|
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۰, پنجشنبه
کنکاش در گستره تاریخ و سیاست
تازهها
فاشیسم، کابوس یا واقعیت، شماره 3، راه کارگر
کنکاش در گستره تاریخ و سیاست
ملخها، بهروز دهقانی
از مقالات صمد بهرنگی
از مقالات خسرو گلسرخی
خاطرات من از زندهیاد دکتر حسین فاطمی، مکری
طرحی نو، نشریه شورای موقت سوسیالیستهای چپ ایران
بیانیه به مناسبت هشتمین دوره انتخابات ریاست جمهوری، شورای موقت سوسیالیستهای چپ ایران
شعری از سعید سلظانپور با صدای چریک فدایی خلق عباس جمشیدی رودباری
خلق کرد و خودمختاری، سازمان وحدت کمونیستی
نقدی بر نظرات سازمان پیکار، سازمان وحدت کمونیستی
جهان شماره 27، نشریه دانشجویان هوادار سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در خارج از کشور
جهان، نشریه هواداران سازمان چریکهای فدایی خلق ایران اقلیت در خارج از کشور
آهنگر، دور اول، شمارههای 1، 2، 3 و 4
ایل گون، نشریه مستقل ترکمن
پیشنویس قانون اساسی جمهوری مشروطه ایران، سازمان پارس و شورای براندازی
تعرض به تاریخمجله آرش
تحریف و وارونهسازی رویدادها، قربانعلی عبدارحیمپور(مجید)
پردهای دیگر از چشمبندیهای سربازان گمنام امام زمان، محمدرضا شالگونی
کتاب چریکهای فدایی خلق، سند محکومیت استبداد، هایده مغیثی
موتور کوچکی که موتور بزرگ را به حرکت درآورد، خسرو پارسا
کنکاش در گستره تاریخ و سیاست
8
3
4
2
1
دفتر 5
4
3
2
1
دفتر 7
4
3
2
1
دفتر
۱۳۸۸ اردیبهشت ۹, چهارشنبه
آخرین شهریار(بخش هشتم)
لطفعلی خان زند: شاهزاده ی روزگار خیانت
محمود کویر
|
مرده است ندارد پادشا
صبر از من و داد از خدا
بازم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
*
لطفعلی خان پسر جعفرخان زند وهشتمین حکمران سلسله زندیه بود که از سال ۱۲۰۳به مدت شش سال فرمانروایی نمود .تمام این مدت به مبارزه با رقیب نیرومندی چون آقا محمدخان قاجارسپری شد . لطفعلی که از همان آغاز نوجوانی، همراه پدر در جنگها شرکت می جست، تیرانداز و شمشیرزنی دلاورو بی باک بارآمد . وی به سال ۱۲۰۲ از سوی پدر رهسپار لار گردید تا آن دیار را به قلمرو پدر خویش بیفزاید و این ماموریت را با پیروزی به سرانجام رسانید.
لطفعلیخان زند در شهری چون شیراز، زیباترین جوانان به شمار می آمد. وی ابروهایی پرپشت و چشمانی گیرا داشت. لباس لری می پوشید و کمتر از بیست سال سن داشت، اما برخوردش با افراد از بینش ژرف و هوش سرشارش حکایت میکرد. وی با اسب بی مانندش، قران(شاید هم غران) به هر سو می تاخت و تا آخرین لحظات زندگی همراه و یاور هم بودند.
در کتاب خواجه تاجدار آمده است : سربازان لطفعلی خان همچون فرمانده آنها به مناسبت جوانی قصد نداشتند سیم و زر تحصیل کنند ... آنان بهترین پاداش را در این می دانستند که که خان زند در پایان به ایشان بگوید از همه راضی هستم یا : دست مریزاد . این قدرشناسی طوری آنان را مسرور می کرد که پنداری ثروت جهان را یکجا به آنان بخشیده اند.
امیران زندیه بااین که همه از طایفه لک لرستان بودند، همواره با یکدیگر در زد و خورد بودند. هنگامی که به لطفعلی خان خبر رسید که پدر وی در شیراز کشته شده،خود را همراه با عده ای سرباز جوان و زبده که همواره در رکابش بودند از کرمان به شیراز رسانید.
سر هارفورد جونز مورخ انگلیسی در فصل بهار در یکی از باغ های شیراز مدتها میهمان لطفعلی خان زند بود. وی می نویسد: خان جوان زند همیشه لبخند به لب داشت و از میهمانان به خوبی پذیرایی می کرد و دقت می نمود که تمام مهمانان صحبت کنند و بخندند و اوقات خوشی داشته باشند و سپس آن ها را برای سوارکاری و شکار به صحرا می برد و من می دیدم که خان زند تا چه اندازه در تیراندازی با تفنگ و تپانچه مهارت دارد و پس از آن در خیمه هایی که در صحرا بود از میهمانان با انواع کباب و میوه و بخصوص پرتقال و لیمو پذیرایی می نمود .
وقتی جونز قصد ترک شیراز را داشت خان جوان زند به او یکی از اسب های ممتاز خود به نام خاصه را با یکدست زین و برگ بخشید. سر هارفورد جونز بعد از اینکه از ایران رفت، سه سال بعد نیز مراجعت کرد ولی در آن موقع اقبال از خان زند بازگشته بود و وی نتوانست لطفعلی خان را در شیراز ببیند و به وی گفتند که خان زند در بیابان ها آواره است!
روزی که جونز، دلاور زند را در بیابان دید،وی در یک سیاه چادر نشسته و با دیدن جونز با گرمی ومحبت با وی برخورد نمود.هنگام صرف ناهار سفره ای مقابل میهمان انگلیسی گستراند و دو گرده نان و یک ظرف دوغ مقابلش نهاد. لطفعلی خان هنگام صرف غذا تبسم به لب داشت و میهمان خود را به حرف میآورد و حرف های خنده آور میزد. هنگام خداحافظی، لطفعلی خان گفت: من میدانم در اینجا به شما بد میگذرداما من سعی خود را برای رفاه شما خواهم کرد و پس از مدتی که از او جدا شد انعامی به نوکران وی داد و به جونز گفت که امیدوار است مرتبه ای دیگر او را در شیراز به میهمانی دعوت کند اما روزگار این مجال را به او نداد!
دلاور زند پس از بازگشت به شیراز وقتی با دروازه های بسته و خیانت نیروهای داخل شهرروبرو شد،با صدای بلند برابر دروازه شهر این شعر حافظ را خواند :
پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان
و سر اسب خود را گردانید و راه بیابان های اطراف را به همراه نیروی اندک خود که شمارشان به سیصد نفر میرسید در پیش گرفت.
حاج ابراهیم خان کلانتر که نان و نمک زندیان را خورده بود، نمکدان شکست و قصد آن کرد تا از این پس بر سفره ی قدرت تازه، یعنی قاجاریان بنشیند و گل پیمان خویش با زندیان را در نمک شکست و دروازه به روی میهمان که تا همین روزگار صاحب خانه نیز بود، بست.
پس از این رویدادهای ناگوار، حاکم بندر ریگ در حد توان خویش سپاهی فراهم ساخت و در اختیار خان جوان زند نهاد . او با همین سپاه اندک، شیخ بوشهر و حاکم کازرون را که به حاجی ابراهیم خان کلانتر پیوسته بودند، شکست داده و سپس در دشت زرقان فارس مستقر گردید. حاجی ابراهیم دو دسته سپاه برای جلوگیری از پیشروی های او فرستاد، اماهر دو سپاه به سختی شکست خوردند .
حاجی ابراهیم خان کلانتر از بیم خشم و انتقام لطفعلی خان،رو به سوی آقا محمدخان آورد و از او یاری خواست. آقامحمدخان بیست هزار نیرو برای نبرد با خان زند و کمک به کلانتر فرستاد. دلاور بی باک زند با سه هزارنفر سپاهی راه بر آنان بست و در صحرای قبله شیراز این سپاه را درهم شکست. پس از این نبرد خان قاجار که حریف را بی باک می یافت، خودبا نیرویی بین سی تا چهل هزار نفر رهسپار شیراز گردید و در نخستین روزهای شوال سال ۱۲۰۶ در منطقه ای به نام شهرک در چهارده فرسنگی شیراز اردو زد. شمار سپاهیان لطفعلی خان پنج هزار نفر بود. در این نبرد دگربار خان زند و سپاهیانش جلوه های درخشانی از دلیری و فداکاری از خویش به یادگار نهادند و در یکی از شبیخون ها لطفعلی خان تا نزدیک خیمه خان قاجار پیش رفت و اردوگاه دشمن زیر و رو شد و سپاهیان قاجار فرار را بر قرار ترجیح دادند. در این هنگام و در آستانه پیروزی نهایی ، دلاور بی تجربه زند گفتار یکی از زیردستان خود که ادعای فرار خان قاجار را می نمود باور کرد و دستور توقف نبرد را داد. هنگام روشن شدن هوا، بسیاری از سپاهیان او پس از تاراج و چپاول اردوی قاجار به مرودشت بازگشتند و تنها پانصد نفر به جای ماند. به ناچار رو به سوی کرمان نهاد تا بتواند سپاه جدیدی آماده کند .
*
انگیزه و سبب خیانت های پی در پی سران کشور و وزیران و امیران چه بود؟
به یاد بیاوریم خیانت پیرامونیان جمشید را در اساتیر و روی آوردن آنان به ضحاک تازی:
سواران ایران همه شاهجوی
نهادند یکسر به ضحاک روی
به شاهی بر او آفرین خواندند
ورا شاه ایران زمین خواندند
به یاد بیاوریم خیانت سرداران داریوش سوم به امید پاداشی از اسکندر را. ببینیم دو سردار و وزیر شاه ایران در باره ی شاه و آینده ایران باهم چه می گویند:
یکی با دگر گفت: کین شور بخت
از این پس نبیند همان تاج و تخت
بباید زدن دشنه ای در برش
دگر تیغ هندی یکی بر سرش
و خیانت پیشگان شاه کش در برابر این وطن فروشی چه می خواهند؟:
سکندر سپارد به ما کشوری
بدین پادشاهی شویم افسری
خیانت کاران شاه را می کشند و سربازان نیز می گریزند تا اسکندر مقدونی بیاید و بر ایران شاه شود:
نگون شد سر نامبردار شاه
وزو باز گشتند یکسر سپاه
به یاد بیاوریم خیانت سرداران ایرانی در برابر یورش تازیان و کشته شدن یزدگرد سوم به دست ایرانیان:
خیانت کاران در برابر تازیان کمر به مرگ یزد گرد می بندند و:
یکی دشنه زد بر تهیگاه شاه
رها شد به زخم اندر از شاه،آه
شاه ترس زده و تنها می میرد و مردمان ستم زده، بی رحمی و کینه خود را نشان می دهند:
گشادند بند قبای بنفش
همان افسر و طوق و زرینه کفش
فگنده تن شاه ایران به خاک
پر از خون و پهلو به شمشیر چاک
و سپس پیکر پاره پاره ی شاه را به خاک و خون کشیده و برهنه در گردابی می اندازند.
*
به راستی این ترس است؟ یک منش همگانی است؟ خیانت برای کسب مال و قدرت است؟ این خیانت های پی در پی که صفحات زیادی از مهم ترین بخش های سرنوشت ساز تاریخ ما را رقم می زند برای چیست؟این پناه بردن به بیگانه و دست در دست او نهادن و به سرکوب خودی پرداختن از چیست؟ بیایید به تاریخ رستم الحکما نگاهی بیندازیم. درست سه صفحه از آن. صفحاتی پشت سرهم:
در صفحه چهارصد و پنجاه: والاجاه جعفرخان زند مذکور با دبدبه و کوکبه شاهی خدیوان با خدمات و تعارفات اهل شیراز وارد دارالعلم شیراز شد.
صفحه چهارصدو پنجاه و یک همان کتاب: به اندک زمانی والاجاه لطفعلی خان دلاور جنگجو ناگاه از جانب لار با لشکر بسیار در رسید. اهل شیراز دروازه قلعه برویش گشودند و او را اعزاز و اکرام وارد شهر شیراز نمودند و عالی جاهان صید مرادخان نامراد مذکور را با برادرانش با دست بسته به خدمتش آوردند.
صفحه چهارصد و پنجاه و دو همان کتاب. در مورد همان لطفعلی خان که اهل شیراز با اعزاز و اکرام واردش کرده بودند:اهل شیراز از روی خردمندی و مال اندیشی در برویشان نگشودند و اهل شیراز با کمال اعزاز و اکرام... آقا محمد خان قاجار فرخنده محضر را با موکب همایونش داخل شهر شیراز نمودند.
*
با خیانت و غوغای غوغاییان،آقامحمدخان به شیراز وارد گشت و دستور داد تا گور کریم خان زند را بشکافند و استخوان های او را به تهران انتقال دهند تا در جایی دفن شود که همیشه زیر گام هایش باشد .
آن قدر گور گذشتگان را شکافته ایم و هست و نیستشان را سوزانده و برباد داده ایم که امروز از تاریخ خود هیچ نمی دانیم.
*
هنگامی که لطفعلی خان از فارس دور شد آغامحمد خان در ذیحجه ۱۲۰۸ در شیراز بر تخت پادشاهی زندیان نشست و نخستین دستوری که داد ویران کردن برج و باروی شیراز بود که یادگار کریم خان بود. فتحعلیخان صبا شاعر دوره زندیان و قاجار در اندوه ویران کردن این باروی شکوهمند چنین سرود:
گردون به زمانه خاک غم ریخت،دریغ
با شهد طرب زهر غم آمیخت، دریغ
از کینه ی دور فلک جور سرشت
شیرازه ی شیراز ز هم ریخت،دریغ
سپس خان قاجار دستور بازداشت وغارت دارایی های زندیان و وابستگان آن ها را داد. شاهزادگان و شاهدختان زندی را با خواری و خفت یکجا گرد آورده و به سوی استرآباد کوچاند. پیداست که چه سرنوشت شومی بر آن ها رفته است، برای نمونه دختر کریم خان زند را به زور به یک قاطرچی شوهر دادند، پسران لطفعلی خان فتح الله خان و خسرومیرزا نیز اخته شدند و مانند بردگان به فروش رسیدند. خسرومیرزا را پس از اخته کردن کور نمودند و به غلامی قاجارها گماشتند. به دستور خان قاجار سپاهیانش به شاهدخت مریم همسر لطفعلی خان تجاوز کردند. همچنین منشی شاه جوان را که میرزا محمدخان کاشانی نام داشت فرمان داد تا چشمش را درآوردند و دستش را بریدند.
چنین است روزگار، در جامعه ای که بر مدار یک فرهنگ خشونت بار قبیله ای می گردد. خیانت و خشونت. نفرین و نفرت. دشمنی و دشنام.
*
خان زند در حالی که به سوی کرمان می گریخت بازهم با خیانت یارانش روبرو گشت که او را تنها گذاشته و گریختند . بدین ترتیب او ناگزیر به حاکم طبس پناهنده شد . خان طبس دویست سپاهی در اختیار جوان دلاور نهاد و لطفعلی خان با همین سپاه کم شمار توانست که سپاهی عظیم را شکست داده و یزد را به تصرف خویش در آورد .
گویا در همین روزگار است که برای به دست آوردن پولی برای تدارک سپاه بر آن می شود تا با چند انگلیسی و از جمله سرهارفورد جونز وارد گفتگو می شود تا الماس های کم مانند دریای نور و تاجماه را به آنان بفروشد و موفق نمی شود.
به نوشته فارسنامه و تاریخ گیتی گشا: پس از اندک زمانی بزرگان بم به خان زند پیوستند و او با نیرویی که شمارگانش به سیصد نفر می رسید برای تسخیر کرمان به راه افتاد و با وجود آن که مدافعان شهر سرسختانه می جنگیدند سرانجام چاره ای به جز تسلیم شدن به خان زند را نیافتند .
آقا محمدخان با شنیدن این خبر دریافت که حریف دگربار در حال قدرت یابی است ، بنابراین بی درنگ رو به سوی کرمان نهاد و با سپاهیان بسیار که برخی مورخان شمارگانش را پنجاه هزارنفر دانسته اند کرمان را محاصره نمود. این محاصره چهارماه به طول انجامید و در این مدت بنا به برخی روایات نیمی از مردم کرمان جان خویش را از دست دادند . گفته اند که دیدن سکه ای طلا که به نام خان زند ضرب شده بود چنان خان قاجار را به خشم آورد که دستور داد تا کودک خردسال لطفعلی خان را که در تهران اسیر و نامش فتح الله بود، اخته نمایند. با وجود دفاع دلاورانه و سرسختانه یاران لطفعلی خان و در حالی که یکبار گروهی نزدیک به چهارهزارنفر از لشگریان قاجار را که به شهر نفوذ نموده بودند از دم تیغ گذراندند دگربار خیانت پیشگان وسایل شکست را تدارک دیدند و سربازان قاجاری به شهر وارد شدند . دلاور زند با پایمردی و رشادت در برابر ایشان مقاومت نمود ودر تاریکی شب با سه تن از یاران نزدیک خویش به قلب سپاه انبوه دشمن تاخت و موفق شد که از کرمان خارج شود و به سوی بم بگریزد. چون آقامحمدخان از فرار لطفعلی خان آگاه شد،دمار از روزگار مردم کرمان برآورد و دستور داد هشت هزار نفر زن و بچه را بسان کنیزکان و غلامان میان سپاهیان تقسیم نمایند و گروهی بسیار از مردان را نابینا سازند و یا به قتل رسانند.
« جمیع مردان بلد را به حکم وی کشتند یا کور کردند ، منقول است که عدد کسانیکه از چشم نابینا شدند به هفت هزار رسید و عدد قبلی نیز از این متجاوز بود . کسانیکه در این بلیه شامل نشدند نه به سبب رحم کسی یا گریز خود بود بلکه بدین جهت که دست جلادان از کثرت عمل از کار بازماند . گویند اقامحمدخان حکم کرد که به وزن مخصوصی یعنی چند من چشم از برای او ببرند . »
لطفعلی خان که به حاکم بم پناه برده بود دگربار دچار خیانت گردید.
خان جوان زند در روز چهارشنبه پنجم ربیع الثانی سال ۱۲۰۹ پس از روبرو گشتن با حمله یاران حاکم بم و در حالی که تنها و بی یاور مانده بود به مبارزه ای دلیرانه برخواست و سرانجام هنگامی که بر اسبش نشست تا از مهلکه بگریزد دشمنان، بر پاهای اسب محبوب او با شمشیر زدند، حیوان به زانو افتاد ولی سوارش که از سرنوشتش آگاه نبود او راهی کرد، اسب روی پای بریده اش ایستاد ولی از درد تاب نیاورد و به زمین افتاد. دیدن صحنه قطع شدن پاهای قران چنان در روحیه شاه جوان تأثیر سهمگینی گذاشت که دیگر در برابر دشمنان هیچ ایستادگی نشان نداد.
شمار کشتگان، کور شدگان، زنان و دخترانی را که میان ارتشیان آزمند و خشمناک تقسیم شدند، چندین هزار تن برآورد کرده اند. ملامحمدساروی مورخ دربار خان چون وقایع جمعه ۲۹ربیع الاول ۱۲۰۹را می نگارد، نمی تواند از یاد «شنایع و قبایح و مناهی و فضایح» خودداری کند.
سرجان ملکم در کتاب قلعه پری می نویسد :
لطفعلی خان زند آخرین سردار شجاع و بازمانده سلسله زندیه را به خاطر صفات بزرگی که داشته تاریخ نویسان و بزرگان ستوده اند. وی جوانمرد، بی باک ، نترس ، رشید ، خوش سیما ، با اندامی ورزیده و مناسب بود . این یل نامدار جوانی زیبا صورت و نیک سیرت بود. لطفعلی خان خواندن و نوشتن را در کودکی زیر نظر ملا محمدتقی شیرازی فراگرفت و عده ای را عقیده بر این است که پس از درویش مجید طالقانی ، هیچکس به زیبایی وی خط ننوشته است . وی بسیار ادب دوست و هنرپرور بود و مقبره حافظ و سعدی در شیراز به صورت امروزی به جهد و کوشش وی باز می گردد . لطفعلی خان بسیار خوش صدا بود و در کشتی گرفتن نیز مهارت بالایی داشت ودر جوانی پشت بسیاری از یلان و پهلوانان نامدار هم عصر خود را به خاک رساند .
لطفعلی خان به تاریخ و ادبیات علاقه داشت. شعر می خواند و اندیشه های روشنی داشت.
ژنرال مایکس انگلیسی در مورد لطفعلی خان چنین می گوید : شهریار جوان زند دارای صاحب منظر قابل ملاحظه ای بود و نیز شهامت و شجاعت خاصی داشت که به ندرت در کسی نظیر آن یافت می شود بعلاوه در پیشوایی و فرماندهی امور جنگی ماهر و زبردست بود و از دروغ و وعده های پوچ بیزار بود و جز به صداقت و مردانگی مسلکی نداشت و هرگز به دروغ از کسی دلجویی نمی کرد . همین ویژگی های نیکو باعث شد تا خانواده های بزرگ از پشتیبانی او دست بکشند. وی در جنگی نابرابر با قشون آقامحمدخان که ده برابر نیروهای وی بود ، دلاورانه جنگید و تا مدتها نبرد را ادامه داد . او جوانی قوی و چابک در فنون سواری بویژه شمشیرزنی ، سپاهیگری و آیین پهلوانی بوده و هیچکس در عصرش با وی برابر نبود.
هنگامی که وی را زخمی و با دستان بسته به حضور آقامحمدخان و سران قوم که به وی خیانت کرده بودند، بردند. آقا محمد خان پرسید: چرا سلام نکردی ؟ لطفعلی خان در جواب می گوید : اگر مردی در این جا هست بر او سلام باد! آقامحمدخان که به زیبایی و رشادت وی حسادت می ورزید با دستان خود دو چشم لطفعلی خان را از کاسه بیرون کشید و وی را نابینا ساخت و به مدت سه ماه به یک اسب بست و پیاده از کرمان به تهران آورد و در ارگ سلطنتی نگهداری کرد. هر روز او را شکنجه می دادند تا این که خودکشی کرد و یا در زیر شکنجه های هول بار از جهان رفت. برخی نیز نوشته اند که جلادان دستمال در دهانش کرده و با ترکه آن دستمال را در حلقش فرو برده و او را کشتند.
لطفعلی خان زند اینک در بازار تهران در اتاقی مجاور امامزاده زید آرامیده است. بدون هیچ آرامگاه و بنای یادبودی. آیا ما فراموشکارانیم یا تاریخ را از یادمان پاک می کنند؟
استاد صادق همایونی درنشریه ی عصر نو در باره ی داستان ترانه هایی که مردمان برای لطفعلی خان سرودند و بر مرگ آن دلاور مویه کردند، شرح مفصلی می نویسد و ان ترانه را با آنچه در کتاب از صبا تا نیما آمده نیز مطابقت داده و ترجمه انگلیسی آن را نیز آورده اند.
اسیر،کور و کشته شدن لطفعلی خان زند و به تبعید فرستادن خانواده وی به طبس به دستور آقامحمدخان که بانیرنگ و ناجوانمردی صورت گرفت، در میان مردم شیراز، موجی از نفرت ایجاد کرد. لطفعلی آن چنان شجاعت هایی از خودنشان داده بود که او را رستم ثانی نیز می خواندند و از ته قلب دوستش می داشتند و ستمی که بر او رفت آن چنان دل ها را سوزاند که وی را شهید تلقی کردند و در تعزیه خوانی که تازه در شیراز باب شده بود، به یادش می موییدند، نوحه می خواندند و می گریستند وبه قولی: «جماعتی از زندیان به هنگام سوگواری با سرها و سینه های برهنه در میادین و تکایا پس از مصیبت حسین بن علی از داستان های غم انگیز لطفعلی خان یاد می کردند.
توده مردم به ساختن اشعار و ترانه هایی پرداختند که بیشترشان از بین رفته اند و جز نمونه هایی از آنها در دست نیست :نمونه ای از آن:
هر دم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
لطفعلی خان ام کی میاد؟
روح و روان ام کی میاد؟
آرام جانم روح و روانم
غران میاد شیهه زنان
چون پا یغر از آسمان
مانند شاهین پر زنان
چون باده چون آب روان
نعلش طلا زینش طلا
غران بود چون آسمان
لطفعلی خان روز آن
قد سرو و ابروها کمان
شمشیر دستش خونفشان
چون وارد میدان شود
سرها فتد روی زمین
ترانه مفصل دیگری در وصف او ساخته شده که به صورت ناقص و پر از اشتباه در دست است و در کتاب «از صبا تا نیما» بدون ذکر مأخذ آمده است ولی متن دقیق انگلیسی آن را ادوارد اسکات وارینگ در سفرنامه دقیق خود ضبط کرده است،که با مقایسه متن موجود در از صبا تا نیما، تفاوت زیاد آنها آشکار است.
این متن انگلیسی به وسیله مسعود فرزادٰ حافظ شناس و شاعر و دکتر تراب بصیری استاد دانشگاه شیراز ترجمه شده است که در زیر متن مذکور در کتاب «از صبا تا نیما» و برگردان متن انگلیسی آن می آید.
بالای بان اندران
قشون آمد مازندران
بازم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
***
جنگی کردیم نیمه تمام
لطفعلی میره شهر کرمان
بازم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
***
حاجی ترا گفتم پدر
تو ما را کردی در به در
خسرو دادی دست قجر
بازم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
***
لطفعلی خان بوالهوس
زن و بچه ات بردن طبس
طبس کجا؟ تهران کجا؟
بازم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
لطفعلی خان مرد رشید
هر کس رسید آهی کشید
مادر خواهر جامه درید
لطفعلی خان بختش خوابید
بازم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
***
بالای بان دلگشا
مرده است ندارد پادشا
صبر از من و داد از خدا
بازم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
***
لطفعلی خان هی می کرد
گلاب نبات با می می خَورد
بختش خوابید لطفعلی خان
بازم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
***
اسب نیله نوزین است
دل لطفعلی پر خون است
بازم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
***
وکیل از قبر در آرد سر
بیند گردش چرخ اخضر
بازم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
***
لطفعلی خان مضطر
آخر شد به کام قجر
بازم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
برگردان شعر که در سفرنامه ادوارد اسکات وارینگ آمده:
۱
هر لحظه صدای نیزه به گوش می آید
چکاچک آن پشت سر هم و به تندی به ما می رسد
کسی که سوار بر غران بود کی پیدا می شود
۲
ای حاجی ابراهیم که من تو را پدر خود خواندم
چرا مرا از زادگاهم رانده ای
چرا خسرو و مرا به پادشاه غدار قاجار تسلیم کردی
ولی صدای نیزه بار دیگر به گوش تو خواهد رسید
و چکاچک آن پشت سر هم و به تندی شنیده خواهد شد
زیرا کسی که سوار بر غران می شد از بند تو آزاد شده است.
۳
روزگاری محبوب همگان بودم و مرا افتخار شیراز می خواندند
افسوس که هم اکنون زن و فرزندان من مانند پرنده ای در قفس به طبس برده شده اند
مرا به طبس چه کار؟
صدای نیزه قطع نخواهد شد
ضربه پس ضربه شنیده خواهد شد
زیرا سوار غران نزدیک است
۴
ای زن حاجی ابراهیم آیا به خاطر کارهای شوهر خود شرمگین نیستی؟
و ای مادر حاج ابراهیم وطن تو، تو را لعنت می فرستد
هنگامی که خانم های شرافتمند در طبس غش می کنند
تو لبخند می زنی و به بخت غدار خود اطمینان داری و تصور می کنی که در امان هستی ولی ما هنوز صدای نیزه را می شنویم
و همراه هر نسیم صدای آن بار دیگر به گوش می رسد
و سوار غران پدیدار خواهد شد.
۵
قاجارهای وحشی از مازندران به حرکت در آمده اند
دریغا که لطفعلی خان هم اکنون قدرت شاهی را می طلبد
ولی صبور باش و به یاد بیاور که خداوند عادل است
زیرا صدای نیزه هنوز به ما می رسد
همراه هر نسیم آن صدا تکرار می شود
و خداوند غران پدیدار خواهد شد.
۶
پادشاه دلیر در میدان جنگ است
مادرش برای فرزند خود دعا می کند و همچنین برای همسر او که خدا او را فدای شاه کند
دل هر دو آنها از غم آکنده است
و چهره آنها را اشک تر کرده است
ولی برای بم اکنون صدای نیزه شنیده می شود
و نسیم بر اثر حرکت نیزه به لرزه در می آید.
زیرا خداوند غران پدیدار شده است
۷
ای لطفعلی خان دلیر تو هنرنمایی هایی از خود نشان داده ای.
تو خود را با گلاب تازه کرده و از شراب پیروزی سرمست ساخته ای
ولی افسوس که فایده ای نداشته، زیرا بخت تو به خواب بوده است
اما هنوز صدای نیزه به گوش می رسد.
و چکاچک آن با هر نسیم نزدیک می شود
و سوار غران پدیدار خواهد شد.
۸
هان! مؤسس سلسله وکیل بزرگ
سر از قبر بر می آورد، افسوس، چه می بیند؟
فرزند دلیر او از تخت خود محروم شده و خائفی به جای او نشسته است.
پرده سیاه تقدیر بر قدرت زندیه کشیده شده
و صدای نیزه در خاموشی فرو رفته است.
نسیم دیگر آن صدا را تکرار نمی کند
و اسب دلیر و سوار بزرگوار آن دیگر پدیدار نمی شود.
۹
ای مردان شیراز، باغهای بهشت مانندی را که دارید. به چه کسی مدیون هستید؟
زندیه بزرگوار
ای زنان شیراز، چه کسی برای شما حمام های مرمر دلگشا و چشمه های خنک فراهم ساخت؟
زندیه بزرگوار
ای دوشیزگان شیراز چه کسی در میان آن حمام ها و چشمه ها جشن گل به پا کرد؟
زندیه بزرگوار
ای مردم هیچیک از شما به کسی که سوار غران بود کمکی نکرد!!
از یوهان فن گوته شاعر و دانشمند نامدار آلمانی یادداشت هایی به جا مانده است که وی در اصل برای درج در دیوان غربی- شرقی فراهم آورده بود. در میان این اوراق ترجمه ترانه ای یافت می شود که گوته قصد داشته است آن را به عنوان تصنیف های محلی ایرانی در دیوان خود ثبت کند ولی به عللی در چاپ نهایی از آن استفاده نکرده است. این ترانه ترجمه همان تصنیف محلی شیرازی است که مردم پس از مرگ لطفعلی خان زند در سوگ این دلاور ایرانی زمزمه می کردند و ادوارد اسکات وارینگ در سفرنامه خود به عنوان «سفر به شیراز» آن را نقل کرده است.
در باره ی شاعر مشهور، فتح علی خان صبا در لغت نامه دهخدا آمده است: خانواده فتحعلی خان از فترات دوره نادر و کریمخان به کاشان افتاده و برادر بزرگ تر فتحعلی خان میرزا محمدعلی خان پدر میرزا محمدحسن ملک الشعراء اصفهان متخلص به ناطق، وزیر لطفعلی خان زند بود.پس ازسرنگونی زندیه دستگیر و مورد سرزنش آقا محمدخان قاجار قرار گرفت و او را به جرم اینکه از قول لطفعلی خان نامه ای ناهموار به آقامحمدخان نوشته بوده، کشتند . فتحعلی خان قبل از آنکه چراغ زندیه خاموش و آفتاب قاجار بالا گیرد لطفعلی خان و سایر امرای زندیه را مدح میگفت و قصیدهی لامیه که در پایان همین مقاله آمده است در آن کتاب بود. شاید تنها اثری که از آن دیوان باقی است قصیدهی لامیه است که در مدح لطفعلی خان زند گفته و سپس با اندکی تصرف آن را به نام فتحعلی شاه گردانیده و آن قصیده این است :
جانب بندر بوشهر شو ای پیک شمال
به بر شاه فریدون فر خورشیدخصال
خسرو ملک ستان لطفعلی خان که بود
یاورش لطف علی یار خدای متعال .
که آن را بدین صورت گردانده اند :
جانب کشور جمشید شو ای پیک شمال
به بر شاه فریدون فر خورشیدخصال
خسرو ملک ستان فتحعلی شه که بود
یاورش لطف علی یار خدای متعال .
صاحب فارسنامه نیز می نویسد که فتحعلی خان مداح زندیان بوده است .: لطف علی خان پس از ورود بشیراز صیدمرادخان قاتل پدر خویش را بکشت و به تخت نشست و فتح علی صبا در تاریخ جلوس او گفت :
رسم عدالت چو کرد زنده به تاریخ او
گفت صبا او بود ثانی نوشیروان .
اما بر سر حاج ابراهیم کلانتر چه آمد: آقا محمد خان قاجار بعد از سقوط کرمان بمحض اینکه بر اورنگ شاهی نشست اورا به لقب اعتماد الدوله به عنوان صدر اعظم منصوب کرد. فتحعلی شاه،اعتماد الدوله را به عنوان صدر اعظم برگزید وبه افرادخاندان او زمین بسیار داد و برادر و پسرانش را به عنوان روسای نواحی منصوب کرد. به مدت چهارده سال او به عنوان نوکر دولت فردی موفق بود تا اینکه، به علت انتقاد و حسادت وتعدی و به زور ستانی،در سال ۱۲۱۵ ه. ق. او را دستگیر کردند و به طالقان فرستادند. حدود یک ماه بعد به دستور شاه قاجار، چشم او را میل کشیدند و زبانش بریدند و به قتلش رساندند. خاندان او هم دچار همین سرنوشت شدند. فرزند یازده ساله و بیمار او به نام علی اکبر از این مصیبت جان سالم به در برد.خاندان قوام الملک مشهور در شیراز از همین شخص تبار دارند.
*
پایان
منابع:
ابوالفضل وکیلی قمی.آقامحمدخان قاجار و لطفعلیخان زند، انتشارات سینا، تهران
سرهارفورد جونز. آخرین روزهای لطفعلی خان زند، ترجمه هما ناطق و جان گرنی، تهران
علیرضاشیرازی. تاریخ زندیه ، با مقدمه ارنست بئیر، تهران : گستره
میرزا محمد صادق نامی اصفهانی. تاریخ گیتی گشا . با تحریر و تحشیه دکترعزیزالله بیات .تهران
میرزا حسن حسینی فسایی. فارسنامه ناصری. تصحیح وتحشیه منصور رستگاری فسایی ، جلداول ، تهران، امیرکبیر.
ابوالحسن غفاری گلشنی. گلشن مراد . به اهتمام غلامرضا طباطبایی مجد ، تهران، زرین .
محمد هاشم آصف. رستم التواریخ ، تصحیح محمد مشیری ، تهران : امیرکبیر
استاد صادق همایونی ترانه لطفعلی خان و ترجمه آن رااز این دو منبع آورده اند:
یحیا آرین پور.از صبا تا نیما، یحیی آرین پور جلد دوم.
نامه خسرو ناقد نویسنده و منتقد ایرانی مقیم آلمان
پیتر آوری. تاریخ افشار و زند و قاجار.ترجمه ی مرتضا ثاقب فر.ناشر: جامی
عبدالرفیع حقیقت.قهرمانان ملی ایران. ناشر: کومش
نادر میرزا. تاریخ و جغرافی دارالسلطنه تبریز، مقدمه و شرح از محمد مشیری، تهران، اقبال
افراسیابی.بهرام. قلعه پری. انتشارات سخن.تهران.
سرجان ملكم .تاريخ ايران، ترجمه ميرزا اسماعيل، نشر اميركبير
شميم . علی اصغر، از نادر تا كودتای رضاخان ميرپنج، نشر مدبر
|
توضیحاتی راجع به سایت آزادی برابری
واقعیت این است که سایت آزادی – برابری توانسته است از فضای بازداشتهای سال 86 استفاده کند و با یک رشد بادکنکی ماهیت خود را با ماهیت گروه دانشجویی آزادی – برابری در نزد افکار عمومی یکسان کرده و اکنون که بعد از گذشت یک سال و نیم سکوت و انفعال دانشجویان چپ، گردانندگان این سایت در نبود هرگونه ساز و کار نظارت و تصمیم گیری در داب به نام کل جریان دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب اعلام موضع کرده و با نام این گروه اقدام به جعل بیانیه می کنند.
در پی یک سال و نیم افسار گسیختگی دارندگان پسورد سایت آزادی برابری اکنون تمام ساز و کارهای تصمیم گیری در داب از هم پاشیده است و دیگر هیچ تعریفی از دانشجویان آزادی خواه وبرابری طلب در دست نیست. تقریبا هیچ گونه ملاک و ساختاری برای تعیین عضویت کسی در این مجموعه وجود ندارد به طوری که کسانی که پسورد سایت آزادی برابری را در دست دارند می توانند به راحتی منکر عضویت هر منتقد یا مخالف خود در داب شوند و متاسفانه مسلما هر گونه تلاش برای پاکسازی دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب از فعالین غیر مستقل و وابسته با جار و جنجال تلویزیون پرتو، سایت حکمتیستها و سایت آزادی برابری، اقدامی پلیسی و اطلاعاتی معرفی خواهد شد. سایت آزادی برابری اکنون این قدرت را دارد تا به لطف 18 ماه سکوت و انفعال چهره های اصلی داب به سایت شاخه دانشجویی حکمتیستها تغییر ماهیت دهد و به عنوان حربه ای علیه خود گروه دانشجویی مستقل آزادی – برابری بدل گردد.
از آنجایی که تعیین تکلیف این عفونت کهنه که تن جنبش چپ داشجویی را بیمار کرده است کلید فعالیت مجدد چپ در دانشگاه است بنده تمام تبلیغات و فحاشیها و تهمتهای گروه حکمتیست و چند نویسنده ی انگشت شمار سایت آزادی برابری را به جان خریده و مطلب زیر را صریحا اعلام می کنم.
بنده سایت فعلی آزادی برابری را به هیچ وجه سایت رسمی دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب نمی دانم و با اعلام اینکه پسورد این سایت اکنون در دست بهرام مدرسی (از مسئولان خرده گروه حکمتیست) است. اعلام می کنم آقایان بهروز کریمی زاده و کاوه عباسیان با خیانت به دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب رسما با اسامی مستعار ژیلا آوانسیان و ندا شکیبا به عضویت شورای مرکزی گروه حکمتیست در آمده اند و سایت دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب را به گروه فوق پیشکش کرده اند. بنده آقای کاوه عباسیان سخنگوی خود خوانده ی داب را بازتاب دهنده ی منافع گروه حکمتیست در جنبش دانشجویی می دانم و اعلام می کنم هیچگاه چنین مسئولیتی از جانب دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب به اشان محول نشده است..
بنده جدا از آقایان و خانمها سعید حبیبی، پیمان پیران، مهدی گرایلو، مهدی الهیاری، ویکتوریا جمشیدی، آناهیتا حسینی، آرش پاکزاد، بهزاد باقری و تمام دانشجویانی که نامشان به عنوان فعالان و اعضای داب در افکار عمومی ثبت شده است تقاضا دارم با روشن کردن موضع خود در مقابل وضعیت گذشته و حال داب و سایت آزادی – برابری به وظیفه ی خود در رابطه با روشن شدن حقایق برای فعالان چپ داخل و خارج کشور عمل کنند.
بنده از رفقای عضو خط بازسازی و باز پسگیری داب تقاضا می کنم به دلیل پیوستن رسمی آقایان بهروز کریمی زاده و کاوه عباسیان به یک گروه سیاسی غیر دانشجویی آنان را رسما از داب اخراج کرده و هرچه سریعتر با انتشار بیانیه ای مبسوط، دزدیده شدن سایت آزادی برابری توسط مجمع العشایر حکمتسیم را به اطلاع افکار عمومی برسانند.
«به زودی مشروح تخلفات و سوء استفاده های گروه حکمتیست از نام و عنوان دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب در این وبلاگ منتشر خواهد شد و مجددا تاکید می کنم در صورتی که سایت آزادی برابری اقدام به موضع گیری در برابر دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب کند و سعی نماید با جعل عنوان دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب اقدام به مشوش کردن افکار عمومی نماید برای بنده و رفقای من چاره ای به جز تشریح کامل اتفاقات بعد از 13 اذر 1386 به منظور روشن شدن حقایق باقی نمی ماند.»
+ نوشته شده در سه شنبه هشتم اردیبهشت 1388ساعت 3:32 توسط عابد توانچه
GetBC(8);
یک نظر
خطر دیپورت رفیق پیمان پیران رفع شد.
پیمان پیران:
چندی پیش به دلیل آنچه که قانون غیر انسانی دوبلین خوانده می شود, پلیس نروژ قصد دیپورت من به کشود نامعلومی داشت. انعکاس این خبر و تشکیل کمپینی در اعتراض به پلیس نروژ از جانب فعالین دانشجویی داخل کشور و همچنین برخی گروههای انسان دوست خارج ایران موجب شد تا در مدت کوتاه کمتر از یک هفته پلیس از تصمیم خود مبنی بر بازگرداندن من به ایران و یا کشور دیگر منصرف شود.
ضروری می دانم از تمامی رفقا, دوستان و کسانی که در عقب زدن پلیس و حل بخشی از این مشکل مرا یاری دادند تشکر کنم. امید دارم که حل معضل پناهندگی و پناهندگان,این بردگان مدرن دنیای امروز در سایه تلاش برای آزادی و برابری و از بین بردن مرزها ادامه یابد.
+ نوشته شده در دوشنبه هفتم اردیبهشت 1388ساعت 17:14 توسط عابد توانچه
GetBC(7);
3 نظر
جعل اسامی ممنوع! این حنا دیگر رنگی ندارد!
دوستان به من خبر دادند که به نام من در وبلاگهای دیگر نظر می نویسند و سپس خود همان هایی که به نام من نظر نوشته اند با اسامی دیگری به من فحاشی می کنند. کاملا مشخص است که این نظرات جعلی یا کار عوامل اطلاعات است برای ماهی گرفتن از آب گل آلود و یا کار عشیره ی حکمتیستهاست برای تخریب من و خارج کردن خودشان از بحرانی که در آن گرفتار هستند.
من قبلا هم به صورت خصوصی به رفقا اعلام کرده ام که به عقیده ی من وبلاگ داب تهران دست پخت مشترک برادران گمنام امام زمان و بریده های حکمتیست است. شیوه ی بازار گرمی این وبلاگ هم کامنت نویسی با اسامی این و آن است. به آقایان!!! ژیلا آوانسیان و ندا شکیبا _ که به گفته ی اعضای محترم گروه حکمت: «تهرانی هستند و لهجه ندارند» _ می گویم که این نکته را برای برادران حکمتیست لهجه دار خود روشن کنند که این حنا دیگر رنگی ندارد و جعل اسامی دیگران تا مدت کوتاهی بیشتر بر همگان پوشیده نمی ماند.
گرچه مسئله ای روشن و واضح است اما برای تاکید بیشتر اعلام می کنم مطالب و نوشته های من در جائی به جز وبلاگ خودم درج نمی شود و بنده مدتهاست حتی یک نظر هم در وبلاگ دیگران قرار نداده ام. چه برسد به وبلاگ داب تهران که ثمره ی هم آغوشی اطلاعات رژیم با عشیره ی حکمتیست است.
+ نوشته شده در یکشنبه ششم اردیبهشت 1388ساعت 9:9 توسط عابد توانچه
GetBC(6);
5 نظر
.
این آخرین
هشدار
به مجمع العشیره ی حکمتیست هاست.
ما برای بازگو کردن حقایق آماده ایم.
دست از دشمنی با فعالین مستقل جنبش چپ بردارید.
+ نوشته شده در شنبه پنجم اردیبهشت 1388ساعت 18:11 توسط عابد توانچه
GetBC(4);
4 نظر
حماقتهای بی انتها
زندان مدعیان بی ریشه را رسوا کرد
و اکنون
دوباره آنچه که نیست را خزه گرفته است
بی آنکه چیزی باشد
بی آنکه فرصتی باشد برای دوباره رویاندن
+ نوشته شده در شنبه پنجم اردیبهشت 1388ساعت 14:54 توسط عابد توانچه
GetBC(5);
نظر بدهید
خصوصی سازی و بحران اقتصادی، مرگ کارگران مرفه
پس از آنکه محمود احمدی نژاد بر روی موج خواسته های چپ جامعه قرار گرفت و در انتخابات به پیروزی رسید دولت وی در مدتی کوتاه با کنار گذاشتن نقاب توده گرایی سریعا به اجرای تند ترین سیاستهای راست در ایران اقدام کرد.
در تمام مدتی که تئوری پردازان و سیاست مداران طبقه ی متوسط و بوروژوازی سنتی ایران به تحلیل احمدی نژاد به عنوان یک پوپولیست و یک نماینده ی طبقه ی متوسط به پائین ایران مشغول بودند، محمود احمدی نژاد به عنوان انتخاب کلیدی حاکمیت ایران در حال تدارک اجرای تهاجمی ترین سیاستهای اقتصادی بورژوازی تجاری ایران بود.
سیاستهای اقتصادی دولت احمدی نژاد حتی از سیاستهای اقتصادی دولت هاشمی رفسنجانی به عنوان راست ترین دولت عمر جمهوری اسلامی نیز پیشی گرفت و کم کم مشخص شد احمدی نژاد به عنوان نماینده ی یک قطب نو ظهور قصد کنار زدن بورژوازی سنتی ایران و حاکم کردن قدرت بورژوازی تجاری ایران را دارد.
تمام دولتهای جمهوری اسلامی ایران به منظور بقای حاکمیت و کنترل مردم همواره با در نظر گرفتن بودجه ای در رابطه با مصرف کالاهایی خاص مثل بنزین،آرد و ... سعی در آن داشتند تا به هر شکل ممکن طبقه ی متوسط و قسمتی از طبقه ی پائین ایران را تا حدودی از نظر معیشت تامین کرده و از ایجاد هر نوع آشوبی در زمینه ی تامین معیشت توده ها جلوگیری کنند اما دولت احمدی نژاد با کنار گذاشتن این سیاست ( که دلایل آن مفصل و قابل بحث است ) اولین قدم در رابطه با حذف بزرگرترین یارانه ی پرداختی دولت _ یعنی یارانه ی سوخت _ را برداشت و با سهمیه بندی بنزین و اجرای سیستم کارت هوشمند سوخت، کنترل کامل چرخه مصرف بنزین و گازوئیل را در دست گرفت و بیش از نیمی از راه را برای آزاد سازی کامل نرخ سود انجام داد. دولت احمدی نژاد همچنین برای آنکه از زیر بار مخارج کمر شکن چرخه ی تولید و صنعت خارج شود اقدام به اجرای یک خصوصی سازی گسترده کرد و شرکتهای بزرگ دولتی را به بخش خصوصی ( مهره های قطب نو ظهور بورژوازی ایران ) واگذار کرد.
در قدم بعدی دولت احمدی نژاد طرح تحول اقتصادی خود را به مجلس برد تا با قانونی کردن اقدامات بعدی خود بی هیچ مانعی به اجرای کامل سیاستهای اقتصادی خود بپردازد. اما مجلس تحت ریاست لاریجانی با عدم تصویب این طرح علنا از جنگ قدرت دو لایه از قدرت سیاسی_اقتصادی راست ایران برداشت.
سیاست در کشورهای تحت حاکمیت سرمایه بدون هیچ اما و اگری مستقیما با قدرت اقتصادی و منابع مالی یک گروه سیاسی ارتبط دارد و شکافی که امروز در میان جناح راست سنتی ایران شاهد آن هستیم تلاش آشکار هر یک از این دو گروه برای تصاحب سهم گروه مقابل است.
دولت احمدی نژاد اعلام می کند تمام آنانی را که در 15 سال گذشته فرار مالیاتی داشته اند را شناسایی کرده و آنها را وادار خواهد کرد مالیاتهای خود را بپردازند. در طول 15 سال گذشته کل قدرت اقتصادی ایران در میان راست سنتی، طیف کارگزاران و اصلاح طلبان تقسیم شده بوده و بنابراین احمدی نژاد از جانب قطبی که نماینده ی آن است به تمام گروه های دیگر راست اعلان جنگ رسمی می کند.
این جنگ قدرت به عرصه ی سیاست نیز کشیده می شود و طیف احمدی نژاد تلاش می کند هاشمی رفسنجانی _ به عنوان بزرگترین رقیب و کسی که بیشترین پتانسیل را برای دور کردن او از رهبر ایران را دارد _ را از صحنه ی سیاسی حذف کند. به ناگاه در سایتهای وابسطه به کارگزاران اعلام می شود که قصد دارند از هاشمی رفسنجانی، منتظری دیگری بسازند و کلیپ هایی بر روی مبایلها از «بعضی حرکات» فرزندان هاشمی در خارج از کشور پخش می شود. هاشمی رفسنجانی در اقدامی زیرکانه به عراق سفر می کند و در آنجا همچون یک رئیس جمهور از او پذیرایی می شود. رفسنجانی به دیدار آیت الله سیستانی ( بزرگترین مرجع نجف و حتی ... ) می رود و سیستانی از وجود کسانی چون رفسنجانی در جهان اسلام اظهار خشنودی می کند و نیز متاسف می شود که چرا از اندیشه های هاشمی در کشور خودش استفاده نمی شود! هاشمی به ایران باز می گردد و اولین حمله ی طیف احمدی نژاد ناکام می ماند.
الگوی «قدرت سازی» طیف احمدی نژاد دقیقا کپی برداری شده از الگوی قدرت سازی طیف کارگزاران است. استفاده ی سریع از قدرت سیاسی به منظور تقویت قدرت اقتصادی و ایجاد یک بدنه ی سیاسی از طریق ایجاد منابع درآمد برای مهره های وابسطه خود و آنچه که این دو طیف را رو در روی یکدیگر قرار داده است این است که منافع و درآمدهای جمهوری اسلامی دیگر کفاف سیر کردن شکم حریص همه ی طیفهای راست را نمی دهد و جنگ برای بقا اجتناب ناپذیر شده است.
اگر در زمان باقی مانده تا انتخابات ریاست جمهوری حاکمیت ایران تغییری در برنامه ی خود ندهد و المانهای تصمیم گیری همانهایی باشند که تاکنون در محاسبات سیاسی در نظر گرفته شده است، بدون در نظر گرفتن بازی رای ها خود احمدی نژاد مجددا به عنوان رئیس جمهور ایران «اعلام خواهد شد» و با بدست گیری قدرت در چهار سال آینده، رقبای اقتصادی و سیاسی طیف خود را به طور کامل از پا در خواهد آورد.
دقیقا به همین دلیل است که شخصی مانند موسوی علی رقم آنکه خود را «اصولگرا» می داند به عنوان کاندیدای «اصلاح طلب» معرفی می شود و تمام گروه های سیاسی ایران _ از بخشی از بدنه ی راست سنتی گرفته تا اصلاح طلبان _ همه در پشت سر او قرار گرفته اند و موسوی پس از سالها خانه نشینی نماینده ی سیاسی تمام مخالفان گروه سیاسی _ اقتصادی ای می شود که اجمدی نژاد نماینده ی آن است.
اما آنچه که بنده را به نوشتن این یادداشت واداشت وارد شدن به فضای انتخابات نیست. اینها گفته شد تا با روشن شدن آینده میان مدت سیاسی ایران (از منظر حقیر) امکان پیش بینی روند اقتصادی ایران مهیا شود. آنچه که در ادامه ی این سطور خواهد آمد مشاهدات عینی بنده در شهر محل سکونت خود اراک _ به عنوان چهارمین قطب صنعتی کشور _ است و ادعایی در رابطه با بسط آن به کل فضای کارگری کشور ندارم.
کارخانه های صنعتی دولتی مستقر در استان مرکزی نمونه ی بسیار عالی از پدیده ای بودند که به عنوان یک مشکل بزرگ در راه سازمان یابی کارگری در میان کارگران این استان مطرح بود. کارگران این کارخانه های دولتی بزرگ با برخورداری از حقوق و مزایای دولتی جزئی از طبقه ی متوسط تامین شده محسوب می شدند و انگیزه و امکان هیچ گونه فعالیت کارگری در میان آنان وجود نداشت. کارگران این کارخانه ها از نظر تعداد اکثریت جمعیت کارگری استان محسوب شده و کلیدی ترین بخشهای تولیدی را دست داشتند.
به جرات اعلام می کنم این قسم از کارگران با کنار گذاشتن تمام مخارج مسکن، پوشاک و معیشت، هنوز نیمی از حقوق دریافتی خود را در دست داشتند و بعضی از آنان با پس انداز خود به سرمایه گذاریهای بیرون از محیط کار خود مشغول بودند.
با روی کار آمدن دولت احمدی نژاد و اجرای سیاستهای خصوصی سازی تمام این شرکتهای دولتی _ که بعضی از آنان زیانده بودند _ به نهادها و افراد حامی دولت واگذار شد و حمایتهای دولتی مستقیم بر آنان از میان رفت.
پس از چهار سال اکنون همه ی این کارخانه جات بزرگ _ از جمله ماشین سازی، آذراب، آونگان، کمباین سازی، هپکو و ... _ عملا و علنا با اخراج تمام کارگران قرار دادی خود _ حتی آنانی که بیست و پنج سال سابقه ی کار داشته اند _ و نیز با استخدام نکردن نیروی جدید جایگزین نیروهای بازنشسته، نیروی کار خود را به نصف کاهش داده اند.
در تاریخ نگارش این یادداشت برای چندمین ماه پیاپی این شرکتها مجبور به تعویق پرداخت حقوق و یا پرداخت قسطی حقوق کارگران شده اند. مسئولان این شرکتها با حذف ناهار کارگران تهیه غذای خین کار را به دوش خود کارگران گذاشته اند و اعلام شده است به زودی سرویسهای رفت و آمد کارگران نیز برچیده خواهد شد. اکنون حتی کارگران فنی با سابقه نیز امنیت شغلی خود را در خطر می بینند و حرکات اعتراضی خود جوشی در میان کارگران دیده می شود. کارگران شرکتهایی که روسای کارخانه نهار کارگران را در آن قطع کرده اند در اقدامی «بدون ایجاد حساسیت امنیتی» از ساعات ده و نیم – یازده صبح کار را تعطیل کرده و با در دست گرفتن ضروف غذایی که از خانه آورده اند به بهانه ی گرم کردن غذا در مخیط کارخانه ها پخش می شوند. در ساعات میانی روز فضای کارخانه ها به پارکها بیشتر شباهت دارد. اعضای «شوراهای اسلامی کار» که تا پیش از این نمایندگان روسای کارخانه در میان کارگران بودند اکنون به شدت از جانب کارگران هر کارخانه تحت فشار هستند و مسلما در انتخابات بعدی این شوراهای «دولتی» ترکیب این شوراها کاملا دگرگون خواهد شد. کارخانه های تمامی کارخانه ها در ظهر روز موعد پرداخت حقوق، با اجرای نیم الی یک ساعت مراسم «قاشق زنی» اعتراض خود را به پرداخت نشدن حقوقها اعلام می کنند.
به نظر من آخرین _ و مهمترین _ تکه ی تکمیل این پازل کشیده شدن این وضعیت به پالایشگاه و پتروشیمی اراک است که گرچه تعدیل نیروها در آنها نیز به اجرا در آمده است اما همچنان از امکاناتی مثل ناهار، سرویس رفت و آمد و پرداخت به موقع حقوق برخوردارند و در ثانی فاقد حتی «شورا های اسلامی کار » می باشند.
نفت همواره شاه رگ حیاتی حکومتهای ایران بوده است و در صورتی که این وضعیت اجتناب ناپذیر اقتصاد ایران با پالایشگاه و پتروشیمی اراک نیز همان کند که با دیگر کارخانه های بزرگ استان مرکزی کرده است به زودی ما شاهد حرکات و به تبع آن سازمانیابی خود به خودی کارگری خواهیم بود که جنبه ی سراسری داشته و توان ایجاد فشارهای شدید به دولت را نیز خواهد داشت. مساله اینجاست که نیروهای چپ چقدر «توانایی» و «آگاهی» دارند که این حرکات جنینی و اولیه را در یک مسیر علمی قرار دهند.
+ نوشته شده در جمعه چهارم اردیبهشت 1388ساعت 21:38 توسط عابد توانچه
GetBC(3);
یک نظر
علیه وقاحت و فرصت طلبی خرده گروهک حکمتیست
در روز گذشته شاهد آن بودم که مسئولان سایت و تلویزیون وابسطه به خرده گروهک موسوم به«حکمتیستها» در اقدامی وقیح و گستاخانه به خود اجازه داده اند ضمن دخالت در امور گروه های چپ دانشجویی و اظهار نظر پیرامون وضعیت حقوقی _ قضایی دانشجویان چپ بازداشت شده در آذر ماه سال 1386 پا را از گلیم خود فراتر نهاده و سعی در تخریب چهره های مستقل چپ کرده اند.
بنده به دلیل آنکه یک ماه قبل از پایان دوره ی محکومیت خود مجددا با دو پرونده ی مفتوح سیاسی مواجه شدم و رسما به شدیدترین وجهی نسبت به هر گونه فعالیت وبلاگ نویسی هشدارهای جدی دریافت کردم، تصمیم داشتم تا فعالیتهای علنی خود را برای مدتی تعطیل کنم که وبلاگ نویسی در صدر این فعالیتهای علنی قرار داشت.
اما اکنون و از این طریق اعلام می کنم اگر یکبار دیگر خرده گروهک حکمتیست به خود اجازه دهد رسما ار تریبون خود بر گروه دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب اعلام مالکیت کند و به تخریب چهره ی فعالان مستقل چپ بپردازد، این اقدام آنان اعلام جنگ بر علیه تمامی چهره ها و گروه های مستقل چپ داخل کشور تلقی شده و به شدید ترین شیوه ی ممکن از طرف ما پاسخ داده خواهد شد و این وبلاگ منعکس کننده ی موضع رسمی بنده نسبت به این موضوع خواهد بود.
ضمنا از طریق همین وبلاگ و در حضور افکار عمومی به معدود عناصر _ هنوز ساکن کمپهای پناهندگی انگلیس و ترکیه نشده _ خرده گروهک حکمتیست در ایران اعلام می کنم از این لحظه به بعد در صورتی که تایید صحت هر خبری مبنی بر کارشکنی، تخریب، اقدامات پلیسی و ... آنان، مسئولیت ما در قبال حفظ اطلاعات آنها از عهده ی ما برداشته شده و سکوت خود را در رابطه با تمام آنچه که بر چپ دانشجویی رفته است _ با انتشار کوچک ترین جزئیات زمانی و مکانی _ خواهیم شکست.
۱۳۸۸ اردیبهشت ۷, دوشنبه
توضيحي پيرامون يک مصاحبه ي تحريف آميز
توضيحي پيرامون يک مصاحبه ي تحريف آميز
خسروشاکری
پس از دريافت شماره 64فصلنامه ی بخار،ا اين نامه در 28 مرداد 1387 توسط پست الکترونيک برای سردبير مجله، علی دهباشی، و نيز از طريق روزنامه نگاری آشنا برای وی ارسال شد. با اينکه از سر دبير مجله مستقيماً خبری نرسيد، روزنامه نگار آشنا خبرداد که سردبير به وی قول داده بود که نامه را در شماره ی بعد چاپ کند. اما چنين نکرد و پس از آن به آن روزنامه نگار گفته بود که همسرش ثروت او را برداشته و به «کانادا فرار کرده بود» و ديگر امکان انتشار بخارا را نمی داشت. اما چندی گذشت و شماره ی بعدی بخارا منتشر شد و بجای نامه ی اعتراضيه ی زير مقاله ی مرا، که در باره ی شادروان فريدون آدميت نگاشته بودم، بدون کسب اجازه، به چاپ رساند. بدين سان روشن شد که اين سردبير سارق، که پس از انقلاب کسی جز آبدارباشی شمس آل احمد در انتشارات رواق نبود، و سپس طی سال ها نوشته های منتشره ی ديگران در خارج از کشور را جمع آوری کرده، در داخل به چاپ رسانده، و حق التأليف آن ها را به جيب زده است، از نظر لطف بعضی ازمراکز قدرت دست و دل باز برخوردار بوده، و کيا و بيای مطبوعاتی اش از جانب دستگاه های حکومتی همچنان برجا مانده است؛ او به حمايت های مالی برخی دستگاه های حکومتی بسنده نکرده، و نشان داده است که از هرگونه اخلاق حرفه ای عاريست و بخاطر پول حاضر بوده است دست به هر سرقتی دست بزند و به هر دشنامگويی آلوده شود تا مواجب اش توسط آن دستگاه های حکومتی قطع نگردد.
با توجه به اينکه هيچ يک از روزنامه هاي ديگر هم که آن روزنامه نگار آشنا به آنها رجوع کرده بود حاضر به چاپ اين نامه نشدند، اين نامه به سردبير بخارا از طريق اينترنت پخش می گردد.
28 فروردين 1388
فصلنامه ي بخارا در شماره 64، آذر-اسفند 1386 مصاحبه اي با فردي به نام هوشنگ ماهرويان در باره ي کتاب مصطفي شعاعيان به نام هشت نامه به چريک هاي فدايي خلق ... (ني، تهران 1387) به چاپ رساند که موجب شگفتي، نه تنها من که مورد توهين قرار گرفته ام، بلکه همچنين بسياري از ايرانيان فاضل متعهد به مباني اخلاقي و حقوقي گرديد.
در اين شماره ي آن فصلنامه، ماهرويان، به دروغپردازي هايي در باره ي من دست يازيده است که انگيزه ي آن بر من روشن نيست، چون اين فرد را من هرگز نديده ام و نمي شناسم، و حتي نامش بر من ناشناخته بود تا اينکه کتابچه اي در «ستايش» زنده ياد مصطفي شعاعيان به چاپ رساند – آن هم با سرقت متن (plagiarism) يکي از نوشته هاي وي، که شعاعيان براي انتشار در اختيار انتشارات مزدک، فلورانس، قرار داده و در سال هاي 1350 منتشر شده بود.
توهين هاي نارواي او به من در مصاحبه ي منتشر شده در بخارا، با هدف تخريب حيثيت يکي از مبارزان عليه رژيم اختناق طی پنجاه سال گذشته و محقق دانشگاهي جز دروغ بيشرمانه نامي ندارد. ترديدي ندارم که هدف اين يورش فرهنگي جواناني هستند که کتاب ها و مقالات مرا در باره ي تاريخ سده ي بيستم ايران مي خوانند. ازين رو، لازم است، پس از تأکيد بر انگيزه ی مُخربانه ی حملات ماهرويان، که نوعي بَزَک «روشنفکرمآبانه»ي حملات حسين شريعتمداري به روشنفکران و مبارزان ضد امپرياليست با سابقه را دارد، نکات زير را ياد آور شوم.
او، بدون اينکه هرگز در پاريس محصل بوده باشد، پس از تکرار برچسب وقيحانه عليه من و برخي ديگر از کوشندگانِ مخالف رژيم اختناق پهلوي و مدافعِ همه ي زندانيان سياسي که در آن زمان توسط رهبري حزب توده با صدارت باند کيانوري پخش مي شد، به نوبه ي خود اين دروغ را پخش مي کند که:
«شاکري، اما دقت نظر و پيچيدگي آنچنان که مصطفي شعاعيان داراست را ندارد. و بسياري از مباحث مطرح شده توسط شعاعيان براي شاکري گنگ است» – ترّهاتي که روشن نيست توسط چه کسي در اختيار او قرار گرفته است. وي مي افزايد «او [شاکري] در پاريس هم کوشيد سر کلاس شارل بتلهايم و پولانزاس حاضر شود و کوشيد که تفکرات آنان را درک نمايد. اما وقتي کمي بحث پيچيده مي شد خروپف شاکري در کالج وينسن بلند مي شد و به خواب مي رفت. او با اينکه نقد شعاعيان بر سلطانزاده را چاپ کرد هيچگاه به ظرايف بحث او پي نبرد.» (ص 413 آن مجله)
کساني که مرا مي شناسند و با کارهاي من آشنايند مي دانند که رشته ي من در دوره ی دکترا در فرانسه تاريخ بود و نه جامعه شناسي سياسي پروفسور نيکوس پولانزاس (Nicos Poulantzas) و نه اقتصاد سياسي پروفسور بتلهايم (Charles Bettelheim). در پاريس دانشجوي دوره ي دکترا در (Ecole Pratique des Hautes Etudes, 6e Section Sorbonne)،و تحت هدايت سه استاد جهانشهير به نام هاي جورج هاپت (Georges Haupt)، الکساندر بنيکسن(A. Bennigsen ) و مارک فرو (Marc Ferro) به تحقيق و تدوين رساله ي دکترا اشتغال داشتم، و «راپورتور» جلسه ي دفاع ام هم پروفسور ماکسيم رودنسون (M. Rodinson) و رياست ژوري آن با پروفسور ژيلبر لازار (G. Lazar) بود. در آن سال ها، براي امرار معاش در بخش تعليماتي تلويزيون فرانسه ((ORTF به تدريس زبان انگليسي به کارمندان آن مؤسسه و همچنين در مؤسسه ی السنه ي شرقي دانشگاه سوربن (Langues Orientales, Sorbonnes) به تدريس تاريخ معاصر ايران مشغول بودم. علاوه بر اين ها، در آن دوران با ادامه به شرکت در فعاليت هاي کنفدراسيون جهانی دانشجويان و محصلين ايرانی (اتحاديه ملی) به اقدامات آن سازمان براي دفاع از همه ي اسُراي سياسي زندان هاي شاه کمک مي رساندم. با چنين برنامه ي سنگيني، و همچنين اداره ي انتشارات مزدک و تحقيقات و ترجمه هايم، وقت سرخاراندن نداشتم، که براي «خواب» به سر سمينار هاي آن دو استاد حاضر شوم. بدين سان، براي کساني که مرا نمي شناسند روشن مي شود که مصاحبه ي ماهرويان جز مشتي دروغ بيشرمانه نيست. اينکه اين دروغ های شاخدار در خدمت کيست بر کسی پوشيده نمی تواند ماند.
به خوانندگان بخارا توصيه مي کنم که آثار مرا مطالعه کنند تا صداي اعتراض خود را نسبت به اين دروغ های بيشرمانه به گوش سردبير مغرض برسانند.
اين هم گفتني است که من تنها دو بار به دانشگاه ونسن (اکنون به نام «پاريس 8») پانهادم. يک بار پيش از انقلاب به عنوان سخنران مهمان (conférencier invité) براي سه کنفرانس در باره ي تاريخ جنبش چپ در ايران. بيشتر دانشجويان آنقدر بازيگوش و غير معقول بودند که به استادي که مرا دعوت کرده بود گفتم که پس از آن يک بار ديگر به سمينار او پا نخواهم گذاشت، چون ادامه ي کنفرانس جز اتلاف وقت نمي بود. دگربار، پس از انقلاب بود. يکي از استادياران آن دانشگاه از پروفسور رودنسون خواسته بود که کسي را معرفي کند که در سمينار او در باره ي استالينيسم در تاريخ چپ ايران سه کنفرانس برگذار کند. رودنسون تلفن مرا به او داده بود تا از من دعوت کند. آن استاد يار، بوريس فرانکِـل (Frankel) بود. دعوت فرانکل را پذيرفتم. شاگردان کلاس او عبارت بودند از چند فرانسوي و مشتی خارجي که سه يا چهار تن از آنان ايراني بودند. در جلسه ي نخست، پس از اينکه در حدود ده دقيقه در باره ي تعريف استالينيسم ايراني صحبت کردم و گفتم که آن پديده از تاريخ، عادات، و سنن ايراني نيز ملهم است، ناگهان شاگردي قد بلند با داد و فرياد آغاز به حمله کرد و به دفاع از استالين و استالينست هاي ايران پرداخت. مات و مبهوت از آن رفتار نابرازنده در محيط دانشگاهي از سوي آن شاگرد – که ايراني بود – رو به فرانکل، ازو پرسيدم: «مرا به کلاس دانشگاه دعوت کرده ايد، يا به يک متينگ سياسي؟» فرانکل که خود متحير بود به من پاسخي نداد، اما رو به دانشجوي ايراني گفت: «خفه شو!/!tais tois)، لحني که تحقير آن شاگرد را القاء مي کرد. باز، پس از مدتي که سخن گفتم، آن دانشجو با قيل و قال به دفاع از استالينيست هاي ايران پرداخت. اين بار نيز من به آن استاد تذکر دادم که ادامه ي کنفرانس ميسر نبود. او ديگر بار با همان لحن به آن شاگرد برخورد کرد. محصل متعصب ناگزير از حفظ آرامش سمينار شد و آن ساعت درس به پايان رسيد. پس از اتمام درس به بوريس فرانکل گفتم که، بخاطر کيفيت شاگردانش، حاضر نبودم کنفرانس هاي بعدي را برگذار کنم. ياد آور شوم که اکنون در داخل کشور از آن دانشجوي سابق به نام يکي از «محققان و متفکران» ايران نام مي برند! اين دو رويداد راشرح دادم تا هم کيفيت، دست کم، بسياری از فارغ التحصيلان ايراني آن دانشگاه روشن شود و هم شايد منبع اطلاعات ماهرويان آشکار شود. من دانشجوي دانشگاه ونسن نبودم – حتي با اينکه استادان برجسته اي چون پولانزاس يا بتلهايم در آنجا هم تدريس مي کردند – چون کارم تحقيق و تدوين تز دکترا در دانشکده ی خودم بود. افتراهای ماهرويان شايسته ی خود او و سردبير اوست.
اينکه توانايي درک نوشته هاي شعاعيان را نداشته ام هم از مقايسه توليدات فکري من با آنچه شعاعيان نوشته است روشن مي شود – آثاري که، البته، به دور از اختناق پهلوي در خارج از کشور هيچ گروهي از اپوزيسيون، به روشي ضد دموکراتيک، منتشر نکرد تا اينکه من آن ها را نشر دادم. جواب آن هم در چنين مقايسه اي نهفته است.
در مورد درک شعاعيان از مسائل انقلاب – که کتابش را به عنوان شماره ی ويژه ی مسائل انقلاب و سوسياليسم (مانيفست ؟) در خارج از کشور منتشر کردم – خواننده می تواند به مقدمه ی انتقادی ام در همان شماره رجوع کند. اظهار نظر های شعاعيان پيرامون سلطانزاده نيز از ژرفای لازم برخوردار نبود، چه او با همه ی آثار آن نظريه پرداز حزب کمونيست ايران آشنا نبود و تنها با قرائت نخستين جلد از آثار وی که تا آن زمان منتشر شده بود (جلد چهارم اسناد تاريخی، انشارات مزدک) شتابزده به داوری رفته بود. استفاده از نام شعاعيان برای کوبيدن ديگران، البته،تنها در افراد غير فهيم و نادان مؤثر می افتد. قرائت آثار شعاعيان نشان می دهد که کوچکترين ربطی بين افکار وی و ترّهات امثال ماهرويان وجود ندارد.
ايکاش نويسنده و نشر دهنده ي آن ترّهات براي ورود به دانشگاه هايي که در آن ها تدريس کرده ام چون شاگرد تقاضاي اسم نويسي بکنند تا اعتبار تکيه زدن آنان بر کرسي «داوري» هم آشکار گردد.
خسرو شاکري، استاد بازنشسته ی مؤسسه تحقيقات عالی علوم اجتماعی (پاريس)
28 مرداد 1387
از سر دبير بخارا خواسته مي شود اين نامه را مطابق مقررات نظام مطبوعاتي در شماره ي بعدي، پائيز 1387 به چاپ برساند.
کسي که در کنار قفسه کتاب هاي قطور داد سخن مي دهد نمي تواند حداقل فارسي را هم بدرستي بيان کند؛ يک سر دبير، اگر حرفه اي مي بود، می بايستي جمله را به شرح زير تصحيح مي کرد:
«شاکري، اما[،] دقت نظر و پيچيدگي آنچنان[ي را] که مصطفي شعاعيان دارا است [بود] را ندارد[،] و بسياري از مباحث مطرح شده توسط شعاعيان براي شاکري گنگ است [اند]. او در پاريس هــم [مي] کوشيد سر کلاس شارل بتلهايم و پولانزاس حاضر شود[،] و [مي] کوشيد که تفکرات آنان را درک نمايد. اما وقتي کمي بحث پيچيده مي شد [،شاکري به خواب مي رفت] خروپف شاکري [و خُر و پُف او] در [کالج وينسن کلاس دانشگاه وَنسِن] بلند مي شد. و به خواب مي رفت
ماهرويان بنادانی فکر می کند که با پراکندن نام چند فيلسوف اروپايی دز ميان تُرّهّات اش می تواند بيسوادی خود را جبران کند و خوانندگان فهيم را فريب دهد.
۱۳۸۸ اردیبهشت ۴, جمعه
به همراه اظهارنظر رسانه های«انتگراسیون»، «پژواک ایران»، «سینمای آزاد»، «ایران تریبون»، «شورای کار»
پنجشنبه ۳ ارديبهشت ۱۳۸۸ - ۲۳ آپريل ۲۰۰۹
http://www.goftogoo.net/
۱۳۸۸ فروردین ۲۹, شنبه
میرحسین موسوی به روایت نامه خامنه ای به خمینی و قربانی فر به کنگرلو و شرح وضعیت، توسط منتظری با حضور موسوی:
میرحسین موسوی به روایت نامه خامنه ای به خمینی و قربانی فر به کنگرلو و شرح وضعیت، توسط منتظری با حضور موسوی: |
ایرانیان وضعیت هر سال را با بهار آن می سنجند و می گویند: سالی که نکوست از بهارش پیدا است. بهار امسال ایران با دستگیری دانشجویان و جوانان و ضرب وشتم خانواده های زندانیان سیاسی و دانشجویان آغاز شد. در آخرین روزهای سال قبل با مرگ وبلاگ نویس جوان و نیز دستگیری صدهها جوان دیگر در چهارشنبه سوری به پایان رسید. اخبار تعطیلی شرکت ها و کارخانجات در آخرین روزهای سال گذشته وضعیت شدیدا خراب اقتصادی ایران را به دلیل بی لیاقتی سران رژیم به خوبی نشان داد. از سیاست های ضد عدالت و ضد کارگر این حکومت در آخرین روزهای سال، یکی ترتیب اخراج کارگران در کارخانه قرقره و نخ زیبا بود. کارخانه مزبور که توسط بخش خصوصی خریداری شده بود، به محض واگذاری دو ماه بعد تعطیل شد. بعد از گذشت 2 ماه، کارگران را به کار دعوت کردند اما از تمام آنها آزمایش خون بعمل آوردند. به این ترتیب حدود 300 نفر از 500 کارگر آن کارخانه را به دلیل اعتیاد اخراج کردند و مابقی را باز خرید نمودند. این سیاست از حیله گرانه ترین ترفندهای اقتصادی این رژیم بود. به هر حال، قرار بر این بود وضعیت برخی از کاندیداها بررسی شود. نخست بنا بود احمدی نژاد و وضعیت او بررسی شود. ولی با مشاهده وضعیت این مفلوک که حالا دیگر هرکس او را تحقیر میکند حتی خامنه ای و میر حسین موسوی، سوگلی خمینی، وارد صحنه شد، لازم شد نخست کارنامه او بررسی شود: * خامنه ای میر حسین موسوی را خصم خود می شمرد: میر حسین موسوی از جمله افراد مورد اعتماد خمینی و گروههای سرکوبگر رژیم ازسال 60 به بعد بود. او از برجسته ترین مهره های رژیم به شمار می رفت. از اعضای حزب جمهوری اسلامی و نخست وزیر، بعد از مرگ رجایی و باهنر، بود. در جریان خرید و معامله اسلحه با امریکاییان و نیز در جنایات بر ضد زندانیان سیاسی در سال 67 مسئولیت حکومت را بر عهده داشت. رئیس جمهوری منصوب خامنه ای بود. چون از هاشمی رفسنجانی تبعیت می کرد و به خامنه ای اعتناء نمی کرد، وقتی خامنه ای برای دور دوم رئیس جمهوری شد، موضع قاطع گرفت و حاضر نشد میر حسین موسوی را بعنوان نخست وزیر، به مجلس معرفی کند. خمینی گفت: موسوی باید در مقام نخست وزیری بماند. خامنه ای به او نامه نوشت که میر حسین موسوی را لایق و صالح برای تصدی مقام نخست وزیری نمی داند. اما اگر ولایت با شما است هرگاه لازم می بینید او نخست وزیر بماند، حکم کنید و در قیامت هم پاسخگو باشید. من نمی توانم پاسخگوی نصب او به نخست وزیری باشم. گروهی از اعضای مجلس ملاتاریا نزد خمینی رفتند. خمینی گفت: حکم نمی کنم اما اگر کس دیگری جز او نخست وزیر شود، خیانت است. خامنه ای ناگزیر تسلیم شد و میر حسین موسوی را به نخست وزیری منصوب کرد. با آنکه مجلسیان می دانستند به خواست خمینی او نخست وزیر شده است، 99 تن به او رأی نداند. از آن زمان، نزاع بر سر «ولائی» و «تبشیری» بودن نظر خمینی، برخاست و ادامه یافت. * قربانی فر خزانه دار کودتاچیان نوژه، همکار میر حسین موسوی می شود: در جریان کودتای نوژه که هدف آن از هم پاشاندن شیرازه سازمان ارتش و زمینه سازی برای حمله عراق به ایران بود، از جمله افرادی که از آنها نام برده می شد، یکی منوچهر قربانی فر بود. او از سوی بختیار مأمور تأمین پول و اسلحه برای کودتاچیان بود. به نقل از کتاب خاطرات آقای منتظری - پيوست شماره 131: نامه مجدد آقاي منوچهر قرباني فر در مورد مك فارلين كه رونوشت آن را براي معظم له ارسال نموده بود بكلي سري است خصوصي است گزارش در 19 صفحه بنام خدا حضور برادر عزيز و ارجمندم آقاي محسن كنگرلو با عرض سلام و ارادت، آرزوي توفيق و سلامتي براي شما و خانواده محترم و التماس دعاي خير براي خود دارم. برادر جان براي آنكه بداني به خاطر اعتماد و احترام به مسلماني و شرافت و انسانيت و اعتقاد به مردانگي شما به چه مصيبت و گرفتاري بزرگي دچار شده ام، لازم است توجه تان را به مسائل ذيل جلب نموده و توضيح دهم كه عدم توجه و دقت جنابعالي، چه مسائلي براي يك برادر و يار وفادار و دوست فداكاركه همه چيز خود را براي شما و پيشبرد هدفهاي مقدسمان كه پيروزي در اين جنگ ميهني و تحميلي به گرو گذارده بوجود آورده ايد. برادر عزيز ترا به قرآن مجيد سوگند، ترا به جان بچه هاي عزيزت قسم، من بجز خدمت بجز دوستي بجز فداكاري بجز رنج و زحمت كشيدن چه بدي در حق شما كردم ؟ ؟ ؟ كه شما اينگونه كه شرح آن خواهد آمد با من رفتار نموديد. آيا من از شما انتظار دستمزد و پاداش و حق و حساب و توقعات مادي داشتم ؟ ؟ ؟ آيا شما تاكنون به من چيزي داده ايد؟ بجز اينكه صد بار استدعا كردم براي پيشبرد و پيشرفت و تسريع در كارهاي خودتان و دست يابي به منابع بهتر، مقداري خاويار، آنهم به هزينه خود من بفرستيد كه هرگز نفرستاديد و يكبار هم كه من خودم خاويار طلايي در تهران با هزار زحمت و هزينه زياد تهيه كردم و تحويل دفتر شما در تهران دادند، آنها هرگز به من نرسيد و معلوم نشد چه كسي و كجا آنها را خورد. من نمي خواهم به خدماتي كه به شما و به جمهوري اسلامي در گذشته كردم بپردازم، اما لازم ميدانم فقط به مسائل همين يكسال گذشته اشاره كنم . من و جنابعالي مشتركا، بيش از دو سال بود كه به هر در زديم و چه كارها كه نكرديم تا موشك تاو TOW و سلا حهاي مدرن ديگر تهيه كنيم ولي بالاخره به اين نتيجه رسيديم كه همه اين حرفها دروغ و داستان است و اينگونه موشكها و سلاح هاي پيشرفته و بسيار مدرن را فقط از دست دولتها ميتوان گرفت ونه از طريق واسطه ها و دلالان، لذا همانطور كه از سابقه امر دقيقا اطلاع داريد بواسطه روابط شخصي و دوستانه خصوصي بين خودم و تني چند از زمامداران فعلي آمريكا از حزب جمهوري خواه، عازم آنجا شدم و با آنها مذاكرات مفصلي كردم و گفتيم و شنيديم كه دوستي هميشه بهتر از دشمني است و از راه دوستي و صفا است كه ميتوان كدورتها و دشمني ها و سوء تفاهمات و نفاق را زدود و به حسن تفاهم رسيد و مسائل واقعي يكديگر را درك كرد و بعلاوه ما كه در جنگ هستيم چه بهتر حتي از راه مصلحت هم شده مويي از خرس بكنيم و از آنها وسائلي بگيريم زيرا هدف ما از اين حرفها مقدس تر و بزرگ تر است و چون از خود اطمينان كامل داشتم و به قول معروف كسي كه چيزي بارش نيست هراسي ندارد. فقط با یک پیام تلفني جنابعالي بلند شده و با يك هواپيماي اختصاصي بزرگ فقط درحالي كه 104 موشك تاو TOW همراه داشتم به تهران آمدم. درحالي كه قيمت آنها را خودم تهيه كرده و 20 روز قبل از آن به آمريكاييها داده بودم و به خداوندي خدا سوگند از آوردن همان هواپيما 56 هزار دلار هم ضرر كردم و آن را از جيبم پرداختم و به روي شما هم نياوردم، گفتم جاي دور نمي رود و اينهم سهم من براي پيروزي در جنگ و جبران كوچكي از گذشته ها، اگر به بايگاني مراجعه فرماييد، به گزارشي برخورد ميفرماييد كه در همان سفر خدمتتان دادم و گزارش جامع و مفصلي بود و امروز كه بيش از يك سال از آن زمان گذشته هر آنچه نوشته بودم به حقيقت پيوسته و به خصوص قيمت نفت و مسائل سياسي ديگر، بگذريم، بعد از آن بلافاصله يك هواپيماي ديگر با 400 موشك تاو برايتان فرستادم و از آن زمان تاكنون چه ها كه نگذشته. در يك سال گذشته من به شهادت خودتان كه به مسلمانيت اعتقاد دارم هر روز و هر شب چند بار به شما تلفن زدم و به طور متوسط فقط بيش از 300 دلار روزانه هزينه مكالمات من با شما شده است. در یک سال گذشته بعلاوه ارسال ده ها گزارش اطلاعاتي و خبري و گذرنامه و اسناد متفرقه براي شما، موجبات ايجاد حسن تفاهم و درك مسائل و تفهيم نظريات دولت ايران به مقامات كاخ سفيد را فراهم آورم و مهم تر از همه زمينه اي فراهم آوردم كه آمريكاييها سرشان را جاي پايشان گذاردند و به تهران آمدند و در راس هيئتی هم دومين شخصيت حزب جمهوري خواه و با نفوذترين شخص روي رئيس جمهور، معروف به پسر خوانده ريگان (رابرت مك فارلين) بود كه خدمتتان آوردم تا رسما اعلام كند كه جمهوري اسلامي را رژيمي بحق و مردمي و قابل احترام و ستايش ميدانند و حاضرند محرمانه در كنارمان قرار گيرند تا انشاء الله كار جنگ را يكسره كنيم و با ما دوستي كنند. بعد از خدا خود شما بهتر ميدانيد كه من در ايجاد دوستي و رابطه ويژه بين ايران و دولت جديد فرانسه نقش اساسي را ايفا كردم و درحالي كه به توافق سری و قطعي براي بارگيري كشتي اول در پاريس دست يافته بودم و همه كارها آماده شده بود، درست روز بعد از آن بدون كوچكترين خبري از طرف شما و بدون اطلاع من، جناب معيري معاون محترم نخست وزير به پاريس تشريف آوردند و درست برخلاف جهتي كه من با هزار زحمت و حيل رفته بودم حركت كردند و دو پا را در يك كفش كرد كه مسعود و دستگاه او از پاريس بايد برود. من همان روز به شما تلفن كردم كه به جناب نخست وزير بگوئيد، فورا به آقاي معيري دستور فرمايند كه در مورد رفتن مسعود اصلا پافشاري كه نكنند هيچ، بلكه بگويند حضور او در فرانسه از نظر ما بلامانع است، زيرا با حضور او در پاريس بارگيري فوريش امكان پذير شده بود. ولي شما گفتيد ايشان ديگر رفته است و نخست وزير چنين كاري نمي تواند بكند و بنده هم بالاخره معني هماهنگي را فهميدم و نتيجتا آبروي مرا برديد و اينها فكر كردند كه من دروغگو هستم. و اين حرفها را که باید اجازه دهيد ما كشتي اول را بارگيري كنيم، جزو شرايط است، از خودم درآورده ام، و وقتي خيلي اصرار كردم، گفتند تو چه كاره اي و كو اجازه ات ؟ نفر دوم دولت، خودش اينجاست و ميگويد برود، تو ميگويي بار شود. برو بابا دنبال كارت !! گرچه اين عمل براي هميشه در ذمه من است و من قاطعانه اطمينان ميدهم كه با نهايت قدرت و سرعت ميتوانم اينكار را انجام دهم درحالي كه درست 39 روز است سر همين قضيه هتل هيلتون ژنو و ماجراي آن من را روي هوا نگه داشته اي و نمي دانم چگونه بايد از دست اينكار كه تقريبا تمام راه را رفته خلاص شوم. من در اين يك سال گذشته نه تنها هر روز و هر شب چندين نوبت به شما تلفن زده ام، بلكه فقط سه بار به تهران آمدم، شش بار به آمريكا رفتم و يك بار هم به دستور شما فقط با يك اطلاع 8 ساعته براي ديدارتان به دبي آمدم و بيش از 50 بار به كشورهاي اروپايي و خاورميانه سفر كرده ام، حتما بيش از 30 بار از نقاط مختلف دنيا فقط براي چند ساعت به فرودگاه فرانكفورت رفته ام تا آقاي آدم بيك، نماينده جنابعالي را ملاقات كنم و اسناد و اوراق و يادداشت هايي را به وسيله پيك براي شما ارسال دارم. مخارج و هزينه هاي سرسام آوري را متحمل شده ام كه فقط خدا شاهد آن است. من هرچه وسائل براي شما حمل شده، وجه آنرا دو هفته زودتر به آمريكاييها پرداخته ام و آن وسائل به شما تحويل گرديد بدون آنكه نامه اي، تلكسي، تلگرامي، ضمانتي، چكي از شما داشته باشم و هميشه چندين روز پس از تحويل با تاخير وجه آنها را به من پرداخته ايد، من خداوند بزرگ را به شهادت ميطلبم و به دوستي دو مرد سوگند ميخورم، من بجز ضرر مادي و رنج و ناراحتي روحي از دوستي شما خيري نديده ام و حالا كه شما با آمريكاييها در تماس مستقيم هستيد، بپرسيد و تحقيق كنيد آيا من بجز ضرر در كار شما نفع ديگري داشته ام؟ آنها دولت هستند نمي توانند دروغ بگويند و دوستي و رابطه آنها با شما بسيار مهمتر و با ارزش تر از رابطه شخصي من با آنها است. هر آنچه كرده ام به خاطر آينده و به خاطر دوستي و براي ثبوت حسن نيت و صداقتم بوده است. من به زحمات و ضررهايي كه در مورد بارگيري كشتي دوم و اعزام دو هيئت برزيلي و سوئيسي و بلژيكي و كانادايي در سه نوبت به تهران و اقامت طولاني آنها و ارسال چندين تن بار آنها كه همه به هزينه من انجام گرفت و كوچكترين نتيجه اي هم نگرفتيم، نمي خواهم اشاره كنم. من در همين سفر آخر خودم به تهران يعني 40 روز قبل، بيش از پنج طرح مهم اساسي و حياتي و مادي آوردم كه به هيچ كدام از آنها كوچكترين پاسخي هم نداده ايد به من. ديگر ثابت شده كه رنج بيهوده ميكشم و وقت تلف ميكنم و اين راه به تركستان است. اما برادر عزيز! شما در مقابل براي من چه كرديد؟ جز اينكه با اين كار آخرتان و عدم پرداخت پول مردم پس از دو ماه مرا به نابودي و به باد رفتن حيثيت اجتماعي و بانكي و سياسي انداخته اي. اين است محبتهايي كه بشارت ميداديد و رافت اسلامي براي آنان كه به شما بازگردند؟. من بارها به شما تذكر دادم كه به خاطر بسياري مسائل شخصي و خصوصي من با آمريكايي ها كه قابل شرح نيست، شما چنانچه موقعيت مرا تحكيم و تقويت كنيد، من هر آنچه را كه بخواهيد و حتي به نظرتان غير ممكن است، ميتوانم از آنها براي شما بگيرم. اما شما برخلاف تمام اصول و ضوابط شرع و عرف و سياست و اطلاعات و انسانيت، نامه بكلي سري را كه در مورد آنها به شما نوشته بودم كه چه چيزها ميتوان از آنها گرفت، آورديد و در هتل هيلتون عينا به آنها داديد و من براي آنكه به شما ثابت كنم دروغ گو نيستم و يك انسان صادق و فداكار هستم، روی يك پا ايستادم و اصرار كردم تا شما مجبور شديد آن گزارش را فتوكپي كرده و به آنها يك نسخه بدهيد. اما در مورد اين قضيه آخر و آمدن آمريكاييها و مقداري از وسائل يدكي، لازم ميدانم كه شرح ما وقع را آنطور كه گذشته است دقيقا بازگو كنم كه صددرصد مورد تاييد جنابعالي نيز ميباشد. شما در طي مدت دو روز و چهار ساعت مكالمات تلفني، ليستي كامل با تمام مشخصات را كه شامل 240 قلم و 4030 عدد وسائل يدكي مختلفه مربوط به سيستم ضد هوايي موشكهاي هاگ بود به من داديد و گفتيد اگر موافقت كنند كه مقدمتا اين وسائل را در اختيار ايران گذارند، ما هم قدمهاي مثبت براي آنها برخواهيم داشت، من آن ليست را به آمريكاييها دادم، البته اين قضيه بعد از آن بود كه خود جنابعالي و هيئت ايراني با مقامات آمريكايي در فرانكفورت ملاقات كرده بوديد. آمريكاييها بعد از يك هفته پاسخ دادند كه اين كار بسيار مشكلي است زيرا مربوط است به سيستم سال 1975 و ما بايد آنها را از گوشه و كنار دنيا با مشكلات فراوان تهيه كنيم، ولي چون حسن نيت داريم، بطور اصولي براي انجام اين كار موافقيم. اما لازم است ليست رسمي و كتبي به ما بدهيد تا دقيقا عمل شود. جنابعالي هم ليست رسمي را فرستاديد. آنها بررسي كردند و گفتند كه 6 قلم از اين ليست مقابل مشخصات آن سفيد است و 9 قلم ديگر هم نه توليد ميشود و نه موجود است، ولي عدم وجود آنها از نظر فني هيچ تاثيري ندارد و در مورد 10 قلم ديگر هم گفتند آن تعدادي كه مورد درخواست است، فعلا موجود نيست و دو ماه طول ميكشد تا آن تعداد را هم تهيه كنيم. من در سه نوبت متوالي اين موضوع را كه تعدادي مقابل آنها سفيد است و تعدادي اصلا موجود نيست و تعدادي هم موقتا يعني در زمان تحويل كسري دارد با ذكر دقيق شماره و مشخصات آنها در اختیارتان گذاشتم و آقاي سام، از وزارت دفاع هم كه فارسي ميداند، تلفني از لندن قبل از آمدن به تهران، با شما صحبت كردند و دقيقا اين موضوع را به اطلاعتان رساندند. شما فرموديد اشكالي ندارد اما آن اقلامي را كه كسري دارند، حتما بايد تهيه و تحويل دهند و ما عين تعداد مورد تقاضاي خود را ميخواهيم. آمريكاييها قيمت ليست درخواستي را پس از محاسبه دادند كه بيست و چهار ميليون و سيصد و هفتاد و سه هزار و دويست دلار ميشد (24373200) كه بايد ده روز قبل از تحويل بپردازيم و اين مبلغ شامل اقلامي كه فعلا كسري است نمي شود. من بيش از پنج بار به جنابعالي اطلاع دادم كه آقا جان ليستي را كه درخواست كرده ايد منهاي رقمهاي كسري كه بعدا تامين ميكنند، 24 ميليون و چند هزار دلار ميشود كه شامل كليه هزينه ها از قبيل چندين بار حمل و جابجايي، بيمه، پاك كردن مارك و آزمايش نهايي و بسته بندي ميباشد و يكبار هم که من قبلا به شما اطلاع دادم فردا كه تلفنا مذاكره ميكنم، آمريكاييها در لندن هستند و روي خط خواهند بود و جنابعالي براي اينكه اطمينان حاصل کنی من دروغ نگفته ام، براي چندمين بار و وسط مذاكرات، قيمت دقيق را خواستيد كه من به اطلاعتان رساندم درحالي كه آنها در اطاق بودند و روي خط و مشتركا با شما صحبت ميكرديم، فرموديد اشكالي ندارد جنس را حركت دهيد و هرچه بيشتر ممكن است با خود همراه بياورند. اگر ممكن است حتي بيش از 5% آنرا. ولي هواپيماي آنها مارك نداشته باشد و گذرنامه هاي آنها هم آمريكايي باشد، بار هم مارك نداشته باشد. من كه طبق معمول هميشه وجه جنس را از بانكها موقتا تهيه كرده و به جاي شما ميدادم، به اطلاع رساندم كه قيمت جنس اين بار فوق العاده زياد و تامين آن از محل اعتبارات بانكي و نقد كردن سفته هاي اعتباري خيلي مشكل است، فرموديد ضمانت نامه بانكي ميدهيم، پنج روز به اينكه چگونه شما ضمانت نامه بانك ملي بدهيد يا بانك مركزي گذشت و هيچ كس و هيچ بانكي حاضر نشد در مقابل ضمانت نامه هاي اين دو بانك، حتي يك دلار هم به ما اعتبار بدهد و گفتند اين قانون است به كشور در حال جنگ، اعتبار نمي توانيم بدهيم. شما فرموديد معطل نكن كار خراب ميشود هرجور شده تهيه كن، به محض ورود ميپردازيم. اينبار مثل دفعات قبل، يكروز هم تاخير نمي شود. ميخواهي چك شخصي مرا از آدم بيك در فرانكفورت بگير و به بانك بده! عرض كردم وقتي ضمانت نامه بانك ملي و بانك مركزي را نمي پذيرند، چك شما به چه درد ميخورد؟ به هرحال با گرفتن سفته هاي تاييد شده دوست سوري مشتركمان و دو شركت نفتي كه دائما براي آنها از ليبي نفت ميخرم و قرار دادن آنها به علاوه تعهدات شخصي از محل اعتبارات در كرديت سوئيس C.S.B ژنو كه از آن اطلاع داريد، كل مبلغ را براي مدت سه هفته يعني تا اول ماه جون وام گرفته و در مقابل چك تضميني هم به بانكهاي لندن داديم و عينا وجه مورد درخواست را در اختيار آمريكاييها قرار داديم. در اينجا لازم است خاطر نشان سازم كه من طي گزارشي كه به تهران فرستادم و حتما كپي آن در بايگاني هست، توضيح دادم كه آمريكاييها گفتند، اينبار ايرانيها فكر بسيار عاقلانه اي كرده اند و چيزي خواسته اند كه خيلي بدرد آنها ميخورد و با هزينه اي حدود 25 ميليون دلار، يك سيستم موشكي ضد هوایی را كه خريد آن امروز حداقل 2 ميليارد دلار هزينه دارد بطور كامل و فعال مورد استفاده قرار ميدهند. يعني من قيمت وسائل مورد درخواست شما را كتبا نيز قبل از ورود آنها به شما گزارش كرده ام. آمريكاييها گفتند كه به آقايان اعلام فرمايند ما چندين قلم از وسائل مورد درخواست آنها را كه جزئي از كل يك قسمت بود، به جاي آن جزء به صورت كامل فرستاديم. چون ميدانيم جايگزيني آن آسان تر و موثرتر ميباشد و بعلاوه با اينكه ايران تقاضا نكرده بوده ما ميدانيم كه آنها احتياج به ده ژنراتور ديزل مخصوص دارند و ما آن اجزاء را كه به صورت كلي داديم و اين ده ژنراتور ديزل كه به وزن سه تن ميباشد نيز در محاسبه منظور نگرديده و هديه اي است از طرف ما. بعلاوه ما آماده ايم مجانا كارشناسان مخصوص خود را با گذرنامه غير آمريكايي براي مدت يك هفته همراه با وسائل آزمايشي و وسائل راه اندازي و اندازه گیری را به ایران اعزام داريم تا اين سيستم موشكي، مانند ساعت سوئيس و با خطاي صفر برايشان كار كند و بنده آنرا خدمتتان نوشتم و وقتي هم آمريكاييها در تهران بودند، خودشان اين موضوع را اطلاع دادند كه مانند بقيه كارهاي ديگر، پاسخي داده نشده. آمريكاييها در تهران چند بار تاكيد كردند كه قيمت كل 240 قلم وسائل يدكي مورد درخواست ايران را منهاي ارقام كسري، تماما دريافت داشته اند و بنده چند بار در حضور خود شما و آقايان ديگر اين مسئله را روشن كردم. آمريكاييها در مذاكرات طولاني توضيح دادند كه قبل از آنكه وجه جنس را دريافت كنند، هيچ كاري نمي توانند انجام دهند و چند بار توضيح دادم كه 2 4 ميليون دلار به دولت اين آقايان كه اينجا حضور دارند، به حساب شما قبلا پرداخت شده است. پس از ترك آقايان از تهران و در مذاكراتي كه جنابعالي با من داشتيد، فرموديد كه بايد حتما كسري بقيه اقلام را تامين كنند و با بقيه بياورند و ليستي هم به من داديد كه شامل 177 عدد وسائل يدكي كسري ميگرديد، من عرض كردم نمي دانم قيمت آنها چيست، پس از مراجعت و مذاكره با آمريكاييها، نتيجه را خدمتتان عرض ميكنم. ليست را به آنها دادم. گفتند يك هفته تا ده روز طول ميكشد تا اين قيمتها و محل هايي كه ميتوانيم آنها را تامين كنيم، روشن شود. من خدمتتان اصرار كردم كه مدت زيادي از پرداخت وجه به آمريكاييها و تحويل حدود يك پنجم از وسائل گذشته، فعلا وجه اين وسائلي را كه آمده بعلاوه وجه كسري جنسها بپردازيد كه ما اقلا چند درصد از طلب بانكها را پرداخت كنيم تا فرصت بيشتري داشته باشيم كه اصل قضيه را بكلي حل نماييم و همه وسائل يكجا وارد گردد. فرموديد بسيار خوب و چندين روز مرا معطل کرديد كه امشب زنگ بزن نشد. فردا ظهر زنگ بزن نشد. فردا صبح زنگ بزن نشد، جمعه شد نشد، تا خلاصه آمريكاييها قيمت اجناس كسري را هم دادند و من خدمتتان دادم. فرموديد حالا بايد جزء به جزء قيمت هر240 قلم را بدهي. عرض كردم اين كار عملي نيست، چون همانطور كه مسبوقيد، اينها را از كارخانه و يا شركتي نخريده اند> بلكه آنها را از نقاط مختلف دنيا به اشكال مختلفي جمع آوري كرده اند و خود شما به خوبي از آن آگاهيد. فرموديد درست است فقط از نظر حسابداري و بودجه لازم است. من به آمريكاييها گفتم، جواب دادند تقريبا غير ممكن است و وقت زياد ميخواهد تا محاسبات جداگانه به عمل آيد. ولي گفتند موضوعات و نكات ذيل را دقيقا براي آقايان روشن فرماييد. من پس از يك هفته كه قيمتها را به جنابعالي دادم و دو ساعت و سي دقيقه دادن ليست به جزئيات قيمتها طول كشيد، فرموديد تا فردا وجه آن وسائل را كه آمده بعلاوه وسائل كسري به حساب بانك سوئيس واريز ميگردد. كه البته اين فردا هرگز نيامده. 6 روز طول كشيد، من روزي سه بار به جنابعالي تلفن زدم كه چه شد، فرموديد فردا درست ميشود ظهر زنگ بزن، شب زنگ بزن، صبح زنگ بزن و بالاخره پس از 6 روز مصيبت كه بنده هر روز فشار بانكها و فشار كساني را كه از آنها سفته گرفته بوديم خدمتتان توضيح ميدادم، يك شب گفتيد كار خراب شده. عرض كردم چرا؟ فرموديد ما يك فيش و ليستي داريم از اين وسائل مربوط به سال 1985 در همين كارخانه. يعني مربوط به 18 ماه قبل كه كارخانه قيمت اين وسائل را داده و 6 برابر ارزانتر است از قيمتهاي آمريكاييها. من خدمتتان عرض كردم اين نمي تواند حقيقت داشته باشد و قطعا كسي خلاف گفته به هر حال بلافاصله به آمريكاييها مراجعه كردم، گفتند بكلي مزخرف است، چون اين وسائل كه ايران خواسته بود متعلق به يك كارخانه نيست و در 54 كارخانه مختلف و در ايالات مختلف آمريكا توليد ميشود و هر كارخانه كاري جداگانه دارد و بعلاوه رسما به آقايان بفرماييد يك بار به ما در تهران بدترين توهينها را كرديد و فرموديد كه ما اجناس دست دوم و كار كرده براي شما آورده ايم كه بعدا كارشناسان خودتان آزمايش كردند معلوم شد اشتباه كرده ايد و معذرت خواستيد. حالا ما را دزد هم ميكنيد. به آقايان بگوييدكه البته هيچ كدام از اين وسائل از كارخانه اي تهيه نشده و ميدانيد چگونه ابتياع كرده ايم و قيمت چند بار حمل و بيمه و بسته بندي را داده ايم؟، ما به عنوان يك ابرقدرت كه بخاطر حسن تفاهم و دوستي و رابطه نوين قدم جلو گذاشته ايم، نه حق داريم و نه ميتوانيم كار تجاري بكنيم و اگر آقایان فكر ميكنند كلاهي سرشان رفته، فورا جنس را پس بفرستند و هيچ هزينه اي هم به آنها تعلق نمي گيرد و ما پول شما را تمام و كمال ميدهيم. ما بعنوان يك ابر قدرت اگر در جايي مقاصد مادي و بهره برداري اقتصادي داشته باشيم، دنبال فروش چند وسائل يدكي، آن هم مال ديگران نمي رويم بلكه دنبال ميلياردها ميگرديم و اين هم دست مزد ما و توهين آخر. گفتند ما وقتي وسائل را به اين شكل و با اين سرعت بخواهيم ممكن است گاهي اوقات تا 10 برابر قيمت اصلي هم گرانتر بخريم، اما ما در اين مورد نهايت تلاش را براي شما كرده ايم و فكر ميكرديم كه جاي تشكر و سپاس بسيار از طرف شما خواهد داشت. گرچه ما تعهد ميكنيم در آينده وسائلي كه در انبارهاي خودمان موجود باشد و مورد نيازتان است، با همان قيمت كه خود ما يعني دولت آمريكا ماهها و سالها قبل از كارخانجات تهيه كرده، عينا در اختيارتان بگذاريم كه امروز براي خود ما شايد دو سه برابر تمام ميشود. مانند موشكهاي TOW كه در گذشته به شما داديم. خطاب به جناب آقاي موسوي نخست وزير - تاريخ 67/7/9 بسمه تعالي 2 - كمبودها و تبعيضها و تورم و درآمد كم و اختلاف قيمتهاي بي رويه كه منشا عمده آنها خود دولت و عدم تخصص و دلسوزي و تنگ نظريها و سخت گيريهاي بعضي مسئولين بازرگاني و صادرات و واردات كشور و دخالت و تصدي بسياري از ارگانها نسبت به تجارت بي حساب از قبيل سپاه و بنياد شهيد و امثالها ميباشد، اينها همه وضع اقتصادي كشور را فلج كرده است. والسلام عليكم این نامه بروشنی، آن روزگار سیاه را گزارش می کند. طرفه این که مهندس عزت الله سحابی، در ماهنامه خود، ایران فردا، نوشت ظرف آن دوران، 100 میلیارد دلار گم شد. در مجلس، رقم را به 105 میلیارد دلار رساندند. جریان گذار مداوم از بد به بدتر و از بدتر به بدترین، این را ببین که همان مهندس سحابی محاسبه آن روز خود را از یاد برده و به این گمان که میر حسین موسوی، به بدی احمدی نژاد نیست، امروز، میرحسین موسوی را با چرچیل مقایسه می کند. و آن دوران را که به اقرار همین میر حسین موسوی، همه سال از تولید ملی و در نتیجه در آمد سرانه مردم کشور کاسته می شد، دورانی از نظر اقتصادی موفق توصیف می کند!! 1 - پس از جنگ، انتظار تحول اساسي در اقتصاد و سياست و برخورد با مردم ميرفت. 3 - در بازرگاني خارجي، دولت موفق نبوده و بيست درصد براي بخش خصوصي بسيار كم است. دولت بيشتر بايد نظارت كند. 4 - امروز كشورهاي چپ رو و تند هم به اشتباه خود واقف شده اند و سياست درهاي باز را تعقيب ميكنند و به مردم بيشتر بها ميدهند. بايد مسئولين تنگ نظر و سختگير و بي اعتنا به مردم، اساسا تعويض شوند چون ترك عادت براي بعضي ميسر نيست. 5 - امروز بهانه جنگ برطرف شده. بايد بتدريج صف و كوپن را كنار گذاشت و به مردم بيشتر بها داد. 6 - تعزيرات حكومتي موفق نبوده است و ناراحتي زياد درست كرده. كار، نوعا به دست بچه هاي خام و عقده دار افتاده و خود اين سياست، موجب بسياري از كمبودها و نابرابريها شده. شما به گزارشهاي مسئولين صد درصد اعتماد نكنيد!. 7 - اطلاعات و سپاه و كميته ها و دادستانيها و بازجوها و امثالهم، بايد در روش خود تجديد نظر كنند. ما از باز داشتهاي زياد و تنديها و تعزيرات و بستنها و كشتنها نتيجه نمي گيريم. به علاوه مردم را كه سرمايه كشور و انقلابند، زياد ناراضي ميكنيم و به عده زيادي در اثر اشتباه مسئولين و مامورين، ظلمهاي بي جبران ميشود. "و الملك يبقي مع الكفر و لا يبقي مع الظلم ". دنيا هم با تبليغات خود، ما را محكوم ميكند و در انزواي سياسي قرار ميگيريم. در بازداشتها و تعزيرات، بايد به مقدار ضرورت قناعت كرد. اساس دين مقدس اسلام بر عفو و اغماض و گذشت است. سوره هاي قرآن با نام رحمن و رحيم شروع ميشود و پيغمبر را رحمت للعالمین می خواند. امیر المؤمنین علی (ع) خطاب به مالک اشتر می فرماید: «واشعر قلبک الرحمت للرعیت و المحبت لهم و اللطف بهم . و لا تکون علیهم سبعا ضاریا تغتنم اکلهم فانهم صنفان: اما اخ لك في الدين او نظير لك في الخلق يفرط منهم الزلل و تعرض لهم العلل و يوتي علي ايديهم في العمد و الخطا فاعطهم من عفوك و صفحك مثل الذي تحب ان يعطيك الله من عفوه و صفحه ». بايد سيره و روش پيغمبر اكرم (ص) در فتح مكه و جنگ هوازن و سيره اميرالمومنين (ع) در فتح بصره، براي ما الگو و نمونه شود. 8 - چند ميليون ايراني آواره ما در خارج از كشور داريم كه فرضا صد هزار از آنان مثلا ضد انقلاب و ضد اسلام باشند. بقيه نوعا بي تفاوت بلكه بعضا علاقه مند به اسلام و انقلابند و مايلند به كشور برگردند و تبليغات و جوها و بعضي تنديها، آنان را وحشت زده كرده و در بين آنان، مغزهاي متخصص و متفكر مورد نياز كشور زياد وجود دارد. در صورتي كه نفس وجود هر يك از آنان در محيط خارج، يك وسيله تبليغ عليه كشور است و حكايت از وجود يك نحو ترس و خشونت در كشور ميكند، بايد يك عفو و گذشت عمومي اعلام شود. و مثلا هر كس به سفارت ما در خارج يا هيئتي از وزارت خارجه و اطلاعات و سپاه مثلا در كنار سفارت مراجعه كند و یک تعهد کتبی بدهد که مقررات کشور و ظواهر شرع را رعایت کند و از خشونت پرهیز کند، بتواند آزادانه وارد کشور شود. و هيچ ارگانی حق تعرض و بازجوئی نسبت به او را نداشته باشد. و برگذشته ها همه صلوات. و هر مقدار جنس حلال و مشروع هم مجاز باشد، با خودش به كشور وارد كند و در امور و صنايع هم بتواند سرمايه گذاري كند. خود اين امر، افراد و سرمايه ها را جذب و بسياري از كمبودها را برطرف ميكند و پس از ده سال از انقلاب، تحول جديدي خواهد بود. 9 - نسبت به سرمايه گذاري در صنايع و توليدات كشاورزي و دامداري، تشويق كمتر ميشود و سخت گيري و مقررات دست و پاگير زياد است. بايد كاري كرد كه مردم علاقه مند شوند و احساس كنند كه سرمايه آنان محفوظ و سودآور است. اگر ملت ما در فعاليتهاي اقتصادي خود احساس امنيت جاني و مالي و آبروئي كند، احتياج به سرمايه گذاري خارجي نداريم. 10 - در سياست داخلي و خارجي كشور و تصميم گيرندگان و وزارتخانه ها ي مختلف، بايد همآهنگي كامل وجود داشته باشد و يك سياست پخته شده، مشورت شده، حكم فرما باشد. و ملت را بايد در مسائل مهم اساسي به حساب آورد، تصميمات مهمه و ارتباطات و خط مشي ها، بالاخره مخفي نمي ماند و دروغهاي مصلحت آميز و توريه ها، بالاخره فاش ميشود. چرا دشمنان بدانند و افشا كنند و ما از خود ملت مخفي نمائيم؟. اصلا سياست صحيح و اسلامي، سياستي است مبتني بر صداقت و راستگوئي. ملت ما الحمدلله رشد عقلي و فكري دارند و خودشان مصالح و مفاسد را درك ميكنند. 11 - ادارات و ارگانها و موسسات پر خرج و تكراري، بايد بتدريج اصلاح و در يكديگر ادغام شوند، و مقررات دست و پاگير اداري حذف شود و اصل را بايد بر صحت و سلامت ملت گذاشت نه بر فساد و انحراف آنان. 12 - براي تعدد موسسات نظامي و انتظامي و صنايع نظامي، هر چه زودتر بايد فكر اساسي كرد تا داراي يك قدرت متشكل همآهنگ نظامي و يك نيروي همآهنگ انتظامي باشيم و گرفتار تضادها و خرجهاي تكراري نشويم. واضح است كه بقاء حيات سياسي و اجتماعي ما، مرهون صحت و همآهنگي و نظم اين دو قوه است. 13 - دولت بايد در ايجاد كار و شغلهاي واقعي مورد نياز، هر چه بيشتر فعاليت كند و سرمايه گذاري در امر توليدات و صنايع را بر سرمايه گذاري در مصارف و تشريفات مقدم بدارد. اكثر اعتيادهاي مضر و شيوع مواد مخدره و فسادهاي اجتماعي و رشوه ها و دزديها و فحشاها، معلول بيكاريها و نداشتن راه درآمد مشروع است. ما به جاي مبارزه با علل اصلي هميشه با معلولها مبارزه ميكنيم و لذا موفق نيستيم. مردم نوعا خوبند و بالفطره جاني نيستند. ضرورت آنان را به فساد ميكشاند. 14 - كارها را بايد به كاردانهاي شجاع عاقل و متخصص متعهد محول كرد و اگر فرضا وزيري يا مسئولي يا مقامي احساس كرد كاري برايش سنگين است، عقل و منطق و وجدان و دين حكم ميكند كار را به اهلش واگذار كند. 15 - اگر در جائي با شكست مواجه شديم، بايد ريشه يابي كنيم كه چرا به اينجا رسيديم و چه عواملي ما را به اينجا رساند تا دو باره گرفتار نشويم. نه اينكه فقط به اشتباه خود اقرار كنيم و اظهار ناراحتي كنيم. تغيير عوامل و مسئولين يك امر عاقلانه خداپسندانه متعارف دنيا است. در خاتمه سعي كنيد خدا را شاهد رفتار و گفتار خود بدانيد و از خدا غفلت نكنيد!. انشاء الله موفق باشيد 67/7/9 - حسينعلي منتظري |