رژیم و جنایتکارانی که دستشان رو شده با انتشار چنین جعلیاتی تحت عنوان قربانی و همسر قربانی تلاش میکنند اخبار انتشار یافته را تحتالشعاع قرار دهند و یا مخدوش اعلام کنند. بعد که مصاحبه فوق تحت عنوان «مصاحبه تلويزيون صداى آمريكا با حاميان مقاومت» در سایت مجاهدین خلق انتشار یافت آه از نهادم برآمد. در جایی که بزرگترین جنایات توسط رژیم صورت گرفته و ما قادر به اثبات آن هستیم چرا به انتشار چنین جعلیاتی که دروغ از سر و رویش میبارد متوسل میشوید؟ چه چیزی را میخواهید ثابت کنید؟ چرا نظارتی نیست، چرا کسی اعتراضی نمیکند؟ چرا وقتی تجاوز در زندانها مطرح میشود چنین جعلیاتی نشر داده میشود که خبر اصلی هم تحتالشعاع قرار گیرد؟ آیا هویت جعلی تراشیدن برای فاضل و فکور پس از افشای چهرهی آنها از سوی من، نشانهی بیدقتی شما است و یا حساب و کتابی در کار است؟ اگر بیدقتی به خرج داده شده، شما لااقل یک عذرخواهی به مردم ایران و شهدایی که توسط این جنایتکاران شکنجه و مثله شدند بدهکارید.
تو که بهتر میدانی لاجوردی در دیماه سال ۶۳ اوین را ترک کرد و دیگر نبود که در زمستان ۶۴ بطری آب داغ به کسی استعمال کند. آخر این چه شاهدی است که نه اسم خودش مشخص است و نه اسم همسرش که در زیر شکنجه جان داده؟ تو باور میکنی که در سال ۵۹ هوادار مجاهدین در زیر شکنجه «مثله» شده باشد و مجاهدین از آن مطلع نشده باشند و در جامعه انعکاسی پیدا نکرده باشد؟ آیا شکنجه آن هم در اوین در سال ۵۹ باعث «مثله» شدن فرد میشد؟ آیا به نظر تو حتی یک کلمه از این مصاحبه واقعی است؟ ممکن است یک نفر اشتباه فردی کند و به زعم خود بخواهد با سرهم کردن چنین داستانهایی خشم خود از رژیم را نشان دهد. اما وقتی کوچکترین موارد ممیزی میشود آیا اشاعهدهندگان این خبر در سایت مجاهدین هم اشتباه فردی میکنند؟ میدانم تو مسئول نشر این جعلیات نیستی اما سکوت تو و دیگران به این موارد دامن میزند، مسئولیت شما از این جا آغاز میشود.
محمود تو خود کتابت را بار دیگر بخوان و قضاوت کن. ای کاش دم دست بودی و بیشتر در موردش صحبت میکردیم. من همهی موارد را نیاوردم. تنها به نمونههایی چند در هر زمینه بسنده کردم. از روح مبالغهی و یکسو نگری حاکم بر کتاب که بگذریم از داستانسراییهای گاه و بیگاهت که بگذریم، آنجا که ماجراها و وقایع را صادقانه و بدون حذف و سانسور، بازگو میکنی و یا خودت هستی، گزارشها به طور نسبی درست و بدون تناقض بازگو میشود اما در آنجاهایی که به علت تنگنظریهای عقیدتی و سیاسی و یا به دلایلی همسنگ با آن، دست به سانسور و حذف میبری، یا مثل آن موقع که در جلد چهارم کتابت روز شمار کشتار خلق میکنی و یا در جلد پنجم کتابت هدف تنها میشود اضافه کردن یک جلد دیگر به کتاب و تأیید ادعاهای غیرواقعی گام به گام دچار خطا و تناقض میشوی و سندیت گزارش را از اعتبار میاندازی.
محمود! در رابطه با تو سعی کردم صراحت به خرج دهم. به قول حافظ «از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه» دوست دارم تو هم با دست باز با من برخورد کنی؛ هرچه را که فکر میکنی در خاطراتم ناروا گفتم، غیرواقعی گزارش کردم یا در جایی مرتکب اشتباه شدم که حتماً شدم، مطرح کنی تا تاریخ زندان هرچه پالایش یافته تر به دست نسل تشنهی بعدی برسد. البته من هرجا که متوجه میشوم اشتباهی مرتکب شدهام آن را تصحیح کرده و از خوانندگان پوزش میطلبم و از کسانی که اشتباهاتم را یادآوری میکنند تشکر میکنم. نمونهاش را میتوانی در سایت شخصیام ببینی؛ همه را با جزئیات به صورت پیوست کتابم آوردهام. موشکافی و مته به خشخاش گذاشتنی که در رابطه با خودم کردم، نه راجع به تو کردم و نه هیچکس دیگری. پذیرش اشتباه چیزی از ما کم نمیکند. مطمئن باش چیزی به ما اضافه میکند.
در خاتمه چیزی ندارم بگویم به غیر از یادآوری کلام حافظ :
بر آستان میکده خون میخورم مدام
روزی ما ز خوان قدر این نواله بود
ایرج مصداقی
تاریخ نگارش: آذر ۱۳۸۷
تاریخ بازنگری و انتشار: آبان ۱۳۸۸
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر