نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۳ خرداد ۱۳, سه‌شنبه

بهم ریخته‌ام م-ت اخلاقی

بهم ریخته‌ام 
م-ت اخلاقی

از لحظه شنیدن انتقال غلامرضا خسروی به سلول انفرادی ودر حالی که به دست وپای او زنجیر زدند،به عنوان یک زندانی سیاسی محکوم به اعدام،امّا از آن رهیده در سال های 1360،قدم به قدم به همراه او بودم .راستش بهم ریخته ام ونمی توانم بنویسم،ونه نمی توانم ننویسم.گاهی به خمینی جلّاد فکرمی کنم که با اینکه سالهاست مرده است،امّا هنوز داغ بر دل پدران،فرزندان،همسران وبخصوص وبخصوص مادران زندانی می گذارد. گاهی به مسعود رجوی فکر می کنم واز خود واز او می پرسم که تا کی باید  بهای آن خطای استراتژیک(درازمدّت) تو یعنی شروع جنگ مسلّحانه زودرس وناپخته تو را این ملّت بدبخت وبویژه مادرانی که اصلا سیاسی نیستند،بپردازند. به جرم یا به اتهام غلامرضا فکر می کنم که انسانی بدون هیچ بیماری مثل ناعلاجی وبطور کلّی سالم وتندرست،باید جانش گرفته شود،به کمک مالی غلامرضا وبه نوع لباسهای رنگارنگ و فی الواقع مارکدار  مریم "اوّل بانوی سازمان" فکر می کنم. به جشنها و ضیافت های آنچنانی بویژه برای آنانیکه زمانی "سرکوچه در کمینشان" بودند تا خونشان را با افتخار بریزند فکر می کنم،به این خانم  ومقرّبینش فکر می کنم که هر از چندی به مناسبتی برای یک مشت وکیل و نخست وزیر تاریخ در رفته ،از جمله کابینه برکنار شده جرج دبلیو بوش،دشمن قسم خورده صدّام حسین(رفیق استراتژیک سابق آقای رجوی) که در بهترین هتلها لم میدهند وساعتی سخن می رانند. وبه ضجه های مادر غلامرضا که فریاد میزند :
"خدایا چه کنم ؟ بچّه ام را کشتند
فکر می کنم،یعنی با تمام وجود مثل یک دیوانه خیره می شوم.به پاها ودستهای در زنجیر بسته غلامرضا،وبه سلول انفرادی که هر آن دربش باز، وهر قدمی به سوی چوبه دار ویا جوخه .
لعنت بر خامنه ای وخمینی که جان شیرینش را گرفتند،و وصدها بار لعنت بر آنانکه با نشان دادن روزانه تصویر او بر صفحات تلویزیونیشان پس از وقایع بند 350، او را به اصطلاح آنتنی کرده، و زمینه کشتن او را فراهم کرده ، وجلادان را در هرچه سریعتر گرفتن جانش جری تر کردند .
چطور می توان باور کرد،انسانی که هیچ گونه بیماری حاد وهولناکی ندارد،باید فقط به جرم اندیشه اش،وفقط به صرف یک کمک مالی باید جانش در اوج زندگی گرفته شود،تا خامنه ای،این"پیر کفتارثانی" ومقربینش، آسوده ایران وایرانی را بچاپند واندیشه های کثیف وکرم آلودشان را در سرتاسر جهان در گروه ها ودسته های جانی وحشی،همچون حزب الله،بکو حرام،طالبان وووووو به جان مردم بی گناه کوچه وبازار بیندازند ،و" آقا حسین" آباما را مثل اسب عطاری مرتب به دور نافرجام نشستهای اتمی در تمامی کشورها به دنبال خود بچرانند ؟
امروز دیوانه دیوانه بودم،به شهر زدم ،با نیت اینکه شاید یک رژیمی حرامزاده ای در خیابان به تورم برخورد،تا مادرش را به عزایش بنشانم،برایم مهم نبود کی وچه کاره است،سفیر باشد یا راننده سفیر،کارمند پست فطرتی باشد یا دربان دستمال بدستی،هر چه دم دستم بیاید که مال رژیم باشد،امّا ندیدم که ندیدم .دوباره به خانه برگشتم .همه اش سلول،زنجیر به دست وپا،واین سئوال :
به چه جرمی ؟
آخ بیچاره مادرش !
من درد مادرش را لمس می کنم،چرا که چندین بار در ساعت 12 شب مادر پیر خودم را 2 ساعت از شهری به شهر دیگر کشانده بودند تا مرا برای آخرین بار ببیند.مثل باران اشک می ریخت،ویک کلام میگفت :
مگر چه کار کرده ای که میخواهند تورا بکشند ؟
به چه جرمی ،ای خدا بچه ام را می خواهند تیرباران کنند ؟
برا ستی غلامرضابه چه جرمی بر بالای دار رفت ؟
در ست عین خودما که در سال 60 خالصانه فکر می کردیم و مظلومانه در گوشه سلولهای نمین وپر از مرگ ووحشت آماده برا ی سلاخی بودیم .
به این فکر می کنم که ،غلامرضا همسر وبچه داشت،هیچگاه ،نه طلاق ایدئولوژیک داده بود ونه عاطفی،وتا آخرین لحظه به آنها فکر می کرد وعشق می ورزید،امّا  ایستاد وبه ریش خامنه ای وهمه دستگاه عریض وطویل اطلاعات "چینی،روسیش" تف کرد،وبه برادر"مسعود" شیرفهم کرد که همسر وزندگی "حایل "مبارزه نیست ونیاز به غسل هفتگی وامثالهم ندارد.
آیا براستی سازمان مسعود ومریم به کمک مالی این کارگر زحمتکش جوشکارنیاز داشت ؟
مگر تومان ایران چه ارزشی در برابر دلار،پورو،پوند انگلیس وریال کشورهای عربی دارد ؟
آیا براستی خامنه ای بی رحم وجنایتکار، با گرفتن جان این کارگر زحمتکش،رژیمش را از سرنگونی رهائی میدهد ؟
غلامرضا را کشتید،مادرش هم "دقکش" خواهد شد،یعنی او را هم قطره قطره می کشند.
خودش فریاد میزد :
خدایا دیگه من برا چی زنده بمونم ؟
چه کار کنم با این همسر جوانش وپسر 16 ساله اش ؟
نشستم جلو تلویزیون ،بی بی سی .گوینده "سید زاده" استعمار پیر، با وکیلی مصاحبه می کرد.
هر چه این وکیل بنا به همان قوانین کینه توزانه رژیم می گفت :
"طبق قوانین "مجازات اسلامی" جمهوری اسلامی،نباید غلامرضا به اعدام محکوم می شد،گوینده سید تلویزیون  مرتّب به زور دنبال مدرکی می گشت تا در دهان آن وکیل بچپاند،تا بگوید حقّش اعدام بود و قانونی اعدام شده است" .
به این می گویند بی ناموسی سیاسی .
کانال عوض کردم ،رفتم سراغ تلویزیون خارجی زبان،"فارسی زیر نویس"،یعنی تلویزیون مجاهدین،دختری جوان، لبخند به لب چاووشی وار دعوت می کرد که : ثمره خون غلامرضا را در "ویلپن پاریس" فریاد می زنیم .وبه دنبالش فریاد مسعود رجوی در بیش از 30 سال پیش که فریاد می زد :
ان کان دین محمّد................ویا سیوف خزینی ،
اگر دین محمد جز با عبور از جاده های خون می گذرد،پس ای شمشیرها بگیریمت !
عجب !؟
فعلا که بیش از 30 سال است،شمشیرها،جوخه ها و طنابهای دار بر گردنهای ما زندانیان(که جدیدا خودسرانه دسته دسته آنها را به استخدام  وزارت اطلاعلت رژیم در می آورید) وبویژه مادران زجر کشید مان خرج می شود!
تازه فریاد میزند برای "دین محمد"،ونه پایداری ایران وایرانی،اسم این تلویزیون را هم ملّی گذاشته اند !
بهم ریخته ام!
بهم ریخته ام !
انسانی از جهان رفت،نه بر اثر یک تصادف مثلا رانندگی یا بیماری جانکاهی ،یعنی ریل طبیعی زندگی .
بیچاره مادرش!
بیچاره مادرش!
برای چه بچه ام را کشتید،
ای خدا من برای چه زنده ام  ؟!
در اطاق مثل یک زندانی شروع به قدم زدن کردم، سراغ کامپیوتر رفتم،دیدم محمد نوری زاد فیلمی از یک جلسه سخنرانی یک سرهنگ  سپاه "جنایت وخون" را بر سایت خود گذاشته است،این سرهنگ بی سروپا از جنایت هائی که در سال 88 بپا کرده بودند می گفت. وتاکید می کرد که :
خط قرمز ما ،بر سرکار نیامدن اصلاح طلبان بود .
یعنی واقعا تهدید آن جنبش سبز بود ؟
پس چرا ویروسش خواندند ؟
وچرا گفتید "اشرف نشان" ؟
کامپیوتر را بستم.گفتم گور پدر همه سرداران،از صدر اسلام تا ته اسلام،بچه مردم را کشتند،مفت مفتکی !
وضجه های مادر غلامرضا که همچنان در گوشم است :
خدایا بچمو کشتند،خدایا بچمو کشتند .
بهم ریخته ام،فقط سلول انفرادی،زنجیر بر دست وپا.
وهر ثانیه سالی
وهر صدای پائی،جلادی
وچرخش هر کلیدی،چرخش طناب دار
بر گلوئی که از درد زخم، خرخر کنان !
وجلادی،خطاب به مظلومی :
غلامرضا خسروی،آخرین وصیتت را بنویس !
می بریمت دارت بزنیم !
با جیرینگ جیرینگ زنجیر بر دست وپا.
واطاقی با یک 4 پایه ،که طناب داری گلوی یک کارگر جوشکار را بفشارد.
تا خامنه ای فتوایش را بدهد که :کفّاره لواط چند درهم است و ،همبستری با مادیان همسایه چند درهم وشتر .
 تارفقا جامی به پیروزی نثار وکلا کنند .
تا مادری بر درب زندان فریاد بزند :
بچه ام را کشتند
بچه ام را کشتند.....
----------------------------------------------------
به مظلومیت غلامرضا خسروی سوگند،
 بهم ریخته ام .
گوش کنید،صدای مادرش را :

م – ت اخلاقی
12 خرداد 1393


هیچ نظری موجود نیست: