نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ اسفند ۹, چهارشنبه


بحران سوء استفاده جنسی در حزب لیبرال دموکرات بریتانیا

 
منتقدان نیک کلگ معاون نخست وزیر بریتانیا را متهم می‌کنند نتوانسته ماجرای رنارد را به‌خوبی مدیریت کند
افشای سوء استفاده های جنسی کریس رنارد مدیر اجرایی سابق حزب لیبرال دمکرات، این حزب را که در حال حاضر در دولت ائتلافی بریتانیا شرکت دارد، در بحرانی عمیق گرفتار کرده است.
یکی از زنانی که لرد کریس رنارد مدیر اجرایی سابق حزب لیبرال دمکرات را متهم به سوء استفاده جنسی از خود کرده می گوید حداقل ۹ زن دیگر هم قربانی این رفتار شده اند.

سوزان می گوید که می خواسته از حزبی که عاشقش است نماینده پارلمان شود و در یک کنفرانس آموزشی ویژه که در سال ۲۰۰۴ برای کاندیداهای بالقوه حزب برگزار می شده شرکت کرده است.
بعد از شام لرد رنارد از او می خواهد با او با اتاقش برود. سوزان به بهانه رفتن به دستشویی طفره می رود اما لرد رنارد پشت دستشویی منظر می ماند و از او می خواهد که برای خوردن یک نوشیدنی به اتاق او برود.
این زن می گوید: " اول باور نمی کردم چنین پیشنهادی به من شده است، من فرصت موفقیت در آینده را با گفتن نه از دست می دادم. او مردی بود که آینده من در دست او بود".
به نظر می رسد دامنه رسوایی جنسی یکی از بانفوذترین و معتبرترین افراد در حزب لیبرال دمکرات و صحنه سیاسی بریتانیا گسترش یافته و این حزب را، که با حزب محافظه کار کابینه ائتلافی تشکیل داده، در بحرانی عمیق گرفتار کرده است.
حزب لیبرال دمکرات در سال ۱۹۸۸ از ادغام دو حزب لیبرال و سوسیال دمکرات تشکیل شد و در سال ۲۰۱۰ برای اولین بار با ائتلاف با حزب محافطه کار به قدرت رسید. در این سال‌ها کسی که به عنوان مغر متفکر این حزب در قدرت گرفتن آن در صحنه سیاسی نقش اصلی را داشت کریس رنارد بود. او در سال ۲۰۰۹ به دلیل بیماری از حزب کناره گیری کرد.
رنارد که پدر و مادرش را در کودکی از دست داد، به دلیل کمک هایی که یکی از اعضای محلی حزب لیبرال به او کرده بود به این حزب گرایش پیدا کرد و به‌تدریج با سختکوشی و ابتکارهای نو باعث رشد محبوبیت این حزب در حوزه محلی خود و سپس در بندر لیورپول شد.
لرد رنارد (راست) در کنار منزیس کمپبل رییس سابق حزب لیبرال دمکرات. بسیاری رنارد را رهبر واقعی این حزب در سه دهه گذشته می‌دانند
لرد رنارد که عضو مجلس اعیان بریتانیاست، سرانجام مدیر اجرایی حزب لیبرال دمکرات و یکی از تاثیرگذارترین چهره های این حزب شد. با اینکه لرد رنارد هیچ‌وقت رهبر حزب لیبرال دمکرات نبوده، بسیاری از ناظران او را قدرتمندترین فرد این حزب در سال‌های اخیر می دانند.

گزارش کانال چهار

ماجرا از هفته گذشته آغاز شد که کانال چهار تلویزیون بریتانیا گزارشی را پخش کرد که در آن سه زن لرد رنارد را به سوء استفاده از قدرت برای سوء استفاده جنسی متهم می کردند.
این سه زن جزئیاتی از رفتار کریس رنارد را در مهمانی های حزبی یا در خانه وی شرح دادند. هر سه زن از چهره هایی شاخص در حزب دمکرات تلقی می شدند و دارای سابقه ارتباط کاری با لرد رنارد بودند. کانال چهار در این گزارش مدعی شد رفتار نامناسب کریس رنارد به این سه مورد محدود نمی شود و موارد دیگری هم گزارش شده است.
بریجیت هریس، که تا چند ماه پیش مشاور مخصوص نیک کلگ رهبر فعلی حزب لیبرال دمکرات و معاون نخست وزیر بود، می گوید در سال ۲۰۰۳ و در یک مهمانی کاری، کریس رنارد او را به شکلی نامناسب لمس کرده و پیشنهاد داده با هم به اتاق کار او بروند.
زن دیگری که نخواسته نامش فاش شود اما از او به عنوان یکی از نامزدهای حزب در انتخابات آینده نام برده شده، به شبکه چهار گفت در یک مهمانی حزبی و زمانی که همه برای یک عکس دسته جمعی ایستاده بودند کریس رنارد به شکلی نامناسب به زیر لباس او دست برده است. او مدعی شده که این رفتار را گزارش نکرده چون کریس رنارد بیش از اندازه صاحب نفوذ بوده است.
نفر سوم آلیسون اسمیت است که در حال حاضر در دانشگاه آکسفورد علوم سیاسی تدریس می کند. شش سال پیش او یکی از چهره های فعال حزب لیبرال دمکرات بود و در یک مهمانی در منزل کریس رنارد با مساله مشابهی روبه رو شده است. خانم اسمیت به شبکه چهار گفت کریس رنارد در یک زمان، او و زن دیگری را به شکلی نامناسب لمس کرده که باعث اعتراض آنها شده است.
خانم اسمیت به شبکه چهار گفت او در همان زمان به یکی از نمایندگان ارشد حزب در پارلمان این موضوع گزارش کرده اما پاسخی نگرفته است. خانم اسمیت سپس موضوع را با جو سویینسون که در آن زمان سخنگوی امور زنان حزب لیبرال دمکرات بوده مطرح کرده است. خانم سویینسون که در حال حاضر وزیر زنان در دولت بریتانیاست موضوع را پیگیری کرده و به خانم اسمیت گفته موارد دیگری هم از رفتار کریس رنارد وجود داشته است اما هیچ کس حاضر نیست رسما شکایت کند. خانم اسمیت گفت: "من داشتم به آنها می گفتم که حاضرم شکایت کنم اما آنها به من می گفتند متاسفانه هیچ کس حاضر نیست شکایت کند."
بر اساس شواهدی که شبکه چهار مطرح کرده، رهبران حزب لیبرال دمکرات از رفتارهای رنارد مطلع بوده اند. ر
خانم اسمیت مدعی است که پس از کناره گیری رنارد از مقام حزبی خود به دلیل "بیماری و مشکلات شخصی"، بارونس اسکات که در آن زمان رئیس حزب بوده به او گفته حزب، کریس رنارد را به دلایل رفتارهای نامناسبش مجبور به کناره گیری کرده است.
شبکه چهار درباره این ادعا از بارونس اسکات سوال کرده است. بارونس بدون اشاره به علت کناره گیری رنارد، به این شبکه گفته که از رفتارهای رنارد مطلع بوده است.
جو سویینسون وزیر زنان و برابری دولت بریتانیا
کریس رنارد این اتهام ها را نادرست می خواند و می گوید طرح چنین اتهاماتی در زمانی که او چند سالی است از حزب کناره گیری کرده فقط برای لطمه زدن به اعتبار اوست. رنارد می گوید در ۲۷ سالی که برای حزب کار کرده هیچ شکایتی از او مطرح نشده و هیچ وقت از این افراد که در آن زمان با آنها کار می کرده شکایتی نشنیده است.

بحران سیاسی

با مطرح شدن این اتهام ها، اولین سوالی که مطرح شد این بود که اعضای ارشد حزب و به خصوص نیک کلگ، معاون نخست وزیر، چقدر از موضوع اطلاع داشته و در این باره چه کرده اند؟ سوال دوم این بود که آیا کناره گیری کریس رنارد واقعا به دلیل بیماری بوده است؟ و سوال بعد اینکه حزبی که خود را متعد به مبارزه با تبعیض جنسیتی و حقوق برابر می داند آیا از پلیس خواسته بود در خصوص اتهامات وارده تحقیق کند؟
نیک کلگ رهبر حزب لیبرال دمکرات و معاون نخست وزیر که آشکارا در وضعیتی دشوار قرار گرفته، گفته است در سال ۲۰۰۸ از رفتارهای آقای رنارد مطلع شده اما اطلاعاتی که به دفتر او رسیده از مجاری غیر رسمی و بدون ذکر نام بوده است.
آقای کلگ گفته است که در آن زمان به کریس رنارد در این باره هشدار داده و گفته که این رفتارها غیرقبول است. اما او این اتهام ها را تکذیب کرده است.
معاون نخست وزیر گفت: "من بسیار خمشگین و عصبانی هستم که گفته شده وقتی از این اتهام ها مطلع شده ام اقدام مناسب انجام نداده ام... در واقع وقتی این گزارش های غیر رسمی در سال ۲۰۰۸ به من رسید، برای رسیدگی اقدام کردم و از رییس دفتر خود خواستم موضوع را بررسی کند."
ایان واتسون خبرنگار بی بی سی می گوید نیک کلگ در وضعیت سختی قرار گرفته است. او اگر می پذیرفت که حزب لیبرال دمکرات سعی کرده سوء استفاده های جنسی رنارد مخفی بماند در واقع به دروازه خودی گل زده بود و حال که پذیرفته اطلاعاتی به دست او رسیده، منتقدان او را متهم می کنند که به قدر کافی درباره چنین موضوع حساس و مهمی تحقیق نکرده است.
آلیسون اسمیت می گوید حاضر به شکایت رسمی از لرد رنارد بوده است
حزب کارگر خواستار تحقیق و تفحص در این زمینه شده تا روشن شود آیا کناره گیری رنارد به دلیل شخصی، در واقع سرپوشی بر این اتهام ها بوده است یا نه.
جان من نماینده پارلمان از حزب کارگر در نامه ای از پلیس خواسته است این موضوع را بررسی کند. او با ذکر آنکه حزب لیبرال دمکرات در تمام این سال ها در مورد اتهامات کاری نکرده، این رویکرد را "نمونه ای کلاسیک از سرپوش گذاشتن" دانسته است.
پلیس گفته با مقامات حزب لیبرال دمکرات در حال بررسی موضوع است و در صورتی که جرمی رخ داده باشد مداخله خواهد کرد.
نیک کلگ گفته نه او و نه حزبش چیزی را پنهان نمی کنند و اکنون به دقت در حال بررسی موضوع هستند تا مطمئن شوند سوء رفتار جنسی در حزب وجود ندارد و اگر چنین مواردی هست با آن برخورد مناسب شود.
اما اظهارات تیم فراتون رییس حزب لیبرال دمکرات در واقع صحبت های نیک کلگ را زیر سوال برده است. او گفته که به عنوان یک حزب در این باره "خرابکاری" کرده ایم و باید عذر خواهی کنیم.
حزب لیبرال دمکرات که پس از به قدرت رسیدن در دولت ائتلافی به دلیل عقب نشینی از مواضع قبلیش مورد انتقاد قرار گرفته، حالا با بحرانی به مراتب عمیق تر روبه رو شده و شاید ماجرای رنارد تا مدت‌ها این حزب را از صحنه سیاسی بریتانیا محو کند. انتخابات میان دوره ای که در چند ماه آینده برگزار می شود ارزیابی خوبی از تاثیر این رسوایی بر افکار عمومی به دست خواهد داد.
صرف نظر از تبعات سیاسی رسوایی اخیر، این موضوع نشانه یک نقص فرهنگی در میان مردان صاحب قدرت در عرصه سیاسی است.
ورا برد که خود نماینده مجلس عوام و وزیر کابینه بوده و در حال حاضر رییس پلیس منطقه نورکامبریاست می گوید: "تجربه من نشان می دهد که رابطه بین زنی که به تازگی نماینده مجلس عوام شده با مردی با نفوذتر که معمولا عضو مجلس اعیان است، اصلا اتفاق نادری نیست." او معتقد است این موضوع، به عنوان راهی برای ترقی، شغلی تشویق هم می شود.
به نظر می رسد هنوز تغییرات فرهنگی لازم ایجاد نشده تا زنان مورد تحقیر قرار نگیرند و قدرت سیاسی، قدرت جنسی تلقی نشود.
 
منبع: بی بی سی


دفاع از بیانیه‏ ی کانون نویسندگان ایران یا توضیح درباره‏ ی آن به عهده‏ ی هیأت دبیران کانون است. من عضو هیأت دبیرانم اما برای این پاسخگویی نماینده‏ ی آن نیستم. من فقط نظر خودم را درباره‏ ی مقاله‏ ای که صادق افروز به نام «با هم نگاه کنیم به این بیانیه که تعجب مرا برانگیخت» در تاریخ ۴ شنبه ۱۰ اسفند نوشته است مطرح می‏کنم. مقاله‏ ی یاد شده در پاسخ به بیانیه‏ ی کانون به نام «بیانیه‏ ی کانون نویسندگان ایران به مناسبت اهدای جایزه‏ ی اسکار به فیلم جدایی نادر از سیمین» درست در همان روز انتشار این بیانیه منتشر شده است. شاید هم این شتاب برای پرخاش به کانون نویسندگان و بیرون ریختن کدورت فرو خورده‏ ی سالیان دراز نویسنده، که به عنوان «برانگیخته شدن تعجب» فرا نمود یافته است، موجب شده است که آن پاسخ کم‏ مایه و بی‏ توجه به مقصود واقعی کانون از آب درآید. شاید هم مایه‏ ی اصلی این شتاب رنجش و دلخوری روحی نویسنده بوده است از این که موفقیتی جز آن چه ایشان می‏ پسندد حاصل شده است، به ویژه آن که این کانون پرآوازه و سنگر دفاع از آزادی اندیشه و بیان هم چنین موفقیتی را به رسمیت شناخته است.

اما چند نکته اصلی که در بیانیه‏ ی کانون مورد اعتراض نویسنده قرار گرفته است عبارت بوده‏ اند از گفته‏ هایی چون:
- «گذشته از بهره برداری‏ های مرسوم جناح‏ های غالب و مغلوب حمایت کننده از فیلم»
- «فارغ از ماهیت جوایز بین‏ المللی»
- «ارزش‏ های نهفته در این فیلم»
- «ارائه‏ ی تصویر واقعی‏ تر از جامعه‏ ی ایران»

نویسنده آورده است که جناح‏ های مغلوب شامل اصلاح طلبان و... می‏ شود، چه آنهایی که در زندانند و از زندان بیانیه می‏ فرستند و چه آنهایی که در خارج از کشور هستند. حال خواهش من این است که یک نفر بر دارد این بیانیه را بخواند و ببیند در کجا آمده است و چگونه می‏توان استنباط کرد که منظور کانون از «جناح‏ های مغلوب» همان زندانیانی‏ اند که هم از زندان بیانیه می‏نویسند و هم از فیلم بهره‏ برداری می‏ کنند. منظور کانون این کسان نبوده‏ است . تازه اگر هم باشد آن را می‏گوید زیرا هیچ رو در بایستی و گیر افتادگی در حصار این و آن را ندارد. از زندان بیانیه دادن هم به خودی خود آن فضیلتی نیست که هر حقیقت دیگر باید در پایش قربانی شود. ضمناً آن ها که در زندانند یا در خارج‏ سکنا گزیده‏ اند و فیلم را پسندیده‏ اند و جز بیان شجاعانه‏ ی آرایشان هیچ بهره‏ برداری تنگ نظرانه‏ ی سیاسی هم در کارشان نبوده است از دوستان خوب من (و کانون هم) به شمار می‏ آیند و سالهاست در اینجا ما برای آزادی آنها به قدر وسع خود تلاش کرده‏ ایم. آقای افروز چه می‏گویند که گویا ما خواسته‏ ایم زندانیان عقیدتی را دوست نداشته باشیم و ایشان داشته باشند. وانگهی، ایرانی‏ هایی سال ها در عراق در اسارت بوده‏ اند و بیانیه هم علیه حکومت و ارتش صدام به بیرون می‏فرستادند. از طرف دیگر کسانی سالها است که در خارج‏ اند و از یاران نزدیک نومحافظ‏ه کاران آمریکایی‏ اند آنها هم ممکن است چیزهایی علیه جمهوری اسلامی گفته باشند. به نظر من نه همه‏ ی آنها لزوماً «بهره بردارند» و نه اهل فضیلت و استقلال و مبارزه‏.
در بیانیه‏ ی کانون اصلاً نشانی از آنچه افروز مطرح می‏کند وجود ندارد و این که چه کسانی «احساس غرور» از این فیلم می‏ کنند مورد نظر کانون نبوده است، به خصوص این که این احساس غرور ممکن است با معیارهایی درست یا نادرست باشد. در واقع در این موارد بحث معیارها به میان می‏ آید که یکی از میان همه‏ ی آنها معیار افروز است. هر چه هست، اما، کانون به این مسئله نپرداخته است. به نظرم می‏رسد هدف کانون در این بیانیه کسانی بوده است که تقریباً هیچ احساس و درکی از این فیلم با معیارهای بیان، آزادی و مسائل اجتماعی ندارند و صرفاً در پی یافتن پایگاهی برای جناح خودند.
آقای افروز به کانون هشدار داده است یا آن را نقد کرده است چون به فیلمی تبریک گفته است که زیر کنترل شدید امنیتی و با سرمایه‏ ی سپاه و بانک پاسارگاد ساخته شده است. من شخصاً از این گونه نگرانی‏ ها برای سلامت و استقلال فعالیت کانون بسیار خشنودم، اما به این بهانه که دستم آلوده نشود برای همیشه دست از کار نمی‏شویم. یک وقت هست که کسی می‏رود سراغ بخش‏ های قدرت و کار هنری و اجتماعی او فقط بهانه‏ ی دروغ گویان ه‏ای برای سود و مال شخصی و قدرت یابی است که در آن صورت موضوع کاملاً روشن است و اصلاً قابل بحث ما نیست زیرا آن کار یک انحراف و خیانت محرز است. اما آیا همه‏ ی فیلم سازی‏ ها (شامل آنها که سعید امامی می‏ ساخت از یک سو و فیلم‏هایی که در مثل تقوایی می‏سازد از سویی کاملاً متضاد) به خاطر منشاء تأمین سرمایه‏ اشان یک جایزه و یک سره فاسد دور انداختنی‏ اند. تا آنجا که به کنترل‏ های امنیتی مربوط می‏شود، همین کنترل و چه بسا بسیار شدیدتر از مورد فیلم «جدایی...» در فعالیت‏های دیگر فیلم‏سازی، صنفی، کانونی، انجمنی، سندیکایی، کارگری، فعالان اجتماعی، زنان، نویسندگی، تولید آثار هنری (به ویژه مستندسازی و موسیقی) وجود دارد. آیا انصاف است که همه‏ ی آنها در زمره‏ ی وابستگان مشکوک به حساب آورده شوند. یعنی به زعم برخی از ساکنان پرمدعای بهشت امن که درد بی عملی خود را با پارانویای مزمن درآمیخته به هر فعال اجتماعی ساکن این سرزمین تهمت روا می‏دارند، باید این جا قبرستانی باشد که هر کس سر برون می‏آورد، حتماً یک جایش هم به «جایی» وصل است. بخصوص به یاد می‏آورم که کانون تاکنون چندین بار با بیمارانی این چنین رو به رو بوده و ناگزیر سکوت کرده است یا پاسخی داده است اما آن‏ها را در تاریخ دشمن خویان مبارزه‏ ی مردم به ثبت رسانده است. البته به هیچ وجه من بر آن نیستم که باید این داوری را درباره‏ ی افروز هم داشته باشم و تا آنجا که گمان می‏برم، تعلق خاطر او به جاهایی بسیار ارزشمند به من چنین اجازه‏ ای را نمی‏دهد.
مجبور به توضیحی هستم که شاید اظهارنظر افروز را از شر وسواس‏ های بی عمل ساز یا شتاب‏ مندی‏ های بی‏دلیل و عصبی برهاند. می‏پرسم مگر فیلم سینمایی شعر است، که صرف نظر از آموزش و تجربه اندوزی، مایه‏ اش یک خودکار و چند ورق کاغذ باشد. فیلم سازی به میلیون ها یا میلیاردها سرمایه نیاز دارد. این سرمایه زمانی برای فیلم «حماسه‏ ی یک سرباز» یا «وقتی که لک لک‏ ها پرواز می‏ کنند» از بودجه دولتی اتحاد شوروی که بخشی از مازاد اجتماعی بود بیرون می‏ آمد. ندرتاً فیلم‏هایی با یاری افراد خیّر سرمایه فراهم می‏آورند که اگر آن فیلم ضرر کند آن وقت آن فرد خیّر هم از میان برخاسته می‏شود. گاه فیلم‏ها با سرمایه‏ ی شخص تهیه کننده ساخته می‏شود که کمتر کسی از منشاء دارایی و نیّت و وابستگی‏شان می‏پرسد. مگر سعید اسلامی پولش را از کجا آورده بود که آن فیلم را ساخت. بخش اعظم فیلم‏ ها از سوی سرمایه‏ داران اصلی این رشته یا شرکت‏ های عظیم و تقریباً انحصاری هالیوودی یا مراکز تولید فیلم فرانسه و ایتالیایی و هندی و ایرانی و جاهای دیگر تأمین مالی می‏شوند. آنها در جستجوی سودند. این موضوع تقریباً حرف ندارد.
من هم مثل صادق افروز فیلم‏های خوب با بازی مارلون براندو را بسیار دوست دارم. من هم کار و دلیل مارلون براندو را در رد کردن جایزه‏ ی اسکار می‏پسندم. اما به یاد دارید در فیلم «در بارانداز» با بازی محشر مارلون براندو، الیاکازان کارگرانی که زیر فشار دستگاه ضدچپ و ضدکمونیستی مک کارتی (و همکاری ریگان، رئیس جمهور بعدی) مجبور به عقب نشینی یا وادادگی شده بود چگونه در انتها فیلم را به نفع مک کارتیسم و هیستری ضدکمونیستی آن چرخاند. با این وصف همه‏ ی اینها معنایش این نیست که فیلم‏سازی و جایزه پذیری، در جوامعی این چنین، حالا می‏شود یک ننگ و خیانت ابدی. (الیاکازان فیلم بومرنگ را هم ساخت که اعتراضی مستقل بود). در جایزه‏ ی نوبل ادبی، که ماهیت آنهم مانند جایزه اسکار جای مناقشه دارد، ژان پل سارتر جایره را رد کرد، اما گابریل گارسیا مارکز آن را گرفت. من یکی که اولی را عصاره‏ ی فضیلت و الگوی والا نمی‏دانم، ضمن آن که او را از خیلی جهات به ویژه آزادی خواهی و لایه‏ ی انتقادی فلسفه‏ اش تحسین می‏کنم. اما دومی را نه تنها خائن و سازشکار نمی‏دانم بلکه داستان‏ نویسی می‏دانم با گرایش عالی انسانی و انتقادی و با مهارت نویسندگی بی‏ نظیر که همیشه به عرصه‏ های محافظ کارانه و ریاکارانه‏ ی قدرت و نیرنگ، پر نفوذ، تاخته است و کارهای ماندگار کرده است. یادتان هست که داریوفو به هنگام دریافت جایزه‏ ی نوبل ادبی چه سخنرانی نقدآمیز و سختی علیه نظام سرمایه داری کرد؟
بله محور قراردادن کتاب مقدس دینی از نظر من هم انتخاب نقطه‏ ی عطف و بزنگاه مناسبی نبود. اما مگر «من» باید ژدانف وار یا مک کارتی‏ وار دستور صادر کنم که قالب ادبی و هنری و زیبایی شناسی چگونه ملاط سازی شود. من باید ارزش ها را بیرون بکشم. من باید به سهم خود وجدان آگاه سازی جامعه‏ ام باشم، نقد کنم، هشدار دهم و سخن‏ های درست‏تر و والاتر را بپراکنم. کانون به گواهی تمامی کارنامه‏ ی خود هماره چنین کرده است و در مورد این فیلم هم فقط به جنبه‏ ی بیانگری آن و به بیرون آمدنش از پیله‏ های به زورتنیده و بیان واقعی‏تر، و نه مطلقاً واقعیِ، جامعه اشاره کرده است و خوب کاری هم کرده است.
راستی واقعاًٌ آیا نسل امروز کارگران، کارکنان خدماتی و بخش مهمی از جامعه‏ ی ایران، به ویژه در تحولات ثلث قرن اخیر، با وجود آن ریشه‏ های ژرف گذشته‏ اش، به کتاب مقدس و پروردگار نازل کننده‏ ی آن تکیه ندارند. آیا صرف نظر از آن بخش از این طبقه که گرسنگی و فشار و فقر و نکبت و واماندگی ایمانشان را بریده است، و به یمن بی‏ عملی و ترس خوردگی روشنفکران خودبین، ایمان دیگری هم نیافته‏ اند و به جز بخش محدودتری که به آگاهی‏ های ریشه‏ ای‏ تر رسیده‏ اند، از میان کارگران، به ویژه زنان، ارزش های درونی مبتنی بر «وجدان ناظر» نیروی الهی بیرون نمی‏ جوشد؟ بله می‏ جوشد و این واقعی‏تر است. البته من اگر فیلم ساز بودم در این مقطع از واقعیت درجا نمی‏زدم و به ریشه می‏رفتم و از ۱٥-۱۰ دقیقه فیلم می‏زدم و نیم ساعت به آن می‏افزودم تا چنین کنم. اما من فقط یک بیننده‏ ی ناقدم و نه فیلمساز. تا آنجا که می‏ دانم کانون هم چنین ادعایی نکرده است و بیشتر از این جهت که این فیلم توانست شاخه‏ ای بالنده‏ تر باشد و از میان شمار زیادی فیلم‏ های سطحی، وابسته، مبتذل، با مأموریت کاملاً ویژه سر بیرون آورد و به اصطلاح «خود را بیان کند» به آن تبریک گفته است. کانون کار درستی کرده است و کارِ همانقدر درستش هم این بود که آرزوی استقلال بیشتری برای هنر فیلم‏سازی ایرانی کرد. گمان می‏کنم در این آرزو همان چیزی را هدف داشت که افروز دارد: نا وابسته شدن به منابع قدرت و ثروت‏های دولتی و خصوصی تحمیل‏گر.
من هم ارزش‏های جالبی در فیلم «بارانداز» با هنرپیشگی مارلون براندو تشخیص دادم، و احتمال می‏دهم صادق افروز هم چنین تشخیص داشته باشد. اما آن فیلم‏ هم منابع مالی و کارگردانی و پیام پایانی‏ ای دارد که جای نقد و تردید و مخالفت جدی‏ ای را باقی می‏گذارد. آن فیلم در ژانر کارگری بود، اما نتیجه‏ اش ضد کارگری از آب در می‏آمد. فیلم «هنوز وقت باقی است برادر» ضد جنگ (اتمی) بود با هنرپیشگی گریگوری پک. این فیلم خوب از نتایج هولناک جنگ نوترونی پرده برداشت اما شاید به عمد سر نخ جنگ افروزی و مسئولیت آمریکا را در خطر این گونه جنگ‏ها در غبار عاطفه گم کرد. فیلم «رقصنده با گرگها» که فیلمی تجاری بود پیام‏های انسانی نسبت به تاریخ خونبار ضد سرخ پوستی آمریکا داشت. این فیلم پر خرج و تولید آن مبتنی بر منابع مالی سرمایه‏ داران خصوصی و البته سودیاب بود. در ایران هم بانک‏ های خصوصی که برای فیلم‏سازی سرمایه‏ گذاری می‏ کنند و بنگاه‏ های خصوصی دیگر هم بندشان به خیلی جاها بند است. واحدهای دولتی نیز که جای خود دارند. استقلال فیلم سازی از سلطه‏ ی همه‏ ی آنها آرزوی کانون بوده است. من هم که اقتصاد دانم عرض می‏کنم چنین استقلالی به لحاظ سیاست‏های اقتصادی کاملاً ممکن است اما در شرایط سیاسی فعلی نا امید کننده. به هر حال از جهنم هم ممکن است گل‏هایی بیرون آید.
چشمک زدنهای هنرمند، از جمله فیلم ساز، به این و آن قدرت البته انحراف است و خلاف هنر زایا و مستقل. اما این در کار هنرمند کشف می‏شود و البته اگر آگاهی‏های اجتماعی کم باشد این چشمک زدن گم می‏شود. ریاکاری و نیرنگ، و در مثل با هدف تسلیم‏ سازی کارگران، ممکن است در دوره‏‏ هایی موثر بیفتد. من هم مانند افروز این چشمک زدن‏ها را در می‏یابم اما گمانم این است که همه‏ ی مردم این فیلم را شاید با معیارهای مطلق گرایانه‏ ی من و افروز مقایسه نکرده‏ اند. توده‏ ی طبقه‏ ی متوسط و کارگری شهرنشین این فیلم را در مقابل اخراجی‏ ها قرار می‏دهد و به مسابقه‏ ای که واقعاً نه فیلمساز بلکه نیروی واکنش منفی اعتراضی اجتماعی آن را سامان می‏دهد، دست می‏زند و برنده می‏شود. در این جا باید به انتخابی از سوی مخاطبان باور داشت که در آن سمت و سوی آگاهی بخشی بسیار قوی‏تر از سمت و سوی تسلیم طلبانه به کار افتاده است. البته این را هم تصدیق می‏کنم که در اهدای این جایزه، دادن پاسخ مثبت به افکار عمومی معترضان در ایران انگیزه‏ای مهم برای دستگاه اسکار بوده است. با این وصف تفسیر و تحلیل فیلم باید پویا هم باشد و نه صرفاً مبتنی بر کشف نیات پنهان دستهای ناآشکار.
من که بالاخره درحد توانم فعال و مشاور تشکل‏ های کارگری هستم بلاهایی را که بر سر کارگران ایران می‏آید می‏شناسم و با مسائل کارگری ایران کم آشناتر از صادق افروز نیستم. کمتر از خیلی کسان هم هزینه‏ ی این دلبستگی و فعالیت را نپرداخته‏ ام و در انتظار پرداخت بیشتر هم هستم. اما فیلم، فیلم است دیگر، و لازم نیست صددرصد فیلم کارگری یا مستقیماً سیاسی و مربوط به مبارزان آزادیخواه باشد، آنهم از نوعی که نتیجه‏ ی اخلاقی اش را فقط این و آن تحلیل گر و صاحب نظر سیاسی می‏پسندد. مگر فیلم‏ های خوب سناریست‏ ها، کارگردانان، تهیه کننده و بازیگران همه از ژانر کارگری بوده‏ اند. فیلم مورد بحث هم کارگری نبوده است و در آن هم به نظر من و دوستانم ادعا هم نشده است که کارگران ایران خرافی‏ اند. اما به گواهی من درست گفته بود که کمک خانه‏ داری چون راضیه در فیلم، که کارگر خدماتی است، نمونه‏ ی اجتماعی از چنین باورمندی بوده است. می‏توانسته است شوهری هم داشته باشد به تنگ آمده از فقر و محرومیت و محکوم شدن به ناداری و زاری و خواری و فقر خانواده، ناگزیر به فرصت جویی متقلبانه روی آورد.
آقای افروز هیأت دبیران کانون را موعظه داده است که در مقامی نشسته‏ اند که زمانی سعید سلطانپور نشسته بوده است. به ایشان یادآور می‏شوم که به جز سعید بسیار عزیز ما، راد زنان راد مردان دیگر هم در این کانون جای داشته‏ اند با اندیشه و رویکردها و آرمان‏ های متفاوت اما با فصل مشترک دفاع از آزادی اندیشه و بیان. البته همه‏ ی آنها از سعید سلطانپور تا محمد مختاری از ما هم رأی و حمایت می‏ گرفتند و خودشان هم در جای لازم به ما رأی می‏دادند و حمایت می‏کردند. خیلی‏ ها هم که اکنون در جستجوی تعرض به کانونند در آن میان نبوده‏ اند، البته اشکالی هم ندارد و این غیاب حق اظهارنظر را از ایشان نمی‏ گیرد ولی به آنها هم حق موعظه و پرخاش و توی ذوق زدن نمی‏دهد. اکنون هم کانون پر است از ارزش آفرینان و آزادی خواهانی که به نظر ما حتماً نباید کشته شوند تا قدرشان را در پا بر جا نگه‏داشتن این سنگر ریشه‏ دار و پایدار آزادی اندیشه و بیان بدانیم.
کانون برخلاف آنچه افروز می‏گوید، به گواهی سراسر تا ریختن دچار وسوسه‏ ی لیبرالیستی نیست و در آن البته وسوسه‏ ی سوسیالیستی هم غلبه ندارد. کانون تشکل صنفی برای دفاع از آزادی اندیشه و بیان و قلم است و دیدگاه‏هایی از لیبرال تا چپ در آن برای این آزادی، که نیاز مبرم توسعه‏ ی فرهنگ و دانش و آگاهی و تأمین حقوق انسانی همگانی به ویژه محرومان است، همزیستی و همکاری می‏کنند. ببینید فیلم «جدایی...» به خاطر موفقیتش در بیان گوشه‏ ای از درد اجتماعی که «واقعی‏تر» از فیلم‏های دیگر بیان شده و از حیث موازین هنری بسیار برتر از فیلم‏های سفارشی و مهندسی شده‏ ی قدرت و ثروت و حمایت شده‏ های رسمی از آب درآمده است از سوی کانون مورد تبریک گویی قرار گرفته است. بله در این فیلم اصرار «سیمین» برای گریز از ایران به سمت بهشت غرب، به دروغ کشانده شدن «ترمه»، قسم خوردن «راضیه» به کتاب مقدس و وابسته بودن راست گوئیش به این کتاب و رفتار عصبی که «شوهر راضیه» کارگری بیکار شده است و تعهدات سنتی – انسانی «نادر» همه و همه در متن جامعه و روابط آسیب دیده و نابهنجار اجتماعی واقعی‏ تر از آدم های اخراجی و صدها فیلم دیگرند. حتماً اعضای هیأت دبیران کانون با تبحری که در تحلیل اثر هنری دارند و با وسواس بسیار زیادتر از وسواس افروز پای بند استقلال و آزادی مانده‏ اند می‏دانند که این «واقعی‏ تر» بودن برای موفقیت نسبی فیلم لازم بود اما کافی نبود . به جز آن لازم بود چیزهای دیگر هم از حیث هنری و غنای بیان در میان باشد. ضمناً واقع گرایی در اثر هنری اساساً ایدئولژی حاکم در کانون نیست و موضوع مهم برای این شکل ارزش آفرینی مستقلانه و بیانگری هر چه آزادتر آن اثر است. ضمناً این که سید شهاب، بازیگر فیلم، مرید کیست، از نظر کانون نباید در حق او برای هنرپیشه شدن خللی ایجاد کند. از نظر کانون فقط کسانی که کارگزار سانسور و قدرت فرهنگی بوده‏ اند جایی در کانون نخواهند داشت. در داوری برای یک فیلم در آن سطحی که کانون داوری کرده است، تکیه کردن بر گرایش و سلیقه و رویکرد سیاسی یک هنرپیشه کار به دردخوری نیست؛ در سطوح دیگر شاید.
من هم مانند صادق افروز مثبت نمایی بی‏جهت و یک طرفه‏ ی نادرست چهره‏ ی قضاوت و قضا را مورد انتقاد قرار می‏دهم و آن را انحرافی از بیان آزاد اندیشه‏ ی هنری می‏دانم، مگر آن که فیم‏ساز به آن باور داشته باشد و پای آن بایستد که البته بحث دیگری است و جای گفتگوی زیاد هم دارد. به هر حال حق با افروز است اما آیا کانون در اعلامیه‏ اش اصلاًٌ به این جنبه‏ ها توجه داشته یا باید بنا به خواست ایشان داشته باشد؟ اگر هیأت دبیران کانون پای تحلیل کامل می‏نشست به نظر من هم باید به این جنبه‏ ها می‏ پرداخت و آنها را در ترازوی نقد هنری می‏گذاشت اما این هیأت فقط به جنبه‏ ای از فیلم که به منشور آن مربوط می‏شود پرداخته است. کانون با چهل و چهار سال عمر خود و سالها سابقه‏ ی تلاش برای تشکل نویسندگی که در پشت سر این سال‏ ها دارد نمی‏آید این گونه جهت گیری‏ ها در آثار هنری را به عمد و به نفع قدرت نادیده بگیرد. کاش صادق افروز آن قدرها از کانون می‏دانست که نه تعجب می‏کرد و نه این چنین در انتظار می‏نشست.
بله ممکن است درست است فیلم‏ های دیگر خارجی در مورد ایران ساخته شود که بهتر از فیلم «جدایی...» باشند که البته برای مقایسه و داوری در رده‏ ی فیلم‏ های سینمایی داستانی باشند و نه مثلاًٌ فیلم‏ های مستند. اگر هم چنین باشد، آن فیلم‏ ها البته در همان فضای آزادی که افروز هم در آن زندگی می‏ کند ساخته می‏ شوند و نه فضای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی ایران. حال خواست من این است که آقای افروز لطفاً چند تا از این فیلم‏ها را نام ببرند تا ما هم با آنها آشنا شویم. به هر حال هیأت دبیران کانون لابد وظیفه و در حد منشور خود هم نمی‏داند که در میان این همه گرفتاری و فشار و کنترل بنشیند و مدام برای این و آن فیلم اعلامیه‏ ی تبریک و تسلیت صادر کند. اما شما به هر حال از آن فیلم‏ های خارج ساخته‏ ی بهترتان درباره‏ ی جامعه‏ ی ایران نام ببرید و اگر خواستید استدلال و تحلیلتان را هم اضافه کنید.
باری اگر صادق افروز از منشاء نابسامانی‏ ای و گره‏ خوردگی‏های پیشینه‏ دار در درون خود علیه کانون حرکت نکرده است، که باید چنین بوده باشد، پس خوب بود این گونه شتاب زده ندود وسط صفحه‏ ی سایت‏ ها و تفسیری نادرست، و چه بسا عمداً نادرست، علیه آن به ارائه بدهد. وقتی کانون می‏گوید «فارغ از ماهیت جوایز» مقصودش این نبوده است که دچار «فراغت» است و نمی‏داند جایزه‏ ی اسکار چه ماهیت و سوابقی دارد و نمی‏خواهد هم بداند (البته در این موارد بهتر است خود هیأت دبیران، اگر صلاح و لازم می‏داند و وقت هم دارد، جواب بدهد). اتفاقاً به نظر من مقصود هیأت دبیران این بوده است که می‏دانیم آن پشت‏ ها ممکن است چه خبرهایی باشد اما فرصت‏ هایی هم در کار بوده است و تجربه شده است. کانون خوب می‏داند اسکار چیست و چگونه آمریکایی جایزه‏ ی است و بخش خارجی و داخلی‏ اش تحت تأثیر کدام نیرو قرار گرفته، چه تجربه‏ هایی را نمایش داده و چه قانونمندی کلی‏ ای دارد، اما استثناء‏های ناکم شمار آن را هم می‏داند. این که کانون گفته است «فارغ» یعنی این که نمی‏خواهد در چارچوب اعلامیه‏ اش و ظرف زمانی موجودش به بحث محتوایی آن جایزه بپردازد ضمن آن که خیلی چیزها را هم می‏ داند. بله البته که به نظر من هم سابقه‏ ی جهت گیری بسیار و تبعیض آشکار، به نفع سلطه و ستم سرمایه و نظام آمریکایی (و راست نو در چهره‏ ی نولیبرالی و نومحافظ کاری) در اسکار وجود داشته است. اما توجه هیأت دبیران تلاش فیلم مورد بحث ما در حضور و بیان موفقیت آمیز و موقعیت‏ های استثنایی بوده است.
راستی نمی‏دانم نظر صادق افروز درباره‏ ی جایزه‏ های ادبی و صلح نوبل چیست. من می‏دانم که آنها هم بسیار جهت دار بوده‏ اند (شاید البته نه به اندازه‏ ی اسکار). اما در همین عرصه مارکز در ادبیات و شوایتزر در صلح هم جایزه‏ ی نوبل را برده‏ اند. در مقابل، ماریوس بارگاس یوسا در ادبیات و مناخیم بگین در صلح هم جایزه برده‏ اند. تکلیف کانون چیست اگر یک عضو آن، شیرین عبادی، جایزه‏ ی صلح را می‏برد. کانون به این عضو خود که بخشی از درد و رنج کودکان را در سطح جهانی بیان کرده است، فارغ از گرایش سیاسی او، و همان دستگاهی که مثلاً اوباما را هم که فرمانده ارتش‏ های در حال جنگ در جهان است مستحق جایزه صلح می‏داند، تبریک می‏گوید.
در همین جایزه‏ ی اسکار آن طور که افروز اشاره کرد فیلم فاشیستی شکار گوزن جایزه می‏برد. اما می‏دانید که هالیود که بخشی وابسته و پیوسته به اسکار است و واقع هر دو، به وجه غالب، نه نولیبرال نه نوفاشیست و نه نومحافظ کارند بلکه «لیبرال» به شمار می‏آیند چون از آن طریق صنف فیلم‏سازی می‏تواند آزادانه‏ تر حرف بزند، تولید کند و به فروش برساند. در همین هالیود، وارن بیتی (آن هنرپیشه‏ ی معروف فیلم قدیمی عاشقانه‏ ی «شکوه علفزار») فیلمی تهیه کرد به نام ردز (سرخ ها) درباره جان رید نویسنده و تاریخ نگار انقلاب روسیه و نویسنده‏ ی سوسیالیستی که بارها حضوری فعال و مدافعه جویانه در شوروی داشته است و اساساً در دفاع از بلشویک‏ ها و کمونیست ها سفر کرده و کتاب نوشته است. این فیلم در ۱۹٨۱، پنج جایزه‏ ی اسکار را برد. وارن بینی در ۱٥-۱۰ سال بعد در فیلمی که نامش را خوب به یاد ندارم (بول ورک، شاید) آشکارا و به خوبی بیان کرد که بدیل او در انتخابات نیرنگ بازانه لیبرالی دو حزبی، «سوسیالیسم» است. اشاره‏ ای هم به فیلم جولیا به بازیگری جین فوندا می‏ کنم که در ۱۹۷۷ (اگر اشتباه نکنم) اسکار گرفت و فیلمی منتقد و مترقی بود و می‏گذرم.
به هر حال «فارغ از هر گرایش» جایزه‏ ی اسکار به ارزش‏ های تکنیکی هم توجه می‏کند، تحت اثرگذاری جریان لبیرال ‏هالیوود هم هست و هر «اخراجی‏ ای» را به خود راه نمی‏دهد. اما اگر نظر مرا می‏خواهید، این نظر همانست که کانون آرزو کرده بود، یعنی استقلال هر چه بیشتر از مبانی قدرت و سلطه‏ ی انحصاری و سیاسی و فرهنگی. و باز اگر نظر می‏ خواهید این است که در همه‏ ی این گونه جوایز امکان فرار و فرصت هم پدید آمده است. به هر حال آقای افروز بسی نامنصفانه داوری کرد و برای خودش (و گرایشی که شنیده‏ ام گویی به آن منتسب است) بسیار بد شد که جوری نوشت که گویا کانون آماده است تا از فیلم طرفدار سلطه‏ گری و فاشیستی و نولیبرالیستی جهت‏ دار و ضد آزادی هم دفاع کند و تبریک بگوید. اگر موردش رسید و چنین شد، آنگاه این شما و این هیأت دبیران و اما تا این لحظه آیا ایشان به اندازه‏ ی سرسوزنی خدشه یا کلکی در کار کانون و هیأت دبیران دیده‏ اند. خواهش می‏کنم موی سفید از ماست بیرون بکشند و سر فرصت داوری کنند.
کانون نویسندگان امکان عملی حرف زدن و انتقاد کردن و برون‏داد ارزش های بی‏شمار و پرتوان اعضا و جمع و تجربه و تاریخ خود را ندارد. با این وصف آن همه عمر و جان و وقت و زندگی را فدا کرد تا ارزشمندترین نویسندگان این جامعه را به لحاظ معنوی و صنفی پناه دهد و بتواند به رغم همه‏ ی ناملایمت‏ های مصیبت‏ بار باز حرف بزند.
آقای افروز، که از آن بیانیه تعجب کرده است، تاکنون از این ارزش آفرینی‏ ها در روزگاری که ترس و بیداد از در و دیوار می‏ ریزد تاکنون ذره‏ ای هم به شگفتی نیامده‏ است. راستی را که «بر کشورم چه رفته است».
بله من گواهی می‏دهم که اندکند شمار نویسندگانی که به واقع و ریشه یابانه می‏ دانند در هالیود و در عرصه جایزه‏ های اسکار فیلم‏ های گمراه کننده، توجیه‏ گر ستم، جنایت‏ آموز، سلطه گرانه آمریکایی، دفاع و توجیه نژادپرستی اسرائیلی – صهیونیستی فراوانند. در سینمای فرانسه و ایتالیا نیز با وجود آن همه ارزش های هنری به یادماندنی دهه‏ های گذشته چنین بوده است. جنگ، آدم کشی، مصرف گرایی، تبلیغ برای کالاهای به دردنخور و اضافی، مواد مخدر، دفاع از تسلیم طلبی به قدرت جادویی علمی – نظامی و نژادی آمریکا، همه و همه بارها در میان دوستان ما و کانون به بحث گذاشته شده‏ اند، چنان که در عرصه‏ های دیگر و هنری و ادبی هم. این کار گوشه‏ ی از اشتغال ماست. با این وصف دیده‏ ایم که در زیر سلطه و سیطره‏ های بومی امکان بیان گری و ارزش آفرینی هم پدید می‏آید. باید دید و تمایزها را شناخت و نقد کرد و تشویق کرد. کانون امروز چنین می‏کند و صادق افروز باور داشته باشد که فارغ از ایدئولژی، چنین می‏کند. این کار هم در عرصه‏ های هنر نولیبرالی و هم استالینی و نواستالینی، به ویژه که نامستقل هم باشند، صورت می‏گیرد اما هرگز کانون به خود اجازه نمی‏دهد رویکرد و بینش و نظر و ابتکار نویسنده و هنرمند را با معیارهای «ویژه‏ ای» نفی کند یا به گونه‏ ای تبعیض آمیز بپذیرد. کانون رادیکال و انتقادی است اما برای دفاع از آزادی اندیشه و بیان و قلم بی‏ هیچ حصر و استثنا.
کاش افروز در نشان گرفتن ما شتاب و بی‏ انصافی نمی‏ کرد و انتقادی و منصفانه موی سفید از ماست بیرون می‏ کشید و ارج و جایگاه کانون را به دلایل شاید شخصی هدف قرار نمی‏داد. کاش آن چند حرف حسابی این نویسنده لا‏ی استهزا و تهمت به نویسندگان مقدم جبهه‏ ی آزادی اندیشه و بیان ساندویچ نمی‏ شد. کانون برای هیچ قدرت و هیچ مجیزگوی قدرت و هیچ برخوردار از نعمتی کف نزده هورا نگفته است و نمی‏ زند اما از آزادی اندیشه و گفتار مخالفان خود تا انتها دفاع می‏ کند. بعضی‏ ها دلشان می‏خواهد از کانون انحراف و اشتباه‏ هایی ببینند و آن را نابخشوده تشخیص دهند و با حمله به این مرکز مقاومت در برابر سانسور، بی‏ عملی خود را توجیه کنند. به نظر من و همه اعضای کانون هم این کانون هرگز در انتخاب مسیر مستقلانه از اشتباه بری نبوده است، اما این جور حرفها که افروز و چند نفری چون ایشان میان آورده‏ اند نشد اشتباه‏ یابی و نقد، شد کینه‏ جویی و نیش زدن و خود را خلاص کردن و البته به خاطر سوابق و تعلق و چند مقاله‏ اش، دلم می‏خواست صادق افروز با آن کسان مشتبه نشود. کانون حرف برای گفتن زیاد دارد، آقای افروز، و در حد توان هم سخن‏ ها گفته است که بسیار هم بلند و ماندگار بوده‏ اند. باز هم مکتوب‏ ها و گفته‏ ها خواهیم داشت. بی حرف نمانده‏ ایم. روزگار زبان همه‏ ی ما را نبریده است. کاش زندگی به ما امان می‏داد. 

۱۳۹۱ اسفند ۷, دوشنبه


فقـر ِاستـدلال از مسئله ای مُهم ...! پاسخی به ابراهیم جهانگیری!
پویان انصاری
 
طبق معمول همیشگـی، اینترنت گـردی می کـردم که نوشته ای از آقای ابراهیم جهانگیری تحت عنـوان "من ایرانی نیستم" در سایت "گویا" نظرم را جلب کرد!
بارها دراین مورد مشخص "مسئله ملی" مقالاتی نوشته شده است که در هر حال، خـوانـدن آنهـا، برای بنده، خالی از آگاهی و چیزی جُـز یاد گرفتن، نبوده است.
ولی باور کنید مقاله آقای ابراهیم جهانگیری، در استـدلال برای اثبات نظراتش در مقایسه با مقالات اکثـر کسانی که دراین مورد مشخص اعم از دوستان کـُرد، آذری، عـرب، نوشته اند حکایت از فقـر ِ درک، منطق و استدلال ایشان در دفاع از کـُرد بودن خود، بوده است که همین امر باعث شد هرچند، برخلاف میل ام، پاسخی اجمالی و پراکنده به ایشـان بدهم (با وجود اینکه در نوشتن موضوعات گوناگون، درسایت های اینترنتی فعال هستم ولی هرگز، در این مورد مشخص، به دلائل شرایط خاص ِ سرزمین مان، ننوشته ام)
 
ایشان درهمان خط اول مقاله، ضعف استدلال خود راکه بازتاب اش نتیجه گیری غیر منطقی فاحش است، بنمایش می گذارد چرا که می نویسند":
در طول تاریخ معاصر، حکومت مرکزی اعم از سلطنتی و اسلامی و غیرە چە گلی بر سر ما کردها زدەاند؟ آیا کردها غیر از زندان و شکنجە و اعدام خاطرەای دیگری از این سیستمها و رژیمهای ستمگر در ذهنشان باقیست؟حال چگونە من بە عنوان یک کردباید احساس ایرانی بودن کردە و تازە با افتخار نیز ازآن یاد کنم؟! از ایرانی بودن هیچ خیری ندیدە و ایرانی بودن نیز برای من هیچ افتخاری نیست ( پایان جمله)
 
پـُرسیدنی است آیا انسان هایی که در آن سـرزمیـن، نه کـُرد هستند نه آذری و نه عـرب، حکومت های دیکتاتوری، چه  گِـلی بر سرآنها  ریخته اند ( گـُل پیش کش) جـُز زندان، شکنجه و اعدام ...
از این رو اگر "منطق" شما را بپذیریم، یک شیرازی یا اصفهانی و غیره، که از ایـرانـی بودن خود هیـچ خیـری ندیده اند و نباید افتخاری هم به آن به کنند و باز طبق "منطق" شما بگویند "من ایرانی نیستم"!؟
آقای جهانگیری، چرا جای دور برویم، در شرایط کنونی، می توانید لطف کنید و یک جای ایران را (نه دو جا) را به مـا نشان بدهید که از نظر اقتصادی در شرایط شکوفایی، قرار گرفته باشد!!!؟؟؟
آیـا مثلأ تهران ("پایتخت" هم هست!) که فقـر و فلاکت، شکنجه، اعـدام، فحشاء، اعتیـاد و بچه های خیابانی- کارتونی، درآن بیداد می کند، از بـرتـری خاصی نسبت به سایر شهرهای ایران برخوردار است که می نویسید":
.... اقتصاد و شکوفایی اقتصادی در این منطقه محروم به خواب و خیالی پیش نمیماند. از نظر اقتصادی کردستان را در بدترین شرایط ممکن...."
واقعـأ این چه استدلال هایی است که برای ایرانی نبودن خود، قلم زده اید !؟
باور کنیـد پاسخ من به این خاطـر نیست که کُُـردهـا و غیـره حـق دارند یا ندارند، بلکه نـوع دفـاع شما که متاسفانه باعث ِ نتیجه گیـری بسیار نارل از این موضوع  مُهـم و اساسی می باشد.
 
یکی دیگر از استدلال های شما که دنباله همان فقـر ... را دارا می باشد این است که نوشته اید":
چند سال پیش و زمانی کە من هنوز در داخل و در کردستان و زیر سلطە حکومت اسلامی زندگی میکردم و مسابقات بین المللی فوتبال،جام جهانی یا المپیک برگزار میشد من کسی را نمیدیدم کە از پیروزی تیم فوتبال ایران اظهار خوشحالی کند و بر عکس در صورت باخت تیم ملی بە هر کشوری شادی و خوشحالی را در چهرە مردم بە طور آشکار میتوانست دید. این نمونە بسیار کوچکی بود و گرنە نمونەهای بسیار دیگری در این مورد وجود دارد کە درستی این موضوع را ثابت کردە کە نە من و نە بیشتر مردم کردستان هیچگونە احساسی نسبت بە ایران و ایرانی بودن نداشتەو نداریم .(پایان جمله)
آقای محتـرم، بنـده هم که همشهـری شما نیستم و آذری و عرب هم نیستـم و در یـک گوشه ای از ایـن جهـان هستـی نـابـرابـر، بر خلاف میل خود هم، بدنیا آمدم که نام اش ایـران است باید عرض کنم من هم از پیروزی تیم جمهوری اسلامی، به دلائلی(که توضیح آن در این نوشته کوتاه نمی گُنجد)، نـه خوشحال می شوم و نـه احساسی به من دست می دهد در مقابل، افسوس هم می خورم.
از این منظر و طبق درک و استدلال های شما، بنده که نه کـُردم و نه آذری و عرب، باید دال بر این باشد که هیچگونه احساسی نسبت به ایران و ایرانی بودن نداشته باشم!!! و بگویم "من ایرانی نیستم"
 
کلام آخر اینکه، در حکومت جمهوری اسلامی در ایـران ِ نفرین شده از زمین و آسمان، هر انسان آزادیخواه و حتی آدم هایی که فقط در آنجـا، حـق ِ نفس کشیـدن داشته باشند! حال به هر دلیلی گیـر آنها بیافتند، بـر حسب اینکـه، طـرف اهـل کدام شهـر است، مثلأ کـُرد، عـرب، آذری، بلوچی، شیـرازی، اصفهـانی، تهرانی، آبادانی و غیره، هستند، نـوع شکنجـه، زنـدان و اعـدام کـردن را، عوض نمی کنند.
تـازیـانـه ای که حتـی در زمینه های محتلف "زنـدگـی" روزمـره اجتماعـی، اقتصـادی و سیـاسـی، بـر پیـکـر ِ کـُرد زده می شود بـاور کُـنید، همان تـازیـانـه ایست که بـر پیـکـر ِ انسـان های سایـر نقـاط سـرزمیـن مـان، زده می شود و هیـچ فـرقـی، بـا هم نـدارد.

مسأله رادیو و تلویزیون، انتقاد به جا و فراموشکاری اختیاری عبدالله نوری(1)
ایرج شكری
 عبدالله نوری وزیر کشور در دوره اول ریاست جمهوری خاتمي(به مدت ده ماه) و از شخصیتهای بسیار مورد اعتماد خمینی (1)که در ولایت خامنه ای به خاطر اظهار نظراتش مغضوب شد و حاضر به طلب عفو نشد و مدتی در زندان جمهوری اسلامی گذراندن، اخیرا در دیدار با دانشجویان دانشکده خبر(هوادار جبهه مشارکت اسلامی) در سخنانی ضمن توصیه هایی به دانشجویان در مورد ضرورت بیطرف بودن در گزارش رویدادها، به انتقاد از وضعیت حاکم در صدا وسیمای جمهوری اسلامی پرداخته و از این که شخصیتی مثل آیت الله منتظری چنان نادیده گرفته شده است که گویی اصلا چنین آدمی در جمهوری اسلامی وجود نداشته است به طور مفصل به تمجید از وی و نقش او در مبارزات اسلامی و منزلتی که قبل از عزل پیش خمینی داشته پرداخته است(2). جان کلام  عبدالله نوری به طور خلاصه این است که سانسور بد است واقعیت را باید آن طور که هست گفت و رویدادها را باید آن طور که اتفاق افتاده گزارش داد و بعد هرکس می تواند نظر خود را به شکل تحلیل و ارزیابی مثبت و یا منفی ارائه دهد. حرف آقای نوری به طور اصولی کاملا درست است، اما سوالی که اینجا می شود مطرح کرد این است که آیا خود او چقدر به این اصل در عمل وفاد دار بوده است. البته آقای نوری خبرنگار  و مورخ نبوده است اما در همین جمع چرا اشاره يي به ندیده گرفته شدن شخصیت بزرگی مثل دکتر مصدق یا بدگویی های که نسبت به او شده یا نسبت به ندیده گرفته شدن مثلا رویداد بزرگی مثل حماسه سیاهکل و مبارزات چريكي نكرده(3) است.
قبلا یاد آور شده ام که آنچه در انقلاب سال 57 اعتصاب کنندگان و هسته هایی که اعتصابها را رهبری می کردند، می خواستنند، اصلا ربطی خواسته های خمینی و جمهوری اسلامی که او مستقر کرد نداشت از جمله کارکنان مبارز و اعتصابی متشکل در شورای مؤسس اتحادیه کار کنان رادیو تلویزیون هم که لغو سانسور و تحریف حقایق، در صدر خواسته هاشان بود، خواهان  اداره سازمان رادیو تلویزیون تحت نظارت هیأت امنایی از نمایندگان کانون های مترقی مثل تشکلهای  کارگران و معلمان و نویسندگان و وکلا و  سازمان چریکهای فدایی خلق ایران  و سازمان مجاهدین خلق ایران (دو تشکل انقلابی در گیر مبارزه مسلحانه با رژیم شاه در قبل از انقلاب)، و نمایندگان شواری مؤسس اتحادیه کارکنان  بودند.

نقش تظاهرات در تغییرات و تحولات
قبل از این بحث در مورد سخنان عبدالله نوری را دنبال کنم این راهم بی مناسبت نمی دانم یاد آوری کنم که تا آنجا که در رویدادهای  سه دهه گذشته در جهان مشاهده شده، از زمان تظاهرات گسترده  با انبوه شرکت کنندگان در فیلیپین به رهبری خانم کورازان آکینو(همسرش که رهبر اوپوزیسیون بود به قتل رسید) که منجر به  پایین کشیده شدن فردیناند مارکوس دیکتاتور آن کشور در سال 1986 شد، تا تظاهرات دانشجویی تدوام یابنده همراه با شورش در اندونزی که سبب شد ژنرال سوهارتو جنایتکار به فرمان اربابش آمریکا از قدرت دست بکشد و تحولات  به صورت شرکت احزاب  اپوزیسیون در قدرت در بیاید، یا تظاهرات  و شورشهای خیابانی در زمان بحران شدید اقتصادی در آراژانیتن که سبب مجبور به استعفا شدن دو رئیس جمهور به فاصله ده روز در دسامبر 2001 در آن کشور شد، خلاصه در هیچ جا تظاهرات و شورشهای خیابانی منجر به انقلاب و جارور شدن طبقه حاکمه و جایگزین شدن آن با نظام سیاسی جدید متشکل از عناطر و گروههای جدید با ساختار سیاسی جدید نشده است. اگر چه سبب تغییرات در رأس هرم قدرت و یا اصلاحاتی در ساختار سیاسی شده است. ماجرای سقوط چاشسکو در رومانی و تحولات بعدی در آنکشور بیشتر حالت کودتا گونه داشت اما باز می بینیم که تحول و دگرگونی سیاسی در لهستان با اعتصابات کارگری ممکن شد. در نپال مبارزه انقلابی مسلحانه مائوئیستها از سال 1997همراه با تاکتیکهای سیاسی در این اواخر(متوقف کردن مشروط مبارزه مسلحانه وشرکت در دولت ائتلافی)، سر انجام به برچیده شدن رژیم سلطنتی آن کشور منجر شد و بالاخره در برمه (میانمار) تظاهرات و شورشهای خیابانی گسترده بدون این که تغییر محسوس پایداری به جا بگذارد توسط ژنرالها مورد سرکوبی قرار گرفت و خاموش شد. در انقلاب سال 57 آنچه کمر رژیم شاه را شکست و منجر به قیام 22 بهمن و سرنگونی نظام سلطنتی شد، تظاهرات خیابانی نبود که خمینی در آن سال به راحتی به کمک بوقهایی تبلیغاتی فارسی زبان وابسته به منافع قدرتهای غربی در ایران- که قدرت گرفتن چپ در ایران همسایه شوروی برایشان کابوس بود- مصادره کرد، بلکه این اعتصابات بودند که رژیم شاه را با از کار انداختن ابزارهای حاکمیت که دستگاه اداری و اقتصادی و تبلیغاتی بودند، از کار انداخته بودند که در آن میان اعتصابات قهرمامانه کارکنان مبارز صنعت نفت خیلی تاثیرگذار بود و این اعتصابات اگر چه در آن روزها شاید تحت الشعاع تظاهرات خیابانی قرار داشت اما بعد از قیام بهمن و پایان یافتن تظاهرات علیه رژیم شاه، کانونهای اعتصابی رنگ و جهت خود را که «مسیر اسلام» و مسیر خمینی نبود بلکه مسیر دموکراسی بود و شرکت در سرنوشت میهن و داشتن نقش در اداره امور از طریق کانونهای مستقل صنفی و تشکلهای دموکراتیک، با مقاومت در برابر تازه از راه رسیدگان نشان دادند، از جمله مقاوت از سوی رهبران اعتصابی صنعت نفت که البته خمینی شرور ددمنش، همه این کانونها را به کمک عناصر فرصت طلب و مذهبیهای مرتجع و عقب مانده از قماش خودش که مریدان و مقلدانش بودند، سرکوب کرد و از بین برد و بعد ها کسانی از بین رهبران اعتصابات از جمله اعتصابات نفت هم اعدام شدند.

تضاد خواستهای کارکنان تلویزیون با امامت خمینی

در مورد مقاومت کارکنان اعتصابی رادیو تلویزیون در برابر ارتجاع یک خبر درج شده در روزنامه کیهان 28 بهمن 57  که تصویر آن ضمیمه است، خود به خوبی گویاست.
 در این خبر که تیتر« شورای 20 نفره برکار رادیو تلویزیون نظارت می کند» است، از جمله آمده است:« «شوراي مؤسس اتحاديه كار كنان راديو تلويزيون ملي ايران باصادق قطب زاده سرپرست این سازمان توافق كردند كه يك شوراي 20 نفره طرح و برنامه ريزي و اجراي برنامه هاي راديو تلويزيون را بر بعهده بگيرد  دراين گفتگو همچنين توافق شد كه تا اطلاع بعدي هر روز 4 نفر از سوي سرپرست سازمان راديو تلويزيون و نمايندگان شوراي مؤسس بر پحش برنامه ها نظارت داشته باشد. پس از انتصاب صادق قطب زاده به سرپرستي سازمان راديو تلويزيون مسائل مختلقي بين شوراي مؤسس  و سر پرست سازمان پيش آمد که به گفتگوي شورا و سرپرست سازمان كشانده شد و پس از توافقهايي خاتمه يافت. در اين گفتگو اعضاي شوراي مؤسس اتحاديه كاركنان راديو تلويزيون تاكيد داشتند كه اين دو رسانه مي بايد بي طرف، مستقل و بدون سانسور عمل كند كه مورد موافقت سرپرست سازمان  قرار گرفت» در ادامه اين خبر آمده است، اعضاي شوراي 20 نفره  عبارتند خواهند بود از هشت تن از منتصبين صادق قطب زاده سرپرست سازمان، هشت تن از اعضاي شوراي مؤسس كاركنان سازمان راديوتلويزيون و 4 نفر به نمايندگي از سوي چهار سازمان مترقي از جمله كانون وكلاء كانون نويسندگان، سنديكاي نويسندگان و خبرنگاران مطبوعات و همچنين سازمان دانشگاهيان ايران. (تاکید ها از من است).  این آن چیزی بود که کارکنان اعتصابی می خواستند. خوب است که این نکته را هم یاد آوری کنم تاثیرات مبارزه مسلحانه در فضای سیاسی زمان شاه چنان بود که کمیته تعلیمات جبهه ملی ایران در نامه سرگشاده به دکتر کریم سنجابی دبیر جبهه ملی ایران که اولین وزیرخارجه بعد از انقلاب در دولت مهدی بازرگان بود( بعد از مدت کوتاهی استعفا کرد) خواهان شرکت دادن سازمان چریکهای فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق ایران در «دولت وحدت ملی» شده بودند و از او خواسته بودند که این مساله در هیات دولت مطرح شود. این نامه در کیهان 30 بهمن ماه سال 57 در صفحه 10 درج شده است. اما توافق قطب زاده با شورای مؤسس زیاد پایدار نماند. فرادی همان توافق  او در مصاحبه یی با کیهان گفت که رادیو تلویزیون باید بیان پابرهنه ها باشد و خودش هم  شد سخنگوی«پابرهنه ها» که البته همه پیرو امام بودند و دو روز بعد در 30 بهمن،او دیگر به عنوان مالک الرقاب سازمان رادیو تلویزیون ظاهر شد و در سخنانی در جمع کارکنان رادیوتلویزیون صریحا اعلام کرد که«رادیو تلویزیون دربست در اخیتار رهبری انقلاب اسلامی و نماینده آن از لحاظ استراتژیک  خواهد بود» و تاکید کرد که «این سازمان و افراد آن نیستند که نسبت به عقاید و افکار و انقلاب مردم  ایران بیطرفانه، عمل کنند. این سازمان متعلق به ملت مسلمان ایران است و بیان کننده این انقلاب» و تاکید کرد که « انقلاب اسلامی بوده و هست وبفضل الهی و با کمک مردم اسلامی خواهند ماند»( کیهان اول اسفند 57) .عملکرد قطب زاده به نمایندگی و با حمایت کامل خمینی در بکار گرفتن رادیو تلویزیون که هر وقت می خواست روی صفحه تلویزیون ظاهر می شد و دهن دریدگی می کرد، در مدت کوتاهی بعد از سقوط رژیم شاه، چنان بود که در آن زمان محمود دولت آبادی در مقاله یی که درکیهان 6 اسفند57 با عنوان «عشق عاشقان را جام جم شما را» درج شد، از جمله نوشت:«آقای قطب زاده شما از نام پابرهنه ها برای خود سنگر ساختید تا در اهانت به همه گروهها و اقشار اجتماعی  دست و زبانتان باز و دراز باشد». منتهی فرق بزرگ آن روزها با اکنون در این بود که در آن روزها رژیم می توانست برای آدم منفوری مثل قطب زاده طومارهای امضای حمایت ده بیست متری فراهم کند، اما امروز فکر چنین اقدامی برای عناصر منفوری مثل شریعتمداری در کیهان یا گردانندگان رادیو تلویویزیون از قبیل زرغامی یا وزیر ارشاد قاطرچی صفارهرندی را طبعا کسی در رژیم به ذهن خود راه نمی دهد چون نتیجه مفتضانه اش از پیش معلوم است.  خمینی پلید هم که به چیزی جز انحصار قدرت و گشترش دامنه آن به عرصه گیتی فکر نمی کرد. در ششم اسفند بود که او در دیدار با یک هیأت  که از کویت به دیدن او آمده بودند با اظهار امیدواری از متحد شدن کشورهای اسلامی گفت:« امیدوارم  یک دولت بزرگ اسلامی به  همه دنیا غلبه کند»(کیهان 7 اسفند 57). خمینی با کارگزارانی مثل قطب زاده(بعدا خونش با تیغ انقلاب اسلامی ریخته شد) و عناصر فرومایه و فرصت طلب سازمان یافته در انجمنهای اسلامی که مثل قارچهایی که درحاشیه تل پهن ظاهر می شوند، در کنار روحانیت در قدرت، به رهبری خمینی اینجا وآنجا پیدا شده بودند، شروع کرد به از چنگ مردم در آوردن یک به یک مواضعی که در مبارزه با دیکتاتوری شاه به دست آورده بودند. او در این راه از تحریک شریرانه احساسات مذهبی توده های نا آگاه تا درنده خوئیهای که در سرکوبی شوراهای ترکمن صحرا و مردم کردستان نشان داد و بعد از 30 خرداد دیگر پیک های مرگش در کرسی های حاکم شرع  به همراه پاسداران جهل و جنایت، با استناد به احکام اسلام و قرآن در ریختن خون «کفار و منافقان»، با درنده خویی بیمانند نفس هر منتقدی را بریدند، و تا کشتار زندانیان سیاسی در تابستان 67،
هیچ راهی را نپیموده نگذاشت.
 
نکاتی از خاطرات عبدالله نوری
در مورد مقاومت در رادیوتلویزیون نكاتي در گفتگوي عبدالله نوری را كه در هفته نامه شهروند امروز، در بهمن ماه 86(شماره 36) درج شده است ،نقل مي كنم(4). او در بخشي از اين گفتگو به چگونگي حضورش در سازمان راديوتلويزيون كه به سال 1359 بر مي گردد و حدود 10 ماه طول كشيده  پرداخته و از جمله گفته  است:«... سيد احمد آقا به من گفت كه بيا و با آقاي طارمي – كه الان در بيت رهبري است و زماني هم سفير ايران در عربستان بود – در صدا و سيما همكاري كن. گفتم كه نمي‌توانم. پرسيد چرا؟ گفتم نمي‌خواهم به تهران بيايم. فعلا كه اصفهان هستم و اگر بخواهم به جايي بروم، به قم مي‌روم. حاج احمد آقا اصرار كرد و گفت كه آقاي طارمي هم دست ‌تنهاست و نياز به كمك هست و شما برويد فكر كنيد. آقاي طارمي معاون اطلاعات و اخبار صدا و سيما بود كه مهمترين معاونت صدا و سيما بود. بني‌صدر هم كه رئيس جمهور شد و خدمت امام رفت و خواست كه صدا و سيما زيرنظر رئيس جمهوري باشد، امام پذيرفت و با اين حال شرط كرد كه مدير اطلاعات و اخبار صدا و سيما را خودم تعيين خواهم كرد. امام مي‌دانست كه چه چيزي دارد مي‌گويد. حاج احمد آقا مي‌گفت كه مهم ساعت دو بعدازظهر است كه مردم پيچ تلویزیون را بپچانند و، ببينند در مملكت چه خبر است، قبل  و بعدش هم دست بني‌صدر باشد
   .... چند روز بعد ما را صدا كردند و خواستند كه به دفتر مدير اطلاعات و اخبار برويم. در آنجا به ما گفتند كه تصميم گرفته شده از قسمت پخش خبر هجده نفر اخراج شوند و چون مربوط به قسمت شماست، نامه‌اش را شما بايد امضا كنيد. من هم گفتم كه اگر مربوط به قسمت من است، من بايد تشخيص بدهم كه چه كسي اخراج شود. گفتند كه ما بررسي كرده‌ايم و اينطور تشخيص داده‌ايم. من هم گفتم كه اگر بررسي كرده‌ايد، خودتان هم امضا كنيد. بنابراين ناسازگاري‌هاي ما از همان ابتدا شروع شد. ما پس از اين شنيديم كه كاركنان صدا و سيما همگي دارند دست از كار مي‌كشند و به سمت دفتر ما مي‌آيند تا تكليف را روشن كنند. مديريت ما را خواست و گفت كه چه مي‌خواهيد بكنيد؟ گفتم مي‌روم در جمع آنها صحبت كنم». عبدالله نوري ضمن ياد آوري سن خودش در آن زمان كه 30 يا 31 سال بيشتر نداشته و طلبه جواني بوده است افزوده است« حالا افرادي كه هر كدام 20 سال يا 30 سال سابقه در صدا و سيما داشتند؛ پيرمرد و پيرزن و جوان و حرفه‌اي همگي به اعتراض جمع شده بودند. گفتم كه مساله چيست؟ گفتند كه چه معني دارد بدون محاكمه و دليل مشخص 18 نفر را اخراج مي‌كنيد و بعد هم تهديد كردند كه‌امشب صدا و سيما را مي‌خوابانيم. من هم از سر جواني و انقلابي بودن گفتم كه مگر چه اتفاقي مي‌افتد و گيريم كه كار را تعطيل بكنيد چه فايده‌اي دارد؟ پيشنهاد كردم كه از اين راه برگرديد و تهديد نكنيد. يكي از معترضان برگشت و گفت كه نمي‌شود، يك عده آدم‌هايي كه نه مي‌دانند  نودال  چيست نه امپكس  و فلان و فلان را مي‌شناسند، بيايند اينجا و تصميم گيرنده شوند و البته ما قصد توهين نداريم. من همينجا گفتم كه برعكس تو قصد توهين داري و اگر قصدت توهين نيست، پس چيست؟ گفتم كه من شما را اخراج نكرده‌ام و اگر اينجا آمده‌ام يعني دنبال راه حل هستم. وگرنه با تهديدها به نتيجه نمي‌رسيم. بالاخره ماجرا تمام شد». نكته اول اين كه همين ماجرا خود بيانگر مقاومت و اعتراضاتي كه در راديو تلويزيون در برابر سياستهاي رژيم خميني و اقدامات گمشتگانش بوده است. نكته ديگر اين كه احتمال دارد كه آقاي نوري دو رويداد را با هم در ذهن خود در آميخته باشد، چون من در آن گفتگوي مربوط به نودال و امپكس كه اشاره كرده است بودم البته واكنش ايشان در برابر كاركنان تحريريه و فني خبر راديو تلويزيون در مورد تخصص در كار، اين بود كه « بنشنيد شماهم خبر تنظيم كنيد من هم خبر تنظيم كنم ببينیم كدام بهتر است».

خمینی، سرچشمه و پشتوانه سرکوب و سانسور

اما در مورد اخراج آن 18 نفر كه گفته است مساله تمام شد، در واقع مساله با دستورات شخص خمینی شرور و اخراج ما تمام شد. من جزو آن 18 نفر بودم. بيشتر آن 18 نفر از همكاران عضو سنديكا بودند و دوسه نفر هم از مديران  و مسئولان سابق. عبدالله نوري درست گفته است كه تهیه آن لیست اخراج، اقدام محمد حسين طارمي و دیگر گماشته های خمینی در سازمان رادیو تلویزیون بود. در آن زمان- اوائل که خرداد 1359- محمد حسین طارمي تازه به مديريت اطلاعات و اخبار گماشته شده بود. از دوستان همكارم شنيدم كه او قبلا از آن فرمانده سپاه پاسداران در قم بوده است. از نزدیک هیچوقت او را ندیدم فقط یکبار او را در محوطه سازمان دوستی اورا که در فاصله 30-20  متری نشان داد که من نیم رخش را دیدم رنگ ریشش سیاه نبود و رنگ ریشش مرا یاد بیتی از هجویات وحشی بافقی انداخت که گفته بود« ای ریش تو در کمال زدی/ آن را ز... که رنگ کردی». اخراج کارکنان معترض به انحصار طلبي و سانسور تازه به قدرت رسيدگان، و بكار گرفتن نفرات جديد و البته خودي از هدفهاي گماشتگان خميني بود. اين كار براي آنها آسان و خالي از نگراني از اعتصاب نبود. به ويژه چايگزين كردن افراد در قسمت فني پخش كه كاري بود كه نياز به آموزش فني داشت.  در همان زمان  ظاهرا خميني نامه يي از بيمارستان قلب كه همزمان با انتخابات رياست جمهوري در آن بستري شده بود، دريافت كرده بود. اين بيمارستان در زمان شاه توسط «بنياد ملكه پهلوي» تأسيس شده بود و در تابلو بيمارستان هم نوشته  شده بود بيمارستان قلب بنياد ملكه پهلوي(اگر درست به خاطرم مانده باشد، در اوائل انقلاب  انقلاب نام مهدی رضایی بر آن نهاده شد). ظاهر نامه يي بوده  که همان سربرگهاي سابق را داشت. این را از پیامی که خمینی داده بود می شد استنباط کرد. خميني از اين كه نامه يي با چنين سربرگي براي او فرستاده اند بشدت خشمگین شده بود و در پيام شديد اللحني دستور تشديد وفوريت «پاکسازی از طاغوتی» ها و نشانه های طاغوت را در همه جا داد. شاید هم اصلا این سناریویی بود برای سرعت دادن به اخراج کارکنان معترض تلویزیون که قبضه کردن کامل آنجا برایشان خیلی مهم بود. اين فرصتي بود براي گماشتگان خميني براي اخراج كاركنان متعهدي كه در برابر ارتجاع از راه رسيده مقاومت مي كردند. در پي اين پيام بود كه اسم آن 18 نفر را در تابلو اعلانات نصب كردند و در بالاي آن قيد شده بود كه از فرداي آن روز از ورود آنان به ساختمان پخش جلوگيري خواهد شد. من ديگر از فرداي آن روز به سازمان راديو تلويزيون نرفتم و منتظر دريافت حكم اخراج ماندم. كه بعد از مدتي كوتاهي با احظار به دادگاه اداري(شاید عنوان دیگری داشت که درست به خاطرم نمانده)، و با برخورد تندي كه من در انجا با عوامل خميني كردم، كه وارد آن نمي شوم، اخراج من صورت گرفت و حکم اخراج با انفصال دائم از خدمات دولتی به جرم ضدیت با جمهوری اسلامی را من چند روز بعد دریافت کردم. در این حکم به تبصره و بندی از مصوبه شورای انقلاب اشاره شده بود که متن آن در حکم نبود. انتظارم این بود که به صورت زیر نویس در پای حکم باشد. بعدا با تحقیقی که کردم فهمیدم که آنچه مورد استناد قرار گرفته برای اخراج بهائیان نیز مورد استناد قرار می گیرد و آن تاکیدی است بر قابل تعقیب بودن فرد اخراج شده در دادگاه انقلاب اسلامی. البته من در کار خبرنگاری ضدیتی با جمهوری اسلامی نکرده بودم، ما با اعتراض به سانسور در بحث و جدل با گماشتگان خمینی و گاه با دادن اطلاعیه از سوی سندیکا ما موی دماغ برای سانسور و انحصار طلبی بودیم و الا واقعیت این است که ما هیج امکانی برای این که آنطور که در دوران اعتصاب آرزو می کردیم رادیوتلویزیون به نحو دموکراتیک اداره شود و وسیله یی باشد برای ارتقاء آگاهی و استقرار دموکراسی در ایران نداشتیم. مثلا برای پخش اطلاعیه های سازمان چریکهای فدایی خلق ایران یا مجاهدین خلق ایران که دونیروی سیاسی فعال در بین مردم بودند و در ضمن مورد اتهامات گوناگون در ایجاد آشوب یا «آتش زدن خرمنهای کشاورزان» از زبان خمینی قرار می گرفتند، یا مصاحبه کردن با آنان هیچ امکانی نداشتیم. اگر مثلا این امکان وجود داشت که مثل ماجرای گنبد و قنل رهبران ترکمن که در مورد روشن شدن ماجرا و تعیین مقصر مناظره یی با شرکت طرفهای در گیر در مساله برگزار شد، در مورد مسائل مهم قبل از این که کار به کشت و کشتار برسد، در مناظره تلویزیونی، مورد بحث طرفهای ذینفع قرار می گرفت و بعد برای میان راه حلهای ارائه شده مطلوب ترین از نظر مردم انتخاب می شد دیگر کار به 30 خرداد و آن کشتار بی رحمانه نمی رسید، اما خمینی برای قبضه مطلق قدرت نه تنها نیازی به نظر مردم نداشت بلکه حتما پیش خودش آنها را صاحب شعور تشخیص هم نمی دانست. خمینی که اقصاد را مال خر می دانست، چطور ممکن بود سر سوزنی حقی برای انتخاب برای کسی قائل باشد. (دنباله دارد)

 

ایرج شکری
کالبد شکافی یک فاجعه: بهای سنگینی که مجاهدین برای خواست رهبری می پردازند
ویدئوکلیپ ضمیمه به خوبی نشان دهنده خودبزرگ بینی و خود شیفتگی بی مانندی است که رهبری مجاهدین به آن مبتلاست . گفتار کوتاه در اول آن توضیح دهنده این خود شیفتگی خرد سوز و تباه کننده است.این ویدئو کلیپ در عین حال نشان دهنده خود فریبی چند وجهی بزرگی هم هست. چون علاوه بر این که وقایع و رویدادهای اخیر ایران نشان دهنده پوچی تصورات و توهم بودن آن چیزی است که این ویدئو کلیپ برای «تزریق» آن به بیننده ساخته شده است،فرمان «پیش فنگ»ی هم که در آن شینده می شود، هم خود فریبی است هم مردم خر انگاشتن است. چون کیست که نداند،از 7 سال پیش سلاح و مسلحی در اشرف وجود ندارد و آنها توسط آمریکائیها خلع سلاح شده اند.
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد

اطلاعیه یی با مقدمه حذف شده و پنهانکاری

در اقدامی که خطر وقوع آن به ویژه بعد از محاصره اشرف توسط نیروهای مسلح پلیس و ارتش عراق حس می شد، و تنها زمان آن نا معلوم بود، دولت عراق برای به دست گرفتن کنترل اشرف، مجاهدین مستقر در اردوگاه را روز 6 مرداد مورد یورش وحشیانه و بیرحمانه قرارد داد و هنوز معلوم نیست که این ماجرای غم انگیز چکونه خاتمه خواهد یافت و در پایان چه به سر مجاهدین بی دفاع خواهد آمد که در این ماجراهرچه می کشند از خود محوربینی و واقعیت گریز رهبر به خاطر پافشاری در ماندن در عراق و در اختیار داشتن شهر اشرف،می کشند. خواستی که بنا بر هیچ معاهده و قانونی قابل تحمیل کردن به دولت عراق نیست و به علاوه اکنون 7 سال بعد از سقوط رژیم صدام و با توجه ویژگیهای خیزش مردم در ایران به وضوح روشن است که آن همه اصرار برای ماندن در عراق، هیچ خاصیتی در پدید آمدن اوضاع کنونی نداشته است . این مسائل بعدا مورد بحث قرار خواهد گرفت، اما اول بپردازیم به آن دو اطلاعیه بعد از حمله نیروهای عراقی به اشرف، یکی از سوی خانم مریم رجوی و دیگری به فاصله یک روز بعد از آن از سوی جناب مسعود رجوی.
در پی این یورش، ابتدا سایت سازمان مجاهدین بعد از ظهر روز 6 مرداد اطلاعیه یی از شورای ملی مقاومت با سربرگ و آرم شورا منتشر کرد که در آن آمده بود، خانم رجوی «رئیس جمهور برگزیده مقاومت» که به دعوت... در رم بسرمی برد،«روز گذشته بیانیه مهمی در مورد بازگشت ساکنان اشرف تحت شرایط مشخصی به ایران صادر کرد»(تاکید ازمن). در این اطلاعیه یاد آوری شده بود که «مفاد این بیانیه ده روز پیش در اختیار مقامات آمریکایی و عراق قرار داده شده است» 1 به اطلاعیه دبیرخانه تاریخ 5 مرداد زده شده بود (بنابرین روز صدور پیام مریم رجوی می شود4 مرداد). ساعتی که روی بیانه در سایت مجاهدین خورد ه بود، ساعت 12 و 28 دقیقه و 56 ثانیه روز 6 مرداد یعنی روز آغاز درگیری بود(که البته باید وقت محلی کشور استقرار سایت مجاهدین باشد)*. در اینجا قبل از ورد به بحث در متن بیانیه دو سه سوال مطرح می شود. اولا در عصر اینترنت که طبعا خانم رجوی در هرکجا تشریف داشته باشند، اکیپ همراه ایشان حتما به آن دسترسی دارند و اگر اشتباه نکنم(!) رم هم یکی از شهرهای دنیاست که اینترنت در آن قابل دسترسی است، به ویژه در محل اقامت«رئیس جمهور برگزیده مقاومت»،این سوال مطرح می شود که چرا بیانیه «بسیار مهم» خانم رجوی که در رم تشریف داشتند، با یک روز تاخیر، طی اطلاعیه دبیرخانه به اطلاع افکار عمومی می رسد؟ حتی اگر فرض کنیم هیچکس از دبیرخانه شورا همراه ایشان نبوده است باز هم فرستادن آن بیانیه به دبیر خانه در زمان صدورش کاملا امکان پذیر بوده و نیاز به فاصله انداختن یک روزه برای یک بیانیه بسیار مهم قابل فهم نیست. دیگر این که چرا همین اطلاعیه که با تاخیر یک روزه صادر شده نیز، درهمان روز روی اینترنت قرار نگرفته است و در فردای آن و آن هم نه اول وقت بلکه ساعت نزدیک 12 و نیم روی اینترنت قرار گرفته است؟ چه توضیحی برای این تأخیر است؟ باز معلوم نیست که مساله اصلی چه بوده و سیاستمداران بسیار زرنگ ما! چه بازی می خواستند با افکار عمومی بکنند. نتیجه یی که من می توان بگیرم آن است که با این تاریخ زدن و آن جملات، می خواستند به افکار عمومی بقبولانند که این تصمیم مربوط به قبل از حمله است. چون شرایطی که در بیانیه آمده چیزی نبود که نه آمریکائیها و نه عراقیها به آن واکنشی نشان بدهند. این را هم لازم به یاد آوری می دانم که من اطلاعیه شورا مربوط به بیانیه خانم رجوی و خبر حمله نیروهای عراقی به اشرف را ابتدا در سایت مجاهدین دیدم،. بعد رفتم به سایت همبستگی ملی که آن هم در اصل متعلق به مجاهدین است البته با «صفحه آرایی» دیگر نه آن بیانیه و نه خبر حمله نیروهای عراقی هنوز روی سایت همبستگی نبود. دوباره بعد از یک ربع به سایت همبستگی سر زدم اطلاعیه مریم رجوی و اخبار حمله را دیدم. اما آن جملات مقدماتی مربوط به سفر به رم و این که گفته شده بود « روزگذشته» صادر شده و « ده روز پیش مفاد آن در اخیتار مقامات عراقی و آمریکایی قرار گرفته است»2 در آن نبود همچنان که در انتهای اطلاعیه که محل صدور که رم بود حذف شده بود. در سر زدن دوباره به سایت مجاهدین که به فاصله کمی صورت گرفت اصل اطلاعیه در صفحه اول نبود و خلاصه یی از آن قرار داشت و واکنش مریم رجوی به حمله که همان جملات از آن نیز حذف شده بود. در واقعیت امر بیانیه مریم رجوی در همان روز 6 مرداد صادر شده بود و نویسندگان اطلاعیه که قرار بود تاریخ اطلاعیه را یک روز قبل بزنند، در ذهن خود مساله را قاطی کرده و در اول اطلاعیه نوشته بودند روز گذشته. اطلاعیه درج شده پژواک ایران هم که از سایت همبستگی ملی نقل شده است آن جملات در آن نیست و در ضمن دوستان در پژواک ایران، تاریخ درج اطلاعیه در همبسگی ملی را به اشتباه 5 مرداد نوشته اند در حالی که عصر روز 6 مرداد بود و ساعتی که روی اطلاعیه در سایت همبستگی خورده ساعت 10و 37 دقیقه روز 6 مرداد است3. آن اطلاعیه اولیه از لیست آرشیو اطلاعیه ها وپیامهای مریم سایت مجاهدین حذف شده است. اما لینک آن در مرجع شماره یک در زیر همین نوشته آمده است. سوال دیگر این است که به چه دلیل پیشنهاداتی که به آمریکایی ها و به عراقیها داده شده بود، ده روز از افکار عمومی مخفی نگه داشته شد؟ مگر نمی گویند بسیار مهم بود، این «بسیار مهم» چرا باید از افکار عمومی ده روز پنهان نگه داشته شود؟
باز هم مانوری زیانبار، بازهم توّهم

اما در مورد متن بیانیه شروطی قرار داده شده که از اول معلوم است که رژیم وقعی به آن نخواهد گذاشت چون روشن است که رژیم با مجاهدین وارد قرار و مدار و شرط و شروط نمی شود، جز کشتن و تواب سازی به چیز دیگری راضی نیست. دیگر این که در بیانیه، پذیرش پیشنهاداتی را از سوی رژیم مطرح کرده اند که خواننده حیرت می کند که این بیانیه نویسان گویا اصلا از اوضاع ایران خبر ندارند که شرط تضمین آزادی بیان برای مجاهدینی که به ایران برخواهند گشت، گذاشته اند. آنها آزادی بیان برای خودیهایی که سالها خادم این رژیم بوده اند، را رعایت نمی کنند(نمونه اش باز داشت کسانی چون بهزاد نبوی و اعتراف گیرهای اخیر است)، چطور می شود کسی از اوضاع ایران خبر داشته باشد و یک چنین انتظاری داشته باشد و چطور ممکن است این اندازه دور از واقعیت بود که انتظار داشت به فرض چنین قولی از سوی رژیم به صلیب سرخ، و دولت آمریکا و ... اینها تضمین کننده آن باشند، در حالی که رژیم هر قانون و تعهدی را هر وقت خواسته زیر پا گذاشته است و شهروندان خارجی را هم در ایران هروقت خواسته به اتهام واهی دستگیر کرده و مدتی در زندان نگه داشته است. از اینها گذاشته اگر در آمریکا و صلیب وسرخ بین المللی آن اراده بود که نگذارند به حقوق مجاهدین تجاوز شود، این کار را در عراق می کردند و نمی گذاشتند که چنین رفتار وحشیانه یی در مورد مجاهدین صورت بگیرد. این که خواسته اند در صورت عدم پذیرش شرایطشان از سوی ایران، عراق بر اساس قطعنامه پارلمان اروپا عمل کند و در پیام مسعود رجوی هم به آن تاکید شده است و می شود به احتمال قریب به یقین گفت که هدف و خواست اصلی رهبری مجاهدین است نظرشان به ماده 4 قطعنامه پارلمان اروپاست که در آن آمده است:« پارلمان اروپا از شوراي اتحاديه اروپا و كميسيون اروپا و كشورهاي عضو مي خواهد كه همراه با دولتهاي عراق و آمريكا و كميسارياي عالي پناهندگان سازمان ملل و كميته بين المللي صليب سرخ در جهت يافتن استاتو و موقعيت قانوني درازمدت كه براي قرارگاه اشرف و ساكنان آن رضايتبخش باشد، تلاش كنند»**. این ماده که بی تردید با تلاش مجاهدین در این قطعنامه گنجانده شده، حضور دراز مدت مجاهدین در اشرف را مد نظر قرار داده است و به خاطر همین هم رهبری مجاهدین خواهان اجرای آن است. اما اولا پارلمان اروپا مرجعی نیست که بتواند عراق را ملزم به رعایت شرط و شروطی بکند. اگرپارلمان اروپا دارای چنان موقعیتی بود که نباید این حمله صورت می گرفت. به علاوه پارلمان اروپا بیانیه را به شورای اروپا منتقل کرده بود و اگر قرار بود پشت این بیانیه اراده و اقدامی نشان داده شود، باید قاعدتا شورای اروپا قدمی بر می داشت. در ثانی مساله مهم در تعهد مربوط به منع جا به جایی اجباری(نان رفولمان) که رهبری محاهدین از آن با تفسیر به رأی بسیار متوّهمانه می خواهد، معنی ملزم کردن عراق به واگذری اشرف به محاهدین را بیرون بکشد،ناظر بر تعهد نیروهای اشغالگر مربوط به عدم جا به جایی اجباری ساکنان سر زمین اشغال شده است در معاهده ژنو است که آمریکا هم به آن متعهد است و به هرحال تازمانی که دولت نظام جدید در عراق استقرار نیافته بود آن را در مورد مجاهدین رعایت کرد اما بعد از توافق سال قبل مبنی بر سپردن مسانل امنینت ملی عراق به دولت عراق، حفاظت اشرف هم به عراق منتقل شد. خلاصه دیگر آن موضوع «عدم جا به جایی اجباری» به مساله حضور یک جمعیت پناهنده خارجی در یک اردوگاه که اساسا حضورشان مربوط به شرایطی خاص بوده که دورانش سپری شده و دیگر نظام مستقر در آن کشور، خواهان پایان دادن به حضور آنان است، مربوط نمی شود(در نظر بیاوریم به فرض اگر صدام حسین از مجاهدین می خواست که دیگر اشرف و عراق را ترک کنند آنها چکار می کردند؟ با عراقیها درگیر می شدند؟). خلاصه این پیام خانم رجوی (یا منتسب به ایشان) با این هدف بوده که بگویند ما شرایطی برای بازگشت به ایران دادیم ولی رژیم نپذیرفت پس در عراق می مانیم ( توهم عدم جا به جایی اجباری) که البته مثل پیام جناب رجوی به مجلس خبرگان، یک مانور پرضرر بود، اگر چه ظاهرا این هم از اهداف صادر کننده بیانیه-البته در عالم توهمات بوده است- که این تاثیر را در افکار عمومی بگذارد که چنان به محبوبت و نفوذ گسترده خود و به تاثیر حضور خود در بین مردم در کله پا کردن رژیم مطمئن هستند که چنین پیشنهادی را می دهند، ولی خب واقعیت آن چه در ایران می گذرد چیز دیگری را نشان می دهد (که به آن هم اشاره خواهم کرد) با توهمات به تصویر کشیده شده رهبری مجاهدین در مورد محبوبیت جهانی مریم در نزد جانهای شیفته و... در سرود« ای تومنادی آزادی» خیلی فاصله دارد، از زمین تا آسمان. و اما در پیام جناب مسعود رجوی در آغاز آمده است:«خامنه اى ولي فقيه ارتجاع از طريق پسر خوانده مسلكي اش در عراق، انتقام قيام مردم ايران را از اشرف كه آن را كانون استراتژيكى نبرد براى آزادى مى‌داند، گرفت». و در آن ضمن درخواست از هموطنان برای حمایت از اعتصاب غذای مجاهدین ساکن اشرف، خواستهایی را مطرح کرده است که از جمله آنها واگذاری حفاظت اشرف به سربازان آمریکا تا تعیین تکلیف نهایی است. اولا این خواست چیزی نیست که عملی بشود، چرا که همانطور پیشتر هم اشاره شد، بنا بر معاهده و توافق امضا شده بین عراق و آمریکا، در واگذاری حفظ امنیت ملی به عراقیهای، حفاظت اشرف کلا به عراق سپرده شده است. تنها تعهدی که عراق به آمریکا داده است که البته مهم است، عدم باز گرداندن اجباری مجاهدین به ایران یا کشوری است که در آنجا خطراتی برای مجاهدین باشد. حمله به اشرف همزمان با حضور رابرت گیت در عراق، حتما با هدف نشان دادن استقلال عمل دولت مالکی از آمریکا صورت گرفته است. دیگر این که در مورد «کانون استرتژیک مبارزه برای آزادی بودن اشرف از نظر خامنه ای»، شاهدی برای این ادعا نیست. البته خامنه ای از هر فرصتی برای انتقامجویی از مجاهدین استفاده خواهد کرد. در این زمینه توضیحات بیشتری خواهم داد.
حالا باز گردیم به آن چه در عمل و در واقعیت در این ماجرای جانسوز مجاهدین و مساله عراق مشاهد می شود کرد:
1-حمله نیروهای سرکوبگرعراقی به مجاهدین همزمان با حضور رابرت گیت وزیر دفاع آمریکا در عراق که گفته می شد در نگرانی از احتمال پیدا شدن تشنج بین کردها و حکومت مرکزی به آنجا سفر کرده بود، با هدف دادن پیامی از سوی دولت مالکی که به احتمال زیاد خط دادن و توصیه های برادران مشاورش در جمهوری اسلامی در آن نقش داشته، انتخاب شده است. این پیام که دولت عراق مستقل از خواست آمریکا در کشورش عمل می کند و مجاهدین دیگر نمی توانند در عراق بمانند. حرفی که بارها مقامات عراقی آن را بر زبان رانده بودند و مجاهدین آن را«خوابهای پنبه دانه یی» نامیده بودند.
پیروزی چون حباب ترکید اما گریز از واقعیت پا برجاست
2- بعد از تحصن طولانی هواداران مجاهدین و خانوادهای آنان در خارج کشور در سال گذشته برای حفاظت اشرف توسط نیروهای آمریکایی که تا زمان اعلام نظر سفیر آمریکا در بغداد، این تحصن در برابر مقر سازمان ملل در نیویورک 126 روز طول کشید و در جاهای دیگر هم به همین اندازه طولانی برگزار شده بود(درواشینگتن در برابر کاخ سفید 109 روز) ، رایان کراکر سفیر آمریکا در عراق، 8 ژانویه 2009 اعلام کرد که «عراق متعهد شده است که گروه اپوزیسیون ایرانی که مستقر در عراق هستند، به اجبار اخراج نخواهند شد»، آسو شیتدپرس که این خبر را منتشر کرده بود یاد آور شد که «سفارت آمریكا در ماه دسامبر اعلام كرد كه نیروهای آمریكایی در قرارگاه اشرف باقی میمانند تا به دولت عراق در اجرای تعهداتش مبنی بر رفتار انسانی با ساكنان اشرف بعداز انتقال براساس موافقتنامه امنیتی كمك نماید». سفیر امریکا همچنین یاد آور شده بود که این گروه تروریست شناخته می شوند و عراق خواهان اخراج آنان است. این خبر را در سایت مجاهدین هم درج شده بود4. در پی پیام سفیر آمریکا مسعود رجوی در پیام تبریک پر شوری به تحصن کنندگان و هواداران مقاومت(بدون هیج اشاره ای اظهارات سفیر آمریکا یا به دلیل صدور) و تجلیل از نقش پیروزمند مریم، منتقدان سیاستهایش را (از جمله سیاست ماندن در عراق و خطراتی که ماندن در اشرف مجاهدین را تهدید می کند)، این گونه مخاطب قرار داد« سفلگان و دريوزگان بارگاه ولايت كه در برابر غداران و جباران جز تسليم نياموخته اند، زانو زدند. با زبانهاي گنديده و مسموم و با سوداهاي شوم براي اشرفيان، به مجاهدان آزادي تاختند. به جاي جلاد، «بي دنده و ترمز» قرباني را هدف قراردادند و به جاي ظالم، سنگ را به مظلوم زدند. بگذار در ساحل امن، در هاون رژيم آب بكوبند تا در هزار توي خفت و ذلت و در عقده هاي فرومايگي و حقارت، بپوسند[...] هيهات كه 6سال پيش، در محرّم حسيني،گفته بوديم كه وقتي ديو تنوره ميكشد، وقتي كه دژخيم سر از پا نميشناسد، رمز ماندگاري و اعتلا، كلمه فداست.... مجاهدين از بنيانگذارانشان تا اعضا و هوادرانشان در تمام ايران و در سراسر جهان اين درس را به خوبي آموخته اند كه تاريخ خلق و ميهن خود را چگونه بنويسند. هيچ كس بيش از ما به خطراتي كه از هر سو ما را در بر گرفته احاطه و اشراف ندارد. اما عزم جزم كرده ايم تا اگر زمانه صد بار از اين هم خطيرتر و پر فتنه تر باشد، با تأسي به پيشواي آرماني مان، درسهاي جديدي از مقاومت و ايستادگي عرضه كنيم» 5. جناب رجوی در این پیام نتیجه گرفته بود که هوداران مجاهدین و حامیانشان «غیرممکن را ممکن ساختند». اکنون باید پرسید واقعا چنین واکنشهایی ناشی از درک و شناخت سیاسی درست است یا ناشی از توهم و عدم تعادل در دوسو. هم در شادی و مبالغه در پیروزی و هم در خشم و اهانت به دیگران. آیا این بود معنی آن پیروزی بزرگ که در اظهارات سفیر آمریکا کشف کرده بودند، حمله سربازان عراقی به قرارگاه اشرف و مجاهدین ساکن آن و تماشاگر بودن سربازان آمریکایی مستقر در آنجا به توحش عراقیها؟ آیا این بود معنی آن غیرممکنی که ممکن شده بود و چنان مطئمن از آن که آرمی هم برای شهر اشرف طرح کرده و همراه پیام درج کرده بودند؟6 آیا این است نقش آن رهبری ذیصلاح که دائم از مجاهدین «فدا» و ایثار و پایداری می طلبد، و آن همه ایثار و فدا و زحمت و شهادت را باسیاست های غلط و با خود خواهی در کوره یک جنگ شخصی سر مساله رهبری می سوزاند و آن را با رنگ ولعاب ایدئولوژیک می پوشاند؟ آیا جز این است که با تحلیل های غلط ناشی از خود خواهی و واقعیت گریزی، اکنون مجاهدین به مهلکه یی افتاده اند که در دنده چرخهای سیاستهای رژیم درعراق گیر کرده و کشته و مجروح می دهند و رهبر باز از آنان «فدا» و مقاومت و پایداری می طلبد؟ خمینی با پذیرفتن واقعیت و دست برداشتن از ادامه جنگ،که آن را به نوشنیدن جام زهیر تشبیه کرد رژیمش را نجات داد، ایا رهبری مجاهدین هم چنان می خواهد اگر کوهها هم جنبیدند، او از جایش نجنبد تا با اراده گرایی ناشی از خودخواهی خود مجاهدین را در اشرف یکجا به کام مرگ به برای هیج بفرستد؟
خواستهایی که حمایت حقوقی از آن ممکن نیست
3- محض رضای خدا یا شیطان به ما بگویند براساس کدام معاهده بین المللی می شود کشوری را ملزم کرد منطقه وسیعی مثل اشرف را به گروهی پناهنده واگذار کند که خودشان آنجا را بگردانند، آنهم گروه پناهنده یی که با گروههای تشکیل دهتده ساختار قدرت در کشور مذکور تخاصم دیرینه داشته اند و اکنون نیز حاکیمیت کشور مذکور قبول ندارند و در امور داخلی و سیاست خارجی آن کشور(روابطش با آمریکا و با رژیم ) دخالت می کنند(پیام 10 اسفند آقای رجوی موارد متعدی از این مداخلات را در برابر دارد)7. از همه مهم تر به به افکار عمومی بگویند براساس کدام معاهده بین المللی کشوری حق دارد در خاک خود، ارتشی متشکل از اپوزیسیون کشور همسایه را که هدفش سرنگونی رژیم آن کشور همسایه است در خود بپذیرد؟ حالا بماند که در مورد مجاهدین این رهبری مجاهدین است که می خواهد این شرط را به یک دولت همسایه رژیم که از قضا رابطه دوستانه با آن دارد تحمیل کند. رهبری مجاهدین نمی خواهد این واقعیت را بپذیرد که به هرحال چرخ بازیگر به وفق مراد آنها نگشت. رژیم صدام حسین سرنگون و خودش هم اعدام شد و ایوزیسیون رژیم بعثی - که از بد روزگار برای مجاهدین- برخی دست پرورده و برخی هم کمک گیرنده های سابق از رژیم هستند در آن کشور به قدرت رسیده اند و دیگر اوضاع به گذشته بر نمی گردد و دیگر عراق جای مناسبی برای مجاهدین نیست، چه رسد به این که به عنوان «ارتش آزدیبخش...» در آنجا حضور داشته باشند و رژه برگزار کنند. مجاهدین حتی دو روز قبل از این حمله یعنی روز 4 مرداد در سایت خود عکس و گزارش کوتاهی از برگزاری مراسمی در همبستگی با «قیام مردم ایران» درج کرده بودند که در آن باز هم گارد احترام با لباس رسمی ورنگین در مراسم شرکت کرده بود8، اقدامی که هیچ خاصیتی برای تاثیر در افکار عمومی نداشت. این قبیل مراسم نمایشی تنها به درد «خود ارضایی» اشتیاق سوزان رهبران به قدرت و انحصار قدرت می خورد. اما برای مقامات عراقی که قبلا هم اخطار کرده بودند مجاهدین مستقر در اشرف نباید از یونیفورم نظامی استفاده کنند، طبعا تحریک کنند و خشم برانگیز بود.
رهبری مجاهدین یکی از اهداف و دستاوردهای «فروغ جاویدان» را این اعلام کرد که آن عملیات نشان دهنده این بود که ارتش آزادیبخش زائده جنگ نیست. خب حالا که دیدیم بود و هیچ عملیاتی بعد از آتش بس انجام نشد و عملیات مروارید هم دفاعی بود در برابر حمله رژیم و از آن زمان 20 سال می گذرد! رهبری مجاهدین از آنجا که فقط طنین صدای خود را شنیده و حاضر به شنیدن انتقاد که جای خود دارد، هیچ نظری غیر از خواست خودش نبوده و اوضاع را آن طور که دلش می خواسته از پشت عینک خودش دیده است، خود رایی در او رسوب کرده است و گمان می کند می تواند اراده خودش را که هیچ قانون و معاهده یی برای دفاع از آن نیست، یعنی حضور در یک کشور بیگانه به عنوان ارتش براندازی کشور همسایه آن، به دولتها و مجامع بین المللی تحمیل کند. رهبری مجاهدین، هم خواهان رعایت حقوق مجاهدین به عنوان پناهنده در عراق است هم می خواهد در آنجا به عنوان نیروی برانداز و ارتش آزادیبخش، منطقه ای که خود شهر کوچکی است در اختیار داشته باشد و خود مختارانه در انجا عمل کند با این روش در واقع خود غیرقانونی عمل می کند. چطور مجامع بین المللی می توانند از این خواست دفاع کنند؟ مجاهدین که یک گروه خارجی در عراق هستند، حتی اگر سند مالکیت اشرف را با خریدن آن از همین حاکمیت کنونی در دست داشتند، حتی اگر فعالیتشان نه سیاسی بلکه مثلا اقتصادی یا صنعتی بود، اگر دولت عراق تشخیص می داد که حضورشان «منافع ملی» یا «امنیت ملی» آن کشور را به خطر می اندازد و باید آن کشور را ترک کنند، یا اصلا به هر دلیل دیگر مایل به حضور آنها در عراق نبود، چاره یی جز ترک آن کشور نداشتند و تنها می توانستند ارزش دارائیها و زیانهای مالی را مطالبه بکنند. اگر ایستادگی می کردند طبعا دولت آن کشور می توانست به مقابله با آن گروه خارجی و دستگیری آنها بپردازد. آیا در عالم واقعیت و بنا بر اصول حقوقی شناخته شده، غیر از این می بود؟ البته خوشبختانه در شرایط کنونی مجاهدین به هرحال در عراق گروهی پناهنده هستند که آن کشور بنا به تعهدی که با آمریکا داده است، آنها را به اجبار به ایران یا کشور ثالثی نخواهد فرستاد اما دیگر حضور مجاهدین را در آن کشور نمی پذیرد و برای این مساله هیچ راه حلی جز خروج مجاهدین از عراق نیست
.
تئوری بافی برای توجیه ماندنِ در عراق و هزینه های دود شده

4- رهبری مجاهدین بعد از سقوط رژیم صدام، با تئوری بافی و ادعاهای عجیب، حضورشان درعراق را ماتع رشد بنیاد گرایی در آن کشور و بلعیده شدن عراق توسط رژیم قلمداد و توجیه کرده اند و مدعی شده اند که «رژیم آخوندی در عراق تعیین تکلیف می شود»! در حالی که آنچه مربوط به رشد بنیاد گرایی است (و من قبلا در مطالبی به آن اشاره کرده ام)، اگر حضور آنان در عراق در این زمینه می توانست تاثیری داشته باشد باید در طی اقامت طولانی در آن کشور در دوران صدام که امکانات بیشتری داشتند و تماس بیشتری هم با مردم عراق داشتند، این تاثیر گذاشته می شد نه حالا و با این همه محدویت و با آن وضع آشفته عراق که نه سنیان و نه شیعیانش از اسلام مجاهدین تاثیر نمی پذیرند. کافیست یکبار به گزارشهای مصور روز عاشورا در عراق نگاه بکنی و دسته های قمه زن را ببینی تا از یاد نبری که لااقل چند دهه در آن کشور کارفرهنگی توسط روشنفکران عراقی لازم است تا آن مردم تازه از فشار بعثیها رها شده کمی بخود بیایند و تعادلی در رفتارشان برقرار شود. اکنون پرسیدنی است که حاصل آن دو و نیم یا سه و نیم میلیون امضا از مردم عراق جمع کردن و آنهمه میهمانی به شیوخ عشیره های عراقی دادن و آن حمایتهای حقوق دانان عراقی و... به چه کار آمد و کجا قرار بود به درد شما بخورد؟ آن 50 نماینده هم که معترض اقدام دولت مالکی در حمله به مجاهدین بوده اند در حالی که نماینده مجلس هستند،کاری از دستشان در پارلمان که قاعدتا دولت در برابر آن مسئول است و باید پاسخگوی اقدامات خود باشد، بر نمی آمده و در یک اقدام غیر معمول نامه به دبیرکل سازمان ملل برای رسیدگی به این مساله نوشته اند9.

در رابطه با تاثیر پذیری و ارتباط مردم ایران از «اشرفیان«
خانم رجوی در پیامش در مورد شرایط بازگشت به ایران، مدعی شده است که « همزمان با قيام مردم ايران براي آزادي، ساكنان اشرف، اعضاي سازمان مجاهدين خلق ايران در عراق كه با پايداري 7ساله خود الگويي براي پايداري و مقاومت مردم و جوانان ايران در برابر فاشيسم مذهبي شده اند...». خب این الگو سازی با واقعیتی که در اعتراضات مردم مشهود است و همه به طرق گوناگون از آن مطلع اند، نمی خواند. البته در استواری و پایداری مجاهدین و ساکنان اشرف در شرایط بسیار دشواری که حتی هیچ ارتباطی به مساله و هدف آنها که مبارزه با رژیم آخوندی بوده نداشته است، یعنی شرایط بسیار سخت دوجنگ آمریکا علیه رژیم صدام حسین و پیامد های آن تردیدی نیست. اما متاسفانه ارتباط مجاهدین با مردم و نسل جوان به دلیل سیاستهای غلط رهبری و سرنا را از سرگشادش دمیدن و به دلیل شعارها و تبلیغات غلط و پافشاری برآنها در مدت بیش از دو دهه، به دلیل نابردباری در برابر انتقادات و اهمیت ندادن به آثار و عوارض منفی آن در افکار عمومی، چیزی نبود که در رویدادهای اعتراضی تداوم یافته و گسترده اخیر نشانه و نمودی داشته باشد. از وقتی که مجاهدین خلق ایران، به «سربازان مریم و مسعود» تبدیل شدند، ارتباط با «خلق قهرمان» هم کم کم بریده شد و همه کارها «بنام مسعود و مریم» آغاز شد و انجام گرفت. اعتراضات اخیر مردم اولا شعارهای خودش و کانالهای ارتباطی و سازمانیابی خودش و خلاصه رنگ خودش را دارد. اگر چشم برای دیدن و گوشی برای شنیدن آنچه می گذرد داشته باشیم می بینم که همین تظاهرات مربوط به چهلم ندا وشهدای 30 خرداد در روز 8 مرداد، علاوه بر تهران، با اعلام قبلی در چند شهر و در مکانهای از قبل تعین شده انجام شد. دیگر این که در تهران بعد از تظاهرات بهشت زهرا باز هم چنانکه از قبل پیش بینی شده بود، در نقاطی از تهران تظاهراتی برگزار شد که در مواردی هم با پرتاب گاز اشک آور توسط پلیس به سوی مردم همراه بود. آن وقت در چنین شهر شلوغی هیچ گزارشی از این که لااقل یک گروه «بزن و در رو» چند نفره، یک اقدام اعتراضی به خاطر رفتار ضد انسانی دولت عراق، در برابر سفارت عراق انجام داده باشد، مثلا تخم مرغی یا بطری حاوی رنگ به طرف آن پرتاپ کرده باشد، یا شعاری روی دیوار آن نوشته باشد یا شعاری در نزدیکی سفارت به نمایش گذاشته باشد دیده و شنیده نشد. تعجبی هم ندارد. بالاخره مبارزه با «رشد با بنیاد گرایی» در عراق به نیابت خود خواسته از طرف غرب و هم و غم را صرف این کردن که «عراق توسط رژیم بلعیده نشود»، اینها مساله مردم نبود که از طریق آن بشود با مردم ارتباط برقرار کرد. از این رهبران باید پرسید حاصل این هفت سال(بعد از سقوط رژیم صدام) ماندن در عراق برای مردم ایران و در مبارزات مردم ایران چه بود؟ این که مچ بند و سر بند سبز ببندند؟ در این مورد که جناب مسعود رجوی در پیام 7 مرداد خود گفته است که «خامنهاى ولىفقيه ارتجاع از طريق پسر خوانده مسلكىاش در عراق، انتقام قيام مردم ايران را از اشرف كه آن را كانون استراتژيكى نبرد براى آزادى مى‌داند، گرفت». این ادعا که خامنه ای اشرف را کانون استراتژیکی نبرد برای آزادی می داند، هم ادعای درستی نیست اگر چه در انتقام جویی و کینه توزی آخوندها علیه مجاهدین هیچ تردیدی نیست. آنها می خواهند انتقام آیت الله های منفجر شده در عملیات انتحاری دهه 60 و ضربه هایی مثل انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و نخست وزیری را که به مجاهدین نسبت می دهند، بگیرند. اکنون کانون تهدید استراتژیکی مبارزه مردم علیه نظام ولایت فقیه در داخل کشور است و یک کانون هم نیست بلکه جزیره های متعددی است که گویی در اینجا و آنجا ظاهر می شود. چند روز پیش (3 مرداد) پاسدار جعفری فرمانده کل سپاه پاسداران در سخنانی گفت « مهمترین تهدید علیه انقلاب اسلامی را از داخل می‌دانیم»10.
دو پیشنهاد برای اقدام فوری از سوی رهبری مجاهدین برای دور کردن خطر از مجاهدین
نکته یی که هم در پیام خانم و هم در پیام آقای رجوی توجه را جلب می کند این است که در این دو پیام از ساکنان اشرف و مجاهدین اسم برده شده است و اصلا عنوان رزمندگان ارتش آزادیبخش بکار نرفته است. این خود یک گام به پیش در واقع گرایی است، اما گامی بسیار کوچک با توجه با فاصله عظمیی که رهبران از واقعیت حاضر دارند. من در آبان سال 82 ( 6 سال و چند ماه پیش) ،در نامه یی 52 صفحه یی به جناب رجوی در انتقاد از عملکرد آقای ایشان به عنوان مسئول شورا، تاکید کرده بودم که «ارتش آزادیبخش مقوله یی متعلق به گذشته است» و پیشنهاداتی برای پیش برد مبارزه در شرایطی که بعد از اشغال عراق توسط آمریکا به وجود آمده بود ، داده بودم که متاسفانه به جای توجه به آن برخورد خصمانه یی با ما صورت گرفت که وارد آن نمی شوم. اما با توجه به نکاتی که از شرایط کنونی ایران ذکر شد که بی تردید آن «تنها آلترناتیو دموکراتیک» را- که خود معمارش هم هیچوقت آن را جدی نگرفت- به طور کلی به حاشیه رانده است و با توجه به شرایطی که مجاهدین در عراق در آن قرار دارند، پیشنهاداتی برای کاهش خطراتی که مجاهدین مستقر در اشرف را در شرایط کنونی تهدید می کند و برای کاهش التهاب و تشنج جوّ موجود بین دست اندرکاران حکومت عراق و مجاهدین دارم که امیدوارم مورد توجه و اقدام از سوی آقای رجوی قرار بگیرد: 1- مساله یی که خیلی فوریت دارد و ضروری است که آقای رجوی بلادرنگ به آن اقدام کند، فرستادن پیامی و به مجاهدین ساکن اشرف و دستور به آنان برای پایان دادن به اعتصاب غذاست. من سال 68 نزدیک 50 روز که از خرداد تا پایان تیرماه طول کشید آنجا بودم و می دانم که در آن گرمای بالای 50 درجه در سایه، چقدر مقاومت جسمانی آدم پایین می آید. با توجه به صدماتی که گفته شد عراقیها به تاسیسات اشرف زده اند که انهدام مخازن آب با رگبار «بی کی سی» از آن جمله است، اقدام به اعتصاب غذا در آن وضع متشنج و در آن گرما، خطر گرما زدگی و احتمالا مرگ مجاهدینی که مبادرات به اعتصاب غذا کرده اند را در بر دارد. به ویژه باید توجه داشته که شروطی که آقای رجوی گذاشته است، از جمله عهده دار شدن محافطت اشرف توسط نیروهای آمریکایی، مساله یی نیست که بشود در مورد عملی شدنش شانسی دید و به هرحال درخواستهای مطرح شده چیزی نیست که در در عرض یک یا دو هفته عملی شود. چه بسا دولت عراق به ابتکار خود یا به توصیه رژیم هر گونه سنگ اندازی و ممانعت از انجام درخواست رهبری مجاهدین را تا تعیین تکلیف قطعی- که در هر حال همانطور که یاد آور شدم چیزی جز خروج مجاهدین از عراق نمی تواند باشد- به عمل آورد و صدمه و آسیب جانی مجاهدین در اثر اعتصاب غذا را بالا ببرد. به یقین می توان گفت که در کشوری که هفته یی نیست که بمبی منفجر نشود و تعدادی کشته و مجروح نشوند، مرگ مجاهدین در اثر اعتصاب غذا هیچ مسأله یی برای دولت مالکی به وجود نخواهد آورد بلکه آنها خوشحال هم خواهند شد و از این بابت تحت تاثیر فشار رسانه یی یا افکار عمومی خارج قرار نخواهند گرفت. برای آمریکا هم هیچ مساله یی به وجود نخواهد آورد، همانطور که بمباران اشرف و پایگاههای مجاهدین نیاورد. بنا بر این تاکید می کنم که اعتصاب غذای ساکنان اشرف، اقدامی به اندازه آن خود سوزیها به خاطر بازداشت مریم،غیر لازم و با احتمال زیانهای جانی غیرقابل جبران برای مجاهدین همراه است که عواقب منفی آن دامنگیر رهبری مجاهدین خواهد شد. اگر آقای رجوی یا خانم رجوی پیام پایان دادن به اعتصاب غذا به مجاهدین مستقر در اشرف ندهند، مسئول هر نوع عواقب ناگوار احتمالی از اعتصاب غذا هستند.
2- آقای رجوی پیامی هم به هم میهنان بفرستد و در آن با یاد آوری این که ارتش آزادیبخش در زمان جنگ و برای توقف آن که خمینی آن را به عنوان سرپوشی برای سرکوبی مردم به کار می گرفت وعنوانها و بهانه های گونا گون برای تداوم آن از جمله فتح قدس از راه کربلا ابداع می کرد و برای سرنگون کردن این رژیم شکل گرفت (هر توضیح دیگری که خود می دانند)، انحلال ارتش آزادیبخش را اعلام کند و همزمان این مساله را به اطلاع دبیرکل سازمان ملل و کمیساریای عالی پناهندگان و صلیب سرخ بین المللی اعلام و نیز به اطلاع مقامات آمریکایی ذیربط در مساله اشرف در عراق برسانند و ضمن آن اعلام کنند که مجاهدین خواهان ترک عراق و پذیرفته شدن به عنوان پناهنده در کشورهای اروپایی(یا کشورهایی که حقوق بشر و حقوق پناهندگان در آن کاملا رعایت می شود) هستند. طبعا مساله دارائیهای غیر منقول مجاهدین از طریق گرفتن وکیل قابل حل است. من امیدوارم سازمانها و گروههای سیاسی و شخصیتهایی که در جریان یورش وحشیانه نیروهای عراقی به مجاهدین به حمایت از حقوق مجاهدین پرداحتند، در حمایت از این پیشنهادات به ویژه مساله قطع اعتصاب غذای مجاهدین مستقر در اشرف که به تصمیم رهبری مجاهدین بسته است، واکنش نشان بدهند و نامه هایی چه بصورت خصوصی به خود آنها یا به صورت سرگشاده منتشر کنند یا مقاله در این زمینه بنویسند. به امید سرنگونی رژیم ددمنش آخوندی در ایران.



1- اطلاعیه شورا با مقدمه مربوط به سابقه ده روزه- پیام مریم در سایت مجاهدین
http://www.mojahedin.org/pages/detailsNews.aspx?newsid=44768
2و3-اطلاعیه شورا با حذف مقدمه- پیام مریم در سایت همبستگی ملی
http://www.hambastegimeli.com/node/3105
4- گزارش آسوشیتدپرس از اظهارات رایان کراکر در سایت مجاهدین
http://7222.selfip.com/pages/detailsNews.aspx?newsid=37563
5و6- پیام مسعود رجوی و آرم اشرف و«غیرممکن ممکن شد»
http://www.hambastegimeli.com/node/1185
7- پیام ده اسفند مسعود رجوی:
http://www.hambastegimeli.com/node/1707
8- گزارش و عکس مربوط به مراسمی با شرکت گارد احترام به نقل از سایت مجاهدین:
http://iradj-shokri.blogspot.com/2009/07/pm9512-451388.htm
9- نامه 50 نماینده عراقی:
http://www.hambastegimeli.com/node/3122
10- سخنان فرمانده سپاه در مورد تهدید از داخل
http://www.siasatrooz.ir/CNewsRDetail.aspx?QSCNDId=20822
*به نظرم اطلاعیه اصلی همان است که در سایت مجاهدین درج شده و بعدا در سایت همبستگی جملات مربوطه حذف شده است. اما با توجه به این که تفاوت ساعت عراق با اروپا یکساعت است و اروپا یکساعت از عراق عقب تر است و نه دوساعت(ساعت اردن برابر با اروپاست) من چیزی از علت این اختلاف ساعت نمی دانم ولی به هرحال باید مربوط به تفاوت زمان بین مکان استقرار سایت مجاهدین با سایت همبستگی باشد.
http://www.hambastegimeli.com/node/2209 قطعنامه24 آوریل پارلمان اروپا**
پ- 12 مرداد 1388- 3 اوت 2009
http://iradj-shokri.blogspot.com/2009/07/pm9512-451388.htm