نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۳ آذر ۲, یکشنبه

کاظم رنجبر: نقدی براثر معروف توماس هابس - بخش چهارم

کاظم رنجبر: نقدی براثر معروف توماس هابس - بخش چهارم


نقدی براثر معروف  توماس هابس ، Thomas Hobbes- (تولد 1588-مرگ 1679 ) با عنوان : لویتان ، (Léviathan ) اثر فنا ناپذیر  فیلسوف معروف انگلستان   
  

به قلم : کاظم رنجبر ، دکتر در جامعه شناسی سیاسی .
بخش :چهارم  .
پیشگفتار : مقدمه :  توماس هابس  در فصل چهاردهم  اثر خود  با عنوان : در باب  قوانین  اولیه و ثانویه  و در باب قرار داد ها ،را  باز می کند و دنباله  این  بحث را در رابطه  با قرار داد  حاکم   درجامعه بشری  را توضیح و تفسیر میکند  که در نهایت  این بحث و تفسیر  به  : قرار داد های اجتماعی  بین  احاد ملت  یعنی جامعه  با دستگاه  حاکمیت  ، می کشد ، و توضیح می دهد : جامعه بشری  بدون  حاکمیت  یک  دستگاه حکومتی ( یعنی دولت )  نمیتواند به حیات  اجتماعی خود ادامه بدهد . گرنه دسخوش جنگ های  قومی ، قبیله ای ، نژادی ، مذهبی  ... شده و در نهایت  به نابودی جامعه  منتهی خواهد شد . 
 البته  روش  تحلیلی و تفسیری  توماس هابس در درجه اول برمشاهد  و مطالعه دقیق  ماهیت انسان  از جنبه روانی ، رفتاری  و قدرت تفکر وتعقل و خلاقیت انسان  تکیه دارد .  به عبارت دیگر ،کار  علمی  یک  فیلسوف  ، و یا یک پژوهشگر در علوم انسانی ،در درجه اول  درک   ماهیت انسان  و جوامع بشری  از منظر  روانی ، رفتاری و ارزشها و قوانین و آداب  و سنت، و فرهنگ حاکم در جامعه  است .  توماس هابس در حقیقت  در این بخش ، یعنی  شناخت ماهیت انسان ،   کار وزین و با ارزشی انجام داده است . بی جهت نیست که حتی بعد از گذشت  سه قرن  از مرگ این  فیلسوف ، متخصص در فلسفه سیاسی ، آثار او همین امروز در تمام  دانشگاه های  معتبر دنیا  در رشته فلسفه و علوم سیاسی و اجتماعی تدریس می شود .

توماس هابس   در این فصل  با تعریف حق طبیعی ،  چنین می نویسد : حق  طبیعی (انسان)  که نویسندگان  عموما  آنرا :Jus Naturale-  می خوانند ، آزادی  و اختیاری است که  هر انسانی  از آن برخوردار است  تا به میل  و اراده ً خودش  قدرت  خو د را برای حفظ  طبیعت یعنی  زندگی  خویش  بکار برد و به تبع  آن هر کاری  را که  بر طبق  داوری و عقل  خودش  مناسبترین  وسیله برای  رسیدن  به آن هدف  تصور میکند  انجام دهد . هابس  این جمله بظاهر کوتاه ولی خیلی مهم از منظر  زندگی انسان  صاحب عقل و شعور ، با  کلمه :آزادی و آزادی چیست  چنین تکمیل  می کند : آزادی چیست ؟  هابس آزادی را چنین  تعرف  می کند :  مقصود از آزادی  بر طبق معنی درست آن کلمه ، فقدان  موانع خارجی  است  و این موانع  اغلب  بخشی  از قدرت  آدمی  را در انجام  خواسته های  خود سلب می کنند ولیکن  نمی توانند  وی را  از کاربرد  مابقی قدرتش  به حکم  داوری  و عقل  خویش باز دارند .
 این بار توماس هابس  در تحلیل و تفسیر  این دو مفهوم :  حق طبیعی و آزادی  ، که در حقیقت  منظور  هابس  حق طبیعی و آزادی انسان است ،  مسئله را بیشتر  گسترش می دهد  تا  نه تنها معنی و مفهوم مهم  آزادی و حق  را   توضیح بدهد ، بلکه  چهار چوب آن را در زندگی  فردی و اجتماعی  انسان ، این موجود اجتماعی  مشخص  بکند . البته  آزادی  حق انسان  است .  منتها  همین آزادی انسان  موجود اجتماعی  وقتی در جامعه انسانی زندگی می کند ، حد و مرزی  دارد . همچانیکه   انسان صاحب حقوق  فردی و اجتماعی است ولی همین حقوق  فردی و اجتماعی انسان نیز در جامعه حد و مرزی دارد . این سخن معروف توماس هابس : که « انسان گرگی است  برای  انسان  » ، گرچه یک  یک واقعیت است . ولی  توماس هابس  اندیشه و سخن خود را  با این  جمله ختم نمی کند . بلکه با دیدن این واقعیت ، به این اصل می اندیشد  : چنین موجودی  با چنین رفتار و کردار ، مجبور است با انسان های دیگر زندگی بکند . انسان 

هرقدر هم صاحب  قدرت جسمی و هوش ذکاوت باشد ، نمی تواند  در یک گوشه دنیا به تنهائی زندگی بکند . انسان  موجود اجتماعی است و مجبور است با سایر انسان ها زندگی بکند .  همین اجتماعی بودن انسان  است  که مسئله دیگر  ولی بسیار گسترده و پیچیده را  در مقابل این فیلسوف  قرن 17  انگلیس و اروپا ، غرق در جنگ های قومی ، و مذهبی باز میکند  که این مسئله ، همان  اساس فکری فلسفه توماس هابس است که چنین موجودی  با این  رفتار و کردار  گرگ صفتانه  چگونه  می تواند  برای ادامه حیات خود در جامعه  متشکل از همنوع  خود ، یعنی سایر « گرگ  صفتان » زندگی  ، و چه بسا زندگی مسالمت آمیزی داشته باشد ؟
در اینجا  این فیلسوف  بزرگ  اینبار  به یک مفهوم  فلسفی  ناشی از  قدرت و درک و شعور انسان ، تکیه می کند  . این مفهوم بظاهر ساده ولی بی نهایت  گسترده است ، که در واقع  عمق  درک و شعور و آگاهی  علمی  این فیلسوف را نشان می دهد . توماس هابس این بار ، مفهوم  قانون  طبیعی  را پیش می کشد ، که  این قانون  به ذات خود  نه تنها  شامل تمام  موجودات  جهان هستی می شود ، بلکه  در عین حال بزرگترین  کشف  بشر  ناشی از قدرت و اندیشه  انسان است . البته  موجودات زنده هم  خصوصا  حیوانات  کم و بیش  به این قانون  آشنائی دارند ، ولی شناخت انسان  از قوانین طبیعت  نه تنها بیشتر از حیوانات است ، بلکه  در طول حیات انسان ،  بر وسعت و بعد شناخت  انسان از طبیعت   چه از منظر کلی و چه از منظر  ابعاد مختلف طبیعت و  حیات انسان و موجودات دیگر و تاثیر متقابل  زیست طبیعی و اجتماعی  انسان  روز به روز گسترده تر می شود .
توماس هابس  در ادامه بحث و  تحلیل و تفسیر جامعه انسانی  این سئوال را می کند:
قانون طبیعی چیست ؟ (Lex Naturalis)
قانون طبیعی  حکم یا قاعده کلی است  که بواسطه  عقل کشف شده باشد و آدمی را از انجام  فعلی که مخرب زندگی  اوست  و یا وسائل  صیانت زندگی  را از او سلب می کند و یا ترک  فعلی که به عقیده ً خودش  بهترین  را ه حفظ آن است ، منع کند. زیرا  اگر چه  کسانی  در باره  این مطلب  سخن می گویند ،  معمولا (از منظر معنی و مفهوم :Jus –Lex) حق و قانون  مشتبه می کنند ، اما این دو را  باید از هم  تمیزداد . زیرا حق  به معنی آزادی انجام  فعل و یا خوداری  از انجام  فعلی است ، در حالیکه  قانون  نفس چنان  فعل  یا ترک  فعلی را معین و عمل بدان  را  الزام  آور می سازد . بنابراین  قانون  و حق  به همان اندازه  با هم  تفاوت دارند  که تکلیف و آزادی  با هم  متفاوت اند و این دو  در مورد  قضیه  واحدی  قابل جمع نیستند .
 برای روشن  شدن مطلب  نسبتا  پیچیده   فرق بین  حق و قانون  ،  مثال  : فردی را در نظر بگیرید  که جسما و روحا آدمی است سالم و بالغ ،  دارای گواهینامه  رانندگی  معتبر است .  چنین فرد حق رانندگی  دارد، به شرطی که  قوانین رانندگی را رعایت بکند .  یکی از این قوانین رانندگی ، این است که  فردی در حالت مستی  حق رانندگی ندارد .  این مثال  برای روشن کردن  فرق  بین  حق و قانون است . به عبارت دیگر  حقوق  فردی و اجتماعی  فرد، در جامعه  تابع قوانین  حاکم در جامعه میباشد .
توماس هابس  با این مفهاهیم  فلسفی –حقوقی ، با تکیه بر رفتار  روانی –اجتماعی  انسان ها در نهایت  به این نتیجه میرسد ، که انسان ها  برای حفظ  امنیت  جانی و مالی خود ، مجبور به زندگی اجتماعی   هستند و موظف اند  اداره جامعه را  به سازمانی  منتخب  احاد  جامعه ، بنام دولت  واگذار بکنند .
 خلاصه  کلام آنکه  بعقیده هابس :« مواد اصلی  طبیعت انسان » که باید جامعه از آن  مواد بنا  شود  شامل دو عنصر  است . 1-  میل و نفرت  بدوی ،  که تمام  احساسات  و هیجانات  از آن عارض می شود . 2-  عقل  انسان ،  که بوسیله آن  افعال و اعمال انسان از روی بصیرت  متوجه  هدف  حفظ نفس (خویشتن) میگردد .  و همین قدرت  ناظمه  عقل است  که موجب  تغیر  از حالت توحش و زندگی انفرادی انسان  ، به حیات  تمدن و حالت تمدن  و حالت  اجتماعی انسان  گردیده  است .  این تغیر و تحول  تابع قوانین  طبیعت  یعنی : شرایط  اجتماعی  یا صلح  خواهی بشری است . این قوانین  نشان  میدهند  آنچه را که  یک موجود  دارای عقل کامل انجام  می دهد ، هنگامی  که با بیطرفی  به رابطه  خود با سایر مردم  در باب مسئله امنیت  خویشتن  نظر افکند »... هابس در این باب چنین  می نویسد : لهذا  حقوق  طبیعت . .. عبارت  از عقل  صحیح  که دستور  می دهد  که به منظور  حفظ حیات استمرای  حیات ، چه اعمالی  انجام شود و چه اعمالی  انجام نشود ». و نیز اضافه می کند و می نویسد : حقوق طبیعت  یک دستور عمومی  و کلی است  که بر اساس  عقل  استوار بوده  و طبق آن  هر فرد  ممنوع  از انجام  عملی است  که مخرب  حیات و مضر  به زندگی  وی می باشد و یا  وسائل  حفظ  نفس را از او می گیرد . (ماخذحقوق  طبیعت  یک دستور  عمومی و کلی است  که بر اساس عقل  استوار بوده و طبق آن  هر فرد ممنوع  از انجام  عملی است  که مخرب  حیات و مضر به زندگی  وی می باشد و یا  وسائل حفظ نفس را از وی میگیرد .
لهذا منبع  اعمال و افعال  آدمی  به عقیده  هابس  همان غریزه  حفظ نفس  است  اما با هدایت  غریزه پیشبینی  نسبت  به تمام  نتایج حاصله  از هر عمل، و این پیش بینی  ایجاد شرایطی  می نماید  که افراد  میتوانند  بوسیله  آن شرایط  با یک دیگر  متحد شده و همکاری  کنند.   در فلسفه  هابس قوانین  طبیعت  به منزله  مقدماتی است  که  بنای عقلی جامعه  بوسیله آن مقدمات  انجام گرفته است .  این قوانین   در عین حال  هم واجد  اصول حزم و احتیاط کامل  بوده و هم  عین  اخلاق  اجتماعی  می باشند و لذا  تبدیل انگیزه  های روانی ، عمل فرد  را  به معمولات و معتقدات و ارزشهای  قانون  تمدن  ، و اخلاق  میسر می سازد .
 کلیه  قوانین  فلسفه  هابس را  در این باب  میتوان  در این جمله  خلاصه نمود که می نویسد :« برای حفظ نفس ،فایده صلح و همکاری ، به مراتب بیشتر  است از تعدی و مخالفت و سختی و رقابت  عمومی است ». البته  صلح مستلزم  اعتماد  متقابل  است . هابس  در این باب  چنین می گوید : طبق قانون طبیعت  آدمی ، هر فرد  باید سعی  کند  که امنیت  خود را بدست آورد واگر بنا شود  که این سعی  را بدون  کمک غیر انجام دهد  پس حق دارد  که آنچه را  که برای  نیل  بد ین هدف لازم  شمارد بدست آورد  یا انجام دهد ، ولی چون انجام  این سعی  بدون کمک  غیر ، میسر  نیست در حقیقت  این حق  به مفهوم  حقوقی و اخلاقی  زایل می گردد، و چون  وسائل و غایات را در نظر گیریم ، معلوم می شود  که هرفرد  بشر  باید ساعی برای  حصول صلح  باشد و در غیر  این صورت  و چنانچه  تمام افراد  این جهد را  پیشه خود  نسازند  در تخریب  امنیت  که هدف ایشان است  کوشیده اند  و از آنجا  نتیجه می شود  که هر فرد انسان  در صورتیکه  سایر افراد  هم مایل باشند، باید  بهمان  اندازه  که سایرین مایل  به صلح  و دفاع  از خویش  هستند ، او هم مایبل  به صلح باشد و از  حقوق خود صرفنظر کندو نسبت به دیگران  بهمان درجه  از آزادی  عمل قانع گردد که وی اجازه می دهد  دیگران  بوی دارا باشند ».

در جمله فوق  قسمت شرطی آنکه می گوید :« درصورتیکه  سایر افراد  هم مایل باشند »  حائز اهمیت  است  زیرا  چنانچه  شما به سایر افراد  آزادی دهید ولی ایشان  به شما آزادی ندهند ،  موجب تخریب شما  می شود . پس  شرط عمده ً تشکیل جامعه  همانا  و جود اعتماد  متقابل و رعایت  مقررات موضوعه  است .  زیرا بدون این دو عامل ، اطمینان به انجام  تعهدات  در میان نخواهد بود .
هابس  در سلسله استدلال  خود  ابتدا  خصائصی  را در طبیعت  انسان  که موجب  رقابت و تجاوز  و خشونت  است و منافی با حصول  اعتماد  متقابل  بنظر می رسد  جدا کرده و سپس ثابت می کند  که تشکیل  جامعه  با وجود  این خصائص  محال است و بعد می گوید :« قوانین  طبیعت  این نکته را جبران کرده و آنها  را در برابر  یکدیگر  در حال  تعادل  نگاه  میدارد و از ترکیب  دو دسته  از عوامل  شرایطی  در طبیعت انسان  به وجود می آید  که  تشکیل جامعه را میسر می سازد .»
 هابس در وراِی  این بنای  روانشناختی  از انسان ، فرضیه ای  نیر  در باب طبیعت  اجتماعی  وضع کرده  که حائز اهمیت  بسیار است و فلسفه  قدرت  دولت و اتوریته قانون  از این فرضیه ناشی می گردد.  او می گوید « چون  محرک  کلیه سلوک  و رفتار انسانی  منفعت شخصی است  جامعه را باید  تنها وسیله  ای  برای  نیل بدین  هدف دانستـ »  و بطوریکه مشهود است  هابس  در آن واحد  هم طرفدار  فلسفه سود جوئی (Utilitarian- از منظر فلسقی  طرفداران  مکتب سودجوئی .) و هم طرفدار فلسفه فردیت  ( individualisme   ) است . قدرت قانون و حاکمیت قانون را  بنا  بدین سبب  بر حق میشمارد  که موید  امنیت فردی  می باشد و  اطاعت  و احترام  نسبت  به  قدرت قانون  را  به هیچ وجه  بر اساس عقلانیت نمی  داند  جز تا آنجائکه  موجب  تامین مناقع بیشتری  برای فرد گردد. ، واطاعت  از دولت  بیش از عدم اطاعت  از دولت  به فرد فایده  رساند .  در این فلسفه  مصلحت  و خیر اجتماعی  محلی نداشته  و موضوع  ندارد  و جای خیر جامعه را  مجموعه ای  از منافع شخصی پراکنده  اشعال کرده است .
 برای توماس هابس  ، جامعه  تنها یک جسد مصنوعی  است  و یک اصطلاح  عمومی  و دسته جمعی است و افراد  جامعه را  برای مبادله اجناس  و کار  مفید  شمرده اند . و همین فرضیه اصالت فرد  بود  مه فلسفه  هابس  را در زمان  خود   انقلابی ترین فلسفه  جلوه داد . (نقل  از  تاریخ فلسفه سیاسی  جلد دوم صفحه 592)

توماس هابس فصل هفدهم  کتاب لویتان  را  به   علل  ایجاد و تعریف دولت  اختصاص می دهد . در اینجا  بخشی از   دلایل  هابس  دررابطه با ایجاد دولت  ، یعنی سازمان دهی  اداری جوامع  پیشرفته بشری  از منظر توماس هابس را  در محدوه  این نوشتار در اختیار خوانند گان می گذاریم . هابس  چنین شروع می کند : غایت دولت  به ویژه  امنیت است .
هدف  غایت  یا خواست نهائی آدمیان ( که طبعا  دوستدار  آزادی  و سلطه  بر دیگران اند ) از ایجاد  محدودیت  بر خودشان (که  همان زندگی  کردن  در درون  دولت است ) دور اندیشی  در باره  حفظ و حراست  خویشتن و به  تبع آن  تامین زندگی  رضایت  بخش تری است ، یعنی اینکه  هدف آنها  رهانیدن  خویشتن از همان  وضع  جنگی محنت بار ی است که (چنانکه  نشان داده ایم )پیامد ضرروی امیال  آدمیان  در زمانی است  که قدرتی مشخص  و مشهود  وجود نداشته باشد  تا ایشان  را در حال ترس  و بیم نگهدارد و به موجب  ترس از  مجازات  نسبت به  اجرای  پیمان های خویش  و رعایت  قوانین طبیعی که درفصول  چهاردهم و پانزدهم  ذکر شد ملزم و متعهد کند .
 برای توماس هابس ، دولت  محصول  قانون طبیعی نیست .  زیرا  قوانین طبیعی ( همچون عدالت – انصاف – اعتدال – ترحم  و (بطور خلاصه ) انجام دادن آنچه برای  خود می پسندیم  نسبت به دیگران ) به خودی خود  و بدون وجود ترس  از قدرتی که  موجب  رعایت  آنها گردد  مغایر با  امیال  طبیعی ماست  که مارا  به غرض ورزی و غرور و کینه  جوئی  و غیره رهنمون  می گردندو عهد . پیمان ها بدون پشتوانه شمشیر  تنها حرف اند  و به هیچ روی توان  تامین امنیت آدمی را ندارند . بنا بر این با وجود  قوانین طبیعی (که آدمیان  آنها را  وقتی  رعایت می کنند که تمایلی به رعایت آنها داشته  باشند و بتوانند آنها را بدون  ایجاد خطری  برای خود رعایت  کنند ) اگر قدرت کافی  تاسیس نشود ، تا امنیت  ما را تامین کند ، در آن صورت  هرکس می تواند حقا برای رعایت احتیاط  در مقابل دیگران  بر قدرت و مهارت خویش تکیه  کند و چنین  هم خواهد کرد و در هرجائی که آد میان  در درون خاندان  ها و قبائل کوچک  زندگی کردند ، غارت و چپاول  یک دیگر  به کار و پیشه ای تبدیل  شده و هیچگاه  هم مغایر  با قانون طبیعت به شمار  نرفته است  تا  بدان حد  که آدمیان  هرچه  غنیمت  بیشتری  بدست می آورند، آبرو و احترام  بیشتری کسب می کردند و در آن وضع  آدمیان  از هیچ قانون دیگری  جز قانون افتخار جوئی  تبعیت  نمی نمودند  ،به این معنی  که از ظلم وبی رحمی  پرهیزی  نداشتند، و از دست اندازی  به جان و مال و وسائل معاش دیگران  هم خوداری نمی کردند و دولت شهرها وممالک امروز نیز  که تنها  قبائل  بزرگ تری هستند ، به شیوه  همان  قبائل  دوران قدیم  رفتار می کنند . (یعنی) برای تامین  امنیت خود  متصرفات  خویش را گسترش  می بخشند  و به بهانه  وجود هر خطری  و ترس از هر حمله ای و یا پیشگیری  از اینکه  مهاجمان  به فکر تهاجم  بیفتند ، تا جائی که  می توانند  می کوشند  همسایگان  خویش را  از طریق  اعمال  قهر و زور  آشکار  و دسایس پنهانی  منقاد یا تضعیف کنند و حقا  هم هیچ  تضمین  دیگری  وجود ندارد و از این  گونه اعمال  دولت ها  در اعصار بعدی  با افتخار  یاد می شود .
ادامه دارد ......
کاظم  رنجبر .  پاریس  12 نوامبر 2014.11.12
 اقتباس با ذکر نام و ماخذ ، کاملا آزاد است .

-          ماخد در زبان  فارسی .
-          لویتان  به قلم  توماس هابس – ترجمه دکتر  حسین بشیریه – نشر نی  چاپ هشتم  تهران 1392.
-           تاریخ فلسفه سیاسی. کتاب سوم . به قلم : دکتر  بهاالدین  پازارگاد –تهران  مرداد ماه 1336.
-           در زبان فرانسه :
Une histoire de l’État en Europe
Pouvoir, justice et droit du Moyen Âge à nos jours
Année : 2009

هیچ نظری موجود نیست: