آقای معصومی «مزدور» چه کسی است؟
امیر صیاحی |
آقای معصومی من اگر جای مجاهدین بودم به
جای فشار آوردن از شما میخواستم ادامه ندهید. هرچه هماش میزنید بدتر
میشود. شما وارد بازیای شدهاید که جز سرافکندگی برای شما چیزی ندارد.
مجاهدین زرنگ هستند نگاه کنید چگونه مسئولانشان تحت نامهای مستعار مقاله
مینویسند و یک ریز فحش می دهند و از درج نام و عکس خود پرهیز میکنند و در
عوض شما و یا حسین مهدوی و بقیهای را که نقطهضعفهای زیادی پیش مجاهدین
دارید با اسم و عکس خودتان وسط میدان میفرستند. خودشان بهتر از شما به
مزخرفاتی که مینویسند واقفند که حاضر نیستند مسئولیت نوشتههاشان را
بپذیرند. شما را گوشت دم توپ میکنند.
شما خواستار روشن شدن ماهیت «دوستان مورد اعتماد» ایرج
مصداقی بودید. بعد از این که چند قسمت از نوشتههای من منتشر شد، به جای
پاسخ به آنچه نوشته بودم خودتان را به آن راه زدید و مقالهی دیگری تحت
عنوان «چرا این همه مزدور» انتشار دادید. شما که اینقدر مشتاق شناختن من
یا امثال من بودید چه چیزی نصیب تان شد؟ من که میدانم مجاهدین چگونه شما را
به نوشتن وادار می کنند.
شما در نوشتهی خود «چرا این همه مزدور...؟» نوشتهاید:
»بعد از بمبارانهای ویرانگر نیروهای نظامی آمریکا و
متّحدانش در عراق در فروردین 1382 که قرارگاههای مجاهدین را به ویرانه یی
تبدیل کرد و تلفات و ضایعات بسیاری به بارآورد و در دوران سخت و نفسگیر ده
ساله پس از آن، کسانی دست از مبارزه کشیدند و از سازمان مجاهدین جداشدند؛
از میان آنها، بودند کسانی که تن به ذلّت مزدوری رژیم سفّاک آخوندی سپردند.
امّا بخش بزرگی از «جداشدگان» نه تنها تن به ننگ مزدوری رژیم ندادند بلکه
در هواداری از سازمان پابرجا ماندند و در نشیب و فرازهای این دوران سخت
نیز، یار و پشتیبان سازمان بودند. بخشی از جداشدگان نیز، دست از مبارزه با
رژیم کشیدند و به کُنج عافیت خزیدند
http://www.hambastegimeli.com/index.php?option=com_content&view=article&id=45216:2013-10-31-07-20-56&catid=11:2009-09-22-08-59-59&Itemid=333#sthash.nNxpdRxx.amuCdZCR.dpuf
شما می گویید «بخش بزرگی از «جداشدگان» نه تنها تن به ننگ مزدوری رژیم ندادند بلکه در هواداری از سازمان پابرجا ماندند»
برخلاف ادعاهای کذب شما تا آنجا که می دانم در حدود ۷۰۰
نفر از مجاهدین پس از اشغال عراق و زمانی که ما در تیف بودیم از این سازمان
جدا شدند. از این تعداد بیش از دو سوم به ایران رفتند و بقیه با سختیها و
مرارتهای بسیار به اروپا رسیدند و یا تعداد اندکی همچنان در کردستان عراق
هستند. از کسانی که خود را به اروپا رساندند کمتر از انگشتان دست با
مجاهدین همکاری میکنند. یکی دو نفری از آنها قبلاً به همکاری با رژیم هم
تن داده بودند اما در این میان توسط مجاهدین با قیمت بیشتری خریداری شدند.
خوشحال میشوم شما یا رؤسایتان در مجاهدین و آنهایی که شما را جلو
میاندازند و اطلاعات غلط به شما میدهند نام کسانی را که مدعی هستید « در
هواداری از سازمان پابرجا ماندند و در نشیب و فرازهای این دوران سخت نیز،
یار و پشتیبان سازمان بودند» انتشار دهید. تا سیه روی شود هر که در او غش
باشد. دوره عوامفریبی و هوچیگری تمام شده است.
اما ادعای دیگرتان مبنی بر این که «بعد از بمبارانهای
ویرانگر نیروهای نظامی آمریکا و متّحدانش در عراق در فروردین 1382 که
قرارگاههای مجاهدین را به ویرانه یی تبدیل کرد و تلفات و ضایعات بسیاری به
بارآورد و در دوران سخت و نفسگیر ده ساله پس از آن، کسانی دست از مبارزه
کشیدند و از سازمان مجاهدین جداشدند» نیز دروغ محض است.
کسانی که از مجاهدین جدا شدند، یا شهروندهای بلوچ و غیر
بلوچ بودند که با حربهی کارکردن در اشرف و رفتن به اروپا و ... فریب داده
شده بودند، یا خلافکارهایی بودند که با فریب و وعده وعید به اشرف آورده
شده بودند و راه گریز نداشتند و دنبال فرصت میگشتند یا افرادی بودند که در
گذشته بسیاری از آنها در زندانهای مجاهدین در پروژههای «رفع ابهام» و
... به بند کشیده شده بودند و یا در نشستهای مختلف طعمه و ... مورد تحقیر و
شکنجه روحی قرار گرفته بودند و شرایط جدید برای آنها امکان گسستن را به
وجود میآورد. و یا کسانی همچون من که مدتها بود مسئله دار بودیم و راه
چارهای نمییافتیم. چرا که در گذشته امکان جدایی نبود. مسعود رجوی بارها
در نشستهای مختلف میگفت: هرکس نمیخواهد در روابط مجاهدین بماند
«بفرمایید ایران، نه مشت آهنین.» و مشتهایش را نشان میداد.
در «تیف» کسانی بودند که روزگاری به اعتراف مسعود رجوی
زرینترین صفحات تاریخ مقاومت مردم ایران را نوشتند. آنها قهرمانانی بودند
که بزرگترین فداکاریها را انجام داده و گاه در سختترین شرایط بیشترین
عملیاتهای نظامی داخله را انجام داده بودند.
من کسی بودم که در هر سرفصل تعهدات خودم را با خون امضا
میکردم و با جان و دل به مجاهدین باور داشتم و کوچکترین دریغی در بذل جانم
نداشتم. بیشتر سرم در لاکم خودم بود و سعی میکردم همانی باشم که مجاهدین
میخواستند. برای همین سالها در ستاد مرکزی مجاهدین بود که سقف اعتماد در
مجاهدین را میطلبد.
نشستهای طعمه و رفتارهای شنیعی که در این نشستها صورت
میگرفت مرا با چهرهی اصلی مجاهدین و رهبری آن آشنا کرد و نقاب از چهرهی
آنان افکند و مرا از آنها منزجر کرد. در آنجا بود که من با جنایاتی که
صورت میگرفت آشنا شدم و از نزدیک آن را لمس کردم و برایم غیر قابل باور
بود . تا مدتها گیج و منگ بودم و نمیتوانستم واقعیت را بپذیریم. با خودم
میگفتم این همان سازمانی است که من به عشق آن از همه چیز و حتی خانواده و
روابط عاطفیام گسستم؟ زندگی در اشرف پس از آن برای من جهنم بود. به خاطر
تسلط به زبان عربی و تردد در خارج از اشرف امکان فرار و رفتن به اردن را
داشتم. اما از مارک بریده و مزدور و ... میترسیدم. مسعود رجوی ما را با
این مارکها به گروگان گرفته بود. هنوز هم خیلیها را با این حربه به سکوت
واداشته است.
آقای معصومی نه در دفاع از خودم بلکه برای آن که نشان دهم
ادعاهای شما غیرواقعی است میگویم که به گواهی مسئولان مجاهدین و فرمانده
یگانمان «خواهر شیدا» من در دوران پراکندگی و بمباران آمریکاییها جزو
بهترین نفرات بودم. هم رانندهی خودروی زرهی بی ام پی وان بودم، همان اف
زرهی بودم ، هم توپچی بودم و بایستی تحت مسئولم در زرهی را جمع و جور
میکردم. پیشتر در دوران «مروارید» نیز به تصدیق فرماندهان مجاهدین من جزو
بهترین نفرات بودم.
آقای معصومی، مسعود و مریم رجوی بودند که جزو اولین نفرات و
پیش ار شروع بمبارانها فرار کردند و ما را در دهان گرگهایی چون مقتدا
صدر و حکیم و ... تنها گذاشتند. وقتی ما را ترک میکردند و تنها میگذاشتند
چه تضمینی بود که پس از سقوط صذام حسین نیروهای عراقی نریزند و ما را
قتلعام نکنند. ما در واقع شانس آوردیم. نیروهای عراقی و مزدوران رژیم در
آن ایام سازماندهی شده نبودند. بعد هم منافع آمریکایی و همکاری مجاهدین با
آنها باعث شد که جان ما حفظ شود. وقتی فرار میکردند و ما را تنها
میگذاشتند روی زنده ماندن یک نفرمان هم حساب باز نکرده بودند. مهدی سامع
که در سیمای آزادی از کیسهی خلیفه میبخشید و میگفت ما روی از بین رفتن
۹۰ درصد رزمندگان حساب کرده بودیم. تو را به خدا میبینید خجالت هم نمیکشد
خودش کنار زن و بچه و ... در پاریس نشسته و عشقاش را میکند و بعد
آروغهای انقلابیاش را برای ما میزند. البته شما هم دست کمی از او
ندارید. بیش از سی سال است در ساحل امن نشستهاید و کسانی را که زیر بمب و
آتش و گلوله و ... بودند و سالها در بدترین شرایط تیف به سر بردند مزدور و
... معرفی میکنید.
من از قبل به لحاظ خطی هم مشکل داشتم. سالها بود با خودم
درگیر بودم. چرا که به یقین رسیده بودم که سازمان به لحاظ خطی به بیراهه
رفته است و امکان عملیات ارتش آزادیبخش آنهم در عمق خاک ایران غیرممکن
است. می دانستم عملیاتی از جنس فروغ جاویدان آنهم با هدف سرنگونی ممکن
نیست. در این رابطه بارها مسعود رجوی در نشستهای درون تشکیلاتی عنوان
میکرد «من در نشستی که با سیدالرئیس (صدام حسین) داشتم بر روی عملیات
سرنگونی پافشاری میکردم اما سیدالرئیس رد کرد و اضافه کرد شما چریک هستید
در صورت عملیات و شکست باز هم میتوانید جبران کنید. تشکیلات خود را
مجدداً بازسازی و سازماندهی کنید. ما دولت هستیم. در این اوضاع و احوال در
صورت شکست این عملیات باید برویم و نمیتوانیم دیگر باشیم.
البته مسعود رجوی همان موقع هم دروغ میگفت. اگر صدام حسین
میگفت بروید ما امکان حمله و موفقیت نداشتیم. با ۴ هزار نفر نیرو در یک
جنگ کلاسیک در مقابل آن همه نیروی رژیم چه میتوانستیم بکنیم.
باز هم در یکی از نشستها مسعود رجوی عنوان کرد ما و همهی
ما باید صاحبخانه را به نقطهای برسانیم که درب را به روی ما باز کند و اگر
تا به امروز درب را به روی ما باز نکرده است کار نکردهی ما و شماست. او
با این حربهها ما را به درون خودمان سوق میداد تا اشکالات را در خودمان
ببینیم تا مبادا او و تحلیلهای غیرواقعی و خطرناکش را زیر سؤال ببریم.
در یک نشست دیگر که پس از ترور نصرت باهو و یحیی محمدی در
تالار بهارستان قرارگاه پارسیان برگزار شد در حین صحبتها یکی از بچههای
گارد گفت برادر اکثر «عارفی»ها ( مأموران عراقی) که با آنها بیرون
میرویم سؤال میکنند کی میروید؟ که همانجا مسعود سکوت خود را شکست و با
جوسازیهای معمول و آن هم با لحن تند گفت هر وقت، هر وقت گفتند کی میروید
بگویید ، بگویید هر وقت شما در را باز کنید. و از این پس جمع شما موظف هست
این پاسخ را به آنها بدهد . بچهها را در اینجا خاک کردیم آن هم در چند
قدمی مقر عارفی (عراقیها) که به آنها بگوییم ما بهای حفاظت از خود را با
خون خود میدهیم.
جالب اینجاست که مسعود رجوی به وضوح دروغ میگفت و جمع هم خبر از واقعیت ماجرا نداشت.
در جریان این ترور دو مأمور امنیتی عراق یکی کشته و دیگری
به شدت زخمی شده بود. به جز بچههای گارد جمعی که در آنجا بود خبر از
ماجرا نداشتند و من چون خود در گارد حضور داشتم و در درگیری حاضر بودم از
واقعیت امر خبر داشتم. تازه ربط این موضوع با عملیات سرنگونی چیست
نمیدانم.
حتی یادم هست در یکی از مناسبتهای سال نو کیفهای سامسونت
بین بچهها توزیع شد و عنوان شد که هدیهی رهبری است. در آن کیف دفترچهی
کوچکی بود که در صفحهی اول آن نوشته شده بود: «شما ساعت سین را مشخص
کنید». ما مجبور بودیم دائم گزارش نوشته و از نکردهی خود بنویسم.
نکردههایی که تماماً ذهنیتهای خودساختهی ما بود و کاملاً غیرواقعی. در
گزارشهایمان بایستی از پرداخت حداکثر رهبری مینوشتیم که ما را در امر
سرنگونی سهیم نموده بود. ما باید «ساعت سین» را تعیین میکردیم. باید اذعان
میکردیم که قبح پرداخت حداکثر رهبری را نگرفته بودیم. برای نشان دادن
صداقتمان ضروری بود خود را در گزارش به ته فاضلاب میبردیم تا باور کنند
که قبح این فضا را گرفته ایم. وقتی با خودم خلوت میکردم و احساس و عواطف
کورم را کنار میگذاشتم و با منطق به مسائل و آنچه میگذشت برخورد میکردم
به یقین میرسیدم آن چه را که نوشتم پوشالی بیش نبود. تنها برای خودشیرینی
و البته فرار از تیغ بود .
میبینید در چه مضحکهای گرفتار بودیم؟ باورتان میشود؟
باور کنید اگر من آنجا مانده بودم تا به حال به خاطر فشارهای روحی شدیدی
که تحمل میکردم سکته کرده بودم. و حالا شده بودم «مجاهد صدیق» و مسعود و
مریم کلی با اسم من نان میخوردند. چنانکه تاکنون از همین نام ها و جان ها
و خون ها نان خوردهاند. محال بود با شرایطی که داشتم زنده میماندم.
رهبری سازمان که در تحلیل خود صلح را طناب دار رژیم عنوان
می کرد و شعار مرگ بر جنگ و زنده باد صلح میداد حال برای حل گره استراتژی
خود شروع جنگ را به عنوان مبرمترین وظیفه میدانست. حتی در یکی از
نشستها عنوان کرد در نشستی که با «سید الرئیس» داشتم قول چتر هوایی
عملیات سرنگونی را داده است و به گونهای فضا ایجاد کرد که جمع حاضر به وجد
آمدند و مستمر دست می زدند. اما در آن جمع ، از رهبری سؤال نشد که چگونه
«سیدالرئیس» اجازهی عملیات نمیدهد و چگونه ما باید او را به این نقطه
برسانیم و اگر نرساندیم کار نکردهی ماست. در شرایطی که او اجازهی عملیات
نمیدهد چگونه قول چتر هوایی میدهد؟
در یکی از نشستهای درون تشکیلاتی خبر سقوط یک جت میراژ
۲۰۰۰ به هنگام آموزش در نزدیکی شهر مشهد روی میز رجوی گذاشته شد. او پس از
خواندن گزارش همان جا به «شریف» (مهدی ابریشمچی) گفت صبح با جزئیات روی
میز آنها (دولت عراق) بگذار. میراژ سرنگون شده جز آن دسته از جتهای جنگی
بود که عراق پیش از جنگ کویت برای درامان ماندن از تیررس نیرو هوایی آمریکا
به ایران فرستاده بود. رئیس کمیسیون صلح شورای ملی مقاومت کارش تحریک عراق
برای شروع جنگ بود! البته که عراق به دلایل گوناگون چنین توانی نداشت.
من مدتها بود فهمیده بودم ما را فریب میدهند. هیچ یک از
مواردی که مطرح میکنند حقیقت ندارد. من در ترددهایی که به خارج از اشرف
داشتم میدیدم که افسران عراقی هم ما را مسخره میکردند.
ماندن در عراق آنهم خلع سلاح شده، در زندانی به نام اشرف
را غلط میدانستم. هیچ آیندهای متصور نبود. میدیدم مسعود رجوی روی زندگی و
عمر ما تجارت میکند. نمیخواستم وسیله باشم. نمیخواستم به خودم و
دیگران دروغ بگویم.
من آموزش نظامی دیده بودم، مسعود رجوی مدعی بود در سال ۷۲
موشک «بند ر» را با تعیین مریم رجوی به عنوان رئیس جمهور مقاومت شلیک کرده
است. میدانستم موشکی که تا آن موقع یک دهه و تا کنون بیش از دو دهه از
شلیک آن گذشته اگر به هدف نخورد دیگر از جو خارج میشود. این موشک سرگردان
در دنیای لایتناهی دور خود میچرخد. نبایستی خودم را به حماقت میزدم. اگر
شما به لحاظ سیاسی هنوز قدرت درک آن را ندارید اما من به لحاظ نظامی داشتم.
مسعود رجوی همهی ما را سر کار گذاشته بود. مسئلهی او آزادی ایران نیست.
او فقط به دنبال آن است که خود را از مخمصه نجات دهد. او اگر فرمان خلع
سلاح هم داد به خاطر نجات جان ما نبود بلکه از جان خودش میترسید. او
میخواست جان خودش را نجات دهد. او میدانست اگر یک تیر از جانب ما علیه
«امپریالیسم جهانخوار آمریکا» در برود، او بایستی بهایش را به سختی پس
بدهد. او میدانست آمریکا دست از سر او بر نمیدارد تا به مجازاتش نرساند
آرام نمیشود. او میدانست در دنیای پس از ۱۱ سپتامبر از این کارها نمیشود
کرد. مسعود رجوی برای جان خودش چانه میزند و نه نجات رزمندگان ارتش. الان
میبینید کوچکترین ارزشی برای جان کسانی که در لیبرتی گیر افتادهاند قائل
نیست. کوچکترین ارزشی برای جان آنهایی که در اشرف کشته شدند هم قائل
نبود.
اما اجازه دهید در مورد هواداران و اعضایی که به قول شما بعد از حملهی آمریکاییها جدا شدند اما «پابرجا» ماندند روشنگری کنم.
محمد خدابندهلویی یکی از کسانی که کنج عافیت ننشسته
یکی از آنها که هماکنون در سایت آفتابکاران مقاله مینویسد محمد خدابندهلویی است.
او پس از حملهی نیروهای رژیم به اشرف در سال ۸۸ در اثر ترس
و واهمه از مجاهدین و «اشرفی» ها برید و خود را به نیروهای عراقی یعنی
قاتلان «اشرفیها» تسلیم کرد و در هتلی که در بغداد تحت نظر وزارت اطلاعات
رژیم بود اسکان داده شد و از طریق کمیسیاریای عالی پناهندگان برای رفتن به
اروپا پیگیر کارش شد.
البته میدانم او مزدور رژیم نبود و مثل بقیه مجاهدین مصیبت
هم زیاد کشیده بود. الان هم من برخلاف مجاهدین چنین انگی به او نمیزنم.
اما از نظر مجاهدین خائن به تمام معنا بود کسی که درست پس از جنایت دولت
عراق مجاهدین را ترک کرده و تسلیم شده بود. او برای جدا شدن از مجاهدین
بدترین زمان را انتخاب کرده بود.
از همان عراق با ایرج مصداقی تماس گرفت. از دوران زندان او
را میشناخت. یادم هست چه چاپلوسیهایی که از او نمیکرد. من از آنجایی که
در منزل ایرج مصداقی و در کنار او زندگی میکردم و در جزئیات زندگی و
روابط او از نزدیک قرار داشتم متوجهی این ارتباط شدم. ایرج چیزی را پنهان
نمیکرد. هیچ کار پشت پردهای نداشت.
چند بار به ایرج گوشزد کردم که افرادی نظیر محمد
خدابندهلویی فرصتطلبهایی هستند که به موقع از پشت خنجر خواهند زد.
اتفاقاً یکی از زندانیان سیاسی سابق که از نزدیک خدابندهلویی را میشناخت و
من در ارتباط مستمر با او بودم چند بار به من گفت این فرد درستی نیست
لطفاً تو هم به ایرج بگو که او فرصتطلب است و به دنبال سوءاستفاده از
موقعیت اوست. به او بگو که دچار احساسات نشود و حواساش را جمع کند.
میدانم او خودش هم همین حرفها را به ایرج میزد.
بارها به ایرج توضیح دادم این فرد اگر فرصت طلب نبود در
سالهای گذشته با ما جدا میشد و به «تیف» می آمد. آن موقع هم به خاطر
همین فرصتطلبی در «اشرف» و روابط ماند. چرا که فکر میکرد امکانات اشرف
بهتر از «تیف» است که ما سالها در آنجا در چادر زندگی میکردیم. او مثل
خیلیهای دیگر که به خود من گفتند فکر میکردند که عنقریب همهی اعضای
سازمان به اروپا و آمریکا منتقل میشویم چرا تا زمانی که در عراق هستیم
مارک بریده و مزدور بخوریم و در بدترین شرایط در چادر زندگی کنیم. در
«اشرف»میمانیم و همراه با مجاهدین به خارج اعزام میشویم. خیلیهایی که
در «اشرف» ماندهاند همین نکته را به من میگفتند. بعضیهایشان حتی در
رویاهایشان رفتن به کشورهای خارجی را هم رقم میزدند. امروز آنها همچنان
در لیبرتی اسیر هستند و چه بسا رنگ اروپا را هم نبینند و در همانجا به خاک
سپرده شوند.
با این حال ایرج بارها در پاسخ به هشدارهای من گفت برای من
مهم نیست او با چه هدفی به من نزدیک شده است. مهم این است که دستش را به
سوی من دراز کرده و دست دراز شده را نباید پس زد. او میتوانست دستش را به
سمت رژیم دراز کند. همینقدر هم مثبت است و بایستی به او کمک کنم. در ثانی
او با من نان و نمک خورده است روا نیست حالا که نیاز به کمک دارد و دستش را
دراز میکند پس بزنم. بقیهاش مهم نیست که چه پیش خواهد آمد. بگذار او نمک
ناشناسی کند اما من باید به وظیفهی خودم عمل کنم.
میدیدم که محمد خدابندهلویی وقت و بیوقت با ایرج تماس
میگرفت و تقاضای کمک میکرد. هربار که بمبی در عراق منفجر میشد
درخواستهای او با التماس همراه میشد. من حضور داشتم، میدیدم، میشنیدم.
و هر بار با ناراحتی به ایرج درمورد او و امثال او هشدار
میدادم همین فرد خرش که از پل بگذرد دیگر تو را نمیشناسد. دلم برای ایرج
میسوخت. زندگی او را میدیدم. او در پاسخ میگفت عیبی ندارد من به خاطر
سلامت خودم به او کمک میکنم. او میگفت من این آدمها را بهتر از تو
میشناسم. بارها از کسانی که کمکشان کردم لطمه خوردم اما مهم نیست نباید
انسانیت و کمک به دیگران را تعطیل کرد. این توجیهات ما را از درون خراب
میکند.
چقدر ایرج پیگیر کارش شد، از طریق کانالی به وزیر امور
خارجه لهستان که ریاست اتحادیه اروپا را به عهده داشت متوسل شد. من در اتاق
ایرج بودم وقتی محمد خدا بندهلویی به او خبر داد که از طرف سفارت لهستان
او را خواستهاند. همان موقع به ایرج گفتم ای کاش کسی هم زمانی که ما نیاز
داشتیم اینجوری پیگیر کارمان بود و دلگرم به جایی بودیم.
سرانجام کار او درست نشد. ظاهرا تصمیم گیری اتحادیه اروپا
بود که کسی را نپذیرند. خدابندهلویی هم صبر و طاقت از دست داد و پذیرفت که
دولت عراق از سفارت رژیم برای او پاسپورت ایرانی و بلیط سفر به ترکیه
بگیرد. او به این ترتیب به ترکیه رفت و در آنجا باز هم به ایرج متوسل شد.
تقاضای کمک مالی داشت.
آقای معصومی اطلاعیهی کمیسیون امنیت شورای ملی مقاومت علیه
احسان بیدی را دیدهاید جرم او این است که پاسپورت رژیم را که دولت عراق
برایش تهیه کرده داشته و با آن مسافرت کرده و به آلبانی رسیده است. عین
همین پاسپورت را محمد خدابندهلویی که امروز به اورسوواز هم میرود و در
سایت آفتابکاران هم مقاله مینویسد دارد. پاسپورت او را هم دولت عراق از
رژیم گرفت. با همین پاسپورت از عراق خارج شد و به ترکیه آمد.
من به ایرج گفتم به کسی که تن به پاسپورت و بلیط رژیم داده
نباید اعتماد کرد. چنین شخصی در صورت لزوم تن به هر خودفروشی خواهد داد.
اما ایرج میگفت برای این که مبادا در ترکیه به مصیبتی گرفتار شود بایستی
به او کمک کرد. مهم نیست در آینده چه می کند. وظیفهی ما کمک به اوست.
او از ایرج تقاضای ۱۶۰۰ دلار کرد. و یک ربع بعد وقتی ایرج
۱۶۵۰ دلار به حساب او در ترکیه واریز کرد من در سنتروم Kista شیستا در
استکهلم همراه ایرج بودم. از طریق وسترن یونیون پول را به حساب او ریخت.
آقای معصومی، ایرج مصداقی ماشین شخصی ندارد و برای خرید
مواد غذایی تخفیف خورده من و او از این فروشگاه به آن فروشگاه میرفتیم تا
مواد را کمی ارزانتر بخریم. گاه در سرمای ۱۰ – ۲۰ درجه زیر صفر این کار را
انجام میدادیم. آیا او نمیتوانست با این پول لااقل یک ماشین دست دوم برای
خودش بخرد؟ نمیتوانست دست زن و بچهاش را بگیرد به مسافرت برود؟ شرم
نمیکنید چنین کسانی را مزدور اطلاعات و ... میخوانید؟ وجدان هم دارید؟
شرافت هم دارید؟
خدابندهلویی آن موقع از مجاهدین تقاضای کمک نمیکرد چون
میدانست مجاهدین به خون او تشنه هستند و صنار هم به او کمک نخواهند کرد
برای همین دستش را پیش ایرج و امثال او دراز میکرد. حتی میدانم او برای
خروج از آن شرایط به سعید جمالی و ... متوسل شده بود. مواضع همهی این
افراد را هم میدانست.
محمد خدابندهلویی وقتی به یونان رسید هم دائم با ایرج مصداقی و همسرش در تماس بود و از آنها کمک میخواست و ....
من همهی این وقایع را از نزدیک شاهد بودم. او به محض این
که پایش به هلند رسید ترددهایش به «اورسورواز» و ... شروع شد. و یکی از
کسانی است که از ماندن مجاهدین در عراق و در اشرف و لیبرتی حمایت میکند و
از دشمنان کمپین انتقال ساکنان لیبرتی به کشور ثالث است و به عاطفه اقبال و
... ناسزا میگوید. وقاحت را میبینید؟
باور میکنید او خودش پس از حملهی عراقی ها به اشرف، جانش
را برداشته فرار کرده و با کمک عراقیها و رژیم به ترکیه آمده و با پول
ایرج مصداقی به یونان رسیده و حالا کسانی را که میگویند برای انتقال
شرافتمندانه افراد لیبرتی به کشور ثالث مبارزه میکنند در خدمت رژیم و
مزدور اطلاعات و ... معرفی میکند. برایتان شنیدن این حرفها عجیب نیست؟
این فرد یکی از کسانی است که امروز سینه چاک رهبری مجاهدین و
دشمن ایرج مصداقی شده است. آیا نباید به مجاهدین و هوادارانشان شک کرد؟
این همه بی چشم و رویی را شما چگونه معنی می کنید؟ آیا چنین کسانی حرمت کسی
یا چیزی را نگه می دارند؟
خدابندهلویی به این ترتیب دوباره پایش به اورسورواز و
مراسمهای مجاهدین باز شد و یکی از کسانی که پیگیر جمعآوری امضا از
زندانیان سیاسی علیه ایرج مصداقی بود همین فرد است.
وقتی اسماش را در بیانیه علیه ایرج مصداقی دیدم، وقتی از
بچهها شنیدم که او چگونه پیگیر امضاگیری علیه ایرج مصداقی بوده دلم
میخواست به ایرج مصداقی بد و بیراه بگویم که دست او را گرفت و کمکش کرد
اما میدانستم فایده ندارد. ایرج از قبل هم پاسخ من را داده بود.
مجاهدین حالا به خدابندهلویی و امثال او نیاز دارند. چنین
کسانی را به عنوان «زندانی سیاسی از بند رسته» رنگ میکنند و به ناآگاهان
عرضه میکنند. آیا با توضیحی که دادم شما شرافتی در امثال خدابندهلویی که
در اطراف مجاهدین زیاد هستند میبینید؟
سال گذشته طی دو ماهی که ایرج در بیمارستان بستری بود من هر
روز کنارش بودم، میدیدم که از درد چگونه به خودش می پیچید و تزریقهای
متوالی مورفین هم جوابگو نبود. فشارخونش روی ۵ بود. دائم زیر سرم بود و
انواع مداواها، اما در همان وضعیت پیگیر کار امثال او بود. و در مورد
ترورهای هستهای و بیگناهانی که رژیم به این اتهام دستگیر کرده بود
نیمههای شب مقاله مینوشت. من کامپیوترش را اینطرف و آنطرف میکردم. من
کمک اش می کردم و هر روز پیش اش بودم و می دیدم. اینها را میگویم که فرق
آدمها را نشان دهم. فرق کسانی که از حقیقت دفاع میکنند و کسانی که
مزورانه به آنها تهمت میزنند.
سید محمد سیدی یکی از زندانیان سیاسی از بند رستهی قهرمان
یادم هست فردی به نام سید محمد سیدی از زندانیان سیاسی سابق
که در ترکیه پناهجو است دائم برای دریافت کمک با ایرج تماس میگرفت و من
از نزدیک در جریان کمکهای ایرج به او بودم. هر وقت شاعر میهن مان خانم
مینا اسدی را میبینم او هم با خشم از بی چشم و رویی سیدی یاد میکند. چون
او هم در جریان محبتهای ایرج به این فرد بود و از طریق ایرج او را شناخته
بود.
همان موقع که ایرج بستری بود سیدی تقاضای کمک مالی کرد،
بماند که پیشتر بنیاد برومند به خاطر شناختی که از ایرج دارند مخارج درمان
او در بیمارستان آنکارا را پرداخته بود. چه کمک هایی از طریق دوستانش در
اختیار او گذاشت. تازه این بخش کوچکی از کمکهایی است که از طریق ایرج در
اختیار او قرار گرفت و من در جریان آن هستم. بقیهاش را خدا میداند.
ایرج در آن موقع به سختی راه میرفت و تحت عملهای جراحی پی
در پی بود. مبالغه نمیکنم اگر خواستید میتوانم پروندهی پزشکی او در آن
مقطع را که یک کپیاش را دارم منتشر کنم.
با این حال در همین شرایط ایرج ۸۰۰ دلار برای سیدی جمع کرد
و از پسرش خواست که از طریق وسترن یونیون برای او حوله کند. البته ایرج به
فرد دیگری هم در همین شرایط کمک کرد.
چند وقت بعد ایرج به لندن رفت و برگشت. با ناراحتی از
«زندانی از بند رسته»ای میگفت که خانهی ۶۰۰ هزار پوندی خریده بود اما
با وجود درخواست سیدی حاضر به کمک اندک به او نشده بود.
دو سال پیش بود که در ترکیه زلزله آمد خانم مینا اسدی در
سرما خودش بیرون سنتروم شیستا ایستاده بود و از ایرانیان یک تنه ۱۵ هزار
دلار پول برای کمک به پناهندگان زلزله زده در ترکیه جمع آوری کرد. ایرج هم
حضور داشت. بخش زیاد پولها را ایرج مصداقی به همین سیدی داد که بین
پناهندگان پخش کند.
همین محمد سیدی و همان «زندانی سیاسی سابق» کسانی هستند که
علیه ایرج مصداقی به عنوان «زندانی از بند رسته» بیانیه امضا کرده اند. من
نام آن زندانی را نمیدانم. وقتی به ایرج گفتم سیدی فلان فلان شده هم جزو
امضا کنندگان است او خندید و گفت او که هیچ، کسی که حاضر نشد بهش کمک مالی
کند هم جزو امضا کنندگان است. حالا علیه من با هم رفیق شدهاند.
من داستان تعداد دیگرشان را نیز که ایرج به صورت جانی و
مالی و ... بهشان کمک کرده و در ذهن کمتر کسی می گنجد شنیدهام اما چون
شاهد نبودم و دقیق در جریان نیستم نمی گویم. امیدوارم روزی خود ایرج در این
مورد توضیح دهد. اما این دو را چون خودم از نزدیک در جریان بودم توضیح
دادم.
آقای معصومی آنهایی که اطراف مجاهدین هستند را چنین کسانی
تشکیل میدهند. مطمئن باشید موقعاش که برسد به مجاهدین هم رحم نخواهند
کرد.
با توجه به مقالهی شما، محمد خدابندهلویی «مزدور» نیست و
در زمرهی کسانی است که «نه تنها تن به ننگ مزدوری رژیم ندادند بلکه در
هواداری از سازمان پابرجا ماندند و در نشیب و فرازهای این دوران سخت نیز،
یار و پشتیبان سازمان بودند.»
من توصیف شما در مورد او را میپذیرم و قبول میکنم که «کنج
عافیت نخزیده»، از او بخواهید جریان نشست خودش در «اشرف» را وجداناً و
بدون کم و کاست تعریف کند. توضیح دهد که چه فحشها و تحقیرهایی نصیب او شد.
چه تهمتهایی به او زده شد و ... آنوقت اگر آن نشست را «هولناک» دیدید، یک
عذرخواهی از خوانندگانی که فریب دادهاید بکنید. من و ما نیازی به
عذرخواهی شما نداریم. برای من و ما همین که در مقابل مردممان رو سفید
باشیم کافی است. خدا میداند مجاهدین چقدر کاغذ و دستخط از او در دست
دارند.
در ضمن او در «اشرف» که بود در یک اقدام اعتراضی علیه
مجاهدین «اعتصاب غذا» هم کرده بود، خوب است دلیل آن را از خودش بپرسید و
این که چرا امروز برای بازگرداندن «اشرفی»ها اعتصاب غذا نکرده اما علیه
زورگویی رهبری مجاهدین در اشرف اعتصاب غذا کرده بود؟ مجاهدین مدعی شده اند
اعتصاب غذا دفاع از «مدنیت» است. از آن ها بپرسید در اشرف وقتی کسی اعتصاب
غذا علیه مجاهدین میکرد نشانه چه بود؟ دو نمونه اش را من گفتم.
چنانچه قبلا هم گفتم و خودتان را به کری و کوری زدید کسی در
بهشت اعتصاب غذا نمیکند. آقای معصومی کار خراب تر از آن است که فکرش را
بکنید شما بیخود خودتان را نخود این آش کردهاید.
آقای معصومی این روزها هر وقت واژهی زندانی سیاسی و
«زندانیان سیاسی از بند رسته» را در ادبیات مجاهدین میشنوم از خشم به خودم
میپیچم و یاد نشستهای اشرف میافتم. حتما محمد خدابندهلویی یادش هست.
اگر ذرهای شرافت در وجودش باشد آن چه را که میگویم خودش بهتر و بیشتر
تشریح میکند. زندانی سیاسی در مناسبات مجاهدین وقتی حرف جدی داشت خوره
مناسبات معرفی میشد.
مسئولان نشست خیلی صریح و بدون تعارف عنوان میکردند آنها
تفالهای بیش نیستند. اگر آدمهای درستی بودند حتماً با بقیه رفته بودند.
اینها تفالههای به جا مانده از کشتار های دهه ی شصت و به ویژه ۶۷ هستند.
تفالههایی که حتی لاجوردی از زدن آنها پرهیز نمود. حالا آمدند اینجا
طلبکاری می کنند.
خطاب به آنها گفته میشد بی شرفها، بی ناموسها بنویسید
در دستگیری و همکاری با بازجویان و زدن بچهها چقدر نقش داشتید؟ بنویسید
واداده بودید و خیانت کردید که زنده ماندید. همین اتهاهاتی را که امروز
متوجهی ایرج مصداقی میکنند در اشرف متوجهی همهی زندانیان سیاسی که به
مجاهدین پیوسته بودند میکردند.
به اعتقادم روی آوردن مجاهدین به زندانیان دههی ۶۰ که قبل
از این در تحلیل نهایی سازمان تفاله تعریف میشدند و گرفتن امضا از آنها
علیه ایرج مصداقی نوعی تجدیدنظر طلبی رهبری سازمان است که پیشاپیش آن را
تبریک میگویم. من از بکارگیری مستمر واژهی «تفاله» شرمنده هستم. اما این
یک واقعیت بود. به اعتقادم این ایرج مصداقی بود که باعث شد تفالههای دیروز
«زندانیان سیاسی از بند رسته » و «جان به دربردگان از کشتار ۶۷» امروز،
تعریف شوند. همهی آنهایی که پای این اطلاعیه مجاهدین را امضا کردند یک
تشکر به ایرج مصداقی بدهکارند. امروز اعلامیه شان را تحت عنوان «جامعه
زندانیان» انتشار می دهند. شما بهتر از من می دانید مجاهدین در دهه هفتاد
انجمن های متعدد صوری از ورزشکاران گرفته تا هنرمندان و ... درست کردند اما
هیچ موقع اجازه نمی دادند انجمن زندانیان سیاسی در تبعید هوادار مقاومت و
مجاهدین و ... تشکیل شود. چون مجاهدین و شخص مسعود رجوی دشمن زندانیان
سیاسی آزاد شده بودند.
آقای معصومی هر وقت فرصت کردید نگاهی در آینه کنید، کمی فکر
کنید، کلاهتان را قاضی کنید من و مایی که از عمر و جوانی و سلامتیمان
گذشتیم و به استقبال بزرگترین خطرها رفتیم و برای خروج از عراق هم در
سختترین شرایط کار یدی کردیم، در راه رسیدن به اروپا با مرگ دستهو پنجه
نرم کردیم، علف خوردیم، از بازارهای میوه، سبزیجات و میوههای لهیده را جمع
کرده و خوردیم، روزها گرسنگی کشیدیم، «مزدوریم» یا «شما»؟ شمایی که در
پاریس هرماه دستتان جلوی مجاهدین دراز است تا جیره و مواجبتان را با کلی
خفت و خواری و توسری تحویلتان دهند تا در چنین روزهایی به منتقدان مجاهدین
و رهبری آن حمله کنید و آنها را «مزدور» بخوانید و هر از چندگاهی برای
تأیید مجاهدین مقاله بنویسد. آیا روزی فکر میکردید به چنین سقوطی دچار
شوید؟ شما پول رنج و مشقت ما را میگیرید. شما نانتان را در غم و غصهی ما
میکنید و در دهان میگذارید. شما از شیرهی جان ما روزیتان را
میگذرانید. شرم کنید.
امیر صیاحی دسامبر ۲۰۱۳
|
۱۳۹۲ آذر ۳۰, شنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر