عباس جوادی – آنچه كه در زير ميخوانيد ترجمه كامل و فارسى نامه تاريخى يوزف و. استالين رهبر حزب كمونيست شوروى به سید جعفر پيشه ورى رئيس فرقه دمكرات آذربايجان (ايران) و براى مدت يك سال نخست وزير حكومت اين فرقه در تبريز بود كه چهار سال بعد از اشغال شمال ايران توسط ارتش سرخ در سال ١٣٢٠ (١٩٤١) در ٢١ آذر سال ١٣٢٤ تاسيس و پس از يك سال متلاشى شد كه در نتيجه صد ها نفر از كادرهاى فرقه ازجمله خود پيشه ورى به شوروى پناهنده شده و صد ها نفر ديگر فرارى شده و يا به قتل رسيدند.
تاريخ نامه هشتم ماه مه ١٩٤٧ (١٣٢٦) يعنى حدود پنج ماه بعد از سقوط حكومت فرقه و فرار رهبران به شوروى است يعنى هنگاميكه استالين اين نامه را مينوشت پيشه ورى در باكو بود.
در اين نامه، استالين علل خروج نيروهاى شوروى از ايران را به پيشه ورى توضيح ميدهد. باور عمومى بر آنست كه فرقه دمكرات زير سايه ارتش اشغالگر شوروى بر سر كار آمده بود و با خروج آنها از ايران قدرت ايستادگى را ازدست داده متلاشى شده است.
اين نامه كه جزو اسناد «فوق العاده محرمانه» حزب كمونيست بود پس از فروپاشى اتحاد شوروى در دسترس عموم قرار گرفت. نسخه اى از اين نامه كه اصلش به روسى است در اختيار مركز «مطالعات جنگ سرد» موسسه «وودرو ويلسون» واشنگتن قرار گرفت و از سوى ولاديسلاو م. زوبوك به انگليسى ترجمه شد (اين لينك را كليك كنيد) و آنگاه از سوى عباس جوادى به فارسى ترجمه شد كه هم اكنون در سايت «چشم انداز» منتشر ميشود. مشخصات اصل روسی سند درآرشیو وزارت خارجه روسیه:
AVP RF, f. 06, op. 7, p. 34, d. 544, ll. 8-9
به رفيق پيشه ورىتوضيح اينكه انشاء و تعابيرى از قبيل «دمكراتيك»، «اصلاحات»، «ارتجاع»، «نيروهاى پيشرو»، «آزاد سازى ملل و كشورها از طرف شوروى» و يا «جنبش هاى آزاديبخش ملل» كه در اين نامه از سوى استالين بكار ميرود در مقايسه با فجايع و جنايات دوره استالين كه هم خود او و هم اطرافيانش مانند لاورنتی بريا و مير جعفر باقراوف شخصا و يا من غير مستقيم نسبت به ميليونها نفر از مردم خود اتحاد شوروى روا داشته اند، نه فقط بطور حيرت انگيزى رياكارانه بلكه حتى بيمار گونه جلوه ميكند.
بنظر ميرسد شما دربررسى وضع داخلى ايران و همچنين بُعد بين المللى مسئله دچار اشتباه شده ايد.
اولا: شما ميخواهيد تمام خواست هاى انقلابى خلق آذربايجان فورا برآورده شوند. و ليكن شرايط فعلى، تحقق اين برنامه را غير ممكن ميسازد. لنين خواست هاى انقلابى را بصورت خواست هاى عملى – تكرار ميكنم: بصورت خواست هاى عملى مطرح ميكرد و اين كار را زمانى انجام ميداد كه كشور در حال گذار از تجربه يك بحران انقلابى در اثر جنگى ناموفق با دشمنى خارجى باشد. اين وضع در سال ١٩٠٥ هنگام جنگ ناموفق با ژاپن و در سال ١٩١٧ هنگام جنگ ناموفق با آلمان موجود بود. اينجا شما ميخواهيد از لنين پيروى كنيد. اين، چيزى بسيار خوب و قابل تحسين است.
اما وضع كنونى ايران كاملا فرق ميكند. در ايران هيچ وضع عميقا انقلابى موجود نيست. در ايران تعداد كارگران كم است و آنها سازماندهى خوبى ندارند. دهقانان ايران هنوز فعاليت جدى از خود نشان نميدهند. ايران در حال جنگى بر عليه دشمن خارجى نيست كه باعث تضعيف دايره هاى انقلابى (حكومتى؟ -مترجم) از طريق يك شكست نظامى شود. نتيجتا در ايران شرايطى كه كارآمد بودن تاكتيك هاى سال هاى ١٩٠٥ و ١٩١٧ را تائيد كند موجود نيست.
ثانيا: مطمئنا اگر قواى شوروى در ايران باقى ميماندند شما ميتوانستيد روى موفقيت در امر خواست هاى انقلابى خلق آذربايجان حساب كنيد. اما ما ديگر نميتوانستيم نيروهاى شوروى رادر ايران نگهداريم و آن هم در وهله نخست بدين سبب كه ادامه حضور آنها در ايران بنياد سياست هاى آزادسازانه ما در اروپا و آسيا را مختل ميكرد. بريتانيائى ها و آمريكائى ها به ما گفتند اگر نيروهاى شوروى ميتوانند در ايران بمانند در آنصورت چرا نيروهاى بريتانيا در مصر، سوريه، اندونزى، يونان و بهمين ترتيب نيرو هاى آمريكا در چين، ايسلند و دانمارك نتوانند بمانند. از اين جهت ما تصميم گرفتيم نيروهارا از ايران و چين بيرون ببريم تا اينكه اين بهانه را از دست بريتانيائى ها و آمريكائيها بگيريم، جنبش آزاديبخش در مستعمرات را دامن بزنيم و بدين ترتيب سياست آزاد سازى خود را حق بجانب تر و موثر تر نمائيم.
ثالثا: با اين تفاسير در رابطه با وضع ايران ميتوان چنين نتيجه گيرى كرد: در ايران بحران عميق انقلابى وجود ندارد. در ايران اوضاع جنگى با دشمنان خارجى موجود نيست كه در نتيجه يك شكست نظامى ارتجاع تضعيف شود و باعث بحران گردد. تا مدتى كه قواى شوروى در ايران بودند شما فرصت دامن زدن به مبارزه در آذربايجان و سازماندهى يك نهضت گسترده دمكراتيك با خواست هاى همه جانبه را دارا بوديد. اما نيروهاى ما ميبايست ايران را ترك ميكردند و چنين هم كردند. آنچه در ايران ميبينيم چيست؟ ما در اينجا شاهد نزاعى بين حكومت قوام و دواير طرفدار انگليس ايران هستيم كه نماينده ارتجاعى ترين عناصر ايران هستند. قوام در گذشته هر قدر هم كه ارتجاعى بوده باشد، بايد امروزه براى حفظ خود و حكومتش بعضى اصلاحات دمكراتيك را انجام داده و حمايت نيروهاى دمكراتيك ايران را جلب كند. تاكتيك ما در چنين شرايطى چه بايد باشد؟ بنظر من ما بايد از اين نزاع استفاده كنيم تا اينكه از قوام امتياز بگيريم، از او حمايت كنيم تا نيروهاى طرفدار انگليس را منزوى نمائيم و زمينه اى براى ادامه دمكراتيزه كردن ايران را مهيا كنيم. تمام توصيه هاى ما به شما مبتنى بر اين تشخيص است. البته در پيش گرفتن تاكتيك ديگرى هم ممكن بود: تف كردن به همه چيز، قطع رابطه با قوام و با اين ترتيب تضمين پيروزى مرتجعين طرفدار انگليس. اما اين ديگر نه يك تاكتيك بلكه حماقت ميبود. اين درواقع خيانت به امر خلق آذربايجان و دمكراسى ايرانى ميبود.
رابعا: طورى كه شنيده ام شما ميگوئيد كه ما شما را ابتدا به عرش اعلا برديم و سپس به قعر ادنى پرت كرده به شما بى احترامى نموديم. اگر اين شنيده هايم درست باشد، براى ما جاى تعجب است. واقعا چه اتفاقى افتاده است؟ در اينجا ما تكنيكى را بكار برده ايم كه هر انقلابى با آن آشناست. در هر شرايطى كه شبيه شرايط امروز ايران باشد، اگر كسى بخواهد حد اقل معينى از طلب هائى را از حكومت بدست آورد، در آنصورت جنبش بايد به راه خود ادامه دهد، از خواست هاى حد اقل فراتر رود و خطرى (فشارى، -مترجم) براى حكومت ايجاد كند تا اينكه دادن امتياز از سوى حكومت تامين گردد. اگر شما خيلى پيش نميرفتيد در شرايط كنونى ايران نميتوانستيد به اهدافى (امتيازاتى، -مترجم) نائل شويد كه حكومت قوام امروزه ناچار به تامين آن است. قانون جنبش انقلابى همين است. بى حرمتى به شما اصلا و ابدا مطرح نيست. بسيار عجيب است كه شما تصور ميكنيد ما شما را آلوده به لكه ننگ و بى احترامى كرده ايم. بر عكس، اگر شما عاقلانه رفتار كنيد و با حمايت معنوى ما خواهان قانونى شدن وضع واقعى و فعلى در آذربايجان شويد در آنصورت هم آذرى ها و هم ايران به شما بعنوان پيشاهنگ جنبش مترقى و دمكراتيك در خاورميانه احترام خواهد گذاشت.
ى. استالين
صرفنظر از اين ادبيات و تعابير فريبكارانه كه حتى تا بعد از مرگ استالين عموما بر ادبيات كمونيستى جهان حاكم بود، ظاهرا نامه استالين نكات مهم زير را براى اولين بار از زبان خود استالين رسما تائيد ميكند:
يكم: استالین در عین حال که میگوید باقی ماندن نیروهای شوروی میتوانست بقای حکومت فرقه را تامین کند، اضافه میکند که نيروهاى شوروى از ايران بيرون رفتند زيرا غرب تهديد كرده بود كه در غير آن صورت آنها هم ميتوانند در كشور هائى نظير مصر و اندونزى بمانند. عنصر فشار غرب بر استالین برای بیرون بردن نیرو هایش از ایران بار ها تحلیل و مطرح شده اما تا جائیکه اطلاع داریم از سوی مقامات بلند پایه شوروی هرگز تائید نشده بود.
دوم: استالین مکررا تاکید میکند که که حکومت قوام را باید بهرحال در مقابل «دایره های طرفدار انگلیس» در ایران حمایت کرد تا امتیازات و «اصلاحاتی» که قرار است قوام انجام دهد واقعا عملی شود.
سوم: استالین تائید میکند که پیشه وری از رفتار رهبری حزب کمونیست شوروی ناراضی و شاکی بوده و بنظرش روسها او را ابتدا«به عرش اعلا برده بعد به قعر ادنی پرتاب کرده اند». اما ضمن تکذیب این نگرانی پیشه وری، استالین میگوید برعکس کوشش های پیشه وری و فرقه از این جهت نتیجه داده که در سایه این فعالیت های فرقه و پیشه وری، الان میتوان از حکومت قوام خواست اهداف و امتیازاتی را که قول داده است عملی کند. مدت ها ناظرین و تاریخنویسان گوناگون گفته بودند که یک انگیزه مهم روس ها در رها کردن پیشه وری و حکومت فرقه وعده امتیاز استخراج نفت در شمال ایران از سوی قوام السلطنه بود اما این نکته هم پیوسته از طرف روس ها تکذیب میشد اگرچه روس ها بلافاصله بعد از اشغال شمال ایران و چند سال قبل از حکومت پیشه وری سیصد کارشناس نفتی خود را بدون اطلاع حکومت ایران به شمال ایران فرستاده بودند. در عین حال این نامه استالین رسما تائید میکند که مسکو به حکومت فرقه بعنوان وسیله ای برای گرفتن امتیازات و رسیدن به اهداف خود مینگریسته است.
لازم به توضیح است که سیدجعفر پیشه وری تنها حدود یک ماه بعد از این نامه استالین (یازدهم ژوئن 1947) در یک تصادف ماشین سواری در آذربایجان شوروی به قتل رسید. اگرچه هیچ دلیل کافی و مشخصی در باره سوء قصد بودن این حادثه در دست نیست اما بعضی ها بر آنند که دستگاه اطلاعاتی شوروی از تصادف های رانندگی بخصوص در این راه برای قتل مخالفین خود استفاده میکرده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر