۱۳۸۷ مرداد ۱۰, پنجشنبه
۱۳۸۷ مرداد ۷, دوشنبه
نگاهي شتابزده بتاريخ و اسناد سرزمين فلسطين.
سرزمين فلسطين در نقشه جغرافي در سال-1589_1525
مسجد الاقصي
As is" reference - not a UN document
League of Nations
11 November 1927
[Communicated to the Counciland the Members of the League.]
Official No.: C.545.M.194.1927.VI(C.P.M./12th Session/P.V.)
LEAGUE OF NATIONS
PERMANENT MANDATES COMMISSION
MINUTESOF THEFIFTEENTH SESSION
Held at Geneva from October 24th to November 11th, 1927.
including the
REPORT OF THE COMMISSION TO THE COUNCIL
_______SEVENTH MEETINGHeld on Friday, June 15th, 1928, at 10.30
a.m._______Chairman: The Marquis THEODOLI. Present: All the members of the
Commission, with the exception of Mlle. Dannevig, M. Freire d'Andrade and M. Orts.842. Palestine and Transjordan : Examination of the Annual Report for 1927 (continuation). Lt.-Colonel Sir Stewart Symes and Mr. Lloyd, accredited representatives of the mandatory Power, came to the table of the Commission.
Collection of Laws of Transjordan.
Collection of Laws of Transjordan.
The CHAIRMAN pointed out that, in conformity with Article 24 of the Mandate for Palestine, the text of all laws and regulations promulgated during the year was to be annexed to the annual report. For some time members of the Commission had received an annual collection of the ordinances promulgated in Palestine. This had not, however, proved the case in regard to Transjordan. Up to the moment, neither the Commission nor the Secretariat had received a collection of the legislation promulgated in that territory, though the Secretariat received a copy of the Official Gazette of Transjordan; that gazette, however, was published in Arabic.In view of the fact that Transjordan was a mandated territory, and since it was not excepted from the provisions of Article 24 of the Mandate, would it not be possible for the mandatory Power to take the necessary steps in order that the Commission should receive regularly the laws and other regulations promulgated in Transjordan?Lt.-Colonel Sir Stewart SYMES undertook that every effort would be made to give effect to the desires of the Commission. The difficulty was one of translation. It most cases the laws promulgated in Transjordan corresponded with those of Palestine, but they were promulgated in Arabic, and the local translation staff was a very small one.
Statistics regarding Transjordan. The CHAIRMAN pointed out that the general statistics supplied by the British Government with regard to the mandated territory of Palestine, published in accordance with the decision of the Council, did not include any information concerning Transjordan. Could any similar data be furnished for that country, in order that the statistical tables might be more complete?Lt.-Colonel Sir Stewart SYMES replied that the administration of Transjordan was still somewhat primitive. Even in Palestine, reliable statistics had been difficult to obtain, and it was the fixed policy of the Administration never to issue statistics upon which reliance could not be placed. As the administration of Transjordan improved, more statistics would become available, and every effort would be made to comply with the Commission's desire.
Statistics regarding Transjordan. The CHAIRMAN pointed out that the general statistics supplied by the British Government with regard to the mandated territory of Palestine, published in accordance with the decision of the Council, did not include any information concerning Transjordan. Could any similar data be furnished for that country, in order that the statistical tables might be more complete?Lt.-Colonel Sir Stewart SYMES replied that the administration of Transjordan was still somewhat primitive. Even in Palestine, reliable statistics had been difficult to obtain, and it was the fixed policy of the Administration never to issue statistics upon which reliance could not be placed. As the administration of Transjordan improved, more statistics would become available, and every effort would be made to comply with the Commission's desire.
Relations between Jews and Arabs
تمبری متعلق به فلسطین 1922
سرزمين فلسطين در نقشه جغرافي در سال ۱۷۵۹
قتل عام خاموش
فريدون گيلاني
gilani@f-gilani.com
روز يكشنبه نهم دسامبر 2007 ، ارتش آمريكائی – آلمانی تركيه ، براي نخستين بار رسما اعلاميه صادر مي كند كه با پنجاه جت جنگي به مواضع كردها در داخل خاك عراق هجوم برده است . اعلاميه ارتش تركيه خبر از صدها كشته از طرف مقابل – كه نه هليكوپتر دارد و نه حتي هواپيماي يك موتوره – مي دهد . و اعلاميه هاي پي در پي ديگري هم در قتل عام كردها ، تا كنون از طرف ارتش تركيه صادر شده كه باز هم خبر از صدها قرباني داده است.
صداي خفيف و خفت بار مسعود بارزاني رهبر حزب دموكرات كردستان عراق ؛ كه ظاهرا رئيس دولت خود مختار كردستان عراق است ، در مي آيد كه به خاك ما تجاوز كرده اند . همان صداي خفت بار هم ، از حنجره نازك جلال طالباني رهبر اتحاديه ميهني كردستان ؛ كه ظاهرا از ايالات متحده جايزه اي گرفته است به نام رياست جمهوري عراق ، نرم و نازك به گوش مي رسد . اين دو اما ، به همراه هشيار زيباري خواهر زاده مسعود بارزاني كه به ظاهر وزير امور خارجه عراق است ، و نوري المالكي گماشته ايالات متحده در عراق به عنوان نخست وزير آن كشور ، در نمي آيد كه ايالات متحده به كل خاك عراق در دسامبر 2003 چنان تجاوز وحشيانه اي كرده و آن گونه مرد و مركب را به هم دوخته كه تا كنون بيش از يك ميليون كشته و چهار ميليون آواره به جا گذاشته است . حالا ماجراي بهت آور زندان ابوقريب ، تجاوز هاي جنسي به زنان و كودكان ، و مرگ و مير سرسام آور كودكان كه « ميلان ري » در كتاب «جنگ عراق » و گزارش هاي اخيرش ، تحقيقات وسيعي در اين مورد انجام داده است ، به جاي خود .
60 هزار پيشمرگه ي كرد كه متعلق به اين دو جريان ناسيوناليست ، ضد كمونيست و در عين حال ميهن فروش و مردم فروش كردستان بوده اند و رهبران شان در گذشته و حال از مراودات و مناسبات حسنه ! و كمك هاي شايان ! جمهوري اسلامي نيز فراوان بهره برده اند ، به نقش پيشمرگه هاي سربازان آمريكائي ، راه ورود ارتش ايالات متحده به عراق را از شمال باز كرده اند و هم اكنون نيز ؛ مثل ارتش و پليس عراق ، به عنوان واحدهاي ارتش ايالات متحده در عراق عمل مي كنند . بنابراين ، دليلي وجود نداشت كه بارزاني و طالباني و زيباري كرد و نوري المالكي احتمالا مسلمان ، به مثابه دولتي آمريكائي كه سر و سري جدي هم با جمهوري اسلامي دارند ، متعرض اشغال نظامي عراق شوند . بسياري از نويسندگان ضد جنگ آمريكائی ، نوشته اند كه وقتي ايالات متحده به عراق حمله نظامي كرد ، خيلي از آمريكائي ها اصلا نمي دانستند عراق كجاست ، و بعضي شان خيال مي كردند عراق بخشي از آمريكا ، يا ايالتي از ايالات متحده است ! ؛ كه گويا پر بيراه هم فكر نمی كرده اند.
بلافاصله پس از صدور نخستين اعلاميه رسمي ارتش تركيه ، دولت ايالات متحده اعلام كرد كه براي ورود جت هاي جنگنده تركيه به حريم خاك عراق تحت اشغال كامل ايالات متحده، دالان هوائي ويژه باز كرده است . چند روز پس از تجاوز هوائي و زميني ارتش تركيه كه مجهز به جنگنده هاي هوائي آمريكائي – مثلا – اف 16 – و تانك ها و زره پوش هاي آلماني است ، رابرت گيت وزير دفاع بوش به عراق ، و به جاي بغداد كه ظاهرا پايتخت آمريكائي اين كشور است ، به كركوك رفت . نتيجه مذاكرات ، بنا به سنت امنيتی سي آي ا و وزارت امور خارجه و شوراي امنيت ملي آمريكا ، محرمانه باقي ماند . سه روز پس از او ، كاندوليزا رايس وزير امور خارجه بوش به عراق ؛ و او هم به جاي بغداد به كركوك رفت . مذاكرات او هم به طبقه بندي اسناد محرمانه پيوست ، جز خبرهاي رسمي كه به شيوه ي مرسوم فقط عوامفريبانه است .
چند هفته پيش از انتخابات تركيه در نيمه دوم سال 2007 ، نجدت سزر رئيس جمهوري پيشين تركيه ، رسما اعلام كرد كه تركيه براي ورود به شمال عراق و سركوبي كردها ، منتظر اعلام موافقت كاخ سفيد است . بعد انتخابات انجام شد و حزب اسلامي عدالت و رفاه ، فاتح از كار در آمد . عبدالله گل كه قبلا وزير امور خارجه تركيه بود ، شد رئيس جمهوري و رحب طيب اردوغان را از همان حزب ، به نخست وزيري گمارد .
هر دو اعلام كردند كه براي نابود كردن پ. ك. ك. ، به شمال عراق حمله خواهند كرد . سران حزب عدالت و رفاه كه حالا ديگر در قدرت كامل سياسي بودند و با ارتش هم كنار آمده بودند ، سرآسيمه به واشينگتن رفتند تا طرح حمله اي چنان گسترده را با ارباب هماهنگ كنند و موافقت كامل كاخ سفيد را بگيرند . بلافاصله پس از بازگشت رهبران آمريكائي تركيه ، جرج هربرت واكر بوش در مصاحبه اي رسمي اعلام كرد كه « پ. ك. ك. دشمن مشترك تركيه و عراق و ايالات متحده است . » چراغ سبز داده شد .
بخش مفصلي از كتاب « درك قدرت » نوام چامسكي كه در ايران با سانسور و تحريف به عنوان « فهم قدرت » ترجمه شده ، حاكي از آن است كه در دهه هشتاد قرن بيستم، دولت تركيه براي مبارزه با « شورشيان ! » كرد ، و مشخصا پ. ك. ك. ، بزرگترين دريافت كننده كمك هاي نظامي و اقتصادي از ايالات متحده بوده است . چند سال پيش هم كه ياشار كمال نويسنده كرد تركيه ، جايزه نمايشگاه كتاب فرانكفورت را دريافت كرد ، گونترگراس نويسنده سوسيال دموكرات آلمان كه بعدها به دريافت جايزه نوبل براي ادبيات نائل شد ، تاكيد كرد كه « دولت آلمان براي قتل عام كردها به تركيه تانك و زره پوش مي دهد ، و وقتي هم كه كردها به آلمان پناهنده مي شوند ، آن ها را در زندان هاي ديپورت پشت سيم هاي خار دار مي گذارد » كه صداي هلموت كهل صدر اعظم وقت آلمان در آمد كه « اين روشنفكران زيادي پر حرفي مي كنند و ياوه مي گويند ! »
دولت جمهوري اسلامي – سرمايه داري حاكم بر ايران نيز كه قرار بود بخش ضد آمريكائی سناريو جديد بازي شيطان را ايفا كند و ماهي خود را از آب گل آلود خاورميانه بگيرد ، در حالي كه رئيس جمهوري ايالات متحده مي گويد « پ. ك. ك. دشمن مشترك تركيه ، عراق و ايالات متحده است . » ، دست كم در تمام نيمه ي دوم سال 2007 ، بي رحمانه روستاهاي كردنشين عراق را كه هم مرز با تركيه اند ، به توپ بسته است . همزمان با شروع تجاوز نظامي تركيه به شمال عراق ، آتشبارهاي اسلاميست هاي حاكم بر ايران كه از آغاز پرتاب شدت به قله قدرت ، در كشتار كردهاي كردستان ايران چيزي كم نگذاشته اند ، شدت يافته است . عجيب است كه حكومتي « ضد آمريكائي ! » ، « دشمن مشترك تركيه و عراق ، دو دولت آمريكائي ، و ايالات متحده را زير آتش سپاه پاسداران خود بگيرد . دم خروس چنان برقي مي زند كه قسم حضرت عباس را از سكه انداخته است .
همزمان با ايجاد جبهه اي جديد به وسيله ايالات متحده ، آلمان و ساير هم پيمانان شرمسار « اخلاق عالي و دموكراسي آمريكائي » ، كنفرانس آناپوليس و نشست سران كشورهاي حاشيه خليج فارس و مذاكرات پشت پرده ميان جمهوري اسلامي و ايالات متحده را سازمان مي دهند و بلواي پاكستان شكل مي گيرد و تشديد مي شود . و ، بازهم همزمان با اين وقايع ، محمود احمدي نژاد بنا به دعوت رسمي پادشاه سعودي به « طواف كعبه مي رود » و به قول امير پرويز پويان در مقاله اي مربوط به جلال آل احمد ، حتي كسي در ميقات نمي شود ، بلكه خسي در ميقات مي شود و دست در دست نوكرترين متحد آمريكا كه عربستان سعودي باشد ، جلو دوربين ها ظاهر مي شود . بعد هم منوچهر متكي وزير امور خارجه اش – كه هر دو دست افزار « خليفه امر » ند – به خدمت حسني مبارك در مصر مي رود كه مثل عربستان سعودي از قابل اعتمادترين و بزرگترين متحدان و ستون هاي اصلي حافظ منافع ايالات متحده در منطقه است .
كردها بايد قرباني شوند . ورود خبرنگاران و عكاسان و تحليل گران هم به منطقه قتل عام ممنوع است . دولت فاشيستي تركيه ، بايد احساسات ناسيوناليستي ترك ها را عليه كردها به شدت تحريك كند تا رجب طيب اردوغان بتواند با گستاخانه ترين لحن تاريخي بگويد تا آخرين نفر پ. ك. ك. را نابود نكند ، دست از اين قتل عام بر نخواهد داشت .
صحنه جديدي كه ايالات متحده دركردستان ساخته ، براي منحرف كردن اذهان از واقعيت هاي افغانستان و عراق و فلسطين و لبنان و ايران ، و به موازات وقايع پاكستان ، براي صاف كردن جاده خاورميانه بزرگ است .
رسانه هاي خبري جهان ، كه ضمنا هيچ خبرنگار و عكاسي در منطقه ي مورد تهاجم ارتش تركيه و اتشبارهاي سپاه پاسداران ظلمت جمهوري اسلامي ندارند ، سكوت كرده اند . يكي از بزرگترين و خونين ترين صحنه هاي بازي شيطان دارد خون كردها را در خاموشي مي ريزد . قتل عام خاموش ،در تاريخ سياست هاي توسعه طلبانه استعماري و امپرياليستي اروپائي ها و آمريكائي ها بي سابقه نبوده است . كتاب بازي شيطان رابرت دريفوس را كه در آمده ، وفصل هاي « براندازي » استيفن كينزر را كه به زودي به مرور در خواهد آْمد ، بخوانيد تا بدانيد درخت فاسد از كدام ريشه هائي تغذيه مي كند .
سي ام دسامبر 2007
gilani@f-gilani.com
روز يكشنبه نهم دسامبر 2007 ، ارتش آمريكائی – آلمانی تركيه ، براي نخستين بار رسما اعلاميه صادر مي كند كه با پنجاه جت جنگي به مواضع كردها در داخل خاك عراق هجوم برده است . اعلاميه ارتش تركيه خبر از صدها كشته از طرف مقابل – كه نه هليكوپتر دارد و نه حتي هواپيماي يك موتوره – مي دهد . و اعلاميه هاي پي در پي ديگري هم در قتل عام كردها ، تا كنون از طرف ارتش تركيه صادر شده كه باز هم خبر از صدها قرباني داده است.
صداي خفيف و خفت بار مسعود بارزاني رهبر حزب دموكرات كردستان عراق ؛ كه ظاهرا رئيس دولت خود مختار كردستان عراق است ، در مي آيد كه به خاك ما تجاوز كرده اند . همان صداي خفت بار هم ، از حنجره نازك جلال طالباني رهبر اتحاديه ميهني كردستان ؛ كه ظاهرا از ايالات متحده جايزه اي گرفته است به نام رياست جمهوري عراق ، نرم و نازك به گوش مي رسد . اين دو اما ، به همراه هشيار زيباري خواهر زاده مسعود بارزاني كه به ظاهر وزير امور خارجه عراق است ، و نوري المالكي گماشته ايالات متحده در عراق به عنوان نخست وزير آن كشور ، در نمي آيد كه ايالات متحده به كل خاك عراق در دسامبر 2003 چنان تجاوز وحشيانه اي كرده و آن گونه مرد و مركب را به هم دوخته كه تا كنون بيش از يك ميليون كشته و چهار ميليون آواره به جا گذاشته است . حالا ماجراي بهت آور زندان ابوقريب ، تجاوز هاي جنسي به زنان و كودكان ، و مرگ و مير سرسام آور كودكان كه « ميلان ري » در كتاب «جنگ عراق » و گزارش هاي اخيرش ، تحقيقات وسيعي در اين مورد انجام داده است ، به جاي خود .
60 هزار پيشمرگه ي كرد كه متعلق به اين دو جريان ناسيوناليست ، ضد كمونيست و در عين حال ميهن فروش و مردم فروش كردستان بوده اند و رهبران شان در گذشته و حال از مراودات و مناسبات حسنه ! و كمك هاي شايان ! جمهوري اسلامي نيز فراوان بهره برده اند ، به نقش پيشمرگه هاي سربازان آمريكائي ، راه ورود ارتش ايالات متحده به عراق را از شمال باز كرده اند و هم اكنون نيز ؛ مثل ارتش و پليس عراق ، به عنوان واحدهاي ارتش ايالات متحده در عراق عمل مي كنند . بنابراين ، دليلي وجود نداشت كه بارزاني و طالباني و زيباري كرد و نوري المالكي احتمالا مسلمان ، به مثابه دولتي آمريكائي كه سر و سري جدي هم با جمهوري اسلامي دارند ، متعرض اشغال نظامي عراق شوند . بسياري از نويسندگان ضد جنگ آمريكائی ، نوشته اند كه وقتي ايالات متحده به عراق حمله نظامي كرد ، خيلي از آمريكائي ها اصلا نمي دانستند عراق كجاست ، و بعضي شان خيال مي كردند عراق بخشي از آمريكا ، يا ايالتي از ايالات متحده است ! ؛ كه گويا پر بيراه هم فكر نمی كرده اند.
بلافاصله پس از صدور نخستين اعلاميه رسمي ارتش تركيه ، دولت ايالات متحده اعلام كرد كه براي ورود جت هاي جنگنده تركيه به حريم خاك عراق تحت اشغال كامل ايالات متحده، دالان هوائي ويژه باز كرده است . چند روز پس از تجاوز هوائي و زميني ارتش تركيه كه مجهز به جنگنده هاي هوائي آمريكائي – مثلا – اف 16 – و تانك ها و زره پوش هاي آلماني است ، رابرت گيت وزير دفاع بوش به عراق ، و به جاي بغداد كه ظاهرا پايتخت آمريكائي اين كشور است ، به كركوك رفت . نتيجه مذاكرات ، بنا به سنت امنيتی سي آي ا و وزارت امور خارجه و شوراي امنيت ملي آمريكا ، محرمانه باقي ماند . سه روز پس از او ، كاندوليزا رايس وزير امور خارجه بوش به عراق ؛ و او هم به جاي بغداد به كركوك رفت . مذاكرات او هم به طبقه بندي اسناد محرمانه پيوست ، جز خبرهاي رسمي كه به شيوه ي مرسوم فقط عوامفريبانه است .
چند هفته پيش از انتخابات تركيه در نيمه دوم سال 2007 ، نجدت سزر رئيس جمهوري پيشين تركيه ، رسما اعلام كرد كه تركيه براي ورود به شمال عراق و سركوبي كردها ، منتظر اعلام موافقت كاخ سفيد است . بعد انتخابات انجام شد و حزب اسلامي عدالت و رفاه ، فاتح از كار در آمد . عبدالله گل كه قبلا وزير امور خارجه تركيه بود ، شد رئيس جمهوري و رحب طيب اردوغان را از همان حزب ، به نخست وزيري گمارد .
هر دو اعلام كردند كه براي نابود كردن پ. ك. ك. ، به شمال عراق حمله خواهند كرد . سران حزب عدالت و رفاه كه حالا ديگر در قدرت كامل سياسي بودند و با ارتش هم كنار آمده بودند ، سرآسيمه به واشينگتن رفتند تا طرح حمله اي چنان گسترده را با ارباب هماهنگ كنند و موافقت كامل كاخ سفيد را بگيرند . بلافاصله پس از بازگشت رهبران آمريكائي تركيه ، جرج هربرت واكر بوش در مصاحبه اي رسمي اعلام كرد كه « پ. ك. ك. دشمن مشترك تركيه و عراق و ايالات متحده است . » چراغ سبز داده شد .
بخش مفصلي از كتاب « درك قدرت » نوام چامسكي كه در ايران با سانسور و تحريف به عنوان « فهم قدرت » ترجمه شده ، حاكي از آن است كه در دهه هشتاد قرن بيستم، دولت تركيه براي مبارزه با « شورشيان ! » كرد ، و مشخصا پ. ك. ك. ، بزرگترين دريافت كننده كمك هاي نظامي و اقتصادي از ايالات متحده بوده است . چند سال پيش هم كه ياشار كمال نويسنده كرد تركيه ، جايزه نمايشگاه كتاب فرانكفورت را دريافت كرد ، گونترگراس نويسنده سوسيال دموكرات آلمان كه بعدها به دريافت جايزه نوبل براي ادبيات نائل شد ، تاكيد كرد كه « دولت آلمان براي قتل عام كردها به تركيه تانك و زره پوش مي دهد ، و وقتي هم كه كردها به آلمان پناهنده مي شوند ، آن ها را در زندان هاي ديپورت پشت سيم هاي خار دار مي گذارد » كه صداي هلموت كهل صدر اعظم وقت آلمان در آمد كه « اين روشنفكران زيادي پر حرفي مي كنند و ياوه مي گويند ! »
دولت جمهوري اسلامي – سرمايه داري حاكم بر ايران نيز كه قرار بود بخش ضد آمريكائی سناريو جديد بازي شيطان را ايفا كند و ماهي خود را از آب گل آلود خاورميانه بگيرد ، در حالي كه رئيس جمهوري ايالات متحده مي گويد « پ. ك. ك. دشمن مشترك تركيه ، عراق و ايالات متحده است . » ، دست كم در تمام نيمه ي دوم سال 2007 ، بي رحمانه روستاهاي كردنشين عراق را كه هم مرز با تركيه اند ، به توپ بسته است . همزمان با شروع تجاوز نظامي تركيه به شمال عراق ، آتشبارهاي اسلاميست هاي حاكم بر ايران كه از آغاز پرتاب شدت به قله قدرت ، در كشتار كردهاي كردستان ايران چيزي كم نگذاشته اند ، شدت يافته است . عجيب است كه حكومتي « ضد آمريكائي ! » ، « دشمن مشترك تركيه و عراق ، دو دولت آمريكائي ، و ايالات متحده را زير آتش سپاه پاسداران خود بگيرد . دم خروس چنان برقي مي زند كه قسم حضرت عباس را از سكه انداخته است .
همزمان با ايجاد جبهه اي جديد به وسيله ايالات متحده ، آلمان و ساير هم پيمانان شرمسار « اخلاق عالي و دموكراسي آمريكائي » ، كنفرانس آناپوليس و نشست سران كشورهاي حاشيه خليج فارس و مذاكرات پشت پرده ميان جمهوري اسلامي و ايالات متحده را سازمان مي دهند و بلواي پاكستان شكل مي گيرد و تشديد مي شود . و ، بازهم همزمان با اين وقايع ، محمود احمدي نژاد بنا به دعوت رسمي پادشاه سعودي به « طواف كعبه مي رود » و به قول امير پرويز پويان در مقاله اي مربوط به جلال آل احمد ، حتي كسي در ميقات نمي شود ، بلكه خسي در ميقات مي شود و دست در دست نوكرترين متحد آمريكا كه عربستان سعودي باشد ، جلو دوربين ها ظاهر مي شود . بعد هم منوچهر متكي وزير امور خارجه اش – كه هر دو دست افزار « خليفه امر » ند – به خدمت حسني مبارك در مصر مي رود كه مثل عربستان سعودي از قابل اعتمادترين و بزرگترين متحدان و ستون هاي اصلي حافظ منافع ايالات متحده در منطقه است .
كردها بايد قرباني شوند . ورود خبرنگاران و عكاسان و تحليل گران هم به منطقه قتل عام ممنوع است . دولت فاشيستي تركيه ، بايد احساسات ناسيوناليستي ترك ها را عليه كردها به شدت تحريك كند تا رجب طيب اردوغان بتواند با گستاخانه ترين لحن تاريخي بگويد تا آخرين نفر پ. ك. ك. را نابود نكند ، دست از اين قتل عام بر نخواهد داشت .
صحنه جديدي كه ايالات متحده دركردستان ساخته ، براي منحرف كردن اذهان از واقعيت هاي افغانستان و عراق و فلسطين و لبنان و ايران ، و به موازات وقايع پاكستان ، براي صاف كردن جاده خاورميانه بزرگ است .
رسانه هاي خبري جهان ، كه ضمنا هيچ خبرنگار و عكاسي در منطقه ي مورد تهاجم ارتش تركيه و اتشبارهاي سپاه پاسداران ظلمت جمهوري اسلامي ندارند ، سكوت كرده اند . يكي از بزرگترين و خونين ترين صحنه هاي بازي شيطان دارد خون كردها را در خاموشي مي ريزد . قتل عام خاموش ،در تاريخ سياست هاي توسعه طلبانه استعماري و امپرياليستي اروپائي ها و آمريكائي ها بي سابقه نبوده است . كتاب بازي شيطان رابرت دريفوس را كه در آمده ، وفصل هاي « براندازي » استيفن كينزر را كه به زودي به مرور در خواهد آْمد ، بخوانيد تا بدانيد درخت فاسد از كدام ريشه هائي تغذيه مي كند .
سي ام دسامبر 2007
مصاحبه مشترك نوام چامسكی و هوارد زين در باره عراق ، ويتنام ، عمل مبارزاتی و تاريخ
مصاحبه مشترك نوام چامسكی و هوارد زين
در باره عراق ، ويتنام ، عمل مبارزاتی و تاريخ
مصاحبه كننده : امی گودمن / فرستنده : « دموكراسی ، هم اكنون ! »
ترجمه فريدون گيلانی
در باره عراق ، ويتنام ، عمل مبارزاتی و تاريخ
مصاحبه كننده : امی گودمن / فرستنده : « دموكراسی ، هم اكنون ! »
ترجمه فريدون گيلانی
در برنامه ويژه « دموكراسی ، هم اكنون ! » كه از بوستون پخش شد ، دو مخالف سرشناس قدرت غالب ، نوام چامسكی و هوارد زين ، برای نخستين بار در كنار هم نشستند و به پرسش ها خانم امی گودمن كه خود از مخالفان موثر قدرت غالب است ، پاسخ دادند . نوام چامسكی پنجاه سال پيش تدريس در رشته زبان شناسی انستيتوتكنولوژی ماساچوست را آغاز كرد . كتاب های بسياری در زمينه های زبان شناسی و سياست خارجی ايالات متحده نوشته ، به صورت خستگی ناپذيری در شهر های ايالات متحده جلسات بحث و گفت و گو در افشای قدرت غالب برپا می كند ، و با وجودی كه نقطه نظرهای اعتراضی و افشا گرانه اش شهرت و محبوبيت جهانی دارد ، رسانه های اصلی خبر در ايالات متحده ، عملا او را ناديده می گيرند . هوارد زين يكی از پرخواننده ترين مورخان ايالات متحده است كه كار كلاسيك او « تاريخ مردم ايالات متحده» بيش از يك و نيم ميليون نسخه فروش رفته و به مرور زمينه های آموزش تاريخ را در ميان مردم خود تغيير داده است . نوام چامسكی و هوارد زين ، در مصاحبه امی گودمن با آنان كه از فرستنده تلويزيونی « دموكراسی ، هم اكنون ! » پخش شد و به صورت نوشته نيز در سايت اين جريان آزاد خبر و انديشه آمد ، در باره ويتنام ، فلسفه عمل ، تاريخ ، اسرائيل – فلسطين ، و عراق كه چامسكی آن را « يكی از بدترين فجايع در تاريخ نظامی و سياسی » می نامد ، به بحث پرداخته اند .
عنوان آخرين كتاب نوام چامسكی « دولت های درمانده : سوء استفاده از قدرت و يورش به دموكراسی » است و هوارد زين از سال 1964 تا 1988 در دانشگاه بوستون علم تاريخ تدريس می كرد . نام آخرين كتاب اين انديشمند مخالف قدرت غالب ، جنگ و توسعه طلبی نيز « دولت های قومی فشار نمی آورند » است .
امی گودمن : برنامه ما ، امروز از بوستون پخش می شود . در ماساچوست روز ميهن پرستان است . جشن بزرگی گرفته اند . روز ميهن پرستان ، تعطيل رسمی برای بزرگداشت آغاز جنگ انقلابی است . در « دموكراسی ، هم اكنون ! » توانسته ايم دو پيشتاز مبارزات آگاهی بخش شهر، نوام چامسكی و هوارد زين را برای نخستين بار يك جا در كنار هم داشته باشيم . چه روز خوبی به ماساچوست آمده ام . روز دو ماراتون بوستون است . باران می بارد . بيرون توفان بزرگی در گرفته است . ده هزار تن از مردم در دو ماراتون و جشن روز ميهن پرستان موج می زنند . شما ها هم امروز برنامه دويدن داشتيد ؟
هوارد زين : بله ، خوب ، اما ، به هرحال قرارش را گذاشته بوديم .
نوام چامسكی : و شما امكانش را برای ما فراهم كرديد .
امی گودمن : متاسفم كه مانع دويدن شما شدم .
هوارد زين : به هر حال يا بايد در ماراتون می دويديم ، يا در مصاحبه شما شركت می كرديم . اهميت كدامش بيشتر است ؟
امی گودمن : امروز روز ميهن پرستان است هوارد زين . راستی به نظر شما ميهن پرستی يعنی چه ؟
هوارد زين : خوشحالم كه می پرسيد ميهن پرستی برای من چه معنائی می دهد ، چون فكر می كنم ميهن پرسی از نظرمن ، همان معنائی از ميهن پرستی نزد بسياری از مردم كه آن را به انحراف كشيده اند ، نيست . به نظر من ، ميهن پرستی يعنی انجام كاری كه فكر می كنيد كشورتان بايد بكند. ميهن پرستی يعنی اين كه وقتی دولت شما كار درستی انجام می دهد ، از آن حمايت كنيد ، وقتی فكر می كنيد دارد كار غلطی می كند ، با آن به مخالفت برخيزيد .
ميهن پرستی برای من ، واقعا همان معنائی را می دهد كه در اعلاميه استقلال آمده است ، و آن عبارت از اين است كه دولت وجودی ساختگی است . اعلاميه استقلال تاكيد می ورزد كه مردم دولت را می سازند تا مسئوليت های معينی را انجام بدهد : برابری ، زندگی ، آزادی ، و تحقق خوشبختی . بنا به اعلاميه استقلال ، كه از عين كلماتش استفاده می كنم ، هر زمان كه دولت آن مسئوليت ها و وظايف را نقض كند ، حق بديهی مردم است كه آن دولت را اصلاح يا سرنگون كنند . به بيان ديگر ، دولت مقدس نيست . وقتی كه دولت خطا می كند نبايد از آن تبعيت كرد .
هم چون اين ، ميهن پرستی در بهترين حالت خود ، يعنی انديشيدن به مردم كشور ، و به اصولی كه كشور بر آن بنا شده است . پس زمانی كه دولت آن اصول را نقض كند ، وظيفه ميهن پرست است كه با آن به مخالفت برخيزد .
بنابراين ، و برای مثال ، امروز ، به نظرمن بالاترين وظيفه ميهن پرستی ، مخالفت با جنگ در عراق و مطالبه ی عقب نشينی فوری نيروها از عراق است . ساده ترين دليل برای اين پيشنهاد مشخص ، اين است كه جنگ و نتايج آن ، اصول بنيادين برابری ، زندگی ، آزادی و تامين نيك بختی را ، نه تنها از آمريكائی ها ، بلكه از مردم بخشی ديگر از جهان سلب می كند . بله ، امروز ميهن پرستی ايجاب می كند كه شهروندان در بسياری از زمينه ها ، وجبهه های مختلف ، در مخالفت با سياست جنگ ، فعال شوند . سياستی دولتی كه تريليون ها دلار از خزانه دولت برداشته و هزينه جنگ و نظامی گری كرده است . امروزه اين است الزام ميهن پرستی .
امی گود من : عناوين خبرهای روز ، درست همين آخر هفته ، حاكی از خونين ترين ماه در عراق است . تعداد زندانيان در زندان های ايالات متحده در عراق ، به 18 هزار رسيده است. كسی چه می داند ، شايد واقعيت آماری از اين هم بالاتر باشد . يكی از خبرنگاران خبرگزاری آسوشيندپرس ، يك سال است كه بدون محاكمه به وسيله مقام های ايالات متحده زندانی شده است . گزارش وزارت بهداشت عراق گويای آن است كه هفتاد در صد شاگردان مدرسه در بغداد ، دچار عوارض بيماری های روانی شده اند كه ناشی از فشار و پريشانی است . ارزيابی شما از موقعيت كنونی در عراق چيست نوام چامسكی ؟
نوام چامسكی : اين ، فاجعه بارترين واقعه در تاريخ نظامی و تاريخ سياسی است . آخرين مطالعات صليب سرخ نشان می دهد كه رشد آمار مرگ و مير بچه ها ، مرگ و مير نوزادان ، و افزايش حيرت آور تلف شدن نوزادان كه تا كنون نظيرش مشاهده نشده است ، در عراق بيداد می كند . اين مرگ و مير ، از 1990 سير صعودی داشته ، نه فقط از 2003 كه به عراق حمله سراسری شده است . اين فاجعه ، عارضه تحريم های جنايتكارانه سال های 1990 است كه حالا ديگر ما كمتر از آن سخن می گوئيم . اين تحريم ها بودند كه در دهه ی نود باعث ويرانی جامعه شدند ، صدام حسين را تقويت كردند ، و مردم عراق را مجبوركردند تا برای بقا به او تكيه كنند . اين نتيجه ، احتمالا باعث نجات صدام شد و نگذاشت تا در روند عادی اجتماعی ، مثل امثال خود، به دست مردمش سرنگون شود . بعد هم كه جنگ برتارك اين تحريم ها نشست و تا اين حد به ترس و وحشت دامن زد. اين زوال و نقصان ، بی سابقه بود . افزايش مرگ و مير كودكان زير پنج سال ، بی نظير بود . حالا با تجاوز نظامی دسامبر 2003 ، كه ديگر اين آمار بسيار بالاتر از همه كشورهاست . مرگ و مير كودكان در عراق ، حتی از صحراهای آفريقا هم بيشتر است . اين ، تازه يكی از شاخص های اتفاقی است كه رخ داده است .
محتمل ترين آمار تلفات عراقی ها كه در تحقيقات انستيتوتكنولوژی ماساچوست در اكتبر سال گذشته، و با كمك كارشناسان عراقی به دست آمد ، خبر از در حدود 650 هزار كشته می دهد . چيزی نخواهد گذشت كه اين آمار به مرز يك ميليون خواهد رسيد . ميليون ها انسان فرار كردند كه از آن جمله اند بخش اعظمی از قشرهای حرفه ای كه در اساس می توانستند در بازسازی كشورشان نقش عمده ای داشته باشند . بدون آن كه بخواهم به نمونه های ديگر بپردازم ، همين نتيجه سهمگين ترين فاجعه است كه هر روز برابعادش افزوده می شود .
بايد براين نكته نيز تاكيد بورزم كه متجاوزان هيچ حقوقی ندارند . اين مساله ، در منشور سازمان ملل ، دادگاه عالی رسيدگی به جنايت بين المللی ، و متن دادگاه نورنبرگ به صراحت تعريف شده است. متجاوزان ، هيچ حقی برای تصميم گيری ندارند . اين تعريف ها ، می گويند كه متجاوزان فقط مسئوليت هائی دارند . مسئوليت های آنان ، در درجه اول پرداخت غرامت شرارتی است كه كرده اند. اين شرارت و تاوانی كه بايد برايش پرداخت شود ، مشمول تحريم ها و آثار مصوبه های تحريمی هم می شود . در واقع ، اين غرامت بايد حمايت از صدام حسين در دهه ی هشتاد را هم شامل شود ، كه در واقع حمايت از شكنجه عراقی ها و از آن بدتر ، ايرانی هاست . ( توجه خوانندگان را به اين واقعيت جلب می كنم كه بنا به گزارش های از طبقه بندی محرمانه خارج شده و تحقيق بسياری از روشنفكران متعهد همسنگ نوام چامسكی ، از جمله ميلان ری كه در گروه تدوين كننده سخنرانی های خود او فعال بوده و كتاب « جنگ عراق » را نوشته است ، ايالات متحده در جريان جنگ هشت ساله ، هم به لحاظ اطلاعاتی و تسليحاتی به عراق كمك كرده، هم به جمهوری اسلامی . اسرائيل و ايالات متحده ، هر دو به جمهوری اسلامی اسلحه می فروختند كه از نمونه های معروف آن ، ماجرای « ايران كنترا » است . )
غرامت های پرداخت شده ، آن مسئوليت ها را به صورت التزام در خواهند آورد و به مطالبه قربانيان توجه خواهند كرد . اين ، دليل بر آن نمی شود كه الزاما كوركورانه به اين مطالبات بپردازند، اما به طور يقين بايد به آن ها توجه كنند . مطالبه قربانيان هم ، كاملا روشن است . در عراق ، انتخابات سازمان يافته ای از طرف ايالات متحده جريان دارد و به طور منظم هم صورت می پذيرد . اين عمل ، می خواهد مطالبه خروج بيدرنگ وسريع ارتش ايالات متحده از عراق را ، بپوشاند و زيرپا بگذارد . خواست مردم عراق ، اين است ، نه انتخابات آمريكائی . در حدود هشتاد درصد مردم عراق فكر می كنند كه حضور نظاميان ايالات متحده در عراق ، باعث افزايش ابعاد خشونت می شود. بيش از شصت در صد برآنند كه سربازان آمريكائی ، هدف های مشخص و مشروع اند . اين هدف ، همه عراق است . اگر به آمارهای مربوط به تلفات بخش های عربی عراق توجه كنيد كه سربازان آمريكائی عموما در نقاط مختلف آن مستقر شده اند، متوجه می شويد كه وضع از اين هم بدتر است . اين آمار و ارقام ، رشد دم افزائی دارد . متجاوزان، نامی از اين آمار و ارقام نمی برند ، گزارشی از آن منتشر نمی كنند ، و به ندرت درگزارش های وخيم بيكر – هميلتون اشاره ای به آن ها می شود . اين ، نخستين نگرانی ما ، همراه با دغدغه آمريكائی ها خواهد بود .
امی گودمن : ديك چينی معاون رئيس جمهوری می گويد ما می توانيم در اين جنگ فاتح شويم؟
نوام چامسكی : همين طور است . همين حالا مطالعه جالبی به وسيله يكی از سربازان سابق روسی كه اواخر دهه هشتاد در جنگ افغانستان بود ، در حال انجام است . اين سرباز سابق كه اكنون دانشجوی دانشگاه تورنتو است ، در مطالعه خود وضع مطبوعات روسيه ، چهره های سياسی روسيه و رهبران نظامی روسيه و آن چه را آنان در باره افغانستان می گفتند ، با آن چه ديك چينی ، ساير چهره های سياسی و آن چه مطبوعات آمريكائی در باره عراق می گويند ، مقايسه می كند . شايد تعجب كنيد كه فقط اگر اسم ها را عوض كنيد ، عينا همان نتيجه از كار در می آيد .
بله ، آن ها هم می گفتند كه می توانند در جنگ فاتح شوند ، و درست هم می گفتند . اگر سطح خشونت را به حد كافی افزايش می دادند ، می توانستند جنگ افغانستان را ببرند . می دانيد كه آن ها هم دم از روحيه قهرمانانه در سربازان روسی و كوشش های آن سربازان در كمك كردن به مردم فقير افغانستان می زدند . و می گفتند كه سربازان قهرمان روسی می خواهند مردم افغانستان را از گزند بنيادگرايان اسلامی كه به وسيله ايالات متحده اداره می شوند ، در امان نگه دارند . و هشدار می دادند كه اگر از افغانستان خارج شوند ، مردم بدبخت می شوند و مورد ضرب و شتم قرار می گيرند . پس بايد بمانند و فاتح شوند . متاسفانه در اين مورد حق داشتند . وقتی از افغانستان خارج شدند ، مردم دچار بلائی عظيم شدند . نيروهای تحت حمايت ايالات متحده ، همه ی افغانستان را تكه پاره كردند و چنان وحشتناك خاك افغانستان را به توبره كشيدند كه وقتی طالبان وارد شد ، مردم حتی به آنان خوش آمد هم گفتند . بنابراين ، همين طور است . ادعاهائی از نوع آن چه ديك چينی می كند ، هموار مطرح می شوند .
آلمانی ها هم ، اگر توانش را می داشتند ، كه نداشتند ، می توانستند مدعی شوند كه می توانند از جنگ جهانی دوم فاتح در آيند . می خواهم بگويم مساله اين نيست كه آيا می توانيد پيروز شويد يا نه ؛ سئوال اين است كه شما آن جا چه می كنيد ؟
امی گودمن : وقتی از افغانستان حرف می زنيد ، می گوئيد اگر روس ها ابعاد خشونت را افزايش می دادند ، می توانستند پيروز شوند . در باره عراق چه می گوئيد ؟ همين نتيجه را می گيريد ؟
نوام چامسكی : بستگی دارد كه منظور شما از « پيروزی » چه باشد . مسلما ايالات متحده اين ظرفيت و امكان را دارد كه خاك عراق را به توبره بكشد . و اصلا چنين كشوری را از صفحه روزگار محو كند . می خواهم بگويم كه هيچ ترديدی در اين مورد وجود ندارد . اگر شما به اين می گوئيد پيروزی ، بله ، ايالات متحده می تواند فاتح شود . در رابطه با هدف هائی كه ايالات متحده – دولت ايالات متحده ، نه خود ايالات متحده – ، قصد دارد به آن ها دسترسی پيدا كند ، نمی دانم می توانند موفق شوند ، يا نه . هدف هائی مثل ايجاد حكومتی نايب كه از ايالات متحده تبعيت كند ، كه اجازه بدهد پايگاه های نظامی ثابت ايالات متحده در عراق برپا شود ، كه به شركت های ايالات متحده و بريتانيا امكان بدهد منابع انرژی عراق را به سلطه كامل خود در آورند ، و هدف هائی ازاين دست را می گويم . اما اين كه دولت ايالات متحده قادر است كشور را نابود كند ، شكی وجود ندارد .
امی گودمن : شما به ويتنام شمالی رفته ايد هوارد زين. می توانيد بگوئيد چگونه جنگ ويتنام به پايان رسيد ، چه تجربه هائی آن جا پيدا كرديد ، و اصلا چرا به ويتنام شمالی رفتيد ؟
هوارد زين : من اوائل سال 1968 با پدر دانيل بريگان به ويتنام شمالی رفتم . ما دو آمريكائی، به دعوت دولت ويتنام شمالی كه می خواست سه خلبان آمريكائی را در تعطيلات « تت » و به مناسبت تهاجم نظامی « تت » به عنوان نوعی ژست خوب سياسی آزاد كند ، به ويتنام شمالی رفته بوديم . دولت ويتنام شمالی تقاضا كرده بود تا دو نماينده از جنبش صلح آمريكا ، در آن مراسم حضور پيدا كنند . من و پدر دانيل بريگان به اين دليل بود كه به هانوی رفتيم ، كه البته برای هر دو ما تجربه آموزشی خوبی بود .
« نوام » در پاسخ به پرسش شما روشن كرد كه پيروزی و فاتح شدن يعنی چه ، و سئوال من اين است كه اگر پيروزی به معنی نابود كردن كشوری ديگر است ، چرا ما بايد فاتح شويم ؟ هنوز هستند كسانی كه می گويند « آه ، ما می توانستيم جنگ ويتنام را ببريم . » البته اين پاسخ را در صورتی می دهند كه ما به جای آن كه بگوئيم « چه بلائی داريم سر آن مردم می آوريم »، بپرسيم « می توانيم جنگ را ببريم ، يا جنگ را می بازيم ؟ » همان طور كه نوام گفت ، پاسخ مثبت است . بله ، می توانيم در جنگ عراق فاتح شويم ، اما برای پيروزی بايد همه عراق را نابود كنيم . روس ها هم می توانستند با نابود كردن همه افغانستان ، جنگ افغانستان را ببرند . ما هم می توانستيم به جای كشتن دو ميليون انسان ، با انداختن بمب اتمی و كشتن ده ميليون انسان در ويتنام ، جنگ راببريم . اگر شما اسم اين را پيروزی بگذاريد ، بلا فاصله اين سئوال پيش خواهد آمد كه اين پيروزی چه كسانی را خشنود خواهد كرد ؟
آنچه ما در ويتنام ديديم ، همان چيزی است كه امروزه مردم در عراق شاهد آنند : انبوه مردم بدون هيچ دليلی می ميرند . آن چه ما در ويتنام ديديم ، حضورارتش آمريكا بود كه نيمی از جهان را پيموده بود تا كشوری را كه هيچ خطری برای ما نبود ، منهدم كند . حالا، از مسيرديگری ، نيمی از جهان را پيموده ايم كه همان كار را بكنيم .
تجربه ما درعراق ، سرشار از تناقض است . من فكر می كنم تجربه نيروهائی كه در عراق هستند ، روز به روز بيشتر دچار تناقض می شود . بيانيه های مقامات آمريكائی ، بيانه ها و اظهارات فرماندهان بالای ارتش ، همه و همه حاكی از دو گانگی و تناقض است . اظهاراتی مثل اين كه « اوه، ما فقط روی هدف های نظامی بمب می اندازيم . » ، « اوه ، اگر اين همه مردم عادی كشته می شوند ، فقط تصادفی است . » و بخصوص اظهار نظر ديك چينی كه « پيروزی در يك قدمی است !»
آن چه ما در ويتنام ديديم ، هولناك بود . و هولناك تر از آن نظاميانی بودند كه از ويتنام بر می گشتند و با جنگ به مخالفت بر می خواستند و گروه های كهنه سرباز معترض را تشكيل می دادند. می دانيد ، ما روستاهائی را ديديم كه با هدف های نظامی فاصله فراوانی داشتند ، اما كاملا ويران شده بودند ، بچه ها كشته شده بودند و گورهاشان هنوز تازه بود . اما جت های جنگنده آمريكائی ، هنوز هم نيمه شب بر فراز آن روستاهای ويران و گورهای تازه پرواز می كردند .
می دانيد ، وقتی من می شنوم كه می گويند جان مك كين قهرمان بود ، به خودم می گويم ، بله ، جان مك كين زندانی بود ، و با زندانی همه جا بد رفتاری می كنند ، خب ، وحشتناك است ، اما راستی می شود پرسيد كه جان مك كين و ساير خلبان های آمريكائی آن جا چه می كردند ؟ داشتند مردم بی دفاع را بمباران می كردند .
مساله اين است كه هنوز واقعيت های جنگ ويتنام را ، چنان كه شايد و بايد ، در مدارس آمريكائی تدريس نكرده اند . همين چندی پيش ، با گروهی از شاگردان كلاس تاريخ معاصر حرف می زدم ، صد نفری می شدند ، از آنان پرسيدم « چندتا از شما واقعه ی قتل عام « مای لی » را شنيده ايد ؟ » دريغ از يك دست كه بالا برود . ما ، ويتنام را تدريس نمی كنيم . اگر تاريخ ويتنام را ، آن گونه كه شايد و بايد تدريس می كرديم ، آن وقت مردم آمريكا از اول با جنگ از در مخالفت در می آمدند ، نه آن كه سه چهار سال بگذرد تا اكثريت آمريكائی ها اعلام كنند كه با جنگ مخالف اند .
امی گودمن : شما هم پس از بمباران به كامبوج رفتيد نوام چامسكی ؟
نوام چامسكی : بله به لائوس و ويتنام شمالی رفتم .
امی گودمن : می شود بگوئيد چه وقت و چرا ؟
نوام چامسكی : دوسال پس از هوارد ، اوائل 1970 . دو هفته در لائوس بودم ، دو هفته پرماجرا . درست پس از آن كه ارتش مزدور سی آی ا در حدود سی هزار نفر را از دشت های شمال لائوس عقب راندند تا مورد وحشيانه ترين بمباران تاريخ بشريت قرار گيرند و قتل عام شوند . اين واقعه درنده خويانه ، پس از قتل عام كامبوج رخ داد . مردمی كه قتل عام شدند ، متعلق به جامعه ای كاملا روستائی بودند . احتمالا خيلی هاشان اصلا نمی دانستند كه در لائوس هستند . آن جا هيچ چيز نبود . برای آن كه بمباران ويتنام شمالی عجالتا متوقف شده بود و نيروی هوائی ايالات متحده كارديگری نداشت ، هواپيماها را فرستاده بودند تا لائوس را بمباران كنند . دهقانان دو سال بود كه روزها در غارها می خوابيدند و شب ها كشاورزی می كردند . بالاخره هم به وسيله ارتش مزدور سی آی ا ، به دشت ها رانده شدند تا در اطراف ويتنام به تله بيفتند . وقت زيادی را صرف مصاحبه با رانده شدگان كردم . « فرد برنف من » كه سرانجام برای گزارش اين واقعه كاری قهرمانانه كرد ، با من بود و مسلما شاهد وقايع هولناك تری در لائوس بود .
بعد هم ، مثل هوارد زين رفتم به ويتنام شمالی ، مراهم دولت دعوت كرده بود ، منتها برای تدريس . در اين زمان ، بمباران برای مدتی كوتاه متوقف شده بود و دولت توانسته بود مردم را از نقاط دور افتاده به هانوی و دانشگاه پلی تكنيك ، يا ويرانه هائی كه از دانشگاه پلی تكنيك باقی مانده بود ، باز گرداند. دانشجويان به ويرانه باز گشتند و من از آن چه می دانستم ، به آنان گفتم . آنان مردمی بودند كه در پنج سال گذشته ، رابطه شان با جهان قطع شده بود – با دانشكده ، با دانشجويان و همه چيز –، و در باره همه چيز از من سئوال می كردند ؛ از نورمن می لر می پرسيدند كه اين روزها چه می نويسد ، تا مسائل تكنيكی و زبان شناسی و رياضيات و هر چيز ديگری كه من می توانستم به آن پاسخ بدهم .
كمی هم در اطراف گشتم ، چند روزی فقط ، نه چندان زياد ، اما همان مدت كافی بود تا آن چه را هوارد توضيحش را داد ، ببينم . دورتر از هانوی نتوانستم بروم ، فقط همان دور و بر بودم . برای آن كه سفارت خانه ها و روزنامه نگاران در هانوی بودند ، می شد گفت كه امنيت پايتخت بيش از هر جای ديگر است . بنابراين ، بمباران هم به فشردگی نقاط ديگر نبود . اما ، حتی در اطراف هانوی هم، روستاهای ويران ، اسكلت درهم شكسته بيمارستان « تان هوآ » كه بمباران شده بود ، پل های منهدم و روستاهائی كه به خاطر پل ها بمباران شده بودند ، به چشم می خوردند. دو هفته سفر من به لائوس و ويتنام شمالی ، اين گونه گذشت .
امی گودمن : آن زمان شما در انستيتوتكنولوژی ماساچوست استاد زبان شناسی بوديد ؟
نوام چامسكی : ای ...
امی گودمن : پس چه كار به كار لائوس و ويتنام داشتيد ؟ چه انگيزه ای باعث شد به آن جاها برويد؟ و وقتی برگشتيد ، در كشور خودتان با چه واكنشی رو به رو شديد ؟
نوام چامسكی : من می توانستم ، يعنی قصد داشتم ، فقط يك هفته به ويتنام شمالی بروم . اما اگر دوست داريد جزئيات را بدانيد ، كارمند سازمان ملل در لائوس كه پروازها را تنظيم می كرد ، آدم كسل كننده ای بود و ظاهرا در دنيا كاری نداشت جز آن كه موی دماغ مردم شود و برای كسانی كه می خواستند كاری انجام بدهند ، مشكل تراشی كند . برای من و همراهانم « داوگ داد » و « ديك فرناندز » هم كه می خواستيم به ويتنام شمالی برويم ، مشكلی ايجاد كرد كه خوشبختانه به نفع من شد. به خاطر مشكلی كه اين كارمند كسل كننده سازمان ملل ايجاد كرده بود ، مجبور شدم يك هفته در لائوس بمانم كه بی نهايت برايم با ارزش بود . جزئياتش را قبلا نوشته ام. اما زمانی كه به لائوس و ويتنام شمالی رفتم ، در انستيتوتكنولوژی ماساچوست تدريس می كردم . هفته تعطيلات من بود و ، خب ، بنا به حرفه ام ، در دانشگاه پلی تكنيك زبان شناسی درس می دادم .
امی گودمن : در باره مخالفان جنگ در وطن خودتان و سطح اعتراض ها در انستيتو تكنولوژی ماساچوست بگوئيد ؟ خود شما چه می كرديد ؟
نوام چامسكی : انستيتوتكنولوژی ماساچوست شرايط عجيب و غريبی داشت . من در لابراتواری كار می كردم كه صد در صد از طرف سه سرويس مسلح حمايت می شد ، اما ضمنا يكی از مراكز مقاومت عليه جنگ هم بود . در سال 1965 ، با دوست هنرمندی در بوستون به نام « هارولد تاويش» ، مقاومتی را در رابطه با ماليات ملی سازمان داديم ، يعنی سعی كرديم سازمان بدهيم . سال 1965 است . من هم ، مثل هوارد زين ، اين جا و آن جا عليه جنگ حرف می زدم ، در تظاهرات ضد جنگ شركت می كردم ، و دستگير می شدم . كم كم در حمايت از تهيه طرح مقاومت ، كمك به فراريان از خدمت نظام وظيفه ، و ساير موارد ، دست مان بند می شد . اين مشغله ، هنوز هم ادامه دارد .
با توجه به اين كه اين روزها اعتراض عليه جنگ در عراق دامنه چندانی ندارد و از رهبری نا مناسبی برخوردار است ، يادآوری مقاومت و اعتراض عليه جنگ ويتنام بسيار با ارزش است . در اين مورد ، همان طور كه هوارد داشت می گفت ، آگاهی مختصری نسبت به تاريخ ، مفيد است . اعتراض عليه جنگ در عراق ، در هر سطحی كه تصورش را بكنيد ، به مراتب ضعيف تر از اعتراض عليه جنگ ويتنام است . مقياس وسيع اعتراض عليه جنگ ويتنام ، واقعا تا پيش از آن كه چندين هزار سرباز آمريكائی در ويتنام جنوبی كشته شوند ، به وجود نيامد . زمانی كه با اين مقياس وسيع رو به رو شديم ، ويتنام تقريبا ويران شده بود . بمباران ها به شمال ويتنام ، لائوس ، و خيلی زود به كامبوج كشيده شده بود . آن جا بود كه ما فهميديم ، يا نه ، نفهميديم چون مطبوعات آزاد نداشتيم ، كه بمباران كامبوج به عنوان مهيب ترين بمباران ها ، واقعا پنج برابر قوی تر و گسترده تر از گزارش ها بوده . يعنی دامنه دارتر و بزرگتر از مجموعه بمبی كه متفقين در جنگ جهانی دوم بر سر دهقانان بی دفاع ريخته بودند كه در نتيجه آن ، دهقانان را خشمی متعصب فرا گرفت . در طول آن سال ها ، خمر سرخ ازهيچ به وجود آمد ، چندين هزار از مردم پراكنده ، به صدها هزار افزايش يافتند كه بعد ها به حاكميت بخشی از كامبوج كه ما اجازه فكر كردن در باره اش را داريم ، تبديل شد. اين ، تازه نمونه اول بود .
اما اعتراض واقعی عليه جنگ ويتنام ، زمانی به وقوع پيوست كه به لحاظ زمانی خيلی با زمان كنونی عراق فاصله دارد . در نخستين سال های جنگ ، تقريبا اعتراضی به چشم نمی خورد . يعنی اعتراض ها چنان ناچيز بودند كه تقريبا هيچ كسی در ايالات متحده نمی دانست اصلا جنگ كی شروع شده است . جان كندی در سال 1962 به ويتنام جنوبی حمله برد . اين هجوم ، پس ازهفت سال كه از تحميل كوشش های نوع آمريكای لاتين در ايجاد رعب و وحشت می گذشت و باعث كشته شدن ده ها هزارتن از مردم و پديد آمدن مقاومت شده بود ، صورت پذيرفت . در سال 1962 ، كندی نيروی هوائی ايالات متحده را به بمباران ويتنام جنوبی فرستاد . گفته می شد كه اين بمباران ها را ويتنام جنوبی ها انجام می دهند ، اما اين ادعا كسی را نفريفته بود . در بمباران های سال 1962 كه در آن از بمب های شيميائی نيز استفاده می شد ، محصولات كشاورزی و پناهگاه های دهقانان نابود شدند . ايالات متحده دست به انجام برنامه هائی زد تا در نهايت ، ميليون ها تن از مردم را در اردوگاه های متمركز جمع كردند و اسمش را دهكده های استراتژيك گذاشتند . اردوگاه های متمركز، يا دهكده های استراترژيك را با سيم های خاردار محاصره كرده بودند تا به ادعای خود ، آن ها را از حمله چريك ها مصون بدارند . حال آن كه همه می دانستند چريك ها داوطلبانه از مقاومت بومی های ويتنام جنوبی حمايت می كردند . سال 1962 بود . دو نفر را نمی توانستيد در اتاق نشيمنی بنشانيد كه از اين مقوله حرف بزنند .
در اكتبر 1965 ، از همين بوستون كه شايد ليبرال ترين شهر كشور باشد ، صدهزار سرباز در ويتنام بود . بمباران ويتنام شمالی شروع شده بود . سعی كرديم نخستين تظاهرات خود را در محوطه دانشگاه بوستون كه معمولا محل تظاهرات بود ، برپا كنيم . قرار بود من يكی از سخنرانان باشم ، اما هيچ كس ، حتی يك كلمه از حرف های مرا نمی شنيد . راه پيمائی دانشجويان كه از محوطه های دانشگاهی راه افتاده بودند ، دخالت ديگران ، و صدها پليس ايالتی ، تظاهرات ما را در هم شكست . « بوستون كلوب » كه روزنامه ای ليبرال است ، در شماره روز بعد از تظاهرات ، پر از اعلاميه های تقبيحی مردمی بود كه جرئت كرده بودند متن های محتاطی عليه بمباران ويتنام شمالی بنويسند.
در واقع ، در اين اعتراض ها كه از مقياسی محكم و عالی برخوردار بود و بخصوص جريان مقاومت در آن بسيار اهميت داشت ، لبه ی حلمه فقط به سمت جنگ در ويتنام شمالی تيز شده بود. موضوع حمله به ويتنام جنوبی مطرح نمی شد . نقشه دولت هم همين بود . ما از طريق اسناد پنتاگون ، و حالا مدارك بسياری كه پس از آن به دست آمده است ، متوجه اين واقعيت می شويم . نقشه بمباران شمال ويتنام ، نقاطی كه بايد بمباران می شدند و اين كه درچه ابعادی اين بمباران انجام می شد ، خيلی دقيق طراحی شده بود . مدارك درونی ، تقريبا هيچ اطلاعاتی از بمباران جنوب به دست نمی دهند . دليل بسيار ساده اش هم اين بودكه بمباران جنوب هزينه ای نداشت : هيچ كس شما را با تير نمی زند . هيچ كس شاكی نمی شود . هركاری می خواهيد بكنيد . منطقه را پاك كنيد . كه همين طور هم شد . ويتنام شمالی خطرناك بود . شما می توانستيد به كشتی های روسی در بندر « های پونگ » ضربه بزنيد . اما همان طور كه گفتم ، همه سفارت خانه ها و خبرنگاران در هانوی بودند . در صورت بمباران شما ، گزارش و خبر می دادند كه خط آهن داخلی چين را كه قرار بود از ويتنام شمالی بگذرد بمباران كرده ايد كه در اين صورت ، واكنش بين المللی می توانست وسيع باشد كه بايد بهايش را مى پرداختيد . بنابراين ، محاسبه دقيقی انجام شده بود . اين بخش ، بايد سر به مهر می ماند . مثلا ، اگر به خاطرات رابر مكنامارا وزير دفاع وقت ايالات متحده نگاه كنيد ، كلی راجع به بمباران ويتنام شمالی حرف می زند ، اما تقريبا هيچ حرفی از بمباران ويتنام جنوبی كه حتی در سال 1965 ، مقياس بمبارانش سه برابر ويتنام شمالی بود ، و سال ها هم ادامه يافت ، در ميان نيست .
« آرتور شلسينگر» كه شايد معروفت ترين مورخ آمريكائی باشد ، يكی از بهترين مثال هاست . در رابطه با جنگ ويتنام ، شلسينگر در سال های اول جنگ از آن حمايت می كرد . اگر كتاب « هزار روز » او را بخوانيد كه تاريخ نگاری او از دولت جان كندی است ، اشاره چندانی به اين حمايت اوليه نشده ، جز آن كه گفته است واقعه ای شگفتی آور رخ داده است . در سال 1966 كه آغاز توجه به هزينه های جنگ بود ، ما نسبتا در شرايطی قرار گرفتيم كه امروزه نظر نخبگان برآن قرار گرفته است : خيلی پرهزينه است ، ممكن است نتوانيم پيروز شويم ، و از اين حرف ها . از شلسينگر نقل به معنی می كنم كه نوشت ما همه دعا می كنيم اين جار و جنجال ها درست باشد كه اگر سربازان بيشتری را به جنگ بفرستيم ، فاتح خواهيم شد . و اگر درست قيل و قال سر داده باشند و اعزام نيروی بيشتر ضامن پيروزی ما باشد ، خرد و سياستمداری دولت آمريكا را كه پس از به جا گذاشتن ويرانه ای از ويتنام فاتح شده اند ، بايد ستايش كنيم . می توانيد برگردان اين حرف شلسينگر را ، عينا در تفسيرها و تحليل های امروز پيدا كنيد كه آن را مظهر آزادی می نامند . از سوی ديگر ، اين ارزش و اعتبار به نام شلسينگر ثبت می شود كه وقتی بمباران عراق شروع شد ، قوی ترين موضع مخالف را گرفت و آن را شديدا محكوم كرد . اظهار نظر شلسينگر حاكی از چنان موضع سرسختی بود كه دست كم من نديده ام در هيچ روزنامه ای چاپ شود . نخستين بمب ها كه برسر مردم عراق فرو ريختند ، شلسينگر گفت « اين تاريخ ، به عنوان يك رسوائی برای هميشه به ياد خواهند ماند » بيانيه شلسينگر ، تكرار حرف های پرزيدنت روزولت بود كه در مورد پرل هاربر گفته بود اين تاريخ، به عنوان يك رسوائی برای هميشه به ياد خواهد ماند . دليلش هم آن بود كه ايالات متحده به راه فاشيست های ژاپنی می رفت. بيان و موضع گيری قدرتمندی بود . من فكر می كنم چنين واكنشی را در نقطه نظرهای اجتماعی هم می شود دنبال كرد. مخالفت با تجاوز ، بسيار بالاتر از دهه شصت است .
امی گودمن : جنگ ويتنام چگونه به پايان رسيد و مشابهت های امروز با آن چيست هوارد زين؟ اصلا مشابهتی می بينيد ؟
هوارد زين : فكر می كنم اگر شما می پذيريد كه هنری كسينجر شايستگی دريافت جايزه نوبل را داشته است ، می توانيد فكر كنيد چون او برای مذاكره با ويتنامی ها به پاريس رفت ، جنگ به پايان رسيد . اما به نظر من جنگ به اين دليل پايان گرفت كه سرانجام اعتراض های آرام در ايالات متحده به چنان اوجی رسيد كه دولتمردان نمی توانستند چشم بر آن فرو بندند . و به اين دليل كه وقتی نيروها از ويتنام بر می گشتند ، عليه جنگ موضع می گرفتند . و به اين دليل كه سربازان آمريكائی در جبهه ها به چادر فرماندهان شان نارنجك می انداختند كه پديده شكننده ای بود . می دانيد ، مردی به نام «ديويد كورترايت » كتابی نوشته است به نام « شورش سربازان» . نويسنده در اين كتاب با ذكر جزئيات به ما می گويد كه چقدر سرباز از خدمت فرار كردند ، در ميان سربازان چه مخالفتی عليه جنگ ويتنام ، در ويتنام موج می زد ، و چگونه اين موج مخالفت ، در رفتار ، ترك خدمت ، ترك خدمت انبوه انبوه آنان ، متبلور می شد . و در اساس ، دولت ايالات متحده دريافت كه ادامه جنگ غير ممكن است . جنگ بنا به اين دلائل پايان يافت ، نه ملاقات كيسينجر در پاريس .
احضار افسران ذخيره ديگر امكان نداشت . در خيلی از موارد ، شبيه شرايط امروز بود كه دولت ما فهميده است كه ما سرباز كافی نداريم تا برای جنگيدن به عراق بفرستيم ، بنابراين ، مدام آنان را از جبهه بر می گردانند ، و گروهبان هائی كه اين جا ، در ايالات متحده ، دوباره ثبت نام كرده اند ، به موضع خيانت در غلتيده اند و به جوانان دروغ می گويند كه در عراق با چه صحنه ای رو به رو خواهند شد و چه سودی برای آنان خواهد داشت . دولت ايالات متحده در تامين نيروی نظامی در عراق ، عاجز مانده است .
من فكر می كنم به موازات اين واقعيت كه ارتشی ها فهميده بودند قادر به در هم شكستن مقاومت ويتنامی ها نيستند ، موج مخالفت و اعتراض در ميان ارتشی ها عامل تعيين كننده ای بود . جنبش مقاومت عليه متجاوز خارجی ، يعنی همان پديده ای كه امروز در عراق با آن دست به گريبانيم ، اين نوميدی را در نيروهای متجاوز به وجود می آورد كه تسليم شدنی نيست . جنبش مقاومت در ويتنام تسليم نشد . بنابراين ، دولت ايالات متحده دريافت كه قطعا بدون استفاده از بمب هسته ای و نابودی كامل كشور ، برنده جنگ نخواهد بود . و اگر بمب اتمی می انداخت ، آشكارا به جهانيان می گفت كه دولت ايالات متحده حاكميتی قانون شكن است و محال است از حمايت مردم خود برخوردارباشد .
اين بود كه ، بله ، سرانحام همان كاری را كرديم كه سال ها عده ای از ما مطالبه اش را داشتيم . از ويتنام عقب نشستيم ، اما كی ؟ در سال 1967 ، من كتابی نوشتم به نام « ويتنام : منطق عقب نشينی» . ما در سال 1967 فراخوان به خارج كردن نيروها از ويتنام را پی گرفتيم . واكنش در مقابل كتاب من ، آن بود كه : ما نمی توانيم ويتنام را ترك كنيم . اگرما از ويتنام بيرون برويم ، اوضاع وحشتناك خواهد شد ، می دايند ، اگر ما عقب بنشينيم جنگ داخلی راه خواهد افتاد ، حمام خون راه خواهد افتاد اگر عقب نشينی كنيم . با اين استدلال ها ، نيروهای خود را از ويتنام خارج نكرديم ، و جنگ ادامه يافت ، شش سال دگر ادامه يافت ، هشت سال ديگر ادامه يافت – شش سال طول كشيد تا آمريكائی ها نيروهاشان را از ويتنام خارج كنند ، و مجموعا آن جنگ هشت سال به درازا كشيد . جنگيديم و جنگيديم تا بيست هزار سرباز آمريكائی ديگر كشته شدند . و يك ميليون ويتنامی ديگر كشته شدند .
وقتی سرانجام از ويتنام خارج شديم ، از آن خبرها نبود كه می گفتند . هيچ حمام خونی راه نيفتاد. منظورم اين نيست كه همه چيز بروفق مراد بود . اردوگاه های بازآموزی برپا شدند ، چينی ها با قايق ار هانوی بيرون رانده شدند ، اما نكته اين جاست كه هيچ حمام خونی راه نيفتاد . حمام خون را ما در ويتنام راه انداخته بوديم ، درست همان كاری كه امروزه داريم در عراق می كنيم وقتی می گوئيم «اوه، اگر ما از عراق خارج شويم جنگ داخلی راه خواهد افتاد ، هرج و مرج به وجود خواهد آمد.» همين حالا در عراق جنگ داخلی وجود دارد ، همين حالا هرج و مرج وجود دارد ، و هيچ كس نمی گويد ما در عراق با دو ميليون انسان كه از سرزمين شان آواره شده اند ، و با بچه هائی كه در تنگنای مهلك قرار گرفته اند و آب و غذا ندارند ، چه كرده ايم .
بنابراين ، اگر می خواهيم روشن كنيم كه بايد از عراق خارج شويم و راه ديگری ، نه برای ايالات متحده ، بلكه برای بعضی گروه های بين المللی ، پيدا كنيم ، بسيار حائز اهميت است كه ويتنام را به ياد آوريم . گروه های بين المللی ، ترجيحا بايد تركيبی باشند كه اكثر اعضايش را نمايندگان ملت های عرب تشكيل بدهند . اين گروه های بين المللی هستند كه بايد به عراق بروند و به ايجاد زمينه های آشتی ميان گروه های مختلف درگير ، كمك كنند . اما به طور يقين ضرورت مطلق در برداشتن نخستين قدم ، آن است كه ما همان كاری را بكنيم كه سال 1967 در ويتنام كرديم . قدم اول آن است كه به سرعت ، و تاجائی كه كشتی ها و هواپيما ها گنجايش دارند، فورا از عراق خارج شويم .
امی گودمن : در مورد سفر نانسی پلوسی رئيس مجلس نمايندگان و سومين مقام پس از ديك چينی به سوريه كه به اتفاق كيت اليسون نخستين نماينده مسلمان در كنگره از مينياپوليس صورت گرفت ، چه فكر می كنيد نوام جامسكی ؟
نوام چامسكی : تنها اشتباه آن بود كه سومين مقام پس از ديك چينی به سوريه رفت . منظورم اين است كه اگر دولت ايالات متحده به جای اعمال زور ، صادقانه به معيارها و چشم اندازهائی در جهت صلح ، موفقيت و ثبات در منطقه علاقه داشت ، می توانستند راه پيشنهادی گزارش بيكرر- هميلتون را در مذاكره با سوريه و ايران بروند . البته ورای بخشی از پيشنهاد كه اين مذاكرات را مربوط به عراق می كند . يعنی كه فقط به صورت گفت و گو در باره مسائل منطقه باشد.
در مورد سوريه ، موضوع هائی وجود دارند كه در رابطه به خود سوريه اند ، و البته به لبنان و اسرائيل هم مربوط می شوند . اسرائيل با نقض قطعنامه های شورای امنيت ، بخش وسيعی از خاك سوريه را كه بلندی های جولان باشد ، در تسلط خود دارد ، يا بهتر است گفته شود كه در واقع اين بخش را ضميمه خاك خود كرده است . سوريه به صراحت گفته است كه علاقمند است با اسرائيل قرار داد صلح ببندد ، كه البته در اين صورت اسرائيل را متعهد خواهد كرد كه نيروهايش را از سرزمين های اشغالی خارج كند .
امی گود من : آيا اكنون مذاكراتی محرمانه ميان اسرائيل و سوريه در جريان است ؟
نوام چامسكی : هيچ وقت معلوم نمی شود كه مذاكراتی محرمانه در جريان است ، يا نه . اما تا كنون، اسرائيل رك و راست هر گونه گفت و گوئی را در اين مورد رد كرده است . در واقع ، تنها بخشی كه اكنون مطرح است اين است كه آيا ايالات متحده اسرائيل را برای جلوگيری از گفت وگو در باره بلندی های جولان ، و البته همه سرزمين های اشغالی ، زير فشار می گذارد ، يا اسرائيل در اين مورد به ايالات متحده فشار می آورد .
می خواهم بگويم اين موضوع كه كشمكش و مجادله اسرائيل – فلسطين باشد ، مساله ای شگفتی آور است . البته در دولت ايالات متحده به عنوان كشمكش و مجادله مطرح می شود ، نه نزد افكار عمومی آمريكائی ها . و به اين جهت موضوع مناقشه است كه دولت های ايالات متحده و اسرائيل، راه را برتوافق های بين المللی می بندند . اين توافق ، مورد حمايت همه جهان و حتی اكثريت آمريكائی هاست ، اما در حدود سی سال است كه روی ميز است و به وسيله ايالات متحده و اسرائيل بلوكه شده است .
همه می دانند چه دستی دركار است و چهار چوب كلی برای قرارداد صلح چيست . اردن ، سوريه و مصر كه كشورهای درگير خوانده می شوند ، پرونده را در سال 1976 به شورای امنيت بردند . ساير كشورهای عرب هم با آن ها بودند . پيشنهاد آن ها ، معطوف به توافق برای به رسميت شناختن دو كشور در مرزهای شناخته شده بين المللی بود . اين طرح ، با عطف به قطعنامه 242 سازمان ملل متحد ، كه نخستين قطعنامه اساسی بود ، پيشنهاد می كرد تا حق همزيستی صلح آميز و تامين امنيت در قلمرو دو كشور منطقه به رسميت شناخته شود . اين دو كشور مستقل ، اسرائيل و فلسطين بودند . اين توافق را ايالات متحده وتو كرد و وتوی ديگری هم در سال 1980 صورت گرفت . نمی خواهم به كل تاريخچه برگردم ، اما در جريان اين تاريخچه ، جز استثناهای اضطراری و نادر ، ايالات متحده قرارداد صلح را بلوكه كرد ؛ كه هنوز می كند ، و اسرائيل هم آن را رد كرد .
گاهی ماجرا واقعا غم انگيز است . در سال 1988 ، شورای ملی فلسطين كه راس بدنه دولت است ، رسما قرارداد وجود دو كشور را پذيرفت . قبلا هم به طور ضمنی آن را پذيرفته بودند . اسرائيل بيدرنگ واكنش نشان داد . در اسرائيل دولت ائتلافی شيمون پرز و اسحاق شامير سركار بود . واكنش آنان به اين صورت بود كه « دولت فلسطينی ديگری نمی تواند ميان اردن و اسرائيل وجود داشته باشد . » منظور از « دولت فلسطين ديگر» اين بود كه در حال حاضر اردن يك كشور فلسطينی است و كشور ديگری به اين نام نمی تواند ايجاد شود . « و سرنوشت آن مناطق بر اساس رهنمودهای كشور اسرائيل تعيين می شود . » چيزی نگذشت كه دولت بوش شماره يك ، تائيد كرد كه طرح دسامبر 1989 جيمزبيكر ، كاملا براين پيشنهاد صحه می گذارد . اين عمل ، حاكی از نفی افراطی بود . اين سياست ، با موارد استثنائی نادری ، همچنان ادامه يافت .
تصوير كنونی صحنه نشان می دهد كه طرح پيشنهادی اتحاديه عرب ، بازتوليد شده است . اين زمان، 2002 بود ، اما آنان چند هفته پيش از آن ، دوباره آن را روی ميز گذاشته بودند . طرح از اين هم فراتر می رود . طرف ها را فرا می خواند تا روابط با اسرائيل را درچهارچوب توافق بين المللی براساس وجود دو دولت رسمی ، عادی كنند . اگربخواهم از اصطلاحات فنی و قديمی ايالات متحده استفاده كنم ، اين طرح ايالات متحده را متعهد به پذيرش حداقل های تغييرات دو طرفه می كرد . تغيير و تبديل هائی مثل تنظيم مرزها در نقاطی كه ترتيب لازم را نداشت . پس از آن هم بسياری از مسائل فنی را بايد حل و فصل می كردند . اين طرح پيشنهادی ، چهارچوب اساسی بود كه مورد حمايت دنيای عرب ، اروپا ، كشورهای غير متعهد ، آمريكای لاتين و سايرين هم قرار گرفته بود . ايران هم از آن پشتيبانی كرده بود . حرف های جنون آميز احمدی نژاد در مورد حذف اسرائيل از نقشه جهان ، چنان سر و صدائی به پا كرد كه اين طرف ها بيانيه رئيس كل او خامنه ای كه در واقع مسئول روابط خارجی ايران است ، اصلا مورد توجه قرار نگرفت . حرف های خامنه ای كه چند بار اعلام كرد ايران از موضع اتحاديه عرب حمايت می كند ، هيچ ربطی به احمدی نژاد نداشت . حزب الله لبنان اعلام كرد كه با اين طرح موافق نيست و آن ها اصلا اسرائيل را به رسميت نمی شناسند . اما اگر فلسطينی ها آن را قبول كنند ، حزب الله نمی تواند آن را خنثی كند . حزب الله يك سازمان لبنانی است . حماس اعلام كرده است كه نظر اتحاديه عرب را می پذيرد . در اين صورت ، ايالات متحده و اسرائيل ، حتی بيش از سی سال گذشته در رابطه با رد كردن راه حل سياسی در انزوا قرار می گيرند . بنابراين ، به يك معنی موضوع پر از تنش و مشاجره خواهد بود ، اما نه تا آن حد كه راهی برای حل آن وجود نداشته باشد . ما می دانيم مساله را چگونه حل كنيم .
امی گودمن : فكر می كنيد شرايط تغيير كند ؟
نوام چامسكی : بستگی دارد به فضای مردم آمريكا . اگر اكثريت مردم آمريكا ، كه جملگی ضرورت اين تغيير را قبول دارند ، تصميمی جدی در مورد آن بگيرند ، بله ، شرايط تغيير خواهد كرد .
امی گودمن : فكر می كنيد مثلا با كتاب اخير جيمی كارتر ، اين تغيير دارد صورت می گيرد ؟
نوام جامسكی : من فكر می كنم اين كتاب يكی از نشانه های تغيير است ، اما نشانه های ديگری نيز وجود دارد . مهم آن است كه نشانه های تغيير در ذهن جامه آمريكا محسوس است . هركسی كه در اين مورد چيزی می گويد ، آن را از طريق تجربه شخصی می شناسد . خيلی وقت پيش ، اگر من می خواستم در مورد خاورميانه ، حتی در انستيتو تكنولوژی ماساچوست حرف بزنم ؛ حال جای ديگر پيشكش ، پليس مسلح آن جا حاضر بود ، يا نه ، دست كم حضور پليس مخفی در محوطه محسوس بود كه برای جلوگيری از خشونت ، كارشكنی و به هم خوردن تجمع پرسه می زدند . حالا اوضاع فرق كرده است . حالا حرف زدن در مورد خاورميانه آسان تر است . قسمت مزخرف كتاب كارتر كاملا جالب توجه است . منظورم اين است كه كارتر اساسا آن چه را در اين مورد در اطراف جهان وجود دارد ، تكرار كرده است .
امی گودمن : فلسطين : صلح ، مخالفت با نژاد پرستی
نوام چامسكی : بله همين طور است . چند خطا هم در كتاب وجود دارد . كارتر مسائلی را مورد اغماض قرار داده است . يكی از خطاهای جدی در كتاب كارتر ، ، كه بايد مورد توجه اهل تحقيق قرار گيرد . اين است كه نوعی خط حزبی را در مورد تجاوز نظامی اسرائيل به لبنان در سال 1982 پذيرفته است . اسرائيل به لبنان تجاوز نظامی كرد ، بين پانزده تا بيست هزار انسان را كشت و بخش وسيعی از جنوب لبنان را ويران كرد . اسرائيل امكان اين تجاوز نظامی را به آن دليل پيدا كرد كه دولت رونالد ريگان قطعنامه شورای امنيت را وتو كرده بود . خطاهائی از اين دست ، در كتاب اخير جيمی كارتر كم نيست .
ادعاهائی كه شما در ايالات متحده ، مثلا با خواندن نوشته های توماس فريد من و امثال او می شنويد، دال بر آن است كه اسرائيل برای حفاظت جليله در مقابل حملات تروريستی فلسطينی ها به اين حمله دست زده است . كارتر هم ، همين ادعا را تكرار می كند . اين ادعا واقعيت ندارد . مرزی وجود داشت ، آتش بسی وجود داشت . عليرغم تهديد های منظم اسرائيل – كه گاهی همراه با بمباران های سنگين و حملات مشابه بود – ، فلسطينی ها آتش بس را رعايت می كردند . تهديدهای عملی اسرائيل به بهانه پاسخ دادن به حملات تروريستی ، كوشش برای آماده كردن مقدمات تجاوز بود . حتی بدون اين عذر و بهانه هم ، نقشه تجاوز عملی می شد . اين هم موردی است كه در كتاب جيمی كارتر ناديده گرفته شده است . نكات بسيار با ارزش ديگری هم وجود دارند كه در كتاب كارتر ناديده گرفته شده اند . كارتر وقتی از نقشه راه حرف می زند ، روشن نمی كند كه اين طرح مدام از طرف اسرائيل رد شده است .
عنوان آخرين كتاب نوام چامسكی « دولت های درمانده : سوء استفاده از قدرت و يورش به دموكراسی » است و هوارد زين از سال 1964 تا 1988 در دانشگاه بوستون علم تاريخ تدريس می كرد . نام آخرين كتاب اين انديشمند مخالف قدرت غالب ، جنگ و توسعه طلبی نيز « دولت های قومی فشار نمی آورند » است .
امی گودمن : برنامه ما ، امروز از بوستون پخش می شود . در ماساچوست روز ميهن پرستان است . جشن بزرگی گرفته اند . روز ميهن پرستان ، تعطيل رسمی برای بزرگداشت آغاز جنگ انقلابی است . در « دموكراسی ، هم اكنون ! » توانسته ايم دو پيشتاز مبارزات آگاهی بخش شهر، نوام چامسكی و هوارد زين را برای نخستين بار يك جا در كنار هم داشته باشيم . چه روز خوبی به ماساچوست آمده ام . روز دو ماراتون بوستون است . باران می بارد . بيرون توفان بزرگی در گرفته است . ده هزار تن از مردم در دو ماراتون و جشن روز ميهن پرستان موج می زنند . شما ها هم امروز برنامه دويدن داشتيد ؟
هوارد زين : بله ، خوب ، اما ، به هرحال قرارش را گذاشته بوديم .
نوام چامسكی : و شما امكانش را برای ما فراهم كرديد .
امی گودمن : متاسفم كه مانع دويدن شما شدم .
هوارد زين : به هر حال يا بايد در ماراتون می دويديم ، يا در مصاحبه شما شركت می كرديم . اهميت كدامش بيشتر است ؟
امی گودمن : امروز روز ميهن پرستان است هوارد زين . راستی به نظر شما ميهن پرستی يعنی چه ؟
هوارد زين : خوشحالم كه می پرسيد ميهن پرستی برای من چه معنائی می دهد ، چون فكر می كنم ميهن پرسی از نظرمن ، همان معنائی از ميهن پرستی نزد بسياری از مردم كه آن را به انحراف كشيده اند ، نيست . به نظر من ، ميهن پرستی يعنی انجام كاری كه فكر می كنيد كشورتان بايد بكند. ميهن پرستی يعنی اين كه وقتی دولت شما كار درستی انجام می دهد ، از آن حمايت كنيد ، وقتی فكر می كنيد دارد كار غلطی می كند ، با آن به مخالفت برخيزيد .
ميهن پرستی برای من ، واقعا همان معنائی را می دهد كه در اعلاميه استقلال آمده است ، و آن عبارت از اين است كه دولت وجودی ساختگی است . اعلاميه استقلال تاكيد می ورزد كه مردم دولت را می سازند تا مسئوليت های معينی را انجام بدهد : برابری ، زندگی ، آزادی ، و تحقق خوشبختی . بنا به اعلاميه استقلال ، كه از عين كلماتش استفاده می كنم ، هر زمان كه دولت آن مسئوليت ها و وظايف را نقض كند ، حق بديهی مردم است كه آن دولت را اصلاح يا سرنگون كنند . به بيان ديگر ، دولت مقدس نيست . وقتی كه دولت خطا می كند نبايد از آن تبعيت كرد .
هم چون اين ، ميهن پرستی در بهترين حالت خود ، يعنی انديشيدن به مردم كشور ، و به اصولی كه كشور بر آن بنا شده است . پس زمانی كه دولت آن اصول را نقض كند ، وظيفه ميهن پرست است كه با آن به مخالفت برخيزد .
بنابراين ، و برای مثال ، امروز ، به نظرمن بالاترين وظيفه ميهن پرستی ، مخالفت با جنگ در عراق و مطالبه ی عقب نشينی فوری نيروها از عراق است . ساده ترين دليل برای اين پيشنهاد مشخص ، اين است كه جنگ و نتايج آن ، اصول بنيادين برابری ، زندگی ، آزادی و تامين نيك بختی را ، نه تنها از آمريكائی ها ، بلكه از مردم بخشی ديگر از جهان سلب می كند . بله ، امروز ميهن پرستی ايجاب می كند كه شهروندان در بسياری از زمينه ها ، وجبهه های مختلف ، در مخالفت با سياست جنگ ، فعال شوند . سياستی دولتی كه تريليون ها دلار از خزانه دولت برداشته و هزينه جنگ و نظامی گری كرده است . امروزه اين است الزام ميهن پرستی .
امی گود من : عناوين خبرهای روز ، درست همين آخر هفته ، حاكی از خونين ترين ماه در عراق است . تعداد زندانيان در زندان های ايالات متحده در عراق ، به 18 هزار رسيده است. كسی چه می داند ، شايد واقعيت آماری از اين هم بالاتر باشد . يكی از خبرنگاران خبرگزاری آسوشيندپرس ، يك سال است كه بدون محاكمه به وسيله مقام های ايالات متحده زندانی شده است . گزارش وزارت بهداشت عراق گويای آن است كه هفتاد در صد شاگردان مدرسه در بغداد ، دچار عوارض بيماری های روانی شده اند كه ناشی از فشار و پريشانی است . ارزيابی شما از موقعيت كنونی در عراق چيست نوام چامسكی ؟
نوام چامسكی : اين ، فاجعه بارترين واقعه در تاريخ نظامی و تاريخ سياسی است . آخرين مطالعات صليب سرخ نشان می دهد كه رشد آمار مرگ و مير بچه ها ، مرگ و مير نوزادان ، و افزايش حيرت آور تلف شدن نوزادان كه تا كنون نظيرش مشاهده نشده است ، در عراق بيداد می كند . اين مرگ و مير ، از 1990 سير صعودی داشته ، نه فقط از 2003 كه به عراق حمله سراسری شده است . اين فاجعه ، عارضه تحريم های جنايتكارانه سال های 1990 است كه حالا ديگر ما كمتر از آن سخن می گوئيم . اين تحريم ها بودند كه در دهه ی نود باعث ويرانی جامعه شدند ، صدام حسين را تقويت كردند ، و مردم عراق را مجبوركردند تا برای بقا به او تكيه كنند . اين نتيجه ، احتمالا باعث نجات صدام شد و نگذاشت تا در روند عادی اجتماعی ، مثل امثال خود، به دست مردمش سرنگون شود . بعد هم كه جنگ برتارك اين تحريم ها نشست و تا اين حد به ترس و وحشت دامن زد. اين زوال و نقصان ، بی سابقه بود . افزايش مرگ و مير كودكان زير پنج سال ، بی نظير بود . حالا با تجاوز نظامی دسامبر 2003 ، كه ديگر اين آمار بسيار بالاتر از همه كشورهاست . مرگ و مير كودكان در عراق ، حتی از صحراهای آفريقا هم بيشتر است . اين ، تازه يكی از شاخص های اتفاقی است كه رخ داده است .
محتمل ترين آمار تلفات عراقی ها كه در تحقيقات انستيتوتكنولوژی ماساچوست در اكتبر سال گذشته، و با كمك كارشناسان عراقی به دست آمد ، خبر از در حدود 650 هزار كشته می دهد . چيزی نخواهد گذشت كه اين آمار به مرز يك ميليون خواهد رسيد . ميليون ها انسان فرار كردند كه از آن جمله اند بخش اعظمی از قشرهای حرفه ای كه در اساس می توانستند در بازسازی كشورشان نقش عمده ای داشته باشند . بدون آن كه بخواهم به نمونه های ديگر بپردازم ، همين نتيجه سهمگين ترين فاجعه است كه هر روز برابعادش افزوده می شود .
بايد براين نكته نيز تاكيد بورزم كه متجاوزان هيچ حقوقی ندارند . اين مساله ، در منشور سازمان ملل ، دادگاه عالی رسيدگی به جنايت بين المللی ، و متن دادگاه نورنبرگ به صراحت تعريف شده است. متجاوزان ، هيچ حقی برای تصميم گيری ندارند . اين تعريف ها ، می گويند كه متجاوزان فقط مسئوليت هائی دارند . مسئوليت های آنان ، در درجه اول پرداخت غرامت شرارتی است كه كرده اند. اين شرارت و تاوانی كه بايد برايش پرداخت شود ، مشمول تحريم ها و آثار مصوبه های تحريمی هم می شود . در واقع ، اين غرامت بايد حمايت از صدام حسين در دهه ی هشتاد را هم شامل شود ، كه در واقع حمايت از شكنجه عراقی ها و از آن بدتر ، ايرانی هاست . ( توجه خوانندگان را به اين واقعيت جلب می كنم كه بنا به گزارش های از طبقه بندی محرمانه خارج شده و تحقيق بسياری از روشنفكران متعهد همسنگ نوام چامسكی ، از جمله ميلان ری كه در گروه تدوين كننده سخنرانی های خود او فعال بوده و كتاب « جنگ عراق » را نوشته است ، ايالات متحده در جريان جنگ هشت ساله ، هم به لحاظ اطلاعاتی و تسليحاتی به عراق كمك كرده، هم به جمهوری اسلامی . اسرائيل و ايالات متحده ، هر دو به جمهوری اسلامی اسلحه می فروختند كه از نمونه های معروف آن ، ماجرای « ايران كنترا » است . )
غرامت های پرداخت شده ، آن مسئوليت ها را به صورت التزام در خواهند آورد و به مطالبه قربانيان توجه خواهند كرد . اين ، دليل بر آن نمی شود كه الزاما كوركورانه به اين مطالبات بپردازند، اما به طور يقين بايد به آن ها توجه كنند . مطالبه قربانيان هم ، كاملا روشن است . در عراق ، انتخابات سازمان يافته ای از طرف ايالات متحده جريان دارد و به طور منظم هم صورت می پذيرد . اين عمل ، می خواهد مطالبه خروج بيدرنگ وسريع ارتش ايالات متحده از عراق را ، بپوشاند و زيرپا بگذارد . خواست مردم عراق ، اين است ، نه انتخابات آمريكائی . در حدود هشتاد درصد مردم عراق فكر می كنند كه حضور نظاميان ايالات متحده در عراق ، باعث افزايش ابعاد خشونت می شود. بيش از شصت در صد برآنند كه سربازان آمريكائی ، هدف های مشخص و مشروع اند . اين هدف ، همه عراق است . اگر به آمارهای مربوط به تلفات بخش های عربی عراق توجه كنيد كه سربازان آمريكائی عموما در نقاط مختلف آن مستقر شده اند، متوجه می شويد كه وضع از اين هم بدتر است . اين آمار و ارقام ، رشد دم افزائی دارد . متجاوزان، نامی از اين آمار و ارقام نمی برند ، گزارشی از آن منتشر نمی كنند ، و به ندرت درگزارش های وخيم بيكر – هميلتون اشاره ای به آن ها می شود . اين ، نخستين نگرانی ما ، همراه با دغدغه آمريكائی ها خواهد بود .
امی گودمن : ديك چينی معاون رئيس جمهوری می گويد ما می توانيم در اين جنگ فاتح شويم؟
نوام چامسكی : همين طور است . همين حالا مطالعه جالبی به وسيله يكی از سربازان سابق روسی كه اواخر دهه هشتاد در جنگ افغانستان بود ، در حال انجام است . اين سرباز سابق كه اكنون دانشجوی دانشگاه تورنتو است ، در مطالعه خود وضع مطبوعات روسيه ، چهره های سياسی روسيه و رهبران نظامی روسيه و آن چه را آنان در باره افغانستان می گفتند ، با آن چه ديك چينی ، ساير چهره های سياسی و آن چه مطبوعات آمريكائی در باره عراق می گويند ، مقايسه می كند . شايد تعجب كنيد كه فقط اگر اسم ها را عوض كنيد ، عينا همان نتيجه از كار در می آيد .
بله ، آن ها هم می گفتند كه می توانند در جنگ فاتح شوند ، و درست هم می گفتند . اگر سطح خشونت را به حد كافی افزايش می دادند ، می توانستند جنگ افغانستان را ببرند . می دانيد كه آن ها هم دم از روحيه قهرمانانه در سربازان روسی و كوشش های آن سربازان در كمك كردن به مردم فقير افغانستان می زدند . و می گفتند كه سربازان قهرمان روسی می خواهند مردم افغانستان را از گزند بنيادگرايان اسلامی كه به وسيله ايالات متحده اداره می شوند ، در امان نگه دارند . و هشدار می دادند كه اگر از افغانستان خارج شوند ، مردم بدبخت می شوند و مورد ضرب و شتم قرار می گيرند . پس بايد بمانند و فاتح شوند . متاسفانه در اين مورد حق داشتند . وقتی از افغانستان خارج شدند ، مردم دچار بلائی عظيم شدند . نيروهای تحت حمايت ايالات متحده ، همه ی افغانستان را تكه پاره كردند و چنان وحشتناك خاك افغانستان را به توبره كشيدند كه وقتی طالبان وارد شد ، مردم حتی به آنان خوش آمد هم گفتند . بنابراين ، همين طور است . ادعاهائی از نوع آن چه ديك چينی می كند ، هموار مطرح می شوند .
آلمانی ها هم ، اگر توانش را می داشتند ، كه نداشتند ، می توانستند مدعی شوند كه می توانند از جنگ جهانی دوم فاتح در آيند . می خواهم بگويم مساله اين نيست كه آيا می توانيد پيروز شويد يا نه ؛ سئوال اين است كه شما آن جا چه می كنيد ؟
امی گودمن : وقتی از افغانستان حرف می زنيد ، می گوئيد اگر روس ها ابعاد خشونت را افزايش می دادند ، می توانستند پيروز شوند . در باره عراق چه می گوئيد ؟ همين نتيجه را می گيريد ؟
نوام چامسكی : بستگی دارد كه منظور شما از « پيروزی » چه باشد . مسلما ايالات متحده اين ظرفيت و امكان را دارد كه خاك عراق را به توبره بكشد . و اصلا چنين كشوری را از صفحه روزگار محو كند . می خواهم بگويم كه هيچ ترديدی در اين مورد وجود ندارد . اگر شما به اين می گوئيد پيروزی ، بله ، ايالات متحده می تواند فاتح شود . در رابطه با هدف هائی كه ايالات متحده – دولت ايالات متحده ، نه خود ايالات متحده – ، قصد دارد به آن ها دسترسی پيدا كند ، نمی دانم می توانند موفق شوند ، يا نه . هدف هائی مثل ايجاد حكومتی نايب كه از ايالات متحده تبعيت كند ، كه اجازه بدهد پايگاه های نظامی ثابت ايالات متحده در عراق برپا شود ، كه به شركت های ايالات متحده و بريتانيا امكان بدهد منابع انرژی عراق را به سلطه كامل خود در آورند ، و هدف هائی ازاين دست را می گويم . اما اين كه دولت ايالات متحده قادر است كشور را نابود كند ، شكی وجود ندارد .
امی گودمن : شما به ويتنام شمالی رفته ايد هوارد زين. می توانيد بگوئيد چگونه جنگ ويتنام به پايان رسيد ، چه تجربه هائی آن جا پيدا كرديد ، و اصلا چرا به ويتنام شمالی رفتيد ؟
هوارد زين : من اوائل سال 1968 با پدر دانيل بريگان به ويتنام شمالی رفتم . ما دو آمريكائی، به دعوت دولت ويتنام شمالی كه می خواست سه خلبان آمريكائی را در تعطيلات « تت » و به مناسبت تهاجم نظامی « تت » به عنوان نوعی ژست خوب سياسی آزاد كند ، به ويتنام شمالی رفته بوديم . دولت ويتنام شمالی تقاضا كرده بود تا دو نماينده از جنبش صلح آمريكا ، در آن مراسم حضور پيدا كنند . من و پدر دانيل بريگان به اين دليل بود كه به هانوی رفتيم ، كه البته برای هر دو ما تجربه آموزشی خوبی بود .
« نوام » در پاسخ به پرسش شما روشن كرد كه پيروزی و فاتح شدن يعنی چه ، و سئوال من اين است كه اگر پيروزی به معنی نابود كردن كشوری ديگر است ، چرا ما بايد فاتح شويم ؟ هنوز هستند كسانی كه می گويند « آه ، ما می توانستيم جنگ ويتنام را ببريم . » البته اين پاسخ را در صورتی می دهند كه ما به جای آن كه بگوئيم « چه بلائی داريم سر آن مردم می آوريم »، بپرسيم « می توانيم جنگ را ببريم ، يا جنگ را می بازيم ؟ » همان طور كه نوام گفت ، پاسخ مثبت است . بله ، می توانيم در جنگ عراق فاتح شويم ، اما برای پيروزی بايد همه عراق را نابود كنيم . روس ها هم می توانستند با نابود كردن همه افغانستان ، جنگ افغانستان را ببرند . ما هم می توانستيم به جای كشتن دو ميليون انسان ، با انداختن بمب اتمی و كشتن ده ميليون انسان در ويتنام ، جنگ راببريم . اگر شما اسم اين را پيروزی بگذاريد ، بلا فاصله اين سئوال پيش خواهد آمد كه اين پيروزی چه كسانی را خشنود خواهد كرد ؟
آنچه ما در ويتنام ديديم ، همان چيزی است كه امروزه مردم در عراق شاهد آنند : انبوه مردم بدون هيچ دليلی می ميرند . آن چه ما در ويتنام ديديم ، حضورارتش آمريكا بود كه نيمی از جهان را پيموده بود تا كشوری را كه هيچ خطری برای ما نبود ، منهدم كند . حالا، از مسيرديگری ، نيمی از جهان را پيموده ايم كه همان كار را بكنيم .
تجربه ما درعراق ، سرشار از تناقض است . من فكر می كنم تجربه نيروهائی كه در عراق هستند ، روز به روز بيشتر دچار تناقض می شود . بيانيه های مقامات آمريكائی ، بيانه ها و اظهارات فرماندهان بالای ارتش ، همه و همه حاكی از دو گانگی و تناقض است . اظهاراتی مثل اين كه « اوه، ما فقط روی هدف های نظامی بمب می اندازيم . » ، « اوه ، اگر اين همه مردم عادی كشته می شوند ، فقط تصادفی است . » و بخصوص اظهار نظر ديك چينی كه « پيروزی در يك قدمی است !»
آن چه ما در ويتنام ديديم ، هولناك بود . و هولناك تر از آن نظاميانی بودند كه از ويتنام بر می گشتند و با جنگ به مخالفت بر می خواستند و گروه های كهنه سرباز معترض را تشكيل می دادند. می دانيد ، ما روستاهائی را ديديم كه با هدف های نظامی فاصله فراوانی داشتند ، اما كاملا ويران شده بودند ، بچه ها كشته شده بودند و گورهاشان هنوز تازه بود . اما جت های جنگنده آمريكائی ، هنوز هم نيمه شب بر فراز آن روستاهای ويران و گورهای تازه پرواز می كردند .
می دانيد ، وقتی من می شنوم كه می گويند جان مك كين قهرمان بود ، به خودم می گويم ، بله ، جان مك كين زندانی بود ، و با زندانی همه جا بد رفتاری می كنند ، خب ، وحشتناك است ، اما راستی می شود پرسيد كه جان مك كين و ساير خلبان های آمريكائی آن جا چه می كردند ؟ داشتند مردم بی دفاع را بمباران می كردند .
مساله اين است كه هنوز واقعيت های جنگ ويتنام را ، چنان كه شايد و بايد ، در مدارس آمريكائی تدريس نكرده اند . همين چندی پيش ، با گروهی از شاگردان كلاس تاريخ معاصر حرف می زدم ، صد نفری می شدند ، از آنان پرسيدم « چندتا از شما واقعه ی قتل عام « مای لی » را شنيده ايد ؟ » دريغ از يك دست كه بالا برود . ما ، ويتنام را تدريس نمی كنيم . اگر تاريخ ويتنام را ، آن گونه كه شايد و بايد تدريس می كرديم ، آن وقت مردم آمريكا از اول با جنگ از در مخالفت در می آمدند ، نه آن كه سه چهار سال بگذرد تا اكثريت آمريكائی ها اعلام كنند كه با جنگ مخالف اند .
امی گودمن : شما هم پس از بمباران به كامبوج رفتيد نوام چامسكی ؟
نوام چامسكی : بله به لائوس و ويتنام شمالی رفتم .
امی گودمن : می شود بگوئيد چه وقت و چرا ؟
نوام چامسكی : دوسال پس از هوارد ، اوائل 1970 . دو هفته در لائوس بودم ، دو هفته پرماجرا . درست پس از آن كه ارتش مزدور سی آی ا در حدود سی هزار نفر را از دشت های شمال لائوس عقب راندند تا مورد وحشيانه ترين بمباران تاريخ بشريت قرار گيرند و قتل عام شوند . اين واقعه درنده خويانه ، پس از قتل عام كامبوج رخ داد . مردمی كه قتل عام شدند ، متعلق به جامعه ای كاملا روستائی بودند . احتمالا خيلی هاشان اصلا نمی دانستند كه در لائوس هستند . آن جا هيچ چيز نبود . برای آن كه بمباران ويتنام شمالی عجالتا متوقف شده بود و نيروی هوائی ايالات متحده كارديگری نداشت ، هواپيماها را فرستاده بودند تا لائوس را بمباران كنند . دهقانان دو سال بود كه روزها در غارها می خوابيدند و شب ها كشاورزی می كردند . بالاخره هم به وسيله ارتش مزدور سی آی ا ، به دشت ها رانده شدند تا در اطراف ويتنام به تله بيفتند . وقت زيادی را صرف مصاحبه با رانده شدگان كردم . « فرد برنف من » كه سرانجام برای گزارش اين واقعه كاری قهرمانانه كرد ، با من بود و مسلما شاهد وقايع هولناك تری در لائوس بود .
بعد هم ، مثل هوارد زين رفتم به ويتنام شمالی ، مراهم دولت دعوت كرده بود ، منتها برای تدريس . در اين زمان ، بمباران برای مدتی كوتاه متوقف شده بود و دولت توانسته بود مردم را از نقاط دور افتاده به هانوی و دانشگاه پلی تكنيك ، يا ويرانه هائی كه از دانشگاه پلی تكنيك باقی مانده بود ، باز گرداند. دانشجويان به ويرانه باز گشتند و من از آن چه می دانستم ، به آنان گفتم . آنان مردمی بودند كه در پنج سال گذشته ، رابطه شان با جهان قطع شده بود – با دانشكده ، با دانشجويان و همه چيز –، و در باره همه چيز از من سئوال می كردند ؛ از نورمن می لر می پرسيدند كه اين روزها چه می نويسد ، تا مسائل تكنيكی و زبان شناسی و رياضيات و هر چيز ديگری كه من می توانستم به آن پاسخ بدهم .
كمی هم در اطراف گشتم ، چند روزی فقط ، نه چندان زياد ، اما همان مدت كافی بود تا آن چه را هوارد توضيحش را داد ، ببينم . دورتر از هانوی نتوانستم بروم ، فقط همان دور و بر بودم . برای آن كه سفارت خانه ها و روزنامه نگاران در هانوی بودند ، می شد گفت كه امنيت پايتخت بيش از هر جای ديگر است . بنابراين ، بمباران هم به فشردگی نقاط ديگر نبود . اما ، حتی در اطراف هانوی هم، روستاهای ويران ، اسكلت درهم شكسته بيمارستان « تان هوآ » كه بمباران شده بود ، پل های منهدم و روستاهائی كه به خاطر پل ها بمباران شده بودند ، به چشم می خوردند. دو هفته سفر من به لائوس و ويتنام شمالی ، اين گونه گذشت .
امی گودمن : آن زمان شما در انستيتوتكنولوژی ماساچوست استاد زبان شناسی بوديد ؟
نوام چامسكی : ای ...
امی گودمن : پس چه كار به كار لائوس و ويتنام داشتيد ؟ چه انگيزه ای باعث شد به آن جاها برويد؟ و وقتی برگشتيد ، در كشور خودتان با چه واكنشی رو به رو شديد ؟
نوام چامسكی : من می توانستم ، يعنی قصد داشتم ، فقط يك هفته به ويتنام شمالی بروم . اما اگر دوست داريد جزئيات را بدانيد ، كارمند سازمان ملل در لائوس كه پروازها را تنظيم می كرد ، آدم كسل كننده ای بود و ظاهرا در دنيا كاری نداشت جز آن كه موی دماغ مردم شود و برای كسانی كه می خواستند كاری انجام بدهند ، مشكل تراشی كند . برای من و همراهانم « داوگ داد » و « ديك فرناندز » هم كه می خواستيم به ويتنام شمالی برويم ، مشكلی ايجاد كرد كه خوشبختانه به نفع من شد. به خاطر مشكلی كه اين كارمند كسل كننده سازمان ملل ايجاد كرده بود ، مجبور شدم يك هفته در لائوس بمانم كه بی نهايت برايم با ارزش بود . جزئياتش را قبلا نوشته ام. اما زمانی كه به لائوس و ويتنام شمالی رفتم ، در انستيتوتكنولوژی ماساچوست تدريس می كردم . هفته تعطيلات من بود و ، خب ، بنا به حرفه ام ، در دانشگاه پلی تكنيك زبان شناسی درس می دادم .
امی گودمن : در باره مخالفان جنگ در وطن خودتان و سطح اعتراض ها در انستيتو تكنولوژی ماساچوست بگوئيد ؟ خود شما چه می كرديد ؟
نوام چامسكی : انستيتوتكنولوژی ماساچوست شرايط عجيب و غريبی داشت . من در لابراتواری كار می كردم كه صد در صد از طرف سه سرويس مسلح حمايت می شد ، اما ضمنا يكی از مراكز مقاومت عليه جنگ هم بود . در سال 1965 ، با دوست هنرمندی در بوستون به نام « هارولد تاويش» ، مقاومتی را در رابطه با ماليات ملی سازمان داديم ، يعنی سعی كرديم سازمان بدهيم . سال 1965 است . من هم ، مثل هوارد زين ، اين جا و آن جا عليه جنگ حرف می زدم ، در تظاهرات ضد جنگ شركت می كردم ، و دستگير می شدم . كم كم در حمايت از تهيه طرح مقاومت ، كمك به فراريان از خدمت نظام وظيفه ، و ساير موارد ، دست مان بند می شد . اين مشغله ، هنوز هم ادامه دارد .
با توجه به اين كه اين روزها اعتراض عليه جنگ در عراق دامنه چندانی ندارد و از رهبری نا مناسبی برخوردار است ، يادآوری مقاومت و اعتراض عليه جنگ ويتنام بسيار با ارزش است . در اين مورد ، همان طور كه هوارد داشت می گفت ، آگاهی مختصری نسبت به تاريخ ، مفيد است . اعتراض عليه جنگ در عراق ، در هر سطحی كه تصورش را بكنيد ، به مراتب ضعيف تر از اعتراض عليه جنگ ويتنام است . مقياس وسيع اعتراض عليه جنگ ويتنام ، واقعا تا پيش از آن كه چندين هزار سرباز آمريكائی در ويتنام جنوبی كشته شوند ، به وجود نيامد . زمانی كه با اين مقياس وسيع رو به رو شديم ، ويتنام تقريبا ويران شده بود . بمباران ها به شمال ويتنام ، لائوس ، و خيلی زود به كامبوج كشيده شده بود . آن جا بود كه ما فهميديم ، يا نه ، نفهميديم چون مطبوعات آزاد نداشتيم ، كه بمباران كامبوج به عنوان مهيب ترين بمباران ها ، واقعا پنج برابر قوی تر و گسترده تر از گزارش ها بوده . يعنی دامنه دارتر و بزرگتر از مجموعه بمبی كه متفقين در جنگ جهانی دوم بر سر دهقانان بی دفاع ريخته بودند كه در نتيجه آن ، دهقانان را خشمی متعصب فرا گرفت . در طول آن سال ها ، خمر سرخ ازهيچ به وجود آمد ، چندين هزار از مردم پراكنده ، به صدها هزار افزايش يافتند كه بعد ها به حاكميت بخشی از كامبوج كه ما اجازه فكر كردن در باره اش را داريم ، تبديل شد. اين ، تازه نمونه اول بود .
اما اعتراض واقعی عليه جنگ ويتنام ، زمانی به وقوع پيوست كه به لحاظ زمانی خيلی با زمان كنونی عراق فاصله دارد . در نخستين سال های جنگ ، تقريبا اعتراضی به چشم نمی خورد . يعنی اعتراض ها چنان ناچيز بودند كه تقريبا هيچ كسی در ايالات متحده نمی دانست اصلا جنگ كی شروع شده است . جان كندی در سال 1962 به ويتنام جنوبی حمله برد . اين هجوم ، پس ازهفت سال كه از تحميل كوشش های نوع آمريكای لاتين در ايجاد رعب و وحشت می گذشت و باعث كشته شدن ده ها هزارتن از مردم و پديد آمدن مقاومت شده بود ، صورت پذيرفت . در سال 1962 ، كندی نيروی هوائی ايالات متحده را به بمباران ويتنام جنوبی فرستاد . گفته می شد كه اين بمباران ها را ويتنام جنوبی ها انجام می دهند ، اما اين ادعا كسی را نفريفته بود . در بمباران های سال 1962 كه در آن از بمب های شيميائی نيز استفاده می شد ، محصولات كشاورزی و پناهگاه های دهقانان نابود شدند . ايالات متحده دست به انجام برنامه هائی زد تا در نهايت ، ميليون ها تن از مردم را در اردوگاه های متمركز جمع كردند و اسمش را دهكده های استراتژيك گذاشتند . اردوگاه های متمركز، يا دهكده های استراترژيك را با سيم های خاردار محاصره كرده بودند تا به ادعای خود ، آن ها را از حمله چريك ها مصون بدارند . حال آن كه همه می دانستند چريك ها داوطلبانه از مقاومت بومی های ويتنام جنوبی حمايت می كردند . سال 1962 بود . دو نفر را نمی توانستيد در اتاق نشيمنی بنشانيد كه از اين مقوله حرف بزنند .
در اكتبر 1965 ، از همين بوستون كه شايد ليبرال ترين شهر كشور باشد ، صدهزار سرباز در ويتنام بود . بمباران ويتنام شمالی شروع شده بود . سعی كرديم نخستين تظاهرات خود را در محوطه دانشگاه بوستون كه معمولا محل تظاهرات بود ، برپا كنيم . قرار بود من يكی از سخنرانان باشم ، اما هيچ كس ، حتی يك كلمه از حرف های مرا نمی شنيد . راه پيمائی دانشجويان كه از محوطه های دانشگاهی راه افتاده بودند ، دخالت ديگران ، و صدها پليس ايالتی ، تظاهرات ما را در هم شكست . « بوستون كلوب » كه روزنامه ای ليبرال است ، در شماره روز بعد از تظاهرات ، پر از اعلاميه های تقبيحی مردمی بود كه جرئت كرده بودند متن های محتاطی عليه بمباران ويتنام شمالی بنويسند.
در واقع ، در اين اعتراض ها كه از مقياسی محكم و عالی برخوردار بود و بخصوص جريان مقاومت در آن بسيار اهميت داشت ، لبه ی حلمه فقط به سمت جنگ در ويتنام شمالی تيز شده بود. موضوع حمله به ويتنام جنوبی مطرح نمی شد . نقشه دولت هم همين بود . ما از طريق اسناد پنتاگون ، و حالا مدارك بسياری كه پس از آن به دست آمده است ، متوجه اين واقعيت می شويم . نقشه بمباران شمال ويتنام ، نقاطی كه بايد بمباران می شدند و اين كه درچه ابعادی اين بمباران انجام می شد ، خيلی دقيق طراحی شده بود . مدارك درونی ، تقريبا هيچ اطلاعاتی از بمباران جنوب به دست نمی دهند . دليل بسيار ساده اش هم اين بودكه بمباران جنوب هزينه ای نداشت : هيچ كس شما را با تير نمی زند . هيچ كس شاكی نمی شود . هركاری می خواهيد بكنيد . منطقه را پاك كنيد . كه همين طور هم شد . ويتنام شمالی خطرناك بود . شما می توانستيد به كشتی های روسی در بندر « های پونگ » ضربه بزنيد . اما همان طور كه گفتم ، همه سفارت خانه ها و خبرنگاران در هانوی بودند . در صورت بمباران شما ، گزارش و خبر می دادند كه خط آهن داخلی چين را كه قرار بود از ويتنام شمالی بگذرد بمباران كرده ايد كه در اين صورت ، واكنش بين المللی می توانست وسيع باشد كه بايد بهايش را مى پرداختيد . بنابراين ، محاسبه دقيقی انجام شده بود . اين بخش ، بايد سر به مهر می ماند . مثلا ، اگر به خاطرات رابر مكنامارا وزير دفاع وقت ايالات متحده نگاه كنيد ، كلی راجع به بمباران ويتنام شمالی حرف می زند ، اما تقريبا هيچ حرفی از بمباران ويتنام جنوبی كه حتی در سال 1965 ، مقياس بمبارانش سه برابر ويتنام شمالی بود ، و سال ها هم ادامه يافت ، در ميان نيست .
« آرتور شلسينگر» كه شايد معروفت ترين مورخ آمريكائی باشد ، يكی از بهترين مثال هاست . در رابطه با جنگ ويتنام ، شلسينگر در سال های اول جنگ از آن حمايت می كرد . اگر كتاب « هزار روز » او را بخوانيد كه تاريخ نگاری او از دولت جان كندی است ، اشاره چندانی به اين حمايت اوليه نشده ، جز آن كه گفته است واقعه ای شگفتی آور رخ داده است . در سال 1966 كه آغاز توجه به هزينه های جنگ بود ، ما نسبتا در شرايطی قرار گرفتيم كه امروزه نظر نخبگان برآن قرار گرفته است : خيلی پرهزينه است ، ممكن است نتوانيم پيروز شويم ، و از اين حرف ها . از شلسينگر نقل به معنی می كنم كه نوشت ما همه دعا می كنيم اين جار و جنجال ها درست باشد كه اگر سربازان بيشتری را به جنگ بفرستيم ، فاتح خواهيم شد . و اگر درست قيل و قال سر داده باشند و اعزام نيروی بيشتر ضامن پيروزی ما باشد ، خرد و سياستمداری دولت آمريكا را كه پس از به جا گذاشتن ويرانه ای از ويتنام فاتح شده اند ، بايد ستايش كنيم . می توانيد برگردان اين حرف شلسينگر را ، عينا در تفسيرها و تحليل های امروز پيدا كنيد كه آن را مظهر آزادی می نامند . از سوی ديگر ، اين ارزش و اعتبار به نام شلسينگر ثبت می شود كه وقتی بمباران عراق شروع شد ، قوی ترين موضع مخالف را گرفت و آن را شديدا محكوم كرد . اظهار نظر شلسينگر حاكی از چنان موضع سرسختی بود كه دست كم من نديده ام در هيچ روزنامه ای چاپ شود . نخستين بمب ها كه برسر مردم عراق فرو ريختند ، شلسينگر گفت « اين تاريخ ، به عنوان يك رسوائی برای هميشه به ياد خواهند ماند » بيانيه شلسينگر ، تكرار حرف های پرزيدنت روزولت بود كه در مورد پرل هاربر گفته بود اين تاريخ، به عنوان يك رسوائی برای هميشه به ياد خواهد ماند . دليلش هم آن بود كه ايالات متحده به راه فاشيست های ژاپنی می رفت. بيان و موضع گيری قدرتمندی بود . من فكر می كنم چنين واكنشی را در نقطه نظرهای اجتماعی هم می شود دنبال كرد. مخالفت با تجاوز ، بسيار بالاتر از دهه شصت است .
امی گودمن : جنگ ويتنام چگونه به پايان رسيد و مشابهت های امروز با آن چيست هوارد زين؟ اصلا مشابهتی می بينيد ؟
هوارد زين : فكر می كنم اگر شما می پذيريد كه هنری كسينجر شايستگی دريافت جايزه نوبل را داشته است ، می توانيد فكر كنيد چون او برای مذاكره با ويتنامی ها به پاريس رفت ، جنگ به پايان رسيد . اما به نظر من جنگ به اين دليل پايان گرفت كه سرانجام اعتراض های آرام در ايالات متحده به چنان اوجی رسيد كه دولتمردان نمی توانستند چشم بر آن فرو بندند . و به اين دليل كه وقتی نيروها از ويتنام بر می گشتند ، عليه جنگ موضع می گرفتند . و به اين دليل كه سربازان آمريكائی در جبهه ها به چادر فرماندهان شان نارنجك می انداختند كه پديده شكننده ای بود . می دانيد ، مردی به نام «ديويد كورترايت » كتابی نوشته است به نام « شورش سربازان» . نويسنده در اين كتاب با ذكر جزئيات به ما می گويد كه چقدر سرباز از خدمت فرار كردند ، در ميان سربازان چه مخالفتی عليه جنگ ويتنام ، در ويتنام موج می زد ، و چگونه اين موج مخالفت ، در رفتار ، ترك خدمت ، ترك خدمت انبوه انبوه آنان ، متبلور می شد . و در اساس ، دولت ايالات متحده دريافت كه ادامه جنگ غير ممكن است . جنگ بنا به اين دلائل پايان يافت ، نه ملاقات كيسينجر در پاريس .
احضار افسران ذخيره ديگر امكان نداشت . در خيلی از موارد ، شبيه شرايط امروز بود كه دولت ما فهميده است كه ما سرباز كافی نداريم تا برای جنگيدن به عراق بفرستيم ، بنابراين ، مدام آنان را از جبهه بر می گردانند ، و گروهبان هائی كه اين جا ، در ايالات متحده ، دوباره ثبت نام كرده اند ، به موضع خيانت در غلتيده اند و به جوانان دروغ می گويند كه در عراق با چه صحنه ای رو به رو خواهند شد و چه سودی برای آنان خواهد داشت . دولت ايالات متحده در تامين نيروی نظامی در عراق ، عاجز مانده است .
من فكر می كنم به موازات اين واقعيت كه ارتشی ها فهميده بودند قادر به در هم شكستن مقاومت ويتنامی ها نيستند ، موج مخالفت و اعتراض در ميان ارتشی ها عامل تعيين كننده ای بود . جنبش مقاومت عليه متجاوز خارجی ، يعنی همان پديده ای كه امروز در عراق با آن دست به گريبانيم ، اين نوميدی را در نيروهای متجاوز به وجود می آورد كه تسليم شدنی نيست . جنبش مقاومت در ويتنام تسليم نشد . بنابراين ، دولت ايالات متحده دريافت كه قطعا بدون استفاده از بمب هسته ای و نابودی كامل كشور ، برنده جنگ نخواهد بود . و اگر بمب اتمی می انداخت ، آشكارا به جهانيان می گفت كه دولت ايالات متحده حاكميتی قانون شكن است و محال است از حمايت مردم خود برخوردارباشد .
اين بود كه ، بله ، سرانحام همان كاری را كرديم كه سال ها عده ای از ما مطالبه اش را داشتيم . از ويتنام عقب نشستيم ، اما كی ؟ در سال 1967 ، من كتابی نوشتم به نام « ويتنام : منطق عقب نشينی» . ما در سال 1967 فراخوان به خارج كردن نيروها از ويتنام را پی گرفتيم . واكنش در مقابل كتاب من ، آن بود كه : ما نمی توانيم ويتنام را ترك كنيم . اگرما از ويتنام بيرون برويم ، اوضاع وحشتناك خواهد شد ، می دايند ، اگر ما عقب بنشينيم جنگ داخلی راه خواهد افتاد ، حمام خون راه خواهد افتاد اگر عقب نشينی كنيم . با اين استدلال ها ، نيروهای خود را از ويتنام خارج نكرديم ، و جنگ ادامه يافت ، شش سال دگر ادامه يافت ، هشت سال ديگر ادامه يافت – شش سال طول كشيد تا آمريكائی ها نيروهاشان را از ويتنام خارج كنند ، و مجموعا آن جنگ هشت سال به درازا كشيد . جنگيديم و جنگيديم تا بيست هزار سرباز آمريكائی ديگر كشته شدند . و يك ميليون ويتنامی ديگر كشته شدند .
وقتی سرانجام از ويتنام خارج شديم ، از آن خبرها نبود كه می گفتند . هيچ حمام خونی راه نيفتاد. منظورم اين نيست كه همه چيز بروفق مراد بود . اردوگاه های بازآموزی برپا شدند ، چينی ها با قايق ار هانوی بيرون رانده شدند ، اما نكته اين جاست كه هيچ حمام خونی راه نيفتاد . حمام خون را ما در ويتنام راه انداخته بوديم ، درست همان كاری كه امروزه داريم در عراق می كنيم وقتی می گوئيم «اوه، اگر ما از عراق خارج شويم جنگ داخلی راه خواهد افتاد ، هرج و مرج به وجود خواهد آمد.» همين حالا در عراق جنگ داخلی وجود دارد ، همين حالا هرج و مرج وجود دارد ، و هيچ كس نمی گويد ما در عراق با دو ميليون انسان كه از سرزمين شان آواره شده اند ، و با بچه هائی كه در تنگنای مهلك قرار گرفته اند و آب و غذا ندارند ، چه كرده ايم .
بنابراين ، اگر می خواهيم روشن كنيم كه بايد از عراق خارج شويم و راه ديگری ، نه برای ايالات متحده ، بلكه برای بعضی گروه های بين المللی ، پيدا كنيم ، بسيار حائز اهميت است كه ويتنام را به ياد آوريم . گروه های بين المللی ، ترجيحا بايد تركيبی باشند كه اكثر اعضايش را نمايندگان ملت های عرب تشكيل بدهند . اين گروه های بين المللی هستند كه بايد به عراق بروند و به ايجاد زمينه های آشتی ميان گروه های مختلف درگير ، كمك كنند . اما به طور يقين ضرورت مطلق در برداشتن نخستين قدم ، آن است كه ما همان كاری را بكنيم كه سال 1967 در ويتنام كرديم . قدم اول آن است كه به سرعت ، و تاجائی كه كشتی ها و هواپيما ها گنجايش دارند، فورا از عراق خارج شويم .
امی گودمن : در مورد سفر نانسی پلوسی رئيس مجلس نمايندگان و سومين مقام پس از ديك چينی به سوريه كه به اتفاق كيت اليسون نخستين نماينده مسلمان در كنگره از مينياپوليس صورت گرفت ، چه فكر می كنيد نوام جامسكی ؟
نوام چامسكی : تنها اشتباه آن بود كه سومين مقام پس از ديك چينی به سوريه رفت . منظورم اين است كه اگر دولت ايالات متحده به جای اعمال زور ، صادقانه به معيارها و چشم اندازهائی در جهت صلح ، موفقيت و ثبات در منطقه علاقه داشت ، می توانستند راه پيشنهادی گزارش بيكرر- هميلتون را در مذاكره با سوريه و ايران بروند . البته ورای بخشی از پيشنهاد كه اين مذاكرات را مربوط به عراق می كند . يعنی كه فقط به صورت گفت و گو در باره مسائل منطقه باشد.
در مورد سوريه ، موضوع هائی وجود دارند كه در رابطه به خود سوريه اند ، و البته به لبنان و اسرائيل هم مربوط می شوند . اسرائيل با نقض قطعنامه های شورای امنيت ، بخش وسيعی از خاك سوريه را كه بلندی های جولان باشد ، در تسلط خود دارد ، يا بهتر است گفته شود كه در واقع اين بخش را ضميمه خاك خود كرده است . سوريه به صراحت گفته است كه علاقمند است با اسرائيل قرار داد صلح ببندد ، كه البته در اين صورت اسرائيل را متعهد خواهد كرد كه نيروهايش را از سرزمين های اشغالی خارج كند .
امی گود من : آيا اكنون مذاكراتی محرمانه ميان اسرائيل و سوريه در جريان است ؟
نوام چامسكی : هيچ وقت معلوم نمی شود كه مذاكراتی محرمانه در جريان است ، يا نه . اما تا كنون، اسرائيل رك و راست هر گونه گفت و گوئی را در اين مورد رد كرده است . در واقع ، تنها بخشی كه اكنون مطرح است اين است كه آيا ايالات متحده اسرائيل را برای جلوگيری از گفت وگو در باره بلندی های جولان ، و البته همه سرزمين های اشغالی ، زير فشار می گذارد ، يا اسرائيل در اين مورد به ايالات متحده فشار می آورد .
می خواهم بگويم اين موضوع كه كشمكش و مجادله اسرائيل – فلسطين باشد ، مساله ای شگفتی آور است . البته در دولت ايالات متحده به عنوان كشمكش و مجادله مطرح می شود ، نه نزد افكار عمومی آمريكائی ها . و به اين جهت موضوع مناقشه است كه دولت های ايالات متحده و اسرائيل، راه را برتوافق های بين المللی می بندند . اين توافق ، مورد حمايت همه جهان و حتی اكثريت آمريكائی هاست ، اما در حدود سی سال است كه روی ميز است و به وسيله ايالات متحده و اسرائيل بلوكه شده است .
همه می دانند چه دستی دركار است و چهار چوب كلی برای قرارداد صلح چيست . اردن ، سوريه و مصر كه كشورهای درگير خوانده می شوند ، پرونده را در سال 1976 به شورای امنيت بردند . ساير كشورهای عرب هم با آن ها بودند . پيشنهاد آن ها ، معطوف به توافق برای به رسميت شناختن دو كشور در مرزهای شناخته شده بين المللی بود . اين طرح ، با عطف به قطعنامه 242 سازمان ملل متحد ، كه نخستين قطعنامه اساسی بود ، پيشنهاد می كرد تا حق همزيستی صلح آميز و تامين امنيت در قلمرو دو كشور منطقه به رسميت شناخته شود . اين دو كشور مستقل ، اسرائيل و فلسطين بودند . اين توافق را ايالات متحده وتو كرد و وتوی ديگری هم در سال 1980 صورت گرفت . نمی خواهم به كل تاريخچه برگردم ، اما در جريان اين تاريخچه ، جز استثناهای اضطراری و نادر ، ايالات متحده قرارداد صلح را بلوكه كرد ؛ كه هنوز می كند ، و اسرائيل هم آن را رد كرد .
گاهی ماجرا واقعا غم انگيز است . در سال 1988 ، شورای ملی فلسطين كه راس بدنه دولت است ، رسما قرارداد وجود دو كشور را پذيرفت . قبلا هم به طور ضمنی آن را پذيرفته بودند . اسرائيل بيدرنگ واكنش نشان داد . در اسرائيل دولت ائتلافی شيمون پرز و اسحاق شامير سركار بود . واكنش آنان به اين صورت بود كه « دولت فلسطينی ديگری نمی تواند ميان اردن و اسرائيل وجود داشته باشد . » منظور از « دولت فلسطين ديگر» اين بود كه در حال حاضر اردن يك كشور فلسطينی است و كشور ديگری به اين نام نمی تواند ايجاد شود . « و سرنوشت آن مناطق بر اساس رهنمودهای كشور اسرائيل تعيين می شود . » چيزی نگذشت كه دولت بوش شماره يك ، تائيد كرد كه طرح دسامبر 1989 جيمزبيكر ، كاملا براين پيشنهاد صحه می گذارد . اين عمل ، حاكی از نفی افراطی بود . اين سياست ، با موارد استثنائی نادری ، همچنان ادامه يافت .
تصوير كنونی صحنه نشان می دهد كه طرح پيشنهادی اتحاديه عرب ، بازتوليد شده است . اين زمان، 2002 بود ، اما آنان چند هفته پيش از آن ، دوباره آن را روی ميز گذاشته بودند . طرح از اين هم فراتر می رود . طرف ها را فرا می خواند تا روابط با اسرائيل را درچهارچوب توافق بين المللی براساس وجود دو دولت رسمی ، عادی كنند . اگربخواهم از اصطلاحات فنی و قديمی ايالات متحده استفاده كنم ، اين طرح ايالات متحده را متعهد به پذيرش حداقل های تغييرات دو طرفه می كرد . تغيير و تبديل هائی مثل تنظيم مرزها در نقاطی كه ترتيب لازم را نداشت . پس از آن هم بسياری از مسائل فنی را بايد حل و فصل می كردند . اين طرح پيشنهادی ، چهارچوب اساسی بود كه مورد حمايت دنيای عرب ، اروپا ، كشورهای غير متعهد ، آمريكای لاتين و سايرين هم قرار گرفته بود . ايران هم از آن پشتيبانی كرده بود . حرف های جنون آميز احمدی نژاد در مورد حذف اسرائيل از نقشه جهان ، چنان سر و صدائی به پا كرد كه اين طرف ها بيانيه رئيس كل او خامنه ای كه در واقع مسئول روابط خارجی ايران است ، اصلا مورد توجه قرار نگرفت . حرف های خامنه ای كه چند بار اعلام كرد ايران از موضع اتحاديه عرب حمايت می كند ، هيچ ربطی به احمدی نژاد نداشت . حزب الله لبنان اعلام كرد كه با اين طرح موافق نيست و آن ها اصلا اسرائيل را به رسميت نمی شناسند . اما اگر فلسطينی ها آن را قبول كنند ، حزب الله نمی تواند آن را خنثی كند . حزب الله يك سازمان لبنانی است . حماس اعلام كرده است كه نظر اتحاديه عرب را می پذيرد . در اين صورت ، ايالات متحده و اسرائيل ، حتی بيش از سی سال گذشته در رابطه با رد كردن راه حل سياسی در انزوا قرار می گيرند . بنابراين ، به يك معنی موضوع پر از تنش و مشاجره خواهد بود ، اما نه تا آن حد كه راهی برای حل آن وجود نداشته باشد . ما می دانيم مساله را چگونه حل كنيم .
امی گودمن : فكر می كنيد شرايط تغيير كند ؟
نوام چامسكی : بستگی دارد به فضای مردم آمريكا . اگر اكثريت مردم آمريكا ، كه جملگی ضرورت اين تغيير را قبول دارند ، تصميمی جدی در مورد آن بگيرند ، بله ، شرايط تغيير خواهد كرد .
امی گودمن : فكر می كنيد مثلا با كتاب اخير جيمی كارتر ، اين تغيير دارد صورت می گيرد ؟
نوام جامسكی : من فكر می كنم اين كتاب يكی از نشانه های تغيير است ، اما نشانه های ديگری نيز وجود دارد . مهم آن است كه نشانه های تغيير در ذهن جامه آمريكا محسوس است . هركسی كه در اين مورد چيزی می گويد ، آن را از طريق تجربه شخصی می شناسد . خيلی وقت پيش ، اگر من می خواستم در مورد خاورميانه ، حتی در انستيتو تكنولوژی ماساچوست حرف بزنم ؛ حال جای ديگر پيشكش ، پليس مسلح آن جا حاضر بود ، يا نه ، دست كم حضور پليس مخفی در محوطه محسوس بود كه برای جلوگيری از خشونت ، كارشكنی و به هم خوردن تجمع پرسه می زدند . حالا اوضاع فرق كرده است . حالا حرف زدن در مورد خاورميانه آسان تر است . قسمت مزخرف كتاب كارتر كاملا جالب توجه است . منظورم اين است كه كارتر اساسا آن چه را در اين مورد در اطراف جهان وجود دارد ، تكرار كرده است .
امی گودمن : فلسطين : صلح ، مخالفت با نژاد پرستی
نوام چامسكی : بله همين طور است . چند خطا هم در كتاب وجود دارد . كارتر مسائلی را مورد اغماض قرار داده است . يكی از خطاهای جدی در كتاب كارتر ، ، كه بايد مورد توجه اهل تحقيق قرار گيرد . اين است كه نوعی خط حزبی را در مورد تجاوز نظامی اسرائيل به لبنان در سال 1982 پذيرفته است . اسرائيل به لبنان تجاوز نظامی كرد ، بين پانزده تا بيست هزار انسان را كشت و بخش وسيعی از جنوب لبنان را ويران كرد . اسرائيل امكان اين تجاوز نظامی را به آن دليل پيدا كرد كه دولت رونالد ريگان قطعنامه شورای امنيت را وتو كرده بود . خطاهائی از اين دست ، در كتاب اخير جيمی كارتر كم نيست .
ادعاهائی كه شما در ايالات متحده ، مثلا با خواندن نوشته های توماس فريد من و امثال او می شنويد، دال بر آن است كه اسرائيل برای حفاظت جليله در مقابل حملات تروريستی فلسطينی ها به اين حمله دست زده است . كارتر هم ، همين ادعا را تكرار می كند . اين ادعا واقعيت ندارد . مرزی وجود داشت ، آتش بسی وجود داشت . عليرغم تهديد های منظم اسرائيل – كه گاهی همراه با بمباران های سنگين و حملات مشابه بود – ، فلسطينی ها آتش بس را رعايت می كردند . تهديدهای عملی اسرائيل به بهانه پاسخ دادن به حملات تروريستی ، كوشش برای آماده كردن مقدمات تجاوز بود . حتی بدون اين عذر و بهانه هم ، نقشه تجاوز عملی می شد . اين هم موردی است كه در كتاب جيمی كارتر ناديده گرفته شده است . نكات بسيار با ارزش ديگری هم وجود دارند كه در كتاب كارتر ناديده گرفته شده اند . كارتر وقتی از نقشه راه حرف می زند ، روشن نمی كند كه اين طرح مدام از طرف اسرائيل رد شده است .
۱۳۸۷ مرداد ۶, یکشنبه
۱۳۸۷ تیر ۲۵, سهشنبه
در باره ارتشبد آریانا :
نوشته: فاطمه معزي
بهرام آریانا فرزند صدرالدین در سال 1285ش در تهران متولد شد. نام اصلی او حسین منوچهری بود که براساس گرایشات شدید باستانگرایی در سال 1328 آن را به بهرام آریانا تغییر داد. او تحصیلات نظامی خود را در مدرسه نظام در تهران به پایان برد و سپس در سال 1301ش برای طی یک دوره عالی نظامی به پاریس رفت. در بازگشت به ادامه تحصیل در دانشکده نظامی ایران پرداخت و مدتی بعد به اخذ دکترای حقوق بينالملل از فرانسه موفق شد.
پس از به پايان بردن دورة عالي نظامي در فرانسه او به خدمت ارتش درآمد و به فرماندهي گردان دانشكدة افسري برگزيده شد. او به آموزش رستة پياده دانشكده افسري و تدريس تاكتيك عمومي دانشگاه جنگ نيز اشتغال داشت. آريانا در دورة جنگ جهاني دوم مانند بسياري ديگر از افسران ارتش شاهنشاهي ايران به آلمان هيتلري تمايل داشت و به همين مناسبت به حزب كبود به رهبري حبيبالله نوبخت پيوست. اين حزب تمايلات نازيسمي داشت. اين رويكرد وي باعث شد تا پس از شهريور 1320 براي مدتي كوتاه به علت گرايشات ژرمنوفيلي دستگير شد.
از ديگر مناصب نظامي او بايد به فرماندهي لشكر يك گارد شاهنشاهي، معاون دانشكده افسري، فرماندهي آمادگاه لشكر خراسان، فرماندهي تيپ مهاباد، فرماندهي لشكر گارد شاهنشاهي نام برد. در دوران حكومت دكتر مصدق به عنوان رئيس هيئت اعزامي و وابستة درجه يك ايران در پاريس اعزام شد.
مراسم افتتاحیه مجلس شورای ملی دوره 20 توسط محمدرضا پهلوی
بهرام آریانا فرزند صدرالدین در سال 1285ش در تهران متولد شد. نام اصلی او حسین منوچهری بود که براساس گرایشات شدید باستانگرایی در سال 1328 آن را به بهرام آریانا تغییر داد. او تحصیلات نظامی خود را در مدرسه نظام در تهران به پایان برد و سپس در سال 1301ش برای طی یک دوره عالی نظامی به پاریس رفت. در بازگشت به ادامه تحصیل در دانشکده نظامی ایران پرداخت و مدتی بعد به اخذ دکترای حقوق بينالملل از فرانسه موفق شد.
پس از به پايان بردن دورة عالي نظامي در فرانسه او به خدمت ارتش درآمد و به فرماندهي گردان دانشكدة افسري برگزيده شد. او به آموزش رستة پياده دانشكده افسري و تدريس تاكتيك عمومي دانشگاه جنگ نيز اشتغال داشت. آريانا در دورة جنگ جهاني دوم مانند بسياري ديگر از افسران ارتش شاهنشاهي ايران به آلمان هيتلري تمايل داشت و به همين مناسبت به حزب كبود به رهبري حبيبالله نوبخت پيوست. اين حزب تمايلات نازيسمي داشت. اين رويكرد وي باعث شد تا پس از شهريور 1320 براي مدتي كوتاه به علت گرايشات ژرمنوفيلي دستگير شد.
از ديگر مناصب نظامي او بايد به فرماندهي لشكر يك گارد شاهنشاهي، معاون دانشكده افسري، فرماندهي آمادگاه لشكر خراسان، فرماندهي تيپ مهاباد، فرماندهي لشكر گارد شاهنشاهي نام برد. در دوران حكومت دكتر مصدق به عنوان رئيس هيئت اعزامي و وابستة درجه يك ايران در پاريس اعزام شد.
مراسم افتتاحیه مجلس شورای ملی دوره 20 توسط محمدرضا پهلوی
بهرام آریانا به هنگام ادای احترام به محمدرضا پهلوی
سقوط دولت دكتر مصدق به ايران بازگشت و به درجة سرتيپي ارتقا يافت، در سال 1334 به رياست ستاد نيروي زميني منصوب شد. سرلشگر بهرام آريانا در سال 1341 از سوي محمدرضا پهلوي با اختيارات تام ماًمور فرماندهي عمليات سركوب شورش عشاير در جنوب شد، اين شورش بر عليه اصلاحات ارضي انجام گرفت و سركوب آن با موفقيت صورت گرفت. آريانا در سال 1344 از سوي محمدرضا پهلوي به رياست ستاد بزرگ ارتشتاران منصوب شد و به مدت چهار سال در اين سمت فعاليت كرد. در همين دوران با تمايلات باستانگرايانه أي كه داشت به تقويت حزب آريا به رهبري هادي سپهر پرداخت. جاه طلبيهاي ارتشبد آريانا باعث شد تا ديگر امراي ارتش كه چندان علاقه اي به وي نداشتند شايعه كودتا عليه شاه را توسط وي راه بياندازند. اين شايعه موجبات بركناري وي را از رياست ستاد بزرگ ارتشتاران در ارديبهشت 1348 فراهم آورد و پس از مدتي كوتاه بازنشسته شد. مدتی نيز به رياست انجمن فرهنگ ارتش منصوب شد.
از ديگر مناصب نظامي او بايد به فرماندهي لشكر يك گارد شاهنشاهي، معاون دانشكده افسري، فرماندهي آمادگاه لشكر خراسان، فرماندهي تيپ مهاباد، فرماندهي لشكر گارد شاهنشاهي نام برد. در دوران حكومت دكتر مصدق به عنوان رئيس هيئت اعزامي و وابسته درجه يك ايران در پاريس اعزام شد.
اين تفكرات باعث شد تا ساواك رفتار وي را ناشايست بخواند و به همين منظور به دستور غيرمستقيم محمدرضا پهلوي در سال 1350 او به همراه آريانوش آريانا كشور را به مقصد پاريس ترك كرد. با آغاز انقلاب اسلامي بار ديگر مورد توجه قرار گرفت و در راًس يكي از نخستين گروههاي سلطنت طلب معارض با انقلاب « ارتش آزاديبخش» قرار گرفت و بودجه يك ميليون دلاري سرويسهاي اطلاعاتي بيگانه در اختيار وي نهاده شد.
ارتش آزاديبخش در سال 1362 بر اثر اختلاف بين او و ديگر امراي اين ارتش مانند تيمسار اويسي از هم پاشيده شد، از آن پس او ديگر به فعاليت سياسي روي نياورد. بهرام آريانا در سال 1365 در سن هشتاد سالگي در پاريس فوت كرد.
ارتشبد بهرام آریانا به هنگام اعطای نشان یکی از نیروهای مخصوص
از ديگر مناصب نظامي او بايد به فرماندهي لشكر يك گارد شاهنشاهي، معاون دانشكده افسري، فرماندهي آمادگاه لشكر خراسان، فرماندهي تيپ مهاباد، فرماندهي لشكر گارد شاهنشاهي نام برد. در دوران حكومت دكتر مصدق به عنوان رئيس هيئت اعزامي و وابسته درجه يك ايران در پاريس اعزام شد.
اين تفكرات باعث شد تا ساواك رفتار وي را ناشايست بخواند و به همين منظور به دستور غيرمستقيم محمدرضا پهلوي در سال 1350 او به همراه آريانوش آريانا كشور را به مقصد پاريس ترك كرد. با آغاز انقلاب اسلامي بار ديگر مورد توجه قرار گرفت و در راًس يكي از نخستين گروههاي سلطنت طلب معارض با انقلاب « ارتش آزاديبخش» قرار گرفت و بودجه يك ميليون دلاري سرويسهاي اطلاعاتي بيگانه در اختيار وي نهاده شد.
ارتش آزاديبخش در سال 1362 بر اثر اختلاف بين او و ديگر امراي اين ارتش مانند تيمسار اويسي از هم پاشيده شد، از آن پس او ديگر به فعاليت سياسي روي نياورد. بهرام آريانا در سال 1365 در سن هشتاد سالگي در پاريس فوت كرد.
ارتشبد بهرام آریانا به هنگام اعطای نشان یکی از نیروهای مخصوص
طوفانیان به اتفاق بهرام آریانا در حال روشن کردن شمع در یکی از کنیسه های اسرائیل
۱۳۸۷ تیر ۲۱, جمعه
رخنه و تخریب از درون، یک شیوه ی تاریخی شناخته شده
دزدی که نسیم را بدزدد دزد است!
بخش نخست
مالینوفسکی، حامد کارزای، احمد چلبی،
یا مرد هزار چهره، شهریاری ؟
در دنیای عصر جدید، در کشور هایی که تحت نظام های استبدادی، دیکتاتوری یا توتالیتر قرارداشته اند یا دارند، از میان مؤثر ترین حربه ها برای تضعیف مخالفان و تخریب سازمان های آنان نفوذ سازمان های سری دولت حاکم یا قدرت های خارجی در صفوف این نیرو ها بوده و می باشد.
در دوران دیکتاتوری شاه، بعد از کودتای ۲۸ مرداد، بخصوص بعد از تأسیس ساواک، این کار از طرف این سازمان که مأموران آن تحت نظر کارشناسان سی آی ای و موساد آموزش می دیدند، صورت می گرفت. یکی از مأموران نفوذی ساواک که زمانی با یکی از نام های مستعارش، شهریاری، شهرت فراوان یافت، چندان تغییرهویت داده بود که به «مرد هزار چهره» معروف شد.
در تاریخ ِ اینگونه عملیات یکی از معروف ترین چهره های مردان نفوذی، رومن واسلاووویچ مالینوفسکی(Roman Vaslavovich Malinovsky) است که به تحریک پلیس سیاسی مخوف تزاری موسوم به اوخرانا به درون حزب سوسیال دموکرات روسیه، و آنهم درفراکسیون بولشویک آن، رخنه کرده بود و مدت درازی نگذشت که به اصرار لنین به عضویت کمیته ی مرکزی انتخاب شد. او تا آنجا پیش رفت که حتی با کاندیدا شدن برای مجلس دومای چهارم روسیه به پشتیبانی بلشویک ها به عضویت این مجلس انتخاب گردید و در آن رهبری فراکسیون شش نفره ی بلشویک ها را بر عهده داشت. زندگی پیچیده ی این شخص رمان کامل و مفصلی است. نکته ی حساس در اینجاست لنین که هم به آسانی به اشخاص خوشبین نمی شد و هم در کار سازماندهی ید طولایی داشت در برابر سوء ظن های رفقای حزبی ِتراز اول خود به مالینوفسکی همواره مهمترین مدافع او بود ( بطوری که می توان گفت در این ماجرا مالینوفسکی به مصداق «دزدی که نسیم را بدزدد دزد است» تبدیل شده بود!). وقتی بعد از دست یافتن بلشویک ها به قدرت سیاسی آرشیو ها باز و پرونده ی مالینوفسکی کشف شد و نقاب از جهره اش فرو افتاد، او آنقدر به قدرت اقناعی خود بویژه در قبال شخص لنین مطمئن بود که بعد از آزادی از اسارت ارتش آلمان خود را به دولت بلشویک و حزب معرفی کرد و تحویل داد. در جریان محاکمه اظهار شرمندگی کرد و گفت من مستحق حکم اعدامم. دادگاه او را به اعدام محکوم کرد و حکم درباره ی او مجری گردید. بعضی مورخین نوشته اند که این کشف مهم و حیرت انگیز در روحیه ی بلشویک ها بدبینی شدیدی را برانگیخت که از عوامل برقراری دوران وحشتی شد که لنین در سال ١۹١۸ حکم آن را امضاء کرده بود و اعدام های بدون محاکمه ی بیشماری را در پی داشت.
کسانی که با تاریخ اینگونه عملیات و دسیسه های دستگاه های امنیتی جهان آشنایی دارند می دانند که سازمان های سیاسی اصیل هیچگاه کاملأ از گزند اینگونه عملیات در امان نیستند و همواره باید تمام هوش و حواس خود را برای پیشگیری ایمنی در برابر چنین ابتلائاتی بکاربندند.
در مقابل این نقطه ی نظر تاریخی و تجربی بعضی، در یک حکم کلی و انتزاعی که بر هیچ اسلوب منطقی استوار نیست، هر گونه افشاگری را به چیزی منسوب می کنند که آن را "تئوری توطئه" می نامند و حذر از آن را موعظه می نمایند.
بویژه کسانی که خود ریگی به کفش دارند و از نزدیک یا دور با عملیاتی که بدان ها اشاره شد مرتبط اند، در برابر بدگمانی دیگران نسبت به خود یا کسانی که به شبکه ی آنان تعلق دارند، بلافاصله به این حکم کلی متوسل می شوند که می گوید « نباید قربانی تئوری توطئه شد»، یعنی حکمی که خود آن نیز یک تئوری است(!)، و می کوشند از این راه خود یا همدستان خود را از خطر بدگمانی مردم و سازمان های سیاسی برهانند. معمولأ همینکه خطر کشف یک عامل نفوذی و همدستان او افزایش می یابد تمام شبکه مأموریت می یابد تا، با هتاکی به محافظان اصیل سازمان مورد حمله، و بازدن نعل وارونه و با براه انداختن جاروجنجال پیرامون باصطلاح «تئوری توطئه»، اعضاء خود را جزو قربانیان این تئوری جای داده، افشاگران خود را بعنوان توطئه گر اصلی مورد اتهام متقابل قرار دهد! خواهیم دید، شخصی که در بخش دوم این مقاله از او صحبت خواهد شد، برای رد گم کردن عینأ به این ترفند متوسل می شود.
آنچه این ترفند را بی اعتبار می کند این است که بعد از جنگ بین الملل دوم و بویژه پس از کودتای ۲۸ مرداد ایران، در جریان نهضت ها و جنگ های آزادیبخش مستعمرات افریقایی و آسیایی غرب، سرویس های امنیتی استعمار کوشیدند تا افرادی را به میان این نهضت ها وارد کنند و و بدست آنان، در زمان مناسب، زمام امور را از دست سران اصیل این جنبش ها و مبارزان شناخته شده بدر آورند و گاه نیز بدست آن عوامل خود رهبران قدیمی و امتحان داده را بقتل رسانند. معروف ترین این توطئه ها بازداشت پاتریس لومومبا رهبر آزادیخواهان کنگو بدست سرهنگ موبوتو (یک نظامی ارتش استعماری بلژیک) و سپس قتل او بدست عوامل دیگر بلژیک در نقطه ای دور از پایتخت بود.
در عراق بعد از سرنگونی سلطنت دست نشانده ی انگلستان از طرف یک گروه ارتش به رهبری ژنرال عبدالکریم قاسم، عوامل داخلی استعمار کودتا هایی را ترتیب دادند که درمرحله ی نخست آن قاسم به طرز دلخراشی بدست گروه صدام حسین به قتل رسید، و در مراحل بعدی به دیکتاتوری صدام حسین که آمریکا و انگلستان او را برای گرفتن قدرت آماده کرده بودند، منتهی شد.
در افغانستان وقتی نیروهای مجاهد این کشور ارتش شوروی را بیرون راندند ابتدا بعضی از عوامل استعمار غرب افرادی مانند حکمت یار را به جنگ با حکومت ناشی از پیروزی مردم وادار کردند. در مرحله ی بعد طالبان را که مدت ها برای گرفتن قدرت آماده کرده بودند با کمک پاکستان به گرفتن کابل تشویق کردند. از همان زمان شخصی بنام حامد کارزای ( شرح صید و بکار بردن او را جدا گانه می آوریم) را که وزارت خارجه ی آمریکا از مدت ها پیش برای اجرای نیات خود پرورش می داد بمیان آنها فرستاده بودند. بعد از درگیری آمریکا با طالبان این کشور کارزای را از طرق مختلف برای احراز ریاست جمهوری افغانستان بعد از سقوط مجدد کابل آماده کرد و سپس زمام قدرت را بدست باند او سپرد (به خلاصه ی شرح حال کارزای رجوع کنید).
در دوران دیکتاتوری صدام حسین، زمانی که دولت آمریکا و سرویس های سری آن طرحریزی برای سرنگونی او را آغاز کردند، به رسم همیشگی خود، بجای پشتیبانی از آزادیخواهان عراقی، بسراغ افراد سر سپرده ی خود رفتند و با مشارکت آنان دوبار در لندن جلساتی بنام «کنگره ی ملی عراق» برپا کردند. رئیس این «کنگره»(!) ها شخصی بنام احمد چلبی بود که در دانشگاه آمریکایی بیروت تحصیل کرده، و از همان زمان برای همکاری خود را به سازمان های سری آمریکا و انگلستان داوطلبانه معرفی نموده بود.
او از کسانی بود که همراه با گروه نو محافظه کاران آمریکایی که دولت بوش را اداره می کردند، اطلاعات نادرست درباره ی برنامه های هسته ای صدام حسین را در مدارج عالی دولت آمریکا رواج داد. بعد از اشغال عراق از طرف ارتش های آمریکا و انگلستان در سال های ۲۰۰٥ تا ۲۰۰٦ معاون نخست وزیر عراق بود، و کفالت وزارت نفت عراق را نیز در همین سال ها مدتی به عهده داشت.
چندین سال پیش از اشغال عراق این شخص بعنوان کلاهبرداری که مسئول اصلی ورشکستگی بانک اردنی معروف پترا شناخته شده بود، شهرت یافت، اما این قبیل سوابق از دیدگاه سرویس های سری آمریکا بجای آنکه عیب و نقص اخلاقی و سیاسی محسوب شود امتیاز نیز بشمار می رود!
حال ببینیم انگیزه ی ما از طرح این موضوع و معرفی مثال هایی درباره ی آن، که در فعالیت سیاسی در عرصه ی اوپوزیسیون از آن گزیری نیست، و بُعد ِ اصلی آن در بخش دوم این مقاله مطرح خواهد شد، چیست.
قضیه از این قرار است که بعد از سخنان شخصی که اخیرأ در یکی از برنامه های صدای آمریکا مدعی عضویت در جبهه ملی ایران شده بود و حتی پایه ی گستاخی را به آنجا رسانده بود که ادعا کند چندین سال میان جبهه ملی ایران و محمد رضا شاه رابط بوده، با افزودن این ادعای عجیب دیگر که جبهه ملی ایران امروزه دارای هیچگونه مرجع و ارگان رهبری نمی باشد، و دعاوی بی اساس و مضحک دیگری که ذکر همه ی آنها می تواند ملال آور باشد، دو ارگان عالی جبهه ملی ایران، هیئت رهبری و هیئت اجرائی با اشاره به مهمترین این دعاوی کذب و مغرضانه ی آن شخص، لازم می بینند که اطلاعیه ای با عنوان هشدار مهم جبهه ملی ایران، در جهت تکذیب همه ی ادعاهای آن شخص، و از جمله ادعای ارتباط او با جبهه ملی ایران، منتشر سازند.
بدیهی است که نه اعضاء ارگان های مرکزی جبهه ملی ایران آنقدر ساده لوح بوده اند که این مدعی را شخصی منفرد تصور کنند که به سبب اغتشاش حواس یا بیماری روانی دیگری مدعی اکاذیبی چنین زمخت و غیر منتظره شده باشد، نه ما ! حتی کسانی که کمترین آشنایی با دسائس سیاسی سازمان های سرّی دولتی در داخل و خارج هر کشور دارند می دانند که اینگونه اتفاقات ِ بظاهر غریب همگی طراحی شده است و بر طبق برنامه های دراز مدت و عریض و طویلی که با قدرت لوجسیتیکی یک یا چند دولت پشتیبانی می شود، به اجرا در می آید و افرادی که در امر اجراء نقش بازی می کنند منفرد نیستند؛ آنان همواره مجری برنامه ی خود می باشند نه مبتکر آن.
چنانکه گفته شد، آگاهی بر وجود اینگونه مکانیسم ها سوای خواب و خیال و ابتلاء عامیانه به نظریه ی توطئه انگاری همه ی حوادث سیاسی است. این آگاهی ها آموزش تاریخ است.
البته بدبینی بدون دلیل و تحقیق و به صرف برخورد به نمونه هایی در گذشته بهیچ روی معقول نیست. اما اجازه نیز نمی توان داد که بر این اساس درست که « همه چیز را نباید به چشم توطئه نگریست» بر واقعیت های زمختی که از چشم هیچ بیننده ی نیمه مجربی مخفی نمی ماند
دیده فروبندیم.
ما نیز که همه ی کوشندگان قدیمی جبهه ملی در ایران و خارج از ایران را از دیرباز می شناختیم و می شناسیم و هرگز اثری از مصاحبه شونده ی برنامه صدای آمریکا را در هیچیک از شاخه های جبهه ملی، نه در داخل و نه در خارج کشور، ندیده بودیم معذلک بنوبه ی خود درباره فرد مذکور البته به تحقیقی فوری اقدام کردیم و اطلاعاتی که درباره ی سوابق و وابستگی های آن شخص بدست آوردیم و در صورت لزوم منتشر خواهیم کرد نه تنها اندک نبود بلکه ما را به دامنه ی توطئه بیشتر واقف کرد. اما نشانه های دیگری که بر وسعت این دامنه حکم می کرد زود تر از آنچه می شد انتظار داشت به ظهور رسید و در بخش دوم این مقاله به گوشه ای از آنها می رسیم.
ع. ش. زند
پاریس، ١٣ تیرماه ١٣۸۷ ــ ٣ ژوئیه ۲۰۰۸
بخش نخست
مالینوفسکی، حامد کارزای، احمد چلبی،
یا مرد هزار چهره، شهریاری ؟
در دنیای عصر جدید، در کشور هایی که تحت نظام های استبدادی، دیکتاتوری یا توتالیتر قرارداشته اند یا دارند، از میان مؤثر ترین حربه ها برای تضعیف مخالفان و تخریب سازمان های آنان نفوذ سازمان های سری دولت حاکم یا قدرت های خارجی در صفوف این نیرو ها بوده و می باشد.
در دوران دیکتاتوری شاه، بعد از کودتای ۲۸ مرداد، بخصوص بعد از تأسیس ساواک، این کار از طرف این سازمان که مأموران آن تحت نظر کارشناسان سی آی ای و موساد آموزش می دیدند، صورت می گرفت. یکی از مأموران نفوذی ساواک که زمانی با یکی از نام های مستعارش، شهریاری، شهرت فراوان یافت، چندان تغییرهویت داده بود که به «مرد هزار چهره» معروف شد.
در تاریخ ِ اینگونه عملیات یکی از معروف ترین چهره های مردان نفوذی، رومن واسلاووویچ مالینوفسکی(Roman Vaslavovich Malinovsky) است که به تحریک پلیس سیاسی مخوف تزاری موسوم به اوخرانا به درون حزب سوسیال دموکرات روسیه، و آنهم درفراکسیون بولشویک آن، رخنه کرده بود و مدت درازی نگذشت که به اصرار لنین به عضویت کمیته ی مرکزی انتخاب شد. او تا آنجا پیش رفت که حتی با کاندیدا شدن برای مجلس دومای چهارم روسیه به پشتیبانی بلشویک ها به عضویت این مجلس انتخاب گردید و در آن رهبری فراکسیون شش نفره ی بلشویک ها را بر عهده داشت. زندگی پیچیده ی این شخص رمان کامل و مفصلی است. نکته ی حساس در اینجاست لنین که هم به آسانی به اشخاص خوشبین نمی شد و هم در کار سازماندهی ید طولایی داشت در برابر سوء ظن های رفقای حزبی ِتراز اول خود به مالینوفسکی همواره مهمترین مدافع او بود ( بطوری که می توان گفت در این ماجرا مالینوفسکی به مصداق «دزدی که نسیم را بدزدد دزد است» تبدیل شده بود!). وقتی بعد از دست یافتن بلشویک ها به قدرت سیاسی آرشیو ها باز و پرونده ی مالینوفسکی کشف شد و نقاب از جهره اش فرو افتاد، او آنقدر به قدرت اقناعی خود بویژه در قبال شخص لنین مطمئن بود که بعد از آزادی از اسارت ارتش آلمان خود را به دولت بلشویک و حزب معرفی کرد و تحویل داد. در جریان محاکمه اظهار شرمندگی کرد و گفت من مستحق حکم اعدامم. دادگاه او را به اعدام محکوم کرد و حکم درباره ی او مجری گردید. بعضی مورخین نوشته اند که این کشف مهم و حیرت انگیز در روحیه ی بلشویک ها بدبینی شدیدی را برانگیخت که از عوامل برقراری دوران وحشتی شد که لنین در سال ١۹١۸ حکم آن را امضاء کرده بود و اعدام های بدون محاکمه ی بیشماری را در پی داشت.
کسانی که با تاریخ اینگونه عملیات و دسیسه های دستگاه های امنیتی جهان آشنایی دارند می دانند که سازمان های سیاسی اصیل هیچگاه کاملأ از گزند اینگونه عملیات در امان نیستند و همواره باید تمام هوش و حواس خود را برای پیشگیری ایمنی در برابر چنین ابتلائاتی بکاربندند.
در مقابل این نقطه ی نظر تاریخی و تجربی بعضی، در یک حکم کلی و انتزاعی که بر هیچ اسلوب منطقی استوار نیست، هر گونه افشاگری را به چیزی منسوب می کنند که آن را "تئوری توطئه" می نامند و حذر از آن را موعظه می نمایند.
بویژه کسانی که خود ریگی به کفش دارند و از نزدیک یا دور با عملیاتی که بدان ها اشاره شد مرتبط اند، در برابر بدگمانی دیگران نسبت به خود یا کسانی که به شبکه ی آنان تعلق دارند، بلافاصله به این حکم کلی متوسل می شوند که می گوید « نباید قربانی تئوری توطئه شد»، یعنی حکمی که خود آن نیز یک تئوری است(!)، و می کوشند از این راه خود یا همدستان خود را از خطر بدگمانی مردم و سازمان های سیاسی برهانند. معمولأ همینکه خطر کشف یک عامل نفوذی و همدستان او افزایش می یابد تمام شبکه مأموریت می یابد تا، با هتاکی به محافظان اصیل سازمان مورد حمله، و بازدن نعل وارونه و با براه انداختن جاروجنجال پیرامون باصطلاح «تئوری توطئه»، اعضاء خود را جزو قربانیان این تئوری جای داده، افشاگران خود را بعنوان توطئه گر اصلی مورد اتهام متقابل قرار دهد! خواهیم دید، شخصی که در بخش دوم این مقاله از او صحبت خواهد شد، برای رد گم کردن عینأ به این ترفند متوسل می شود.
آنچه این ترفند را بی اعتبار می کند این است که بعد از جنگ بین الملل دوم و بویژه پس از کودتای ۲۸ مرداد ایران، در جریان نهضت ها و جنگ های آزادیبخش مستعمرات افریقایی و آسیایی غرب، سرویس های امنیتی استعمار کوشیدند تا افرادی را به میان این نهضت ها وارد کنند و و بدست آنان، در زمان مناسب، زمام امور را از دست سران اصیل این جنبش ها و مبارزان شناخته شده بدر آورند و گاه نیز بدست آن عوامل خود رهبران قدیمی و امتحان داده را بقتل رسانند. معروف ترین این توطئه ها بازداشت پاتریس لومومبا رهبر آزادیخواهان کنگو بدست سرهنگ موبوتو (یک نظامی ارتش استعماری بلژیک) و سپس قتل او بدست عوامل دیگر بلژیک در نقطه ای دور از پایتخت بود.
در عراق بعد از سرنگونی سلطنت دست نشانده ی انگلستان از طرف یک گروه ارتش به رهبری ژنرال عبدالکریم قاسم، عوامل داخلی استعمار کودتا هایی را ترتیب دادند که درمرحله ی نخست آن قاسم به طرز دلخراشی بدست گروه صدام حسین به قتل رسید، و در مراحل بعدی به دیکتاتوری صدام حسین که آمریکا و انگلستان او را برای گرفتن قدرت آماده کرده بودند، منتهی شد.
در افغانستان وقتی نیروهای مجاهد این کشور ارتش شوروی را بیرون راندند ابتدا بعضی از عوامل استعمار غرب افرادی مانند حکمت یار را به جنگ با حکومت ناشی از پیروزی مردم وادار کردند. در مرحله ی بعد طالبان را که مدت ها برای گرفتن قدرت آماده کرده بودند با کمک پاکستان به گرفتن کابل تشویق کردند. از همان زمان شخصی بنام حامد کارزای ( شرح صید و بکار بردن او را جدا گانه می آوریم) را که وزارت خارجه ی آمریکا از مدت ها پیش برای اجرای نیات خود پرورش می داد بمیان آنها فرستاده بودند. بعد از درگیری آمریکا با طالبان این کشور کارزای را از طرق مختلف برای احراز ریاست جمهوری افغانستان بعد از سقوط مجدد کابل آماده کرد و سپس زمام قدرت را بدست باند او سپرد (به خلاصه ی شرح حال کارزای رجوع کنید).
در دوران دیکتاتوری صدام حسین، زمانی که دولت آمریکا و سرویس های سری آن طرحریزی برای سرنگونی او را آغاز کردند، به رسم همیشگی خود، بجای پشتیبانی از آزادیخواهان عراقی، بسراغ افراد سر سپرده ی خود رفتند و با مشارکت آنان دوبار در لندن جلساتی بنام «کنگره ی ملی عراق» برپا کردند. رئیس این «کنگره»(!) ها شخصی بنام احمد چلبی بود که در دانشگاه آمریکایی بیروت تحصیل کرده، و از همان زمان برای همکاری خود را به سازمان های سری آمریکا و انگلستان داوطلبانه معرفی نموده بود.
او از کسانی بود که همراه با گروه نو محافظه کاران آمریکایی که دولت بوش را اداره می کردند، اطلاعات نادرست درباره ی برنامه های هسته ای صدام حسین را در مدارج عالی دولت آمریکا رواج داد. بعد از اشغال عراق از طرف ارتش های آمریکا و انگلستان در سال های ۲۰۰٥ تا ۲۰۰٦ معاون نخست وزیر عراق بود، و کفالت وزارت نفت عراق را نیز در همین سال ها مدتی به عهده داشت.
چندین سال پیش از اشغال عراق این شخص بعنوان کلاهبرداری که مسئول اصلی ورشکستگی بانک اردنی معروف پترا شناخته شده بود، شهرت یافت، اما این قبیل سوابق از دیدگاه سرویس های سری آمریکا بجای آنکه عیب و نقص اخلاقی و سیاسی محسوب شود امتیاز نیز بشمار می رود!
حال ببینیم انگیزه ی ما از طرح این موضوع و معرفی مثال هایی درباره ی آن، که در فعالیت سیاسی در عرصه ی اوپوزیسیون از آن گزیری نیست، و بُعد ِ اصلی آن در بخش دوم این مقاله مطرح خواهد شد، چیست.
قضیه از این قرار است که بعد از سخنان شخصی که اخیرأ در یکی از برنامه های صدای آمریکا مدعی عضویت در جبهه ملی ایران شده بود و حتی پایه ی گستاخی را به آنجا رسانده بود که ادعا کند چندین سال میان جبهه ملی ایران و محمد رضا شاه رابط بوده، با افزودن این ادعای عجیب دیگر که جبهه ملی ایران امروزه دارای هیچگونه مرجع و ارگان رهبری نمی باشد، و دعاوی بی اساس و مضحک دیگری که ذکر همه ی آنها می تواند ملال آور باشد، دو ارگان عالی جبهه ملی ایران، هیئت رهبری و هیئت اجرائی با اشاره به مهمترین این دعاوی کذب و مغرضانه ی آن شخص، لازم می بینند که اطلاعیه ای با عنوان هشدار مهم جبهه ملی ایران، در جهت تکذیب همه ی ادعاهای آن شخص، و از جمله ادعای ارتباط او با جبهه ملی ایران، منتشر سازند.
بدیهی است که نه اعضاء ارگان های مرکزی جبهه ملی ایران آنقدر ساده لوح بوده اند که این مدعی را شخصی منفرد تصور کنند که به سبب اغتشاش حواس یا بیماری روانی دیگری مدعی اکاذیبی چنین زمخت و غیر منتظره شده باشد، نه ما ! حتی کسانی که کمترین آشنایی با دسائس سیاسی سازمان های سرّی دولتی در داخل و خارج هر کشور دارند می دانند که اینگونه اتفاقات ِ بظاهر غریب همگی طراحی شده است و بر طبق برنامه های دراز مدت و عریض و طویلی که با قدرت لوجسیتیکی یک یا چند دولت پشتیبانی می شود، به اجرا در می آید و افرادی که در امر اجراء نقش بازی می کنند منفرد نیستند؛ آنان همواره مجری برنامه ی خود می باشند نه مبتکر آن.
چنانکه گفته شد، آگاهی بر وجود اینگونه مکانیسم ها سوای خواب و خیال و ابتلاء عامیانه به نظریه ی توطئه انگاری همه ی حوادث سیاسی است. این آگاهی ها آموزش تاریخ است.
البته بدبینی بدون دلیل و تحقیق و به صرف برخورد به نمونه هایی در گذشته بهیچ روی معقول نیست. اما اجازه نیز نمی توان داد که بر این اساس درست که « همه چیز را نباید به چشم توطئه نگریست» بر واقعیت های زمختی که از چشم هیچ بیننده ی نیمه مجربی مخفی نمی ماند
دیده فروبندیم.
ما نیز که همه ی کوشندگان قدیمی جبهه ملی در ایران و خارج از ایران را از دیرباز می شناختیم و می شناسیم و هرگز اثری از مصاحبه شونده ی برنامه صدای آمریکا را در هیچیک از شاخه های جبهه ملی، نه در داخل و نه در خارج کشور، ندیده بودیم معذلک بنوبه ی خود درباره فرد مذکور البته به تحقیقی فوری اقدام کردیم و اطلاعاتی که درباره ی سوابق و وابستگی های آن شخص بدست آوردیم و در صورت لزوم منتشر خواهیم کرد نه تنها اندک نبود بلکه ما را به دامنه ی توطئه بیشتر واقف کرد. اما نشانه های دیگری که بر وسعت این دامنه حکم می کرد زود تر از آنچه می شد انتظار داشت به ظهور رسید و در بخش دوم این مقاله به گوشه ای از آنها می رسیم.
ع. ش. زند
پاریس، ١٣ تیرماه ١٣۸۷ ــ ٣ ژوئیه ۲۰۰۸
شکنجه سفید دربازحوئی های بعد ۱۸ تیر عزت الله سحابی در مصاحبه باروز
نادر ایرانی
پنجشنبه 20 تیر 1387 [2008.07.10]
مهندس عزت الله سحابی، از رهبران نیروهای ملی مذهبی درگفت وگو با روز از ماجرای 18 تیر گفته است و اینکه چرا ناطق نوری معتقد بود باید «ملی مذهبی را سینه دیوار» گذاشت. وی همچنین از شکنجه سفید گفته و اینکه اساس بازجویی های در دوران پس از هجده تیر بر «شکستن» زندانی استوار بود. متن مصاحبه در پی می آید.
آقای مهندس سحابی، نظام جمهوری اسلامی ایران دوم خرداد را همان پروژه پروسترویكا وگلاسنوست گورباچف می دانست كه درراس آن خاتمی قرار گرفته ودرنهایت از درون آن قرار است یلتسینی بیرون آمده و فروپاشی انقلاب را مانند فروپاشی شوروی سابق رقم بزند. جنبش دانشجویی و 18 تیر را دراین راستا تحلیل می كردند. آیا این بهانه ای بود برای آغاز سركوب ها یا از یك واقعیت عینی نشات می گرفت؟ این موضوع از این جهت بیشتر اهمیت می یابد كه مسئولیت این موضوع را آقای ناطق نوری درسخنان اخیر به گردن ملی ـ مذهبی ها انداخته است. از این رو مهم است بدانیم كه درآن زمان طیف ملی مذهبی چگونه عمل كرد و ماهیت پدیده 18 تیر چه بود و ملی مذهبی ها براساس مواضع اعلام شده مایل بودند حوادث 18 تیر به كجا ختم شود؟ و درنهایت سیستم سیاسی ایران در ایجاد حادثه 18 تیر وبه خیابان آمدن دانشجویان تا چه اندازه نقش داشت؟ شاید نظام سیاسی ایران مایل بود از حوادث 18 تیر یك میدان تیان آن من چینی را بازتولید كند؟
شب قبل روزجمعه ای كه حادثه 18 تیر به وجود آمد من درتهران نبودم وعصر جمعه كه به تهران رسیدم تازه این خبر را شنیدم. درروزهای شنبه ویك شنبه خبر می آمد كه حمله سنگینی از سوی نیروهای مقابله كننده با دانشجویان صورت گرفته است.
آیا این حمله برنامه ریزی شده بود؟
خبرها این بود كه طبق یك برنامه طراحی شده ای ابتدا نیروهای انتظامی وبه دنبال آنان نیروهای لباس شخصی حمله كردندو دانشجویان هم البته از اتاق هایشان بیرون آمدند ویك نوع سنگ پرانی آغاز شد. منتهی سنگ پرانی دانشجویان زمانی انجام شد كه حمله به آنان انجام شده بود ودانشجویان مورد ضرب وشتم سنگین واقع شده بودند. به عبارت دیگر دانشجویان مهاجم نبودند.
پای شما به عنوان نیروهای ملی مذهبی از چه زمانی به حوادث كوی دانشگاه كشیده شد؟
از روز سوم، یعنی یكشنبه ظهر از دفتر تحكیم وحدت بامن تلفنی تماس گرفتند و گفتند كه دانشجویان زیادی در كوی دانشگاه جمع هستند، از دانشگاه های دیگر نیز درآن جا جمع شده وتصمیم گرفته اند راهپیمایی توام با تظاهرات درشهر انجام بدهند. تحكیمی ها عنوان می كردند كه نگران هستند ومی خواهند از این حركت ممانعت به عمل بیاورند ولی قادر به انجام این كار نیستند. آنان می گفتند از صبح تا حالا، چندین نفر از معاون وزارت كشور آقای تاج زاده گرفته تا شمس الواعظین و... به كوی دانشگاه آمده اند ولی هرچقدر صحبت كرده اند موثر واقع نشده است ودانشجویان همچنان مصمم هستند كه حركت خود را به شهر بكشانند.
عكس العمل نیروهای سپاه وانتظامی نسبت به این موضوع چه بود؟
گفته می شد كه سپاه نیز اطلاعیه هایی داده مبنی براین كه اگر كسانی درشهر تظاهرات كنند، و اگر بخواهد پای اصل جمهوری اسلامی به میان بیاید، اقدام به تیراندازی خواهندكرد.
پنجشنبه 20 تیر 1387 [2008.07.10]
مهندس عزت الله سحابی، از رهبران نیروهای ملی مذهبی درگفت وگو با روز از ماجرای 18 تیر گفته است و اینکه چرا ناطق نوری معتقد بود باید «ملی مذهبی را سینه دیوار» گذاشت. وی همچنین از شکنجه سفید گفته و اینکه اساس بازجویی های در دوران پس از هجده تیر بر «شکستن» زندانی استوار بود. متن مصاحبه در پی می آید.
آقای مهندس سحابی، نظام جمهوری اسلامی ایران دوم خرداد را همان پروژه پروسترویكا وگلاسنوست گورباچف می دانست كه درراس آن خاتمی قرار گرفته ودرنهایت از درون آن قرار است یلتسینی بیرون آمده و فروپاشی انقلاب را مانند فروپاشی شوروی سابق رقم بزند. جنبش دانشجویی و 18 تیر را دراین راستا تحلیل می كردند. آیا این بهانه ای بود برای آغاز سركوب ها یا از یك واقعیت عینی نشات می گرفت؟ این موضوع از این جهت بیشتر اهمیت می یابد كه مسئولیت این موضوع را آقای ناطق نوری درسخنان اخیر به گردن ملی ـ مذهبی ها انداخته است. از این رو مهم است بدانیم كه درآن زمان طیف ملی مذهبی چگونه عمل كرد و ماهیت پدیده 18 تیر چه بود و ملی مذهبی ها براساس مواضع اعلام شده مایل بودند حوادث 18 تیر به كجا ختم شود؟ و درنهایت سیستم سیاسی ایران در ایجاد حادثه 18 تیر وبه خیابان آمدن دانشجویان تا چه اندازه نقش داشت؟ شاید نظام سیاسی ایران مایل بود از حوادث 18 تیر یك میدان تیان آن من چینی را بازتولید كند؟
شب قبل روزجمعه ای كه حادثه 18 تیر به وجود آمد من درتهران نبودم وعصر جمعه كه به تهران رسیدم تازه این خبر را شنیدم. درروزهای شنبه ویك شنبه خبر می آمد كه حمله سنگینی از سوی نیروهای مقابله كننده با دانشجویان صورت گرفته است.
آیا این حمله برنامه ریزی شده بود؟
خبرها این بود كه طبق یك برنامه طراحی شده ای ابتدا نیروهای انتظامی وبه دنبال آنان نیروهای لباس شخصی حمله كردندو دانشجویان هم البته از اتاق هایشان بیرون آمدند ویك نوع سنگ پرانی آغاز شد. منتهی سنگ پرانی دانشجویان زمانی انجام شد كه حمله به آنان انجام شده بود ودانشجویان مورد ضرب وشتم سنگین واقع شده بودند. به عبارت دیگر دانشجویان مهاجم نبودند.
پای شما به عنوان نیروهای ملی مذهبی از چه زمانی به حوادث كوی دانشگاه كشیده شد؟
از روز سوم، یعنی یكشنبه ظهر از دفتر تحكیم وحدت بامن تلفنی تماس گرفتند و گفتند كه دانشجویان زیادی در كوی دانشگاه جمع هستند، از دانشگاه های دیگر نیز درآن جا جمع شده وتصمیم گرفته اند راهپیمایی توام با تظاهرات درشهر انجام بدهند. تحكیمی ها عنوان می كردند كه نگران هستند ومی خواهند از این حركت ممانعت به عمل بیاورند ولی قادر به انجام این كار نیستند. آنان می گفتند از صبح تا حالا، چندین نفر از معاون وزارت كشور آقای تاج زاده گرفته تا شمس الواعظین و... به كوی دانشگاه آمده اند ولی هرچقدر صحبت كرده اند موثر واقع نشده است ودانشجویان همچنان مصمم هستند كه حركت خود را به شهر بكشانند.
عكس العمل نیروهای سپاه وانتظامی نسبت به این موضوع چه بود؟
گفته می شد كه سپاه نیز اطلاعیه هایی داده مبنی براین كه اگر كسانی درشهر تظاهرات كنند، و اگر بخواهد پای اصل جمهوری اسلامی به میان بیاید، اقدام به تیراندازی خواهندكرد.
۱۳۸۷ تیر ۱۹, چهارشنبه
نگاهي تاريخي به تصاوير "جليله و..." در فلسطين از سال۱۸۷۷تاسال۱۹۲۵
نگاهي تاريخي به تصاوير "جليله و..." در فلسطين از سال۱۸۷۷تاسال۱۹۲۵
, 52, 74, 78b, 105, 144, 196, 197, 205, 211, 226, 228, 235, 243, 248, 264, 272, 280b, 280c, 296, 304, 323, 336, 347, 360, 361, 365
.Bilder Frttn Det Heilige Landet, Stockholm 1928
308.Felix BONFILS, Palestine, Syrie, Turkie d'Asie, 1879: 18, 24, 57b, 62 63, 80a, 100a, 152, 170, 185, 206, 207, 225, 230, 237, 250, 251, 276, 283, 284, 290, 302, 364. R. BAIN, J. Vincent,J. Lee, Earthly Footsteps of the Man of Galilee, New York, 1894: 26a, 26b, 31, 32a, 39a, 43a, 47b, 49, 51b, 58, 59a, 59b, 68b, 168a, 239, 277, 362, 363
.Frank M. GOOD, Photo-Pictures, The Holy Land, London: 56, 57a, 181, 187, 234, 247, 269b, 280a, 299, 301a, 313, 316, 318, 333.
Stephen GRAHAM, With the Russian Pilgrims to Jerusalem, London 1821: 285, 366."Collection HENTSCHEL": 61, 88, 101, 140a, 140b, 16 178, 180, 182, 189, 190, 204, 214, 220, 221, 223, 224, 233, 238, 240, 241, 242, 268, 275, 335, 337, 338, 343, 348, 350.GERMAN AIR FORCE, 1918: 35a, 270.ARMENIAN PHOTOGRAPHER: 194, 232
Ludwig PREISS, Paul Rohrbach, Palaestina und das Ost-Jordanland, Zurich 1925: 60b, 82b, 83, 148, 301b, 314, 315a.
Francis FRITH, Sinai and Palestine, London 1862: 20, 27a, 51a, 184, 198, 200, 252, 271, 311, 320.G.E. FRANKLIN, Palestine Depicted and Described, London 1911: 173b.
Leo KAHAN, Palastina in Bilder, Wien 1913: 34b, 44b, 45, 46a, 65b, 114, 124, 298, 325, 326.G. S. KEITH, Daguer,-)types of the Holy Land, ca. 1847:
.I. RAFFALOVICH, M.E. Sachs, Ansichten von Palastina und den Judischen Colonien, 1899: 55c
.Cecil V. SHADBOLT, in H. A. Harper, Walks in Palestine, London 189
4:
202a, 368.E. et F. THEVOZ, La Palestine Illustree, Lausanne 1888: 62a, 62b, 62c, 64a, 64b, 90a, 106b, 107a, 107b, 108a, 168b, 173a, 286a, 306a, 306b, 310b, 346a, 352.Album Presented to Sir Herbert Samuel by the Mayor of Jerusalem: 183, 293, 297, 334.Album Presented to L. Yaffe: 133b, 315b.G. Landauer, Palastina, Munich 1925: 35a, 345.K. GROBER, Palestine und Syria, Berlin 1926: 39b.The Way of the Cross, London 1890: 40a, 40b, 41a, 60a, 73, 77, 306c, 344.
Album de Terre Sainte, Paris: 27a, 30, 33a, 42, 91, 92a, 100b, 109, 150a, 169a, 171, 174, 176, 227, 244, 246, 267, 273, 274, 278, 279, 288a, 288b, 289, 292a, 294a, 294b, 295, 341, 351, 353, 354, 367.
Lithographs and Engravings:
Ch. Wilson, Picturesque Palestine, 1880: 33c, 138, 312a.
Lithographs and Engravings:
Ch. Wilson, Picturesque Palestine, 1880: 33c, 138, 312a.
W. H. Bartlett: 66, 155. Lortet, La Syrie d'Aujourd'hui, Paris 1884:
W. M. Thomson, The Land and the Book, London 1881: 312b.
اشتراک در:
پستها (Atom)