علی اشرف درویشیان
هویت فرهنگی – آزادیخواه کانون
از این که مدتی است کانون نویسندگان ایران نزد روزنامه های رسمی به موضوع روز بدل شده خوشحال هستم. این حقی است که همیشه از کانون نویسندگان ایران سلب شده است. منظورم حق ابراز وجود در سطح رسمی و عمومی جامعه است. در پرده قرار گرفتن کانون از سوی مخالفان صاحب قدرت باعث شده است اهداف، فعالیتها و دیدگاههای آن از چشم جامعه و به ویژه جامعه ی فرهنگی پنهان بماند یا چنان که باید و شاید بازتاب نیابد. کمااینکه در چند هفته اخیر با رفع موقت ممنوعیت نام بردن از کانون در روزنامه های رسمی، بعضی کسان چنان سخنان نامربوط در مورد کانون گفته اند و انتظارات نابجایی از آن دارند که در خوشبینانه ترین حالت میشود آن را به بی اطلاعی زیادشان نسبت داد. در ذهن این دسته، کانون تشکلی از کار افتاده ، تعطیل با اعضایی منفعل است. اما این ذهنیت به اندازه ی سرسوزنی با واقعیت همخوانی ندارد. چنین نتیجه گیری اگر ناشی از غرض نباشد قطعا برآمده از بی اطلاعی است. من خود از نزدیک شاهد تلاش های کانون بوده ام. به ویژه میخواهم بر این نکته تاکید کنم که از شروع دوره ی سوم تا اکنون کانون هیچگاه فعالیت خود را متوقف نکرده و با وجود انبوه مشکلات و موانع بسیاری که یر سر راهش قرار میدادند برای رسیدن به اهدافش کوشیده است. در این میان غم انگیزترین برخوردها از جانب سنگ اندازانی است که «می دانند و می اندازند!»
سختی رهروان را غربال میکند. هر چه مشقت بیشتر باشد و راه ناهموارتر، روزنه های غربال فراختر میشود. از آنها که از سوراخهای غربال فروافتاده اند گله ای نیست. اعتراضی هم اگر هست به شرایط سخت و برپاکنندکان آن است. اما این نیز منصفانه نیست که جاماندگان و دوری گزیدگان به ادامه دهندگان راه درشت گویند و تهمت زنند.
گر چه داور نهایی زمان است اما تا همین جا نیزبا اطمینان میتوان گفت که کانون بر سر میثاق خود؛ یعنی آزادی اندیشه و بیان، استوار ایستاده است. همین استواری است که حتی مخالفان جدی اش را واداشته به ارزشمندی کانون اقرار کنند. ایجاد خلل در همین استواری هدف مخالفان است. آنها با انواع شیوه ها و حیله ها می کوشند کانون را از هویت اش، که ضدیت با سانسور و خواستاری آزادی بیان است، تهی کنند. اگر چنین شود آنگاه کانون پدیده ای مربوط به گذشته خواهد شد. این همان اتفاقی است که اعضای کانون با جدیت و هوشیارانه باید از آن جلوگیری کنند. این همان مار خوش خط و خالی است که هرازگاهی پوست می اندازد و ما، اعضای کانون، باید مراقب باشیم جان نگیرد.
من به عنوان عضوی از هیئت دبیران کانون و نویسنده ای که سال هایی زیاد از تیغ سانسور زخم خورده است، از بهتر شدن شرایط آفرینش و انتشار کتاب حمایت میکنم، پشتیبان بهبود وضع نویسندگان هستم و خواهان گشایش فضا برای نویسندگان جوان. اما نه با زیرپا گذاشتن اصول منشور کانون. زیرا نویسنده بیش از هر چیز به آزادی بیان نیاز دارد، زیرا آنچه کانون را هویتی فرهنگی – آزادیخواه بخشیده اصل اول منشور آن است که میگوید: آزادی اندیشه و بیان بی هیچ حصر و استثنا!
اسفند ۱٣۹۲
ناصر زرافشان
کانون؛ سارتر یا آرون؟!
اظهارات ماه پیش آقای سید عباس صالحی درباره کانون نویسندگان ایران، چنان که دیدیم، واکنش این کانون و افزون بر آن، واکنش بسیاری از نویسندگان و روشنفکران مستقل درون و بیرون کشور را برانگیخت. اما قضیه منحصر به همین واکنش ها نبود. کسان دیگری هم دنباله ی اظهارات معاون فرهنگی وزارت ارشاد را گرفتند. گویی برای آغاز حرکت خود منتظر این علامت بودند. اینان میگویند جوانان «اعتدال گرا» شده اند و چرا کانون به یک محفل انس فارغ از هر گونه نگاه سیاسی و اجتماعی تبدیل نمی شود تا این جوانان هم جذب آن شوند؛ چرا کانون به جای پیگیری اموری از قبیل بیمه، مسائل مربوط به حق التألیف، راه اندازی جوایز خصوصی و... همه همّ و غم خود را متوجه آزادی بیان و لغو سانسور کرده است. حتی در میان اعضای کانون هستند برخی کسان که در نتیجه محدودیت ها و فشارهایی که به این تشکل وارد میشود، دیگر در جلسات آن حضور نمی یابند، اما به جای انتقاد از خود، از زمین و زمان انتقاد می کنند که چرا در سال های اخیر شمار کسانی که پیگیر جلسات کانون هستند و در نشست های آن شرکت می کنند کمتر و «محدود به آدم های خاصی شده است». و دبیر گروه ادب و هنر یک روزنامه نو رسیده صبح هم، ضمن مقایسه سارتر و ریمون آرون با یکدیگر، سارتر را راوی هیجان ها و شور روزگار خود که دود میشود و به هوا میرود، و در مقابل آرون را نماد خردگرایی معرفی کرده است و کانون را به پرهیز از منش رادیکال و پیش گرفتن منش «اعتدال» توصیه کرده است! درباره سارتر و آرون و مقایسه آنها، خواه این مقایسه ناشی از ناآگاهی نویسنده باشد و خواه به قصد مسخ کردن چهره سارتر و تطهیر آرون، بعداً به تفصیل موضوع را بررسی خواهیم کرد، زیرا مجالی بیش از این یادداشت می طلبد و برخلاف تصور نویسنده ی آن روزنامه، زندگی، عملکرد و سرگذشت این دو زمینه ای است که با مرور آن مفهوم روشنفکری مستقل و روشنفکری خادم قدرت را بهتر و روشنتر میتوان شناخت. اما برای دیگرانی که کانون نویسندگان ایران را «انجمن ادبی سوزنی سمرقندی» می خواهند، ناگزیریم تکرار کنیم که کانون البته یک تشکل صنفی است، نه یک تشکل سیاسی؛ اما نویسنده به جهاتی، در انجام همان کار نویسندگی، یعنی کار حرفه ای خود نیز- به مفهوم مشخصی- خواه ناخواه سیاسی می شود؛ زیرا با انسان و سرنوشت او و چشم اندازهای آینده اش سر و کار دارد. کسی که به این معنا هم نویسنده را غیرسیاسی میخواهد، نه از سیاست چیزی میداند و نه از نویسندگی. اما کانون به این معنا غیرسیاسی است که وارد هیچ یک از دسته بندی های حزبی، جناحی مورد نظر برخی از این منتقدین نخواهد شد و اصولاً نویسنده را با قدرت سیاسی و «مزایای قانونی» آن کاری نیست. بحث پیر و جوان را پیش کشیده اند. گویی کانون نویسندگان را با سالن کشتی یا باشگاه تکواندو اشتباه گرفته اند، یا شاید به همان راحتی که میتوان برای یک جوان تازه کار آرون را نماد خردورزی و سارتر را هیجانی و هوچی معرفی کرد، نتوان برای یک نویسنده ی پا به سن گذاشته که این هر دو را میشناسد، تاریخ معاصر را اینگونه تحریف کرد. میتوان یار و همراه روزهای آرامش و عافیت کانون بود. اگر کانون فرصتی فراهم کرد شعر یا قصه ای خواند و خودی نشان داد؛ و اگر بوی خطر استشمام شد، از این کانون بلاخیز فاصله گرفت. اما نمی توان بر آنها که در روز خطر هم ایستاده اند تا کانون را سر پا نگاه دارند خرده گرفت که چرا در سال های اخیر شمار کسانی که در نشست های آن شرکت می کنند کمتر و «محدود به آدم های خاصی شده است». خاصیت این آدم های خاص فقط در این است که میدان را خالی نکرده اند. هیئت دبیران کانون هم از کره مریخ نیامده و این کانون را اشغال نکرده است؛ بلکه با رأی اعضای این کانون انتخاب شده و در زمان این انتخاب هم نه برای رأی دادن هیچ کس مانعی وجود داشته است و نه برای اینکه نامزد عضویت در هیئت دبیران شود. به ما میگویند پوست بیندازید تا بتوانید به حیات تان ادامه دهید. مگر طی چند دهه ی گذشته چه عاملی غیر از مرجع قدرت مانع فعالیت کانون بوده است؟ پس اگر این ممانعت و سرکوب نباشد، چه نیازی به پوست انداختن ما است؟ مگر این پوست انداختن کانون برای این که بتواند به حیات خود ادامه دهد، چه معنایی غیر از این دارد که در چارچوبی که قدرت برای آن تعیین کرده است قرار گیرد؟ و حرف آخر اینکه ادب و هنر فقط از مسیر ذاتی و طبیعی خود متحمل تغییر و تحول میشود و این مسیر ذاتی و طبیعی دستورپذیر و تابع تصمیمات خارجی نیست که فی المثل مانند یک اداره یا دستگاه دولتی بتوان با یک بخشنامه یا دستورالعمل راه آن را عوض کرد. نویسنده، آینه ی زندگی و روزگار خویش است. شکستن این آینه زندگی و روزگار را عوض نمیکند.
فریبرز رئیس دانا
«کانونی» می مانیم
«جامعه ای که اساسش بر ساخت استبدادی قدرت است، مشخصات و مختصات افرادش را نیز مطابق نمونه های مطلوب رفتاری و پنداری می آراید... این ساخت و استبدادی، کل انسان و جهان را ملاک روابط آدمی قرار نمی دهد، بلکه روابط انسان ها را تنها مطابق ارزش های تعیین شده توسط بخشی از انسانها معین می کند... قدرت اراده و آزادی آدمی را به عاملی دیگر وابسته می دارد. و یا آن را تنها به امکان و حرکت و کنشی در محدوده ی یک نظام اندیشگی و اجتماعی، محدود و معین می کند.»
محمد مختاری: انسان در شعر معاصر
هر کس حق دارد درباره ی کانون نویسندگان ایران نظر بدهد، چه عضو کانون باشد، چه نباشد، چه نویسنده ی حرفه ای یا دوستداری باشد چه نباشد، چه نظریه اش هوادارانه باشد چه نباشد. کانون یا اعضای آن هم حق دارند، اما مکلف نیستند، که به آن حرفها پاسخ بدهند یا ندهند. اما در این میان چیزی وجود دارد که بیشتر معیار اخلاقی، به ویژه شجاعت اخلاقی و شرافت قلمی و وجدان انسانی دارد و آن، منصفانه بودن اظهارنظر است و استقلال آن از فرایند تخریب و براندازی ای که ۴۵ سال است علیه کانون نویسندگان ایران همراه با نوسان هایی جریان دارد و حالا باز تب آن بالا گرفته است. این بالا گرفتن هم به هیچ روی نامرتبط با مجموعه ی سیاست های دولتی که به روی کار آمده است تا بحران های سخت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ایران را از راه هایی دیگر و عمدتاً از راه آشتی جویی با جهان غرب حل کند، نیست. در همین ارتباط چند نکته را بازگو می کنم:
۱. رئیس جمهور میگوید - و مرد سیاسی قدیمی قدرتمند و مراد این رئیس جمهور یعنی هاشمی رفسنجانی نیز به زبان دیگر میگوید - بگذارید انتقاد و حرف گفته شوند، تا زیر زمینی نشود. همه ی ما سابقه ی کسان زیادی را که این گونه حرف میزنند اما در سرکوب آزادی ها و آزادی خواهان، نوشته ها و نویسندگان، اندیشه مندان و دگراندیشان مشارکت داشته اند به یاد داریم. و همه ی ما هم دیده ایم هیچ نشانه ی واقعی از بروز نخستین جنبه های واقعی در این گفته ها در دست نیست، بلکه بر عکس آثار و کتابهای زیادی از گفتن و بیان شدن بازمانده اند و انواع سخت گیری و سرکوبها فزونی گرفته است. منتقدان کانون، یعنی آن چند نفر کاسه ی داغ تر از آش کدامشان به تحلیل این تضاد پرداخته اند؟ تقریباً هیچ کدام.
۲. وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی میگوید در ایران سانسور نداریم بلکه قانون سانسور داریم. آن حکایت یادتان است که گفت حرفش را نزن خودش را بیار. من یکی شک دارم که اگر همین مصوبه های اساساً ضدحقوق مردمی و حتی ضدقانون اساسی وجود نداشتند این آقایان وزیران ارشاد، قانونی برای سانسور اختراع نمی کردند. چنین است زیرا نویسندگی و آفرینندگی آزاد از نظر ایشان «ذاتاً ممنوع» است. ضمناً با کدام قانون کتابهای نویسندگان بی ارائه ی هیچ دلیل مکتوب یا حتی شفاهی در وزارت ارشاد «گیر» میکند. این شد قانون؟ مثلاً کتاب مرا که ترجمه ای است در باره ی خشونتهای تحریک شده از سوی آمریکا و انگلستان و قدرتمندان و باندهای مافیایی در همه ی جهان و نوشته شده از سوی سیزده پژوهشگر نام آور دانشگاه های جهان، می گیرند و بیش از شش ماه نگه میدارند تا اساساً کهنه و نا به روز شود. اسمش هم این است که هنوز سانسور نکرده اند و فقط جوابی تاکنون به آن نداده اند. نام این کار سانسور پیچیده شده در لفاف ریاکاری است. علت خاص آن در گذشته هر چه بوده است حالا گمان من این است که امروز بنا به سیاست روز نباید روشنفکر مستقل در زمانه ی تدبیر و امید و مذاکره به نقد «آمریکا» بپردازد. من این جور فکر میکنم اصل قدرت و صاحبان میز سانسور یا بازبینی اگر جور دیگر می اندیشند به حرف بیایند. میگویید وقتتان تنگ است خب مگر مجبورید با این حقوق های بالا که میگیرید و با این وقتی که از خودتان و ما تلف میکنید به این شغل ناموجه ادامه دهید. تازه، رئیس این قسمت و مأمورانش مشهورند که کتاب را ورق میزنند یا بو میکشند و دستشان میآید که در آن چه نوشته شده است. پس چرا معطل می کنید؟
٣. معاون وزارت ارشاد میگوید کانون باید برود پوست بیندازد و از حالت نوستالژیک دست بر دارد. پاسخ درست و نخستین به این اظهار نظر این است که به شما چه ربطی دارد ما چه پوستی داریم. مگر ما مار هستیم که پوست بیندازیم آنهم به دستور شما. اصلاً شما را چه که ما دلمان برای آرزوهایمان که آرزوی ناکام مانده ی بشری در این سرزمین است می تپد، یعنی برای «آزادی اندیشه و بیان بی هیچ حصر و استثنا» و برای این که «با هر گونه تبعیض و حذف در عرصه ی چاپ و نشر و پخش آثار به همه ی زبان های موجود مخالف»ایم. چرا باید از این پوست، و بهتر بگویم از این باور، که ما به میراث رسیده است بیرون بیائیم و بی خیال آزادی و رفع تبعیض و امحای همه ی شیوه های سانسور باشیم، آنهم بنا به خواست معاون وزیر که حالت نوستالژیک را دوست ندارد (و تازه مفهوم درست نوستالژی را نیز نمی داند، زیرا ما دلتنگ گذشته ها نیستیم، بیمناک آینده ی تاریک فرزندان این سرزمین و این جهانیم) وظیفه ی معاون و کارکنان او و بالا دست هایش حفاظت از آزادی ما است نه دخالت و بازدارندگی. وظیفه ی آنان این است که نگذارند برای تشکیل مجمع عمومی و نشست های خاص ما و امثال ما مزاحمت و مانع بسازند و از حرکت آزادیخواهانه و مسالمت آمیز بازمان دارند.
۴. شماری بسیار اندک از اعضا کانون که (میتوانند با نوشتن نامه و گذاشتن نام خود شمارشان را نیز بشناسند) و شماری هم از کسانی که عضو نیستند (و من این گروه اخیر را به دلیل تکرار در نادرستی و هم آرایی با دستگاه های سرکوب و سانسور قطعاً دارای سمت و سوی ضدکانونی و مأمورانه میدانم) بر آنند که کانون تندروی میکند. بسیار خوب اگر این کسان واقعاً هنوز خود را از اعضای کانون میدانند اخلاق و شرافت و معرفت حکم میکند که سری به جمع دوستان بزنند و به جای انتقادهای پراکنده و نادرست بیایند و بنشینند و در نوشتن بیانیه هایی که به زعم آنان تندروانه است با کندروی خود کار را به اعتدال بکشانند. این چند نفر سالهاست آفتابی نشده اند، حق عضویت نداده اند، ذره ای همکاری و همدلی نکرده اند در هر کجا نشسته اند اعضای هیئت دبیران و کانونی های وفادار و مقاوم را به شکلهای مختلف مورد برخوردهای نادرست و گاه ناجوانمردانه قرار داده اند، حاضر نشده اند برای به عهده گرفتن وظایف اساسنامه ای پیش قدم شوند، از این که روشنفکران به ویژه جوانان نقدشان کنند هراسان به گوشه رفته اند و در عوض خود را زینت بخش و ستاره های محافل قدرت می کنند، اما باز می گویند هیئت دبیران تند رفته است. بیایید دست به دست هم بدهیم مجمعی برگزار کنیم و خواهید دید بعضی از ما که شما از فرط قدرت پرستی و ترس خوردگی و وابستگی تندرو مینامیدشان، اصلاً پس از سال ها کارکردن، نامزد عهده دار شدن وظایف نیستیم پس شما وارد میدان شوید. این هیئت دبیران بی تردید پرکارترین، خطر پذیرترین و هزینه داده ترین هیئت دبیران تاریخ کانون نویسندگان ایران بوده است. در جایی که خانم ها، آقایان حاشیه ای امن خواه برای اعلام انحلال کانون تدبیر جویی میکردند، ایستادند و مکافات دیدند.
این هیئت دبیران البته که با یاری اعضای فعال راه و سلیقه ی خود را دارد و البته که آماده بوده و آماده است که با آن شمار معدود برای فعالیت هم هماهنگ باشد. اما کجائید ای نغمه پردازان بی ثمری.
۵. و اما آن شماری که در نشریه های موظف وابسته به قدرت سیاسی، امنیتی و وابستگان قدرت اقتصادی علیه کانون ما مینویسند و موظفاً یاوه های تکراری میگویند و چُغلی میکنند و پرونده میسازند، کافی است بدانند که نه سواد و نه قدر و ارزش و نه آبروی مخالفانی را دارند که در طول سالیان علیه کانون نوشتند. چندتایی از آنان خودشان میدانند که در پی دعوت رئیس جمهور از نویسندگان خودی و چسبیده به دامن قدرت برای مشارکت در امر ممیزی آثار ادبی و هنری و اندیشگی، به موج بسیار حقیر و مواجب بگیران مخالف خوانی پیوسته اند تا بلکه از آنان برای امر صواب نظارت دعوتی به عمل آید و آنان سبیلی به حلوای قدرت چرب کنند. شماری هم کماکان به شغل ناشریف بدگویی و بددهنی قدیمی خود مشغول اند. اما هم چنین کینه ی چندتایی از آنان نیز از هراسی است که دامن آنان را گرفته است: هراس از رو به رو شدن با پی آمدهای همکاری با ارباب قدرت سانسور و حذف و حصر و سرکوب و کشتار دگراندیشان. خود من سابقه ی پنج نفر از آنان را به خوبی و روشنی و مستند دارم. اما آیا نیازی است به افشای این عناصر شناخته شده ی قلمی سرکوب که خود را در حوزه ی مطبوعات چپانده اند. نه، نیازی نیست، زیرا به جای آن میتوان از آنان در برابر افکار عمومی پرسید به شما چه ربط دارد که شماری از اعضای کانون مرده اند مگر از کسان و پیش کسوتان و همکاران شما، اعم از مزدوران ظاهرالصلاح گفتاری و چاله گنددهانان، کسانی نمرده اند. به شما چه مربوط است که شماری از اعضا پیر شده اند مگر خیلی از مرادان شما در عرصه ی ایدئولوژی، سیاست و مطبوعات پایشان لب گور نیست. مگر باید فهرست خیل جوانان علاقمند به عضویت در کانون نویسندگان ایران را در اختیار شما بگذاریم که ببرید بگذارید کف دست آمرانتان. اصلاً فرض کنید ما «انجمن شاعران مرده ایم» آیا باید آن دو سه نخبگان مطبوعاتی، ارقه های رسانه ای و مغبچه های قدرت و سانسور کارشان را بگذارند کنار و علیه چنین انجمنی قلم بزنند. خودتان با ترس و لرز میدانید که ما زنده ایم چون اسب مرده را که شلاق نمی زنند. تمام حکمت این کار این است که خوب میدانید ما زنده ایم و در لابلای هر کتاب منتشر شده یا نشده نهال های مقاومی را کاشته ایم. خشکاندن این جنگل ناشدنی است.
اما مواجب بگیران هراسان مانده اند که چرا ما هنوز هم در شرایطی هستیم که با صدای رسا به تعطیلی روزنامه ی ضدکانون، یعنی آسمان، اعتراض میکنیم. این واماندگی آزادی ستیزان، نه به خاطر وجدان باقی مانده در ایشان، بلکه به خاطر هراس آنان از فردایی است که دارد از راه میرسد.
۶. و اما دست نگه دارید. ما انجمن زنده ه ائیم. مرده های ما هم از هزاران این چنین زندگان وراج خبر چنین زنده ترند. مرده های ما آل احمد، سیمین دانشور، احمد شاملو، جاهد جهانشاهی، هوشنگ گلشیری، سعید سلطانپور، محمد مختاری، محمدجعفر پوینده، منصور کوشان و دیگران اند. برخی از آنان کشته و شهید شده اند و همه شان رنج دیدگان از ستم کاری هایی اند که اکنون باز از درهای دیگر با هیاهو وارد میشوند. از زنده هامان نمی گویم که هر یک خالق آثار و ترجمه های درخشان و ماندگار عرصه ی ادبیات و نقد و آگاهی بخشی بوده اند. ما سر بلند و استوار و سَرو گون، که شاخ و برگشان در زمستان سبز میماند، ما ندیده ایم. برای ما تبعیض گذاری برای خودی، هم قومی، هم مذهبی، هم حزبی، هم سازمانی، هم بستگی به ارکان آشکار و مخفی قدرت – پیر و جوان، زن و مرد معنایی ندارد، زیرا ما در متن دموکراتیسم ریشه دار درون کانون جای داریم. البته برای ما عضو کانون بودن افتخار است و ما را موظف به دفاع از اعضای خود میکند. اعضای کانون در بیان آزادی خود آزادند. ما کانونی برای هم اندیشان و همکاران در عرصه ی آزادی اندیشه و بیان، دفاع از فرهنگ و زبانهای این سرزمین و پی گیری حق همگان برای نوشتن و نقد آزاد هستیم. طبیعی است که انسانهایی این چنین، خار چشم بی مایگان وابسته میشوند. اما این انسانها، چه از میان ما رفته باشند و چه نه و چه از مرز سنی دلخواه دستگاههای امنیتی گذشته باشند و چه نه، اگر با ملاک و معنای بقای انباشته های انسانی نگاه گنیم، در واقع نمی میرند، اما نقد میپذیرند. ما که زنده ایم، تا آخرین لحظه کانونی میمانیم، مگر زمانی که به انتخاب خود نخواهیم چنین باشیم. ما تا آن زمان که کانونی میمانیم ناگزیر و بنا به ماهیت کارمان پرتلاش، جستجوگر، یادگیرنده، نوآور، متکی به ارزش های ادبی، هنری، فرهنگی و مادی انسان ها در این جهان و این سرزمین، به ویژه در دوره ی هم عصران ارزش آفرین شگرف خود بوده و خواهیم بود. ما راه خود را در تلالوی اختران تابناکمان و یادگارهای ستاره های سوخته خود مییابیم. ما با فرو مایگان وابسته و ظلمت پرستانی که می خواهند نگذارند که ما در ظلمت شب نگین صبح روشن را به روی پایه ی انگشتر فردا بنشانیم بی پروا رو در رویی میکنیم؛ در سنگر بیان ادبی و هنری و نقد و باز هم با هدف رهایی و آزادی بی حصر و استثنای همگانی برای انواع بیان و نقد ریشه ایِ هر نهاد قدرت که بخواهد مانع بالندگی آدمها شود.
ما تاکنون چنین کرده ایم. آیا برای این حق انسانی، به ویژه در سرزمینمان، کسی کمی تردید دارد که ما در حد توانمان نکوشیده ایم. آیا در نقد لحن بلکه محتوای بی پروای ما کسی به حقانیت ما هم تردیدی کرده است؟ کسی لحن آرامتری را، برای همین هدف و خواست، به کار برده است بی آن که حقیقت، همان حقیقت کتمان شده ی ده ها ساله، را از سوی قدرت پایمال یا باژگونه سازد؟ آیا کسانی هستند که راه های بهتری را برگزیده اند، استقلال و مناعت طبع خود را پاس داشته اند، زنجیر از پای ابتلاتات انزجارآور خود گشوده اند و پای در راه حذف سانسور نهاده و مقاومت کرده و جزیی از رنج کانونیان وفادار را به جان خریده اند؟ اگر هستند به ما نشانشان دهید. ما می خواهیم آنها در پرده نمانند، اصالت کارشان به نیرویی واقعی تبدیل شود و در میان دودوزه بازان جای نگیرند. بند ۷ منشور ما میگوید کانون نویسندگان ایران مستقل است و بند ۹ نیز میگوید کانون میتواند با اشخاص و نهادهایی که
همکاری با آنها با اصول مواضع کانون مغایر نباشد در زمینه های حقوق، اهداف و آرمان های منشور همکاری کند. ببینید چه کسانی ما را به انزوا گرایی، تندروی، پرخاشگری و تکرار راه و روش همیشگی متهم میکنند: بی عملانِ سطحیِ وابسته و زیاده گوی و کسالت بار.
سیدعلی صالحی
به دو شرط!
"یک عده مرده اند، یک عده پیر و خسته، یک
عده منزوی، یک عده به هجرت. ... !"
به باور معاونت وزیر چنین کانونی تازه باید "پوست هم بیندازد"... "چشم!" فقط دو شرط دارد:
با نظر به باور شما که همه با هم یا مرده یا پیر و خسته یا منزوی و مهاجر، دیگر چه مانده از این کانون که باید پوست هم بیندازد. به زحمتش نمیارزد.
کانون مهیای پوست اندازی مطلق است، اما از آنجا که دیگر به باور شما چیزی در چنته ندارد، لطفا مردگان ما را زنده کنید، پیران خسته ی ما را شفا دهید، اهل انزوا را از خانه به خیابان بخوانید، و سفر کردگان را تضمین دهید که برگردند. در صورت اجرای چنین آرزویی کانون از پس قریب به چهل سال و اندی بلوغ فرهنگی دوباره به دنیا میآید. اما از آنجا که رشد چنین صنف هایی بسیار آرام و صبور امکان پذیرد، چهل سال و اندی طول میکشد تا دوباره بالغ شده و به سن و سال پوست اندازی برسد این وهله به آزمونش میارزد. ببینیم پوست انداختن چه حس و حالی دارد. فقط به همین دو شرط...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر