هجوم اعراب به ایران زمین
Arab invasion of Persia
Arab invasion of Persia
در بحث گذشته
اشاره شد که در ویرانسازی کسانی که در ایرانزمین، «تحمیل اسلام بر همه» را در دستور کار خود قرار دادند، هیچ تردیدی نیست اما برای زیر سئوال بردن حمله اعراب به ایران در عهد ساسانی، نباید تفسیرهای دلخواه خویش را به شاهنامه فردوسی چسبانده و به ابیات جعلی و الحاقی در آن خردنامه دخیل ببندیم.
...
در این قسمت به هجوم اعراب به ایران زمین میپردازم که در قرن هفتم میلادی از زمان ابوبکر شروع شد، در دوره عمر به اوج خود رسید و در زمان عثمان به سقوط کامل دولت ساسانی و کشته شدن یزدگرد سوم انجامید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پیشزمینههای حمله اعراب
اگر نخواهیم اینگونه مسائل را سطحی و سرسری برگزار کرده و با این نقل قول از تاریخ طبری و یعقوبی یا آن گفته از ابن اثیر و ابن بلخی سر و ته موضوع را بهمآوریم، میبایست پیشزمینههای حمله اعراب و پیامدهای آنرا دقیقتر بنگریم و به کلید واژههای آن اشراف نسبی داشته باشیم.
...
من به شماری از کلیدواژهها که از اهمیت بیشتری برخوردارند اشاره میکنم. بدیهیست شرح و وقایعنگاری دقیقتر در این بحث نمیگنجد.
جنگ ذوقار، جنگ زنجیر، جنگ پُل، جنگ بویب، جنگ قادسیه، جنگ مدائن، جنگ جلولا، جنگ نهاوند
...
تاریخ ایران بعد از اسلام از «فتح نهاوند» بدست اعراب، در حدود سال ۲۱ هجری (۶۴۲ میلادی) آغاز میشود که در دنبال «جنگ قادسیه»، «جنگ مدائن» و «جنگ جلولا»، شاهنشاهی ساسانی را زمین زد و هجوم اعراب به داخل ایران را آسان نمود.
البته هجوم اعراب به سرزمین ما خیلی جلوتر با زد و خوردهای کوچک سرحدّی، از قبیل جنگ ذوقار که نزدیک کوفه صورت گرفت، جنگ زنجیر (ذات السلاسل) و نبردهای بویب و پُل (جِسر) شروع شده بود.
هر کدام را اندکی توضیح میدهم تا به اصل بحث برسیم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جنگ ذوقار (یوم ذوقار)
در نبردی که در آبشخوری نزدیک کوفه (در ذوقار) بین سپاه خسرو پرویز و قبایل «بکر بن وائل» درگرفت، ایرانیان از اعراب شکست سختی خوردند و همین، زمینه ساز شکستهای بعدی و نهایتاً درهم شکستن یزدگرد سوّم (آخرین پادشاه ساسانی) شد.
جنگ ذوقار از این جهت برای اعراب اهمّیت داشت که برای نخستین بار توانستند سربازان یک پادگان ایرانی را شکست دهند و ابهت خسرو پرویز را بشکنند.
...
در جنگ ذوقار امیر قبیله «نُعْمان بن مُنذَر» (نعمان سوم=ابوقابوس) به دست خسرو پرویز کشته شد و همین سبب گشت تا دوستی دیرین اعراب با ایرانیان به دشمنی تبدیل شود. مداخلهٔ مستقیم خسرو پرویز در امور آنان، ناخوشنودی اعراب را قویتر کرد و ساسانیان یکی از مهمترین متحدان خود را از دست دادند و سوراخ بزرگی در پهلوی امپراتوری بوجود آمد بخصوص که گرایش اعراب «بنیلَخْم» به اسلام بر سر زبانها افتاد.
بنیلَخْم قبیلهای از اعراب مسیحی بودند که ایالت لَخْم را در بینالنهرین بنیاد گذاشتند و حکام آن معمولاً از سوی پادشاه ساسانی گمارده میشد. نُعْمان بن مُنذَر هم یکی از فرمانروایان بنیلَخْم بود.
القصه، داستان شکست ایران در نزدیکی پایتخت از قبایل عربی، چنان انعکاس عظیمی در تمام عربستان پیدا کرد که نقل تمام مجالس شد. این شکست تأثیر زیادی در فتوحات بعدی اعراب داشت. آنان برای نخستین بار توانسته بودند سربازان یک پادگان ایرانی را مغلوب کنند و شصتشان خبردار شد که سپاه امپراتوری شکست ناپذیر نیست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جنگ زنجیر (ذات السلاسل)
در جنگ زنجیر که «خالدبن ولید» (از سوی اعراب) و «هرمز» (از سوی ایرانیان) آنرا فرماندهی میکردند و به پیروزی اعراب انجامید، چندین بار شتر زنجیر بدست آمد.
در روایتی از نظر من غیر قابل اعتماد، اعراب نوشتهاند فرماندهان ایرانی پای بعضی از سربازان خودشان را زنجیر کرده بودند که فرار نکنند و از این جهت به آن جنگ زنجیر یا ذات السلاسل میگویند. هرمز فرمانده باتجربه و جنگ دیدهای بود و میدانست بستن پای سربازان آنها را در صحنه جنگ قفل کرده و از تحرک میاندازد و خردمندانه نیست.
اگر داستان زنجیر دروغ نباشد، شاید نوعی آرایش جنگی بوده که برای اعراب تازگی داشتهاست.
ممکن است زنجیر ها نه در جبهه جنگ، بلکه در پست های نگهبانی کاخ های پادشاهی استفاده شده، تا سربازان کاخ ها را رها نکنند.
جنگ زنجیر در سال ۱۲ هجری (۶۳۳ میلادی) در منطقه «حفیر» (یکی از مناطق مهم سرحدی ایران نزدیک خلیج فارس) اتفاق افتادهاست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جنگ پُل (جسر)
در جنگ پل یا جنگ جسر که سال سیزده هجری (۶۳۴ میلادی) بین ایران و اعراب به وقوع پیوست، اعراب پُلی از قایقها ساخته برای جنگ با ایرانیان از فرات گذشتند. «رستم فرخزاد» حاکم خراسان لشکری آراست و بفرماندهی «بهمن جادویه» (یا بهمن دراز ابرو)، به مقابله آنان فرستاد.
فیلهای جنگیای که در قشون ایران بود، باعث وحشت اسبهای اعراب شد و رَم کردند. اعراب مجبور شدند پیاده جنگ کنند. در این جنگ ایرانیان دست پیش را داشتند و اعراب شکست خوردند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جنگ بویب
یک سال بعد، سال چهارده هجری (۶۳۵ میلادی) «جنگ بویب» پیش آمد. بویب اسم نهری در نزدیک فرات بود.
فرمانده اعراب «مثنی ابن حارثه» و سردار سپاه ایران «مهران بن مهربنداد همدانی» بود که در کشاکش جنگ، به خاک افتاد و در پیامد آن نیروهای ایران پخش و پلا شدند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جنگ قادسیه
در همان سال یعنی چهاردهم هجری (۶۳۵ میلادی)، سپاه ایران و اعراب در سرزمین قادسیه (نزدیک کربلای کنونی) به جان هم افتادند. در جنگ قادسیه فرمانده سپاه ایران رستم فرخزاد کشته شد و پس از آن تاخت و تاز اعراب شدت گرفت و نیروهای ایران پراکنده شدند.
...
اگرچه در قادسیه اعراب به پیروزی رسیدند و نواحی جنوبی بینالنهرین را هم در اختیار گرفتند اما سالها طول کشید تا توانستند بر جای جای ایران مسلط شوند و این دلیلی جز مقاومت ایرانیان نداشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جنگ مدائن (جنگ تیسفون)
دو سال بعد از نبرد قادسیه (سال شانزدهم هجری = ۶۳۷ میلادی) پایتخت ساسانیان (تیسفون)، پس از یک محاصره کوتاه تسخیر شد و یزدگرد سوم به شمال شرق ایران گریخت. با سقوط این شهر و دیگر شهرهای مدائن پایتخت چهار صد سالهٔ ساسانیان بدست اعراب افتاد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جنگ جلولا
جنگ جلولا شدیدترین نبرد میان امپراتوری ساسانی و اعراب بود که در سال شانزدهم هجری (۶۳۷ میلادی) کمی بعد از فتح تیسفون روی داد. در این جنگ هم اعراب غلبه کردند. البته این پیروزی آسان بدست نیآمد. اعراب هفت ماه منطقه جلولا را محاصره کردند. شمشیرها کشیدند و خونها ریخته شد تا توانستند آنجا را که راه ورود به فلات ایران بود بگیرند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جنگ نهاوند
جنگ نهاوند سال ۲۱ هجری قمری (۶۴۲ میلادی) در نزدیکی نهاوند اتفاق افتاد. ابن اثیر مینویسد «اعراب آنرا را «فتحالفتوح» [پیروزی پیروزیها] نامیدند زیرا بعد از آن امپراتوری ساسانی فروپاشید و یزدگرد سوّم (آخرین پادشاه ساسانی) گریخت.
...
در دوران یزدگرد روابط ایرانیان با اعراب به واسطه مسائل و جنگهای کوچکی که پیشتر خسرو پرویز راه انداخت به هم خورده بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پراکنده گشت آن سپاه بزرگ...
خسرو پرویز ۳۸ سال آزگار، هر اسبی که داشت، تاخت و جنگهای بیهوده را بر ایرانیان تحمیل کرد. جدا از شکست در جنگ ذوقار (که پیشتر گفتم)، خسرو پرویز با بهرام چوبینه (سردار معروف خود) و بسطام (دائی خود) و هراکلیوس (امپراتور بیزانس) هم درافتاد که به خرابی شهرها و شکستهای سخت و کشته شدن سرداران نامی و ناخشنودی مردم و بزرگان مملکت منجر گشت.
بار سنگین این نبردهای بی حاصل طبق معمول بر دوش مردم محروم بود که همیشه مرغ عزا و عروسی بودند، هم بار مالی جنگ بر دوششان بود و هم در آتش آن میسوختند و فرزندانشان کشته و زخمی میشدند. بگذریم که جنگ تولید کشاورزی را کاهش میداد و راههای بازرگانی را هم ناامن میکرد.
...
مشکل یکی دو تا نبود. طغیان رودخانههای دجله و فرات بر مشکلات افزود و توی سر کشتزارها و مناطق مسکونی زد. خسرو پرویز نیز به دستور پسرش (شیرویه=قباد دوم) کشته شد که پیآمدهای وخیمی داشت.
در پی قتل خسرو پرویز خیلیها به تخت پادشاهی خیز برداشتند اما با توجه به ویرانیها و پریشانیها نتوانستند کشور را سامان دهند. پوراندخت و آذرمیدخت (دختران خسرو پرویز هم) کنار گذاشته و یا کشته شدند...
شیرویه بعد از کشتن پدرش (خسرو پرویز) برادرکشی راه انداخت. بلای طاعون هم از راه رسید و از مردمان بلا دیده و جنگ زده قربانی گرفت. طاعون البته خود شیروّیه را هم بر زمین کوبید و او درگذشت. بعد از مرگش قرار شد «اردشیر» جای او بنشیند.
...
فرماندهی به نام «گراز» [در شاهنامه از او به نام «فرائین» یاد شده] پادشاهی اردشیر (جانشین شیرویه) را قبول نکرد و نافرمانی نظامی روی داد. خلاصه، اردشیر هم اوت شد و گراز به سلطنت رسید امّا وی به قدری ظلم کرد که دخلش درآمد.
پس از مرگ گراز، فردوسی صحنه را اینگونه به تصویر میکشد:
پراکنده گشت آن سپاه بزرگ
چو میشان که یابند ناگاه گرگ
...
با توجه به خطر اعراب که بیخ گوش ساسانیان بود، از این پراکندگی سپاه که فردوسی گزارش میکند، نمیتوان سرسری گذشت. شگفتا، قمر در عقرب و فاجعه در راه است، امّا پایتخت ساسانی حتی پادشاه ندارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی رهبری مملکت به داشتن تخمه باشد !
درست زمانی که اعراب برای حمله به ایران این پا و آن پا میکنند، رقابتها در مدائن به شدت وضع را آشفته کرده تا جائی که میان نیروهای خودی (سپاهیان رستم فرخزاد و فیروزان) جنگ در میگیرد، اعراب در نواحی مرزی سواد (عراق کنونی) دست به تاخت و تاز میزنند و مردم دست به دامن پایتخت (مدائن) یعنی تیسفون میشوند امّا کسی در تیسفون اعراب را جدی نمیگیرد. انگار هیچ اتفاقی نیافتاده است!
...
اینجا یک سئوال مهم پیش میآید:
در شرائط حسّاسی که «پراکنده گشت آن سپاه بزرگ / چو میشان که یابند ناگاه گرگ» ــ ایران درگیر چه مسائلی بودهاست؟
آیا واقعاً در این موقعیت ویژه، هیچکس نبوده که اوضاع را در یابد و میهن ما را نجات دهد؟ البته که بوده، پس چرا نجنبیدند؟ گیر کار کجا بود؟ پاسخ سادهاست.
شرط اساسی برای بدست گرفتن رهبری را نداشتند. یعنی چه؟ یعنی از تخمه ساسان نبودند !
به قول دکتر علی شریعتی مسأله تخمه موجب شد که ایران در یکی از حسّاسترین و بحرانی ترین لحظات تاریخش، بازی را به نفع اعراب ببازد.
...
وقتی رهبری مملکت به داشتن تخمه باشد، ناچار قلمرو انتخاب محدود به چند نفر است که آنها هم به جان هم افتاده یکدیگر را لت و پار میکنند، حتی شیرویه پدرش را از هم میدرَد.
اختلافات عمیق بین شاهزادگان، سرداران و طبقات مختلف مردم حاد شده و دخالت روحانیون زرتشتی (مغ ها) در همه شئون زندگی مردم، آنها را از روسای دینی زده میکند.
شبه موبدان قدرت و نفوذ پیدا کرده و در ریا و تعصب و دروغ و رشوه غرق بودند. سپاهیان و روحانیانِ اواخر دورهٔ ساسانی را پروایِ مملکتداری نبود و جز سودجویی و کامرانی خویش، اندیشهای دیگر نداشتند. مملکت بر لب بحر فنا رسیده بود و یک ضربت کافی بود که آن را به کام طوفان حوادث بیفکند.
پادشاهان ساسانی به مانویان و مهرپرستان و بودائیان... روی خوش نشان نداده و مزدکیان را بخصوص از دم تیغ میگذرانند.
در آن اوضاع و احوال، جامعه آبستن حوادث تازه و شرایط کاملا مهیا بود که یک حمله خارجی هر چند سامان نیافته، هرچند برهنه سپهبد برهنه سپاه بتواند فاتحه ساسانیان را بخواند و خواند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همیشه خروس نمیخواند
- با کشتار مزدکیان که مىتوانستند جانشین طبیعى و ایرانى دولت ساسانى باشند،
- با فرار (یزرگرد سوم) و گرایش خانوادههای اشکانی متحد ساسانیان به مهاجمین و،
- با روآوردن سواران دیلم به اعراب و قتل و اسارت بعضی از سرداران ساسانی ـ
مانع عمدهای در پیش مهاجمان عرب باقی نماند و ایران راحت در گلوى مهاجمان عرب فرو رفت.
...
همیشه خروس نمیخواند. گهی پشت به زین و گهی زین به پشت. تمدن ساسانی هم مثل هر تمدن و مدنیت دیگری ضعف و فتور داشت.
تبه گردد این رنجهای دراز
نشیبی دراز است پیش فراز
واقعش این است که ساسانیان اگرچه شکست خوردند اما درخشندگی کمی نداشتند. با همت آنان بود که اوستا جمع آوری شد و زبان ملی ارج و قرب پیدا کرد. «خدای نامه» یکی از کهن ترین کتب تاریخ ایران، آیین نامک. نامه تنسر. کارنامه اردشیر بابکان، شطرنج نامه، اندرزنامه آذرباد مهر اسپندان، یادگار زریران و... نشان از دوران ساسانیان دارد.
بخشی از زیباترین کارهای ایران در تمام موزههای جهان متعلق به دوران ساسانی است.
یک نکته را باید اضافه کنم.
در دوران ساسانی خط و کتابتی نبود که عموم مردم بدان بخوانند و بنویسند. درست است که خط اوستایی در میان مغان رایج بود اما بیشتر برای جمع آوری سرودهای زرتشتی به زبان سانسکریت به کار رفته بود.
چند جزوه کوچک (که متون دینی هستند) باضافه ترجمه وامق و عذرا از یونانی آنهم به نثر و... که از ساسانیان در در دسترس است در مقابل صدها کتب علمی و ادبی و فلسفی که یونان و رم (همدوره ها و رقبای ساسانیان) داشتند، توشه چندانی نیست و بهحساب نمیآید. یونان و رم برخلاف ساسانیان خط و کتابت داشتند.
نشان شب تیره آمد پدید
فردوسی میگوید با هجوم اعراب به ایران زمین، نشان شب تیره آمد پدید، امّا این همهی داستان نیست.
پرسش این است: شب چگونه از راه رسید و بر سر روز کوبید؟
در آخرین داستان شاهنامه که سرگذشت یزدگرد آمده، او به صورت یک آدم خسته و دل مرده به تصویر درمیآید. سیمای او بیجلال و بی صلابت و از آغاز، با نوعی طفره زنی از مبارزه جویی همراهاست.
با ورود سردار عمر (سعد ابن ابی وقاص)، به صحنه، ابتکار چندانی از یزدگرد نمیبینیم. و او مقابله با سردار عرب را به رستم فرخ زاد میسپارد.
...
آنگونه که فردوسی در شاهنامه آوردهاست، هنگامی که نماینده سعد ابن ابی وقاص (مغیره بن شعبه) به سراپردهی پُر زرق و برق رستم فرخزاد وارد میشود، بیاعتنا به آن جبروت سر هم بندی شده، فرشها را کنار زده، روی خاک مینشیند و...
چو شعبه به دهلیز پرده سرای
بیامد، بران جامه ننهاد پای
نشست از بر خاک و کس را ندید
سوی پهلوان سپه ننگرید
به رستم چنین گفت کای نیک نام
اگر دین پذیری علیک السلام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اگر نبود که سفیران را نمیکشند درجا اینان را کشته بودم
پیش از آنکه کار آن دو به جنگ بکشد، رستم فرخزاد، ضمن گوشه زدن به مغیره بن شعبه، سفره دلش را باز میکند و پای بخت و سرنوشت، (ستارگان) را به میان میکشد،
سپس میگوید اگر خود محمّد مرا به دین نو فرا میخواند، تردید نمیکردم و آنرا پذیرا میشدم، ولی در راستگویی کسانی که اکنون ندا و پیام این دین را برایمان آورده، تردید دارم.
مغیره به یزدگرد میگوید:
سه راه در پیش تو است یا اسلام بیاوری یا جزیه بپردازی و صاغر باشی یا آماده جنگ باش.
یزدگرد معنی کلمه صاغر را پرسید و او اینگونه پاسخ داد: صاغر به اصطلاح ما، آن باشد که در آن ساعت که جزیه میدهی بر پای خود ایستاده باشی و تازیانه بر سرت نگه دارند.
...
این برخورد زننده مغیره، از فحش هم بدتر بود و یزدگرد حق داشت برآشوبد.
آنطور که در تاریخ یعقوبی جلد ۲، صفحه ۲۶ و ۲۷، آمده، یزدگرد پس از اهانت فرستاده عمر توبره خاکی خواست و گفت (به نشانه تحقیر) بر سر رئیسشان بریزید و گفت اگر نبود که سفیران را نمیکشند درجا اینان را کشته بودم...
واکنش زشتتر یزدگرد که بر سر طرفهای گفتگو، خاک ریخت و آنان را تهدید کرد و خط و نشان کشید که چنین و چنان خواهم کرد رستم فرخزاد را مسئلهدار کرد.
در تاریخ یعقوبی (جلد دوم صفحه ۲۷) آمده که رستم از اینگونه برخورد یزدگرد با نمایندگان اعرابی که آماده، مسلح و مصمم در بیخ گوش مدائن نشسته بودند، بسیار ناراحت شد و گفت:
آخر، پسر زن حجامتگر را با پادشاهی چکار؟
...
رستم فرخزاد به مغیره بن شعبه میگوید که بازگرد و به سعد بن ابی وقاّص بگو که دلیرانه در جنگ مردن، برای ما ایرانیان، خوشتر آید تا اینکه دشمن را از خواری ایرانیان شادکام ببینیم
بگویش که در جنگ مردن به نام
به از زنده، دشمن بدو شادکام
گفته شده سعد بن ابی وقّاص که در قادسیه (سی کیلومتری جنوب کوفه) اردو زده و آماده درگیری با لشگر ایران بود، از طرف یزدگرد سوم، پیامی دریافت داشت مبنی بر این که چند نفر از مردم نیک اندیش و دانا را پیش ما بفرست تا با آنان گفتگو نموده، دلائل آمدن شما به این نواحی، و نیز صورت صلح و جنگ را با ایشان وارسی کنیم.
از سوی دیگر به نوشته بلاذری، عمر بن خطاب نیز به سعد بن ابی وقاص دستور داد قبل از جنگ، عدهای را نزد بزرگ پارسیان فرستد و ایشان را به آئین جدید دعوت نماید. بلکه جنگ لازم نشود. (فتوحالبلدان: صفحه ۲۰)
...
در اخبار الطوال صفحات ۴ و ۱۵۳ آمده، اعراب از یزدگرد مأیوس شدند امّا به عنوان آخرین اقدام در جهت جلوگیری از درگیری نظامی، چندین نوبت نمایندگانی پیش رستم فرخزاد فرستاده و او را به اسلام دعوت نمودند، امّا بعد از حدود ۵ ماه که دو سپاه در برابر هم صف کشیده و باب مذاکره باز بود نهایتاً کار به رویاروئی کشیده شد.
...
خلاصه، آتش جنگ درگرفت و رستم فرخزاد (همانطور که پیشبه برادرش هرمز ندا داده بود) در آن معرکه جان باخت. سپاه ایران نیز درهم شکست و شیرازهها از هم گسیخت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چو با تخت منبر برابر شود
رستم فرخزاد اگرچه قاتل آذرمیدخت است و این از شأن او میکاهد اما چون در مقابل مغیره بن شعبه و سعد بن ابی وقاّص میایستد قابل احترام است. وداع او با برادرش هرمز، آنجا که علاوه بر وقایعنمائی، پیشبینی میکند در جنگ قادسیّه جان میبازد تأمل برانگیز است.
چو با تخت منبر برابر شود
همه نام بوبکر و عمٌر شود
ز پیمان بگردند و از راستی
گرامی شود کژی و کاستی
به گیتی نماند کسی را وفا
روان و زبانها شود پر جفا
از ایران و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخنها به کردار بازی بود
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
تو را ای برادر تن آباد باد
دل شاه ایران به تو شاد باد
که این قادسّی گورگاه من است
کفن جوشن و خون کلاه من است
چنین است راز سپهر بلند
تو دل را به درد برادر مبند
...
پس از مرگ رستم فرخزاد، برادرش هرمز فرخزاد گزارش میدان جنگ را به یزدگرد سوّم میبرد.
در این جا با شاه گریان و نالانی روبرو میشویم که نمیداند چه باید کرد و هرمز به زبان طعنه به او میگوید تو که تخت کیان را با گریه و زاری شست و شو دادی!
بدو گفت چندان چه مویی همی
که تخت کیان را بشویی همی؟
هرمز فرخزاد به یزدگرد سّوم پیشنهاد گریز به خراسان را میدهد و وی ظاهراً برای جمعآوری سپاه و بازگشت به جنگ راهی آن دیار میشود.
...
یزدگرد پس از این تصمیم، ضمن نامههایی به کارگزاران خود در مرو و توس و خراسان از اوضاع گزارش میدهد.
هم آتش بمردی به آتشکده
شدی تیره نوروز و جشن سده
پراکنده گردد بدی در جهان
گزند آشکارا و خوبی نهان
نشان شب تیره آمد پدید
همی روشنایی بخواهد برید
...
یزدگرد که نتوانسته بود کاری از پیش برد به ولایت شرقیتر خراسان گریخت. مرزبان مرو حضور وی را گرامی نداشت و در صدد جانش بر آمد و دست آخر برگ زرد و پژمرده یزدگرد در «مرو» لگدمال شد.
کشته شدن یزدگرد به معنی سقوط کامل ساسانیان بود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تحلیلها تا اندازه زیادی یک جانبهاست
قدیمی ترین منبع عربی موجود که به شرح فتوحات مسلمانان پرداخته کتاب فتوحالبلدان بلاذری است.
الاخبار الطوال دینوری (مورخ ایرانی عربی نویس)، تاریخ یعقوبی و تاریخ طبری هم در شمار کتب قدیمی هستند که به تاریخ ساسانیان پرداختهاند.
منابع دیگری را هم میتوان نام برد. فارسنامه ابن بلخی هم بشکل عمدهای به تاریخ ایران پیش از اسلام پرداختهاست.
متاسفانه آثار قابل اعتنایی که ایرانیان پیش از اسلام درباره روابطشان با اعراب نوشته باشند در دست نیست. آن چه موجود است روایت کسانی است که بعد از اسلام، اینجا و آنجا شنیده و نقل کردهاند. به همین خاطر درباره روابط ایران و اعراب (و حوادثی که بعدها به شکست یزدگرد انجامید)، تحلیلها تا اندازه زیادی یک جانبهاست.
می بایست روایتها و گزارشهای تاریخی هر دو طرف را در دست داشته باشیم که نداریم. گزارشها بیشتر از طرف مسلمانان ارائه شده نه ایرانیانی که حمله اعراب را چشیده و مقاومت کرده بودند.
از این گذشته، آنچه در مورد هجوم اعراب به صورت مکتوب باقی مانده عموما منابع دست چندمی هستند که از روی آثاری اقتباس شده که بیش از یک قرن پس از وقوع حوادث، روی کاغذ آوردهاند. شرح این وقایع قبل از آنکه تاریخ باشند نقاّلی است و طی سالها از واقعیت فاصله زیادی گرفتهاند.
با اینحال از بررسی منابع به نظر میآید که تعداد سپاهیان ایران در جنگهای اصلی قادسیه و نهاوند بیشتر از سپاهیان اعراب بوده، ایرانیان با شجاعت جنگیدهاند و تا جای ممکن جلوی پیشرفت اعراب را گرفتهاند، و پس از شکست هم تلاش در کنار گذاشتن ترتیبات پرداخت مالیات را داشتهاند.
...
گفته میشود پاسخ ایرانیان در پذیرش حکومت اعراب یکنواخت و یکسان نبود و شمار زیادی از آنان از همان آغاز کار، دین جدید را با شور و شوق پذیرا شدند اما از جنگ قادسیه تا جنگ نهاوند هفت سال طول کشید و چنانچه ایرانیان راحت تسلیم میشدند اینهمه زمان لازم نبود.
بعدها هم که اعراب در ایران میخشان را کوبیدند و مستقر شدند نواحی غربی طبرستان و نیز کل ولایت گیلان تا یکی دو سده تحت سلطه آنان در نیامد.
از حمله اعراب به سرزمین ما دو قرائت متضاد وجود دارد. یکی از آنها چپاول مادی و معنوی ایرانیان توسط مهاجمین را پیش میکشد و دیگری صحبت از تاثیر گذاری اسلام و برخورد ملایم اعراب میکند. چه بسا حقیقت چیزی میان این دو باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بد را بد تر نبینیم
همزمان با ظهور فاشیسم ایتالیا و نازیسم آلمان، (زمان رضا شاه)، در ایران همدلی و همخونی با آریائیان بر سر زبانها افتاد و باستانگرایی یا «آرکائیسم» Archaism که از اواخر دوران قاجار در عرصهٔ فرهنگی، اجتماع و سیاست جامعهٔ ایرانی پدیدار گشته بود، بیش از پیش در دستور کار قرار گرفت و «از مؤلفههای جدید برای نوسازی ایران» به حساب آمد.
در حوزهٔ باستانگرایی پیشتر، آثاری ارائه شده بود.
- نامه خسروان (داستان پادشاهان ایران از آغاز آبادیان تا انجام ساسانیان توسط جلالالدین میرزا قاجار (فرزند پنجاه و هشتم فتحعلی شاه)،
- مکتوبات کمالالدوله (سه مکتوب) توسط میرزا فتحعلی آخوندزاده، و
- آیینهٔ سکندری (تاریخ ایران) نوشته میرزا عبدالحسین آقاخان کرمانی
نگرش باستانگرایی در پی آن بود که فضای مربوط به زمان گذشته را بازآفرینی کند و یک ایدئولوژی جدید بسازد. از همین رو، منشور کورش، کارنامه اردشیر بابکان، یادگار زریران، اردا ویرافنامه... و بخصوص شاهنامه بر صدر نشست و آریا و آریایی برجسته شد.
حسین کاظم زاده ایرانشهر، میرزا حسن خان مشیرالدوله (پیرنیا)، عبدالرحمن سیف آزاد، ذبیح الله صفا، محمد قزوینی، عباس اقبال آشتیانی، مشفق کاظمی، صادق رضازاده شفق، مجتبی مینوی، رشید یاسمی، حسن تقیزاده (که مجله کاوه را با نشان درفش کاویانی منتشر میکرد) و... دست به انتشار مجلات و ترجمه کتابهایی با درونه تاریخ و فرهنگ باستان زدند.
امثال ابراهیم پورداوود و حتی صادق هدایت هم در مورد حمله اعراب به ایران، بد را بدتر جلوه داده و ترویج نظر خودشان را ضروری تشخیص دادند.
گویا این «امپریالیسم عرب» است که «تواناییهای خلاق مردم هوشمند آریایی را راکد گذاشته است»
صادق هدایت در «آخرین لبخند» از مجموعه سایه روشن با اشاره به عربها نوشته بود:
این قیافه های درنده، رنگهای سوخته، دستهای کِوره بسته [کبره بسته=پینه بسته] برای سرگردنه گیری درست شده.
افکاری که میان شاش و پشگل نشو و نما کرده بهتر از این نمیشود.
تمام ساختمان بدن آنها گواهی میدهد که برای دزدی و خیانت درست شدهاست.
از این عربها که تا دیروز پابرهنه دنبال سوسمارمی دویدند و زیر چادر سیاه زندگی میکردند نباید هم بیش این متوقع بود.
...
در کتاب دو قرن سکوت با اشاره به اعراب آمدهاست: کسانی که نمک را از کافور نمیشناختند، و توفیر بهای سیم و زر را نمیدانستند از قصرهای افسانهای ایران جز ویرانی هیچ برجای ننهادند.
(بعد از نگارش دو قرن سکوت، زرینکوب به اشتباهی از جانب خود پی برد و خبر به فنا رفتن کتابخانههای ایران توسط اعراب را در کتاب بعدی خود «کارنامه اسلام» تصحیح کرد. پس از آن، شجاع الدین شفا با بیاحترامی به تحقیق زرینکوب، وی را به «دوگانگی»، «غرض ورزی» و «عدم واقع بینی» متهم نمود !)
...
شجاع الدین شفا که ایده برگزاری جشنهای دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهی به وی نسبت داده میشود، او و هوادارانش هم، عرب ستیزی را مشروع و «مفید» میدانند.
در نقطه مقابل پژوهشگرانی چون «کلود کائن »Claude Cahen میگویند تحت تاثیر جنبشهای ملی گرایانه دوران مدرن، تمایل به سمت نمایش ایرانیان و اعراب به عنوان دو گروه سر تا پا متخاصم رفتهاست در حالی که این دیدگاه با حقایق تاریخی سازگار نیست.
Claude Cahen, The Cambridge History of Iran, Vol. 4, pp. 300 -- 400
اعراب به «یک جا ـ نشینی» عادت نداشتند
هجوم اعراب به ایران زمین را از زاویه دیگری نگاه کنیم.
...
ایرانیان در اواخر دوره ساسانی، از دو طرف مورد تهاجم بودند. یکی از سوی دولت رم که از گذشتههای دور تا آن زمان با نیاکان ما در ستیز بودند و دیگر حملات اعراب به مرزهای ایران که بیشتر برای به دست آوردن آذوقه و مایحتاج صورت میگرفت.
در آن زمان وضعیت سخت معیشتی در عربستان واقع بود و شیوه کوچ نشینانه اعراب شمالی نیز که کمتر به «یک جا ـ نشینی» عادت داشتند باعث ایجاد این حملات میشد.
حتی اعرابی که خراجگذار ایران بودند و از امکانات کافی برخوردار نبودند به شهرکهای ایرانی و بازارها حمله میکردند. مثلا «سوق» (بازار) بغداد در ایام ساسانی چندین بار مورد تهاجم اقوام بدوی عرب قرار گرفت و به غارت رفت. هدف این حملات بیشتر تامین معیشت بود و به منظور کشورگشایی صورت نمیگرفت. اعراب اصلاً تصور نمیکردند که بر قدرت بزرگی مثل ایران میتوانند غلبه کنند.
چه بسا هدف اولیه اعراب برقراری امنیت در مسیرهای تجاری و ارتباطی در عربستان بود که در حین انجام این کار، جنگ بر سر منابع آب، چراگاهها و شترها به جنگهای بزرگ کشیده میشد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
واقعه «ردّه» و ورود اعراب به ایران
بعد از درگذشت پیامبر اسلام و واقعه «ردّه»، که تعدادی از قبایل عرب روبروی دستگاه خلافت ایستادند و از دادن زکات سرباز زدند و جنگ با آنها در دستور کار قرار گرفت، برخیشان به سوی مرزهای ایران فرار کردند، در تعقیب آنان یکی از فرماندهان عرب در بحرین سربازانش را از طریق دریا به طرف خوزستان کشید و با اینکه ابوبکر خلیفه مسلمین او را سرزنش کرد، وارد خوزستان شد و یکی دو جا را در آغاز کار مثل شهر «استخر» گرفت.
ایرانیها پشت مهاجمین عرب را بستند و شروع کردند به حملات دفاعی.
خبر به مدینه رسید و ابوبکر که نمیخواست افرادش در ایران به تلّه بیافتند، نیروی کمکی فرستاد و این نخستین گام ورود اعراب به ایران بود، بدون طرح قبلی.
در همین حین «مثنی بن حارثه» و «خالدبن ولید» هم که حملاتشان را به پادگانهای غربی ایران ادامه میدادند در چند جنگ اولیه پیروز شدند و وقتی دریافتند مرزهای ایران خیلی هم مستحکم نیست طمعشان گل کرد و دندانها را تیز کردند.
...
بلاذرى در (فتوح البلدان، ص ۳۱۰) مینویسد:
خلیفه مردمان را به تسخیر ثروت ساسانیان تشویق کرد.
طبرى هم اشاره نموده که خلیفه مسلمین در پاسخ قبایلى که مى خواستند به شام بروند گفت: در آنجا به حد کفایت از شما رفته است، کشورى که خداوند شوکت و شمار آنها را کاسته فرو گذارید، به حوالی عراق (ایران) بروید و به جهاد کسانى بشتابید که از انواع رفاه زندگى برخوردارند...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی قومی به ایمان تازه مجهز میشود...
زمانی که قومی به یک ایمان تازه و ایدئولوژی آرمانگرا مجّهز میشود، در ذات خود میل به گسترش و دعوت دارد و در پیروان خود اثر میگذارد و به محض اینکه میخش را کوبید، آهنگ تسخیر سرزمینهای عقیدتی و گاه جغرافیایی دگراندیش میکند.
این یک تجربه تکرارشده تاریخی است و اعراب مسلمان شده نیز از این قاعده مستثنی نبودند. به ویژه که مهاجمان از آزادی و عدالت و مساوات آدمیان سخن میگفتند و ادیان رایج و نیز ارباب قدرت را از این منظر مورد انتقاد قرار میدادند.
...
رستم فرخزاد، فرمانده سپاه ایران در یکی از جنگها، از مهاجمان میپرسد: حرف حساب شما چیست و چه میخواهید؟
از سوی اعراب «ربعی بن عامر» میگوید:
اخراج العباد من عباده العباد الی عباده الله، و من جور الادیان الی عدل الاسلام، و من ضیق الدنیا الی سعتها... (کامل، ابن اثیر، ۲/۴۶۲-۴۶۳)
ما سه هدف داریم:
۱- آزاد کردن بندگان از بندگی بندگان و رساندن آنان به بندگی خدا،
۲- آزاد کردن مردم از ستم ادیان و داخل کردن آنان به عدل اسلام و،
۳- رهایی مردمان از تنگی زندگی و سختی معیشت و رساندن آنها به رفاه و گشادگی و وسعت زندگی.
حالا آیا اسلام متناسب با نیازهای جامعه ایرانی در قرن هفتم بود یا نبود، و تمام مردم ایران تشنه این چشمه بودند یا نبودند و آن چشمه مصفا بود یا نه، مسئله دیگری است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تحمیل اسلام بر همه
با حمله اعراب، فرهنگ بدوی عرب با اشرافیت دوران ساسانی مخلوط شد و جامعه را دچار تناقضات سهمگین روحی و روانی و فرهنگی سیاسی کرد که هنوز کمر راست نکردهاست.
هنگامه هجوم اعراب، ایرانیان زرتشتى و مومن به دین و آئین خودشان (مزد یسنا) کم نبودند ولى تیغ مهاجمینی که به جای دعوت همه به اسلام، تحمیل اسلام بر همه را پیشه کرده بودند، نه تنها امپراطورى رو به زوال ساسانى را نشانه گرفتند بلکه شمار کثیرى از ایرانیان را هم به زیر جزیه و اخیه کشیدند و به تسلیم واداشتند.
...
اعراب به آداب و رسوم نیاکان ما هم تاختند. غزالی در «کیمیای سعادت» در مورد «شب سده» نکتهای گفته که به اندازه کافی گویا است:
«شب سده، چراغ نباید (روشن) کرد تا اصلا آتش دیده نشود... روزه داشتن در این روز هم ذکر این روز بود...(خاطره این روز را زنده میکند)، باید با روزهای دیگر برابر داشت... تا (اصلاً) نام و نشانی از شب سده نماند.»
...
حمله اعراب به ایران چه از نظر سیاسی و چه از نظر اجتماعی ـ اقتصادی از حملات اسکندر و مغول و غز و تیمور... موثرتر بود. جرا؟ چون نهاد دین و دولت را در شخصیت خلفا و سلاطین تمرکز داد و علاوه بر به کرسی نشاندن یأس و دوچهرگی و مشیت گرائی کور و قناعت سیاه، بنده پروری و چاکرمنشی و روحیه قبیلهای را هم رواج داد و توی سر زبان فارسی زد.
زبان فارسی با هجوم اعراب به میهن ما آسیب فراوان دید، البتّه بعدها بنی عباس، به دلائل سیاسی و به خاطر رویاروئی با بنی امیّه که عرب گرا بودند، به زبان فارسی بها دادند.
...
در کتاب دو قرن سکوت عبدالحسین زرین کوب، همچنین در کتاب تاریخ سیستان، تاریخ طبری، فارسنامه ابن بلخی، کتاب تذکره شوشتر، کتاب عقدالفرید، کتاب تاریخ طبرستان، کتاب الفتوح أحمد بن أعثم الکوفی، تاریخ کامل ابن اثیر، تاریخ یعقوبی و منابع دیگری که من از آن اطلاع ندارم به آثار ویرانگر حمله اعراب به ایران اشاره شدهاست.
اما از آنجا که شرط خارجی به اعتبار مبنای درونی است که وارد عمل میشود باید ببینیم چه چیز به حمله اعراب میدان داد؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چی شد که شیرازه ساسانیان از هم گسیخت؟
از جمله عواملی که ساسانیان را در برابر اعراب بر زمین کوبید، موارد زیر از اهمیت بیشتری برخوردارند:
- بروز جنگهای طولانی، با دولت روم شرقی و شکست فاحش ایرانیان از هرقل رومی (هراکلیوس)،
- خالی شدن خزانه دولت و فشار طاقت فرسا بر تودههای مردم،
- هرج و مرج بعد از قتل خسرو پرویز توسط پسرش شیرویه (قباد دوم)
شیرویه نه تنها پدر خودش خسرو پرویز را کشت، بیشتر شاهزادگان ساسانی را هم از دم تیغ گذراند. هفده یا هجده پسر خسرو که نامشان در روایت حمزه اصفهانی هست، همه به امر شیرویه کشته شدند. تنها یزدگرد از قتل و کشتار او جان به در برد اما یزدگرد هم عملاً خود را برگزید و به بیراهه افتاد.
فرسودگی و فساد حاکم بر دربار ساسانی و دستگاه یزدگرد سوّم که به قول فردوسی بیشتر در فکر خویش است و «سگ و یوز و بازش ده و دو هزار، که با زنگ زرّند و با گوشوار» ــ بستر این تاریکی است.
...
ضعف و ناتوانی ساسانیان به حدّی رسیده بود که در ظرف ۴ سال (از قتل خسرو پرویز تا به تخت نشستن نوهاش یزدگرد سوم) ده، دوازده پادشاه روی کار آمدند و کنار رفتند، که وضعیت ناگوار این سلسله را در سالهای آخر خود اثبات میکند.
- اختلافات عمیق بین شاهزادگان، سرداران و طبقات مختلف مردم،
- جنگ میان خودیها (سپاهیان رستم فرخزاد و فیروزان) و تحقیر سردارانی چون بهرام چوبینه و مردانشاه
- گرایش خانوادههای اشکانی متحد ساسانیان به مهاجمین (مانند خانواده بسطام و بندویه که در هنگامه حمله اعراب با آنان سَر و سِر داشتند)،
- پیوستن سپاه دیلمی به اعراب
- بلای طاعون،
- جهانبینى زُروانى و باور ایرانیان به سرنوشت و پذیرش شکست، (در جهانبینى زُروانى، تقدیر حاکم مطلق است و هیچکس اختیار از خود ندارد و نمىتواند هم داشته باشد.)
- فساد و تباهی موبدان و حکومتیان که سرکوب مهریان و مانویان و مزدکیان را به دنبال داشت
- فساد و اختلافات درونی دربار ساسانی،
بیش از ۴۰۰ سال در ایران دین و دولت با هم قاطی شده و مردم به ستوه آمده بودند. جامعه طبقاتی، مالیات پشت مالیات و فساد مغان همه تاثیرات مخرب خودش را میگذاشت.
بله، حمله اعراب به ایران ویرانگر بود اما چه چیز به آن میدان داد؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«از ایرانی بودن خودم شرم دارم»
در هنگامه هجوم اعراب به سرزمین ما، توده مردمی که از استبداد و تبعیض جانشان به لب رسیده بود، در کوچههای مدائن (تیسفون) میان اعراب پابرهنهای که برای غارت کاخ شاهی میرفتند نان و خرما پخش میکردند، نمیشود همهاش توجیه کرد که از ترس بود.
برای برخی ایرانیان که از تبعیض و بیداد مغان و امثال خسرو پرویز به تنگ آمده بودند سادگی مسلمانان که میدانستند برای چه خود را به آب و آتش میزنند جاذبه داشت.
...
محمّد گفته بود «انا بشر مثلکم» من هم انسانی مثل شما هستم. عرب از عجم، سفید از سیاه، دارا از نادار برتر نیست.
بلال قبلاً برده، از بردهداران ستمگری چون ابوجهل برتر است...
این پیام برای کسانیکه از تبعیض و تحقیر رنج برده بودند تازگی داشت امّا آنان عملاً با امثال خالدبن ولید، روبرو شدند که هنری جز قساوت و هرزگی نداشتند. نیاکان ما حق داشتند در برابر ستم جدید سر به شورش بردارند و از شقاوت تازیان فاصله بگیرند.
البته بودند ایرانینماهای چاپلوس و عرب زدهای چون «جارالله زمخشری» صاحب کتاب «مفصّل» که جار میزد:
«اللهَ أحمدُ على أن جعلنی من علماء العربیه، وجبلنی على الغضب للعرب، والعصبیه،...»
یعنی «خدا را میستایم که مرا از دانشمندان عربی قرار داد و با غیرت و تعصب عربی سرشت...»
عالم نمایی چون صاحب بن عباد هم بود که با افتخار میگفت:
«از ایرانی بودن خودم شرم دارم»
اما همه چنین نبودند.
همه ایرانیان مثل خواجه نظام الملک نبودند که در سیاستنامهاش آزادیخواهان را با تهمتهای دستگاه خلافت متهم میکرد.
...
ایرانیان اصیل خواب را بر چشم تازیان حرام کردند. تشیع را نیز از همین رو برگزیدند تا به خلیفه و هفت جدّش آری نگفته باشند.
آنان رودرروی امویان و عباسّیان از شرف ملّی و فرهنگ خویش برج و بارو ساختند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کاشکی میان ما و خراسان آتش استی تا هیچ عرب بدانجا نیارستی شد
اعراب، مسلمانان غیرعرب را «غیرخودى» مى شمردند و اگر کلمه توهین آمیز موالى را در مورد ایرانیان به کار میبردند بی دلیل نبود.
در برابر این رفتار چندشآور، نیاکان ما هم هوشیارانه حساب عرب را از اسلام جدا کردند، درآن «دو قرن سکوت»، سکوت پر از فریاد، غیر از بابک و مردآویز، تمام کسانی که با ابومسلم و بعد از ابومسلم در برابر عرب ایستادند برگ برندهای که به کار بردند این بود: اسلام منهای عرب از عرب منهای اسلام جداست. زیر بار خلیفه نمیرویم.
...
واقعش اشغال نظامی میهن ما توسط اعراب به معنای فتح روحی ایرانیان و پایان مقاومت علیه بیگانگان نبود.
گرچه در ظاهر اعراب آقابالاسر ایرانیان بودند، اُرد میدادند و نیاکان ما را «موالی» و برده میپنداشتند امّا در باطن امر، حکومت معنوی و فکری با ایرانیان بود و همین به اصطلاح موالی، اعراب را پشت سر گذاشته در همه زمینهها جلودار بودند.
...
ابو حنیفه بزرگترین فقیه اهل تسنن، ایرانی است. محمّد بن اسماعیل بخاری بزرگترین محدث اهل تسنن ایرانی است. «زمخشری» مفسّر معروف، ابوعبیده، و «واصل بن عطا» از متکلمین نیز ایرانی هستند. از این گذشته مهمترین فرهنگنامه عربی توسط «سیبویه» که ایرانی بود نوشته شد. او دستور زبان عربی را نوشت که هنوز هم از آن استفاده میشود.
یکی دیگر از فرهنگ نامههای عربی توسط «خلیل بناحمد» نوشته شد. که او هم ایرانی بود. بعد از احمد هم مهمترین کتابهای لغت توسط ایرانیان نوشته شدهاست.
(اینکه چرا اسامی افراد، واژههای عربیست، بخاطر جّو حاکم است.)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گفتگوی یکی از ایرانیان، با سر کرده اعراب
در همین رابطه گفتگوی یکی از ایرانیان، با «عیسی بن موسی» (یکی از سرکردگان اعراب) شنیدنی است:
او میگوید: «عیسیبن موسی» که سخت نسبت به عرب تعصّب داشت از من پرسید: (فلانی به من بگو ببینم) فقیه اهل بصره کیست؟
گفتم حسن بصری است. گفت دیگری هم هست؟ گفتم محمد بن سیرین هم هست. گفت نژاد آنها چیست؟ گفتم از موالی (ایرانیان) هستند.
ادامه داد فقیه اهل مکه کیست؟ گفتم عطا بنابی ریاح و مجاهد و سعید بن جبیر و سلیمان بن سیار هستند.
گفت: آنها عرب هستند؟ گفتم نه، ایرانیاند. گفت فقیهان مدینه کدامند؟
گفتم: زید بن اسلم و محمد بن المندکر و نافع بن ابی نجیح.
گفت: آنها از چه ملیتی هستند؟ گفتم ایرانی
گفت: داناترین فقهای اهل قبا کیست؟ گفتم ربیعه الرای.
پرسید او از کدام قوم است؟ گفتم ایرانی است.
بر اثر شنیدن این جمله چهرهاش در هم شد و با عصبانیت گفت:
فقیه اهل یمن کیست؟
گفتم ابن طاووس و ابن منبه.
پرسید: آنها از چه مردمی هستند؟ گفتم ایران.
به خود تکانی داد و گفت: فقیه و دانشمند اهل خراسان کیست؟
گفتم عطا بن عبدالله خراسانی. گفت او از چه نژادی است؟ گفتم از ایران.
چهره او بدتر شد طوری که من از او ترسیدم.
پرسید فقیه اهل کوفه کیست؟ به دروغ گفتم ابراهیم نخعی و شعبی. پرسید نژاد آنها چیست؟ گفتم عرباند.
گفت الله اکبر، و آرام شد.
به خدا اگر از او نمیترسیدم میگفتم حکم بن عتبه و عمار بن ابی سلیمان هم ایرانی هستند!
عقد الفرید، ابن عبدالربه،جلد ۲،صفحه ۷۴
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ایستادگی در برابر جباران را با عرب ستیزی آلوده نکنیم
ایرانیانی که به زبان عربی آثار خود را نوشتهاند کم نیستند. یک دلیلش این است که در گذشته زبان عربی حکم یک «بانک علمی» را داشت. (مثل زبان انگلیسی یا فرانسه در زمان ما).
البته عربی یک زبان بسیار غنی است. ولی جدا از نکته فوق، زبان عربی برای ایرانیانی که به آن توجه داشتند، قبل از آنکه زبان عربها باشد، زبان یک کتاب بود.
اگر مولوی میگوید:
پارسی گو، گرچه تازی خوشتر است
عشق را خود صد زبان دیگر است
اگر سعدی در باب پنجم گلستان در گفتگو با جوان کاشغری که مقدمّه نحو زمخشری میخوانده، زبان عربی را ارج بیشتر میگذارد، و اگر حافظ زبان عربی را هنر مینامد و میگوید:
اگرچه عرض هنر پیش یار بی ادبی است
زبان خموش و لکن دهان پر از عربی است ـ
همه، نه به زبان اعراب، به زبان یک کتاب (قرآن) اشاره میکنند.
...
یادآور شوم که در خود شاهنامه ۸۶۵ واژه عربی وجود دارد.
شمع، صدف، طلسم، طول، عجم، عاشق، عکس، غول، فدا، قیمت، کعبه، لیکن، مدح، مقدس، نحس، نشاط، وحشی، هندسه، یتیم، یقین و...
حتی در بیت مشهور
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
«عجم» واژه عربی است.
...
در اوایل داستان رستم و اسفندیار با این بیت روبه رو میشویم.
پر آژنگ و تشویر شد مادرش
ز گفتن پشیمانی آمد برش
واژه «تشویر» به معنی شرمساری، مصدر باب تفعیل عربی است.
...
به بیت یکی مانده به پایان داستان رستم و اشکبوس توجه کنیم:
قضا گفت گیر و قدر گفت ده
فلک گفت احسن ملک گفت زه
در بیت فوق پنج واژهٔ (قضا، قدر، فلک، احسن، ملک) عربیست.
...
نباید همه زشتیهای عالم را آنچنان که خالق ارجمند کتاب «کوچه» احمد شاملو میپنداشت در «عرب بیابانگرد لات» ببینیم، و من ایرانی را در مقابل آن عرب گذاشته، به عرش اعلا ببریم و عربها را عیاری معکوس از کاراکتر خودمان فرض کنیم.
...
آیا واقعاً عرب، همیشه مترادف خرافات مذهبی و تحجر است و ایرانی سمبل نجابت و آریامنشی؟
آیا امثال ام کلثوم، عبدالناصر، جمیله بو پاشا، جمیله بوحیره، بن بلا، محمود درویش و ژرژ حبش و عرفات هم سوسمار خور و وحشی بودند؟
آیا باید ناسیونالیزم مبتنی بر تنوع قومی را نادیده گرفته، ایرانی بودن را (صرفاً) در فارسی سخن گفتن و تاریخ ماقبل اسلام بدانیم؟
نباید از سر تعصب به واقعیّتها دهن کجی کنیم و میهن دوستی را با ستیزههای غیرمنطقی آلوده سازیم.
ارج نهادن به آئین و فرهنگ باستانی و پیشروان و نمادهای آن به جای خود، اما نقش ویرانگر قدرت را در مسخ گوشههایی از چهره آیین و فرهنگ خودمان هم از یاد نبریم.
در زمان ساسانیان روحانیون دولتی همه کاره بودند و علم و سواد جنبه مذهبی و طبقاتی داشت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نه دیگران سراسر اشتباهند و نه ما گل بی عیبیم
جنگ های موسوم به لازیکا Lazic War که ساسانیان برای کنترل منطقه گرجستان و تسلط بر ارمتستان با روم شرقی (بیزانس) راه انداختند و بیست سال طول کشید برای ایرانیان جز مصیبت به ارمغان نیآورد. نگاهی به دوره ساسانی و پیش از آنها بیاندازیم، خود ما هم یکپا متجاوز بودهایم.
«مزدک کشی» و «حبَشی کشی» انوشیروان که به صغیر و کبیر رحم نمیکرد، «اسیر نوازی»های شاهپورذوالاکتاف...و لشکرکشیهای «خیلی صلح آمیز» امثال خشایارشاه و نادرشاه به تازیان ربطی ندارد و کار اجّنهها هم نبودهاست.
تبرزین به خون یلان گشته غرق
چو تاج خروسان به وقت نبرد
برید و درید و شکست و ببست
یلان را سر و سینه و پا و دست
مقاومت نیاکان ما در برابر تاخت و تاز اعراب تردید بر نمیدارد امّا، نارضایتیهای عمومی از حکومت بردهساز ساسانی نیز واقعیت داشته است و نباید فقط یکسو را ببینیم.
طبری درحوادث سال ۲۴ هجری نقل میکند که مغیره بن شعبه به رستم فرخزاد سردار ایرانی گفت:
«برخلاف شما... از ما تازیان هیچ کس بنده دیگری نیست، از این رفتارتان (که برخی بنده و برخی آقا هستند) دانستم که کار حکومت شما ساختهاست. کشور با چنین شیوه و آئین پایدار نمیماند.»
...
آدرس ویدیو
سایت همنشین بهار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر