سازمان امنیتی ” سیا” نقش فراگیر کلیدی در پیشبرد سیاست های طبقه ی حاکمهی آمریکا در دورهی جنگ سرد قدیم ایفا می کرد. به غیر از نقش کلیدی که “سیا” در آماده سازی و پیاده کردن نزدیک به ٥٢ فقره کودتای نظامی در کشورهای آفریقا، آسیا ، اقیانویسه ، آمریکا لاتین و جزایر کارائیب بهعهده داشت ، این سازمان جاسوسی در گسترده های دیگر نیز فعالیت کردهاست.
درباره گستره های متنوعی که در آنها “سیا” وارد عمل شده و فعالیت میکرد، کتاب ها و مقالات متعددی در پنجاه و پنج سال که از تأسیس این سازمان میگذرد نوشته شده اند که بررسی آنها برای تحلیل گران و مورخین و فعالین سیاسی حائز اهمیت میباشند.خود سازمان سیا در ماه ژوئن ٢٠٠٧ مجبور شد که تحت فشار افکار عمومی در جهان و بهویژه در آمریکا ، دست به انتشار اسناد و گزارشات محرمانهی ” سیاه” در پنجاه و پنجمین سال تولد خود بزند. این اسناد و گزارشات که فعالیت های غیر قانونی و جنایات سازمان ” سیا” را در اکناف جهان از سال ١٩٥٣ ( سال کودتای ٢٨ مرداد١٣٣٢) تا سال ١٩٧٣ ( کودتای یازده سپتامبر در شیلی و قتل سالوادور آلنده)میگیرند ، از طرف مایکل هیدن رئیس ” سیا” در سخنرانی اش در ٢١ ماه ژوئن ٢٠٠٧ در کنفرانس مورخین سیاست خارجی” به اسم ” جواهرات خانوادهگی” موسوم شد، این اسناد و گزارشات که فقط بیست سال از فعالیت های سیا را در دوره ١٩٥٣-١٩٧٣ در بر میگيرند، حاوی مطالبی است که در اینجا به بررسی بخشی از آنها می پردازیم:
تلاش در ترور و قتل رهبران جنبش های رهایی بخش ملی و کمونیست ها در کشورهای جهان سوم: بهطور نمونه پیشنهاد به شاه ایران در پاییز ١٩٥٣ که صلاح است که او بعد از دستگیری دکتر حسین فاطمی که بعد از وقوع کودتا مخفی شده بود، او را اعدام کند. این پیشنهاد که از طرف سفیران آمریکا و انگلیس در یک ملاقاتی خصوصی با حمایت و عنایت ماموران عالیرتبه ” سیا” به شاه تسلیم شده بود، در سال ١٩٥٤ بعد از دستگیری فاطمی و محاکمهی قلابی و غیرقانونی وی، بهمورد اجرا گذاشته شد. نمونه های دیگر این نوع ترورها و قتل ها توسط سازمان” سیا ” قتل پاتریس لومومبا رهبر کشور کنگو در سال ١٩٦٠ و ترور سالوادور آلنده رئیس جمهور سوسیالیست شیلی در جریان کودتای ١١ سپتامبر ١٩٧٣ بود. در این دوره سازمان ” سیا” تلاش کردد که حداقل در هفت نوبت فیدل کاسترو را نیز ترور و یا مسموم سازد، ولی موفق نشد.
یک بار”سیا” به رهبر مافیای شیکاگو ( سام جیانکانا) متوسل شد که از طریق تزریق یک قرص سمی ( که توسط خود سیا ساخته شده بود) به غذای کاسترو، او را به هلاکت برساند. جاسوسی در داخل آمریکا برای شناسایی فعالین سیاسی چون ملکم ایکس، رهبران ” حزب پلنگ های سیاه ” و ….. خذف فیزیکی آنان از طریق ترور و عموما از طریق آدم ربایی نيز ازآن جمله اند. شایان ذکر است که طبق قانون اساسی آمریکا و مقررات دولتی قرار بر این است که نوع جاسوسی در داخل آمریکا توسط ” اف بی آی” ( دفتر فدارل تحقیقات) که یک نهاد سری پلیسی در داخل وزارت دادگستری آمریکا است ، انجام گردد و ” سیا” فقط ماموریت دارد که در خارج از آمریکا به جاسوسی و آدم ربایی اقدام ورزد.
نفوذ در داخل احزاب و سازمانهای چپ و بهویژه کمونیست ها و روخوانی هر نامه ایکه از آمریکا توسط افراد و یا سازمانها به کشورهای شوروی، چین و …. توسط پست فرستاد می شد: باید اضافه کرد که امر نفوذ در داخل سازمانهای چپ توسط ” سیا” در جهت ایجاد انشعاب ، تشتت فکری و بدگمانی در بین اعضاء و بالاخره تضعیف و انحلال این سازمانها بیش از سی سال پیش توسط سیمور هرش طی مقالاتی در سالهای ١٩٧٢-١٩٧٤ بر ملا گشته بود. گسترهی فرهنگی که درآن “سیا” نقش کلیدی مهمی را در دوره ” جنگ سرد” بازی میکرد، در کشورهای مختلف جهان بود. در این زمینه ” سیا” تلاس میکرد با اشاعهی اندیشه های ضد برابری و ضد کمونیستی از طریق نفوذ و سپس تأثیر گذاری برروی نهادهای فرهنگی و روشنفکران، از یک سو جنبش های رهایی بخش ملی را اخته و تضعیف سازد و از سوی دیگر با تبلیغات علیه ” کمونیزم بین المللی”، ” خطر سرخ” و ” خطر زرد” اقشار مختلف مردم بهویژه شاعران ، نویسندهگان و دیگر روشنفکران بینابینی را از مبارزه در راه هر نوع برابری طلبی و آزادیهای دموکراتیک متوقف ساخته و توجه اکثر آنها را به حمایت و جانبداری از سیاست کاخ سفید و ” دنیای آزاد” جلب سازد.
“سیا” از طریق گروههای متعلق به خود و با استفاده از بینادهای سرشناسی مثل ” بنیاد فورد”، و ” بنیاد راکفلر” و بعد ” بنیاد هریتاژ” و ” بنیاد موقوفات ملی برای دموکراسی” (NED) در سامانهها ی فرهنگی کشورهای مختلف جهان نفوذ کرده و در مواقع گوناگون سازماندهی کنفرانس های فرهنگی و نمایشگاههای هنری و کنسرت های با شکوه را به عهده میگرفته است. مضافاً ” سیا” آثار نویسندهگان و شاعرانی را که خط و سیاست جهانی واشنگتن را تصدیق و یا مورد توجیه قرار میدادند، منتشر میساخت و در مواقع متعددی در گسترش هنرهای انتزاعی (آبستره) در رودر روئی با آثار هنری و ادبی که دارای محتوای ضد نظام جهانی سرمایه و یا پیام اجتماعی بودند، نقش اساسی بازی میکرد. ” سیا ” در دورهی ” جنگ سرد” قدیم به خیلی از روشنفکران در کشورهای مختلف جهان، منجمله در خود آمریکا، کمک مالی میکرد. بعضی از این روشنفکران به طور مستقیم و آگاهانه از ” سیا” حقوق دریافت میکردند و بخش مهم دیگری نیز که به طور” غیر مستیم” حقوق بگیر بودند، بعداً ادعا کردند که هیچ وقت آگاهی نداشتند که در تهیه و اجرای پروژه های فرهنگی ” سیا” دست داشته اند. البته خیلی از روشنفکران و هنرمندان ضد نظام جهانی سرمایه موفق شده بودند که به هویت این روشنفکران سیاسی و” امنیتی” حقوق بگیر در آن دوره آگاهی یابند و لذا در برخورد با آنها احتیاط لازمه را بهجا می آوردند. ولی آنچه که در اینجا شایان توجه است ایناست که در آن دوره بودند روشنفکران و استادان حقوق بگیری که سالها با معرفی و جا زدن خود به عنوان سمپات و حامی جنبش های صلح خواهی، استقلال خواهی و ضد امپریالیستی نه تنها موفق شدند که با مهارت هویت خود را از انظار و توجه روشنفکران ضد نظام جهانی پنهان نگهدارند، بلکه با توسل به ترفندهای جاسوسی موفق شدند که در میان فعالین سیاسی چپ ، ملی گرا و دموکرات مقام و منزلتی کسب کنند و به محفل ها و دوره ها و جرگه های آنان نفوذ کنند. در اینجا در ارتباط با ایران باید از دو نفر محقق و روشنفکر – دکتر دانلد ویلبرو دکتر ریچارد کاتم – نام برد. این دو روشنفکر که در سالهای مبارزاتی ملی شدن صنعت نفت و در دوره ٢٧ ماههی حکومت ملی دکتر مصدق در ایران زندهگی می کردند.، بهقدری با مهارت و هوشیاری به حمایت خود از خواسته های استقلال طلبانه و دموکراتیک مردم ایران تظاهر می کردند که تعداد قابل توجهی از روشنفکران آنها را به محافل سیاسی خود دعوت کرده آنها را ازتبار هاوارد باسکرویل محسوب میداشتند. غافل از اینکه این دو محقق و استاد دانشگاه در آن سالهای پر تلاطم، بهطور مستقیم برای سازمان ” سیا” کار میکردند. دونالد ویلبر که چندین سال در دانشگاه تهران تدریس می کرد و مورد اعتماد دانشجویان خود بود، با ماموران عالیرتبه نظامی و سیاسی ” سیا ” که در نیمهی دوم سال ١٣٣١ (بعد از پیروزی قیام تاریخی سی تیر ١٣٣١) و در نیمهی اول سال ١٣٣٢ ( بعد از قتل محمود افشار طوس ، رئیس شهربانی وفادار دولت ملی ) خود را برای اجرای ماموریت ایجکس ( کودتای بیست و هشت مرداد ١٣٣٢) آماده میکردند، تماس مستقیم و دائمی داشت. بعد از پیروزی موفقییت آمیز کودتای ٢٨ مرداد ، ویلبر نتیجه گیری و جمع بندیهای این ماموریت را در یک کتاب به عنوان یک رهنمود به رشته تحریردرآورد. این کتاب به عنوان یک رهنما سالها مورد استفادهی کودتاچیان در اکناف جهان بهویژه در کشورهای آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین قرار گرفت.
کاتم نیز سالها در دوره اقامت خود در تهران با تظاهر به حمایت از جنبش ملی گرایی و ملی شدن صنعت نفت، روشنفکران زیادی و ازجمله ملی گرایان ، را خاطرخواه خود ساخت. بعد از بازگشت از ایران به آمریکا ، کاتم کتابی به نام ” ناسیونالیسم در ایران ” در سال ١٩٦٤ منتشر کرد که در آن حمایت خود را از مبارزات ملی مردم ایران و رهبریی مصدق اعلام کرد. در دهه ١٩٦٠ ، کاتم در میان دانشجویان ایرانی مقیم آمریکا، به عنوان یک روشنفکرمحقق آمریکایی معروف گشت و در سال ١٩٧٠ رسماً از شرکت در جنبش های دو هزار و پانصد ساله خود داری کرده و درعوض دعوت دانشجویان درون کنفدراسيون را برای سخنرانی در کنفرانس های ضد جشنهای دو هزارو پانصد ساله پذیرفت. هویت امنيتی کاتم هیچوقت وتا زمان فوت او که در اواسط دههی ١٩٩٠اتفاق افتاد، بر ملا نگشت. درسال ٢٠٠٣ ، در پنجاهمین سالگرد کودتای بیست و هشت مرداد ١٣٣٢، اسناد و مدارک متعددی از طرف وزارت امور خارجهی آمریکا بههمین مناسب برای اولین بار منتشر شد، که نشان داد که کاتم نیز مثل بعضی از روشنفکران محقق، سالها در خدمت و حقوق بگیر سازمان”سیا” بوده و در جریان اقامتش در ایران با کرمیت روزولت و دیگر دست اندرکاران کودتای بیست و هشت مرداد در تماس بوده است. تعداد این نوع روشنفکران و هنرمندان حقوق بگیر از”سیا” درخود آمریکا و کشورهای اروپایی در سالهای اوجگیری ” جنگ سرد” قدیم دو چندان بود. نشریات تحقیقی متعددی توسط روشنفکران در این دوره درآمریکا و در اروپا انتشار میيافتند که مدیران و سردبیران آنها به طور ” مستقیم ” و یا “غیرمسقیم” از “سیا” حقوق و یا کمک مالی میگرفتند ، اهم این نشریات عبارت بودند از: “Encounter” New Leader”” “Kenyan Review” “Partisans Review” . این نشریات و گردانندهگان آنها در ظاهر وانمود میکردند که به احزاب حاکم درون حاکمیت در آمریکا تعلق ندارند و حتی با سیاست های آنها مخالفند. در میان روشنفکرانی که از “سیا” کمک مالی گرفتند و عموماً در نشریات فوق مقالات انتقادی مینوشتند، نام اشخاص زیر ذکر گردیده اند:
- ایروین کریستول – ملوین لسکی - اسایاه برلین - استفن اسپندر شاعر و سردبیر مجله Encounter در لندن – سعیدی هووک ( فیلسوف و سردبیر مجله “Partisan” )– مکوین لسکی ، سردبیر”The New Leader “ دانیل بل ناشر – درایت بل ناشر – دوایت مک public Interest- چلاد میلوش –رابرت لوول -اروین هوو ناشر مجله “Dissent” هانا آرنت(نويسنده کتاب ” ریشه های توتالیتاریسم” - ماری مک کارتی ( نویسنده و ژورنالیست معروف).
این نویسندهگان با نشر مجلات و گاهنامه های مختلف در پنجاه و چهار سال دوره ” جنگ سرد” قدیم (١٩٤٧-١٩٩١) دارای نام و مقام بوده و جزو روشنفکران شاخص و سرشناس محسوب میشدند. ولی تا زمان چاپ کتاب ” سیا ” و ” جنگ سرد فرهنگی” توسط خانم فرانسیس ساندرز در سال ١٩٩٨، بسیاری از مردم و فعالین سیاسی نمی دانستند که این افراد معروف و “سرشناس” به طور مستقیم و غیر مستقیم از ” سیا” حقوق میگرفتند.
در کشورهای اروپایی نیز “سیا” روشنفکران ضد کمونیست و ضد جنبش هایی برابری طلبی را تحت عنوان ” چپ دموکرات” “لانسه” و محبوب میساخت. این روشنفکران شامل چپ های سابق مثل اگناسیوسیلونی، استفن اسپنسر، آرتورکوستلر، ریمون آرون ، جورج اورول و آندره ژید بودند.
در دههی ١٩٥٠، “سیا” با کمک سیدنی هووک برای تشکیل “کنگرهی آزادی فرهنگی” هزینه ای سنگین را متقبل شد. این سازمان در واقع یک نوع “ناتو”ی فرهنگی بود که انواع و اقسام چپ های سابق و روشنفکران راست ضد شوروی و ضد استالین را متشکل میساخت. زندهگی فرهنگی این روشنفکران، زندهگی پر از مبارزه علیه دست آوردهای اتحاد جماهیرشوروی تحت نام مبارزه علیه ” استالینیسم” و دولت گرائی بود.
این روشنفکران بهویژه در دهه های ١٩٥٠-١٩٦٠، از منابع مالی هنگفت و فرصت های مناسبی که “سیا” در اختیار آنها میگذاشت، استفاده می کردند و از سرمایه داری و ارزشهای حاکم بر بازار در” جهان آزاد ” تحت نام ” فرهنگ غربی” و ارزشهای ” سیاسی آمریکایی و اروپایی ” دفاع می نمودند. آنها با هیاهو تبلیغات وسیع تحت عنوان ” مرگ بهتراز سرخ بودن است”، به ضدیت علیه صلح خواهی ، برابری طلبی و سیاست های ” استالینیستی” در شوروی و چین برمیخاستند. در زمان اوجگیری مک کارتیسم درآمریکا ، این روشنفکران و هنرمندان حقوق بگیر تحت نام مبارزه علیه ” توتالیتاریسم استالینیستی” به دفاع از مبارزات امپریالیست ها در الجزیره ، ویتنام و … پرداخته و سیاست های نژاد پرستانهی رایج در آمریکا را به بهانه ی مبارزه علیه ” کمونیزم بین المللی ” و “خطر سرخ” توجیه میکردند.
آنچه که در مورد این روشنفکران مختلف جلب توجه میکند، این است که آنها همیشه خود را به عنوان ” جویندهگان حقیقت”، “هومانیست “، ” روشنفکران شیدا و یا هنرمندان وارسته و طرفدار ” هنر برای هنر” معرفی میکردند و بعدها، از این که در دههی ١٩٥٠ برای ” سیا” کار کرده و حقوق بگیر آن سازمان بودند، اظهاربی اطلاعی” کرده و خودرا به “نادانی” میزدند.
چهگونه امکان داشت که این روشنفکران سالیان درازی متوجه فقدان حتی یک نقد از جانب شان در برخورد به سیاست های نژادپرستانه و امپریالیستی دولت های آمریکا ( درآمریکای لاتین) ، فرانسه در ویتنام (١٩٤٨-١٩٥٤) و الجزیره(١٩٥٦-١٩٦٢)، انگستان در مالایا و برمه (١٩٤٨-١٩٥٣) نگردند! درعرض ١٠ سالی که راسیسم، میلیتاریسم و امپریالیسم آمریکا در دههی معروف به دوره ی مک کارتیسم (١٩٤٨-١٩٥٧) تشدید یافته بود، این روشنفکران به اصطلاح “بی طرف” و “شیدا” در گردهمائی های مختلف فرهنگی و آکادمیک که برپا میکردند ، کوچک ترین اشاره و انتقادی به سیاست های نژادپرستانه و امپریالیستی طبقه حاکم آمریکا، نمی کردند.
در این دوره اکثر نشریات اصلی و متنفذ در آمریکا مقالات متعددی را از این نویسندهگان و هنرمندان چاپ میکردند. ولی در دهه های ١٩٥٠ و١٩٦٠ این نویسندهگان و روشنفکران که شاهد تجاوزات سیتماتیک و جنایات دولت آمریکا در کشورهایی چون ایران ، گواتمالا، یونان ، کره ، ویتنام و ….بودند، لب تکان نمی دادند.
در اواسط دههی ١٩٦٠ ، در بحبوحهی اوجگیری جنبش چپ، جنبش حقوق مدنی و جنبش ضد جنگ ویتنام، وقتی که فاش شد این روشنفکران به نحوی حقوق بگیر “سیا” بودند و وقتی که معلوم شد یکی از سر دبیران مجلهی “Encounter ” مامور رسمی ” سیا” بوده ، داد این روشنفکران به هوا رفت که اصلا نمی دانستند که ” سیا ” چنان کرده و حتی “عصانیت ” خود را نسبت به سوء استفاده هایی که ” سیا ” از آنها کرده، نشان دادند.
خانم فرانسیس ساندرز به طور دقیق و شفافی منابعی که ” سیا ” از طریق آنها به این روشنفکران حقوق پرداخت می کرده است را در پی نویس ها و منابع کتاب معروف خود تحت نام ” سیا ” و جنگ سرد فرهنگی(چاپ نیویورک، ١٩٩٩) ذکر می کند و در جزئیات شرح می هد که این روشنفکران تعهد داده بودند که طبق برنامهی ” سیا” عمل کرده و به ” پژوره های ” آن سازمان کمک کنند. یکی از پروژه های ” سیا ” در قلمرو فرهنگی این بود که روشنفکران را در کشورهای اروپا، آسیا و آفریقا نسبت به ایده های برابر طلبی ، جنبش های رهایی بخش و سوسیالیستی بدبین سازد.
سالها سال بعد از پایان جنگ جهانی دوم ، اکثر روشنفکران در اروپا ، آسیا و آفریقا به جهت ناملایمات شدید اقتصادی و اجتماعی که در طول جنگ کشیده بودند، نه تنها دارای تمایلات ضد سرمایه داری و بهویژه در اروپا بودند، بلکه خواهان فعالیت در سازمانهای رهایی بخش ملی ، احزاب سوسیالیسی و کمونیستی و اتحادیه های کارگری نیز بودند. اکثر روشنفکران اروپایی در سالهای ١٩٤٧-١٩٥٦ شدیداً نسبت به سیاست های هژمونی طلبانهی آمریکا که تحت نام مبارزه علیه ” کمونیزم بین المللی ” و ” خطرسرخ ” از طریق اشاعهی تئوری ” پاکس آمریکانا ” ( برقراری صلح و صفا، آزادی و رفاه توسط آمریکا) در کشورهای جهان، بهویژه در اروپای غربی اعمال میشد، حساسیت پیدا کرده و عمیقا مخالفت خود را ابراز می کردند.
سازمان ” سیا ” برای این که با این روند به مبارزه برخیزد ، دو راه مشخص در ارتباط با روشنفکران ضد نظام در اروپا را برگزید. یکم این که سازمان ” سیا ” بخشی از نویسندهگان معروف را تشویق کرد که به سیاست خارجی اتحاد جماهیر شوروی حمله کرده ویا این که اگر در گذشته از شوروی ، استالین و سوسیالیسم حمایت کرده بودند، اظهار ندامت کنند. درست زمانی که در خود آمریکا سناتور مک کارتی و حامیانش در درون هئیت حاکمهی آمریکا هنرمندان و نویسندهگان مترقی و سوسیالیست را در هالیوود مورد تهاجم قرار دادند، در اروپا نویسندهگان معروفی چون آرتورکستلر و آندره ژید را با تهدید و تطمیع ، تشویق کردند که ” گناهان” خود را که بیشتر به تزهای توبه نامه شباهت داشت، منتشر سازند.
در اشاعه ی فرهنگ ضد برابری ، ضد کمونیستی و ضد ” کنفرانس باندونگ” و در حمایت و قدر دانی از این نویسندهگان و هنرمندان ، سازمان ” سیا ” در نیمهی اول دههی ١٩٥٠ ، کنگره ها و کنفرانس های متعددی را در شهرهای برلین غربی ، پاریس ، لندن ، میلان و … بر پا کرده و از مشاهیر ضد شوروی معروفی چون اسایاه برلین ، دانیل بل و چیلاو میلوش دعوت کرد که در این گرد همایی ها از فرهنگ ” جهان آزاد ” و ارزشهای حاکمه در کشورهای صنعتی غربی دفاع کرده و به کمونیسم و دیگر اندیشه های برابر طلبی و رهایی بخش که بین جوانان روشنفکر و تحصیل کرده شیوع یافته بودند، بتازند. همانطور که در صفحاف پیشین اشاره شد، هیچ یک از این هنرمندان و نویسندهگان به تجاوزات و جنایاتی که کشورهای امپریالیستی در کشورهای جهان سوم ( آمریکا در کره ،فرانسه در ویتنام و الجریزه ، هلند در اندونزی، انگستان در مالایا و کینا و …..) مرتکب میشدند، در مقالاتی که در نشریات متعددی منتشرمیکردند، اشاره ی نمینمودند و یا وقوع آن ها را مورد توجیه قرار میدادند. وقتی از سیدنی هووک و همکارانش سوآل شد که شما جرا در سخنرانیها و نوشته ها یتان نسبت به جنایاتی که دولت آمریکا هر روز علیه سیاهان در سراسر آمریکا مرتکب میشود ، اشاره نمی کنید؟ او در جواب گفت صحبت در مورد این مسایل فرصت خواهد داد که کمونیست ها از این اوضاع سوء استفاده برده و در نتیجه به گسترش نفوذ “کمونیزم ” شدت بخشند. ولی واقعیت این بود که در آن زمان سیدنی هووک و مجله اش ” پارتیزان ” توسط ” سیا ” حمایت مالی میشدند. این مجله نیز مثل دیگر نشریات ضد کمونیستی در آن دوره هیچ خریداری نداشت. خود ” سیا” هزاران نسخه از شماره های مختلف این مجلات را خریداری کرده و سپس به صورت رایگان و از طریق پست در اختیار مردم و بهویژه دانشجویان و استادان، قرارمیداد. دوم این که سازمان ” سیا” ، با برگزاری کنسرت های موسیقی ، تئاتر ، بالت ، سمفونی و موسیقی جاز برنامه میریخت تا احساسات ضد امپریالیستی و ضد سرمایه داری رایج در بین دانشجویان و روشنفکران را در کشورهای مختلف و بهویژه در اروپا ، خنثا کند . با برگزاری این نوع برنامه های هنری ” سیا ” قصد داشت که با ایجاد ” هژمونی فرهنگی “، جلو انتقاد از سیاست های اقتصادی ، سیاسی و میلیتاریستی دولت های آمریکا را بهطور موثری بگیرد. براساس این برنامه ها ، سازمان ” سیا ” میخواست به طور مستقیم و غیر مستقیم و با استفاده از محبوبیت آوازه خوانان سیاست پوست آمریکا یی مثل لویی آمسترانگ و ماریان اندرسون ، خشونت و نفرت اروپاییان و بهویژه روشنفکران را نسبت به سیاست های نژادپرستانهی دولت آمریکا در داخل آمریکا و سیاست های امپریالیستی آن در جهان سوم ، خنثی سازد. والا اگر روشنفکران و هنرمندان سیاه پوست در مقابل سازمان ” سیا ” ایستادهگی و مقاومت نشان میدادند و یا به سیاست های ” جنگ سرد” حاکمین در آثار خود انتقاد میکردند، “سیا” دست به کار میشد که آنان را به اصطلاح ” غیرقانونی” ساخته و از طریق ” ترور سخصیت” از اعتبار و نفوذ آنها بکاهد. از بهترین نمونه های این نوع هنرمندان شجاع و با شهامت پال روبسون هنرپیشه اپرا، تئاتر و سینمای آمریکا در دهه های ١٩٤٠ و ١٩٥٠ بود که در سازمان سیا ( تحت رهبری الن دالس) و وزارت امور خارجه آمریکا ( تحت رهبری جان فوستر دالس ، برادر الن دالس) او را به خاطر این که حاضر نشد از دولت شوروی انتقاد کند، ممنوع الخروج اعلام کرد و گذرنامه او را که در آن زمان نهایت در کشورهای اروپا و شوروی محبوب بود، باطل ساخت. ریچارد رایت نویسنده نوول معروف ” فرزند بومی” نیز به خاطر انتقاد از سیاست های نژاد پرستانه ی دولت آمریکا ، مورد غضب اولیای امور قرار گرفته و آثارش تا مدت ها يعنی تا آغاز دههی ١٩٦٠ و اوجگیری جنبش فراگیر حقوق مدنی، چاپ نشد. جیمی بالدوین نویسندهی سیاه پوست نیز به قدری مورد اذیت و آزار دستگاههای دولتی قرار گرفت که بهطور داوطلبانه آمریکا را ترک کرده و سالها در ترکیه به زندگی خود ادامه داد. بدون تردید ، آزار و اذیت و ظلم و ستم توسط ” سیا ” و دیگر نهادهای پلیسی - امنیتی در آمریکا فقط محدود به هنرمندان سیاه پوست نمیشد.
در دورهی اوجگیری مک کارتیسم در آمریکا ، ” سیا ” طی یک رشته فعالیت های هنری و فرهنگی و با حمایت از هنرمندان و روشنفکران طرفدار نظام ، تهاجم فرهنگی وسیعی را علیه هنرمندان و نویسندهگان مترقی ، برابری طلب و ضد نظام تدارک دید. در همان دوره ، ” سیا ” با همکاری دیگر نهادهای امینی بهویژه اف- بی - آی ( دفتر فدرال تحقیقات ) ، لیستی که بعدها به اسم ” لیست سیاه” (Black list) معروف گشت ، تهیه کرد که در آن فهرست اسامی هنرپیشهگان ، کارگردانان ، فیلمنامه نویسان و ….که دارای اندیشه های ” مضر” ، ” ضد آمریکایی” و ” اشتراکی” بودند، معرفی کرده و آن را در اختیار کمیته های مربوط ” کنگرهی آمریکا تحت رهبری سناتور مک کارتی و همکارانش نظير ریچارد نیکسون ، قرار داد. این کمیته تحت عنوان مبارزه علیه ” کمونیزم بین المللی ” ، گسترش ” خط سرخ” و ” چین برباد رفته ” (loss of China ) صدها تن از هنرمندان ، بازیگران ، کارگردانان و فیلمنامه نویس ها را طی برنامه های متعدد نشست ها و بازپرسی های درون کنگره ای که عملا به ” تفتیش عقاید” (انکیزيسیون قرون وسطا) شباهت داشتند، وادار به بازنشستهگی ، تبعید، عزلت و خانه نشینی و اخراج از محل کار خود کرده و زندهگی را براکثر آنان مشقت بار و طاقت فرسا ساختند. این تفتیش عقاید ها و تهاجمات به قدری عرصه را بر بعضی از هنرمندان و نویسندهگان تنگ کرد که مجبور به ترک وطن گشتند. چارلز ( چارلی ) چاپلین در سال ١٩٤٩ آمریکا را به عزم سوئیس ترک کرد و تا اوایل دههی ١٩٧٠ به آمریکا آنهم بهعنوان توریست، برنگشت. برتولد برشت (شاعر و نمایشنامه نویس آلمانی) از آمریکا فرارکرد و تا آخرعمر از طرف وزرات امور خارجهی آمریکا ” ممنوع الورود” اعلام شده و حق برگشت به آمریکا را پیدا نکرد. فیلم معروف ” همشهری من کین ” اثر جاویدان اورسون ولز نزدیک به ده سال حق نمایش نگرفت و خود اورسون ولز تا آخر عمر مورد اذیت و آزار قرارگرفته و مدتها در شرایط بیکاری زیست. پابلونرودا ، شاعر معروف شیلی، تحت فشار ” سیا ” از اخذ جایزهی نویل در سال ١٩٦٤، محروم گشت. اکثر هنرمندان و نویسندهگان دیگری در دوره جنگ سرد ” قدیم “، بهویژه در دورهی عروج مک کارتیسم از طرف دستگاه های امنیتی آمریکا در ” لیست سیاه ” و یا ” لیست ضربتی” قرار گرفته و یا مورد تهاجم ” سیا ” و ” اف - بی - آی” قرار گرفتند، که عبارت بودند از :
- ادوارد دیمتریک ( کارگردان فيلم ( cross fare ))
- هاورد فاست ( نویسنده نوول ” اسپارتاکوس)
- دالتون ترامبو ( فیلمنامه نویس فیلم ” اسپارتاکوس)
- زیرو موستل ( کمدین و بازیگر نقش پدر در فيلم ویولون زن پشت بام )
- ژول داسن ( کارگردان فیلم ” هرگز نه یکشنبه ها ” )
- لیل ین ( نما یشنامه نویس سرشناس)
،- آرتورمیلر ( نمایشنامه نویس ونویسنده کتاب ” مرگ یک دستفروش” ) ،
- جان گارفیلو ( هنرپیشه ی اصلی فيلم ” ما بیگانهگان بودیم “)
- رابرت میچم ( هنرپیشه ی اصلی فيلم ” رودخانه ی بدون بازگشت” ) ،
- دنی کی ( کمدین و بازیگر اصلی فيلم ” زندهگی اسرارآمیز والترمیتی”)
،- استرلینگ هیدن ( هنرپیشه ي فیلم ” قتل”) .
در این دوره به غیر از هنرمندانی که بعد از شناسایی در” لیست سیاه ” قرار گرفتند، هنرمندان زیادی نیز که تحت پیگرد قرار داشتند به کشورهای اروپا و کانادا و مکزیک فرار کردند. نزدیک به ١٠ هزار هنرمند، هنرپیشه ، فیلمنامه نویس ، کارگردان و ….. شغل خود را از دست داده و تعداد قابل توجهی ازآنان صرفاً به خاطر رابطه ای که با هنرمندان ذکر شده در “لیست سیاه” داشتند ، از استخدام محروم گشتند. شایان ذکر است که در این دوره که نزدیک به ٨ سال طول کشید و به دورهی مک کارتیسم معروف گشت (١٩٤٨-١٩٥٦)، هنرمندان و نویسندهگان و فیلسوفان صاحب نام و نفوذ در بین مردم نیز بودند که در خفا و حتی آشکار را با سازمان ” سیا ” همکاری کرده و در این ميان برخی ازمردم نیز بودند که در خفا و حتی آشکارا با سازمان ” سیا ” همکاری کرده و در ” لودادن” و تسلیم اسم و رسم یاران و همکارانشان به ماموران تفتیش عقاید کمیته های بررسی ” فعالیت ها ضد آمریکایی “، شرکت داشتند. در صفحات پیشین به تعدادی از این روشنفکران فیلسوف در آمریکا و اروپا که عملاً حقوق بگیر سازمان ” سیا” بودند، اشاره کردیم. در اینجا به اهم هنرمندانی که در دورهی ” جنگ سرد” در خدمت نظام قرار گرفته و یاران و همکاران خود را لو دادند، اشاره میکنیم:
- سیسیل بی درمیل صاحب و تهیه کننده ی کمپانی فیلمبرداری ” پارامونت” که به خواست خود داوطلبانه با اف- بی- آی و سرکردهگان کمیتهی تفتیش عقاید همکاری میکرد.
- حوزه فارار ( هنرپیشهی معروف سینما ) که به خاطر پول و زندهگی پر از جاه و جلال، بهسوی همکاری با سازمانهای امنیتی علیه رفقا همکارانش کشیده شد.
- آدولف مینجو ( هنرپیشهی معروف سینما) - الیاکازان کارگردان زبردستی که با کارگردانی فيلم ” اتوبوسی بنام هوس” محبوبیت فوقالعاده ی بین روشنفکران مترقی بدست آورد، ولی بعدها تحت فشار اعضای کمیتهی بررسی فعالیت های ضد آمریکایی، با کارگردانی فیلم معروف ” دربار انداز” که شباهتی به یک توبه نامهی غیررسمی و غیرمستقیم دارد، ضدیت خود را با اندیشه های برابری طلبی و مبارزات متشکل کارگری، از یک سو عبودیتخود را به هئیت حاکمه آمریکا اعلام کرد و ازسوی ديگر، کازان بعد از ” لو دادن ” همکاران هالیودی خود و معرفی آنان، مورد بی مهری و تنفر اکثر هنرمندان مترقی نسل بعد قرار گرفت.
فعالیت های سازمان ” سیا” در طول پنجاه و چهار سال دورهی ” جنگ سرد”، خسارات و تلفات بیشماری را در اکناف جهان منجمله در خود آمریکا به جا گذاشت. یکی از آثار شوم و فراگیر فعالیت های ضد کمونیستی ،ضد برابری طلبی و ضد جنبش های رهایی بخش ملی و کارگری در دورهی “جنگ سرد” که تا به حال به جا مانده و حتی امروز نیز دامن گیر بخش قابل توجهی از محافل روشنفکری و آکادمیک شده است ، خودداری و پرهیز نسلهای متعدد روشنفکران از بحث دربارهی ” امپریالیسم” است. مسئله این نیست که روشنفکران معاصر موضع متعهدانه و مترقی دربارهی مسائل مختلف منجمله جنگ، فقر، محیط زیست، برابری و … اتخاد نمی کنند. مسئله این است که اکثریت روشنفکران هنرمند معتقدند که اگر هنرمندان و نویسندهگان خواهان این هستند که آثارشان اعتبار هنری و فرهنگی و آکادمیکی کسب کند، مقولات سیاسی و اجتماعی ضد امپریالیسی نباید در آثار موسیقی ، نقاشی ، داستان ، شعر و دیگر رشته های هنری آنان بیان گردند. هدف سازمان ” سیا” در حیطه ی فرهنگی و گستره های هنری در دورهی ” جنگ سرد” قدیم این بود و هنوز هم شانزده سال بعد از پایان ” جنگ سرد”، این است که روشنفکران را در سراسر جهان بهنحوی از انحاء قانع سازد که در گیری جدی ضد امپریالیستی، با خلق آثار اصیل هنری نا سازگار بوده و نمی تواند “از نظر علمی” اعتبار داشته باشد. ولی به قول امیری باراکا ( رلروی جونس) مارکسیست و شاعر معروف سیاه پوست آمریکایی ، مبارزات بشریت زحمتکش در گستره های گوناگون، منجمله در کارزار ضد جنگ ، ضد نژاد پرستی ، ضد تخریب محیط زيست و ضد تبعیض علیه زنان، بدون تفحص و درگیری جدی با پدیدهی امپریالیسم و تبعات آن، منجمله میلیتاریسم شبکه های نظامی و تکنولوژی ، در دراز مدت بی ثمر مانده و مشکلی را حل نخواهد کرد. باید جرئت کرد و با در گیری ضد امپریالیستی، این ” امپراتور” را لخت کرد. رهبران مبارزات کارزارهای ضد جنگ ، ضد نژاد پرستی و …. در دورهی اوجگیری جنبش های اجتماعی و سیاسی دهه های ٦٠ و٧٠ میلادی قرن گذشته، با جسارات تاریخی که از خود بروز دادند، موفق شدند که بحث فراگیری را دربارهی پدیدهی امپریالیسم به درون کارگاه ها ، کارخانه ها و دانشگاه ها در کشورهای جهان بهویژه در آمریکا و اروپا ببرند. اما به عللی که بحث در مورد آنها از حوصله ی این نوشته خارج است، آنها نتوانستند به سر منزل مقصود خود رسیده و از امپریالیسم خلع ید کرده و یا آن را مجبور به عقب نشینی استراتژیکی سازند. با اینکه ابر قدرت آمریکا با یک شکست قطعی در ویتنام روبهرو گشت، ولی جناح های مختلف کلان سرمایه داری با اتخاذ یک عقب نشینی تاکتیکی براساس یک ” ارزیابی تالم بار” بعد از سال ١٩٧٣ (سال آغاز بحران ساختاری سرمایه داری) خود را بعد از مسلح ساختن با نئولیبرالیسم ” بازار آزاد” و تشدید حرکت و سیر سرمایه ( گلوبالیزاسیون) برای تهاجم و یورش بزرگتری این دفعه در سطح جهانی، آماده ساختند.
در سال ٢٠٠٠ ، با روی کار آمدن نومحافظه کاران که در واقع معماران اصلی فاز نئولیبرالیستی - گلوبالیزاسیون سرمایه محسوب می شوند، هئیت حاکمهی آمریکا که خود را بعد از فروپاشی شوروی و ” بلوک شرق” تنها ابر قدرت نظامی ” بلامنازع ” در جهان محسوب می دارد ، یورش اقتصادی و نظامی خود را به شکرانه ی واقعه مرموز یازده سپتامبر ٢٠٠١ علیه کشورهای خاورمیانهی ” جدید” آغاز کرد.
در این دوره به غیر از هنرمندانی که بعد از شناسایی در” لیست سیاه ” قرار گرفتند، هنرمندان زیادی نیز که تحت پیگرد قرار داشتند به کشورهای اروپا و کانادا و مکزیک فرار کردند. نزدیک به ١٠ هزار هنرمند، هنرپیشه ، فیلمنامه نویس ، کارگردان و ….. شغل خود را از دست داده و تعداد قابل توجهی ازآنان صرفاً به خاطر رابطه ای که با هنرمندان ذکر شده در “لیست سیاه” داشتند ، از استخدام محروم گشتند. شایان ذکر است که در این دوره که نزدیک به ٨ سال طول کشید و به دورهی مک کارتیسم معروف گشت (١٩٤٨-١٩٥٦)، هنرمندان و نویسندهگان و فیلسوفان صاحب نام و نفوذ در بین مردم نیز بودند که در خفا و حتی آشکار را با سازمان ” سیا ” همکاری کرده و در این ميان برخی ازمردم نیز بودند که در خفا و حتی آشکارا با سازمان ” سیا ” همکاری کرده و در ” لودادن” و تسلیم اسم و رسم یاران و همکارانشان به ماموران تفتیش عقاید کمیته های بررسی ” فعالیت ها ضد آمریکایی “، شرکت داشتند. در صفحات پیشین به تعدادی از این روشنفکران فیلسوف در آمریکا و اروپا که عملاً حقوق بگیر سازمان ” سیا” بودند، اشاره کردیم. در اینجا به اهم هنرمندانی که در دورهی ” جنگ سرد” در خدمت نظام قرار گرفته و یاران و همکاران خود را لو دادند، اشاره میکنیم:
- سیسیل بی درمیل صاحب و تهیه کننده ی کمپانی فیلمبرداری ” پارامونت” که به خواست خود داوطلبانه با اف- بی- آی و سرکردهگان کمیتهی تفتیش عقاید همکاری میکرد.
- حوزه فارار ( هنرپیشهی معروف سینما ) که به خاطر پول و زندهگی پر از جاه و جلال، بهسوی همکاری با سازمانهای امنیتی علیه رفقا همکارانش کشیده شد.
- آدولف مینجو ( هنرپیشهی معروف سینما) - الیاکازان کارگردان زبردستی که با کارگردانی فيلم ” اتوبوسی بنام هوس” محبوبیت فوقالعاده ی بین روشنفکران مترقی بدست آورد، ولی بعدها تحت فشار اعضای کمیتهی بررسی فعالیت های ضد آمریکایی، با کارگردانی فیلم معروف ” دربار انداز” که شباهتی به یک توبه نامهی غیررسمی و غیرمستقیم دارد، ضدیت خود را با اندیشه های برابری طلبی و مبارزات متشکل کارگری، از یک سو عبودیتخود را به هئیت حاکمه آمریکا اعلام کرد و ازسوی ديگر، کازان بعد از ” لو دادن ” همکاران هالیودی خود و معرفی آنان، مورد بی مهری و تنفر اکثر هنرمندان مترقی نسل بعد قرار گرفت.
فعالیت های سازمان ” سیا” در طول پنجاه و چهار سال دورهی ” جنگ سرد”، خسارات و تلفات بیشماری را در اکناف جهان منجمله در خود آمریکا به جا گذاشت. یکی از آثار شوم و فراگیر فعالیت های ضد کمونیستی ،ضد برابری طلبی و ضد جنبش های رهایی بخش ملی و کارگری در دورهی “جنگ سرد” که تا به حال به جا مانده و حتی امروز نیز دامن گیر بخش قابل توجهی از محافل روشنفکری و آکادمیک شده است ، خودداری و پرهیز نسلهای متعدد روشنفکران از بحث دربارهی ” امپریالیسم” است. مسئله این نیست که روشنفکران معاصر موضع متعهدانه و مترقی دربارهی مسائل مختلف منجمله جنگ، فقر، محیط زیست، برابری و … اتخاد نمی کنند. مسئله این است که اکثریت روشنفکران هنرمند معتقدند که اگر هنرمندان و نویسندهگان خواهان این هستند که آثارشان اعتبار هنری و فرهنگی و آکادمیکی کسب کند، مقولات سیاسی و اجتماعی ضد امپریالیسی نباید در آثار موسیقی ، نقاشی ، داستان ، شعر و دیگر رشته های هنری آنان بیان گردند. هدف سازمان ” سیا” در حیطه ی فرهنگی و گستره های هنری در دورهی ” جنگ سرد” قدیم این بود و هنوز هم شانزده سال بعد از پایان ” جنگ سرد”، این است که روشنفکران را در سراسر جهان بهنحوی از انحاء قانع سازد که در گیری جدی ضد امپریالیستی، با خلق آثار اصیل هنری نا سازگار بوده و نمی تواند “از نظر علمی” اعتبار داشته باشد. ولی به قول امیری باراکا ( رلروی جونس) مارکسیست و شاعر معروف سیاه پوست آمریکایی ، مبارزات بشریت زحمتکش در گستره های گوناگون، منجمله در کارزار ضد جنگ ، ضد نژاد پرستی ، ضد تخریب محیط زيست و ضد تبعیض علیه زنان، بدون تفحص و درگیری جدی با پدیدهی امپریالیسم و تبعات آن، منجمله میلیتاریسم شبکه های نظامی و تکنولوژی ، در دراز مدت بی ثمر مانده و مشکلی را حل نخواهد کرد. باید جرئت کرد و با در گیری ضد امپریالیستی، این ” امپراتور” را لخت کرد. رهبران مبارزات کارزارهای ضد جنگ ، ضد نژاد پرستی و …. در دورهی اوجگیری جنبش های اجتماعی و سیاسی دهه های ٦٠ و٧٠ میلادی قرن گذشته، با جسارات تاریخی که از خود بروز دادند، موفق شدند که بحث فراگیری را دربارهی پدیدهی امپریالیسم به درون کارگاه ها ، کارخانه ها و دانشگاه ها در کشورهای جهان بهویژه در آمریکا و اروپا ببرند. اما به عللی که بحث در مورد آنها از حوصله ی این نوشته خارج است، آنها نتوانستند به سر منزل مقصود خود رسیده و از امپریالیسم خلع ید کرده و یا آن را مجبور به عقب نشینی استراتژیکی سازند. با اینکه ابر قدرت آمریکا با یک شکست قطعی در ویتنام روبهرو گشت، ولی جناح های مختلف کلان سرمایه داری با اتخاذ یک عقب نشینی تاکتیکی براساس یک ” ارزیابی تالم بار” بعد از سال ١٩٧٣ (سال آغاز بحران ساختاری سرمایه داری) خود را بعد از مسلح ساختن با نئولیبرالیسم ” بازار آزاد” و تشدید حرکت و سیر سرمایه ( گلوبالیزاسیون) برای تهاجم و یورش بزرگتری این دفعه در سطح جهانی، آماده ساختند.
در سال ٢٠٠٠ ، با روی کار آمدن نومحافظه کاران که در واقع معماران اصلی فاز نئولیبرالیستی - گلوبالیزاسیون سرمایه محسوب می شوند، هئیت حاکمهی آمریکا که خود را بعد از فروپاشی شوروی و ” بلوک شرق” تنها ابر قدرت نظامی ” بلامنازع ” در جهان محسوب می دارد ، یورش اقتصادی و نظامی خود را به شکرانه ی واقعه مرموز یازده سپتامبر ٢٠٠١ علیه کشورهای خاورمیانهی ” جدید” آغاز کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر