۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۰, جمعه
۱۳۸۹ اردیبهشت ۹, پنجشنبه
شعبده را ببينيد!
شادی صدر
شعبده را می بينيد؟! بالاخره بعد از چندين ما شکايت و پيگيری خانواده های قربانيان کهريزک و نيز، خود قربانيان، سه نفر، برای همه آن فجايع به قصاص محکوم می شوند: دو افسر نيروی انتظامی و يک زندانی عادی (که تحت عنوان اراذل و اوباش توصيف شده است) (1). در حالی که گزارش هيات تحقيق و تفحص مجلس از مرتضوي، دادستان سابق تهران به عنوان عامل اصلی فجايع رخ داده در کهريزک نام می برد، شاهدان عيني، از نقش مستقيم حيدری فرد، بازپرس (يا داديار) شعبه امنيت دادسرای انقلاب تهران در فرستادن متهمان به اين بازداشتگاه می گويند و اگرچه مقامات رسمی حضور احمد رادان، جانشين فرمانده نيروی انتظامی را در کهريزک تکذيب کردند (2)، اما حداقل می دانيم که رادان در يک نشست خبری رسمی جنايت کهريزک را چنين توصيف کرده است: کهريزک، يک اشتباه کوچک بود! و باز هم شعبده ای ديگر در نظام قضايی حاکم بر ايران اتفاق می افتد: مرتضوي، حيدری فرد و رادان وارد کلاه شعبده بازی می شوند و چند صباحی بعد، از کلاه، دو افسر نيروی انتظامی و يک زندانی بيرون می آيند! کسانی که حتی نامشان را نمی دانيم، به اعدام محکوم می شوند و روزی هم خبری سه خطی در روزنامه ها منتشر می شوند که سه عامل اصلی جنايات کهريزک "به درک واصل شدند" و ما می مانيم و خواسته برآورده نشده دانستن حقيقت، ما می مانيم و خشم ناشی از سر و ته همه چيز هم آورده شدن و ما می مانيم و اين سئوال که آيا نبايد به حکم اعدام آنها، مثل هر اعدام ديگری اعتراض می کرديم؟! در واقع ما می مانيم و دنيای وارونه وارونه!
براساس حقوق کيفری بين الملل، مسئوليت افراد مرتکب جنايات عليه بشريت، در کنار مسئوليت دولتهای ناقض حقوق بشر، به امری جا افتاده تبديل شده است، و به اين ترتيب، در گفتمانهای جديد حقوق بين الملل، ديگر مثلا نمی توان تنها گفت که جمهوری اسلامی مسئول اين نقض فاحش حقوق بشر است بلکه می توان و بايد، از مسئوليت افرادی که مرتکب اين نقض فاحش شده اند نيز سخن گفت. نمی توان تنها از يک سيستم ناعادلانه انتقاد کرد بلکه کسانی هم که اين سيستم را بازتوليد و اداره می کنند، مسئوليت کيفری فردی دارند. اين مسئوليت هم شامل کسانی که مستقيما دست به جنايت عليه بشريت زده اند (ماموران) و هم شامل مقامات دستوردهنده (آمران) می شود. حتی قانون مجازات اسلامی ايران نيز در ماده 57 از مسئوليت آمر و مامور در مورد يک اقدام غيرقانونی سخن گفته است. به شهادت وکلای قربانيان کهريزک، گزارش مجلس (3) و نيز گزارشهای معتبر منتشر شده درباره رفتارهای انجام شده با بازداشت شدگان در کهريزک (4)، فهرست بلند بالايی از اقدامات غيرقانونی در آنجا اتفاق افتاده که در مورد آن، هم ماموران (اگر می دانستند که دستورات آمران، غيرقانونی است) و هم آمرانی که اين دستورات غيرقانونی را صادر کرده اند، مقصرند و بايد به دادگاه فراخوانده شوند. گيرم که گفته شود اين دو افسر، که نامشان هنوز اعلام نشده، آمر بوده اند؛ آن وقت سئوال اينجاست که ماموران (عاملان) که بوده اند؟ آيا همان زندانی عادي، به تنهايی مرتکب تمام آن قتلها و شکنجه ها شده است؟ آمار رسمی می گويد حداقل سه نفر در کهريزک يا ساعاتی پس از انتقال از آن، به دليل شدت ضربات و جراحات وارده و محيط غيرانسانی بازداشتگاه و عدم دسترسی به درمان فوري، کشته شده اند (امير جوادی فر، محسن روح الامينی و محمد کامرانی). آمار رسمی کسانی که از اقدامات خلاف قانون در بازداشتگاه کهريزک شکايت کرده اند 104 نفر است (5). همه اين آمار را که بگذاری کنار هم به سادگی نتيجه می گيری که اين فاجعه، نمی تواند تنها محصول رفتار خودسرانه دو مامور نيروی انتظامی و يک زندانی باشد.
براساس گزارش مجلس، روز 19 تير 88، حداقل 147 نفر از کسانی را که در جريان تجمعات خيابانی به مناسبت سالگرد واقعه کوی دانشگاه تهران (18 تير) بازداشت شده بودند، به دستور مستقيم مرتضوي، به کهريزک آورده اند و به همراه 30 زندانی عادی (توصيف شده به عنوان مجرمان خطرناک و اراذل و اوباش) که از قبل در آن بازداشتگاه بودند، در يک سلول 70 متری جا می دهند. يعنی به هر نفر، حدود 60 سانتی متر مربع فضا می رسيده است. در راه، و در خود بازداشتگاه به شدت آنها را کتک زده اند، تعداد زيادی را در سلولهايی با ظرفيتهای بسيار کمتر و در هوای داغ تابستان، بدون آب و غذا و کمکهای پزشکی روی هم تلمبار کرده اند، در دو رديف ايستاده اند و زندانيان را مجبور کرده اند از اين راهرو عبور کنند درحالی که به شدت کتک می خورند و اين وضعيت چهار روز تمام، تا زمانی که زندانيان را به اوين انتقال داده اند طول کشيده است. چطور می شود از دستگاه قضايی پذيرفت که انجام همه اين اقدامات در اين محدوده زمانی تنها با سه نفر ممکن بوده است؟ آيا مقاماتی که حکم محکوميت اين سه نفر را صادر کرده اند فکر نکرده اند که برای بستن در سلولها، برای جا به جايی اين زندانيان به کهريزک و انتقال آنها به اوين، برای زدن آنها و...به تعدادی بسيار بيش از اين نيرو لازم بوده و لازم نيست ذهن پيچيده ای داشته باشی تا نتيجه بگيری که تعداد بسيار بيشتری از سه نفر، درگير و دخيل فاجعه کهريزک بوده اند؟
وقت آن نرسيده که از طرف قربانيان، شاکيان و خودمان، مردم ايران، بگوييم: آقايان! شعبده بازی بس است! هم ما می دانيم و هم خود شما که سر و ته داستان را نمی توان با اعدام سه نفر هم آورد؛ اساسا هيچ زخمی را نمی توان با اعدام و مرگ بيشتر مرهم گذاشت. تنها چيزی که می تواند ما را راضی کند، دانستن حقيقت درباره تمامی کشته شدگان کهريزک و همچنين، روشن شدن واقعيت مرگ رامين پوراندرجاني، پزشک بازداشتگاه کهريزک و شرح علنی واقعه از زبان عاملان و آمران فجايع کهريزک، در برابر دوربين تلويزيونهاست. اگر الان، در ايران فعلي، با دستگاه قضايی فاقد استقلال و شريک جنايت کهريزک، اين کار نمی شود، روزي، در دادگاههای بين المللی يا محاکماتی عادلانه، خواهد شد. نه فقط برای آن روز، زنده ايم بلکه برای رسيدن آن روز، زندگی می کنيم!
پانوشت ها:
1.حکم قصاص برای سه نفر از متهمان کهريزک
http://www.fardanews.com/fa/pages/?cid=108553
2.فرمانده نيروی انتظامی: من و رادان در کهريزک متهم نيستيم
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2010/02/100206_l01_ahmadimoghadam.shtml
3. متن کامل گزارش کميته ويژه مجلس درباره کهريزک
http://www.mardomsalari.com/Template1/News.aspx?NID=69403
4.ايران، تيرماه ١٣٨٨: شاهدی بر جنايات دولتی در بازداشتگاه کهريزک
http://www.iranrights.org/farsi/document-1217.php
5.تعداد مامورين متهم پرونده کهريزک ۸ و شاکيان خصوصی ۱۰۴ نفر
http://74.125.77.132/search?q=cache:HNd1eiD5kt0J:www.sarkhat.com/fa/group/sfktpil/+%D8%AA%D8%B9%D8%AF%D8%A7%D8%AF+%D8%B4%D8%A7%DA%A9%DB%8C%D8%A7%D9%86+%DA%A9%D9%87%D8%B1%DB%8C%D8%B2%DA%A9&cd=2&hl=en&ct=clnk
کندوان ؛ روستایی شگفت انگیز در شمال ایران
و |
يكشنبه ، 11 بهمن 1388 ، 11:13 |
کندوان یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان سهند بخش مرکزی شهرستان اسکو واقع شدهاست.
قدمت برخی خانه ها در این روستای شگفت انگیز به 700 سال می رسد. از دیگر جاذبه های این روستا ، آب معدنی آن است که برای بیماریهای کلیوی اثری شفابخش دارد. اما در مورد این خبر جالب است بدانید ، 4 ساعت پس از ثبت این لینک در سایت معتبر reddit.com این خبر با کسب 160 امتیاز و دریافت بیش از 120 کامنت داغ شده و در صفحه ی نخست این سایت به مدت 24 ساعت قرار گرفت. http://www.reddit.com/r/worldnews/comments/bliri/a_very_beautiful_and_majestic_village_in_iran_14/ گزارش تصویری از این روستای شگفت انگیز را با هم می بینیم:
|
۱۳۸۹ اردیبهشت ۸, چهارشنبه
| ||||
Reply | Reply to all | Forward |
گفتمان غربزدگی: طغیان روشنفکری جهان سومی برای بازگشت به «خود»
سه شنبه ۱۰ شهریور ۸۸::September 1, 2009
گفتمان غربزدگی: طغیان روشنفکری جهان سومی برای بازگشت به «خود»
[مصاحبهی کتبی با خانم فرخندهی مدرّس، سردبیرِ مجلّهیِ تلاش، نشر شده در شمارهیِ ٣٢، سالِ هشتم، تیر ماهِ ١٣٨٨، هامبورگ، آلمان. در این نشرِ اینترنتی متن را اندکي دوباره ویرایشِ کرده ام. د. آ. ]
تلاش: نوشتههای شما در دورههای مختلف نشان میدهند که شما یکی از شاهدان فعال چگونگی ورود مفهوم «غرب زدگی» به کانونِ گفتمانِ سیاسیـ فرهنگیمان بودهاید. شاهد فعال به این معنا که از همان آغاز کانونی شدن تحت تأثیر آن قرار گرفتید، در مراحلی به آن از زوایائی برخورد انتقادی نمودید و امروز همچنان پیگیرانه تلاش میکنید، بر بستر فرهنگی و روانشناسی عمومی جامعه -- به ویژه بخش سرآمدان روشنفکری آن-- معنای این مفهوم را باز کنید، البته با یک نگاه انتقادی از زوایای دیگر. قبل از آن که به زاویههای نگاه شما به این مفهوم در دورههای مختلف بپردازیم، از شما میخواهیم چگونگی ورود و سیر تاریخی آن در میان سرآمدان فکری و فرهنگی را شرح دهید.
آشوری: آشنایی من با مفهومِ غربزدگی با انتشارِ بخشِ یکمِ جُستاری به همین نام در شمارهی یکم مجلهاي به نامِ کتابِ ماه، در سال۱۳۴۱ آغاز شد. این مجله را مؤسسهی کیهان، به عنوانِ مجلّهی سنگینِ روشنفکرانه، به سردبیری جلالِ آلِ احمد به راه انداخته بود. از جمله نویسندگانِ آن هم خودِ من بودم. آن زمان من در دانشکدهی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران دانشجو بودم و در خانهی رهبرِ سیاسیمان، خلیلِ ملکی، با آلِ احمد آشنایی یافته بودم. امّا آن مجله به دلیلِ چاپِ آن مقاله و، در کلّ، سرشاخ بودن آلِ احمد با رژیم دو شماره بیشتر منتشر نشد (شمارهی دوم با نامِ کیهانِ ماه). آلِ احمد سپس آن جستار را در همان سال پنهانی به صورتِ کتاب چاپ کرد. و من خود چهل- پنجاه نسخهای از آن را در دانشگاه فروختم. آلِ احمد مفهومِ غربزدگی را، چنان که در حاشیهی کتابِ خود گفته است، از زبانِ احمدِ فردید شنیده بود و از او گرفته بود. من هنوز فردید را نمیشناختم . شاید نامي هم از او نشنیده بودم. امّا با خواندنِ کتاب، من که از نوجوانی بسیار کتابخوان بودم و در زمینههای گوناگون، از تاریخ و جغرافیا و علومِ سیاسی و اجتماعی و فلسفهی سیاسی، در حدِ امکاناتِ آن روزگار در ایران، دانشِ عمومی بهنسبت گستردهاي داشتم، به خطاهای کلانِ کتاب پی بردم و همان سال یا سالِ بعد نقدي بر آن نوشتم و به سیروسِ طاهباز سپردم که مجلهی آرش را منتشر میکرد. اما طاهباز جرأتِ چاپِ آن را نداشت. پس از یکسالی، یا بیشتر، که از چاپِ آن سرباز زد، با خشم مقاله را پس گرفتم و پاره کردم و دور ریختم.
امّا خبر-اش به گوشِ آلِ احمد رسیده بود. دو سالی پس از آن، زمانی که من کتابِ فرهنگِ سیاسی را منتشر کرده بودم و نسخهای هم به او داده بودم، شبی در میهمانیای مرا به کناری کشید و پرخاشکنان گفت که، ”کتابِ تو غربزده است و از شرق در آن چیزی نیست.” من هم در پاسخ گفتم که، مکتبِ سیاسی به معنای دستگاهِ نظری فلسفی یا ایدئولوژیک، و همچنین علومِ سیاسی در کل، از غرب به ما رسیده است. چنین چیزهایی با چنین قالببندیهای تئوریک و مفهومی در شرق نداشتهایم. و باز به من پرید که، ”تو هم آدمی هستی مثلِ احسانِ طبری. او هم خیلی با هوش بود”، اما چنین و چنان.... و این که، ”تو میترسی آن مقاله را در بارهی غربزدگی منتشر کنی.” من هم گفتم، پس حالا منتشر میکنم. و رفتم و مقاله را دوباره نوشتم و در سالِ ۱۳۴۶ در نشریهی بررسی کتاب چاپ کردم، که خود-ام آن را برای انتشاراتِ مروارید در میآوردم. شاید اگر او خود مرا تحریک نکرده بود دیگر به فکرِ نوشتنِ آن نمیافتادم.
مقاله در فضای اهلِ کتاب بازتابِ گستردهای پیدا کرد و آلِ احمد هم از آن یکّهای خورد و در بازبینی آن کتابِ، چنان که خود در دیباچهی ویرایشِ دوّم آن نوشته است، اثر گذاشت. اما فضای جوشانِ انقلابطلبِ جهانِ سومی و سانسورِ ابلهانه و بسیار سختگیرِ رژیمِ سرگیجهدار میداني برای نقدِ علمی و عقلی بازنمیگذاشت. چنان که مجموعهیِ مقالهاي از مرا، که همین نقدِ غربزدگی در آن چاپ شده بود، در سالِ ۱۳۴۸ از چاپخانه بردند و خمیر کردند. خود مرا هم از سالِ ۱۳۴۹، به دلیلِ "سوابقِ سوءِ" سیاسی و قلمی و گناهِ چاپِ مقالهای در بابِ "دولت در جهانِ سوم"، در مجلهی جهانِ نو، ممنوع القلم اعلام کردند. ولی غربزدگی آل احمد پس از مرگاش پنهانی چاپ میشد و دست به دست میگشت. باری، غربزدگی، با همه ضعفهای تحلیلی و سستی علمیاش، طرح کنندهی مفهومی شد که از نظرِ تاریخِ گفتمانهای روشنفکرانه در دیارِ ما و در زبانِ فارسی جایگاهِ بزرگي دارد و از راه-نشانهایِ ذهنیتِ یک دوران و فضای روشنفکری جهانِ سومی ما ست. این کتاب با زبانزد کردنِ مفهومِ غربزدگی زمینهسازِ نمود پیدا کردنِ احمد فردید و به میدانِ آمدنِ او و اثرگذاریهای بعدیاش تا دورانِ اوّل انقلابِ اسلامی شد.
انتشارِ آن مقاله سبب شد که فردید هم به من توجه پیدا کند و خواهانِ دیدارِ من شود. من هم با آشنایی با فردید و اندیشه های او در بابِ غربزدگی چرخشی از جنبهی نظری کردم، که سالیانی مرا به خود مشغول داشت و در چرخشهای بعدی فکری من اثرِ اساسی داشت. آنچه مرا به فردید جلب کرد و سبب شد که سه-چهار سال دور-و-برِ او بگردم، مایهی نظری و فلسفی حرفهای او بود که برای من بسیار کشش داشت. داستانِ آشنایی خود با احمدِ فردید و جای گرفتن در حلقهی مریدانِ او را در مقالهی ”بازدیدی از نظریهی غربزدگی و احمدِ فردید” گفته ام. (نگاه کنید به وبلاگِ من به نامِ جُستار)
تلاش: هنگامی که کتاب غربزدگی آل احمد بیرون آمد شما در بررسی این کتاب مقالهای انتقادی نوشتید -- حدود ۴۳ سال پیش-- عنوان مقالهی خود را «هشیاری تاریخی» گذاشتید و «اساس» یا «زمینه» و «محتوای قابل بررسی» آن را «قابل دفاع» دانستید. آنجایی هم که به نظر شما نوشتهی آل احمد «با واقعیت ملموس سرـوـکار دارد، آن را «درست و دقیق و شجاعانه» ارزیابی نمودید. و اما زاویه یا زاویههای دید انتقادی شما به غربزدگی سبک نگارش و پراکنده نگاریهای نویسنده، دانش سطحی و اندک وی به ویژه در حوزهی اقتصادی بود، و ایراد به این که چرا آل احمد این همه با ماشین و تکنولوژی میستیزد و چرا به جای آن، نوع رابطه اقتصادی و سیاسی استعماری را آن گونه که باید مورد توجه قرار نمیدهد. علاوه بر این، انتقاد به آشفتگی و خلط مرزهای تاریخی و جغرافیائی مفهوم غرب و ایراد به پریدنهای نویسندهی غربزدگی به همهی کشورهای تولید کننده تکنولوژی مدرن و تفکیک نکردن جهان غرب استعمارگر از – احتمالاً-- جهان سوسیالیستی آن دوره.
با توجه به دوسطح مختلف ــ از نظر ژرفا ــ دفاع و نقد، باید بگوییم که دفاع شما از «غربزدگی» آل احمد از عمق بسیار بیشتری برخوردار بوده است تا نقد آن. در حالی که زمینههای انتقادی را بعضاً به سهولت میشد ندید گرفت یا تصحیح کرد. اما حوزهی دفاعی از نظریه غرب زدگی دارای اجزا و مؤلفههائی است که بهراحتی نمیتوان از آن گذشت. پایههای فکری «غربزدگی» آل احمد به عنوان یکی از منادیان سنتگرائی و گذشتهگرائی نفی تمدن مدرن از اساس و با همهی الزامات آن بود و راه حل سیاسی وی در عمل نه سرفروبردن به کار خود و عزلت گزینی «عارفانه»، بلکه ستیز با غرب، با فرهنگ و تمدن آن بود. آیا این را میشود -- یا بهتر است بگوییم، میشد ــ «هشیاری تاریخی» نامید؟
آشوری: آگاهی به تاریخ و کند-و-کاو در رویدادهای آن برای درک منطقِ حرکت و جهتِ آن از رویدادهای بسیار بنیادی در جهانِ اندیشهی مدرن است. در حقیقت، با کوتاه شدنِ دستِ ارادهی الاهی و علمِ مطلقِ الاهی از پهنهی طبیعت و زندگانی بشری، یعنی پایانِ قرونِ وسطا، علم و ارادهی انسانی برای گسترشِ دامنهی شناخت و توانایی خود نخست علومِ طبیعی و سپس علومِ انسانی (علومِ تاریخی یا علومِ فرهنگی) را پایهریزی کرد. شناختِ تاریخ و فهمِ تاریخ بر بنیادِ انسانباوری (اومانیسم) مدرن به معنای رهایی انسان از بندهای ایمان و بندگی قرونِ وسطایی و گام نهادن به جهانِ آزادی و اختیار بود. به این معنا ”هشیاری تاریخی” (historical consciousness) ستونِ اصلی بر-پا-دارندهی روشنگری و روشنفکری مدرن است که از قرنِ هجدهم نخست در فرانسه و سپس در ساحتِ فلسفی بسیار بالاتری در آلمان پرداخته شده است. امّا این روشنگری و روشنفکری هنگامی که از بومِ اصلی خود در اروپای غربی، با پرتوافشانی از راههای گوناگون، به دیگر سرزمینها و فرهنگها راه مییابد، شکلهای بومی خود را پیدا میکند که روشنفکرانِ بومی غرب-شیفته (صفتِ محترمانهتری به جای ”غربزده”) سازندهی آن اند.
هشیاری تاریخی شکلِ ثابتی ندارد و، در معنای مدرنِ آن، در اساس تفسیرِ تاریخ و نسبتِ تکوینی انسان با آن، در کل (یا تاریخِ جهانی)، یا در مقیاسِ کوچکتر، گزارش و تفسیرِ تاریخِ ملّی و بومی در متنِ تاریخِ جهانی ست که از دستآوردهای ذهنیت و علمِ مدرن است. هشیاری تاریخی مدرن در اساس بر بنیادِ انسانباوری (اومانیسم) است و با دگرگونی شرایطِ تاریخی دگرگون میشود. از سیرِ دگردیسی آن در اروپای غربی و روسیه و جاهای دیگر میگذرم و تنها به دگردیسیهای آن در تاریخِ روشنگری و روشنفکری ایران اشاره میکنم، که زیرِ نفوذِ غرب و ایدهها و آرمانهای انسانباورانهی آن پدیدار شد. دگردیسی ایدئولوژیهای لیبرال و ملتباورانهی آغازین، در صدرِ مشروطیت، به ایدئولوژیهای چپ از نوعِ مارکسیست-لنینیست و ترکیبهایی از آنها با فضای ذهنیت و ایدئولوژیهای بومی (برای مثال، اندیشههای کسروی) و، سرانجام، پدیدهای به نامِ ”اسلامِ انقلابی” همه ترکیببندیهایی از ”هشیاری تاریخی” و تفسیرِ تاریخ زیرِ فشارِ نیروهای شکافنده و بازسازندهی ایدهها و آرمانهای انسانباورانهی مدرن اند. البته، از دیدگاهِ هر یک از آنها دیدگاههای مخالفشان ”ناهشیاری” یا جهل به شمار میآید. چنان که شما هم، با ”هشیاری تاریخی” امروزینتان، همین ایراد را به تیترِ مقالهی من دارید. باری، نظریهی غربزدگی، به عنوانِ نقدِ تاریخِ رابطهی ”ما” با ”غرب” و بیماریشناسی آن، شکلی از شکلهای ”هشیاری تاریخی” ما در دورانِ مدرن است. هشیاری تاریخی، در این معنا، هر گونه گفتمانی را در بارهی تاریخ و تفسیرِ آن در بر میگیرد. این ”هشیاریها” خود همواره تاریخی و نسبی و وابسته به شرایطِ تولیدِ گفتمانِ تاریخشناسی اند.
گفتمانِ غربزدگی در ایران نمودی از طغیانِ روشنفکری جهانِ سومی برای بازگشت به ”خود” و اصالتِ گمشدهی”خود” بود. اگرچه فردید آن را به دُمِ اندیشهی هایدگر و طغیانِ فلسفی او بر ”متافیزیک” میبست. اما از دیدگاهِ امروزینِ من، یک طغیانِ کینتوزانهی جهانِ سومی بود، با مایهای تُنُک از فلسفه و علومِ اجتماعی و تاریخی. آل احمد هم آدم اصیلِ دردمندی بود در عذاب از وضعِ حقارتبارِ ”جهانِ سومی” خود، به ویژه در شرایطِ سیاسی پس از کودتای بیست و هشتِ مرداد. به همین دلیل، در برخورد با فردید، مفهومِ غربزدگی را که او آورده بود، نشانهشناسی دردِ خویش یافت و با شتابزدگی، با زبانِ پرجوش-و-خروشِ خود، با دانشِ سطحیاش از اقتصادِ و جامعهشناسی مارکسیست-لنینیستی، و با حسرتِ نهفتهای که به زندگانی دینیاش در نوجوانی داشت، کتابی ساخت و پرداخت که، بهخلافِ گفتهی شما، یکسره نفی ”تمدنِ مدرن با همهی الزاماتِ آن” نبود، بلکه آیینهی ذهنیتِ گیر کرده میانِ دو جهانِ فرهنگِ سنتی و جهانِ مدرن و فرهنگِ آن است --که من آن را وضعِ ”جهانِ سومی” مینامم. وضعی که، اگر نه همگی، دستِ کم بسیاری از ما در خیلِ ”روشنفکران”، به درجههای گوناگون و با حساسیتهای گوناگون، دچارِ آن بوده ایم و هستیم. من این وضعیتِ روانی پرکشاکشِ و پرعذابِ روانی در اصحابِ نظریهی غربزدگی را—که خود نیز دورانِ درازی گرفتارِ آن بوده ام-- در مقالهای با عنوانِ ”نظریهی غربزدگی و بحرانِ تفکر در ایران” شرح کرده ام (نگاه کنید به ما و مدرنیت، ناشر مؤسسهی فرهنگی صراط).
تلاش: شما در آن زمان و در آغاز آن رساله انتقادی به «غرب زدگی» پرسش¬هائی برای «اهل تفکر و قلم این سرزمین» طرح کردید. از جمله پرسیدهاید:
«سرانجام در برابر این موج تاریخی [موج زورآور و استعمارگر تمدن و فرهنگ غرب ـ نقل به معنی از گفتههای شما] چه باید کرد؟»
شما همان جا دلمشغولی روشنفکران زمان مشروطیت بر بستر همین پرسش را که «رفتن به راه غرب»، «رسیدن به آن» یا «گرفتن جنبههای مثبت تمدنش» و...را توصیه کرده یا هدف قرار داده بودند، «کلیبافیهای خنک» ارزیابی نمودید. ممکن است که پاسخهای آنها در حوزه سیاست و به ویژه با توجه به سیاستزدگی که روشنفکران دوران مشروطیت نیز بعضاً از آن در امان نبودند، به-صورت شعارهای سطحی جلوه میکردند، اما آیا بنیانهای فکری آنها غیر قابل دفاع میبود؟ آیا تلاش در شکافتن، ژرفا بخشیدن و تداوم بخشیدن به بنیانهای فکری مشروطیت، ما به جائی -- البته با نگاه و تکیه به گردش فکری که سرآمدان فکری و اهل قلم نمودهاند -- نمیرسیدیم که امروز ایستادهایم؟
آشوری: ایدههایی که جنبشِ مشروطیت را پدید آوردند، بومی سرزمینِ ما نبودند و از دلِ فرهنگ و اندیشهی بومی ”ما” نـُرسته بودند و با ساختارهای کهنِ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگی ما تناسبی نداشتند. (این ”ما” هم خیلی مسألهدار و پرسشانگیز است. به همین دلیل در گیومه میگذارم.) در نتیجه، با برقراری حکومتِ مشروطه آن ساختارهای دیرینه رو به فروپاشی رفتند بی آن که ساختارهای مدرن بتوانند جانشینشان شوند. و چنان آشوبی همه جا را فراگرفت که ده-پانزده سال بعد همان منورالفکرانِ پیشاهنگِ جنبشِ مشروطه در به در به دنبالِ دیکتاتوری میگشتند که بتواند سر-و-سامانی به کشور بدهد. این گونه بود که رضاشاه روی کار آمد و بخشِ عمدهی آنها دور-و-برِ او را گرفتند تا در سایهی قدرتِ او ایرانِ نوینی با مدل اروپایی بسازند. امّا ”ما”—این ”ما”ی سرگشتهی دچارِ بحرانِ هویت-- هنوز ایدههای لیبرال مشروطهخواه را فرو نداده بود که ایدئولوژیهای اولتراناسیونالیستی یا فاشیستی و مارکسیست-لنینیستی از راه رسیدند و یکی پس از دیگری فضا را بر لیبرالیسم تنگ کردند.
این نکته را باید به خاطر داشت که آنچه ”ایران” نامیده میشود، بازماندهای ست از یک امپراتوری با نظامِ استبدادِ آسیایی، که از نیمهی قرنِ نوزدهم، زیرِ فشار و نفوذِ کولونیالیسمِ اروپایی، به بخشی از جهانِ پیرامونی بر گردِ کانونِ قدرتِ اروپایی تبدیل شد و دگردیسی خود را از ”ممالکِ محروسه” با ساختارِ استبدادِ آسیایی به ساختارِ دولت-ملتِ مدرن آغاز کرد. تلاطمها و طوفانهایی که این ایران در طولِ قرن بیستم از سر گذرانده-- مانندِ همهی فرهنگها و تمدنهایی که در سراسرِ کرهی زمین از مدارِ خود خارج شدند و در پیرامونِ آن کانونِ قدرت قرار گرفتند-- حاصل این رابطه بوده است. از این راه بود که ”شرق” به جهانِ سوّم بدل شد. در این بخش از جهان که جهانِ فروپاشیدگیها و گسستهای پیاپی بود، هیچ چیز نمیتوانست در راستای طبیعی خود رشد کند. از جمله ایدههای مشروطیت، که نتوانستند به قالبِ یک نظامِ ریشهدار و پایدارِ سیاسی درآیند. آرمانهای جنبشِ مشروطه در دههی بیست و آغازِ دههی سی با نهضتِ ملی کردن نفت و جبههی ملی نیمنفسی کشید و با برقراری دوبارهی دیکتاتوری از پای افتاد. در دههی چهل و پنجاه هم فضای همگانی، زیرِ نفوذِ فضایِ جهانی، در اختیارِ ایدئولوژیهای انقلابی از رنگهای گوناگون بود. و انقلاب آنچنان واژهی جادویی پُرجاذبهاي بود که شاه هم، برای این که پیشدستی کرده باشد و از قافله عقب نیفتاده باشد، دست به ”انقلابِ شاه و ملت” زد. در این دوران جریانها و حزبهای سیاسی میانهروِ وفادار به آرمانهای دموکراسی و مشروطیت سرکوب و محو شدند و بهجز دو-سه تن پژوهشگرانِ تاریخِ مشروطیت، مانندِ آدمیت، کمتر کسی به یادِ جنبشِ مشروطیت و آرمانهای آن بود. جنبشهای سیاسی زیرزمینی، نامسلمان و مسلمان، همه در رؤیای انقلاب از نوعِ انقلابِ روسیه و چین و کوبا بودند.
اگر امروز ما به مشروطیت و آرمانهای آن برگشته ایم، به دلیلِ دگردیسیهای بنیادیای ست که همهی ساختارهای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی ما در این هفتاد ساله، یا دورانِ مُدرنگریِ ما، داشته اند و زمینلرزهای ست که با انقلابِ اسلامی در بنیانهای تاریخی و فرهنگی خود تجربه کرده ایم. همچنین دگرگونیهای بنیانی در فضای جهانی، از نظر سیاسی، اقتصادی، و تکنولوژیک. به این دلایلِ جامعهی ایرانی بیش از هر زمان پذیرای ایدهها و آرمانهای مشروطیت است.
تلاش: خوانندگان پیگیر و علاقمند شما، علیرغم حفظ برخی زمینههای انتقادیتان به فرهنگ و تمدن غرب، حتماً شاهد تحولات نگرشِ شما به این تمدن و فرهنگ و تغییر رویکردتان به چگونگی رویاروئی ما به آن هستند. با وجود این نکات بسیاری از نوشتههای تازهتر شما میتوان شاهد آورد که برای شما موضوع «غربزدگی» ما هنوز پایان نیافته است. شما هنوز هم بخش گستردهای از جامعه فعال اجتماعی، سیاسی و فکری را به صراحت یا به طور تلویحی غربزده میدانید. از جمله: جریانهای سنتگرایی چون فردیدیها که امروز در جامهی دیگری فعال هستند، تا اسلامگرایان آل احمدی و یا طرفداران جدید و قدیم شریعتی که در ظاهر و باطن غرب ستیز بودهاند، از نظر شما مصداقی از «غربزدگی» هستند. این به چه معنا و به چه اعتباری ست؟
آشوری: مفهومِ غربزدگی برای من همچنان مفهومی ست روشنگرِ وضعِ تاریخی ما. یعنی وضعِ گذار از جایگاهِ تاریخی-جغرافیایی اسطورهای-افسانهای، در مرکزِ جهان --که ویژگی همهی تاریخهای اسطورهای-افسانهای ست-- به جایگاهِ تاریخیِ پیرامونی در بسترِ ”تاریخِ جهانی” با مرکزیتِ غرب. و از جغرافیای افسانهای به جغرافیای پیموده شده و سنجیده به دستِ ارادهی جهانگیر و ذهنیتِ علمی مدرن، که نخست در غرب پدیدار شده است. من این گذار را زیرِ عنوانِ ”گذار از شرق به جهانِ سوم” فرمولبندی کرده ام. این گذار، که افقِ جهاننگری و بنیادهای فرهنگی دیرینه را به پرسش میکشد و به بحران دچار میکند، ناگزیر روانپریشیآور است، خواه از سرِ غرب-شیفتگی باشد خواه غربگریزی یا غربستیزی. گرفتاری در چنگالِ عقدههای حقارت-- که زایندهی انواعِ مگالومانیاها و مالیخولیاهای تاریخی نیز هست-- از پیآمدهای آن است. چنین وضعِ روانی یا نگاهِ حسرت به غرب دارد یا نگاهِ نفرت. ما هنگامی از چنین بیماری روانی-فرهنگی آزاد خواهیم شد، یعنی از ”غربزدگی”، که از آن نگاهِ حسرت و نگاهِ نفرت رها شویم و، همچون انسانِ آزاد و مسؤول، جایگاهِ پیرامونی خود را در متنِ تاریخِ جهانی، با همه کم-و-کاستیها و کج-و-کولگیهایاش، بتوانیم بهروشنی بازشناسی و تعریف کنیم. برای چنین فهمِ تاریخی ناگزیر باید به سیرِ هبوطی ”از شرق به جهانِ سوم” پایان بخشیم و از نظرِ شیوهی نگاه به تاریخ و افقِ فهم تاریخی غربی شویم، یعنی معنایِ اُبژکتیویسمِ علمی و فلسفیِ مدرن را درک کنیم.
معنای دیگرِ سخن من رهایی از ”کینتوزی” (ressentiment) ست-- که من از نیچه وام می-گیرم. کینتوزی نسبت به خود و گذشته و تاریخِ خود در مقامِ مسؤولِ وضعِ کنونی ”ما” (آرامش دوستدار و حرفهای او در بارهی ”ما” و تاریخِ ما، برای مثال)، یا کینتوزی نسبت به ”غرب” و امپریالیسم و کولونیالیسمِ آن، یا اومانیسم و ”فسادِ اخلاقی”اش از دیدگاهِ دیگر، در مقامِ مسؤولِ نکبتزدگیِ ما، و باد انداختن به آستینِ ژندهی خود با ساختن و پرداختنِ یک تاریخِ سراسر پرافتخار و، از جمله، بیرون آوردنِ ”نخستین اعلامیهی جهانی حقوقِ بشر” از آستینِ کورشِ کبیر. یا آن سرِ دیگر این داستان، یعنی نفرتورزیدن به این تاریخ و شبانهروز تُف کردن به آن (ناصرِ پورپیرار، برایِ مثال). از این دیدگاه، غربزدگی و ضدِ غربزدگی ما، به نظرِ من، برامده از این روانشناسی کینتوزی ست که جلوگیرِ نگاهِ روشن به وضعِ خود و پذیرشِ آن، و چارهاندیشی برای آن، به عنوانِ انسانِ آزاد و مسؤولِ وضعِ خویش است، نه انسانِ ذلیلِ ”مظلومِ” اسیرِ چنگالِ گذشته و تاریخ و بازیچهی دستِ هر باد.
فردید با مفهومِ ”غربزدگی” برچسبِ درستی به وضعِ بیمارگونهی تاریخی ما زده بود، بی آن که بتواند آن را بهروشنی شرح و تحلیل کند. شاید مشکلِ او این بود که خود را بیرون از این وضع و چیره شده بر آن میانگاشت، در حالی که سراپا گرفتارِ وضعِ روانی کینتوزانهی گذار از غرب-شیفتگی به غربستیزی بود. به همین دلیل، گفتمانِ او هرگز سامانِ منطقی و تحلیلی نیافت و هرچه پیشتر آمد با بالا گرفتنِ کینتوزی و نفرت در او، و، از سویِ دیگر، مگالومانیا، روانپریشانهتر شد. آل احمد و شریعتی و بسیاری دیگر برای من در همین رده قرار میگیرند؛ در ردهی انسانِ کینتوزِ هبوط کرده از ”شرق” به جهانِ سوّم. روشنفکری جهانِ سومی در دورانِ پس از جنگِ جهانی دوّم، در بنیاد اسیرِ چنین ذهنیت و فضایی و بازتولید کنندهی آن بوده است.
تلاش: ممکن است این تصور پیش آید، حال که جریانهای اجتماعی ضد غرب دچار «غربزدگی» هستند، حتماً از نظر داریوش آشوری جریانهای غربگرا از این صفت مصون پنداشته میشوند. اما برای کسانی که به دقت نوشتههای شما را دنبال کردهاند، چنین قضاوتی در مورد نظر شما در باره این گروه سطحی خواهد بود. در برخی نوشتههای پیشترتان میتوان مشاهده کرد که در گذشته الگوی پیشرفت غرب از سوی شما زیر علامت سؤالهای پررنگی قرار داده شده بود. آیا گرایش و گزینش الگوی پیشرفت غربی، از نظر شما، هنوز هم نوعی غربزدگی است؟
آشوری: همچنان که گفتم، من وضعِ تاریخیمان را هبوط از ”شرق” به جهانِ سوّم میبینم، و "هشیاریِ تاریخیِ" ما، در بنیاد، در چنین شرایطِ تاریخی-فرهنگی-روانی شکل گرفته است، یعنی ما زاده و پروردهی یک زیستجهانِ پریشان ایم که پریشانیاش ناگزیر در ذهنیّت و رفتارِ ما بازتاب دارد. هرآنچه در چنین فضایی میگذرد، ناگزیر تقلیدی، بیریشه، و ”غربزده” است. در این جا فرصتِ شکافتنِ این مفهومِ ”شرق” و همچنین ”جهانِ سوّم” نیست (در این باره رسالهی ناتمامی دارم که باید تماماش کنم.) باری، مشکلِ اساسی جهانِ سومیها دست یافتن به تکنولوژی و ساختارهای اقتصادی و سیاسی مدرن است که در اصل در غرب پدید آمده و جهانگیر شده است. از ژاپون گرفته تا سنگاپور و مالزی از این نظر کشورهای مدرن شمرده میشوند، زیرا به تکنولوژی و سازماندهی عقلانی مدرن دست یافته اند. ایران و ترکیه هم در حد خود به تکنولوژی و علمِ کاربردی دست یافته اند. اما جنبههای بنیادینی هست که نمیگذارد شکافِ میانِ انسانِ مدرن و پیشامدرن به آسانی پر شود، اگرچه امروزه بخشِ بزرگی از بشریت از نظرِ دست داشتن به علمِ کاربردی، تکنولوژی، و سازماندهی، مدرن به شمار میآیند.
من، چنان که میدانید، سالیانِ درازی ست که در بارهی زبان مطالعه میکنم و به آن میاندیشم. همین اندازه بگویم که فاصلهی زبانی میانِ زبانهای پیشاهنگِ مدرنیت و زبانهای دنبالهروِ آن، در قلمروِ علومِ انسانی و اندیشهی فلسفی شکافی ست که به نظر نمیرسد هرگز به آسانی ِ دستیافت به علمِ کاربردی و تکنولوژی، پرکردنی باشد. خلاصه بگویم و بگذرم که، کوشش من برای گشودنِ گرههای زبانیمان و، همچنین، فهمِ حافظ از دیدگاهِ هرمنوتیکِ تاریخی و فرهنگی به یاری ابزارهای مدرنِ تحلیل و شناخت در علومِ انسانی، کوششی بوده است برای گذر از ذهنیتِ غربزدهی روشنفکری جهان سومی--که خود گرفتارِ آن بوده ام—و یافتنِ توانِ اندیشیدن در قالب مدرن و جذبِ فهمِ تاریخی دیریابِ آن. به عبارتِ دیگر، ”غربی” شدن به این معنا. امیدوار ام این مثالِ شخصی، برای کسانی که با کارهای قلمی من آشنایی دارند، مرادِ مرا از گذر از وضعِ جهانِ سومی و غربزدگی روشن کرده باشد و آن را خودستایی نشمرند.
تلاش: شما در گذشته هیچگاه جریانهای سیاسی ـ فکری که الگوهای دیگری را برگزیده بودند و به عنوان نمونه الگوی هندوستان، چین، یوگسلاوی یا اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی سابق را در نظر داشتند، مثلاً «شرق زده» خطاب نکردید. هنوز هم کم نیستند کسانی که الگوهای مختلفی را تبلیغ میکنند. مثلاً پیروان راه گاندی در میان سرآمدان فکری ما کم نیستند. از این رو ممکن است این برداشت از دیدگاه شما پیش آید که اخذ الگو از اساس مردود نیست. آیا اصولاً چنین برداشتی از نظرات شما درست است؟
آشوری: مسألهی من الگوبرداری برای دادنِ راهِ حلهای سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی نیست. من هم در دورانِ جوانی، در دورانِ دانشجویی در دانشگاهِ تهران و همان زمان که نقدِ غربزدگی را مینوشتم، از دیدگاهِ علومِ سیاسی و اقتصادی در پی فهمِ مسائل جهانِ سوّمیمان و الگوبرداریها برای حلِ آنها، از جمله از راهِ کوشندگی سیاسی، بودم. آن زمان، در نیمهی نخستِ دههی چهل، من در "جامعهی سوسیالیستهای نهضتِ ملی ایران"، یا همان ”نیروی سومِ” نامدار، عضو بالاترین کادرِ رهبری آن بودم. امّا همان زمان هم، با همه ارادت و احترامی که برای رهبرمان، خلیلِ ملکی، و دلبستگیای که به حزبمان و رفقای حزبی داشتم-- و همچنان دارم-- احساس میکردم که فضای زندگانی سیاسی و ایدئولوژی حزبی برای من فضای تنگی ست. به هوای بازِ آزادِ اندیشه نیاز داشتم. زیرِ سقفها مرا دچارِ تنگی نفس میکرد. به همین دلیل، به فلسفه روی آوردم و دستِ بخت مرا به پیشگاهِ یکی از شرورترین و ویرانگرترین، امّا همچنین سازندهترین و یاری کنندهترین فیلسوفانِ جهان، فریدریش نیچه، کشاند. من، در دلِ همهی بحرانها و زیر-و-زبر شدنهای اجتماعی و سیاسی، با پیگیریای که امروز، در این روزگارِ پیری، به چشمام شگفت مینماید، سی سال صرفِ ترجمهی چهار کتاب از او کردم و بالاتر از همه ترجمهی چنین گفت زرتشت را به زبان فارسی هدیه کردم، که برای من یک ”اودیسه”ی اندیشه و زبان بود. امّا او هم دست مرا گرفت و یاری کرد تا بتوانم به مسألهی خود و جایگاهِ تاریخی خود—جایگاهِ تاریخی روشنفکری جهانِ سومی-- بیرون از فضای کینتوزی بیندیشم و بکوشم تا از چاله یا چاهِ هبوط ”از شرق به جهانِ سوم” به در آیم. در این سلوکِ فلسفی مرشد-ام به من آموخت که، ”همان شو که هستی!” ناسازهی شگفتی ست این که کسی چه گونه میتواند همانی بشود که هست؟ چه گونه میتواند خود را به فریب و دلخوشکُنَک وانگذارد، بلکه گام به گام، با آزمودنِ خود، توانمندیهای واقعی خود را بشناسد، بپروراند، و پدیدار کند؟ باری، این جا نیز باید سالکِ طریقت بود یا شد تا معنای این سیر-و-سلوک را فهمید.
میبینید که به جاهای بسیار حسّاس و باریکی رسیده ایم که شرحِ آن هرگز آسان نیست. بگذریم. و امّا، باید بگویم که، مشکلِ من یک مشکلِ فلسفی ست. و آن اندیشیدن به سدهای دستیابی به افقهای اندیشهی مدرن در شرایطِ فرهنگی-روانی-زبانی هبوط ”از شرق به جهانِ سوّم” است. اندیشیدن به مسألهی زبان در جهانِ ما برای دستیابی به افقِ ”زبانِ باز” یا کوشش برای فهمِ هرمنوتیکی حافظ و کارهای دیگر، از جمله تألیفِ فرهنگِ علومِ انسانی، همه در این جهت است. الگوبرداری سیاسی و اقتصادی کارِ اهلِ تخصص در امورِ سیاسی و اقتصادی ست و کارِ من نیست.
تلاش:ما همیشه به خوانندگان خود توصیه کردهایم برای درک عمیقتر و داشتن نگاه جامع در باره نظرات اهل فکر و قلممان باید همهی نوشتهها و آثار آنها مورد مطالعه قرار گیرند. در مورد شما هم به طبع همین توصیه را داریم. به نظر ما نوشتههای شما را چه در گذشته و چه امروز نمیتوان تنها از منظر جدال با غرب یا گرایش به تمدن و فرهنگ آن مورد توجه قرار داد. هرچند نمیتوان همچنین این جسارت را نداشت و از ذکر این برداشت نیز خودداری کرد که مدت نسبتاً طولانی در میان این دو رویکرد سرگردان بودهاید. اما از این قضاوت که بگذریم، یک هسته اصلی، یک پیششرط مقدماتی را نظرات شما همواره برای وارد شدن به این موضوع با خود حمل کرده است. و آن مسئله شناخت است. شناخت و البته شناخت علمی در دو حوزه: در درجهی نخست شناخت از خود، از جامعه و از تاریخ خود، و دیگر شناختِ الگوی مورد نظر. آیا این امر کلید رمز فاصله گیری ما از «غرب زدگی» یا هر «-زدگی » دیگری است؟
آشوری: بله، نکته همین است: شناخت! علم! امّا شناختِ چه کس از چه چیز؟ علمِ چه کس به چه چیز؟ در حوزهی تکنولوژی و علومِ کاربردی هیچ مشکلی نیست، اگر که ابزارهای آموزش فراهم باشد. پزشک و مهندس خوب در جهان سوم هم کم نیست. القاعده هم نشان داد که مهندسهای توانایی در خدمت دارد که میتوانند پروژهی هولناکی مانند ”یازده سپتامبر” را با دقتِ مهندسانه اجرا کنند. اما مشکل در حوزهی علومِ انسانی ست. زیرا این جا انسان است که به انسان میاندیشد. علوم انسانی و فلسفهی وابسته به آن در ژرفنا ”خوداندیشی” ست. اندیشهی بازتابشی (reflexive) ست، که بر خود نور میافکند. این جا به ذهنیتی نیاز هست که بتواند همهی عاطفههای خود را، تا آن جا که شدنی ست، در کنترل داشته باشد و بیترس ”خوداندیشی” کند. انسانِ مدرن با بیکن و دکارت و کانت و هگل و مارکس و نیچه و فروید و... توانسته است، با ساخت-و-پرداختِ زبان، در قالبِ مفهومهای جهانروا (universal) ”خوداندیشی” کند و شناختشناسی و تاریخشناسی و جامعهشناسی و فرهنگشناسی و روانشناسی و زمینههای دیگر را پایهریزی کند. و نه تنها طبیعت که خودِ انسانی خود را نیز به اُبژهی علم بدل کند. امّا دنیای مدرن در شرایطی این دستآوردها را داشته که با ویران کردنِ بنیادهای انسانشناسی قرونِ وسطایی با ابزارهای فهمِ عقلانی، خود را در قلهی آزادی عقلانی یافته و برای شناخت به همه سو یورش برده است. از جمله بخشِ بزرگی از بشریت را، که در وضعِ پیشامُدرن به سر میبردند، از راهِ جهانگیری و کولونیالیسمِ خود، برای شناختشان، به اُبژهی علومِ انسانی خود بدل کرده است. و مردمشناسی و شرقشناسی را پایهگذاری کرده ست. و امّا انسانی که بر اثر کنشِ انسان مدرن، به برداشتِ من، در وضعِ هبوط ” از شرق به جهانِ سوم” قرار گرفته، چه گونه میتواند به وضعِ خود خودآگاهی علمی و فلسفی پیدا کند و به یاری آن از چاهی که در آن هبوط کرده به درآید؟ کوتاه کنم: با دانشاندوزی برگذشته از کینتوزی (ressentiment): با گذر از غربزدگی به سوی ”غربی” شدن با دلیری و روشنبینی تمام. برای گذار از غرب هم، چنان که آرزوی غربستیزانِ ما بوده است، نخست باید به غرب رسید. و این در ساحتِ اندیشه و زبان به-هیچروی آسان نیست، بلکه کوششی جمعی میطلبد، به رغمِ همهی اوضاعِ ناسازگار، امّا با رنج و ریاضتِ و پایداری و انضباطِ بسیار، با گردن نهادن به ارزشهای اخلاقی ضروری برای آن، در جهتِ هدفی روشن.
تلاش: آقای آشوری با سپاس فراوان از شما
@September 1, 2009 2:40 PM | لينک دايمی | [مصاحبهها ][ ارسال به بالاترين]
مطالب مرتبط
* زبان و مدرنیت
* تغییر عادات زبانی، زمان میبرد
* بوف کور از ديد تاريخی - مصاحبه با دويچه وله
* زبانِ مدرن، زبانِ باز
* درانتظار دست غيبي؛ يا از جمکران يا از آمريکا
* «ما دنبال مدرنيزاسيون هستيم، نه مدرنيته»
* فرو افتادن پايگاه روشنفکران
* روشنفکری دست اول، روشنفکری دست دوم
ترکبک
آدرس ترکبک برای اين مطلب
http://www.malakut.org/cgi-bin/mt33/donbalak.cgi/5602
نظرها
جناب آشوری سلام دوباره،
یک پوزش وتوضیح در باره ی نظر قبلی دارم، حق با شماست در مقاله ی یاد کرد مرحوم خلیل ملکی وعده ای نداده بودید و فقط نوشتن بیشتر در مورد ایشان را بعد از انتشار آثار و آرای آن مرحوم ممکن دانسته بودید و در مورد مصاحبه با بی.بی.سی بدبختانه دسترسی به این طور مصاحبه هااز طریق این سرعت شبکه و نبود متن نوشتاری کامل بسیار دشوار است. درکتاب ما و مدرنیت در پانوشت، مقاله ی شرق و غرب را پاره ای از رساله ی "از شرق به جهان سوم" خوانده بودید که در اینجا هم به آن اشاره کردید، می خواستم از پیشرفت این رساله جویا شوم واینکه آیا در ایران به صورت کتاب منتشر خواهد شد؟ همچنین در جایی از وجود کین¬توزی نسبت به خود یا غرب در سبک فکری روشنفکران یاد کردید، با توجه به وضع کنونی فکر نمی کنید رویکرد دیگری یعنی ناامیدیِ بی سابقه در میان صاحب نظران علوم انسانی به وجود آمده باشد؟(البته این ناامیدی در دوره های پیشین هم به وجود آمده است و یکی از بدترین آنها در دوره ی انقلاب فرهنگی بود) چه راه کاری برای مبارزه با این ناامیدی وجود دارد؟ در بیان دیگر اگر انقلاب فرهنگی دوم به راه افتاد که گویا افتاده صاحب نظران علوم انسانی در داخل چه در پیش دارند؟ سخن دراز شد حرف آخر اینکه امسال مشروطه صد ساله شد ولی هنوز شما و دیگران باید در تبعید بیاندیشید پس از این هم اطمینان دارم افراد دیگری مثل جناب شفیعی کدکنی از ایران کوچ اجباری خواهند داشت تا به شما بپیوندند. ناامیدی از این بالاتر.
--- دوست گرامی، با وضعی که پیش آمده نمیدانم چه به سرِ علومِ انسانی و اهل علوم انسانی در ایران خواهد آمد. نگرانی من اکنون از فروپاشیدنِ کشور و به جانِ هم افتادن مردم است. کار را با جهالت و دیوسیرتی به جایی رسانده اند که باید نگران همهچیز باشیم، نه تنها علوم انسانی.
د آ..
Posted by: اوحدیان | September 1, 2009 10:51 PM
با درود به استاد،
گفتگو را هنوز نخواندهام. گفتم عرضِ ادبی داشته باشم. طبیعی است از ديدگاهِ بسيار بديعِ حضرتعالی راجع به موضوعِ بسيار مهمِّ "غربزدگی" کمابيش آگهی دارم.
صرفِ ديدنِ عنوانِ نوشتههایِ جنابعالی، انسان را وادار به سپاسگزاری میکند!
بهزودی، شايد باز خدمت برسم. اگر گپی باشدم...
(من پوستانداختهام استاد! وقت کرديد، سری بزنيد:
http://jirjirakepir.blogspot.com/)
تندرست و خويشکام بُويد!
--- از لطف شما سپاسگزار ام.
د. آ.
Posted by: مهدی سهرابی | September 2, 2009 5:53 PM
درود فراوان.ترجمه شیوایتان از مکبث را برای بار چندم میخوانم.دو سوال:آیا اقتباسهای سینمایی را که از مکبث شده دیده اید؟مشخصا سریر خون کوروساوا و مکبث پولانسکی.به نظرتان کدام در اجرای روح اثر شکسپیر موفق بوده اند؟قطعا "هملت" هم به ترجمه شیوای استاد آشوری اثری ماندگار در زبان فارسی خواهد شد.تصمیم ندارید آن را کار کنید؟یا از تراژدیهای یونانی؟با سپاس.
---- آقای صراف، از لطف شما سپاسگزار ام. مکبثِ اورسن ولز را دیده ام و کار کوراساوا را. کار پولانسکی را هم به گمانان دیده ام، اما از آن چیزی در خاطر-ام نمانده است. باری، سالهای بسیار بر این تماشاگریها گذشته است. از میانِ آنها از فیلم کوراساوا، که آن را به فضای ژاپونی برده بود، خاطرهی بیشتر و بهتری دارم.
در مورد ترجمهی هملت، نمیدانم با این کارهای سنگینی که من روی دست خود گذاشته ام و باید تمامشان کنم، هرگز فرصت خواهم کرد یا نه. اگر روزگار امان دهد شاید این را هم کردم.
شادمان باشید
د. آ.
Posted by: غلامرضا صراف | September 13, 2009 9:33 AM
با سلام
کتابِ زبانِ بازتان را خواندم. گمان می¬کنم راهی را که با این کتاب باز کرده اید هرچند بسیار دشوار امّا بسیار دل¬نشین خواهد بود. به نظر-ام از معدود کارهایِ تحقیقاتی درست-و-حسابی در علومِ انسانی است. نکته¬ای کوچک به ذهن¬ام رسیده است که با شما در میان می¬گذارم. در مبحث سر-واژ-سازی که از سر-حرف¬نامی و تکه¬برداری صحبت کرده اید برای تکه برداری مثال¬هایی همچون Bio تکه¬برداری¬شده از Biology و مانند آن زده اید. من کلمه¬یِ et al را در ویکی¬پدییا سرچ کردم. لیستِ بلند-¬بالایی را از این گونه کلمات در اختیار-ام گذاشت. گمان می¬کنم این هم نوعی تکه¬برداری باشد که به سبب¬هایی در کتابِ شما نیامده است. مطلبی دیگر نیز دارم. من پایان¬نامه¬یِ خود را به زبان¬نگاره¬یِ شما نوشتم. بیشترِ کسانی که این زبان¬نگاره را دیدند توصیه به حذف آن کردند امّا خوش¬بختانه استاد-ام هیچ نظری در این مورد نداد و زبان¬نگاره به همان صورت ماند و مایه¬یِ خوشحالی من شد.
شادان و شادکام باشید.
--- دوست ارجمند
برای من مایهی شادی ست که ایدهی زبانِ باز ذهنهای جوان مانندِ شما را به خود جلب کرده است. ولی این پروژهای نیست که به دست یک نفر انجام شدنی باشد، بلکه بسیجِ نیروهایِ جوان و کارِ جمعی را میطلبد.
سطرهای میانیِ پیام شما به علتِ در هم آمیختگی حروف فارسی و لاتین، در هم ریخته است و نتوانستم نکتهای را که اشاره کرده اید درست دریابم.
این نکته نیز برای من جای شادی دارد که شیوهی پیشنهادی من برای نگارش رفته-رفته دارد جا باز میکند.
د. آ.
Posted by: محمد | September 14, 2009 9:21 AM
سلام...
خواستم فقط تشکر کرده باشم از اینکه در این حیطه دوباره مطلبی در وبلاگتان قرار دادید چون دیگر تمام مطالبتان و "ما و مدرنیت" را با ولع تمام چندین بار مطالعه کرده ام.
مشتاقانه منتظر آثار هرچه بیشتر شما و به خصوص در قالب کتاب هستم!
با تشکر
Posted by: امیر | September 15, 2009 5:45 AM
سلام
با تشکر از پیامِ زیبایی که برایِ من گذاشته اید.
منظورِ من این بود که در کتابِ شما مثال¬هایی که برایِ تکه¬برداری زده اید مثال¬هایی چون بیو تکه¬برداری¬شده¬یِ بیوگرافی و مانند آن است. کلماتِ زیادی مثلِ اِت-آل (به معنی همکاران در مقالاتِ علمی استفاده می¬شود) و کلماتِ شبیه آن، که کم هم نیستند، تکه¬برداری شده از اصلِ لاتینی (در موردِ اِت-آل از اِِت-آلیا و…) است. اصلِ لاتینی این کلمات اکنون استفاده نم¬شود. ولی مثلاً کلمه¬یِ بیوگرافی که کلمه¬ای شناخته¬شده است که بیو از آن تکه¬برداری شده است. البته شما در جایِ دیگری اشاره کرده اید که کلماتی مانند بیوگرافی، آنتروپوژنیک و مانند آن خود چند تکه اند که هر تکه لاتینی یا یونانی یا لاتینی-یونانی است. اما به گمان¬ام کلماتی مانند اِت-آل کمی با این¬ها فرق کنند. البته این چیزی است که به ذهن من آمده و برایِ درستیِ فکر¬ام آن را به شما گفتم.
شادان و شادکام باشید.
--- کلمهی موردِ نظرِ شما که در ارجاعها به کار میرود، کوتهنویسِ کلمهی لاتینی ست (اِ الیبی) به معنای "و دیگران" یا "و جای دیگر".
د. آ.
Posted by: محمد | September 16, 2009 8:34 AM
با سلام خدمت استاد گرامی جناب آقای آشوری
می خواستم راهنمایی کنید که برای مطالعه ی فلسفه ی قاره ای ابتدا یادگیری زبان فرانسه لازم است یا آلمانی
باتشکر
---از هز یک از این دو زبان برای مقصود شما میتوان بهرهمند شد. و اگر کسی بتواند هر دو را بیاموزد، دسترس بیکرانی به منابع فلسفهی قارهای خواهد داشت.
د. آ.
Posted by: محمد حسین | September 19, 2009 2:41 PM
نکته ای دیگر اینکه آقای دکتر محمد خرمی استاد دانشگاه الزهرا نیز زبان-نگاره ای نو برای نوشتن زبان فارسی ابداع کرده و از آن در فصلنامه ی گاما استفاده می کنند. آیا شما این زبان- نگاره را دیده اید. اگر پاسخ تان مثبت است نظرتان در مورد آن چیست.
----آقای محمودی، من این زباننگاره را ندیدهام.
د. آ.
Posted by: ر. محمودی | September 29, 2009 11:16 AM
با عرض ارادت خدمت آقای آشوری می خواستم از خدمت آن استاد گرامی سوال کنم که آیا برای یاد گرفتن و مطالعه در فلسفه ی قاره ای زبان آلمانی مهم تر است یا فرانسه؟
---آقای خانبگی، هر دو زبان برای آن منظور مهم اند.
د. آ.
Posted by: محمد حسین خانبگی | October 1, 2009 9:28 AM
سلام جناب آشوری
میشود بگوئید چرا نوشتهها(یا گفتهها)ی آرامش دوستدار را برآمده از کینتوزیاش میدانید؟
گفتنی(نوشتنی) است از نامبرده چهار کتاب چاپ شده است. به گمانام کتاب نخستاش «ملاحظات فلسفی در علم و دین» و کتاب سوماش «امنتاع تفکر در فرهنگ دینی» و مقالهی «روشنفکر پیرامونی و مسئلهی زبان» بسیار دقیق ـــ البته از نطر من ـــ و فلسفی است. در کتاب دوماش «درخششهای تیره» هم وی به معرفی دو مفهوم «دینخویی» و «روزمرگی» میپردازد و شرحی دقیق ـــ با استلال ـــ از وضعیت برخی روشنفکران ایرانی میدهد.
آیا بررسی تفاوتهای بین دین، علم و فلسفه و جداکردنشان از هم به روشی دقیق و استدلالی کینتوزی است؟
اگر دکتر دوستدار در کتاب سوماش برخی نامداران فرهنگ ما را بررسیده است ـــ برای نمونه روشهای استدلال ابنسینا
در اثبات وجود خدا یا عقیدهی اتمیستی زکریای رازی آن هم با معرفی کتابی پرمایه
از پینس (دیگر کتابهای چاپشده را در بارهی رازی در ایران میتوان با نوشتهی دوستدار سنجید و عبرت گرفت) تازه با بررسی گفتههای ناصرخسرو در بارهی رازی ـــ آنهم با روش علمی و استدلال
به گمانام هیچ اشکالی که ندارد بسیار خوب و البته دیرهنگام انجام شده است. مقالهی روشنفکری پیرامونی و مسئلهی زبان به راستی آموزنده است.
بد نیست که شما دلیلتان را در بارهی کینتوزی دوستدار بنویسید. گمان نکنم لحن تندـوـتیز و به نوشتهی شما پرخاشگری پرجوش و خروش دوستدار (که همیشه با استدلال همراه است) دلیلی بر کینتوزی دوستدار باشد. اگر هم نتیجهگیریهای دوستدار را از برخی واقعیتها یا فاکتهای فرهنگ ما نمیشود پذیرفت باز هم من دلیلی بر کینتوزی وی نمیبینم.
سلامت باشید
----دوست ارجمند، من کینتوزی به معنای نیچهای آن را، چنان که در تبارشناسی اخلاق، در ساحتِ رابطهی قدرت، طرح کرده است، یک وضعِ کمابیش همهگانی در فضای روشنفکریِ جهان سومی (دنیای گرفتارِ عقدهی حقارت و سرکوفتگی) میدانم. اشارهی من به آرامش دوستدار در آن مصاحبه هم تنها به عنوانِ یک مثالِ نمایان است، نه آن که تنها او را دچار این ناخوشی بدانم و یا خود و دیگران، از این قبیلهی روشنفکری، را یکسره بری از آن. ما همه به درجات گرفتار آن هستیم. نمونهی اعلای آن برای من احمد فردید است. اما من با شناختی که از آن پیدا کرده ام، کوشیده ام، از جمله از درِ زبان، راهی به بیرون از این تنگنای روانی بیابم. اما دوستار هرچه جلوتر رفته دست و پای خود را بیشتر در این کلاف گرفتار کرده است. به همین دلیل، به رغم نمای پژوهشگرانهی بخش بزرگی از نوشتههای او موتور روانیِ پشت رهیافتهای آن همین کینتوزی ست که به صورت پرخاش و خوارشماری دایمی-- و نیز خودبینیِ بیاندازه-- خود را نشان میدهد. برای درک دیدگاه من نسبت به روانشناسی کینتوزی در فضای روشنفکری ما پیشتهاد میکنم مقالهی "معمای بوف کور" و برخی دیگر را در همین وبلاگ بخوانید.، از جمله مقالهی "چیرگی بر دینخویی" را، که در باره دوستدار است.
هیچ وقت و حوصلهی آن را ندارم که به سراغ کتابهای او بروم تا به شما نشان دهم حرفهای دوستدار در بارهی زبان و بسیاری مقولاتِ دیگر چه اندازه خام و نیز کینتوزانه است. به نظر من، گرفتاری هرچه بیشتر او در چنگال کینتوزی خراب کرده است آن مایه از استعداد و دانش فلسفی را که در او بود و میتوانست به صورتِ روشنگرانه و سودمند-- چنان که در نخستین کتاب او در بارهی جداسازی رهیافتهای شناختیِ دین و علم و فلسفه، میبینیم-- به کار آید. آن کتاب، با وجودِ ضعفهایاش، نخستین کتابِ جدی به زبان تحلیل فلسفی در فارسی ست، اما کتابهای دیگر-اش را من نمیپسندم و از آنها چیزی نیاموخته ام، زیرا چندان که جوش-و-خروش روانِ زخمدیده در آنها دیده ام، سلامت و سنجیدگیِ فکر فلسفی و علمی ندیده ام. باری، او هم، مانندِ همهی ما، به زبانِ هگل در تحلیلِ رابطهیِ خدایگان و بنده، گرفتارِ "آگاهیِ شوم" است، آگاهیِ شومِ روشنفکریِ جهانِ سومی که سخت آزاردهنده است و نیز انگیزهی آزار دادن.
د. آ.
Posted by: آ.ق. | October 5, 2009 2:37 PM
سلام استاد
اول اينكه خواستم از شما به خاطر تلاش هايتان در بهبود وضع علوم انساني تشكر كنم.يك تنه بي هيچ كمك دولتي حقيقتا مردانگي به خرج داده ايد. آنچه كشور ما نياز دارد مرداني است با پشتكار زياد و ادعاي كم. ولي آنچه داريم سياستمداراني است با ادعاهاي گزاف و عقل ناقص.
دوم اينكه برنامه شما را در بي بي سي ديدم و از آن استفاده كردم.هرچه شما منطقي صحبت مي كرديد آن ديگري( كه استاد دانشگاه ماست هرچند نه استاد من كه رشته من رياضي است) مهمل مي بافت. البته او فكر بازگشت به ايران را نيز مي كرد.
آخر اينكه معمولا از عرفا مي خواهند كه دعا كنند ولي من دعاي اهل علم را به استجابت نزديكتر مي دانم.
استاد براي علوم انساني دعا كنيد.
هرچند اينكه كار به دعا كشيده است خود مايه ي نگراني است...
يا علي
Posted by: علي | October 9, 2009 9:14 PM
سلامی دوباره. استاد عزیزم به عنوان یک پیشنهاد ، به نظر میرسد ما نسل جوان نیاز به یک درآمد و رویکرد مدرن به متون مذهبی به خصوص کتاب مسلمانان - قرآن - داریم. آیا قصد آن را دارید تا در آینده آثار اینچنینی ارائه کنید ؟ ولو به رغم عدم چاپ آن در ایران.
--- با سپاس از لطف شما، باید بگویم، خیر، چنین قصدی ندارم. حوزهای ست که ورود به آن در صلاحیت من نیست.
د. آ.
Posted by: طاهر | October 10, 2009 11:03 PM
با سلام خدمتِ استادِ ارجمند، جنابِ آقایِ آشوری
با آرزویِ سلامتی برایِ شما
سوالی داشتم. من در چند کتاب از نشرِ مرکز و روزنامه¬یِ اعتماد دیده¬ام که "ای" را به صورت "یی" می¬نویسند. مثلاً کلمه¬یِ "خانه¬ای" را به صورتِ "خانه¬یی" می¬نویسند. در صورتِ امکان مایل¬ام نظرِ شما را در این باره بدانم.
با تشکر و سپاسِ فراوان.
---من اینها را "ـای" مینویسم. به نظر ام همخوانی آواییِ آن با واگوییاش بیشتر از "ـیی" است.
د. آ.
Posted by: محمد | October 12, 2009 9:25 AM
استاد خسته نباشید
می خواستم از شما بپرسم که چرا شما ترجمه ی ِ دیگر ِ آثار ِ نیچه را انجام نداده اید. چون به نظر ِ من ترجمه های ِ شما با دیگر، افرادی که این کار را انجام داده اند بسیار ممتاز است.
---از لطف شما سپاسگزار ام. اما "هر کسی پنجروزه نوبتِ اوست". بیش از این فرصت و امکانی نبوده است. همین هم با جانسختی بسیار انجام شده است.
د. آ.
Posted by: محمد حسین خانبگی | October 14, 2009 4:16 PM
با خواندن چنین گفت زرتشت دیدم نسبت به زندگی عوض شد، یک سال خواندن آن طول کشید و بعد از آن نیاز به خواندن نیچه را در تمام وجودم حس میکنم، ای کاش غیر از این کتاب و غروب بتها و تبار شناسی اخلاق و فراسوی نیک وبد آثار بیشتری از او ترجمه کنید،غرض تشکر کردن بود از زحمات شما که احساس میکردم ترجمه شما از آثار نیچه تاثیر مهمی بر من داشته.
سالم و شاد باشید
Posted by: Ali Izadi Ghorveh | October 27, 2009 12:28 AM
سلام استاد آشوری:
امروز در دانشکده هنر های زیبا اتفاقا چشمم به کتابی به نام ایران شناسی چیست افتادم و با توجه به اینکه نویسنده آن شما بودید همانجا خواندمش....دقیقا سوال های من بود که همیشه میخواستم آنها را به زبان بیاورم... مقاله اول آن...با اینکه هی یه چیزی توسرم میخورد از جنس حقایقی که آدم ازشون فرار میکنه اما بعد خوندنش سبک شدم...راستش هنوز هم در دانشگاه برای تعریف انسان شرقی..که امروزه همه دانشجویان به دنبال آن هستند ، مراجع ابتدا تعریفی از انسان غربی ارائه میدند و سپس باقرار گرفتن غرب در برابر شرق به راحتی انسان شرقی را تعریف میکنند!! البته از نوع همان انسان هزار و یک شبی که عجیب تعابیر شما به دل می نشیند...
Posted by: روشنک آهنگر | November 17, 2009 4:59 PM
پیشنهاد شما همان است که ما امروز نیاز داریم. نیاز به شناخت موشکافانه ی "اندیشیدن و بکار بستن آنچه اندیشیده شده به روش غرب". روشی که آل بویه پیش از بیداری غرب به کار گرفت و بزرگترین کتابخانه ی آنروز جهان به یاری دوراندیشی کمیاب سه برادر در اینجا بر پا داشته شد.
Posted by: ehsan | November 20, 2009 3:44 PM
« سکینه گفتی و کردی کبابم »
هملت به ترجمهی داریوش آشوری همین الان هم یه چهار صد سالی دچار تاخیر بوده. لطفاً بیش از این ما رو در انتظار نگذارید.
وحید (ع)
Posted by: Vahid Evazzadeh | December 4, 2009 1:31 PM
سلام
من دانشجو معماريم پنج شنبه اين هفته 3/10 يه ارا راجع به غربزدگي دارم واسه درس انقلاب!
مي خوام فوق العاده باشه به خاطر همين موضوع هاي تكراري برنداشتم خيلي ممنون ميشم اگه واسم نظرتون راجع به كتاب غبزدگي آل احمد و دكتر شريعتي و نظر شخص خودتون واسم بفرستيد
تشكر
--- در بارهی نظر من نسبت به مفهوم غربزدگی و نفد من بر آل احمد٬ فردید٬ شریعتی به کتابِ «ما و مدرنیت» مراجعه کنید٬ همچنین به مقالات و مصاحبهها در وبلاگِ من.
د. آ.
Posted by: پريسا فرخ نژاد | December 17, 2009 8:38 PM
خوشبختانه اولین تجربه من در خواندن اثری از نیچه کتاب تبارشناسی اخلاق با ترجمه داریوش آشوری بود. تجربه ای یگانه و فراموش نشدنی. با خودم آرزو میکردم کاش هیچ کس دیگر به ترجمه کتابهای نیچه دست نمیبرد. یا از آن ضروری تر، کاش آشوری همه آثار نیچه را ترجمه میکرد. ترجمه داریوش آشوری نه تنها ترجمه کتاب دیگری، که اثری مستقل است برای خود.اثری ماندگار در ادب و اندیشه.
Posted by: کامران | February 11, 2010 10:13 PM
دروود بر شما استاد گرامی،خیلی سعی نمودم که مطالب را به ایمیلتان ارسال کنم اما نشد،لذا اگر مطالب نسبت به موضوع، بی ارتباط است ،پوزش می طلبم.استاد گرامی ابتدا جای دارد مطلبی را بی تعارف عرض کنم،وآن این است که تالیفات وترجمه های بی نظیر شما،سهم بسیار زیادی را در روشنگری نسل جوان ایران داشته است واز این بابت از شما بسیار متشکرم اما مطلبی را که میخواهم بیان کنم،این است که روشنفکران وجامعه شناسان ایرانی همواره در تجزیه وتحلیل جامعه ایرانی از متد های جامعه شناسی غربی استفاده میکنندو معمولا بدلیل بیگانه بودن فرهنگ ایرانی با این متد های غربی معمولا تجزیه وتحلیل هایشان در حد تئوری باقی میمانند و هیچ گاه بصورت کارکردی در جامعه مطرح نمیگردند.بطور معمول بیشتر این اندیشمندان بسته به گرایشات فکریشان وبدون در نظر گیری خصوصیات فکری ورفتاری اقشار مختلف ایران از متد های جامعه شناسی استفاده میکنند که این متدها برگرفته ازاندیشه های سوسیالیستی ولیبرالیستی میباشند وانصافاهیچ گونه تناسبی با واقعیات جامعه ایرانی ندارند.چرا ما در ایران فاقد یک جامعه شناسی ومردم شناسی بومی هستیم؟ایراد کار درکجاست ؟برای نمونه در حوادث پس انتخابات تجزیه وتحلیل های زیادی مطرح شد و روشنفکران بسیاری در این باره اظهار نظر کردند ولی جنبش مردمی ایران در نهایت از اهداف اولیه خود دور شد وروی بسوی رادیکالیزه شدن نهادوحاصل آنکه انشقاقی بین نیروهای متمایل به راست (میانه رو)که در ابتدا باجنبش همراه بودند ونیروهایی که به مدرنیسم گرایش دارند بوجود آمد.این را فقط برای نمونه عرض کردم واگر نگاهی به جامعه ایرانی بیاندازیم از این دست مورادبسیار دیده میشود .حال من از شما سوال میکنم بدور از تعارفات معمول،وظیفه جامعه شناسان ایرانی چیست؟دلیل این همه منفعلی وبی تفاوتی در کجاست؟ومن بعنوان یک دانشجوی رشته هنر که دغدغه کشورم وسرنوشتش را دارم چه میتوانم بکنم ؟بازهم ازاین که مجبور شدم این مطالب را که سعی هم نمودم بسیار خلاصه وار بیان کنم را در قسمت نظریات آورم از شما پوزش میطلبم.
--- دوست ارجمند٬ جامعه شناسی در جایگاهِ یک علم٬ یا تا آن جا که میکوشد علم باشد٬ نمیتواند به جنبشهای سیاسی و اجتماعی رهنمود بدهد. رهنمودها را ایدئولوژیهای سیاسی و اجتماعی میدهند که پایه شان بر ارزیابی و ارزشگذاری ساختارها و هنجارها و ارزشهای اجتماعی ست. البته رابطه ی علومِ اجتماعی و ایدئولوژی پیچیده و چهبسا در هم تنیده است . علومِ اجتماعی بهشدت از ارزشها و آرمانها و ایدئولوژیهای زمانه ٬اثر میپذیرند٬ اما در جایگاهِ علم٬ ناگزیر باید بکوشند٬ تا جای ممکن٬ فاصلهشان را با آن ارزشها و آرمانها نگاه دارند٬ وگرنه به شبهِ علم بدل میشوند.
د. آ.
سلام
عالی بود. شادان و شادکام باشید.اگر بتوانید وب ِتان را زود-تر به-روز کنید -در حد یک عکس یک احساس یک خط نوشته و ...- ممنون ِتان می -شوم.