خرداد ۱۳۸۸در آمدنوشته حاضر جمع بندی ها و نتيجه گيری های نکات مهم و اصلی يک کلاس درس تابستانی تحت عنوان " راه انسان به سوی توسعه و رشد: سرمايه داری يا سوسياليسم؟ " می باشد. در تهيه و تنظيم رئوس مطالب و محتوی اين کلاس درسی و نوشته حاضر، نگارنده از مقالات و کتابهائی که برخی از مارکسيست ها و سوسياليست های آمريکای شمالی در کلاس های درسی خود به کار می برند، استفاده کرده است. اين مقالات و کتاب ها همراه با ديگر منابع در آخر اين نوشته به صورت " منابع و ماخذ " آورده شده اند. رئوس مطالب و نکات مهم اين کلاس درسی که نوشته حاضر بخشی از آنها را در بر می گيرد، عبارتند از:
۱ – خواست انسان و سرچشمه رشد و توسعه انسان
۲ – منطق سرمايه و استثمار کار و زحمت
۳ – قوانين حاکم بر سرمايه و جوهر مبارزات طبقاتی
۴ – جدائی ها و وحدت ها بين کارگران
۵ – پروسه جهانی شدن و احتياج سرمايه در ايجاد مصرف گرائی
۶ – بحران در رژيم سرمايه، نقش دولت و پديده امپرياليسم
۷ – توسعه انسان و چرائی سوسياليسم ۸ – چشم انداز سوسياليسم در قرن بيست و يکم خواست انسان و هدف سوسياليسم
۱ – مردم جهان می خواهند به منابع و وسائلی که ضروری برای توسعه و پيشرفت هستند، دسترسی داشته باشند. امکان توسعه و رشد انسان نمی تواند ميسر گردد مگر اينکه انسان به غذا، بهداشت و سلامتی، آموزش و پرورش و امکان حق تعيين سرنوشت دسترسی داشته باشد. در غير اين صورت چگونه ممکن است که انسان گرسنه، معلول و مريض، بی سواد و بالاخره در بند نگاه داشته شده بتواند به آرزوی خود که توسعه و پيشرفت است، نايل آيد. انديشه ايجاد جامعه ای که در آن انسان بتواند و اجازه داشته باشد که به رشد و توسعه بالقوه خود دامن بزند هميشه هدف سوسياليست های جهان بوده است. اگر قرار است که بشريت زحمتکش از فقر مادی و معنوی که امروز بيش از هر زمانی در گذشته جهانی و گسترده شده رهائی يابد، می بايد سوسياليسم را به عنوان يک ايده، يک پروژه، يک راه طولانی و بالاخره يک نظام جانشين رژيم سرمايه سازد.سوسياليسم قرن بيست و يکم نمی تواند از طريق صرفا رفرم های سرمايه داری دولتی و يا پروسه توهم زای " راه رشد غير سرمايه داری " به وجود آيد. در سوسياليسم معاصر، انسان بيش از هر زمانی در گذشته بايد بر نيروها، منابع و ماشين توليدی و نهادهای دولتی کنترل داشته و نتيجتا نقش عمده ای را در گذار به استقرار سوسياليسم ايفاء کند
۲ – هدف سوسياليست ها هميشه ايجاد محيط و شرايطی است که انسان ها در آن قادر شوند ظرفيت ها و پتانسيل خود را به رشد کامل برسانند. اين هدف حتی در نوشته ها و کردار سوسياليست های پيش از مارکس در اوايل قرن نوزدهم توضيح داده شده است. به طور نمونه، هنری سن سيمون در سخنرانی های خود بطور روشن مطرح می کرد که هدف اين است که تمام اعضای جامعه با دسترسی به بزرگترين فرصت های ممکن بتوانند ظرفيت های پتانسيل " بالقوه " خود را توسعه و رشد دهند. اين هدف در دهه های بعدی قرن نوزدهم توسط مارکس و بعدا مارکسيست ها بطور شفاف و جامع شرح داده شده است. در اولين پيش نويس " مانيفست "، فردريک انگلس در جواب به اين سئوال چنين جواب ميدهد: " بايد جامعه ای را به وجود آورد که در آن هر عضوی بتواند لياقت هايش را رشد داده و تمام فعاليت ها و قدرت خود را بدون اينکه شرايط اصلی جامعه را به خطر اندازد، به کار گيرد ".در نسخه آخر " مانيفست " مارکس چنين جمع بندی کرد که هدف " جامعه ای است که در آن رشد آزاد هر کسی شرط رشد آزادی برای همه است ". منظور اين است که در جامعه سوسياليستی انسان ها به همديگر بستگی متقابل دارند و اعضای يک خانواده محسوب می شوند. ما نمی توانيم جامعه ای را قبول کنيم که در آن بعضی ها حق داشته باشند ظرفيت های خود را رشد دهند و بعضی ها از آن محروم باشند. هدف توسعه و رشد پتانسيل تمام انسان ها است. مارکس در نوشته هايش از رشد " انسان ثروتمند " در جامعه سوسياليستی صحبت می کند، منظور او از انسان ثروتمند کسی است که رشدش يک ضرورت درونی است يعنی کسی " که هم در لياقت هايش و هم در احتياجاتش ثروتمند " است. برای مارکس اين وضع يک " ثروت واقعی " يعنی " ثروت انسانی " است. " ثروت انسانی " مساوی است با " نيروی توليدی رشد يافته تمام افراد ". او بعد از طرح اين سئوال که " ثروت چيست؟ " بغير از جهان شمولی احتياجات، ظرفيت ها، لذت ها، نيروهای توليدی.....؟ " چنين پاسخ می دهد که هدف " فرد کاملا توسعه يافته رشد فرديت ثروت زا که متعادل در توليد و مصرف باشد " می باشد.رشد و توسعه انسان از کجا سرچشمه می گيرد؟
۳ – رشد انسان نه از آسمان ها " نازل " می گردد و نه از " فطرت " و " ذات " و " طبيعت " او ناشی می گردد. پس انسان چگونه می تواند به رشد کامل خود برسد؟ جواب مارکس به اين سئوال هميشه " پراتيک " يعنی تلاش انسان و منظورش پراتيک انقلابی يا " پراکسيس " است. او تاکيد می کرد که منظور از پراتيک انقلابی يعنی " همگامی تغيير شرايط و عمل و فعاليت انسان ها ". به کلامی ديگر، انسان ها قابليت ها و ظرفيت خود را در مسير فعاليت خود رشد می دهند. اين مبارزه و يا فعاليت شايد بيشتر از پنجاه سال طول بکشد ولی در مسير اين مبارزه است که جامعه و در همبستگی و همگامی با آن انسان نيز دستخوش تحول و دگرديسی قرار می گيرند. اين پروسه بالاخره منجر به اين امر می گردد که بشر خود را برای تمرين قدرت سياسی آماده می نمايد. بعد از وقوع انقلاب کمون پاريس در سال ۱۸۷۱، مارکس خطاب به کارگران گفت که شما می دانيد که " بايد از مسير مبارزات طولانی و پروسه های تاريخی متعددی عبور کنيد تا شرايط و نتيجتا انسان را دستخوش دگرديسی سازيد".بايد توجه کرد که انديشه تغيير همگام و همبسته در شرايط جامعه و در خود انسان فقط محدود به مبارزه طبقاتی نيست. اين مبارزه و تمرين، در تمام فعاليت ها و کوشش های ا نسان نهفته است. ما در پروسه توليد نيز دستخوش تحول قرار می گيريم. بطور مثال، در پروسه توليد " توليد کنندگان تغيير می کنند چون آنها کيفيت های جديدی را در خود می يابند و با دگرديسی در خود باعث رشد خود می شوند و با خود انديشه ها، زبان و احتياجات جديدی را خلق می کنند " که قبلا نداشتند. مارکس تاکيد می کند که " زمانی که کارگر در يک پروژه برنامه ريزی شده شرکت می کند و با ديگران و همراه آنان در توليد شرکت می کند، بتدريج خود را از زنجير های فرد گرائی رها می سازد و رشد خود را در مقايسه با ظرفيت های همنوعان خود به پيش می برد. در نتيجه، ما نمی توانيم تصور کنيم که توسعه و رشد انسان بدون پراتيک امکان دارد". ولی واقعيت اين است که منطق حرکت سرمايه هيچوقت نمی تواند رشد کامل انسان را تضمين کند. زيرا بطور کلی هدف حرکت سرمايه انباشت از طريق کسب سود است. اين امر انگيزه و هدف و منطق حرکت سرمايه است که بقای نظام را تضمين می کند. برای اينکه مقدار سود را بيشتر سازد، سرمايه به هر وسيله ممکن متوسل می شود که در صد استثمار کارگران را افزايش دهد. نظام، کارگران را از همديگر جدا ساخته و از طريق پروسه اتميزه کردن آنان، اقشار متنوع کار وزحمت را عليه همديگر می سازد. شايان ذکر است که چشم انداز و افق سوسياليسم چه در گذشته و چه در حال حاضر در نتيجه چالش و به مصاف جدی کشيدن واقعيت های عينی نظام سرمايه داری رشد و نمو می کند. بررسی اجمالی افق و چشم انداز سوسياليسم نشان می دهد که پروسه استقرار سوسياليسم در قرن بيست و يکم با اينکه طولانی و پر پيچ و خم است، ولی وقوع و پيروزی آن امکان پذير و برای انسان ضروری است. در اينجا بيش از اينکه به چگونگی پروسه استقرار و احتمال پيروزی سوسياليسم بپردازيم بهتر است نيم نگاهی به ويژه گی های روابط سرمايه داری که مانعی بزرگ در مقابل تلاش انسان برای رشد خود است، بياندازيم.چرا منطق سرمايه در تضاد با توسعه و رشد انسان است؟
۴ – در سرمايه داری معاصر (نظام جهانی سرمايه) منطق سرمايه يعنی انباشت برای کسب سود بيشتر، از موقعيت متوفق و مسلطی برخوردار است. اين منطق بر خلاف احتياج انسان ها برای رشد عمل می کند. در سرمايه داری، هدف توليد، افزايش سود است. در اين نظام هم انسان و هم طبيعت وسيله هائی در جهت تامين آن هدف هستند. با نگاهی اجمالی به ويژه گی های کليدی در روابط توليدی سرمايه، بهتر می توانيم با منطق حرکت سرمايه آشنائی پيدا کنيم. در عرصه روابط توليدی سرمايه داری ما شاهد دو ويژه گی مرکزی هستيم. در يک سو سرمايه داران (صاحبان ثروت و وسائل مادی توليد) قرار دارند که جهت گيری شان بسوی ازدياد ثروت است. آنها کالاها را با هدف کسب پول بيشتر و ارزش اضافی می خرند. همين و بس: سود بيشتر. آنچه که برای سرمايه داران مهم است رشد سرمايه آنهاست. از سوی ديگر، کارگران (مردمی که صاحب وسائل توليد برای توليد مايحتاج خود نيستند) قرار دارند. بدون وسائل توليد آنها نمی توانند کالاهايی را برای فروش در بازار برای تبادل اجناس توليد کنند. پس آنها چگونه اجناسی را که محتاجند می توانند تهيه کنند؟ آنها اين اجناس را از طريق فروش تنها چيزی که صاحبش هستند (يعنی نيروی کار خود) می توانند بخرند. کارگران نيروی کار خود را به هر کسی که می خواهند می توانند بفروشند ولی آنها در تعيين مزد و حقوق خود عموما کوچکترين نقشی ندارند زيرا آنها که تنها توليد کنندگان واقعی تمام توليدات هستند، کوچکتری حق تصاحب بر توليدات را ندارند
.۵ – جدائی کامل وسائل توليد از توليدکنندگان دو جنبه و يا گزينه اساسی دارد که پرداختن به آنها حائز اهميت است. الف – کارگران نيروی کار خود را به صاحبان وسائل توليد می فروشند و يا ممکن است که ب – کارگران وسائل توليد را از صاحبان آن وسائل کرايه کنند.ولی همانطور که مختصرا شرح داده می شود تنها گزينه اول است که شرايط را برای توليد سرمايه داری و بقا و ادامه آن مهيا می سازد. چه کسانی تصميم می گيرند که يکی از گزينه های فوق الذکر انتخاب گردد؟ صاحبان وسائل توليد (سرمايه داران) تصميم می گيرند. تصاحب بر وسائل توليد تعيين می کند که سرمايه داران با داشتن قدرت، حق تصميم گيری داشته باشند. اين سرمايه داران هستند که می توانند با استفاده از مالکيت خود اهداف خود را کسب کنند. تا زمانی که سرمايه داران پيوسته صاحبان توليدات باقی بمانند، تنها راه برای اينکه کارگران به بقای زندگی خود ادامه دهد فروش نيروی کار خود است. ولی چرا سرمايه داران تصميم می گيرند که نيروی کار را از کارگران بخرند؟ سرمايه داران نيروی کار را از کارگران می خرند دقيقا به اين علت که نيروی کار وسيله ای است برای کسب هدف سرمايه داران: سود، تنها رشد سرمايه است که مورد توجه سرمايه دار است. بعد از اينکه سرمايه دار نيروی کار را از کارگر می خرد آنوقت می تواند کارگر را مجبور به توليد سود کند.
۶ – در اين شرايط ما شاهد معامله ای هستيم که در آن تبادل بين طرفين (صاحب پول و صاحب نيروی کار) در بازار بوقوع می پيوندد: کارگر محتاج پول است و سرمايه دار محتاج نيروی کار. هر يک از آنها به چيزی محتاجند که آن ديگری دارد. به نظر می رسد که در اين تبادل، چيزی عايد هر دو طرف خواهد گشت. در ظاهر مثل يک معامله " آزاد " می ماند. خيلی ها که نظاره گر بازار هستند بعد از مشاهده اين " معامله آزاد " اعلام می کنند که " ما ناظر آزادی هستيم ". بالاخره کسی شما را مجبور نمی کند که تن به تبادل بدهيد: شما حق داريد که يا نيروی کار خود را بفروشيد و يا از گرسنگی بميريد!۷ – اما آنچه که اين تبادل و معامله بازاری را از فروش تمام کالاها متمايز می سازد، چيست؟ اين واقعيت دارد که کارگر هيچ گزينه ای بغير از فروش آنچه که دارد، نيست. اما اين امر در مورد يک دهقان و يا پيشه ور نيز صدق می کند. آنچه که متفاوت و متمايز است اين است که بعد از فروش نيروی کار توسط کارگر يک چيز خيلی جالبی به هر يک از دو طرف معامله (سرمايه دار و کارگر) اتفاق می افتد که حائز اهميت است. در اين مورد مارکس چنين می گويد: " آن کسی که قبلا صاحب پول بود حالا به عنوان سرمايه دار در جلو به راه می افتد و صاحب نيروی کار نيز به عنوان کارگر او را تعقيب می کند. " آنها به کجا می روند؟ آنها می روند تا وارد مکان کار گردند. آنها وارد مکانی می شوند که در آنجا سرمايه دار فرصت پيدا می کند که از حق مالکيت بر آن کالائی که خريده استفاده کند.منطق سرمايه در حوزه توليد چگونه عمل می کند؟۸ – عموما دو ويژه گی کليدی در پروسه توليد در تحت روابط سرمايه داری اتفاق می افتد. يکم اينکه کارگر تحت رهنمود، نظارت و کنترل سرمايه دار کار می کند. هدف سرمايه دار (انباشت سود) خصلت، طبيعت و چرائی توليد را تعيين می کند. راهنمائی ها و فرامين در پروسه توليد از بالا بر کارگران اعمال می گردند. در مکان توليد، از بازار خبری نيست. يک رابطه عمودی بين آن که قدرت دارد و آن که قدرت ندارد به وجود می آيد. اين رابطه را " نظام فرمانی " يعنی نظام استبدادی در مکان توليد (کارگاه، کارخانه و...) می نامند. چرا سرمايه دار اين کنترل و قدرت را نسبت به کارگران دارد؟ زيرا او حق استفاده از ظرفيت ها و استعداد کارگران در حيطه کار را خريده است. اين همان حق مالکيت است که سرمايه دار خريده است. اين همان حق مالکيت است که کارگر مجبور است به فروش آن، زيرا اين تنها گزينه موجود است که کارگر بوسيله آن می تواند به بقای خود ادامه دهد.چرا کارگران فاقد حق مالکيت هستند؟۹ - دومين ويژگی توليد سرمايه داری اين است که کارگران هيچ حق مالکيت بر محصولی که خود توليد می کنند را ندارند. آنها تنها چيزی را که می توانستند با داشتن آن (نيروی کار) ادعائی داشته باشند، به سرمايه دار فروخته اند. کارگران مثل توليد کنندگان در کمون ها و مکان های تعاونی نيستند. توليد کنندگان در تعاونی ها می توانند از محصولاتی که در آنجا توليد می کنند، استفاده کنند زيرا آنها حق مالکيت نسبت به محصولاتی که توليد می کنند را دارند. زمانی که کارگران در کارگاه ها و کارخانه ها سخت تر کار کرده و يا فرايند کارشان افزايش می يابد ارزش مالکيت سرمايه دار را افزايش می دهند. برخلاف تعاونی ها (که ويژه گی روابط توليدی سرمايه داری را ندارند)، در محل کار سرمايه دار تمام فرآورده های منتج از فعاليت های پر بار کارگران به سرمايه دار تعلق دارد. به اين علت است که فروش نيروی کار اين قدر نقش کليدی در ويژگی های سرمايه داری ايفاء می کند.استثمار کارگران چگونه اتفاق می افتد
۱۰ – چه اتفاقی بعد از فروش نيروی کار در حيطه توليد سرمايه داری به وقوع می پيوندد؟ بعد از انجام معامله در بازار کار هر اتفاق و روندی بطور منطقی از طبيعت روابط توليدی سرمايه داری پيروی می کند.چون هدف سرمايه دار کسب ارزش اضافی است در نتيجه او به ميزانی نيروی کار را می خرد که ارزش اضافی مطلوب را کسب کند. بايد توجه کرد که شغل يک سرمايه دار اداره يک بنگاه خيريه نيست. برای اينکه درک بهتری از ارزش اضافی داشته باشيم بهتر است توجه کنيم که کارگران بطور عادی و عموما آن مقدار از مايحتاج خود را می خرند که برای بقای سطح زندگی خود محتاجند: دستمزد واقعی. براساس سطح عمومی فرآيند در جامعه، می توان حساب کرد که چند ساعت کار روزانه برای آن دستمزد لازم است. مثلا، در يک مکانی دستمزد روزانه ممکن است شش ساعت کار معمولی – شش ساعت از کار ضروری – را در بر گيرد. به عبارت ديگر کارگر بايد شش ساعت کار کند تا مزد روزانه خود را کسب کند. البته به نفع يک سرمايه دار نيست که کارگران تا حدی کار کنند که فقط دستمزد خود را درآورند. آنچه که سرمايه دار می خواهد اين است که کارگران کار اضافی کنند. يعنی کارگران بايد ساعتها بيشتر از کار ضروری را در روز انجام دهند. شرط ضروری برای کسب ارزش اضافی اجرای " کار اضافی " است که چندين ساعت طولانی تر از" کار ضروری " است. يعنی کار بيشتر از ساعت کاری که سرمايه دار دستمزد می پردازد. سرمايه دار به خاطر کنترل و توليد از يک سو و مالکيت توليد منبعث از کار کارگر از سوی ديگر (که مکمل هم هستند) موفق می شود که از کارگران ساعات کار بيشتر از آنکه به آنها به عنوان دستمزد می پردازد، اخذ کند.قوانين حرکت سرمايه
۱۱ – مطمئنا سرمايه دار به هر وسيله ممکن متوسل خواهد گشت که در صد تفاوت بين کار اضافی و کار ضروری را افزايش دهد. اين همان در صد استثمار و يا در شکل پولی، در صد ارزش اضافی است. اگر کل ساعات کار در يک روز مساوی با سطح کار ضروری باشد (مثل شش ساعت کار در مثال فوق الذکر) در نتيجه کار اضافی انجام نيافته است. پس سرمايه دار چه کاری می تواند انجام دهد که به هدف خود يعنی کسب سود اضافی نايل آيد؟ يک گزينه و راه حل اين است که سرمايه دار مزدی را که به کارگر می پردازد کاهش دهد. با کاهش دستمزدهای واقعی (برای مثال، با کاهش دستمزد يک ساعت کار کارگر از ۹ دلار به ۳ دلار) ساعت کار ضروری برای توليد دستمزد نيز تنزل خواهد يافت. به جای شش ساعت کار ضروری، فقط ۴ ساعت کار ضروری لازم خواهد بود. نتيجتا، ۲ ساعت از ۶ ساعت کار روزانه تبديل به کار اضافی برای سرمايه دار خواهد گشت – پايه توليد ارزش اضافی که هدف آنی سرمايه دار است. گزينه و چاره ديگر برای سرمايه دار اين است که با استفاده از کنترل خود بر توليد ساعات کار روزانه را تا حد امکان افزايش دهد: مثلا از شش ساعت تا ده ساعت در روز. در اين صورت، چهار ساعت کار ضروری (برابر با مزد کارگر) و شش ساعت کار اضافی (برای سود اضافی). اگر سرمايه دار ساعات کار روزانه را به ۱۲ ساعت ارتقاء دهد، در آن صورت کارگر کار زيادتری برای سرمايه دار خواهد کرد که به طور قابل توجهی چند برابر بيشتر از مزدی است که در يک روز دريافت خواهد کرد و نتيجتا سرمايه رشد بيشتری خواهد کرد. راه ديگر برای اخذ کار بيشتر از کارگر تشديد و تسريع روند کار روزانه است، يعنی اعمال فشار بر روی کارگران برای اينکه سخت تر و سريع تر در يک مدت معين و عموما بدون هر نوع وقتی برای تنفس، استراحت و يا رفع خستگی. چرا که هر لحظه ايکه کارگران استراحت و يا رفع خستگی بکنند از مدت زمان کار اضافی برای انباشت سرمايه (ارزش اضافی) کاسته می شود. اخذ سود اضافی در جوهر (ذات) منطق سرمايه نهفته است. تمايل ذاتی سرمايه افزايش استثمار کارگران است. در يک مورد، دستمزدهای واقعی در حال کاهش و نزول هستند و در مورد ديگر، ساعات کار روزانه در حال افزايش هستند. در هر دو مورد، کار اضافی و پورسانتاژ (در صد) استثمار در حال افزايش هستند. در اين باره مارکس گفت:
" سرمايه دار دائما قصد می کند که مزدها را به حداقل فيزيکی کاهش داده و ساعات کار را به حداکثر فيزيکی افزايش دهد. " ولی مارکس اضافه کرد " در حالی که کارگران در جهت مخالف فشار وارد می سازند "چرا مبارزات طبقاتی اجتناب ناپذير است؟
۱۲ – به عبارت ديگر، در چارچوب روابط سرمايه داری، زمانی که سرمايه تلاش می کند که ساعات کار روزانه را طولانی تر و ميزان کار کارگر را شديدتر و سريعتر ساخته و مزدها را کاهش دهد، کارگران نيز به مبارزه روی می آورند که ساعات کار روزانه را کاهش داده و مزدها را افزايش دهند. همانقدر که مبارزه از سوی سرمايه تشديد می گردد، به همان قدر مبارزات طبقاتی از سوی طبقه کارگر نيز پيشرفت می کند چرا؟ بطور مثال، کارگران و سرمايه داران بر سر ساعات کار روزانه به مبارزه عليه هم برمی خيزند. چرا کارگران می خواهند ساعات کار در روز را کاهش دهند تا چند ساعتی را برای خود داشته باشند؟ زيرا " مدت زمان لازم " به قول مارکس فضائی است که در آن " رشد انسان " به وقوع می پيوندد. انسانی که وقت آزاد ندارد که از آن استفاده کند و کل زمان زندگی اش به غير از خواب و خوراک و غيره مصروف کار برای سرمايه دار می گردد، در واقع ارزشی کمتر از يک " حيوان بارکش " دارد.و اما چرا کارگران برای مزد بيشتر مبارزه می کنند؟ البته کارگران الزامات فيزيکی برای بقای خود دارند. اما آنها در ضمن زمان بيشتری را برای خود می خواهند. احتياجات کارگران به قول مارکس " شامل شرکت کارگران در فعاليت های بالاتر از کار، منجمله در برنامه های فرهنگی – هنری، روزنامه خوانی، شرکت در سخنرانی ها، آموزش و پرورش فرزندان خود و رشد اميال خود و... " می باشد. تمامی اين فعاليت ها را مارکس " احتياج کارگر برای رشد خود " می نامد. اما احتياج و تقاضای کارگران برای وقت کافی و اضافی برای رشد خود و بر آوردن و ارضای احتياجات منبعث از فعاليت های اجتماعی به هيچ نحوی مورد توجه سرمايه دار که خريدار نيروی کار کارگر و حاکم بر توليد است، نيست. روشن است که چرا کاهش ساعات کار روزانه و ازدياد دستمزدها منجر به کاهش کار اضافی، ارزش اضافی کمتر و نتيجتا سود کمتر می گردد. کار ضروری در خانه ها
۱۳ – رژيم سرمايه و طبيعتا سرمايه دار هميشه خواهان حداقل ممکن ساعات کار ضروری است. اما يک نوع کار ضروری در جامعه وجود دارد که سرمايه دار علاقه دارد و هميشه تلاش می کند که آنرا افزايش دهد: کار ضروری پرداخت نشده. در اين مورد، مارکس از فعاليت هائی صحبت می کند که " مطلقا ضروری برای مصرف هستند " مثل مصرف مواد غذائی که برای خريد آماده است. مارکس اضافه می کند که کار در خانه باعث می شود که يک فرد کمتر، خارج از خانه خريده و مصرف کند. کاری که در خانه انجام می پذيرد کاملا نامرئی است. چرا؟ زيرا سرمايه دار اصلا مزدی به آن کار پرداخت نمی کند. واقعيت اين است که اکثر اين نوع کارهای نامرئی (کار ضروری بدون پرداخت مزد) در اکثر جوامع که در آنها سرمايه داری حاکم است توسط زنان انجام می پذيرد. کار و نيروی کار زنان عموما مورد شناسائی قرار نگرفته و غالبا ارزش گذاری نشده اند که قيمت شان پرداخت شود. ولی بدون اين کار ضروری پرداخت نشده کارگری وجود نخواهد داشت که در خدمت سرمايه در بازار کار قرار گيرد. به جرات می توان گفت که صدها ميليون نفر از زنان هر روز و شب در جوامع سرمايه داری کار ضروری را بدون کسب مزد در درون خانه ها (در عرصه های مختلف منجمله در نظافت خانه، پخت و پز و نگهداری کودکان و...) انجام می دهند و صدها ميليون نفر کارگر را تحويل جامعه می دهند، جامعه ايکه در آن نيروی کار اين کارگران توسط سرمايه داران خريداری می شوند. با اينکه رژيم سرمايه کوچکترين مبلغی به اين کار ضروری و نامرئی پرداخت نمی کند، ولی به غايت از وجود و افزايش آن بهره مند می شود. هر چقدر کار مفت و مجانی در منازل و مزارع توسط زنان انجام می يابد، رژيم سرمايه بهمان اندازه مقدار کار اضافی را افزايش داده و به در صد استثمار (اخذ ارزش اضافی از کار اضافی و کار ضروری بدون مزد) خود در جامعه اضافه می کند. به عنوان خريدار نيروی کار، سرمايه دار در موقعيتی قرار می گيرد که با اخذ کار بدون مزد زنان در خانه ها به انباشت سرمايه خود بيافزايد. اگر سرمايه دار بتواند مقدار کار بدون دستمزد زنان را در خانه ها افزايش دهد به همان اندازه به در صد کسب ارزش اضافی ثروت خود اضافه می کند. در يک کلام، منطق سرمايه در تضاد آشتی ناپذير با احتياجات و ملزومات زنان برای توسعه و پيشرفت آنان است. چرا منطق حرکت سرمايه با منطق حرکت انسان به سوی رشد و توسعه در تضاد است
۱۴ - نمونه های فراوانی را ما می توانيم ذکر کنيم که به روشنی نشان می دهند که منطق سرمايه با منطق توسعه و رشد انسان در تضاد است. برای مثال، بگذاريد چند لحظه ای روی طبيعت و محيط زيست فکر کنيم. انسان ها به محيط سالم احتياج دارند و خواهان اين هستند که برای بقای خود با طبيعت سازگاری داشته باشند. در صورتی که برای سرمايه، طبيعت – دقيقا مثل انسان ها – وسيله ای است برای اندوختن سود. برخورد عقلانی به زمين و طبيعت (از موضع انسان ها) به قول مارکس " کاملا ناسازگار و نامتجانس با " کل جوهر توليد سرمايه داری که سمت گيريش بسوی کسب سود مالی در اسرع وقت است " می باشد. در نتيجه سرمايه داری با رشد خود " منابع اصلی کل ثروت – خاک و کارگر – را بسوی نابودی می کشد. اساسا منطق سرمايه دشمن منطق توسعه و رشد انسان است. دقيقا در مقابل هدف سرمايه هدف کارگران قرار دارد که رشد و توسعه بشريت زحمتکش را خواهان است. سئوالی که مطرح است اين است که اگر هدف کارگران با هدف سرمايه داران کاملا با هم تفاوت کيفی دارند، پس نتيجه و آينده اين تلاقی تفاوت ها چه خواهد بود؟ چگونه جدائی و وحدت بين کارگران به وقوع می پيوندد؟
۱۵ – در مبارزات کارگری وحدت بين کارگران و نه جدائی ها استراتژی مبارزه را تشکيل می دهد. مقدار دستمزدها و تعداد ساعات کار رابطه مستقيم با قدرت نسبی طرفين تلاقی (سرمايه داران و کارگران) دارد. در رژيم سرمايه، برای اينکه کارگران قدرت نسبی را در جهت افزايش دستمزدها، کاهش در ساعات کار و برآوردن ديگر احتياجات خود کسب کنند) بايد عليه سرمايه وحدت کنند. در پروسه ايجاد وحدت آنها بايد بر جدائی ها، رقابت ها و... در بين خود فائق آيند. زمانی که کارگران با مسئله جدائی روبرو هستند آنها طبيعتا عليه رژيم سرمايه مبارزه نمی کنند. نتيجتا، روند در جهت کاهش دستمزدها و افزايش ساعات کار به حداکثر تشديد می يابد. هم در گذشته و هم در حال حاضر، وظيفه اتحاديه های کارگری اين بوده و هست که به جدائی ها در بين کارگران خاتمه دهند تا آنها در مبارزه عليه رژيم سرمايه قويتر گردند. استراتژی سرمايه جدائی سازی است
۱۶ – رژيم سرمايه در مقابل رشد مبارزات کارگری به چه نوع استراتژی متوسل می شود؟ سرمايه داران پيوسته کوشش می کنند که درجه جدائی ها را بين کارگران افزايش دهند. سرمايه داران با استفاده از کار ارزان مهاجرين (افرادی که به خاطر رسوخ و گسترش سرمايه از روستاها کنده شده و به شهرها پرتاب شده اند) به رقابت بين کارگران دامن می زنند. در خيلی از کشورهای بويژه توسعه نيافته جهان سوم، سرمايه داران دولت های آن کشورها را در غير قانونی ساختن اتحاديه ها و احزاب کارگری ترغيب و تقويت می کنند. در کشورهای توسعه يافته مرکز (مثل آمريکا، ژاپن و...) سرمايه داران کارخانه های خود را در آن کشورها بسته و فعاليت های توليدی خود را به کشورهای توسعه نيافته پيرامونی (که در آنجا کار ارزان عظيمی موجود است) منتقل می سازند. بالاخره سرمايه داران با استفاده از رشد تکنولوژی ارتباطی و اطلاعاتی (کامپيوتر، اينترنت و...) از کارگران می خواهند که در خانه های خود به کارهای خود که تا کنون در کارخانه ها و کارگاهها انجام می شد، ادامه دهند. اين روش امروز معروف به " اتميزه کردن " کارگران گشته و يکی از پيآمدهای تشديد جهانی شدن سرمايه در ۳۰ سال گذشته است. تمامی اين شيوه ها از منظر سرمايه داران هم منطقی و هم عملی است. از منظر آنان، برای رژيم سرمايه منطقی است که به هر وسيله ای متوسل گردد که کارگران را عليه همديگر تحريک کند. اشاعه و ترويج نژاد پرستی، جنس پرستی، خاک پرستی و.... برای ايجاد جدائی ها بين کارگران هم قابل توجيه و هم يک استراتژی عملی برای سرمايه داران محسوب می شود. مارکس کينه و نفرت بين کارگران انگليسی و کارگران ايرلندی (در کشور انگلستان در نيمه دوم قرن نوزدهم) را به عنوان منبع ضعف آنان اعلام کرد. به قول مارکس، ايجاد کينه و نفرت " سری است که توسط آن طبقه سرمايه دار قدرت خود را حفظ می کند. آن طبقه به اين امر کاملا آگاهی دارد ".برای کارگران منطقی و عقلانی است که در زندگی خود احساس امنيت کرده، آينده خود را تنظيم ساخته و بدون هراس و واهمه به تربيت فرزندان خود اقدام کنند. ولی منطق سرمايه پيوسته در جهت مخالف خواسته های کارگران عمل و حرکت می کند. در واقع، هر چقدر زندگی کارگر پر از تشويش و هراس باشد، به همان اندازه او بيشتر به رژيم سرمايه وابسته می گردد. رژيم سرمايه، کارگری را ترجيح می دهد که دائما در تشويش و هراس باشد. در هراس از اينکه مبادا سرمايه آينده او را با ايجاد بيکاری، نا معلوم سازد. سرمايه داران در هر زمان و مکانی که ممکن باشد کارگر موقتی، نيمه وقت و " دائما نگران " را ترجيح می دهند. اين کارگر که هيچ نوع بيمه ندارد حتما دستمزد پائين را پذيرفته و حاضر خواهد گشت که سريعتر نيز کار کند. در نيجه، مبارزه بين کار و سرمايه بر محور مبارزه بر سر درجه جدائی بين کارگران دور می زند. افزايش بازدهی توليد
۱۷ – دقيقا به خاطر اينکه کارگران به مقاومت و مبارزه عليه کاهش دستمزدها به حداقل و افزايش ساعات کار روزانه به حداکثر روی می آورند، سرمايه داران به تعبيه راههای ديگری متوسل می شوند که سرمايه به رشد وانباشت خود ادامه دهد. آنها با معرفی ماشين ها و ابزارهای توليدی جديد در صد (پورسانتاژ) سطح توليد يعنی بازدهی توليد را ارتقاء می دهند. اگر بازدهی توليد افزايش يابد ساعات کار ضروری کارگر نيز کاهش يافته و به کار اضافی او افزوده می گردد. اگر کارگر در گذشته با چهار ساعت کار دستمزد خود را توليد می کرد، حالا با وجود ابزار مدرن، او فقط در دو ساعت کار دستمزد خود را توليد می کند. پس با افزايش در صد بازدهی توليد ساعات کار ضروری کارگر کاهش يافته و نتيجتا به تعداد ساعات کار اضافی او (منبع ارزش اضافی) يعنی در صد استثمار افزوده می شود. مبارزه بين کار و سرمايه تا زمانی که رژيم سرمايه موجود است، ادامه خواهد يافت. سرمايه داران خواهان رشد و توسعه ماشين و ابزار و آلات توليد هستند. فی النفسه اين امر می تواند خبر خوبی برای همه باشد. زيرا با ادغام علم و نيروی کار در پروسه توليد، ما شاهد افزاش بسيار قابل توجه توليد در تمام زمينه های اقتصادی هستيم.در تحت اين شرايط انسان می تواند بطور بالقوه هر نوع فقر را در جهان ريشه کن ساخته و وقوع کاهش در ساعات کار را (که منجر به توسعه و رشد انسان در حيطه های معنوی، هنری و... گردد) ميسر سازد. در صورتيکه واقعيت عکس اين روند را نشان می دهد. بايد توجه کرد که هدف سرمايه داران به هيچ وجه فقر زدائی و توسعه و رشد انسان نيست. سرمايه داران با توسل به تکنولوژی و ادغام آنها با فعاليت های انسانی و ايجاد تغييرات در نحوه توليد به هيچ وجه نمی خواهند که مسائل اجتماعی بشر را حل سازند. آنها به عوض کاهش ساعات کار روزانه کارگران، می خواهند با معرفی ابزار و آلات نوين ساعات کار ضروری کارگر را کاهش داده و با افزايش کار اضافی کارگر به حداکثر ممکن به در صد استثمار کارگر بيافزايند. و اما آنچه که مانع می شود که کارگران از برکت رشد و توسعه علم و تکنولوژی بهره مند گردند، چيست؟ بايد ديد که چگونه رژيم سرمايه تضمين می کند که سرمايه داران و نه کارگران از برکت توسعه علم و دانش در حيطه پهناور بازدهی توليد بهره مند گشته و به انباشت سود و ثروت خود و به افزايش زندگی فلاکت بار ميليارد انسان کار و زحمت ادامه دهند؟ارتش ذخيره کار
۱۸ – اگر بازدهی در توليد از آسمان نازل شده و تحت کنترل سرمايه داران نبود، در آن صورت کاهش در هزينه توليد کالاهای مورد احتياج به کارگران فرصت می داد که با دستمزد جاری خود کالاهای مايحتاج خود را به مقدار زيادی خريداری کنند. تحت اين شرايط کارگران بهره مندان اصلی رشد در صد بازدهی توليد می گشتند. اما، بازدهی توليد از آسمان نازل نمی گردد بلکه شکلگيری و توسعه آن منبعث از خواست و منطق حرکت سرمايه است. علت افزايش در صد بازدهی توليد عامل افزايش درجه و مقدار جدائی ها بين کارگران در جهت تضعيف آنهاست. برای مثال، هر کارگری که به خاطر معرفی ماشين و آلات نوين بيکار می گردد به تعداد ارتش ذخيره کار می افزايد. کارگر بيکار در محل خود به رقابت با کارگر مشغول کار بر می خيزد. وجود اين ارتش ذخيره از کارگران بيکار نه تنها به رژيم سرمايه فرصت می دهد که ديسيپلين فوق العاده ای را در محل کار اعمال سازد بلکه به سرمايه داران کمک می کند که مقدار دستمزدها را بر طبق توليد سودمند در سطح پائين نگاه دارد. در اين شرايط، کارگران بيکار ممکن است که موفق به پيدا کردن کار باشند ولی دستمزد آنها به مقدار قابل ملاحظه ای پائين تر از دستمزدهای معمولی و جاری خواهد بود. اين وضع زمانی که سرمايه به خاطر فرار از دست کارگرانی که سازمان يافته هستند به خارج از کشور منتقل می يابد، نيز صدق می کند. يعنی سرمايه داران برای اينکه دستمزدهای ناچيز بپردازند وسايل و امکانات توليدی خود را به اصطلاح (خارج از کشور خودی منتقل) می کنند. سياست انتقال وسايل توليدی و اشتغال به خارج به سرمايه دار فرصت می دهد که از يک سو با پرداختن حداقل مزدها به کارگران غير خودی در کشورهای پيرامونی به نرخ و درصد سود خود بيافزايد و از سوی ديگر مانع بزرگی را در مقابل کارگران خودی که متشکل و سازمان يافته خواهان افزايش دستمزدها به خاطر افزايش بازدهی توليدی هستند، به وجود می آورد. در نتيجه نرخ و يا پورسانتاژ استثمار در تحت اين شرايط به افزايش خود ادامه می دهد. بهر رو حتی با افزايش دستمزدها " شکاف بين وضع معيشتی کارگر و موقعيت سرمايه دار به تعميق خود ادامه می دهد ". آيا استثمار مسئله اصلی در سرمايه داری است؟
۱۹ – با اين همه، اشتباه بزرگی است اگر فکر کنيم که مسئله اصلی سرمايه داری، تقسيم ناعادلانه درآمدها است. به کلامی ديگر، آنچه که سرمايه داری را نظامی غير قابل قبول برای بشريت زحمتکش می سازد فقط اين نيست که در آن کارگران درآمد کمتر از آنچه که توليد می کنند، دريافت می کنند. اگر اين تنها مسئله و يا مشکل در رژيم سرمايه بود در آن صورت چاره و راه حل روشن و نمايان اين بود که تمرکز را روی تقسيم درآمدها به نفع کارگران بگذاريم. يعنی با تقويت اتحاديه های کارگری قدرت حرکت سرمايه را از طريق لوايح قانونی تحت مقررات دولتی قرار دهيم و سپس با اجرای سياست های بيکاری زدائی تاثير ارتش ذخيره کار را نيز بطور قابل توجهی کاهش دهيم. بدون ترديد اين فعل و انفعالات اصلاحی چرخشی در توازن قدرت به نفع کارگران بوجود خواهد آورد. ۲۰ – اما اين چرخش در توازن قدرت موقتی و تاکتيکی و حتی لحظه ای خواهد بود. زيرا بايد به اين نکته اصولی توجه کنيم که " سرمايه هيچ وقت نمی خوابد " رژيم سرمايه هيچ وقت از فعاليت خود در جهت تضعيف کارگر دست بر نمی دارد. بررسی دقيق تاريخ حرکت و رشد سرمايه در پانصد سال گذشته نشان می دهد که سرمايه داران پيوسته دستاوردهای کارگری را که يا از طريق فعاليت مستقيم اقتصادی و يا از طريق فعاليت های سياسی کسب کرده اند، يکی بعد از ديگری از دست کارگران پس می گيرند. رژيم سرمايه عموما هيچ وقت از تصميم خود مبنی بر تقسيم و انشقاق کارگران و برانگيختن آنها عليه همديگر در جهت کاهش دستمزدهای آنان و بالاخره از اتميزه کردن آنها عدول نمی کند. زمانی که کارگران در دهه ۱۹۶۰ بويژه در کشورهای اروپا موفق شدند که از طريق تقويت اتحاديه های خود به کسب منافع قابل ملاحظه ای نايل آيند. سرمايه داران با عقب نشينی های موقتی و دادن امتيازات به هيچ عنوان اين دستاوردهای کارگری را بطور هميشگی و يا در دراز مدت نپذيرفتند. رژيم سرمايه در پشت نمای اين عقب نشينی ها و " اعطای امتيازات " خود را برای تسخير و تسلط بيشتر مسلح و آماده ساخت. در دوره اين عقب نشينی که نزديک به بيست سال (۱۹۵۵ – ۱۹۷۵) طول کشيد، رژيم سرمايه با استفاده از قدرت اصلی خود (گلوبوليزاسيون) و با تعبيه بازار " مقدس " آزاد نئوليبرالی تصميم گرفت که چگونه و درچه جاهائی سرمايه گذاری کند تا دوباره تفوق و موقعيت هژمونی طلبانه خود را کسب کند. اين قدرت اصلی که در ذات سرمايه است، موفق شد که با اخته کردن جنبش های کارگری در اروپای آتلانتيک به عمر کوتاه " دولت های رفاه " در غرب اروپا پايان دهد. به موازات اين تهاجم در اروپای آتلانتيک، رژيم سرمايه با ترغيب و تهيج پروسه های صنعتی سازی در کشورهای پيرامونی – حاشيه ای آسيا، آفريقا و آمريکای لاتين نه تنها دولت – ملت های نوبرخاسته از جنبش های رهائيبخش و پوپوليستی را با فروريزی و افت روبرو ساخته و پروسه کمپرادور سازی را در آن کشورها رواج داد بلکه با تحريک و به چالش طلبيدن شوروی در اکثر عرصه ها بويژه در گستره های ميليتاريستی، فضانوردی و تکنولوژی فضائی و با غوطه ور ساختن دولتمردان آن کشور در توهم " رسيدن به آنها " (کشورهای متروپل " جهان اول ") پايه های اصلی و عوامل فروپاشی و تجزيه شوروی را فراهم ساخت. بهررو مسئله اين نيست که کاهش نابرابری و نرخ سود (در صد استثمار) که به خاطر مبارزات سازمانی کارگران به وقوع می پيوندند، آنی و موقتی است. دستمزدهای بالا و بيشتر و يا پائين و کمتر مسئله اصلی نيست. همانقدر که مقدار سهم چه بيشتر و چه کمتر در دوران گذشته به بردگان مطرح نبود. مسئله اصلی نابودی کل نظام برده داری بود. امروز نيز مسئله اصلی نابودی نظام سرمايه است. نگاهی اجمالی به خود پروسه توليد سرمايه داری حقانيت اين قضاوت را ثابت می کند.چگونه توليد سرمايه داری کارگران را موقتا اسير می سازد
۲۱ – روشن است که آمريت سرمايه در پروسه توليد حاکم بر اوضاع است. مضافا، کارگران هر محصولی را که توليد می کنند، به سرمايه دار تعلق دارد. اما کارگران در اول به اين امر آگاهی ندارند که محصولاتی که توليد می گردند از برکت و موهبت نيروی کار آنهاست. بر عکس کارگران بر اين باورند که ماشين آلات و تکنولوژی و ديگر نيروهای توليدی به رژيم سرمايه تعلق داشته و دست آوردهای سرمايه داران هستند. کارگران تحت تاثير " آگاهی کاذب " در يک مرحله از کار و زندگی خود توليدات را دشمنان خود تصور می کنند. چرا کارگران چنين تصوری را نسبت به محصولات توليدی که خود خالق آنها هستند، در ذهن خود دارند؟ زيرا کارگر قدرت خلاقه خود را به سرمايه دار فروخته است و آن قدرت خلاقه که سرمايه دار خريده است، قدرت سرمايه را بنياد می سازد و به عنوان يک " قدرت بيگانه " به جنگ کارگر می رود. ثروت سرشار جهان که از فعاليت انسان خلق می گردد، به عنوان يک " قدرت بيگانه " کارگر را به مصاف می طلبد. در رژيم سرمايه، برای کارگران پروسه توليد يک پروسه بی نهايت از خود بيگانه سازی است. در دوره اين چالش، کارگر که کاملا از خود بيگانه گشته، مثل ديگر انسان ها برای اينکه از تالمات زندگی فرار کند به عادت مصرف گرائی پناه می برد.
۲۲ – اما ايجاد انگيزه قوی مصرف گرائی در بين کارگران تنها يکی از راههائی است که رژيم سرمايه از طريق آنها کارگران را تا زمانی که به آگاهی های سياسی و ايدئولوژيکی نرسيده اند، اخته و مسخ می سازد. در کتاب " سرمايه " مارکس شرح می دهد که رژيم سرمايه چگونه از طريق فقر و فلاکت و فلج سازی و عليل ساختن روح و جسم کارگر زندگی و آينده او را به يک " کار واحد تخصصی " گره می زند، که دقيقا از ويژگی های پروسه توليدی کارخانه ای در سرمايه داری است. آيا توسعه تکنولوژی در سرمايه داری توانست کارگران را نجات دهد؟ جواب مارکس به اين سئوال يک نه کامل است. توسعه تکنولوژی جدائی کار روشنفکری – مغزی را از کار بدنی و دستی کامل می سازد. در اين شرايط، سر و دست انسان از هم جدا گشته و نسبت به هم ديگر کينه ور می شوند و " هر ذره ای از آزادی هم در فعاليت های بدنی و هم در فعاليت های مغزی " از بين می رود.۲۳ – اما چرا اين وضع اتفاق می افتد؟ بايد به ياد داشته باشيم که تکنولوژی و تکنيک توليد که رژيم سرمايه تعبيه و تنظيم می کند، هدفش فقط ازدياد نرخ سود است. چون کارگران هدف خود را داشته و برای آن مبارزه می کنند، منطق سرمايه در جهتی حرکت می کند که انتخاب تکنيک ها هميشه به جدائی کارگران از همديگر کمک کرده و سرپرستی و کار و فعاليت آنها را آسان تر سازد. نوع آوری های توليدی شخصی که از طرف سرمايه داران تعبيه و تنظيم می گردند مسلما بی طرف و غير متعهد نيستند. هدف آنها تقويت کارگران و رشد و توسعه ظرفيت های آنان (چه در امور فکری وچه در امور مالی) نيست. برعکس " تمام وسايل برای رشد توليد " همانطور که مارکس تاکيد می ورزد اين است که " کارگر را.... پست و فاسد سازد ". هدف اين است که " او را از ظرفيت های بالقوه روشنفکری در پروسه کار از خود بيگانه سازد „. چرا توليد در سرمايه داری مسرت بخش نيست؟
۲۴ – به کلامی ديگر، تصادفی نيست که خيلی از مردم مکان کار خود را پر از مذلت و بدبختی می بينند زيرا که پروسه توليد سرمايه داری مردم را از انسانيت خود تهی می سازد. ولی چرا کارگران عليه اين امر مبارزه نمی کنند؟ چرا کارگران نمی توانند پروسه توليد را به نفع توسعه و اعتلای انسانی خود تغيير دهند؟ باز بايد به اصل منطق رژيم سرمايه توجه کنيم: اگر رشد و توسعه انسانی باعث افزايش سود سرمايه گردد در آن صورت سرمايه داران دست به تغييراتی در آن جهت خواهند زد. اما رژيم سرمايه اصلا مسئله اش اين نيست که رشد تکنولوژی منجر به بهبود و شرايط مادی و خشنودی کارگر از کار خود باشد. مضافا براب سرمايه مهم نيست که کارگران بخاطر توسعه تکنولوژی و ماشين آلات جديد چقدر بيکار گشته و با محنت و درد روبرو می گردند. مهم نيست که کارگران مهارت خود را از دست داده و شغل خود را از دست می دهند. در هر شرايطی برای رژيم سرمايه مهم افزايش نرخ سود است. نظر مارکس در اين مورد اين است که " در رژيم سرمايه داری تمام شيوه ها در جهت افزايش بازدهی کارگر از طريق افزايش هزينه خود کارگران تعبيه و تنظيم می گردد.در يک کلام، منطق حرکت سرمايه دشمن رشد و توسعه همه جانبه انسانی است. در نتيجه اگر کارگران هر کجا که هستند. موفق گردند که از طريق مبارزات خود به موفقيت هائی در زندگی خود دست يابند، نظام سرمايه راههائی را انتخاب می کند که اين دستاوردها را از دست کارگران بگيرد. سرمايه داران بقدر کافی برای پيشبرد اين امر مسلح هستند. آنها از طريق مالکيت بر وسايل توليد، کنترل بر توليد و با داشتن قدرت تصميم گيری در مورد ماهيت و سمت و سوی سرمايه گذاری در نهايت امر می توانند اوضاع را به نفع افزايش درجه استثمار کارگران و گسترش ارزش اضافی به جلو ببرند عليرغم مقاومت و مخالفت کارگران، رژيم سرمايه می تواند بر موانعی که در سر راه گسترش در حوزه توليد بوجود آمده، فايق آيد. بايد توجه کرد که سرمايه در حوزه توليد حاکميت تام دارد و برای مبارزه عليه آن به محمل های ديگر و عوامل ذهنی مشخصی احتياج است که کارگر زحمتکش بتواند خود را از بند اسارت سرمايه رهائی دهد.
۲۵ – بنا براين، در سرمايه داری آن کالاهائی توليد می شوند که بيشتر و بيشتر ارزش اضافی داشته باشند تا پول و ثروت سرمايه داران را افزايش دهند. ولی بايد به اين مسئله توجه کرد که بازار يک " گودال بی نهايت " و يا بدون انتها نيست. در حوزه جريان توليد، سرمايه داران در يک زمانی با مانعی بزرگ در مقابل گسترش توليد روبرو می گردند و آن محدوديت در حدود و ثغور بازار است. به خاطر وجود اين تضاد ماهوی (بين آزمندی و ولع بی انتها و بی نهايت سرمايه داران در گستره توليد بيشتر از يک سو و محدوديت در حدود و ثغور بازار از سوی ديگر)سرمايه داران را بر اساس منطق حرکت سرمايه در دو جهت به موازات هم به پيش سوق ميدهد: افرايش ارزش اضافی در گستره توليد از يک سو و افزايش اندازه و حدود و ثغور بازار برای افزايش بيشتر سود اضافی از سوی ديگر. اگر سرمايه دار نتواند ارزش اضافی خالص و کافی از فروش يک کالای معينی کسب کند چه علتی دارد که آن کالا را توليد کند؟ با توجه به طبيعت رژيم سرمايه، کاملا نمايان و روشن است که چرا سرمايه داری در يک مقطعی از زمان تحول خود بسوی گسترش حرکت سرمايه ماورای مرزهای " کشور مادر " سوق داده می شود. جهانی شدن و احتياج سرمايه برای گسترش بازار
۲۶ – بازار هر چقدر بزرگ باشد باز سرمايه داران پيوسته خواهان گسترش بيشتر آن هستند. در مقطعی از تاريخ تکاملش، چون رژيم سرمايه خود را در حوزه گردش با محدوديت روبرو می بيند در نتيجه بسوی گسترش بازارهای ماورای مرزهای کشور مادر روی می آورد. " تمايل به ايجاد بازار جهانی بطور مستقيم در نطفه خود سرمايه نهفته است " در اين مورد، مارکس اضافه می کند که " هر نوع محدوديتی مانعی است که سرمايه دار می خواهد بر آن فايق آيد. بنابراين، سرمايه در گردش و حرکت خود می خواهد فضای محدود را در هم نورديده و کل کره خاکی را به بازار خود تبديل کند ". در پروسه جهانی شدن، رسانه های گروهی جاری نقش کليدی ايفاء می کنند. ويژگی های مشخص فرهنگ های ملی و تاريخی کوچکترين ارزشی را برای رژيم سرمايه ندارد. از طريق رسانه های گروهی جاری، منطق حاکم بر سرمايه از طريق هژمونی سازی استانداردها، ارزش ها و احتياجات بشر در سراسر جهان حکم می کند که جهان را به بازار خود تبديل سازد. در هر جائی که سرمايه بعد از ورود خود حضور می يابد، در آنجا از آگهی هاهی تبليغاتی و کالاها گرفته تا برنامه های هنری، اجتماعی و مذهبی همگی يکسان و همگون می گردند. فرهنگ های متفاوت، عادات و آداب و رسوم ناآشنا و سنن و ارثيه های تاريخی بی سابقه و بی نظير موانعی در مقابل گردش و حرکت سرمايه هستند که به هر نحوی از انحاء منجمله جنگ و نظامی گری بايد از سر راه سرمايه برداشته شوند. ايجاد احتياجات مصنوعی و جديد در گستره مصرف گرائي۲۷ – رژيم سرمايه در تکامل تاريخی خود از راههای گوناگون برای انباشت سرمايه استفاده کرده است. بغير از افزايش ساعات کار اضافی و کاهش دستمزدها و سپس رشد و تقويت نرخ بازدهی کار در توليد و بعدا گسترش بازار و تجارت بر اساس " تبادل نابرابر " بين مرکزها و پيرامونی ها، نظام سرمايه يک راه ديگری را نيز تعبيه می سازد که از طريق گسترش بازار به نرخ ارزش اضافی خود بيافزايد و آن ايجاد " احتياجات جديد " در گستره مصرف است. مارکس روی اين نکته تاکيد می ورزد که سرمايه دار به هر کاری که قادر است دست می زند تا مردم را برای مصرف بيشتر قانع سازد امروز با تشديد جهانی شدن سرمايه مصرف گرائی به عنوان يک راه ديگر در جهت افزايش ارزش اضافی (استثمار کارگران) به يک نکته مسئله ساز و کليدی در نظام جهانی سرمايه تبديل شده است. شايان توجه است که قدرت سرمايه در انتقال توليد کالا به کشورهای پيرامونی که در آنجا سطح دستمزدها بی نهايت پائين است و سپس " صدور " آنها از کشورهای پيرامونی به کشورهای توسعه يافته مرکز بطور قابل توجهی شکاف بين بازدهی در توليد و دستمزدهای واقعی را بيشتر ساخته و نتيجتا نرخ استثمار را در سطح جهانی افزايش داده است. افزايش استثمار در سطح جهانی که عمدتا ناشی از دستمزدهای بسيار پائين در کشورهای پيرامونی است، موفقيت های عظيم رژيم سرمايه را در گستره توليد تضمين ساخته و سرمايه داران را که با توليد اضافی روبرو گشته اند تشويق می سازد که به هر وسيله و محملی متوسل گردند که تا با ايجاد احتياجات جديد و عموما کاذب و مصنوعی در گستره مصرف بتوانند به فروش های کلانی دست بزنند
.۲۸ – باهم نيم نگاهی به حقوق هايی که به ورزشکاران حرفه ای داده می شود، بياندازيم. چرا و به چه علتی اين دستمزدها و حقوق ها نجومی هستند؟ همگی در ارتباط با آگاهی های تبليغاتی تجارتی است يعنی ازدياد ارزش اضافی. هر چقدر بيشتر و بيشتر مردم به بازی های ورزشی در تلويزيون تماشا می کنند، به همان اندازه و مقدار در صد پولی که سرمايه داران صاحب رسانه های گروهی جاری از سرمايه داران ديگر برای آگاهی های تبليغاتی کالاهای آنان کسب می کنند، افزايش می يابد.بطور مثال، کفش نايک که آمريکائی است در کشورهای پيرامونی توسط کارگران بويژه زنان با هزينه خيلی کمی توليد می شود. بعد از صدور ميليونها جفت کفش نايک به آمريکا، کمپانی نايک ميليونها دلار به ورزشکاران می پردازد که در تلويزيون ها و مجامع عمومی در حاليکه کفش نايک را پوشيده اند، حضور پيدا کنند. در واقع، يک رابطه ارگانيک بين رسانه های گروهی جاری که اين ورزشکاران را لانسه می کنند و نرخ رشد استثمارکارگران در کشورهای پيرامونی وجود دارد که بررسی آن حايز اهميت است.استثمار در حوزه گردش سرمايه
۲۹ – اما استثمار فقط در حوزه توليد به وقوع نمی پيوندد. برای تبديل کالائی که دارای ارزش اضافی هستند به پول نقد، سرمايه داران نه تنها بايد احتياجات جديدی را بوجود آورند بلکه آنها بايد مردم را ملزم به کار در حوزه فروش آن کالاهائی سازند که توليد کرده اند. البته سرمايه داران می خواهند که هر چقدر امکان دارد در اين گردش توليد کمتر هزينه داشته باشند. منطق حرکت سرمايه حکم می کند که کارگرانی که درگير فروش اين کالاها هستند، به حد امکان مورد استثمار قرار گيرند. در اين پروژه هر قدر نرخ استثمار اين کارگران (يعنی هر چقدر شکاف بين ساعات کار روزانه و ساعات کار ضروری برای دريافت دستمزد بيشتر گردد) هزينه سرمايه در فروش کمتر بوده و نرخ ارزش اضافی برای سود بيشتر خواهد گشت.
۳۰– در اين شرايط بهترين راه برای استثمار کارگران در حوزه توليد اين است که از کارگران غير ماهر و نيمه وقت و.... استفاده کرد. اين نوع کارگران را به آسانی می توان از هم جدا ساخته و بر عليه يکديگر برانگيخت. آنها نه تنها مشکل دارند که عليه سرمايه بسيج گشته و متحد گردند بلکه عموما عليه يکد يگر به رقابت برمی خيزند. اين رقابت ها زمانی که در صد بيکاری افزايش می يابد، تشديد فوق العاده می يابند. در اين شرايط، رژيم سرمايه نه تنها دستمزدها را کاهش می دهد، بلکه موفق می شود که مقدار فروش را از طريق اشاعه مصرف گرائی بين کارگران به شدت افزايش دهد. به عبارت ديگر ايجاد يک ارتش ذخيره از کارگران بيکار،سرمايه داران را قادر می سازد که يک " بخش غير رسمی " از بيکاران را در خدمت سرمايه قرار دهند که از هيچ نوع امنيت نسبی و امتيازات حداقلی که کارگران رسمی دارند برخوردار نباشند. اين کارگران غير رسمی که امروز تعداد آنها در کشورهای توسعه يافته " شمال " و توسعه نيافته " جنوب " به صدها ميليون نفر می رسد (و مثل کارگران به اصطلاح " بخش رسمی " در درون اتحاديه ها و سنديکاهای کارگری متشکل نيستند) دائما عليه همديگر رقابت می کنند و هر از گاهی نيز به رقابت با کارگرانی که بطور رسمی صاحب اشتغال هستند، می پردازند. کی از اين اوضاع سود می برد؟ مثل معمول، رژيم سرمايه به خاطر رقابت بين کارگران موفق می شود که سود بيشتر را عايد سرمايه داران سازد. در تحت اين شرايط تصور می شود که رژيم سرمايه هيچوقت با بحران روبرو نخواهد گشت. ولی همان طور که شرح داده خواهد شد، رژيم سرمايه بالاخره در مسير تحول و رشد خود با بحران های غير قابل تصور روبرو می گردد و به تدريج توسط چالشگران ضد نظام به چالش طلبيده می شود. چرا سرمايه داری دچار بحران می گردد؟
۳۱ – سرمايه پيوسته تلاش می کند که با حرکت و گردش خود در بازاری به بزرگی سياره زمين، به افزايش ارزش اضافی خود ادامه دهد. اما در اين امر رژيم سرمايه هميشه با موفقيت روبرو نمی گردد. در يک مرحله از تاريخ رشد و گسترش خود، آنچه را که سرمايه در حوزه توليد بوجود می آورد بالاخره گريبان او را می گيرد. اين زمانی اتفاق می افتد که سرمايه داری به خاطر کاهش مداوم ساعات کار ضروری کارگر و ازدياد سرسام آور ساعات کار اضافی بالاخره با مسئله توليد زياد و فراوان روبرو می گردد. اين امر دقيقا زمانی اتفاق می افتد که نرخ مصرف کارگران به موازات نرخ بازدهی کار کارگر افزايش نمی يابد. در واقع، توليد زيادی تضاد بنيادی سرمايه توسعه يافته است. توليد در سرمايه داری بدون در نظر گرفتن محدوديت های واقعا موجود در بازار وعدم قدرت خريد کارگران به افزايش خود ادامه می دهد. در نتيجه يک نوع تنشی بين ابعاد محدود مصرف و نرخ و مقدار توليد در بازار به وجود می آيد که در برهه ای از زمان منجر به عروج بحران های گوناگون در رژيم سرمايه می گردد.
۳۲– اولين علامت عدم توازن بين قدرت توليدی ارزش اضافی و قدرت خريد کارگران (يعنی جامعه) تشديد رقابت بين سرمايه داران است. اين رقابت شديد نشان می دهد که انباشت عظيم سرمايه (يعنی سرمايه گذاريهای کلان) با محدوديت ها و عدم توانائی بازار (کاهش مصرف) روبرو گشته است. در نهايت، پيشروی و افزايش اين عدم توازن به بحران منجر می گردد. کالاهای زيادی که توليد گشته اند به فروش نمی رسند و طبيعتا چون به فروش نمی رسند و در انبارها روی هم انباشته می شوند. چون سودی در کار نيست پس سرمايه داران تصميم می گيرند که آنها را توليد نکنند. کاهش در توليد همان و ازدياد بيکاری همان. مهم نيست که مردم برای توليد اجناس ضروری محتاجند، مهم برای سرمايه داران سود است. بايد هميشه بياد داشته باشيم که در سرمايه داری علت واقعی برای توليد سود است نه احتياج مردم. عموما در بحبوحه و عروج بحران هاست که اقتضای طبيعی و ذاتی رژيم سرمايه بويژه در ميان اقشار مختلف قربانيان نظام، افشا می گردد. برملا گشتن ماهيت (طبيعت) سرمايه داري
۳۳ – وقوع بحران در سرمايه داری اين امکان را به وجود می آورد که توده های مردم نسبت به گذشته بيشتر متوجه جوهر و اقتضای طبيعی رژيم گردند: عامل سود و نه احتياجات انسانی مقدار توليد را در سرمايه داری تعيين می کند. در کدام نظام اقتصادی ديگر امکان دارد که در آن واحد رژيم اجازه دهد که در بخشی از جامعه (ويا در بخشی از جهان) انسان ها بيکار گشته و از گرسنگی نابود گردند و در بخش ديگر از جامعه (و جهان) وفور غذا را به حدی برساند که شکايت از توليد زيادی غذا رواج يابد؟
۳۴ – اما هر بحرانی ضرورتا توده های مردم را به جائی نمی رساند که هستی نظام را زير سئوال بکشند. بدون ترديد، در زمان گردش بحران مردم به مبارزه عليه بعضی جنبه های مشخص سرمايه داری (مثل ساعات کار، سطح دستمزدها و شرايط محيط کار و سطح بيکاری ناشی از بحران توليد و انباشت زيادی، تخريب محيط زيست، تخريب و نابودی فرهنگ های ملی و حاکميت ها و...) برمی خيزند. ولی تا زمانی که مردم ماهيت و اقتضای طبيعی سرمايه داری را درک نکنند به تصورات خود در مورد اينکه تمامی مشکلات موجود مثل " نيش عقرب " به خاطر " کين " و بد ادائی اوست ادامه ميدهند. روی اين اصل مردم تا زمانی که به اين تصورات خود ادامه می دهند و معتقدند که مشکلات منبعث از " اقتضای طبيعی " رژيم سرمايه نبوده و بلکه از " اشتباهات " و سهوهای (سهل انگاری) گردانندگان آن است در نتيجه مبارزه را در گستره های متنوع و جنبش های پراکنده تا سرحد ايجاد سرمايه داری " انسانی " و " دلسوز " به پيش می برند.
۳۵ – در صورتی که واقعيت اين است که رژيم سرمايه به خاطر ماهيت خود به هيچ وجهی خواهان استقرار يک سرمايه داری انسانی و دلسوز نيست زيرا آنچه را که سرمايه می خواهد سود است. وانگهی، رژيم سرمايه اگر تحت فشار مبارزات کارگری و ديگر چالش های اجتماعی قرار گيرد، به استفاده از اهرم های سرکوبگر دولت متوسل می شود. دولت در خدمت رژيم سرمايه
۳۶– در رژيم سرمايه، اهميت دولت و بازوی نظامی آن در رابطه با بزرگی و گسترش بازار سرمايه داری اهميت پيدا می کند. وظيفه عمده دولت و قوای سه گانه و ارتش آن عمدتا و پيوسته حفظ و حراست امنيت بازار و تامين گسترش آن بر پايه منطق حرکت و گردش سرمايه است. در واقع تسلط و هژمونی بلامنازع رژِيم سرمايه بر بازار و توليد کنندگان (کارگران و ديگر زحمتکشان) مسلما از طريق اهرم های دولتی تامين و تضمين می گردد. چون کارگران و ديگر زحمتکشان به مقاومت و مبارزه عليه سرمايه دست می زنند و بازار به تنهائی نمی تواند آن مقدار سودی را که سرمايه دار ميخواهد کسب کند، در نتيجه دولت به عنوان آخرين اسلحه توسط رژيم سرمايه مورد استفاده قرار می گيرد. دولت در خدمت سرمايه آماده است که طبق دلخواه منطق سرمايه تمامی اتحاديه های کارگری، دهقانی و... را تخريب ساخته و " تظاهر به دموکراسی " را به کناری زده و حتی به فاشيسم متوسل گردد که امنيت انباشت سود را تامين سازد.استفاده از اهرم های سرکوبگرانه دولت فقط محدود به کشور خودی نمی گردد.پايه اصلی و جوهر امپرياليسم۳۷ – حرکت و گردش سرمايه در راستای کسب سود و انباشت بيشتر پايه اصلی پديده امپرياليسم است. رژيم سرمايه با هجوم و نفوذ خود در کشورهای جهان در طلب دسترسی به منابع طبيعی ارزان و بازار (برای فروش کالاهای خود) و صدور سرمايه به ان کشورها است. ولی حرکت سرمايه به غير از منابع و بازار، يک منبع ديگری را نيز می خواهد و آن استفاده از کار ارزانی است که در کشورهای بويژه توسعه نيافته صنعتی و نيمه صنعتی وجود دارند. کارگر ارزانی که هيچ نوع بيمه نداشته، ضعيف و بی دفاع بوده، دسترسی به اتحاديه کارگری نداشته و جدا از ديگر کارگران است، کارگری کمال مطلوب سرمايه داران در تاريخ تکامل سرمايه داری است که در عصر امپرياليسم به اوج معروفيت خود در فرهنگ تجارت بين المللی می رسد. پس می توان گفت که در منطق حاکم بر حرکت سرمايه، گلوبوليزم در ماهيت و طبيعت سرمايه از همان اوان شکلگيری و رشدش وجود داشته است. اين حرکت و منطق حاکم بر آن هر نوع تمدن، فرهنگ، عادات و رسوم و مقاومتی را که مانعی در مقابل خود ببيند به طرز بی رحمانه ای نابود می سازد که به هدف خود – سود بيشتر – نايل آيد.
۳۸ – رژيم سرمايه در تلاش خود برای کسب سود بيشتر به اهرم های ديگری نيز متوسل می گردد که ضرورتا سرکوبگر و يا نظامی نيستند. از اواخر قرن نوزدهم به اين سو، انديشه ها و گفتمان های مسلط که توسط نهادها و دپارتمان های علوم اقتصادی در دانشگاه هاو فکر انبارها در جوامع و در افکار عمومی جهانی تبليغ و اشاعه يافته اند، بهترين اهرم های حاکميت نظام جهانی سرمايه بوده اند. در پروسه نبرد و تلاقی انديشه ها و گفتمان ها، رژيم سرمايه برای حفظ کنترل خود بر بازار و پايگاه های امپرياليستی ايدئولوژی عدم مداخله در امور " بازار آزاد " و عدم بی حرمتی به " مقدسات " و قوانين حاکم بر آن بازار را توسط " استادان اقتصاد " و ايدئولوگ های فعال درفکرانبارها تبليغ کرده و رواج می دهد. گفتمان مسلط تا اين اواخر (پيش از آغاز بحران اقتصادی – مالی کنونی) بر آن بود که مداخله و بی حرمتی نسبت به " بازار آزاد " بطور اجتناب ناپذيری منجر به فاجعه و هرج و مرج می گردد. شايان توجه است که تا اين اواخر هر صحبتی و يا نوشتاری عليه " بازار آزاد " در دانشگاههای آمريکا بويژه در رشته های اقتصاد، تجارت، حسابداری و امور مالی بين المللی به يک تابو در آمده بود و تا آنجا که نگارنده اطلاع دارد در هيچ يک از دپارتمان های اقتصاد اين دانشگاهها استادی که عليه موهبت ها و مقدسات متعلق به بازار آزاد باشد، بطور تمام وقت مشغول تدريس نيست. در نتيجه تمام دانشجويانی که رشته تحصيلی آنها اقتصاد است توسط استادانی آموزش و پرورش می بينند که معتقد به گفتمان مسلط تينا (هيچ بديلی وجود ندارد) هستند که در واقع اين انديشه را بين دانشجويان و از طريق رسانه های فرمانبر گروهی بين مردم جهان (چه در کشورهای توسعه يافته مرکز و چه در کشورهای توسعه نيافته پيرامونی) تبليغ کرده و ترويج می کنند که تنها راه " رستگاری " و " رسيدن به رفاه " مادی و معنوی آنها مبتنی بر باز کردن درهای خود به سوی امواج " خروشان و مقدس " بازار آزاد و پذيرش بی قيد و شرط قوانين حاکم بر آن بازار است. رژيم سرمايه با تاسيس و ايجاد نهادها و فکرانبارها و سازمان های بين المللی (مثل بانک جهانی صندوق بين المللی پول و سازمان جهانی تجارت) به تبليغ انديشه " تينا " پرداخته و اگر فردی، گروهی و يا کشوری در مقابل گفتمان مسلط " تينا " مقاومت و مبارزه ای را به پيش ببرد، بی رحمانه مورد تهاجم قرار می گيرد. بطور خلاصه، نظام جهانی سرمايه با استفاده از اهرم های دولتی، نهادها و فکرانبارهای متعلق به خود و با تشديد پروسه های کمپرادور سازی دولت های ضعيف بويژه در کشورهای جنوب قوانين مسلط بر " بازار آزاد " نئوليبراليسم را در اکناف جهان حاکم می سازد که عمده ترين آنها عبارتند از:
۱ – حرکت و گردش بی قيد و شرط سرمايه در سراسر کره خاکی بدون کوچکترين محدوديت.
۲ – لغو قوانين و مقرراتی که به نفع کارگران و ديگر زحمتکشان در مقابل يورش سرمايه است
۳ – تضعيف دولت ها در مقابله با رژيم سرمايه
۴– تقويت دولت ها در همکاری با منويات سرمايه.
۳۹ – عليرغم پروژه های متنوع اقتصادی، سياسی و فرهنگی که رژيم سرمايه در جهت انباشت سود و ثروت در سرتاسر جهان برپا می سازد. بالاخره مبارزه مردم عليه سرمايه و بهبود و رشد خود ادامه می يابد. با اوجگيری اين مبارزات، نظام سرمايه که سال ها به تقويت اهرم های دولتی به نفع گسترش سرمايه پرداخته، دولت امپرياليستی را به مداخلات سياسی و ماجراجوئی های نظاميگری و جنگی واميدارد. اين مداخلات و ماجراجوئی های جنگی از کودتاهای آرام و خزنده اقتصادی و مالی گرفته تا کودتاهای خونين و بالاخره تجاوزات نظامی و جنگ های خانمانسوز را در بر می گيرند که هدفشان استقرار دولت های اخته شده و کمپرادور در خدمت ادامه و گسترش منطق سرمايه (چه از طريق استثمار، اشاعه مصرف گرائی و چه از طريق اعمال انواع مختلف " تبادل نابرابر " و يا غارت عريان مستقيم) است. اين وقايع بويژه زمانی اتفاق می افتد که رژيم سرمايه در صدد است که با ازدياد ارزش اضافی در بخش پيرامونی به درجه و عمق هژمونی خود در سطح جهانی بيافزايد. اگر دولت های کمپرادور و وابسته ساخت نظام بنا به علل قابليت و ظرفيت خدمت در زمينه گسترش و انباشت سرمايه را نداشته و يا تحت شرايط جهانی و فعل و انفعالات منطقه ای و کشوری بطور استثنائی از فرمانروائی سرمايه سرپيچی کنند، نظام سرمايه به مداخلات و تهاجمات بيشتر امپرياليستی دست می زند تا آنها را دوباره مطيع و يا نابود سازد. در يک کلام، پديده امپرياليسم که از عمر شکلگيری، پيدايش و رشد آن نزديک به صد و پنجاه سال (از کنگره برلين، و تجزيه آفريقا در سال ۱۸۸۴ به اين سو) می گذرد، از توسل به هيچ وسيله ای در جهت انباشت سود و ثروت کلان سرمايه داری دست برنمی دارد. بررسی تاريخ سبعيت آن اين قضاوت را درباره آن تائيد می کند. به قول ارنستو چگوارا اين " سبعيت حيوانی " هيچ محدوديتی برای خود قائل نيست و هر انسانی را که جرات کند که عليه آن و برای آزادی مبارزه کند " در زير چکمه هايش خرد می کند ".
۴۰ – امپرياليسم ارثيه ذاتی در رژيم سرمايه برای ازدياد ارزش اضافی است. در نتيجه تعجب آور نيست که در مقاطع متعدد عمر اين پديده ما شاهد رقابت های حتی خونين و خانمانسوز بين کشورها و جناح های مختلف امپرياليستی گشته ايم. ولی بدون ترديد تضاد اصلی و عمده پيوسته بين رژيم جهانی سرمايه و طبقات زحمتکش و کارگر که توليد کنندگان واقعی تمام محصولات انسانی هستند بوده است. به عبارت ديگر، امپرياليست ها عليرغم رقابت ها و تفاوت های موجود بين خود، هميشه در استثمار بويژه کارگران کشورهای مرکز و در غارت و چپاول منابع طبيعی و نيروی کار کشورهای پيرامونی منافع و اهداف مشترک داشته اند.
۴۱ – شبح سبعيت و بربريت سرمايه جهان و بشريت را تهديد می کند. امروز در سراسر جهان بين مردم بويژه کارگران، زحمتکشان و جوانان اين سئوال بطور جدی اين سئوال مطرح است که آيا بشريت قادر است که از راه سرمايه داری به رستگاری و سعادت برسد؟ البته بخشی از مردم می توانند به برکت سرمايه داری به ثروت و زندگی در نازو نعمت دست يابند ولی تعداد آنها به بيشتر از ده در صد جمعيت شش ميليارد و نيم نفری جهان نيز نمی رسد. آنها به شکرانه ثروت و قدرت خود در جزايری پر از رفاه و نازو نعمت در وسط اقيانوسی پر از فقر و بدبختی زندگی می کنند. رژيم سرمايه نمی تواند جامعه ای را بنا نهد که در آن رشد و توسعه آزاد يک انسان شرط اصلی توسعه آزاد برای همه انسان ها در آان جامعه باشد. به هر رو فعل و انفعالات در ماهيت نابرابر و غير عادلانه سرمايه امروز به مرحله ای رسيده اند که بشريت به جد خواهان ايجاد و گسترش يک آلترناتيو اصيل شده است. توسعه انسان و سوسياليسم
۴۲ – يک بديل واقعی و جدی وجود دارد. اين بديل منبعث از منطق توسعه انسان می باشد. قرن ها و سال ها انسان ها آگاهانه و ناآگاهانه برای استقرار آن بديل مبارزه کرده اند. در پانصد سال گذشته، مردم هرکجا که حضور داشتند بر عليه منطق سرمايه و به نفع منطق توسعه انسان مبارزه کرده اند. در مسير طولانی اين مبارزه بوده است که بشريت زحمتکش به تدريج موفق گشته است که به چرائی سوسياليسم پی ببرد. اگر قرار است اين بشريت زحمتکش از فقری که امروز بيش از هر زمان در گذشته جهانی و گسترده شده رهائی يابد، می بايد چشم انداز سوسياليسم را به عنوان يک ايده، يک پروژه، يک راه و بالاخره يک نظام بديل جانشين رژيم سرمايه سازد. سوسياليسم قرن بيست و يکم نمی تواند از طريق اعمال رژيم "سرمايه داری دولتی " و يا پروسه توهم انگيز " راه رشد غير سرمايه داری " بوجود آيد. در سوسياليسم معاصر، انسان بيش از هر زمانی در گذشته بر نيروهای توليدی و نهادهای دولتی کنترل داشته و نتيجتا نقش عمده ای را در توسعه و رشد انسان ايفاء خواهد کرد. چشم انداز سوسياليسم در قرن بيست و يکم چيست؟
۴۳ – بر اساس درس آموزی ها از بررسی گذشته های جنبش سوسياليستی بويژه در دوران سه انترناسيونال و تجربه اندوزی از پراتيک کشورهای سوسياليستی و مخصوصا در اتحاد جماهير شوروی و چين توده ای و کوبا در قرن بيستم، در اينجا چندين وجه و ويژگی های سوسياليسم قرن بيست و يکم که توسط مارکسيست های متعلق به کمپ های گوناگون سياسی فرموله و بيان شده اند، را بطور مختصر توضيح می دهم. برعکس نظام سرمايه داری، در سوسياليسم انسان و نه ماشين (يا دولت)، مد نظر است و برتر از همه چيز قرار دارد. اين امر که بخشی از چشم انداز سوسياليسم است، بايد بصورت لايحه و سپس قانون در جامعه ای که در جهت استقرار سوسياليسم بحرکت در آمده است، مطرح باشد. به کلامی ديگر، تضمين همه جانبه پيشرفت انسانی و گسترش دادن پتانسيل خلاق هر انسان و به کار انداختن کامل پتانسيل او در جامعه دموکراتيک، افق سوسياليسم را در قرن بيست ويکم تعيين خواهد کرد. در اين چشم انداز، " اقتصاد سوسيال " جای " اقتصاد سرمايه " را می گيرد. منظور از اقتصاد سوسيال يعنی اقتصادی که منطق حرکت خود را در انسان، در کار و در واقع بر کارگران و ديگر زحمتکشان و خانواده هايشان که اکثريت عظيمی از جمعيت جوامع را تشکيل می دهند، بنا می نهد. در صورتی که در ساختار اقتصادی سرمايه منطق حرکت نه بر انسان و کار او بلکه بر انباشت و تمرکز سرمايه که در دست و انحصار کامل سرمايه داران قرار دارد، بنا شده است.
۴۴– مروری کوتاه به تاريخ جوامع بشری نشان می دهد که چشم انداز سوسياليسم چندان هم ناآشنا نيست. اين همان آرمان جنبش های بزرگ، سنن انسان گرا، آرزوی جوامع بومی و خانواده بشر و انسان هائی است که علايق شخصی و گروهی شان با بينش " بنی آدم اعضای يکديگرند " و با همبستگی جهانی انسان پيوند خورده اند. افق سوسياليستی چشم اندازی است که ايجاد پيوند ميان مردم از طريق مبادله کالاها را قويا رد می کند. معيار سوسياليسم کاهش مداوم نابرابری ها و برآورد کردن نيازها و احتياجات مادی و معنوی افراد جامعه است. استفان مزاروش عموما به منظور تشريح يک جامعه که در آن بجای مبادله کالاها، مبادله فعاليت ها و کار با توجه به نيازها و احتياجات اشتراکی جامعه وجود داشته باشد، به متون و نظرات مارکس رجوع می کند. چشم اندازی که مزاروش و ديگر مارکسيست های سرشناس منجمله بعضی از نويسندگان " مانتلی ريويو " " مثل مايکل لی بو ويتز " از سوسياليسم قرن بيست ويکم ترسيم می کنند، در آمريکای لاتين مورد استقبال سوسياليست ها و ديگر نيروهای برابری طلب قرار گرفته است. اما چگونه انسان ها برای سوسياليسم قرن بيست ويکم ماورای يک افق و چشم انداز می توانند آرزوهای برابری طلبانه خود را برآورد ساخته و خود را از يوغ " اقتصاد سرمايه " رهائی دهند؟بايد چه مرحله ای را طی کرد و بالاخره چگونه بايد استراتژی مبارزاتی را بر اساس ايجاد انترناسيونال های نوين و همبستگی بشريت زحمتکش در مناطق مختلف و کليه جهان تنظيم کرد؟ اينها بخشی از سئوالاتی هستند که توسط مارکسيست ها و سوسياليست ها که به نحله های فکری و مکتبی گوناگونی تعلق دارند، مطرح می گردند و در آينده در فرصت مناسبی به چند و چون اين سئوالات خواهيم پرداخت.
منابع و مآخذ
۱ – کارل مارکس، " سرمايه: نقدی بر اقتصاد سياسی "، نيويورک ۱۹۰۶، بخش سوم: توليد ارزش اضافی مطلق، صفحات ۲۳۵ – ۱۹۷ و بخش پنجم: دستمزدها، صفحات ۶۱۸ – ۵۸۶ (به انگليسی)
.۲ – کارل مارکس، " سرمايه " ترجمه ايرج اسکندری، جلد چهارم، فصل بيست و دوم: " تبديل اضافه ارزش به سرمايه "، صفحات ۴۹۳ -۵۲۱ (به فارسی).
۳ – همانجا، جلد پنجم، ۱۳۴۹ خورشيدی، " درباره ايرلند "، صفحات ۶۱۹ – ۶۰۷.۴ – مايکل لی بوويتز، " فراسوی سرمايه: اقتصاد سياسی طبقه کارگر "، لندن ۲۰۰۳. ۵ – مايکل لی بوويتز، " سوسياليسم برای قرن بيست ويکم "، نيويورک ۲۰۰۶.۶ – مايکل لی بوويتز، " راه انسان به سوی توسعه و رشد: سرمايه داری يا سوسياليسم؟ "، در مجله " مانتلی ريويو "، فوريه ۲۰۰۹، صفحات ۶۳ – ۴۱.
در تاريخ ۱۶/۴/۲۰۰۹ تايپ شد پايان