طلاعيهء بخش مارکسيستی ـ لنينيستی سازمان مجاهدين خلق ايران
مهرماه ۱۳۵۷
هموطنان مبارز!
در اسفند ماه ۵۶ طی پيامی به اطلاع رسانيديم که پس از طی يک دوره مبارزه ايدئولوژيک درون سازمانی و با اتکاء به آموزشهای مارکسيسم – لنينيسم ، مشی سازمان از مشی چريکی (مبارزه مسلحانه پيشتاز) به مشی توده ای- انقلابی تغيير يافته است. اکنون لازم ميدانيم به اطلاع هموطنان مبارز برسانيم که آن جريان توده ای و انقلابی ای که در طی يک دوره مشی چريکی را بمثابه مشی غير پرولتری، غير مارکسيستی – لنينيستی و خرده بورژوايی مورد نقد قرارداده بود ، در ادامه رشد و گسترش خود توانست بسياری از پهنه های سياسی – تشکيلاتی و عملکردهای اين مشی را به نقد کشيده و پايه های ايدئولوژيک آن را در سازمان، مورد بررسی قرار دهد و باين ترتيب خطوط مهمی از انحرافات و عملکردهای غير پرولتری را که طی ۵ سال بر فعاليت انقلابی سازمان حاکميت داشت، باز شناخته و به مبارزه با آن بپردازد. اين جريان توده ای و انقلابی که از بهار سال ۵۶ بتدريج نضج گرفته و تکامل می يافت ، عليرغم مقاومتهائی ا ز جانب مرکزيت سازمان (بخصوص و در درجه اول از سوی عنصر مسلط مرکزيت که توانسته بود طی سالهای ۵۲ تا ۵۷، هژمونی ايدئولوژيک، سياسی و تشکيلاتی خود را بر مرکزيت سازمان اعمال نمايد) و عليرغم تلاش و کوشش اين مرکزيت درادامه حاکميت انديشه و عمل غير کمونيستی، سکتاريستی و تفرقه افکنانه گذشته، توانست با اتکاء به نيروی اکثريت قاطع مسئولين و توده های سازمانی ، مقاومت آنرا در هم شکسته و سرانجام آنرا وادار به استعفا نمايد.
مضمون اطلاعيه حاضر، بيان فشرده و مختصری است از گردش کار اين مبارزه درون تشکيلاتی در طی يکسال ونيم گذشته و مواضع تثبيت شده ای که در حال حاضر سازمان به آن رسيده است. در عين حال متذکر می شويم تدقيق و تحليل همه جانبه تر اين مواضع و انتقال دستاوردهای ايدئولوژيک سياسی و تشکيلاتی اين مبارزه به سطح جنبش، بعنوان يکی از مبرم ترين وظايف سازمانی در دستور کار ما قرار دارد.
> > >
پس از ضربات وارده بر سازمان چريکهای فدائی خلق و سازمان ما و ساير نيروهای انقلابی در سال ۵۵ که منجر به شهادت و اسارت عده قابل توجهی از انقلابيون شد ، (از نيمه اين سال به بعد ) بحران نسبتا شديدی سازمان ما را فراگرفت . اين بحران هر چند در رابطه با تهاجم برنامه ريزی شده و همه جانبه دشمن و نتايج آن بروز کرد، ولی اساسا ناشی از به بن بست رسيدن مشی چريکی و تشديد تناقضات تئوريک و عملی آن و هم چنين به بن بست رسيدن سياست چپ روانه و سلطه طلبانه رهبری حاکم بر سازمان ما بود. در برخورد با اين بن بست و تناقضات تئوريک و عملی آن بتدريج سه جريان متفاوت خود را نشان دادند:
جريان اول – اين جريان که توسط يکی از عناصر مرکزيت ( عنصر متعلق به بخش غير مسلط مرکزيت) رهبری می شد، جريان ليبرالی، تسليم طلبانه و سازمان شکنانه را تشکيل می داد. اين جريان در برخورد با مسائل و معضلات درونی سازمان، خواهان متوفف نمودن کارها، رها کردن کادرها و دست کشيدن از مبارزه بود. نماينده اين جريان که با شدت گرفتن ضربات وارده بر سازمان، بتدريج تزلزل درونی خود را آشکار می ساخت، در برخورد با بن بستها و تناقضات مشی چريکی، گاه دست زدن به عمليات بزرگ و گاه تعطيل کردن کارها را تبليغ می کرد که هردو يک هدف يعنی يک دوره انفعال کامل سازمان و عدم برخورد جدی با مسائل جنبش را دنبال مينمود. اين عنصر مرکزی هنگاميکه در رابطه با برخی اشتباهات و انحرافاتش مورد انتقاد قرار گرفت عنوان کرد که ديگر انگيزه ای برای مبارزه نداشته و قادر به ادامه آن نيست. اندکی بعد، همين جريان از موضعی انتقام جويانه، فرصت طلبانه و در عين حال پاسيفيستی که ناشی از تزلزلات درونی خود او بود، انتقادات محدودی به مشی مسلحانه پيشتاز و مضمون مبارزه ايدئولوژيک درون سازمانی مطرح نمود که در رابطه با برخورد غير اصولی و غير دموکراتيک بخش مسلط مرکزيت، ديگر تاب تحمل فعاليت و مبارزه را نياورده ، عنصر فوق الذکر بهمراه يک تن ديگر از عناصر مرکزيت ، سازمان را ترک کردند(۱).
جريان دوم- اين جريان که بطور عمده از بخش مسلط مرکزيت تشکيل می شد، با موضع دفاع از انحرافات و سياستهای نادرست گذشته ، به مقاومت در مقابل جريان انتقادی توده ای ايستاده بود. پس از ترک سازمان توسط سه تن از عناصر مرکزی(۲) ، بخش مسلط مرکزيت با طرح شعار «مبارزه با بورژا ليبراليسم» بمثابه مضمون اصلی مبارزه ايدئولوژيک درون سازمانی، اذهان توده های سازمانی را از تضاد اصلی سازمان يعنی مشی چريکی منحرف ساخته و ماهيت بحران را به جريان بورژوا ليبرالی و انحلال طلبی نسبت داد. مرکزيت سازمان برای توضيح و توجيه بحرانی که با ترک سه تن از عناصر مرکزی به اوج خود رسيده بود، يک تحليل اجتماعی – سياسی و تشکيلاتی ارائه نمود. اين تحليل که در سازمان به «تئوری رکود» معروف گشت ، نشان می داد که چگونه رهبری از پاسخ به تناقضات اصلی سازمان سرباز زده و بحران موجود را که خود معلول همين تناقضات است، علت می شمارد. اساس «تئوری رکود» چنين بود:
الف – اين تئوری، شرايط عينی انقلاب در جامعه را بدليل سرازير شدن پول نفت ، از سال ۵۳ به بعد ( و برای يک مرحله تا زايل شدن اثرات آن ) درحال افول و رکود ارزيابی کرده و از اين طريق بازگشت و پسرفت اقشار متوسط جامعه (خرده بورژوازی شهری و روشنفکران)، دهقانان و قشر بالائی (آريستوکرات) کارگران را از انقلاب مدلل مينمود. اين تئوری هم چنين با تاکيد غلو آميز و يکجانبه بر تشديد تضاد کار و سرمايه در جامعه و اهميت نقش پرولتاريا در انقلاب و متقابلا با پرده انداختن بر ماهيت وابستگی رژيم حاکم به امپرياليسم و در نظر نگرفتن نيروهای بينابينی جامعه و نقش آنان در انقلاب دموکراتيک، مرحله انقلاب ايران را (که انقلابی است دموکراتيک از طراز نوين) خدشه دار ميساخت.
ب – در رابطه با تحليل شرايط جامعه، مشی مسلحانه پيشتاز را تا سال ۵۳ ( با اين اعتقاد که تا آن زمان شرايط عينی انقلاب وجود داشته است) درست و از آن ببعد نادرست ارزيابی ميکرد.
ج – فرار و ترک سه تن از عناصر مرکزی سازمان را در رابطه با پسرفت شرايط عينی انقلاب و اينکه روشنفکران اقشار ميانی جامعه در چنين شرايطی به انقلاب و مبارزه انقلابی پشت کرده و به انحلال طلبی و سازمان شکنی در سازمان پرولتاريا می پردازند، تحليل ميکرد و آنرا با جريان انحلال طلبی در حزب بلشويک روسيه در سالهای پس از ۱۹۰۷ مقايسه و قابل تطبيق ميدانست. اين تئوری شبه تروتسکيستی در رابطه با نتيجه گيريهای فوق، کادرهای سازمانی را بسيج و دعوت به مطالعه مارکسيسم – لنينيسم برای مبارزه با جريان بورژوا ليبرالی و انحلال طلبانه ( که خود محمل تئوريک سرکوب سياسی و تشکيلاتی جريانهای مخالف را نيز بدست ميداد)، مينمود. اين تئوری به نحو غير قابل تصوری در مقابل واقعيات موجود در جامعه وجنبش قرار می گرفت. در حاليکه جامعه ما وارد در يکی از حادترين بحرانهای اجتماعی- اقتصادی و سياسی شده و دوران جديد و بی سابقه ای از برآمد انقلابی طبقات خلقی و اوج گيری جنبش های توده ای آغاز شده بود ، بازگشت موج انقلاب و رکود جنبش را مطرح ميکرد. در حاليکه ترديدهای جدی و اصولی در گوشه و کنار سازمان ، نسبت به مبانی تئوريک مشی «مبارزه مسلحانه پيشتاز» جريان يافته بود، درستی و نادرستی آنرا به وجود يا عدم وجود شرايط عينی انقلاب ربط ميداد. در حاليکه اساسا سازمان ما هم چنان يک سازمان چريکی و خرده بورژوايی راديکال چپ بود، جريانات موجود در آنرا که در رابطه با خود اين مشی قابل توضيح و بررسی بود ، با جريانات موجود در حزب لنينی روسيه تطبيق ميداد. بدين ترتيب، اصلی ترين هدف اين تئوری عبارت بود از جلوگيری از حل تضاد اصلی سازمان و توجيه بحرانها و تضادهای ذاتی و تشديد يافته مشی چريکی و سياست بحران زا و چپ روانه حاکم بر سازمان.
جريان سوم – در جريان ارائه «تئوری رکود» و پيشبرد آن در سازمان ، توده های سازمانی همراه با مسئولين، برای اولين بار بطور جدی به مطالعه مارکسيسم – لنينيسم پرداخته و با مشاهده بحران درون تشکيلات ( که بطور خود بخودی در جريان آن قرار می گرفتند) و برخورد با واقعيات موجود در جامعه، زمينه درک صحيح اصلی ترين تضاد سازمان برای آنان فراهم گشت.
باين ترتيب ، توده های سازمانی در طی حرکت خود، درست بر خلاف هدفی که رهبری سازمان برای آنها تعيين کرده بود، جهت گيری کردند و همين جهت گيری درست و انقلابی بود که منجر به تحول سياسی – ايدئولوژيک اخير در سازمان گرديد. بدين معنی، در حاليکه رهبری، شعار خوش آب ورنگ » مبارزه با بورژوا ليبراليسم» را در درون تشکيلات بمثابهء اصلی ترين شعار برای رفع عوامل بحران و تناقضات درونی سازمان مطرح ميکرد و توده ها را حول آن بسيج مينمود توده های سازمانی بدرستی تضاد اصلی سازمان را در مشی خرده بورژوايی و غير مارکسيستی » مبارزه مسلحانه پيشتاز» و سياست چپ روانه و سلطه طلبانه رهبری تشخييص داده و مبارزه ايدئولوژيک خود را عليه آن، سمت و شدت بخشيدند. توده های سازمانی پس از ۹ ماه مبارزه درون تشکيلاتی، سرانجام به درک اين حقيقت نائل آمدند که مشی سياسی – استراتژيک »مبازه مسلحانه پيشتاز»، نه بدليل وجود يا عدم وجود شرايط عينی انقلاب، بلکه بدليل ماهيت اساسا سکتاريستی و جدائی طلبانه اش از مبارزه و حرکت تودها ، بدليل تحميل اراده روشنفکران انقلابی جدا از توده بر مبارزه طبقاتی توده ها (ولونتاريسم) و مخدوش و وارونه نمودن نقش توده ها و روشنفکران انقلابی در انقلاب ، بدليل مخدوش نمودن مضامين کار سوسيال دموکراتيک و فعاليت تربيتی و آگاهگرانه در بين طبقه و توده ها ، بدليل جانشين ساختن سازمان روشنفکران جدا از توده بجای سازمان وحزب پرولتری، بدليل نفی نقش پرولتاريا در انقلاب دموکراتيک و ناديده گرفتن ضرورت هژمونی اش در اين انقلاب و ... باين دلايل است که اين مشی ، يک مشی انحرافی و غير پرولتری است. بدين ترتيب، توده های سازمانی بين مشی چريکی و مبارزه مسلحانه جدا از توده ، با مشی مبارزه مسلحانه توده ای، بين استنباط غير پرولتری و غير توده ای از کار برد قهر مسلحانه ، با استنباط پرولتری و توده ای از آن مرزبندی کردند. پس از اين پيروزی بود که عملکرد و جلوه های گوناگون اين مشی، ويژگيهای سازمانی و پايه های ايدئولوژيک آن، در ابعاد وسيعی مورد بحث و بررسی قرار گرفت که اين خود به تعميق بيشتر درک ما از تئوری و مشی » مبازه مسلحانه پيشتاز» کمک فراوانی نمود. گو اينکه اولين و يکی از موارد مهم مقاومت رهبری ، در جريان رد و نقد مشی چريکی بروز کرد، ولی آنچه بخصوص توده های سازمانی را در مقابل رهبری قرار ميداد، سياست چپ روانه و سلطه طلبانه و انديشه وعمل سکتاريستی و تفرقه افکنانه حاکم بر سازمان ما بود که چه در درون و چه در سطح جنبش تجلی يافته بود. اين فاصله و جدائی از رهبری، بخصوص هنگاميکه توده های سازمانی، ماهيت انحرافی »مبارزه ايدئولوژيک» درونی و بيرونی سازمان و مضمون و محتوای واقعی آنرا شناختند، باز هم بيشتر گرديد. اين تعارض، زمانی به اوج خود رسيد که رهبری کوشش ميکرد دستاوردهای انقلابی توده های سازمانی را در رد و نفی مشی » مبارزه مسلحانه پيشتاز» بطور تحريف آميزی بخود نسبت داده و عليرغم بر ملا شدن بسياری از نقطه نظرات و عملکردهای انحرافی خود ، در پوشش تهاجم و حمله به مشی غير پرولتری سازمان چريکهای فدائی خلق هم چنان از زير بار انتقاد از خود صادقانه فرار نمايد. در چنين شرايطی بود که اکثريت قريب به اتفاق توده ها و مسئولين سازمان در مقابل رهبری، قرار گرفتند و نيروی توده ای که تا بحال از سوی رهبری بهيچ گرفته می شد و تحت فشار يک سيستم مرکزيت غير دموکراتيک ، استعداد، توان و کاربرد سياسی – ايدئولوژيکی اش سرکوب گشته و يا در جهت استحکام و سلطه بيشتر همين رهبری بکار گرفته می شد، هم اکنون بحرکت در آمده و جدای از رهبری سازمان، مواضع خود را تثبيت می کرد. در چنين وضعيتی که تقريبا سازمان بحالت فلج درآمده بود، جمعی مرکب از مسئولين شاخه های سازمان که مجموعا نظراتشان مورد تأييد توده های سازمانی بود، تشکيل و مسئوليت برخورد با مرکزيت سازمان و انتقادات وارد بر آن را عهده دار گرديد. جمع فوق الذکر در طی نشستهائی که با مرکزيت سازمان داشت موفق شد مواضع انتقادی خود را بعنوان مواضع سازمان تثبيت کرده و رهبری را وادار به استعفا نمايد.
هم اکنون ، بطور خلاصه مواضعی را که بر اساس يک دوره کار توده ای در سازمان حاصل شده و دستاورد مبارزه ايدئولوژيک اين دوره از حيات سازمان می باشد ، بعنوان مواضع تثبيت شده سازمان اعلام ميداريم :
۱ – مشی » مبازه مسلحانه پيشتاز» : آنچه بخصوص مورد تاکيد ما در اين مشی است ، مبانی ايدئولوژيکی و بينشی و تفکر اساسا غير توده ای است که در ذات مشی چريکی و در » مبازه مسلحانه پيشتاز» نهفته است . بطور خلاصه و محوری، ما مشی چريکی را به آن مشی ای می گوئيم که مبارزه ای را خارج از مدار مبارزه طبقاتی موجود در جامعه دنبال کرده و بطور مشخص تلاش در جهت دنبال کردن و تحميل شکل خاصی از مبارزه ( مبارزه مسلحانه پيشتاز) به مبارزه توده ای موجود در جامعه دارد. با اين تعريف ، مشی چريکی بطور عام، از همان ابتدا و صرفنظر از اينکه در اينجا يا آنجا، به اين يا آن شکل، در وجود يا عدم وجود شرايط و موقعيت انقلابی جامعه، تئوريزه شود، چگونه خود را در جنبش کمونيستی بصورت کار تدارکاتی و تبليغی بصورت آلترناتيوی در مقابل وطايف حزب جا بزند، در مقابل مشی توده ای قرار گرفته و اساسا يک مشی سکتاريستی و ولونتاريستی است. اين مشی هر چند که با انواع و اقسام توجيهات از قبيل اينکه » اين مشی برای بسيج و آگاهی توده هاست» ، » اين مشی سرشت تبليغی دارد» و..... توجيه شود، در مقابل قوانين مبارزه متين طبقاتی قرار گرفته و نقش روشنفکران و نقش توده ها را ، در جريان مبارزه طبقاتی و انقلاب، مخدوش و وارونه می نمايد، از پروسه عينی تکامل ديالکتيکی مبارزه طبقاتی جهيده و می خواهد تمايلات خاصی را بر روند عينی مبارزه اجتماعی تحميل نمايد. اين مشی هر چند در پوشش مارکسيستی و از جانب اين يا آن نيروی مارکسيست – لنينيست مورد توجه قرار گرفته باشد، از آنجا که به توده ها و مبارزات آنان بهائی نمی دهد و سعی در تحميل مبارزه عده ای روشنفکر جدا از توده بر مبارزه طبقاتی توده ها دارد، از آنجا که عملا به رد ونفی کار سياسی و توده ای در ميان پرولتاريا وعدم ارتقاء، تشکل و هدايت مبارزه آنان می انجامد و با جانشين ساختن سازمان روشنفکران جدا از توده بجای سازمان و حزب پرولتری، پرولتاريا را از داشتن حزب سياسی مستقل خود محروم کرده و هژمونی اين طبقه را در انقلاب دموکراتيک تامين نمی نمايد، يک مشی انحرافی و غير پرولتری است.
۲ – تغيير و تحولات درونی سازمان در سالهای ۵۴-۵۲ :
تحولات ايدئولوژيکی ای که طی دوسال مبارزه درون تشکيلاتی در سازمان ما صورت گرفت ، عليرغم جنبه های مترقيانه و تکاملی آن و عليرغم آنکه جريان مارکسيستی، بخش پيشرفته و تکامل يافتهء »سازمان مجاهدين خلق ايران» بود ، از انحرافات اساسی برکنار نبود. پايه تئوريک اين انحرافات را بايد در عدم درک واقعی مارکسيسم – لنينيسم از طرف سازمان (ودر راس آن رهبری، که پرچم دار اين تحول بود) دانست. برداشت ما از مارکسيسم – لنينيسم ، نه يک نگرش خلاق و اصولی، بلکه نگرشی محدود، يکجانبه و مکانيکی بود. اين نگرش در برخورد با تضاد اصلی سازمان ، که تضاد ميان ايدآليسم مذهبی و مارکسيسم بود، آنرا صرفا بصورت تضاد ميان ايد آليسم مذهبی و ماترياليسم مورد توجه قرار داد و به حل آن اقدام نمود. بنظر ما تفکر التقاطی » سازمان مجاهدين خلق ايران» ، در ادامه حرکتش می بايست بتدريج به دو جريان فکری مارکسيستی و مذهبی شکسته می شد ( اين شکستگی در مقطعی از روند تکامل جامعه و تحول درون سازمانی ، در سال ۵۴ منجر به تکامل مارکسيستی بخشی از نيروهای سازمان شد) و جريان مارکسيستی، عليرغم در برگرفتن اکثريت کمی و کيفی نيروی سازمان ، تنها بخشی از اين سازمان را تشکيل می داد که می بايست هويت تشکيلاتی جديدی بخود می گرفت.
از آنجا که عملکرد رهبری سازمان، در برخورد با اين تغيير و تحولات منطبق بر حرکت درونی سازمان و جهات مختلف تحول آن نبوده ، موجب ضربات و صدمات جدی ای بر سازمان و جنبش گرديد.
«خائن» و «توطئه گر» خواندن مخالفين داخلی، سرکوب و اعدام رفقای مذهبی ای که در رابطه با عملکرد اپورتونيستی و سلطه طلبانه رهبری سازمان مجبور به جمع آوری نيروهای خود شده ودر صدد انشعاب بر آمده بودند و حرکت بر اين مبنا که جريان تحول يافته را تنها وارث «سازمان مجاهدين خلق ايران» بشمارد، برخورد غير طبقاتی با نيروهای مذهبی، مشوب کردن ذهن نيروهای مبارز نسبت به مناسبات طبقات در جنبش دموکراتيک، مشوب کردن ذهن نيروهای مبارز نسبت به مبارزه ايدئولوژيک بين اين نيروها ، جلوه آنتاگونيسم دادن به تضادهای درون خلق، برانگيختن احساسات ضد کمونيستی و دامن زدن به آن از طرف بخشی از نيروهای انقلابی خلق ، مشوب کردن اذهان نيروهای مبارز نسبت به انديشه و عمل کمونيستی و.... اينها همه از ضربات و نتايج بسيار منفی ای بود که از همان بدو ظهور جريان مارکسيستی و در رابطه با انحراف اساسی فوق الذکر که ريشه در مواضع انحرافی ايدئولوژيک رهبری و انگيزه های شديدا سلطه طلبانه اش داشت ، در سطح جنبش بروز کرد. ترديد نيست که گرويدن بخشی از نيروهای انقلابی به جرگه جنبش کمونيستی امر بسيار مثبتی بود و طبعا می توانست نتايج ارزنده ای را هم، از نقطه نظر تبليغ حقانيت مارکسيسم – لنينيسم و تفکر ماترياليسم ديالکتيک در برداشته باشد ( و تا اندازه زيادی هم در برداشت) ولی متاسفانه بخاطر حاکميت گرايشات نادرست رهبری سازمان و نارسائی اين تحول ايدئولوژيک، نتايج منفی ای نيز بجای گذاشت که در مجموع اثرات مثبت اين تحول را در مقايسه با آنچه می توانست باشد بسيار محدود و در موارد زيادی به ضد خودش تبديل نمود.
با توجه به موارد فوق الذکر، ما اطلاق نام «سازمان مجاهدين خلق ايران» را به جريان مارکسيستی که فقط بخشی از آن را تشکيل ميداده است نادرست دانسته و در همين رابطه، تا روشن شدن نام سازمان ، فعاليت های ما با هويت «بخش مارکسيستی – لنينيستی سازمان مجاهدين خلق ايران » که بنظر ما با واقعيت امر انطباق دارد صورت خواهد گرفت.
۳ – در بارهء اعدامها : در ارتباط با نگرش غير طبقاتی و غير مارکسيستی ما به نيروهای مذهبی و هم چنين گرايشات سلطه طلبانه و چپ روانه سازمان ، عده ای از رفقای سازمانی که در جريان تحول ايدئولوژيک، حاضر به پذيرش مارکسيسم نشده و در صدد تشکل گروهی خويش بودند، از سوی رهبری، بعنوان خائن و توطئه گر، اعدام شدند. ما ضمن اينکه «اعدام » را بمثابه يک سياست و شيوه عمومی، در برخورد با تضادهای درون سازمانی و اختلافات ايدئولوژيک ، محکوم می کنيم ، اعدام اين رفقا را توسط رهبری سازمان، اقدامی ضد انقلابی ارزيابی کرده و آنرا توطئه گرانه و تروريستی ميدانيم. بدين ترتيب ، اطلاق «خائن» و «توطئه گر» و «اپورتونيست» را به رفقای شهيد «مجيد شريف واقفی» ، «مرتضی صمديه لباف» و «محمد يقينی» نادرست دانسته و آنها را جزو شهدای انقلابی، محسوب ميداريم.
لازم بتذکر است که ، دو تن ديگر بنامهای «علی ميرزا جعفر علاف» و «جواد سعيدی» در سازمان اعدام شده اند . اعدام آنها در اين رابطه بوده است که آنها در صدد آن بودند که خود را به رژيم معرفی نموده و نتيجتا اطلاعات خويش را در اختيار او قرار دهند. گو اينکه تزلزل ، وادادگی و سقوط خود اين افراد، نقش درجه اول را در دست کشيدن آنها از مبارزه و تسليم به دشمن داشته است و با وجودی که اطلاعات آنها می توانسته ضربات مشخصی بر سازمان وارد نمايد، در عين حال اين اعدامها نيز جدای از مسائل ، تضادها و تناقضات سازمانی مشی چريکی و ديدگاههای آن نسبت به ادامه کاری و تحکيم تشکيلاتی آن تبوده و از ملزومات اين مشی محسوب می شوند. در همين رابطه، ما انتقاد به اين موارد اعدام را بخصوص در رابطه مستقيم با مشی چريکی و ملزومات آن قابل توضيح ميدانيم.
۴ – مبارزه ايدئولوژيک با «سازمان چريکهای فدائی خلق ايران»: ما قبل از اينکه اين مبارزه ايدئولوژيک را ، مبارزه با مشی سکتاريستی و غير پرولتری سازمان چريکهای فدائی خلق، بدانيم ، در مجموع يک مبارزه رقابت آميز ، چپ روانه و سلطه طلبانه ، ارزيابی می کنيم ، که برای تحقق اهداف غير پرولتری خويش (ولی در پوشش «وحدت»)، به شيوه های نادرستی نظير شانتاژ ، جدل و گاه تهمت، متوسل می شد. اين مبارزه ايدئولوژيک، از آنجا که اساسا و در بهترين حالت ، در چارچوب مشی چريکی و در متن تمام انحرافات آن ، نظير سکتاريسم و ولونتاريسم (اراده گرائی) صورت می گرفت ، طبيعتا نمی توانست بر موازين لنينی مبارزه ايدئولوژيک، استوار بوده و ناظر بر وحدت اصولی نيروهای انقلابی جنبش، باشد. طبعا از آنجا که اين جنبه از مبارزه ايدئولوژيک ما با رفقای فدائی، جنبه غالب را تشکيل می داد، جنبه مثبت و درست آن، نظير انتقاد به نظاميگری و فدائی گری و عدم توجه کامل اين رفقا به مبارزه طبقه و توده ها، انتقاد به نگرش اين رفقا نسبت به رويزيونيسم که بطور مشخص ، مرزبندی نظرات ما با آنها را نشان می داد ، تحت الشعاع آن قرار می گرفت. چنين برخوردی از جانب ما ، به اختلافات بين دو سازمان ، دامن زده و مناسبات بين آنها را به بن بست می کشانيد. ما مسئوليت تيرگی، به بن بست رسيدن و بحرانی شدن روابط دو سازمان را، بخصوص بعد از ضربات وارد بر رفقای فدائی در سال ۵۵ ، بطور عمده بعهده می گيريم ، در عين حال که تاثير انحرافات سکتاريستی ناشی از مشی غير پرولتری خود اين رفقا را هم مشخصا در پروسه روابط دو سازمان در نظر گرفته و بررسی تحليلی و بيشتر اين مساله را وظيفه هر دو سازمان ميدانيم.
۵ – مرحله انقلاب: با توجه به ميزان رشد نيروهای مولد در جامعه ايران ( وجود مناسبات توليدی کالائی ، خرده کالائی و حتی مناسبات فئودالی) و خصلت بسيار مهم وابستگی عميق سرمايه داری ايران به امپرياليسم و در راس آن امپرياليسم آمريکا، تضاد عمدهء جامعه ما همچنان تضاد ميان خلق و امپرياليسم بوده و انقلاب ايران در اين مرحله انقلابی است در جهت نابودی و قطع سلطه و نفوذ امپرياليسم و نابودی رژيم حاکم نماينده آن. بعبارت ديگر انقلاب ما در اين مرحله ، انقلابی است ملی و دموکراتيک که با توجه به خصلت ضد انقلابی بورژوازی در عصر امپرياليسم و دوران احتضار و گنديدگی سرمايه داری ، رهبری پرولتاريا بر اين انقلاب امری ضروری و اجتناب ناپذير است. در اين انقلاب، پرولتاريا عمده ترين نيروی انقلاب و پرولتاريا، دهقانان و خرده بورژوازی که سلطه امپرياليسم را در تمامی مظاهر حيات سياسی، اقتصادی و ... خويش بر دوش داشته و قاطعانه با آن مبارزه می کنند، نيروهای محرکه انقلاب را تشکيل می دهند. تنها در صورت رهبری پرولتاريا بر انقلاب دموکراتيک و نهايتا استقرار جمهوری دموکراتيک خلق، از طريق قيام و مبارزه مسلحانه توده ايست که انقلاب ميتواند به قطع نفوذ و نابودی قطعی سلطه امپرياليسم و حکومت سرمايه داران دلال و وابسته به انحصارات امپرياليستی و گذار هر چه سريعتر و بيدردتر به سوسياليسم منجر شود. هرگونه کم بها دادن به اين مساله ، به معنی انحراف از مارکسيسم – لنينيسم و باز گذاشتن ميدان برای سازش با بورژوازی و ادامه سلطه و نفوذ امپرياليسم وحاکميت بورژوازی وابسته در ايران خواهد بود.
۶ – وظيفه اصلی ومحوری مارکسيست – لنينيست ها و مضمون فعاليت آنها در ميان طبقهء کارگر: سازمان ما اصلی ترين وظيفهء خود و کليهء نيروهای مارکسيست ـ لنينيست را در شرايط فعلی ، مبارزه برای ايجاد حزب طراز نوين و انقلابی طبقه کارگر ، حزب کمونيست ايران، ميداند.
امری که در حال حاضر در تحقق اين وظيفه – ايجاد حزب کمونيست ايران – اهميتی مبرم و عمده دارد عبارتست از ايجاد پيوند و ارتباط ارگانيک با طبقه کارگر، که اين امر نيز تنها از طريق شرکت فعال در مبارزات روزمره طبقه کارگر ، هدايت، تشکل و ارتقاء اين مبارزات و تبليغ و ترويج آگاهی سوسياليستی و دموکراتيک در ميان طبقه ميسر است.
در شرايط کنونی جامعه که موقعيت انقلابی بيش از پيش تکوين می يابد و جنبش دموکراتيک و ضد امپرياليستی خلقهای ايران هر روز وسيعتر و پردامنه تر گشته و عمق وغنای بيشتری می يابد و عدم شرکت متشکل و مستقل طبقه کارگر در اين جنبش اصلی ترين عاملی است که تداوم، پيگيری و پيروزی واقعی آن راتهديد کرده و در معرض خطر نفوذ و حاکميت جريانات رويزيونيستی و رفرميستی، سازشکارانه و تسليم طلبانه از يکسو، و سرکوب خونين رژيم جنايتکار شاه از سوی ديگر قرار ميدهد، سازمان ما بر اين اعتقاد است که مضمون اصلی فعاليت مارکسيست – لنينيست ها را در ميان طبقه کارگر، تبليغ و ترويج حول جنبش دموکراتيک و ضد امپرياليستی خلقهای ايران و اهميت وظيفه و نقش طبقه کارگر در آن، کوشش برای جلب هر چه بيشتر طبقه کارگر به شرکت در اين جنبش ( در عين پيشبرد و ارتقاء مبارزات سوسياليستی اش)، تحقق شرکت متشکل، مستقل ، سياسی و انقلابی طبقه کارگر در جنبش دموکراتيک و قرار گرفتن در راس آن تشکيل داده و آنرا بعنوان مبرمترين و فوری ترين گام تدارک عملی قيام ومبارزه مسلحانه توده ای ميداند.
سازمان ما مساله وحدت مارکسيست – لنينيست ها را در ارتباط با طبقه کارگر، از جمله مسائل مبرم و حياتی جنبش کمونيستی ميهنمان تلقی کرده و مبارزه در راه آنرا از وظايف مهم خود تلقی ميکند. همانطور که در «پيام» اسفند ماه ۵۶ نيز اشاره کرديم ، ما از تمام نيروها، گروهها، هسته ها، محافل و عناصر جنبش کمونيستی ميهنمان مصرانه می خواهيم مساله وحدت صفوف جنبش کمونيستی را در ارتباط با طبقه کارگر در جهت تشکيل حزب پرولتاريائی بصورت جدی در صدر وظايف و کار خود قرار داده و بضرورت مبرم وحدت طلبی جنبش کمونيستی ميهنمان پاسخ دهند. ما ضمن اينکه کوشش برای حصول چنين وحدتی را کاملا ضروی ميدانيم، در عين حال معتقديم که هرگونه اتحاد و وحدت نيروهای مارکسيستی-لنيينستی ، موکول به سمت گيری آنها به فعاليت در ميان طبقه و کوشش برای ارتباط سياسی – تشکيلاتی با آن گرديده و متقابلا هرگونه برنامه و پلاتفرم اتحاد و وحدت خارج از اين چارچوب يک سرهم بندی محفلی بيش نخواهد بود.
۷- بورژوازی ليبرال: بخش مهمی از بورژوازی ايران را بورژوازی متوسط تشکيل ميدهد. اين بورژوازی که در زمينه های مختلف توليدی، صنعتی، بازرگانی، حمل ونقل و خدمات نقش قابل ملاحظه ای دارد، در کليت آن ادامه رشد همان بورژوازی ملی در ايران است که سرمايه آن نه در رابطه با ضرورتها و نيازهای امپرياليستی، بلکه در جريان خود بخودی رشد سرمايه بوجود آمده و بتدريج با رشد سرمايه داری وابسته در ايران بخشی از آن بطور مستقيم ياغير مستقيم و به اشکال مختلف به سرمايه و انحصارات امپرياليستی و عوامل داخلی آنها وابسته شده است. اين بخش که نمايندگان آن در کنار جناج باصطلاح ليبرال حاکم و در واقع بعنوان طيفهای پائينی هيئت حاکمه فعاليت می کند، تضادهای آن با جناح شاه و درباريان در چارچوب تضادهای درونی طبقه حاکمه قابل بررسی و تحليل است. بخش ديگر بورژوازی متوسط که سرمايه آن عموما وابسته به سرمايه ها و انحصارات امپرياليستی و جناحهای حاکمه نيست بميزان زيادی تحت فشار روز افزون اين سرمايه ها بوده و از همين رو نمايندگان آن نه تنها قدرتی در هيئت حاکمه و ارگانهای وابسته به آن ندارند، بلکه با جناجهای حاکم و بخصوص با باند شاه و درباريان تضادی آشکار و قابل ملاحظه دارند. مطالبات سياسی اين بخش از بورژوازی متوسط مطالباتی ليبرالی و رفرميستی و در چارچوب قانون اساسی و مشروطه طلبی است. اين ناپيگيری در خواستهای دمکراتيک و خصلت ليبرالی اين بوژوازی را بايد اصولا در خصلت ضد انقلابی بورژوازی در عصر امپرياليسم و دوران گنديدگی و احتضار سرمايه داری، حاکميت سرمايه داری وابسته در ايران و ضعف تاريخی بورژوازی ملی ( در رابطه با حاکميت امپرياليسم و مرتجعين فئودال نماينده آن و محدوديت بورژوازی ملی به سرمايه های تجاری و عدم رشد آن در ساير زمينه ها) دانست. اين بخش از بورژوازی که بحق بايد آنرا بورژوازی ليبرال ناميد، هر چند در شرايط بحران اقتصادی و سياسی رژيم ايران و اوج گيری جنبش توده ها و تحت فشار فزاينده آنها به مبارزه ضد امپرياليستی خود البته به شکلی ناپيگير و در محدودهء همان مطالبات ليبرالی و رفرميستی ادامه ميدهد، ولی مساله اساسی در اينست که بورژوازی ليبرال، بخاطر خصلت سازشکارانه و نا پيگيری خود ، بخصوص در شرايطی که طبقه کارگر پا بميدان بگذارد، همواره امکان بند و بست و سازش با رژيم حاکم بويژه با جناح باصطلاح ليبرال آن خواهد داشت. از اينرو موضع مارکسيست – لنينيست ها در برابر بورژوازی ليبرال همواره عبارت خواهد بود از افشای مواضع ليبرالی – رفرميستی و مشروطه طلبی آن از يکسو و پشتيبانی از مخالفت اين بورژوازی با رژيم حاکم و اربابان امپرياليست آن از سوی ديگر(۳)، ضمن تاکيد روی اين مطلب که تعيين هرگونه چارچوب عمومی همکاری با بورژوازی ليبرال، موکول به تامين ارتباط ارگانيک نيروهای مارکسيست – لنينيست با طبقه کارگر و وحدت اين نيروها وتشکيل حزب کمونيست خواهد بود(۴).
۸ – رويزيونيسم خروشچفی و دارو دستهء «کميته مرکزی»: با آنکه امپرياليسم امريکا در ايران امپرياليسم مسلط بوده و دشمن عمدهء خلقهای ايران بشمار ميرود، معهذا سوسيال امپرياليسم شوروی در کنار امپرياليسم امريکا ، هردو دشمنان اصلی خلقهای جهان وکانونهای اصلی جنگ و آتش افروزی هستند که برای غارت و استثمار خلقهای جهان با يکديگر رقابت و مبارزه می کنند.
تضادهای سوسيال امپرياليسم شوروی با امپرياليسم امريکا در ايران، از مقوله تضادهای درون امپرياليستی بشمار رفته و از اينرو در عين آنکه امريکا را دشمن اصلی خلقهای ايران دانسته و سمت اصلی مبارزه خويش را عليه آن متمرکز می کنيم، بر لزوم هشياری نسبت به اهداف تجاوزکارانه سوسيال امپرياليسم روس و افشای آن که بدليل شرايط ژئوپليتکی ايران اهميت ويژه ای مييابد ومبارزه با تشبثات آن تاکيد می ورزيم.
سازمان ما رويزيونيسم خروشجفی را که سوسيال امپرياليستهای شوروی پايگاه و مبلغين اصلی آن بشمار می آيند ، بمثابه تئوری ضدانقلابی ای که بر ضرورت مبارزه طبقاتی، دبکتاتوری پرولتاريا و اعمال قهر انقلابی پرده ساتر افکنده و با ارائه تزهائی چون «راه رشد غير سرمايه داری»، «گذار مسالمت آميز»، «مسابقه مسالمت آميز» و با توجيه باصطلاح برخورد خلاق با مارکسيسم – لنينيسم ، آشتی و سازش طبقاتی خود را تبليغ می کند، ارزيابی کرده و آشتی ناپذيری خود را با آن اعلام ميدارد.
سازمان ما هم چنين دارو دسته «کميته مرکزی [حزب تودهء ايران]» را بعنوان نماينده و کارگزار رويزيونيسم معاصر، بعنوان اپورتونيستها و خائنين به جنبش کمونيستی و انقلابی چه در گذشته و چه حال و بمثابه ستون پنجم بورژوازی ليبرال در درون جنبش کمونيستی ارزيابی نموده و هرگونه همکاری با آنرا مردود و افشای قاطع وپيگير آنرا از وظايف اساسی خود و کليه نيروهای مارکسيست- لنينست می شمارد.
۹ – تئوری سه جهان : سازمان ما تئوری سه جهان را بعنوان يک تئوری ضد انقلابی و ارتجاعی تلقی کرده و آنرا بمثابه اپورتونيسم و انحراف آشکار از تحليل مارکسيستی مبارزه طبقاتی و تضاد های عمدهء جهان که مستقيما بزيان کشورهای واقعا سوسياليستی، پرولتاريای بين المللی، خلقهای کشورهای وابسته به امپرياليسم و انقلاب جهانی عمل کرده و در خدمت مستقيم امپريليسم و ارتجاع جهانی قرار دارد، محکوم نموده و مبارزه ايدئولوژيک با آنرا جزئی از وظايف خود و ساير نيروهای مارکسيستی – لنينيستی ميداند.
> > >
در پايان لازم ميدانيم به چند نکته اشاره کنيم :
الف – نکته مهمی که در برخورد با انتقادات گذشته از نظر ما قابل توجه است، رابطه اين انتقادات با مشی چريکی است. از آنجا که حرکت و تغيير و تحولات درونی سازمان بر بستر مشی چريکی صورت می گرفت ، برخورد تحليلی با انحرافات سياسی – تشکيلاتی ای که ما در متن اطلاعيه به موارد مهم آن اشاره نموديم ، نميتواند مجرد از مشی سياسی حاکم بر سازمان در اين سالها صورت گيرد. نگرش چپ [روانه] و غير توده ای اين مشی بعنوان پايه و اساس انحراف ايدئولوژيکی آن بدون شک در اين يا آن سازمان چريکی با توجه به مجموعه عوامل و شرايط حاکم بر اين سازمانها ( منشاء وترکيب طبقاتی اين سازمانها ، تفکر و ايدئولوژی رهبری آنها در هر دوره از حيات خودشان و .... ) ويژگيها ، مشخصات و پيچيدگی های خاص خود را پيدا می کند. اما آنچه زمينه پيدايش و حاکميت و رشد اين انحرافات را در درون سازمان مشی چريکی فراهم می کند ، همان بنيان ايدئولوژيک – سياسی اين مشی است که برکل سازمان مشی چريکی حاکم است . از اين ديدگاه توضيح همه جانبه و علمی انحرافاتی که در فاصله سالهای ۵۲ تا ۵۷ بر سازمان عارض شده درعين اينکه انحرافات ومواضع ايدئولوژيک رهبری را در طی اين سالها بصورت مشخص بيان می کند، بطور کلی در چارچوب مشی سياسی حاکم بر سازمان بمثابه زمينه اساسی نفود و تحکيم آن قابل بررسی و تحليل است.
ب – لازم ميدانيم به اين حقيقت اشاره کنيم که انتقاداتی که بما و مشی چريکی چه از طريق روابط فيمابين و چه در سطح جنبش از طرف نيروهای انقلابی و مبارز صورت می گرفت ، در رسيدن به انتقادات سازمان و مشی آن تاثيرات مهمی از خود بجای گذاشت. بسيار روشن است که ما بين انتقادات درست و مثبتی که از جانب نيروهای مبارز و انقلابی بما و مشی چريکی می شد با باصطلاح انتقاداتی که از جانب نيروهای ضد انقلابی نظير دارو دسته خائن کميته مرکزی حزب توده که از موضعی رويزيونيستی و رفرميستی بعمل می آمد، «انتقاداتی» که هدف آن چيزی جز تخطئهء يک جريان انقلابی و تبليغ رفرميسم و تسليم طلبی خود نيست ، مرزبندی می کنيم.
ج – انتقادات ما به گذشته سازمان، طبيعتا بمعنای ناديده گرفتن حرکت رو به بالا و دستآوردهای مثبت و انقلابی سازمان، دستآوردهائی که به همت و پايمردی رفقايی که در بدترين شرايط ديکتاتوری در راه رهائی خلق تلاش نمودند ، بدست آمده است نميتواند باشد، بسياری از اين رفقا، خون پاکشان در اين راه بر زمين ريخت و يا اسير شده و تحت شکنجه های وحشيانه ساواک قرار گرفتند. شکستن ايده آليسم مذهبی، سمت گيری ما به سوی طبقه کارگر (در چارچوب همان مشی چريکی) ، سنتها و دستآوردهای سازمانی ، رد ونقد مشی چريکی و حرکت در مجموع رو به بالای سازمان، اينها همگی از دستآوردهائی است که فقط به اعتبار ماهيت انقلابی سازمان ميتوانسته کسب شود. رسيدن به اين انتقادات و اشتباهات گذشته سازمان و طرح آنها هم مسلما نميتواند جدای از اين حرکت باشد. برخورد جدی با اين انتقادات، جمع بندی و در آوردن رهنمود انقلابی از آنها و ارائه آنها به جنبش کمونيستی و انقلابی ميهنمان، يکی از وظايف مهمی است که هم اکنون در مقابل ما قرار دارد، وظيفه ای که فکر می کنيم جنبش کمونيستی و انقلابی ميهنمان و هم چنين شهادت و اسارت تمام رفقائی که خالصانه در راه رهائی خلق، در راه کشف حقيقت و در جستجوی حل معضلات و مشکلات مبارزه انقلابی تلاش نمودند، بر عهده ما می گذارد. ما پاسخ به اين وظيفه را هر چند دير ولی بهر حال هم اکنون که مواضع انتقادی در سازمان تثبيت شده است، در دستور کار خود قرار داده و اميدواريم بتوانيم به تناسب توانی که داريم از عهدهء آن بر آئيم.
«پيش بسوی پيوند با جنبش طبقه کارگر»
«پيش بسوی تشکيل حزب کمونيست ايران »
«نابود باد رژيم سرمايه داری وابسته به امپرياليسم شاه خائن »
«بر قرار باد جمهوری دموکراتيک خلق»
«بخش مارکسيستی – لنينيستی سازمان مچاهدين خلق ايران»
مهر ماه ۱۳۵۷
توضيحات:
(۱) – اين دو نفر اواسط پائيز ۵۵ و همزمان با شهادت رفيق بهرام آرام وارد در کادر مرکزيت سازمان شدند و در نيمه فروردين ۵۶ ، سازمان را ترک گفتند.
(۲) – غير از دو تن از عناصر مرکزی فوق و در رابطه با همان جريان، يک عنصر مرکزی ديگر بهمراه سه تن از رفقا از سازمان جدا شدند ( اوخر ارديبهشت ۵۶) . سه رفيق ياد شده پس از آگاهی به نادرستی عملشان ، مجددا به سازمان باز گشته و به جريان توده ای پيوستند.
(۳) – اين پشتيبانی هيچگونه صلح و مصالحه ای را با برنامه ها و اصول غير سوسيال دموکراتيک در نظر نداشته و آنرا ايجاب نمی نمايد. اين پشتيبانی از متفق است بر ضد دشمن معين ، و اين پشتيبانی را هم سوسيال دموکراتها از اين جهت مينمايند که سقوط دشمن مشترک را تسريع کنند ولی آنها از اين متفقين موقتی ، هيچ انتظاری برای خود نداشته و هيچگونه گذشتی هم به آنها نمی کنند. سوسيال دموکراتها از هر جنبش انقلابی برضد رژيم اجتماعی معاصر ، از هر مليت ستمديده ، از هر مذهب مورد تعقيب، از هر صنف تحقير شده و غيره، در مبارزه آنها در راه احراز تساوی حقوق پشتيبانی ميکنند.
پشتيبانی از کليه عناصری که از نظر سياسی مخالف هستند در کار ترويجی سوسيال دموکراتها به اين شکل خواهد بود که سوسيال دموکراتها، ضمن اثبات عداوت حکومت مطلقه نسبت به آرمان کارگری، در عين حال عداوت حکومت مطلقه را نسبت به گروههای مختلف اجتماعی و هم چنين همبستگی طبقه کارگر را با اين گروهها در مسائل مختلف و در وظايف مختلف و غيره نيز خاطر نشان خواهند نمود. واما در تبليغات ، اين پشتيبانی بدين شکل خواهد بود که سوسيال دموکراتها ازهر نمودار ستمگری پليسی حکومت مطلقه استفاده خواهند نمود و به کارگران نشان خواهند داد که چگونه اين ستم به تمام افراد روس عموما و به نمايندگان آن صنوف، مليت ها، مذاهب، فرق وغيره که ستمديده تر هستند خصوصا وارد می شود و چه تاثير خاصی اين ستم در طبقه کارگر دارد. بالاخره اين پشتيبانی در عمل به اين صورت است که سوسيال دموکراتهای روس آماده اند با انقلابيون ساير جنبش ها برای نيل به هدفهای جزئی مختلف عقد اتحاد ببندند و اين آمادگی بکرات در عمل به ثبوت رسيده است.» (وظايف سوسيال دموکراتهای روس – لنين)
(۴) – در پيام اسفند ماه ۵۶ ، خطاب به «کليه نيروهای انقلابی ميهن، دموکراتهای انقلابی و انقلابيون کمونيست»، ارزيابی ای که از بورژوازی ليبرال ارائه داديم مرز بين بورژوازی متوسط را با بورژوازی وابسته مخدوش و آنرا بطور يکجانبه و در کليت آن بعنوان بورژوازی ليبرال تا مغز استخوان وابسته معرفی کرده ايم که با توجه به مطالب فوق الذکر آنرا تصحيح می کنيم.
در اسفند ماه ۵۶ طی پيامی به اطلاع رسانيديم که پس از طی يک دوره مبارزه ايدئولوژيک درون سازمانی و با اتکاء به آموزشهای مارکسيسم – لنينيسم ، مشی سازمان از مشی چريکی (مبارزه مسلحانه پيشتاز) به مشی توده ای- انقلابی تغيير يافته است. اکنون لازم ميدانيم به اطلاع هموطنان مبارز برسانيم که آن جريان توده ای و انقلابی ای که در طی يک دوره مشی چريکی را بمثابه مشی غير پرولتری، غير مارکسيستی – لنينيستی و خرده بورژوايی مورد نقد قرارداده بود ، در ادامه رشد و گسترش خود توانست بسياری از پهنه های سياسی – تشکيلاتی و عملکردهای اين مشی را به نقد کشيده و پايه های ايدئولوژيک آن را در سازمان، مورد بررسی قرار دهد و باين ترتيب خطوط مهمی از انحرافات و عملکردهای غير پرولتری را که طی ۵ سال بر فعاليت انقلابی سازمان حاکميت داشت، باز شناخته و به مبارزه با آن بپردازد. اين جريان توده ای و انقلابی که از بهار سال ۵۶ بتدريج نضج گرفته و تکامل می يافت ، عليرغم مقاومتهائی ا ز جانب مرکزيت سازمان (بخصوص و در درجه اول از سوی عنصر مسلط مرکزيت که توانسته بود طی سالهای ۵۲ تا ۵۷، هژمونی ايدئولوژيک، سياسی و تشکيلاتی خود را بر مرکزيت سازمان اعمال نمايد) و عليرغم تلاش و کوشش اين مرکزيت درادامه حاکميت انديشه و عمل غير کمونيستی، سکتاريستی و تفرقه افکنانه گذشته، توانست با اتکاء به نيروی اکثريت قاطع مسئولين و توده های سازمانی ، مقاومت آنرا در هم شکسته و سرانجام آنرا وادار به استعفا نمايد.
مضمون اطلاعيه حاضر، بيان فشرده و مختصری است از گردش کار اين مبارزه درون تشکيلاتی در طی يکسال ونيم گذشته و مواضع تثبيت شده ای که در حال حاضر سازمان به آن رسيده است. در عين حال متذکر می شويم تدقيق و تحليل همه جانبه تر اين مواضع و انتقال دستاوردهای ايدئولوژيک سياسی و تشکيلاتی اين مبارزه به سطح جنبش، بعنوان يکی از مبرم ترين وظايف سازمانی در دستور کار ما قرار دارد.
> > >
پس از ضربات وارده بر سازمان چريکهای فدائی خلق و سازمان ما و ساير نيروهای انقلابی در سال ۵۵ که منجر به شهادت و اسارت عده قابل توجهی از انقلابيون شد ، (از نيمه اين سال به بعد ) بحران نسبتا شديدی سازمان ما را فراگرفت . اين بحران هر چند در رابطه با تهاجم برنامه ريزی شده و همه جانبه دشمن و نتايج آن بروز کرد، ولی اساسا ناشی از به بن بست رسيدن مشی چريکی و تشديد تناقضات تئوريک و عملی آن و هم چنين به بن بست رسيدن سياست چپ روانه و سلطه طلبانه رهبری حاکم بر سازمان ما بود. در برخورد با اين بن بست و تناقضات تئوريک و عملی آن بتدريج سه جريان متفاوت خود را نشان دادند:
جريان اول – اين جريان که توسط يکی از عناصر مرکزيت ( عنصر متعلق به بخش غير مسلط مرکزيت) رهبری می شد، جريان ليبرالی، تسليم طلبانه و سازمان شکنانه را تشکيل می داد. اين جريان در برخورد با مسائل و معضلات درونی سازمان، خواهان متوفف نمودن کارها، رها کردن کادرها و دست کشيدن از مبارزه بود. نماينده اين جريان که با شدت گرفتن ضربات وارده بر سازمان، بتدريج تزلزل درونی خود را آشکار می ساخت، در برخورد با بن بستها و تناقضات مشی چريکی، گاه دست زدن به عمليات بزرگ و گاه تعطيل کردن کارها را تبليغ می کرد که هردو يک هدف يعنی يک دوره انفعال کامل سازمان و عدم برخورد جدی با مسائل جنبش را دنبال مينمود. اين عنصر مرکزی هنگاميکه در رابطه با برخی اشتباهات و انحرافاتش مورد انتقاد قرار گرفت عنوان کرد که ديگر انگيزه ای برای مبارزه نداشته و قادر به ادامه آن نيست. اندکی بعد، همين جريان از موضعی انتقام جويانه، فرصت طلبانه و در عين حال پاسيفيستی که ناشی از تزلزلات درونی خود او بود، انتقادات محدودی به مشی مسلحانه پيشتاز و مضمون مبارزه ايدئولوژيک درون سازمانی مطرح نمود که در رابطه با برخورد غير اصولی و غير دموکراتيک بخش مسلط مرکزيت، ديگر تاب تحمل فعاليت و مبارزه را نياورده ، عنصر فوق الذکر بهمراه يک تن ديگر از عناصر مرکزيت ، سازمان را ترک کردند(۱).
جريان دوم- اين جريان که بطور عمده از بخش مسلط مرکزيت تشکيل می شد، با موضع دفاع از انحرافات و سياستهای نادرست گذشته ، به مقاومت در مقابل جريان انتقادی توده ای ايستاده بود. پس از ترک سازمان توسط سه تن از عناصر مرکزی(۲) ، بخش مسلط مرکزيت با طرح شعار «مبارزه با بورژا ليبراليسم» بمثابه مضمون اصلی مبارزه ايدئولوژيک درون سازمانی، اذهان توده های سازمانی را از تضاد اصلی سازمان يعنی مشی چريکی منحرف ساخته و ماهيت بحران را به جريان بورژوا ليبرالی و انحلال طلبی نسبت داد. مرکزيت سازمان برای توضيح و توجيه بحرانی که با ترک سه تن از عناصر مرکزی به اوج خود رسيده بود، يک تحليل اجتماعی – سياسی و تشکيلاتی ارائه نمود. اين تحليل که در سازمان به «تئوری رکود» معروف گشت ، نشان می داد که چگونه رهبری از پاسخ به تناقضات اصلی سازمان سرباز زده و بحران موجود را که خود معلول همين تناقضات است، علت می شمارد. اساس «تئوری رکود» چنين بود:
الف – اين تئوری، شرايط عينی انقلاب در جامعه را بدليل سرازير شدن پول نفت ، از سال ۵۳ به بعد ( و برای يک مرحله تا زايل شدن اثرات آن ) درحال افول و رکود ارزيابی کرده و از اين طريق بازگشت و پسرفت اقشار متوسط جامعه (خرده بورژوازی شهری و روشنفکران)، دهقانان و قشر بالائی (آريستوکرات) کارگران را از انقلاب مدلل مينمود. اين تئوری هم چنين با تاکيد غلو آميز و يکجانبه بر تشديد تضاد کار و سرمايه در جامعه و اهميت نقش پرولتاريا در انقلاب و متقابلا با پرده انداختن بر ماهيت وابستگی رژيم حاکم به امپرياليسم و در نظر نگرفتن نيروهای بينابينی جامعه و نقش آنان در انقلاب دموکراتيک، مرحله انقلاب ايران را (که انقلابی است دموکراتيک از طراز نوين) خدشه دار ميساخت.
ب – در رابطه با تحليل شرايط جامعه، مشی مسلحانه پيشتاز را تا سال ۵۳ ( با اين اعتقاد که تا آن زمان شرايط عينی انقلاب وجود داشته است) درست و از آن ببعد نادرست ارزيابی ميکرد.
ج – فرار و ترک سه تن از عناصر مرکزی سازمان را در رابطه با پسرفت شرايط عينی انقلاب و اينکه روشنفکران اقشار ميانی جامعه در چنين شرايطی به انقلاب و مبارزه انقلابی پشت کرده و به انحلال طلبی و سازمان شکنی در سازمان پرولتاريا می پردازند، تحليل ميکرد و آنرا با جريان انحلال طلبی در حزب بلشويک روسيه در سالهای پس از ۱۹۰۷ مقايسه و قابل تطبيق ميدانست. اين تئوری شبه تروتسکيستی در رابطه با نتيجه گيريهای فوق، کادرهای سازمانی را بسيج و دعوت به مطالعه مارکسيسم – لنينيسم برای مبارزه با جريان بورژوا ليبرالی و انحلال طلبانه ( که خود محمل تئوريک سرکوب سياسی و تشکيلاتی جريانهای مخالف را نيز بدست ميداد)، مينمود. اين تئوری به نحو غير قابل تصوری در مقابل واقعيات موجود در جامعه وجنبش قرار می گرفت. در حاليکه جامعه ما وارد در يکی از حادترين بحرانهای اجتماعی- اقتصادی و سياسی شده و دوران جديد و بی سابقه ای از برآمد انقلابی طبقات خلقی و اوج گيری جنبش های توده ای آغاز شده بود ، بازگشت موج انقلاب و رکود جنبش را مطرح ميکرد. در حاليکه ترديدهای جدی و اصولی در گوشه و کنار سازمان ، نسبت به مبانی تئوريک مشی «مبارزه مسلحانه پيشتاز» جريان يافته بود، درستی و نادرستی آنرا به وجود يا عدم وجود شرايط عينی انقلاب ربط ميداد. در حاليکه اساسا سازمان ما هم چنان يک سازمان چريکی و خرده بورژوايی راديکال چپ بود، جريانات موجود در آنرا که در رابطه با خود اين مشی قابل توضيح و بررسی بود ، با جريانات موجود در حزب لنينی روسيه تطبيق ميداد. بدين ترتيب، اصلی ترين هدف اين تئوری عبارت بود از جلوگيری از حل تضاد اصلی سازمان و توجيه بحرانها و تضادهای ذاتی و تشديد يافته مشی چريکی و سياست بحران زا و چپ روانه حاکم بر سازمان.
جريان سوم – در جريان ارائه «تئوری رکود» و پيشبرد آن در سازمان ، توده های سازمانی همراه با مسئولين، برای اولين بار بطور جدی به مطالعه مارکسيسم – لنينيسم پرداخته و با مشاهده بحران درون تشکيلات ( که بطور خود بخودی در جريان آن قرار می گرفتند) و برخورد با واقعيات موجود در جامعه، زمينه درک صحيح اصلی ترين تضاد سازمان برای آنان فراهم گشت.
باين ترتيب ، توده های سازمانی در طی حرکت خود، درست بر خلاف هدفی که رهبری سازمان برای آنها تعيين کرده بود، جهت گيری کردند و همين جهت گيری درست و انقلابی بود که منجر به تحول سياسی – ايدئولوژيک اخير در سازمان گرديد. بدين معنی، در حاليکه رهبری، شعار خوش آب ورنگ » مبارزه با بورژوا ليبراليسم» را در درون تشکيلات بمثابهء اصلی ترين شعار برای رفع عوامل بحران و تناقضات درونی سازمان مطرح ميکرد و توده ها را حول آن بسيج مينمود توده های سازمانی بدرستی تضاد اصلی سازمان را در مشی خرده بورژوايی و غير مارکسيستی » مبارزه مسلحانه پيشتاز» و سياست چپ روانه و سلطه طلبانه رهبری تشخييص داده و مبارزه ايدئولوژيک خود را عليه آن، سمت و شدت بخشيدند. توده های سازمانی پس از ۹ ماه مبارزه درون تشکيلاتی، سرانجام به درک اين حقيقت نائل آمدند که مشی سياسی – استراتژيک »مبازه مسلحانه پيشتاز»، نه بدليل وجود يا عدم وجود شرايط عينی انقلاب، بلکه بدليل ماهيت اساسا سکتاريستی و جدائی طلبانه اش از مبارزه و حرکت تودها ، بدليل تحميل اراده روشنفکران انقلابی جدا از توده بر مبارزه طبقاتی توده ها (ولونتاريسم) و مخدوش و وارونه نمودن نقش توده ها و روشنفکران انقلابی در انقلاب ، بدليل مخدوش نمودن مضامين کار سوسيال دموکراتيک و فعاليت تربيتی و آگاهگرانه در بين طبقه و توده ها ، بدليل جانشين ساختن سازمان روشنفکران جدا از توده بجای سازمان وحزب پرولتری، بدليل نفی نقش پرولتاريا در انقلاب دموکراتيک و ناديده گرفتن ضرورت هژمونی اش در اين انقلاب و ... باين دلايل است که اين مشی ، يک مشی انحرافی و غير پرولتری است. بدين ترتيب، توده های سازمانی بين مشی چريکی و مبارزه مسلحانه جدا از توده ، با مشی مبارزه مسلحانه توده ای، بين استنباط غير پرولتری و غير توده ای از کار برد قهر مسلحانه ، با استنباط پرولتری و توده ای از آن مرزبندی کردند. پس از اين پيروزی بود که عملکرد و جلوه های گوناگون اين مشی، ويژگيهای سازمانی و پايه های ايدئولوژيک آن، در ابعاد وسيعی مورد بحث و بررسی قرار گرفت که اين خود به تعميق بيشتر درک ما از تئوری و مشی » مبازه مسلحانه پيشتاز» کمک فراوانی نمود. گو اينکه اولين و يکی از موارد مهم مقاومت رهبری ، در جريان رد و نقد مشی چريکی بروز کرد، ولی آنچه بخصوص توده های سازمانی را در مقابل رهبری قرار ميداد، سياست چپ روانه و سلطه طلبانه و انديشه وعمل سکتاريستی و تفرقه افکنانه حاکم بر سازمان ما بود که چه در درون و چه در سطح جنبش تجلی يافته بود. اين فاصله و جدائی از رهبری، بخصوص هنگاميکه توده های سازمانی، ماهيت انحرافی »مبارزه ايدئولوژيک» درونی و بيرونی سازمان و مضمون و محتوای واقعی آنرا شناختند، باز هم بيشتر گرديد. اين تعارض، زمانی به اوج خود رسيد که رهبری کوشش ميکرد دستاوردهای انقلابی توده های سازمانی را در رد و نفی مشی » مبارزه مسلحانه پيشتاز» بطور تحريف آميزی بخود نسبت داده و عليرغم بر ملا شدن بسياری از نقطه نظرات و عملکردهای انحرافی خود ، در پوشش تهاجم و حمله به مشی غير پرولتری سازمان چريکهای فدائی خلق هم چنان از زير بار انتقاد از خود صادقانه فرار نمايد. در چنين شرايطی بود که اکثريت قريب به اتفاق توده ها و مسئولين سازمان در مقابل رهبری، قرار گرفتند و نيروی توده ای که تا بحال از سوی رهبری بهيچ گرفته می شد و تحت فشار يک سيستم مرکزيت غير دموکراتيک ، استعداد، توان و کاربرد سياسی – ايدئولوژيکی اش سرکوب گشته و يا در جهت استحکام و سلطه بيشتر همين رهبری بکار گرفته می شد، هم اکنون بحرکت در آمده و جدای از رهبری سازمان، مواضع خود را تثبيت می کرد. در چنين وضعيتی که تقريبا سازمان بحالت فلج درآمده بود، جمعی مرکب از مسئولين شاخه های سازمان که مجموعا نظراتشان مورد تأييد توده های سازمانی بود، تشکيل و مسئوليت برخورد با مرکزيت سازمان و انتقادات وارد بر آن را عهده دار گرديد. جمع فوق الذکر در طی نشستهائی که با مرکزيت سازمان داشت موفق شد مواضع انتقادی خود را بعنوان مواضع سازمان تثبيت کرده و رهبری را وادار به استعفا نمايد.
هم اکنون ، بطور خلاصه مواضعی را که بر اساس يک دوره کار توده ای در سازمان حاصل شده و دستاورد مبارزه ايدئولوژيک اين دوره از حيات سازمان می باشد ، بعنوان مواضع تثبيت شده سازمان اعلام ميداريم :
۱ – مشی » مبازه مسلحانه پيشتاز» : آنچه بخصوص مورد تاکيد ما در اين مشی است ، مبانی ايدئولوژيکی و بينشی و تفکر اساسا غير توده ای است که در ذات مشی چريکی و در » مبازه مسلحانه پيشتاز» نهفته است . بطور خلاصه و محوری، ما مشی چريکی را به آن مشی ای می گوئيم که مبارزه ای را خارج از مدار مبارزه طبقاتی موجود در جامعه دنبال کرده و بطور مشخص تلاش در جهت دنبال کردن و تحميل شکل خاصی از مبارزه ( مبارزه مسلحانه پيشتاز) به مبارزه توده ای موجود در جامعه دارد. با اين تعريف ، مشی چريکی بطور عام، از همان ابتدا و صرفنظر از اينکه در اينجا يا آنجا، به اين يا آن شکل، در وجود يا عدم وجود شرايط و موقعيت انقلابی جامعه، تئوريزه شود، چگونه خود را در جنبش کمونيستی بصورت کار تدارکاتی و تبليغی بصورت آلترناتيوی در مقابل وطايف حزب جا بزند، در مقابل مشی توده ای قرار گرفته و اساسا يک مشی سکتاريستی و ولونتاريستی است. اين مشی هر چند که با انواع و اقسام توجيهات از قبيل اينکه » اين مشی برای بسيج و آگاهی توده هاست» ، » اين مشی سرشت تبليغی دارد» و..... توجيه شود، در مقابل قوانين مبارزه متين طبقاتی قرار گرفته و نقش روشنفکران و نقش توده ها را ، در جريان مبارزه طبقاتی و انقلاب، مخدوش و وارونه می نمايد، از پروسه عينی تکامل ديالکتيکی مبارزه طبقاتی جهيده و می خواهد تمايلات خاصی را بر روند عينی مبارزه اجتماعی تحميل نمايد. اين مشی هر چند در پوشش مارکسيستی و از جانب اين يا آن نيروی مارکسيست – لنينيست مورد توجه قرار گرفته باشد، از آنجا که به توده ها و مبارزات آنان بهائی نمی دهد و سعی در تحميل مبارزه عده ای روشنفکر جدا از توده بر مبارزه طبقاتی توده ها دارد، از آنجا که عملا به رد ونفی کار سياسی و توده ای در ميان پرولتاريا وعدم ارتقاء، تشکل و هدايت مبارزه آنان می انجامد و با جانشين ساختن سازمان روشنفکران جدا از توده بجای سازمان و حزب پرولتری، پرولتاريا را از داشتن حزب سياسی مستقل خود محروم کرده و هژمونی اين طبقه را در انقلاب دموکراتيک تامين نمی نمايد، يک مشی انحرافی و غير پرولتری است.
۲ – تغيير و تحولات درونی سازمان در سالهای ۵۴-۵۲ :
تحولات ايدئولوژيکی ای که طی دوسال مبارزه درون تشکيلاتی در سازمان ما صورت گرفت ، عليرغم جنبه های مترقيانه و تکاملی آن و عليرغم آنکه جريان مارکسيستی، بخش پيشرفته و تکامل يافتهء »سازمان مجاهدين خلق ايران» بود ، از انحرافات اساسی برکنار نبود. پايه تئوريک اين انحرافات را بايد در عدم درک واقعی مارکسيسم – لنينيسم از طرف سازمان (ودر راس آن رهبری، که پرچم دار اين تحول بود) دانست. برداشت ما از مارکسيسم – لنينيسم ، نه يک نگرش خلاق و اصولی، بلکه نگرشی محدود، يکجانبه و مکانيکی بود. اين نگرش در برخورد با تضاد اصلی سازمان ، که تضاد ميان ايدآليسم مذهبی و مارکسيسم بود، آنرا صرفا بصورت تضاد ميان ايد آليسم مذهبی و ماترياليسم مورد توجه قرار داد و به حل آن اقدام نمود. بنظر ما تفکر التقاطی » سازمان مجاهدين خلق ايران» ، در ادامه حرکتش می بايست بتدريج به دو جريان فکری مارکسيستی و مذهبی شکسته می شد ( اين شکستگی در مقطعی از روند تکامل جامعه و تحول درون سازمانی ، در سال ۵۴ منجر به تکامل مارکسيستی بخشی از نيروهای سازمان شد) و جريان مارکسيستی، عليرغم در برگرفتن اکثريت کمی و کيفی نيروی سازمان ، تنها بخشی از اين سازمان را تشکيل می داد که می بايست هويت تشکيلاتی جديدی بخود می گرفت.
از آنجا که عملکرد رهبری سازمان، در برخورد با اين تغيير و تحولات منطبق بر حرکت درونی سازمان و جهات مختلف تحول آن نبوده ، موجب ضربات و صدمات جدی ای بر سازمان و جنبش گرديد.
«خائن» و «توطئه گر» خواندن مخالفين داخلی، سرکوب و اعدام رفقای مذهبی ای که در رابطه با عملکرد اپورتونيستی و سلطه طلبانه رهبری سازمان مجبور به جمع آوری نيروهای خود شده ودر صدد انشعاب بر آمده بودند و حرکت بر اين مبنا که جريان تحول يافته را تنها وارث «سازمان مجاهدين خلق ايران» بشمارد، برخورد غير طبقاتی با نيروهای مذهبی، مشوب کردن ذهن نيروهای مبارز نسبت به مناسبات طبقات در جنبش دموکراتيک، مشوب کردن ذهن نيروهای مبارز نسبت به مبارزه ايدئولوژيک بين اين نيروها ، جلوه آنتاگونيسم دادن به تضادهای درون خلق، برانگيختن احساسات ضد کمونيستی و دامن زدن به آن از طرف بخشی از نيروهای انقلابی خلق ، مشوب کردن اذهان نيروهای مبارز نسبت به انديشه و عمل کمونيستی و.... اينها همه از ضربات و نتايج بسيار منفی ای بود که از همان بدو ظهور جريان مارکسيستی و در رابطه با انحراف اساسی فوق الذکر که ريشه در مواضع انحرافی ايدئولوژيک رهبری و انگيزه های شديدا سلطه طلبانه اش داشت ، در سطح جنبش بروز کرد. ترديد نيست که گرويدن بخشی از نيروهای انقلابی به جرگه جنبش کمونيستی امر بسيار مثبتی بود و طبعا می توانست نتايج ارزنده ای را هم، از نقطه نظر تبليغ حقانيت مارکسيسم – لنينيسم و تفکر ماترياليسم ديالکتيک در برداشته باشد ( و تا اندازه زيادی هم در برداشت) ولی متاسفانه بخاطر حاکميت گرايشات نادرست رهبری سازمان و نارسائی اين تحول ايدئولوژيک، نتايج منفی ای نيز بجای گذاشت که در مجموع اثرات مثبت اين تحول را در مقايسه با آنچه می توانست باشد بسيار محدود و در موارد زيادی به ضد خودش تبديل نمود.
با توجه به موارد فوق الذکر، ما اطلاق نام «سازمان مجاهدين خلق ايران» را به جريان مارکسيستی که فقط بخشی از آن را تشکيل ميداده است نادرست دانسته و در همين رابطه، تا روشن شدن نام سازمان ، فعاليت های ما با هويت «بخش مارکسيستی – لنينيستی سازمان مجاهدين خلق ايران » که بنظر ما با واقعيت امر انطباق دارد صورت خواهد گرفت.
۳ – در بارهء اعدامها : در ارتباط با نگرش غير طبقاتی و غير مارکسيستی ما به نيروهای مذهبی و هم چنين گرايشات سلطه طلبانه و چپ روانه سازمان ، عده ای از رفقای سازمانی که در جريان تحول ايدئولوژيک، حاضر به پذيرش مارکسيسم نشده و در صدد تشکل گروهی خويش بودند، از سوی رهبری، بعنوان خائن و توطئه گر، اعدام شدند. ما ضمن اينکه «اعدام » را بمثابه يک سياست و شيوه عمومی، در برخورد با تضادهای درون سازمانی و اختلافات ايدئولوژيک ، محکوم می کنيم ، اعدام اين رفقا را توسط رهبری سازمان، اقدامی ضد انقلابی ارزيابی کرده و آنرا توطئه گرانه و تروريستی ميدانيم. بدين ترتيب ، اطلاق «خائن» و «توطئه گر» و «اپورتونيست» را به رفقای شهيد «مجيد شريف واقفی» ، «مرتضی صمديه لباف» و «محمد يقينی» نادرست دانسته و آنها را جزو شهدای انقلابی، محسوب ميداريم.
لازم بتذکر است که ، دو تن ديگر بنامهای «علی ميرزا جعفر علاف» و «جواد سعيدی» در سازمان اعدام شده اند . اعدام آنها در اين رابطه بوده است که آنها در صدد آن بودند که خود را به رژيم معرفی نموده و نتيجتا اطلاعات خويش را در اختيار او قرار دهند. گو اينکه تزلزل ، وادادگی و سقوط خود اين افراد، نقش درجه اول را در دست کشيدن آنها از مبارزه و تسليم به دشمن داشته است و با وجودی که اطلاعات آنها می توانسته ضربات مشخصی بر سازمان وارد نمايد، در عين حال اين اعدامها نيز جدای از مسائل ، تضادها و تناقضات سازمانی مشی چريکی و ديدگاههای آن نسبت به ادامه کاری و تحکيم تشکيلاتی آن تبوده و از ملزومات اين مشی محسوب می شوند. در همين رابطه، ما انتقاد به اين موارد اعدام را بخصوص در رابطه مستقيم با مشی چريکی و ملزومات آن قابل توضيح ميدانيم.
۴ – مبارزه ايدئولوژيک با «سازمان چريکهای فدائی خلق ايران»: ما قبل از اينکه اين مبارزه ايدئولوژيک را ، مبارزه با مشی سکتاريستی و غير پرولتری سازمان چريکهای فدائی خلق، بدانيم ، در مجموع يک مبارزه رقابت آميز ، چپ روانه و سلطه طلبانه ، ارزيابی می کنيم ، که برای تحقق اهداف غير پرولتری خويش (ولی در پوشش «وحدت»)، به شيوه های نادرستی نظير شانتاژ ، جدل و گاه تهمت، متوسل می شد. اين مبارزه ايدئولوژيک، از آنجا که اساسا و در بهترين حالت ، در چارچوب مشی چريکی و در متن تمام انحرافات آن ، نظير سکتاريسم و ولونتاريسم (اراده گرائی) صورت می گرفت ، طبيعتا نمی توانست بر موازين لنينی مبارزه ايدئولوژيک، استوار بوده و ناظر بر وحدت اصولی نيروهای انقلابی جنبش، باشد. طبعا از آنجا که اين جنبه از مبارزه ايدئولوژيک ما با رفقای فدائی، جنبه غالب را تشکيل می داد، جنبه مثبت و درست آن، نظير انتقاد به نظاميگری و فدائی گری و عدم توجه کامل اين رفقا به مبارزه طبقه و توده ها، انتقاد به نگرش اين رفقا نسبت به رويزيونيسم که بطور مشخص ، مرزبندی نظرات ما با آنها را نشان می داد ، تحت الشعاع آن قرار می گرفت. چنين برخوردی از جانب ما ، به اختلافات بين دو سازمان ، دامن زده و مناسبات بين آنها را به بن بست می کشانيد. ما مسئوليت تيرگی، به بن بست رسيدن و بحرانی شدن روابط دو سازمان را، بخصوص بعد از ضربات وارد بر رفقای فدائی در سال ۵۵ ، بطور عمده بعهده می گيريم ، در عين حال که تاثير انحرافات سکتاريستی ناشی از مشی غير پرولتری خود اين رفقا را هم مشخصا در پروسه روابط دو سازمان در نظر گرفته و بررسی تحليلی و بيشتر اين مساله را وظيفه هر دو سازمان ميدانيم.
۵ – مرحله انقلاب: با توجه به ميزان رشد نيروهای مولد در جامعه ايران ( وجود مناسبات توليدی کالائی ، خرده کالائی و حتی مناسبات فئودالی) و خصلت بسيار مهم وابستگی عميق سرمايه داری ايران به امپرياليسم و در راس آن امپرياليسم آمريکا، تضاد عمدهء جامعه ما همچنان تضاد ميان خلق و امپرياليسم بوده و انقلاب ايران در اين مرحله انقلابی است در جهت نابودی و قطع سلطه و نفوذ امپرياليسم و نابودی رژيم حاکم نماينده آن. بعبارت ديگر انقلاب ما در اين مرحله ، انقلابی است ملی و دموکراتيک که با توجه به خصلت ضد انقلابی بورژوازی در عصر امپرياليسم و دوران احتضار و گنديدگی سرمايه داری ، رهبری پرولتاريا بر اين انقلاب امری ضروری و اجتناب ناپذير است. در اين انقلاب، پرولتاريا عمده ترين نيروی انقلاب و پرولتاريا، دهقانان و خرده بورژوازی که سلطه امپرياليسم را در تمامی مظاهر حيات سياسی، اقتصادی و ... خويش بر دوش داشته و قاطعانه با آن مبارزه می کنند، نيروهای محرکه انقلاب را تشکيل می دهند. تنها در صورت رهبری پرولتاريا بر انقلاب دموکراتيک و نهايتا استقرار جمهوری دموکراتيک خلق، از طريق قيام و مبارزه مسلحانه توده ايست که انقلاب ميتواند به قطع نفوذ و نابودی قطعی سلطه امپرياليسم و حکومت سرمايه داران دلال و وابسته به انحصارات امپرياليستی و گذار هر چه سريعتر و بيدردتر به سوسياليسم منجر شود. هرگونه کم بها دادن به اين مساله ، به معنی انحراف از مارکسيسم – لنينيسم و باز گذاشتن ميدان برای سازش با بورژوازی و ادامه سلطه و نفوذ امپرياليسم وحاکميت بورژوازی وابسته در ايران خواهد بود.
۶ – وظيفه اصلی ومحوری مارکسيست – لنينيست ها و مضمون فعاليت آنها در ميان طبقهء کارگر: سازمان ما اصلی ترين وظيفهء خود و کليهء نيروهای مارکسيست ـ لنينيست را در شرايط فعلی ، مبارزه برای ايجاد حزب طراز نوين و انقلابی طبقه کارگر ، حزب کمونيست ايران، ميداند.
امری که در حال حاضر در تحقق اين وظيفه – ايجاد حزب کمونيست ايران – اهميتی مبرم و عمده دارد عبارتست از ايجاد پيوند و ارتباط ارگانيک با طبقه کارگر، که اين امر نيز تنها از طريق شرکت فعال در مبارزات روزمره طبقه کارگر ، هدايت، تشکل و ارتقاء اين مبارزات و تبليغ و ترويج آگاهی سوسياليستی و دموکراتيک در ميان طبقه ميسر است.
در شرايط کنونی جامعه که موقعيت انقلابی بيش از پيش تکوين می يابد و جنبش دموکراتيک و ضد امپرياليستی خلقهای ايران هر روز وسيعتر و پردامنه تر گشته و عمق وغنای بيشتری می يابد و عدم شرکت متشکل و مستقل طبقه کارگر در اين جنبش اصلی ترين عاملی است که تداوم، پيگيری و پيروزی واقعی آن راتهديد کرده و در معرض خطر نفوذ و حاکميت جريانات رويزيونيستی و رفرميستی، سازشکارانه و تسليم طلبانه از يکسو، و سرکوب خونين رژيم جنايتکار شاه از سوی ديگر قرار ميدهد، سازمان ما بر اين اعتقاد است که مضمون اصلی فعاليت مارکسيست – لنينيست ها را در ميان طبقه کارگر، تبليغ و ترويج حول جنبش دموکراتيک و ضد امپرياليستی خلقهای ايران و اهميت وظيفه و نقش طبقه کارگر در آن، کوشش برای جلب هر چه بيشتر طبقه کارگر به شرکت در اين جنبش ( در عين پيشبرد و ارتقاء مبارزات سوسياليستی اش)، تحقق شرکت متشکل، مستقل ، سياسی و انقلابی طبقه کارگر در جنبش دموکراتيک و قرار گرفتن در راس آن تشکيل داده و آنرا بعنوان مبرمترين و فوری ترين گام تدارک عملی قيام ومبارزه مسلحانه توده ای ميداند.
سازمان ما مساله وحدت مارکسيست – لنينيست ها را در ارتباط با طبقه کارگر، از جمله مسائل مبرم و حياتی جنبش کمونيستی ميهنمان تلقی کرده و مبارزه در راه آنرا از وظايف مهم خود تلقی ميکند. همانطور که در «پيام» اسفند ماه ۵۶ نيز اشاره کرديم ، ما از تمام نيروها، گروهها، هسته ها، محافل و عناصر جنبش کمونيستی ميهنمان مصرانه می خواهيم مساله وحدت صفوف جنبش کمونيستی را در ارتباط با طبقه کارگر در جهت تشکيل حزب پرولتاريائی بصورت جدی در صدر وظايف و کار خود قرار داده و بضرورت مبرم وحدت طلبی جنبش کمونيستی ميهنمان پاسخ دهند. ما ضمن اينکه کوشش برای حصول چنين وحدتی را کاملا ضروی ميدانيم، در عين حال معتقديم که هرگونه اتحاد و وحدت نيروهای مارکسيستی-لنيينستی ، موکول به سمت گيری آنها به فعاليت در ميان طبقه و کوشش برای ارتباط سياسی – تشکيلاتی با آن گرديده و متقابلا هرگونه برنامه و پلاتفرم اتحاد و وحدت خارج از اين چارچوب يک سرهم بندی محفلی بيش نخواهد بود.
۷- بورژوازی ليبرال: بخش مهمی از بورژوازی ايران را بورژوازی متوسط تشکيل ميدهد. اين بورژوازی که در زمينه های مختلف توليدی، صنعتی، بازرگانی، حمل ونقل و خدمات نقش قابل ملاحظه ای دارد، در کليت آن ادامه رشد همان بورژوازی ملی در ايران است که سرمايه آن نه در رابطه با ضرورتها و نيازهای امپرياليستی، بلکه در جريان خود بخودی رشد سرمايه بوجود آمده و بتدريج با رشد سرمايه داری وابسته در ايران بخشی از آن بطور مستقيم ياغير مستقيم و به اشکال مختلف به سرمايه و انحصارات امپرياليستی و عوامل داخلی آنها وابسته شده است. اين بخش که نمايندگان آن در کنار جناج باصطلاح ليبرال حاکم و در واقع بعنوان طيفهای پائينی هيئت حاکمه فعاليت می کند، تضادهای آن با جناح شاه و درباريان در چارچوب تضادهای درونی طبقه حاکمه قابل بررسی و تحليل است. بخش ديگر بورژوازی متوسط که سرمايه آن عموما وابسته به سرمايه ها و انحصارات امپرياليستی و جناحهای حاکمه نيست بميزان زيادی تحت فشار روز افزون اين سرمايه ها بوده و از همين رو نمايندگان آن نه تنها قدرتی در هيئت حاکمه و ارگانهای وابسته به آن ندارند، بلکه با جناجهای حاکم و بخصوص با باند شاه و درباريان تضادی آشکار و قابل ملاحظه دارند. مطالبات سياسی اين بخش از بورژوازی متوسط مطالباتی ليبرالی و رفرميستی و در چارچوب قانون اساسی و مشروطه طلبی است. اين ناپيگيری در خواستهای دمکراتيک و خصلت ليبرالی اين بوژوازی را بايد اصولا در خصلت ضد انقلابی بورژوازی در عصر امپرياليسم و دوران گنديدگی و احتضار سرمايه داری، حاکميت سرمايه داری وابسته در ايران و ضعف تاريخی بورژوازی ملی ( در رابطه با حاکميت امپرياليسم و مرتجعين فئودال نماينده آن و محدوديت بورژوازی ملی به سرمايه های تجاری و عدم رشد آن در ساير زمينه ها) دانست. اين بخش از بورژوازی که بحق بايد آنرا بورژوازی ليبرال ناميد، هر چند در شرايط بحران اقتصادی و سياسی رژيم ايران و اوج گيری جنبش توده ها و تحت فشار فزاينده آنها به مبارزه ضد امپرياليستی خود البته به شکلی ناپيگير و در محدودهء همان مطالبات ليبرالی و رفرميستی ادامه ميدهد، ولی مساله اساسی در اينست که بورژوازی ليبرال، بخاطر خصلت سازشکارانه و نا پيگيری خود ، بخصوص در شرايطی که طبقه کارگر پا بميدان بگذارد، همواره امکان بند و بست و سازش با رژيم حاکم بويژه با جناح باصطلاح ليبرال آن خواهد داشت. از اينرو موضع مارکسيست – لنينيست ها در برابر بورژوازی ليبرال همواره عبارت خواهد بود از افشای مواضع ليبرالی – رفرميستی و مشروطه طلبی آن از يکسو و پشتيبانی از مخالفت اين بورژوازی با رژيم حاکم و اربابان امپرياليست آن از سوی ديگر(۳)، ضمن تاکيد روی اين مطلب که تعيين هرگونه چارچوب عمومی همکاری با بورژوازی ليبرال، موکول به تامين ارتباط ارگانيک نيروهای مارکسيست – لنينيست با طبقه کارگر و وحدت اين نيروها وتشکيل حزب کمونيست خواهد بود(۴).
۸ – رويزيونيسم خروشچفی و دارو دستهء «کميته مرکزی»: با آنکه امپرياليسم امريکا در ايران امپرياليسم مسلط بوده و دشمن عمدهء خلقهای ايران بشمار ميرود، معهذا سوسيال امپرياليسم شوروی در کنار امپرياليسم امريکا ، هردو دشمنان اصلی خلقهای جهان وکانونهای اصلی جنگ و آتش افروزی هستند که برای غارت و استثمار خلقهای جهان با يکديگر رقابت و مبارزه می کنند.
تضادهای سوسيال امپرياليسم شوروی با امپرياليسم امريکا در ايران، از مقوله تضادهای درون امپرياليستی بشمار رفته و از اينرو در عين آنکه امريکا را دشمن اصلی خلقهای ايران دانسته و سمت اصلی مبارزه خويش را عليه آن متمرکز می کنيم، بر لزوم هشياری نسبت به اهداف تجاوزکارانه سوسيال امپرياليسم روس و افشای آن که بدليل شرايط ژئوپليتکی ايران اهميت ويژه ای مييابد ومبارزه با تشبثات آن تاکيد می ورزيم.
سازمان ما رويزيونيسم خروشجفی را که سوسيال امپرياليستهای شوروی پايگاه و مبلغين اصلی آن بشمار می آيند ، بمثابه تئوری ضدانقلابی ای که بر ضرورت مبارزه طبقاتی، دبکتاتوری پرولتاريا و اعمال قهر انقلابی پرده ساتر افکنده و با ارائه تزهائی چون «راه رشد غير سرمايه داری»، «گذار مسالمت آميز»، «مسابقه مسالمت آميز» و با توجيه باصطلاح برخورد خلاق با مارکسيسم – لنينيسم ، آشتی و سازش طبقاتی خود را تبليغ می کند، ارزيابی کرده و آشتی ناپذيری خود را با آن اعلام ميدارد.
سازمان ما هم چنين دارو دسته «کميته مرکزی [حزب تودهء ايران]» را بعنوان نماينده و کارگزار رويزيونيسم معاصر، بعنوان اپورتونيستها و خائنين به جنبش کمونيستی و انقلابی چه در گذشته و چه حال و بمثابه ستون پنجم بورژوازی ليبرال در درون جنبش کمونيستی ارزيابی نموده و هرگونه همکاری با آنرا مردود و افشای قاطع وپيگير آنرا از وظايف اساسی خود و کليه نيروهای مارکسيست- لنينست می شمارد.
۹ – تئوری سه جهان : سازمان ما تئوری سه جهان را بعنوان يک تئوری ضد انقلابی و ارتجاعی تلقی کرده و آنرا بمثابه اپورتونيسم و انحراف آشکار از تحليل مارکسيستی مبارزه طبقاتی و تضاد های عمدهء جهان که مستقيما بزيان کشورهای واقعا سوسياليستی، پرولتاريای بين المللی، خلقهای کشورهای وابسته به امپرياليسم و انقلاب جهانی عمل کرده و در خدمت مستقيم امپريليسم و ارتجاع جهانی قرار دارد، محکوم نموده و مبارزه ايدئولوژيک با آنرا جزئی از وظايف خود و ساير نيروهای مارکسيستی – لنينيستی ميداند.
> > >
در پايان لازم ميدانيم به چند نکته اشاره کنيم :
الف – نکته مهمی که در برخورد با انتقادات گذشته از نظر ما قابل توجه است، رابطه اين انتقادات با مشی چريکی است. از آنجا که حرکت و تغيير و تحولات درونی سازمان بر بستر مشی چريکی صورت می گرفت ، برخورد تحليلی با انحرافات سياسی – تشکيلاتی ای که ما در متن اطلاعيه به موارد مهم آن اشاره نموديم ، نميتواند مجرد از مشی سياسی حاکم بر سازمان در اين سالها صورت گيرد. نگرش چپ [روانه] و غير توده ای اين مشی بعنوان پايه و اساس انحراف ايدئولوژيکی آن بدون شک در اين يا آن سازمان چريکی با توجه به مجموعه عوامل و شرايط حاکم بر اين سازمانها ( منشاء وترکيب طبقاتی اين سازمانها ، تفکر و ايدئولوژی رهبری آنها در هر دوره از حيات خودشان و .... ) ويژگيها ، مشخصات و پيچيدگی های خاص خود را پيدا می کند. اما آنچه زمينه پيدايش و حاکميت و رشد اين انحرافات را در درون سازمان مشی چريکی فراهم می کند ، همان بنيان ايدئولوژيک – سياسی اين مشی است که برکل سازمان مشی چريکی حاکم است . از اين ديدگاه توضيح همه جانبه و علمی انحرافاتی که در فاصله سالهای ۵۲ تا ۵۷ بر سازمان عارض شده درعين اينکه انحرافات ومواضع ايدئولوژيک رهبری را در طی اين سالها بصورت مشخص بيان می کند، بطور کلی در چارچوب مشی سياسی حاکم بر سازمان بمثابه زمينه اساسی نفود و تحکيم آن قابل بررسی و تحليل است.
ب – لازم ميدانيم به اين حقيقت اشاره کنيم که انتقاداتی که بما و مشی چريکی چه از طريق روابط فيمابين و چه در سطح جنبش از طرف نيروهای انقلابی و مبارز صورت می گرفت ، در رسيدن به انتقادات سازمان و مشی آن تاثيرات مهمی از خود بجای گذاشت. بسيار روشن است که ما بين انتقادات درست و مثبتی که از جانب نيروهای مبارز و انقلابی بما و مشی چريکی می شد با باصطلاح انتقاداتی که از جانب نيروهای ضد انقلابی نظير دارو دسته خائن کميته مرکزی حزب توده که از موضعی رويزيونيستی و رفرميستی بعمل می آمد، «انتقاداتی» که هدف آن چيزی جز تخطئهء يک جريان انقلابی و تبليغ رفرميسم و تسليم طلبی خود نيست ، مرزبندی می کنيم.
ج – انتقادات ما به گذشته سازمان، طبيعتا بمعنای ناديده گرفتن حرکت رو به بالا و دستآوردهای مثبت و انقلابی سازمان، دستآوردهائی که به همت و پايمردی رفقايی که در بدترين شرايط ديکتاتوری در راه رهائی خلق تلاش نمودند ، بدست آمده است نميتواند باشد، بسياری از اين رفقا، خون پاکشان در اين راه بر زمين ريخت و يا اسير شده و تحت شکنجه های وحشيانه ساواک قرار گرفتند. شکستن ايده آليسم مذهبی، سمت گيری ما به سوی طبقه کارگر (در چارچوب همان مشی چريکی) ، سنتها و دستآوردهای سازمانی ، رد ونقد مشی چريکی و حرکت در مجموع رو به بالای سازمان، اينها همگی از دستآوردهائی است که فقط به اعتبار ماهيت انقلابی سازمان ميتوانسته کسب شود. رسيدن به اين انتقادات و اشتباهات گذشته سازمان و طرح آنها هم مسلما نميتواند جدای از اين حرکت باشد. برخورد جدی با اين انتقادات، جمع بندی و در آوردن رهنمود انقلابی از آنها و ارائه آنها به جنبش کمونيستی و انقلابی ميهنمان، يکی از وظايف مهمی است که هم اکنون در مقابل ما قرار دارد، وظيفه ای که فکر می کنيم جنبش کمونيستی و انقلابی ميهنمان و هم چنين شهادت و اسارت تمام رفقائی که خالصانه در راه رهائی خلق، در راه کشف حقيقت و در جستجوی حل معضلات و مشکلات مبارزه انقلابی تلاش نمودند، بر عهده ما می گذارد. ما پاسخ به اين وظيفه را هر چند دير ولی بهر حال هم اکنون که مواضع انتقادی در سازمان تثبيت شده است، در دستور کار خود قرار داده و اميدواريم بتوانيم به تناسب توانی که داريم از عهدهء آن بر آئيم.
«پيش بسوی پيوند با جنبش طبقه کارگر»
«پيش بسوی تشکيل حزب کمونيست ايران »
«نابود باد رژيم سرمايه داری وابسته به امپرياليسم شاه خائن »
«بر قرار باد جمهوری دموکراتيک خلق»
«بخش مارکسيستی – لنينيستی سازمان مچاهدين خلق ايران»
مهر ماه ۱۳۵۷
توضيحات:
(۱) – اين دو نفر اواسط پائيز ۵۵ و همزمان با شهادت رفيق بهرام آرام وارد در کادر مرکزيت سازمان شدند و در نيمه فروردين ۵۶ ، سازمان را ترک گفتند.
(۲) – غير از دو تن از عناصر مرکزی فوق و در رابطه با همان جريان، يک عنصر مرکزی ديگر بهمراه سه تن از رفقا از سازمان جدا شدند ( اوخر ارديبهشت ۵۶) . سه رفيق ياد شده پس از آگاهی به نادرستی عملشان ، مجددا به سازمان باز گشته و به جريان توده ای پيوستند.
(۳) – اين پشتيبانی هيچگونه صلح و مصالحه ای را با برنامه ها و اصول غير سوسيال دموکراتيک در نظر نداشته و آنرا ايجاب نمی نمايد. اين پشتيبانی از متفق است بر ضد دشمن معين ، و اين پشتيبانی را هم سوسيال دموکراتها از اين جهت مينمايند که سقوط دشمن مشترک را تسريع کنند ولی آنها از اين متفقين موقتی ، هيچ انتظاری برای خود نداشته و هيچگونه گذشتی هم به آنها نمی کنند. سوسيال دموکراتها از هر جنبش انقلابی برضد رژيم اجتماعی معاصر ، از هر مليت ستمديده ، از هر مذهب مورد تعقيب، از هر صنف تحقير شده و غيره، در مبارزه آنها در راه احراز تساوی حقوق پشتيبانی ميکنند.
پشتيبانی از کليه عناصری که از نظر سياسی مخالف هستند در کار ترويجی سوسيال دموکراتها به اين شکل خواهد بود که سوسيال دموکراتها، ضمن اثبات عداوت حکومت مطلقه نسبت به آرمان کارگری، در عين حال عداوت حکومت مطلقه را نسبت به گروههای مختلف اجتماعی و هم چنين همبستگی طبقه کارگر را با اين گروهها در مسائل مختلف و در وظايف مختلف و غيره نيز خاطر نشان خواهند نمود. واما در تبليغات ، اين پشتيبانی بدين شکل خواهد بود که سوسيال دموکراتها ازهر نمودار ستمگری پليسی حکومت مطلقه استفاده خواهند نمود و به کارگران نشان خواهند داد که چگونه اين ستم به تمام افراد روس عموما و به نمايندگان آن صنوف، مليت ها، مذاهب، فرق وغيره که ستمديده تر هستند خصوصا وارد می شود و چه تاثير خاصی اين ستم در طبقه کارگر دارد. بالاخره اين پشتيبانی در عمل به اين صورت است که سوسيال دموکراتهای روس آماده اند با انقلابيون ساير جنبش ها برای نيل به هدفهای جزئی مختلف عقد اتحاد ببندند و اين آمادگی بکرات در عمل به ثبوت رسيده است.» (وظايف سوسيال دموکراتهای روس – لنين)
(۴) – در پيام اسفند ماه ۵۶ ، خطاب به «کليه نيروهای انقلابی ميهن، دموکراتهای انقلابی و انقلابيون کمونيست»، ارزيابی ای که از بورژوازی ليبرال ارائه داديم مرز بين بورژوازی متوسط را با بورژوازی وابسته مخدوش و آنرا بطور يکجانبه و در کليت آن بعنوان بورژوازی ليبرال تا مغز استخوان وابسته معرفی کرده ايم که با توجه به مطالب فوق الذکر آنرا تصحيح می کنيم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر