متن کامل این خلاصه کتاب و توضیح چشم انداز ایران به شرح زیر است:
چشمانداز ایران: در پی آگاه شدن از انتشار کتاب خاطرات رابرت گیتس بهنام «وظیفه» (Duty) در ماه ژانویه سال ۲۰۱۴، از آقای مهندس فرید مرجایی تقاضا کردیم مطالب مهم کتاب را جهت انتشار در نشریه برایمان ارسال کنند. زیرا ترجمه این کتاب ۶۰۰ صفحهای و کسب مجوز لازم برای انتشار آن زمان بسیار زیادی را میطلبد و لازم است که خوانندگان نشریه و مردم ایران، هر چه زودتر از مطالب راهبردی آن، بهویژه مطالب مرتبط با ایران آگاه شوند. خوشبختانه ایشان این کار را با جدیت شروع کردند و این مطالب را در اختیار نشریه قرار دادند.
کتاب اخیر رابرت گیتس، وزیر دفاع سابق امریکا، سروصدایی در رسانههای امریکا ایجاد کرده است، چرا که عرف ایجاب میکند، معمولاً سیاستمداران مدتی صبر کنند تا گرد و خاک تاریخ بخوابد و دولت وقت از کاخسفید خارج شود. بهجز مقداری منافع مالی، یک کتاب معمولاً به مقامات بازنشسته عالیرتبه اجازه میدهد که «اسرار و راز دل خود را بگشایند». این کتاب مطالب بسیاری در حوزه سیاسی و نظامی در اختیار خواننده قرار میدهد، ولی طبیعی است که مسائل محرمانه و امنیتی فاش نمیشود. گیتس این کتاب را در مدت کوتاه ۲۰ ماه، یعنی در کمتر از دو سال نوشته است.
سال گذشته، تحلیلگر هفتهنامه «نیشن» (The Nation)، آقای باب درایفس (Bob Dreyfuss)، در سالنی در فضای مجازی، در جمع ۱۶۰۰ نفری مدعی شد که در زمان دولت بوش، وظیفه اخلاقی مدیران و تحلیلگران سرویس اطلاعات امریکا این بود که در مقابل سیاستهای مفتضح پرزیدنت بوش مقاومت کرده و در رابطه با جنگها و خرابیهای آن دوران با دولت وی همکاری نکنند و استعفا دهند. دو نفر از آن مدیران سرویس اطلاعاتی به وی پاسخ دادند که آنها در کار مشاوره مخالفتهایی نشان میدادند، چرا که از طبقه متوسط آمدهاند، منافعی از جنگ و آن سیاستها نبردهاند و در نهایت بهجای رهبران و سیاستمداران تشنه به قدرت، این تحلیلگران هستند که بدنام شدهاند و مسئول آن برنامههای شکستخورده معرفی میشوند. آن تحلیلگران افزودند که رهبران و سیاستمدارانی که تصمیمات اساسی برای جنگ و ویرانگری میگیرند، بعد از خروج از دولت، هیچ مشکلی ندارند، در تلویزیون مصاحبههای مختلف انجام میدهند، بهخاطر سخنرانیهایشان چندهزار دلار پول دریافت کرده و در نهایت کتاب خاطرات هم مینویسند.
این توصیف برای شخص رابرت گیتس مصداق ندارد. وی از عوامل ایدئولوژیک محافظهکار جدید دولت بوش که برنامههای جنگافروزی و بحرانسازی را بنا نهادند نبود، در حقیقت به نظر میرسد که بهعنوان یک سیاستمدار رئالیست باتجربه، شش سال بعد از آغاز دولت جورج بوش، از وی دعوت شده است که مسئولیت وزارت دفاع را برعهده گرفته و خرابکاریهای همان تندروهای محافظهکار جدید را در پنتاگون و وزارت دفاع جمع و جور کند.
گیتس میگوید شرایط اضطراری کشور ایجاب میکرد که برای انتشار کتاب خود تأمل نکند. امریکا با مسائلی مهمی روبرو است؛ مواردی چون بودجه کشور (سهم بودجه نظامی) مسئله سوریه، ایران، چین، خاور دور و اسرائیل همگی مواردی خطیر هستند. وی معتقد است که کتابش انتقادی بیجا از بوش و اوباما ندارد و نیروهای نظامی نیز به همه این مسائل آگاهند.
عنوان کتاب «وظیفه» (Duty) نام دارد. در سال ۲۰۰۶ وقتی که جنگهای عراق و افغانستان به خوبی پیش نمیرفت، دولت بوش از وی دعوت کرد ریاست وزارت دفاع را برعهده گرفته و جانشین دونالد رامسفلد شود. در آن مقطع، گیتس از مسئولیت دولتی بازنشسته شده و ریاست دانشگاهی در تگزاس را قبول کرده بود. وی با اینکه قصد دوری از سیاستبازیهای واشنگتن را داشت اما «وظیفه» خود دانست که از این مسئولیت شانه خالی نکند. وی بعد از دوره بوش، به درخواست پرزیدنت اوباما در مسند وزارت باقی ماند و مدت وزارتش از چهار وزیر سابق نیز طولانیتر شد. وی احساس میکرد که به سربازانی که در خط مقدم هستند، آنطور که باید توجه نمیشود. به همین خاطر این کتاب را به سربازان تقدیم میکند و درخواست کرده است که بعد از مرگ، در گورستان ارتش و در کنار قربانیان جنگ به خاک سپرده شود.
رابرت گیتس در مصاحبهای با چارلی رز (Charlie Rose) در ارتباط با این کتاب گفت بهتازگی پرزیدنتها به سرعت دست به اسلحه میبرند اما در زمان بحران، پیش از هرگونه اقدام نظامی، استراتژیها باید معطوف به فرآیند سیاسی و دیپلماتیک باشد. اکنون وی مخالف دخالت نظامی در سوریه است. گیتس مینویسد که سعی دارد در این کتاب، چالشها و گاهی تقابل خود به عنوان وزیر دفاع را با کنگره، کاخ سفید و نظامیان ارشد در پنتاگون باز کند.
رابرت گیتس در صفحات اول کتاب در مورد «گروه کاری عراق» و شروع آن توضیحاتی ارائه میکند. گروه از افراد جمهوریخواه و دموکرات تشکیل شده بود (چشمانداز ایران در شماره ۴۲ به آن پرداخته است). گروه کاری در عراق، جلسات مختلفی با گروههای مختلف امریکایی و بومی برگزار میکند. بهطورکلی، نکتهای که قابل ملاحظه است این است که رسانههای رسمی امریکا چه ارتباطی با ارکان امنیتی و نظامی دارند. بین گروه کاری در عراق و مدیران خبرگزاریها در مورد شرایط عراق جلسههایی برگزار میشود (ص ۳۴).
همان روزی که کنگره موافقت خود را با سمت وزارت رابرت گیتس اعلام کرد، گزارش گروه کاری هم منتشر شد. گیتس مینویسد که مطبوعات از آمدن وی به صحنه برای ریاست پنتاگون بسیار استقبال کردند. ولی به اعتقاد خودش، این شوق، خوشحالی و استقبال در رسانههای مختلف، معطوف به تغییر جهت فاحش نظامی و سیاست خارجی امریکا بود، نه الزاماً برای شخص وی.
در دوره وزارت دونالد رامسفلد، رهبری پنتاگون و وزارت دفاع را گروه ایدئولوژیک محافظهکاران جدید (معروف به نئوکانها) تشکیل میدادند. آنها انواع ساختار جدید اطلاعات موازی نیز در پنتاگون بنا کرده بودند. گیتس به این جزئیات اشاره نمیکند ولی متذکر میشود که «وقتی اعلام کرد که قصد دارد مقامات بالای پنتاگون را عوض کند، پرزیدنت بوش هیچ مخالفت و مقاومتی نشان نداد».(ص ۹۶)
مسئله پاکستان، افغانستان و طالبان یکی از چالشهای اصلی امریکا در این سالها بوده است. وی از اینکه پاکستان زمانی به طالبان کمک میکرد شاکی است. همچنین میگوید که کرزای در افغانستان مانند ژنرال دوگل در فرانسه است. هر دو میخواهند چهرهای «مستقل» داشته باشند، درحالیکه «هر دو را ما بر سر کار آورده بودیم». گیتس در مصاحبهای تلویزیونی در مورد کتابش میگوید که بعد از خروج نیروهای روسی از افغانستان، امریکا به آن کشور بیتوجهی نشان داد و افغانستان ویران شد. وی معتقد است که آن اشتباه نباید تکرار شود. سؤالی که گیتس و ژنرال دمپسی (Martin Dempsey) به آن مشغولند این است که اگر امریکا کشور افغانستان را کاملاً ترک کند، آیا پیشرفتهای مدنی و غیر نظامی از دست میرود؟
گیتس در مورد پیمان نظامی ناتو میگوید که وی از آخرین افراد و نسلی است که اهمیت و نقش ناتو را در اروپا به خاطر میآورد ولی نسل کنونی در کنگره سؤال میکنند که آیا اروپا به اندازه کافی در ناتو نقش و سرمایهگذاری دارد؟ گیتس معتقد است که در نهایت هیچ مشکلی در دنیای امروز بدون حضور و مشارکت امریکا حل نمیشود.
ژنرال مککانل (John Michael McConnell)، رئیس اطلاعات کل کشور در مصاحبهای با هفتهنامه نیویورکر (The New Yorker) واژه شکنجه را بهکار برده بود و این پرزیدنت بوش را ناراحت کرد (ص ۹۵)، چرا که مقامات و رسانههای امریکا از واژه شکنجه اجتناب میورزند و آن را «بازجویی سخت» (Harsh Interrogation) مینامند. یکی از حقوقدانان دادگستری دولت بوش، جان یو (John Yoo) نوشته بود تا زمانیکه عضو بدن ناقص نشود، نمیشود آن رفتار را شکنجه نامید.
کتاب به مقطعی اشاره میکند که پرزیدنت اوباما نمیدانست انگیزه بعضی از اعضای ارشد ارتش امریکا از بحث در رسانهها چیست؟ اوباما اینطور استنباط کرده بود که ارتش میخواهد او را وارد خط استراتژی نظامی بهخصوصی کند. از طرف دیگر، نظامیان ارشد از کاخ سفید انتظار داشتند که در سخنرانیها و روابط عمومی خود، برنامههای نظامی در افغانستان را بیشتر توضیح داده و تشریح کنند. گیتس به عنوان وزیر دفاع تلاش کرد تا با رایزنی این مسائل را حل کند. اوباما نگران بود که چون جوان است و در ارتش خدمت نکرده است، ژنرالهای ارتش با او مشکل دارند اما گیتس بیان کرد که اینگونه نیست، چرا که کلینتون و بوش پسر هم در ارتش خدمت نکرده بودند.
هم بوش و هم اوباما، در جلسات محرمانه کاخ سفید، سران ارتش را تشویق میکردند تا بیپروا صحبت کنند اما هر دو فوقالعاده حساس بودند که ژنرالها در رسانهها و تربیون عمومی بیپروا صحبت نکنند (ص ۶۷). گاهی بخش روابط عمومی کاخ سفید در هر دو دولت بوش و اوباما، از گیتس میخواستند تا به مخالفان آنها در عرصه سیاست بتازد، ولی گیتس مدعی است که باید از این سیاستبازی دوری کرد. در نهایت گیتس میگوید که این مقام پرزیدنت و شورای امنیت ملی هستند که باید به سیاستها جهت دهند، ولی برنامه عملی نظامی به عهده ارتش گذاشته شود. گیتس مینویسد که پرزیدنتها نباید فقط به صحبت ژنرالها گوش کنند.
رابرت گیتس هم در دولت بوش و هم در دولت اوباما وزیر دفاع بوده است. وی تفاوت این دو را اینطور بیان میکند که اوباما تفکری تیز و تحلیلگر دارد اما بوش با حس، دل و غریزه جلو میرود. وی از سیاست امریکا در منطقه خاورمیانه انتقاد میکند و بیان میکند که سخنرانی معروف اوباما در قاهره خوب بود اما با برنامهای عملی پیگیری نشد.
گیتس مینویسد که بعد از اتفاقات یازدهم سپتامبر، فضای اجتماعی و دولتی در امریکا بسیار امنیتی شده بود. در سال ۲۰۰۶، زمانی که بوش وی را به عنوان وزیر دفاع معرفی کرد، گیتس میبایست در مقابل کمیته کنگره به سؤالاتی پاسخ میداد تا صلاحیتش توسط کنگره برای احراز سمت وزارت دفاع تأیید میشد. وی مینویسد با وجود آنکه بهعنوان رئیس سابق سرویس اطلاعات سیا، بیش از هر کسی در مورد مسائل محرمانه و امنیتی اطلاع داشته اما با این حال میبایست از فیلتر «گزینش» عبور کرده و فرمهایی را پر میکرد. وی برای عبور بیدردسر و راحت از فرایند گزینش، مجبور شد تا چند وکیل استخدام و ۴۰ هزار دلار هزینه کند.
این کتاب در مورد رابطه شخصی و کاری گیتس با جورج بوش، کاندولیزا رایس، دیک چنی، باراک اوباما، جو بایدن و هیلاری کلینتون مطالب جالبی دارد. وی مینویسد که برای بوش احترام زیادی قائل بود اما از نظر شخصی احساس نزدیکی زیادی به وی نمیکرد. پرزیدنت بوش چندبار گیتس و همسرش را به کمپدیوید دعوت کرده بود اما گیتس به دلیل مشغلههای کاری نتوانسته بود که در آنجا حضور پیدا کند. پس از مدتی بوش دیگر وی را دعوت نکرد. در حقیقت گیتس رابطه نزدیکی با بوش پدر (چهلویکمین رئیسجمهور امریکا) داشت. بوش پدر حدود ۴۰ سال پیش، در زمان پرزیدنت نیکسون رئیس سرویس اطلاعاتی سیا بود.
از نوشتههای گیتس در کتاب، به نظر میرسد که در کابینه بوش، کاندولیزا رایس متعلق به جناح راست بوده اما با محافظهکاران جدید (نئوکانها) و دیک چنی همفکری چندانی نداشته است. گیتس و رایس، هر دو تز دکترای خود را در مورد شوروی نوشته بودند و رایس زبان روسی را بهتر یاد گرفته بود. این بیانگر آن است که هر دو تا حدودی از نسلی هستند که از «جنگ سرد» تأثیر گرفتهاند. در تابستان ۱۹۸۹، پرزیدنت بوش پدر از رابرت گیتس خواسته بود تا یک گروه کاری محرمانه در مورد فروپاشی شوروی تشکیل دهد. گیتس کاندولیزا رایس را برای ریاست آن گروه انتخاب کرده بود.
رابرت گیتس، دیک چنی را در اواسط دهه ۱۹۸۰، زمانی که چنی نماینده مجلس بود، ملاقات کرد. چنی از همان زمان افکار راست جنگ سردی داشت. چنی بعدها در زمان کابینه بوش پدر، به مصدر وزارت دفاع میرسد که جنگ اول عراق و اخراج صدام از کویت رخ میدهد. گیتس مینویسد که چنی به عنوان وزیر دفاع، نیازی نمیدید که کنگره امریکا و یا سازمان ملل متحد، آن جنگ را تأیید و تصویب کنند. در سال ۱۹۹۱، در مورد فروپاشی شوروی، چنی علاقهمند بود که حتی کشور روسیه هم تجزیه و کوچک شود. گیتس میافزاید، چنی مایل بود که تا قبل از خاتمه دولت جورج بوش پسر، با ایران برخورد شود، چرا که وی مطمئن نبود که رئیسجمهور بعدی، قاطعیت انجام این کار را داشته باشد. همچنین چنی بهعنوان معاون رئیسجمهور، از طرفداران روش «بازجویی سخت» (بخوانید شکنجه) و زندان گوانتانامو بود اما گیتس بهعنوان وزیر دفاع، چه در زمان بوش و چه در زمان اوباما، مخالف شروع جنگ جدیدی بود. وی در کابینه اوباما مخالف دخالت نظامی امریکا در لیبی بود اما هیلاری کلینتون اصرار داشت به جهت حمایت از متحدین امریکا، این کار میبایست صورت گیرد.
گیتس یکی دیگر از افراد تیم امنیت ملی، آقای استفان هادلی (Stephen Hadley) را از سال ۱۹۷۴، زمانی که در شورای امنیت ملی دولت جرالد فورد با هم همکار بودند میشناخت. در زمان وزارت چنی، هادلی در وزارت دفاع مشغول به کار بود و به چنی بسیار نزدیک شد. بعدها هادلی مشاور امنیتملی بوش پسر شد. در قسمتی از کتاب، گیتس در پرانتزی به طور مختصر (به دلایلی مجبور است که پنهان نکند) اشاره میکند که در زمان حال، به همراه رایس و هادلی، در بخش خصوصی و در یک شرکت گروه مشاور با هم همکارند (ص ۹۸).
بهدلیل سابقه طولانی رابرت گیتس در پستهای حساس دولتی، وی با ایران بهعنوان یک مسئله امور خارجی برخورد داشته است. وی مینویسد که از انقلاب سال ۱۹۷۹ تا به حال، ایران همه رئیسجمهورهای امریکا را به خود مشغول کرده است. در جلسه مقامات ارشد دولت موقت مهندس بازرگان با مشاور امنیتملی امریکا، زیبیگنیو برژینسکی در الجزایر، آقای گیتس هم حضور داشته و دستیار برژینسکی در آن جلسه رسمی بود و یادداشتبرداری میکرد (ص ۱۷۸). گیتس مینویسد که امریکا حاضر بود به خاطر دشمن مشترک (شوروی)، دولت انقلابی ایران را بهرسمیت بشناسد، با آنها همکاری کند و سلاحهای خریداری شده در زمان شاه را بدون دردسر تحویل دهد اما به دلیل اصرار سران دولت موقت برای بازگرداندن شاه به ایران که در آن زمان برای معالجه در امریکا بود، جلسه گفتوگو به جایی نرسید، برژینسکی برخاست و جلسه را ترک کرد (ص ۱۷۸).
در شب حادثه حمله طبس برای آزادی گروگانها در ۲۴ آوریل ۱۹۸۰، گیتس دستیار مخصوص رئیس سرویس سیا، دریادار استنفیلد ترنر (Stansfield Turner) در کاخ سفید بود. وی مینویسد در سال ۱۹۸۶، دولت ریگان به دلیل جریان ایران ـ کنترا تحت فشار قرار گرفت و این ماجرا سبب شد که گیتس بهعنوان رئیس سرویس سیا معرفی نشود. وی مینویسد که از آن به بعد مجبور شد نسبت به ایران با درایت بیشتری بیندیشد.
در سال ۲۰۰۴، گیتس به درخواست برژینسکی در یک پروژه شورای روابط خارجی در مورد ایران همکاری کرد. این پروژه به این نتیجه رسیده بود که در ۲۵ سال اخیر نسبت به روابط با ایران کماهمیتی شده است اما اکنون اقدام نظامی علیه همسایگان ایران و شرایط جدید ژئوپلیتیک، بستر گفتوگو و همکاری را برای نقاط مشترک فراهم نموده است. این پروژه، همکاری اقتصادی را برای تسهیل معضل پرونده هستهای ایران پیشنهاد کرده بود. دو سال بعد، گیتس در زمان انتصابش در وزارت دفاع، نظرش نسبت به نتایج پروژه شورای روابط خارجی درباره تعامل با ایران، به دلیل دخالت ایران در عراق و ارتباط با میلیشاهای ضد اسرائیلی، تغییر کرده بود. کاندولیزا رایس در یکی از جلسات کاخ سفید به گیتس میگوید که باید فشار به ایران را افزایش دهیم. در ژانویه ۲۰۰۷، ناو هواپیمابر دومی به خلیج فارس فرستاده میشود. نمایندگان کنگره از ترس جنگ جدید از این اقدام حمایت نکردند (ص ۱۸۰). در این راستا، گیتس در مصاحبه مطبوعاتی خود خاطرنشان کرد که ما برنامهای برای جنگ با ایران نداریم.
گیتس مخالف یک جنگ جدید بود زیرا تهدید خطرناکی از طرف ایران در کار نبود. وی نقل قولی از وینستون چرچیل را در میز کار خود نگهمیداشت. نقل قول این بود که «هیچگاه فکر نکنید که یک جنگ راحت و آسوده است، وقتی به وسط دریا میشتابید، ممکن است که توفان و امواج در انتظارتان باشد، آن کسیکه بیگدار به آب میزند و بیحساب به جنگ متوسل میشود، نمیداند که تحولات غیرقابل پیشبینی در کمین است». گیتس مینویسد، چنی به نمایندگی از گروهی در دولت بوش، فشار میآورد که با ایران درگیر شویم. وزارت خارجه هم گوشزد کرده بود که درگیری با ایران، یک خطر منطقهای را به همراه خواهد داشت. بدینجهت گیتس بهطور مشخص در این مورد ایستادگی میکرد و خوشبختانه خود بوش هم علاقهای به جنگ با ایران نداشت.
گیتس به عنوان وزیر دفاع، نگران نفوذ عربستان و اسرائیل در کاخ سفید بود، بهخصوص نخستوزیر وقت، ایهود اولمرت. هر دو این افراد (ملک عبدالله و اولمرت) علاقهمند بودند که دولت بوش با ایران درگیر شود. دیک چنی بهعنوان رایزن و رابط مستقیم ملک عبدالله و اولمرت با کاخ سفید بود (ص ۱۸۳). بین آوریل و اوت ۲۰۰۷، گیتس با هر دو این افراد دیدار میکند. گیتس در اورشلیم به اولمرت یادآوری میکند که وی باید با یک دید استراتژیک به منطقه بنگرد و در مورد ایران، کشور عربستانسعودی را همدست خود ببیند. گیتس به اولمرت خاطرنشان میکند که امریکا همواره برتری نظامی اسرائیل در منطقه را تضمین کرده و خواهد کرد.
سه ماه بعد، گیتس در جده با ملک عبدالله ملاقات میکند. در این جلسه تاریخی، عبدالله به گیتس میگوید که امریکا علاوه بر تأسیسات هستهای، باید به پایگاههای نظامی ایران نیز حمله کند. او به گیتس گفت که کشورهای منطقه، تصویر یک کشور ضعیف و مردد را از امریکا دارند. او احساس کرد که عربستان میخواهد برای اهداف خودش در منطقه، امریکا را به جنگ با ایران وادار کند. گیتس عصبانی شده و به عبدالله یادآور میشود که تا وقتی ایران به امریکا و متحدانش در منطقه حملهای نکرده، امریکا در موقعیتی نیست که یک «جنگ پیشگیرانه» دیگر به راه اندازد (ص ۱۸۵). گیتس در این قسمت از کتاب، برخلاف عرف دیپلماتیک، آبروی متحد خود، ملک عبدالله را میریزد و صحبتهای خصوصی آن جلسه را بهطور شفاف عیان میسازد. این طرز برخورد دیپلماتیک با اسرائیل و اروپاییها هرگز صورت نمیگیرد.
در تابستان و پائیز آن سال، عزم را جزم میکنند که حلقه تحریمها در سطح بینالمللی علیه ایران تنگتر شود. گیتس مینویسد که گزارش مجموعه سازمانهای اطلاعاتی امریکا در دسامبر ۲۰۰۷ مبنی بر نبود برنامه تسلیحات نظامی هستهای در ایران، کار را برای دولت مشکل میکند. گیتس مدعی است که هیچ گزارشی به این حد برنامه استراتژیک و دیپلماتیک امریکا را بر هم نزده است. با وجود اینکه گزارشات اطلاعاتی امنیتی باید علمی و بیطرف باشند، جای تعجب است که گیتس بسیار شاکی است که چرا گزارش اطلاعاتی در خط سیاست خارجی بوش نبوده است.
ژنرال فاکس فالن (William J. Fallon)، رئیس ستاد فرماندهی مرکزی ارتش ایالات متحده امریکا (CENTCOM)، در مصاحبهای با مجله اسکویر (Esquire) بهطور غیرمستقیم گفته بود که با ایده بوش مبنی بر حمله به ایران موافق نیست. این صحبت فالن، کاخ سفید، بوش و چنی را ناراحت کرده بود. با وجود آنکه بوش، برای استعفای ژنرال فالن اسرار نکرده بود، گیتس برای خودشیرینی و چاپلوسی، گفته بود که حاضر است برای استعفا با فالن تماس بگیرد اما فالن دو هفته بعد زیر فشار استعفا کرد (ص ۱۸۸).
اریک ادلمن (Eric S. Edelman) معاون پنتاگون در بخش سیاستگذاری، از باقیماندههای محافظهکاران جدید نزدیک به دیک چنی بود که بر جایگاه خود در وزارت دفاع باقی مانده و پاکسازی نشده بود. در هشتم آوریل ۲۰۰۷، گیتس با وی جلسهای در مورد ایران داشت. در این مقطع احمدینژاد به ریاستجمهوری انتخاب شده بود و بسیار جای تعجب است که گیتس مینویسد دانشجویانی که سفارت امریکا را تسخیر کرده بودند، در آن دولت حضور داشتند (ص ۱۸۹). گیتس میبایست میدانست که آن دانشجویان رفرم شده و در آن مقطع از سردمداران اصلاحطلبان شده بودند.
در ماه مه، موضوع چگونگی برخورد اسرائیل با ایران (نظامی و غیرنظامی) برای دولت بوش مطرح شده بود. تیم امنیت ملی جلسهای در کاخسفید برگزار کرد که به موضوع ایران بپردازد. افرادی چون گیتس، چنی، رایس، ژنرال مالن، هادلی و بولتون حضور داشتند. گیتس خاطرنشان میکند که درخواست اسرائیل مبنی بر حمله به ایران آلترناتیو مثبتی نبوده و به منافع و استراتژی امریکا در منطقه صدمه خواهد زد و نباید به اولمرت اجازه حمله داد. گیتس افزود که کشور ایران سوریه نیست و حمله هوایی به ایران تبعات منفی برای عراق، لبنان و خلیج فارس خواهد داشت. در افکارعمومی، جهان یک جنگ «پیشگیرانه» (بخوانید تهاجمی) علیه ایران را قبول نخواهد کرد. در آن جلسه دیک چنی با گیتس مخالفت کرد و از حمله اسرائیل به ایران برای نابودی تأسیسات هستهای بهشدت دفاع کرد. ژنرال مالن از نظر استراتژی نظامی با حمله مخالفت کرد ولی صحبت کاندولیزا رایس در جلسه مبنی بر تنها نگذاشتن اسرائیل، گیتس را متعجب کرد و نشاندهنده یک چرخش بود.
در ماه ژوئن، اسرائیل مانوری هوایی در شرق مدیترانه انجام داد. گیتس به دلیل نگرانی از اینکه چنی و اولمرت تحریکاتی انجام دهند، بهسرعت از کلرادو بازمیگردد و جلسهای خصوصی با بوش در کاخ سفید برگزار میکند و از احتمال حمله اسرائیل به ایران شدیداً انتقاد میکند. وی به بوش متذکر میشود که مبادا اولمرت در برنامهاش منافع امریکا را در نظر نگیرد. گیتس مینویسد که اسرائیل در کاخ سفید نفوذ زیادی داشت. مقامات اسرائیلی نیز مطلع شدند که گیتس در تصمیمات سهم اصلی را داشته است. در این مقطع، ایهود باراک، وزیر دفاع اسرائیل، شروع به لابیکردن و تماسگرفتن با گیتس میکند. در ۱۸ ژوئن بوش گفت که برنامه عراق را با اقدام حمله به ایران به خطر نخواهد انداخت. گیتس به پرزیدنت بوش یادآور شد که این تصمیم باید به اسرائیل منتقل شود.
در ماه ژانویه، ژنرال مالن در مصاحبه با یکی از رسانهها اعلام کرد که امریکا توانایی کامل یک جنگ سوم با ایران را ندارد. این صحبت علنی در حوزه عمومی، کاخ سفید را عصبانی کرد.
گیتس در قسمتی از کتاب به نامهنگاری اوباما و رهبر ایران اشاره میکند اما بهطور خلاصه از آن میگذرد (ص۳۲۷). وی از واهمه اسرائیل و کشورهای عربی نسبت به مذاکرات اوباما با ایران متعجب است.
در شلوغیهای بحرین، ولیعهد سلمان به گیتس میگوید که باید با تظاهرات قاطعانه عمل کرد و دولتهای تونس و مصر از خود ضعف نشان داده بودند. گیتس در سفرش به بحرین، به پادشاه و ولیعهد بحرین میگوید که امریکا در ۶۰ سال اخیر متحد آنها بوده است، ولی بحرین باید اصلاحاتی را آغاز کند. به آنها یادآور شد که «ایران در مشکلات بحرین دستی نداشته، ولی میتواند از آشوب استفاده سیاسی کند» (ص ۵۱۷). رهبران بحرین در این موارد با خودشان اختلافنظر داشتند. گیتس مینویسد متأسفانه دو روز بعد از ترک بحرین، نیروهای نظامی عربستان وارد بحرین شدند.
اکثر کسانیکه شبکه محافظهکاران جدید امریکا را شناسایی و بحث کردهاند، گزارشگر رسانهها بودهاند. رابرت گیتس در طول دوران شش رئیسجمهور امریکا در واشنگتن، سمت حساس دولتی داشته است. وی بهتر از هر کس دیگری از داخل شاهد پیدایش و رشد قدرت شبکه محافظهکاران جدید در محفل واشنگتن بوده است. ولی جای تعجب است که چرا وی در این کتاب به این موضوع نمیپردازد. درنهایت گیتس با پیشفرض و در بستر پارادایم امریکا مینویسد و مردم را خطاب قرار میدهد. مجله اسلیت (Slate) نمره عالی به کتاب او داده است و گیتس را مهمترین وزیر عصر حاضر معرفی میکند.
چشمانداز ایران: در پی آگاه شدن از انتشار کتاب خاطرات رابرت گیتس بهنام «وظیفه» (Duty) در ماه ژانویه سال ۲۰۱۴، از آقای مهندس فرید مرجایی تقاضا کردیم مطالب مهم کتاب را جهت انتشار در نشریه برایمان ارسال کنند. زیرا ترجمه این کتاب ۶۰۰ صفحهای و کسب مجوز لازم برای انتشار آن زمان بسیار زیادی را میطلبد و لازم است که خوانندگان نشریه و مردم ایران، هر چه زودتر از مطالب راهبردی آن، بهویژه مطالب مرتبط با ایران آگاه شوند. خوشبختانه ایشان این کار را با جدیت شروع کردند و این مطالب را در اختیار نشریه قرار دادند.
کتاب اخیر رابرت گیتس، وزیر دفاع سابق امریکا، سروصدایی در رسانههای امریکا ایجاد کرده است، چرا که عرف ایجاب میکند، معمولاً سیاستمداران مدتی صبر کنند تا گرد و خاک تاریخ بخوابد و دولت وقت از کاخسفید خارج شود. بهجز مقداری منافع مالی، یک کتاب معمولاً به مقامات بازنشسته عالیرتبه اجازه میدهد که «اسرار و راز دل خود را بگشایند». این کتاب مطالب بسیاری در حوزه سیاسی و نظامی در اختیار خواننده قرار میدهد، ولی طبیعی است که مسائل محرمانه و امنیتی فاش نمیشود. گیتس این کتاب را در مدت کوتاه ۲۰ ماه، یعنی در کمتر از دو سال نوشته است.
سال گذشته، تحلیلگر هفتهنامه «نیشن» (The Nation)، آقای باب درایفس (Bob Dreyfuss)، در سالنی در فضای مجازی، در جمع ۱۶۰۰ نفری مدعی شد که در زمان دولت بوش، وظیفه اخلاقی مدیران و تحلیلگران سرویس اطلاعات امریکا این بود که در مقابل سیاستهای مفتضح پرزیدنت بوش مقاومت کرده و در رابطه با جنگها و خرابیهای آن دوران با دولت وی همکاری نکنند و استعفا دهند. دو نفر از آن مدیران سرویس اطلاعاتی به وی پاسخ دادند که آنها در کار مشاوره مخالفتهایی نشان میدادند، چرا که از طبقه متوسط آمدهاند، منافعی از جنگ و آن سیاستها نبردهاند و در نهایت بهجای رهبران و سیاستمداران تشنه به قدرت، این تحلیلگران هستند که بدنام شدهاند و مسئول آن برنامههای شکستخورده معرفی میشوند. آن تحلیلگران افزودند که رهبران و سیاستمدارانی که تصمیمات اساسی برای جنگ و ویرانگری میگیرند، بعد از خروج از دولت، هیچ مشکلی ندارند، در تلویزیون مصاحبههای مختلف انجام میدهند، بهخاطر سخنرانیهایشان چندهزار دلار پول دریافت کرده و در نهایت کتاب خاطرات هم مینویسند.
این توصیف برای شخص رابرت گیتس مصداق ندارد. وی از عوامل ایدئولوژیک محافظهکار جدید دولت بوش که برنامههای جنگافروزی و بحرانسازی را بنا نهادند نبود، در حقیقت به نظر میرسد که بهعنوان یک سیاستمدار رئالیست باتجربه، شش سال بعد از آغاز دولت جورج بوش، از وی دعوت شده است که مسئولیت وزارت دفاع را برعهده گرفته و خرابکاریهای همان تندروهای محافظهکار جدید را در پنتاگون و وزارت دفاع جمع و جور کند.
گیتس میگوید شرایط اضطراری کشور ایجاب میکرد که برای انتشار کتاب خود تأمل نکند. امریکا با مسائلی مهمی روبرو است؛ مواردی چون بودجه کشور (سهم بودجه نظامی) مسئله سوریه، ایران، چین، خاور دور و اسرائیل همگی مواردی خطیر هستند. وی معتقد است که کتابش انتقادی بیجا از بوش و اوباما ندارد و نیروهای نظامی نیز به همه این مسائل آگاهند.
عنوان کتاب «وظیفه» (Duty) نام دارد. در سال ۲۰۰۶ وقتی که جنگهای عراق و افغانستان به خوبی پیش نمیرفت، دولت بوش از وی دعوت کرد ریاست وزارت دفاع را برعهده گرفته و جانشین دونالد رامسفلد شود. در آن مقطع، گیتس از مسئولیت دولتی بازنشسته شده و ریاست دانشگاهی در تگزاس را قبول کرده بود. وی با اینکه قصد دوری از سیاستبازیهای واشنگتن را داشت اما «وظیفه» خود دانست که از این مسئولیت شانه خالی نکند. وی بعد از دوره بوش، به درخواست پرزیدنت اوباما در مسند وزارت باقی ماند و مدت وزارتش از چهار وزیر سابق نیز طولانیتر شد. وی احساس میکرد که به سربازانی که در خط مقدم هستند، آنطور که باید توجه نمیشود. به همین خاطر این کتاب را به سربازان تقدیم میکند و درخواست کرده است که بعد از مرگ، در گورستان ارتش و در کنار قربانیان جنگ به خاک سپرده شود.
رابرت گیتس در مصاحبهای با چارلی رز (Charlie Rose) در ارتباط با این کتاب گفت بهتازگی پرزیدنتها به سرعت دست به اسلحه میبرند اما در زمان بحران، پیش از هرگونه اقدام نظامی، استراتژیها باید معطوف به فرآیند سیاسی و دیپلماتیک باشد. اکنون وی مخالف دخالت نظامی در سوریه است. گیتس مینویسد که سعی دارد در این کتاب، چالشها و گاهی تقابل خود به عنوان وزیر دفاع را با کنگره، کاخ سفید و نظامیان ارشد در پنتاگون باز کند.
رابرت گیتس در صفحات اول کتاب در مورد «گروه کاری عراق» و شروع آن توضیحاتی ارائه میکند. گروه از افراد جمهوریخواه و دموکرات تشکیل شده بود (چشمانداز ایران در شماره ۴۲ به آن پرداخته است). گروه کاری در عراق، جلسات مختلفی با گروههای مختلف امریکایی و بومی برگزار میکند. بهطورکلی، نکتهای که قابل ملاحظه است این است که رسانههای رسمی امریکا چه ارتباطی با ارکان امنیتی و نظامی دارند. بین گروه کاری در عراق و مدیران خبرگزاریها در مورد شرایط عراق جلسههایی برگزار میشود (ص ۳۴).
همان روزی که کنگره موافقت خود را با سمت وزارت رابرت گیتس اعلام کرد، گزارش گروه کاری هم منتشر شد. گیتس مینویسد که مطبوعات از آمدن وی به صحنه برای ریاست پنتاگون بسیار استقبال کردند. ولی به اعتقاد خودش، این شوق، خوشحالی و استقبال در رسانههای مختلف، معطوف به تغییر جهت فاحش نظامی و سیاست خارجی امریکا بود، نه الزاماً برای شخص وی.
در دوره وزارت دونالد رامسفلد، رهبری پنتاگون و وزارت دفاع را گروه ایدئولوژیک محافظهکاران جدید (معروف به نئوکانها) تشکیل میدادند. آنها انواع ساختار جدید اطلاعات موازی نیز در پنتاگون بنا کرده بودند. گیتس به این جزئیات اشاره نمیکند ولی متذکر میشود که «وقتی اعلام کرد که قصد دارد مقامات بالای پنتاگون را عوض کند، پرزیدنت بوش هیچ مخالفت و مقاومتی نشان نداد».(ص ۹۶)
مسئله پاکستان، افغانستان و طالبان یکی از چالشهای اصلی امریکا در این سالها بوده است. وی از اینکه پاکستان زمانی به طالبان کمک میکرد شاکی است. همچنین میگوید که کرزای در افغانستان مانند ژنرال دوگل در فرانسه است. هر دو میخواهند چهرهای «مستقل» داشته باشند، درحالیکه «هر دو را ما بر سر کار آورده بودیم». گیتس در مصاحبهای تلویزیونی در مورد کتابش میگوید که بعد از خروج نیروهای روسی از افغانستان، امریکا به آن کشور بیتوجهی نشان داد و افغانستان ویران شد. وی معتقد است که آن اشتباه نباید تکرار شود. سؤالی که گیتس و ژنرال دمپسی (Martin Dempsey) به آن مشغولند این است که اگر امریکا کشور افغانستان را کاملاً ترک کند، آیا پیشرفتهای مدنی و غیر نظامی از دست میرود؟
گیتس در مورد پیمان نظامی ناتو میگوید که وی از آخرین افراد و نسلی است که اهمیت و نقش ناتو را در اروپا به خاطر میآورد ولی نسل کنونی در کنگره سؤال میکنند که آیا اروپا به اندازه کافی در ناتو نقش و سرمایهگذاری دارد؟ گیتس معتقد است که در نهایت هیچ مشکلی در دنیای امروز بدون حضور و مشارکت امریکا حل نمیشود.
ژنرال مککانل (John Michael McConnell)، رئیس اطلاعات کل کشور در مصاحبهای با هفتهنامه نیویورکر (The New Yorker) واژه شکنجه را بهکار برده بود و این پرزیدنت بوش را ناراحت کرد (ص ۹۵)، چرا که مقامات و رسانههای امریکا از واژه شکنجه اجتناب میورزند و آن را «بازجویی سخت» (Harsh Interrogation) مینامند. یکی از حقوقدانان دادگستری دولت بوش، جان یو (John Yoo) نوشته بود تا زمانیکه عضو بدن ناقص نشود، نمیشود آن رفتار را شکنجه نامید.
کتاب به مقطعی اشاره میکند که پرزیدنت اوباما نمیدانست انگیزه بعضی از اعضای ارشد ارتش امریکا از بحث در رسانهها چیست؟ اوباما اینطور استنباط کرده بود که ارتش میخواهد او را وارد خط استراتژی نظامی بهخصوصی کند. از طرف دیگر، نظامیان ارشد از کاخ سفید انتظار داشتند که در سخنرانیها و روابط عمومی خود، برنامههای نظامی در افغانستان را بیشتر توضیح داده و تشریح کنند. گیتس به عنوان وزیر دفاع تلاش کرد تا با رایزنی این مسائل را حل کند. اوباما نگران بود که چون جوان است و در ارتش خدمت نکرده است، ژنرالهای ارتش با او مشکل دارند اما گیتس بیان کرد که اینگونه نیست، چرا که کلینتون و بوش پسر هم در ارتش خدمت نکرده بودند.
هم بوش و هم اوباما، در جلسات محرمانه کاخ سفید، سران ارتش را تشویق میکردند تا بیپروا صحبت کنند اما هر دو فوقالعاده حساس بودند که ژنرالها در رسانهها و تربیون عمومی بیپروا صحبت نکنند (ص ۶۷). گاهی بخش روابط عمومی کاخ سفید در هر دو دولت بوش و اوباما، از گیتس میخواستند تا به مخالفان آنها در عرصه سیاست بتازد، ولی گیتس مدعی است که باید از این سیاستبازی دوری کرد. در نهایت گیتس میگوید که این مقام پرزیدنت و شورای امنیت ملی هستند که باید به سیاستها جهت دهند، ولی برنامه عملی نظامی به عهده ارتش گذاشته شود. گیتس مینویسد که پرزیدنتها نباید فقط به صحبت ژنرالها گوش کنند.
رابرت گیتس هم در دولت بوش و هم در دولت اوباما وزیر دفاع بوده است. وی تفاوت این دو را اینطور بیان میکند که اوباما تفکری تیز و تحلیلگر دارد اما بوش با حس، دل و غریزه جلو میرود. وی از سیاست امریکا در منطقه خاورمیانه انتقاد میکند و بیان میکند که سخنرانی معروف اوباما در قاهره خوب بود اما با برنامهای عملی پیگیری نشد.
گیتس مینویسد که بعد از اتفاقات یازدهم سپتامبر، فضای اجتماعی و دولتی در امریکا بسیار امنیتی شده بود. در سال ۲۰۰۶، زمانی که بوش وی را به عنوان وزیر دفاع معرفی کرد، گیتس میبایست در مقابل کمیته کنگره به سؤالاتی پاسخ میداد تا صلاحیتش توسط کنگره برای احراز سمت وزارت دفاع تأیید میشد. وی مینویسد با وجود آنکه بهعنوان رئیس سابق سرویس اطلاعات سیا، بیش از هر کسی در مورد مسائل محرمانه و امنیتی اطلاع داشته اما با این حال میبایست از فیلتر «گزینش» عبور کرده و فرمهایی را پر میکرد. وی برای عبور بیدردسر و راحت از فرایند گزینش، مجبور شد تا چند وکیل استخدام و ۴۰ هزار دلار هزینه کند.
این کتاب در مورد رابطه شخصی و کاری گیتس با جورج بوش، کاندولیزا رایس، دیک چنی، باراک اوباما، جو بایدن و هیلاری کلینتون مطالب جالبی دارد. وی مینویسد که برای بوش احترام زیادی قائل بود اما از نظر شخصی احساس نزدیکی زیادی به وی نمیکرد. پرزیدنت بوش چندبار گیتس و همسرش را به کمپدیوید دعوت کرده بود اما گیتس به دلیل مشغلههای کاری نتوانسته بود که در آنجا حضور پیدا کند. پس از مدتی بوش دیگر وی را دعوت نکرد. در حقیقت گیتس رابطه نزدیکی با بوش پدر (چهلویکمین رئیسجمهور امریکا) داشت. بوش پدر حدود ۴۰ سال پیش، در زمان پرزیدنت نیکسون رئیس سرویس اطلاعاتی سیا بود.
از نوشتههای گیتس در کتاب، به نظر میرسد که در کابینه بوش، کاندولیزا رایس متعلق به جناح راست بوده اما با محافظهکاران جدید (نئوکانها) و دیک چنی همفکری چندانی نداشته است. گیتس و رایس، هر دو تز دکترای خود را در مورد شوروی نوشته بودند و رایس زبان روسی را بهتر یاد گرفته بود. این بیانگر آن است که هر دو تا حدودی از نسلی هستند که از «جنگ سرد» تأثیر گرفتهاند. در تابستان ۱۹۸۹، پرزیدنت بوش پدر از رابرت گیتس خواسته بود تا یک گروه کاری محرمانه در مورد فروپاشی شوروی تشکیل دهد. گیتس کاندولیزا رایس را برای ریاست آن گروه انتخاب کرده بود.
رابرت گیتس، دیک چنی را در اواسط دهه ۱۹۸۰، زمانی که چنی نماینده مجلس بود، ملاقات کرد. چنی از همان زمان افکار راست جنگ سردی داشت. چنی بعدها در زمان کابینه بوش پدر، به مصدر وزارت دفاع میرسد که جنگ اول عراق و اخراج صدام از کویت رخ میدهد. گیتس مینویسد که چنی به عنوان وزیر دفاع، نیازی نمیدید که کنگره امریکا و یا سازمان ملل متحد، آن جنگ را تأیید و تصویب کنند. در سال ۱۹۹۱، در مورد فروپاشی شوروی، چنی علاقهمند بود که حتی کشور روسیه هم تجزیه و کوچک شود. گیتس میافزاید، چنی مایل بود که تا قبل از خاتمه دولت جورج بوش پسر، با ایران برخورد شود، چرا که وی مطمئن نبود که رئیسجمهور بعدی، قاطعیت انجام این کار را داشته باشد. همچنین چنی بهعنوان معاون رئیسجمهور، از طرفداران روش «بازجویی سخت» (بخوانید شکنجه) و زندان گوانتانامو بود اما گیتس بهعنوان وزیر دفاع، چه در زمان بوش و چه در زمان اوباما، مخالف شروع جنگ جدیدی بود. وی در کابینه اوباما مخالف دخالت نظامی امریکا در لیبی بود اما هیلاری کلینتون اصرار داشت به جهت حمایت از متحدین امریکا، این کار میبایست صورت گیرد.
گیتس یکی دیگر از افراد تیم امنیت ملی، آقای استفان هادلی (Stephen Hadley) را از سال ۱۹۷۴، زمانی که در شورای امنیت ملی دولت جرالد فورد با هم همکار بودند میشناخت. در زمان وزارت چنی، هادلی در وزارت دفاع مشغول به کار بود و به چنی بسیار نزدیک شد. بعدها هادلی مشاور امنیتملی بوش پسر شد. در قسمتی از کتاب، گیتس در پرانتزی به طور مختصر (به دلایلی مجبور است که پنهان نکند) اشاره میکند که در زمان حال، به همراه رایس و هادلی، در بخش خصوصی و در یک شرکت گروه مشاور با هم همکارند (ص ۹۸).
بهدلیل سابقه طولانی رابرت گیتس در پستهای حساس دولتی، وی با ایران بهعنوان یک مسئله امور خارجی برخورد داشته است. وی مینویسد که از انقلاب سال ۱۹۷۹ تا به حال، ایران همه رئیسجمهورهای امریکا را به خود مشغول کرده است. در جلسه مقامات ارشد دولت موقت مهندس بازرگان با مشاور امنیتملی امریکا، زیبیگنیو برژینسکی در الجزایر، آقای گیتس هم حضور داشته و دستیار برژینسکی در آن جلسه رسمی بود و یادداشتبرداری میکرد (ص ۱۷۸). گیتس مینویسد که امریکا حاضر بود به خاطر دشمن مشترک (شوروی)، دولت انقلابی ایران را بهرسمیت بشناسد، با آنها همکاری کند و سلاحهای خریداری شده در زمان شاه را بدون دردسر تحویل دهد اما به دلیل اصرار سران دولت موقت برای بازگرداندن شاه به ایران که در آن زمان برای معالجه در امریکا بود، جلسه گفتوگو به جایی نرسید، برژینسکی برخاست و جلسه را ترک کرد (ص ۱۷۸).
در شب حادثه حمله طبس برای آزادی گروگانها در ۲۴ آوریل ۱۹۸۰، گیتس دستیار مخصوص رئیس سرویس سیا، دریادار استنفیلد ترنر (Stansfield Turner) در کاخ سفید بود. وی مینویسد در سال ۱۹۸۶، دولت ریگان به دلیل جریان ایران ـ کنترا تحت فشار قرار گرفت و این ماجرا سبب شد که گیتس بهعنوان رئیس سرویس سیا معرفی نشود. وی مینویسد که از آن به بعد مجبور شد نسبت به ایران با درایت بیشتری بیندیشد.
در سال ۲۰۰۴، گیتس به درخواست برژینسکی در یک پروژه شورای روابط خارجی در مورد ایران همکاری کرد. این پروژه به این نتیجه رسیده بود که در ۲۵ سال اخیر نسبت به روابط با ایران کماهمیتی شده است اما اکنون اقدام نظامی علیه همسایگان ایران و شرایط جدید ژئوپلیتیک، بستر گفتوگو و همکاری را برای نقاط مشترک فراهم نموده است. این پروژه، همکاری اقتصادی را برای تسهیل معضل پرونده هستهای ایران پیشنهاد کرده بود. دو سال بعد، گیتس در زمان انتصابش در وزارت دفاع، نظرش نسبت به نتایج پروژه شورای روابط خارجی درباره تعامل با ایران، به دلیل دخالت ایران در عراق و ارتباط با میلیشاهای ضد اسرائیلی، تغییر کرده بود. کاندولیزا رایس در یکی از جلسات کاخ سفید به گیتس میگوید که باید فشار به ایران را افزایش دهیم. در ژانویه ۲۰۰۷، ناو هواپیمابر دومی به خلیج فارس فرستاده میشود. نمایندگان کنگره از ترس جنگ جدید از این اقدام حمایت نکردند (ص ۱۸۰). در این راستا، گیتس در مصاحبه مطبوعاتی خود خاطرنشان کرد که ما برنامهای برای جنگ با ایران نداریم.
گیتس مخالف یک جنگ جدید بود زیرا تهدید خطرناکی از طرف ایران در کار نبود. وی نقل قولی از وینستون چرچیل را در میز کار خود نگهمیداشت. نقل قول این بود که «هیچگاه فکر نکنید که یک جنگ راحت و آسوده است، وقتی به وسط دریا میشتابید، ممکن است که توفان و امواج در انتظارتان باشد، آن کسیکه بیگدار به آب میزند و بیحساب به جنگ متوسل میشود، نمیداند که تحولات غیرقابل پیشبینی در کمین است». گیتس مینویسد، چنی به نمایندگی از گروهی در دولت بوش، فشار میآورد که با ایران درگیر شویم. وزارت خارجه هم گوشزد کرده بود که درگیری با ایران، یک خطر منطقهای را به همراه خواهد داشت. بدینجهت گیتس بهطور مشخص در این مورد ایستادگی میکرد و خوشبختانه خود بوش هم علاقهای به جنگ با ایران نداشت.
گیتس به عنوان وزیر دفاع، نگران نفوذ عربستان و اسرائیل در کاخ سفید بود، بهخصوص نخستوزیر وقت، ایهود اولمرت. هر دو این افراد (ملک عبدالله و اولمرت) علاقهمند بودند که دولت بوش با ایران درگیر شود. دیک چنی بهعنوان رایزن و رابط مستقیم ملک عبدالله و اولمرت با کاخ سفید بود (ص ۱۸۳). بین آوریل و اوت ۲۰۰۷، گیتس با هر دو این افراد دیدار میکند. گیتس در اورشلیم به اولمرت یادآوری میکند که وی باید با یک دید استراتژیک به منطقه بنگرد و در مورد ایران، کشور عربستانسعودی را همدست خود ببیند. گیتس به اولمرت خاطرنشان میکند که امریکا همواره برتری نظامی اسرائیل در منطقه را تضمین کرده و خواهد کرد.
سه ماه بعد، گیتس در جده با ملک عبدالله ملاقات میکند. در این جلسه تاریخی، عبدالله به گیتس میگوید که امریکا علاوه بر تأسیسات هستهای، باید به پایگاههای نظامی ایران نیز حمله کند. او به گیتس گفت که کشورهای منطقه، تصویر یک کشور ضعیف و مردد را از امریکا دارند. او احساس کرد که عربستان میخواهد برای اهداف خودش در منطقه، امریکا را به جنگ با ایران وادار کند. گیتس عصبانی شده و به عبدالله یادآور میشود که تا وقتی ایران به امریکا و متحدانش در منطقه حملهای نکرده، امریکا در موقعیتی نیست که یک «جنگ پیشگیرانه» دیگر به راه اندازد (ص ۱۸۵). گیتس در این قسمت از کتاب، برخلاف عرف دیپلماتیک، آبروی متحد خود، ملک عبدالله را میریزد و صحبتهای خصوصی آن جلسه را بهطور شفاف عیان میسازد. این طرز برخورد دیپلماتیک با اسرائیل و اروپاییها هرگز صورت نمیگیرد.
در تابستان و پائیز آن سال، عزم را جزم میکنند که حلقه تحریمها در سطح بینالمللی علیه ایران تنگتر شود. گیتس مینویسد که گزارش مجموعه سازمانهای اطلاعاتی امریکا در دسامبر ۲۰۰۷ مبنی بر نبود برنامه تسلیحات نظامی هستهای در ایران، کار را برای دولت مشکل میکند. گیتس مدعی است که هیچ گزارشی به این حد برنامه استراتژیک و دیپلماتیک امریکا را بر هم نزده است. با وجود اینکه گزارشات اطلاعاتی امنیتی باید علمی و بیطرف باشند، جای تعجب است که گیتس بسیار شاکی است که چرا گزارش اطلاعاتی در خط سیاست خارجی بوش نبوده است.
ژنرال فاکس فالن (William J. Fallon)، رئیس ستاد فرماندهی مرکزی ارتش ایالات متحده امریکا (CENTCOM)، در مصاحبهای با مجله اسکویر (Esquire) بهطور غیرمستقیم گفته بود که با ایده بوش مبنی بر حمله به ایران موافق نیست. این صحبت فالن، کاخ سفید، بوش و چنی را ناراحت کرده بود. با وجود آنکه بوش، برای استعفای ژنرال فالن اسرار نکرده بود، گیتس برای خودشیرینی و چاپلوسی، گفته بود که حاضر است برای استعفا با فالن تماس بگیرد اما فالن دو هفته بعد زیر فشار استعفا کرد (ص ۱۸۸).
اریک ادلمن (Eric S. Edelman) معاون پنتاگون در بخش سیاستگذاری، از باقیماندههای محافظهکاران جدید نزدیک به دیک چنی بود که بر جایگاه خود در وزارت دفاع باقی مانده و پاکسازی نشده بود. در هشتم آوریل ۲۰۰۷، گیتس با وی جلسهای در مورد ایران داشت. در این مقطع احمدینژاد به ریاستجمهوری انتخاب شده بود و بسیار جای تعجب است که گیتس مینویسد دانشجویانی که سفارت امریکا را تسخیر کرده بودند، در آن دولت حضور داشتند (ص ۱۸۹). گیتس میبایست میدانست که آن دانشجویان رفرم شده و در آن مقطع از سردمداران اصلاحطلبان شده بودند.
در ماه مه، موضوع چگونگی برخورد اسرائیل با ایران (نظامی و غیرنظامی) برای دولت بوش مطرح شده بود. تیم امنیت ملی جلسهای در کاخسفید برگزار کرد که به موضوع ایران بپردازد. افرادی چون گیتس، چنی، رایس، ژنرال مالن، هادلی و بولتون حضور داشتند. گیتس خاطرنشان میکند که درخواست اسرائیل مبنی بر حمله به ایران آلترناتیو مثبتی نبوده و به منافع و استراتژی امریکا در منطقه صدمه خواهد زد و نباید به اولمرت اجازه حمله داد. گیتس افزود که کشور ایران سوریه نیست و حمله هوایی به ایران تبعات منفی برای عراق، لبنان و خلیج فارس خواهد داشت. در افکارعمومی، جهان یک جنگ «پیشگیرانه» (بخوانید تهاجمی) علیه ایران را قبول نخواهد کرد. در آن جلسه دیک چنی با گیتس مخالفت کرد و از حمله اسرائیل به ایران برای نابودی تأسیسات هستهای بهشدت دفاع کرد. ژنرال مالن از نظر استراتژی نظامی با حمله مخالفت کرد ولی صحبت کاندولیزا رایس در جلسه مبنی بر تنها نگذاشتن اسرائیل، گیتس را متعجب کرد و نشاندهنده یک چرخش بود.
در ماه ژوئن، اسرائیل مانوری هوایی در شرق مدیترانه انجام داد. گیتس به دلیل نگرانی از اینکه چنی و اولمرت تحریکاتی انجام دهند، بهسرعت از کلرادو بازمیگردد و جلسهای خصوصی با بوش در کاخ سفید برگزار میکند و از احتمال حمله اسرائیل به ایران شدیداً انتقاد میکند. وی به بوش متذکر میشود که مبادا اولمرت در برنامهاش منافع امریکا را در نظر نگیرد. گیتس مینویسد که اسرائیل در کاخ سفید نفوذ زیادی داشت. مقامات اسرائیلی نیز مطلع شدند که گیتس در تصمیمات سهم اصلی را داشته است. در این مقطع، ایهود باراک، وزیر دفاع اسرائیل، شروع به لابیکردن و تماسگرفتن با گیتس میکند. در ۱۸ ژوئن بوش گفت که برنامه عراق را با اقدام حمله به ایران به خطر نخواهد انداخت. گیتس به پرزیدنت بوش یادآور شد که این تصمیم باید به اسرائیل منتقل شود.
در ماه ژانویه، ژنرال مالن در مصاحبه با یکی از رسانهها اعلام کرد که امریکا توانایی کامل یک جنگ سوم با ایران را ندارد. این صحبت علنی در حوزه عمومی، کاخ سفید را عصبانی کرد.
گیتس در قسمتی از کتاب به نامهنگاری اوباما و رهبر ایران اشاره میکند اما بهطور خلاصه از آن میگذرد (ص۳۲۷). وی از واهمه اسرائیل و کشورهای عربی نسبت به مذاکرات اوباما با ایران متعجب است.
در شلوغیهای بحرین، ولیعهد سلمان به گیتس میگوید که باید با تظاهرات قاطعانه عمل کرد و دولتهای تونس و مصر از خود ضعف نشان داده بودند. گیتس در سفرش به بحرین، به پادشاه و ولیعهد بحرین میگوید که امریکا در ۶۰ سال اخیر متحد آنها بوده است، ولی بحرین باید اصلاحاتی را آغاز کند. به آنها یادآور شد که «ایران در مشکلات بحرین دستی نداشته، ولی میتواند از آشوب استفاده سیاسی کند» (ص ۵۱۷). رهبران بحرین در این موارد با خودشان اختلافنظر داشتند. گیتس مینویسد متأسفانه دو روز بعد از ترک بحرین، نیروهای نظامی عربستان وارد بحرین شدند.
اکثر کسانیکه شبکه محافظهکاران جدید امریکا را شناسایی و بحث کردهاند، گزارشگر رسانهها بودهاند. رابرت گیتس در طول دوران شش رئیسجمهور امریکا در واشنگتن، سمت حساس دولتی داشته است. وی بهتر از هر کس دیگری از داخل شاهد پیدایش و رشد قدرت شبکه محافظهکاران جدید در محفل واشنگتن بوده است. ولی جای تعجب است که چرا وی در این کتاب به این موضوع نمیپردازد. درنهایت گیتس با پیشفرض و در بستر پارادایم امریکا مینویسد و مردم را خطاب قرار میدهد. مجله اسلیت (Slate) نمره عالی به کتاب او داده است و گیتس را مهمترین وزیر عصر حاضر معرفی میکند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر