صادق هدایت به روایت تصویر
ا
صادق هدایت در سن پنج سالگی با لباس سفید، همراه با خواهران، برادران و عمو زادههایش در باغ پدربزرگ (نیر الملک
صادق هدایت نشسته سمت راست
این مردمی که می بینید یک گله گوسفند هستند که نه فکر دارند و نه جرات تلاش ، بقدری در زیر فشار فکر عرب مسموم شده اند که از هستی خودشان بیگانه اند
عشق چیست؟ برای همه رجاله ها یک هرزگی یک ولنگاری موقتی است . عشق رجاله ها را باید در تصنیفهای هرزه و فحشا و اصطلاحات رکیک که در عالم مستی و هشیاری تکرار میکنند پیدا کرد
هدایت در باره سفر خویش به تاشکند :
توی طیاره دکتر سیاسی پرسید ، از کتابهایت چه داری بده بخوانم ، چون اصلا یکی از آنها را نخوانده بود ، گفتم همراهم نیست ، اما وقتی رسیدیم به تاشکند یک دوره کامل از معلوماتم را دادم به کتابخانه شان . به ریاست عظمای دانشگاه تهران بر خورد . بهش گفتم اینها همان ازبکهای سابق خودمان هستند ، حالا ببینید دختر بچه هایشان پیانو میزنند ، باله میرقصند ، تراخمی و کچل هم نیستند ... سالک هم ندارند . زیر سبیلی در کرد و رفت ، همه جا نشست و گفت : فلانی بلشویک شد .
بدبختی اینست که نه این وریم و نه آن وری ، نه اهل سیاست
اگر لوله هنگ دار مسجد آدیس بابا بودیم زندگیمان هزار مرتبه بهتر بود ،
آنوقت باید افتخار هم کرد که هندوانه زیر بغلمان میگذارند و عنوان نویسنده و
غیره هم در این مملکت به آدم میدهند .
اگر حوصله داشتم و رغبت میکردم که مزخرفی بنویسم آنوقت بهشان حالی میکردم و نسلشان را حسابی به گه میکشیدم .
عجالتا که از دست دزدها و مادر قحبه ها خوب مسخره شده ایم ...
« سیاست چیز گهی است .... با سیاست کار نداریم ، سیاست با ما کار دارد . وقتی هم پایش بیفتد باید حقش را گذاشت کف دستش .
سارتر همین کار را کرد . با سلام و صلوات به آمریکا دعوتش کردند . اولا یک ربع ساعت بهش در رادیو وقت دادند که حرف بزند . به جای اینکه راجع به فلسفه و ادبیات صحبت بکند . پرید به وضع آمریکا ، سیاه ها ، حق کشی ، راسیسم »
تنفرم به موجودات اینجا هزارها بار بیشتر شده ، به همه چیز و همه کس مزنونم
از سایه ی خودم هم رم میکنم . به راستی وقاحت و مادر قحبه گی در این ملک
تا به کجا می رود.حس می کنم تمام زندگیم را توپ بازی در دست هرزه ها و
مادرقحبه ها بوده ام .دیگر نه تنها هیچ حس همدردی برای این موجودات ندارم
حتی حس میکنم که هیچ فطریت و جنسیتی هم نمی توانم با آنها داشته باشم
صادق هدایت / از میان نامه ها به نورایی / شنبه ۱۸مهر ۱۳۲۶
صادق هدایت / از میان نامه ها به نورایی / شنبه ۱۸مهر ۱۳۲۶
قلهک تهران 1309
در این محیط پست و احمقنواز ِ سفلهپرور و رجالهپسند که شما رجل برجسته آن هستید و زندگی را مطابق حرص و طمع و پستیها و حماقت خودتان درست کردهاید و از آن حمایت میکنید، من در این جامعه که بهفراخور زندگی امثال شما درست شده نمیتوانم منشأ اثر باشم!
حاجی آقا / صادق هدايت
عکسی از اطراف تهران از راست آندره سوریوگین ، صادق هدایت، مسعود فرزاد و نفر اول از چپ مجتبی مینوی و نفر دوم بزرگ علوی
خانه پدری صادق هدایت
اگر باورتان نمی شود بروید از آنهایی که دو سه خشتک از من و شما بیشتر جر
داده اند بپرسید. گیرم که دوره برو بروی توپ مرواری را ندیده باشند. حتمن
از پیرو پاتالهای خودشان شنیده اند. این دیگر چیزی نیست که من بخواهم از تو
لنگم در بیاورد. عالم و آدم می دانند که در زمان شاه شهید، توپ مرواری،
توی میدان ارگ، شق ورق روی قنداقه اش سوار بود. بر و بر نگاه می کرد. بالای
سرش دهل و نقاره می زدند. هر سال شب چهار شنبه سوری دورش غلغله شام می شد.
تا چشم کار می کرد مخدرات یائسه ، بیوه های نروک ورچروکیده، دختهای تازه
شاش کف کرده، ترشیده های حشری یا نابالغ های دم بخت، از دور و نزدیک هجوم
می آوردند و دور این توپ طواف می کردند. بطوریکه جا نبود سوزن بیندازی. آن
وقت آن هایی که بختشان یاری می کرد، سوار لوله توپ میشدند و یا از زیرش در
می رفتند یا این که دخیلی به قنداقه و چرخش می بستند. یا اقلن یک جای تنشان
را به آن می مالیدند. بخورد نداشت که تا سال دیگر به مرادشان می
رسیدند.زنهای ناامید، امیدوار می شدند. ترشیده ها ترگل و ورگل می شدند.
خانه بابا مانده ها به خانه شوهرمی رفتند. زنهای نروک، دو سه تا بچچه دوقلو
از سروکولشان بالا می رفت و بچچه هایشان هی بهانه می گرفتند که: ننه جون
من نون می خوام. قراول نگهبان توپ هم تا سال دیگر نانش توی روغن بود. دو تا
چشم داشت دوتای دیگر هم قرض می کرد و توپ را می پایید که مبادا خاله شلخته
ها بلندش بکنند و تا دنیا دنیاست آن را وسیله بخت گشایی خودشان قرار دهند.
توپ مرواری صادق هدایت
صادق هدایت و معشوقه اش
هیچ وقت در کیفهای دیگرون شریک نبودهام، همیشه یه احساس سخت یا یه احساس بدبختی جلو منو گرفته: درد زندگی، اشکال زندگی. اما از همیه این اشکالات مهمتر جوال رفتن با آدمهاست شر جامعیه گندیده، شر خوراک و پوشاک، همیه اینا دائما از بیدار شدن وجود حقیقی ما جلوگیری میکنه. یه وقت بود داخل اونا شدم، خواستم تقلید سایرین رو در بیارم، دیدم خودمو مسخره کردهام هر چی رو که لذت تصور میکنن همهرو امتحان کردم، دیدم کیفهای دیگرون به درد من نمیخوره!
تاریکخانه
کدام مذهب است که توانسته باشد پنج دقیقه از شرارت بشر بکاهد؟ برعکس می بینیم همیشه تعصب و خرافات و حماقت بشر را برای پیشرفت مقاصد خود دست آویز قرار داده و یک میانجی کشیش یا آخوند لازم دارد که کلاه مردم را به امید بهشت و بیم دورخ بردارد و به ریششان به خندد!
توپ مرواری
اندیشیدن با شک آغاز می شود و شک آغاز اندیشیدن است . شک به آنچه که به تو گفته اند و تو هم باید آنها را بی کم و کاست بپذیری و آغاز اندیشیدن و زیر سؤال بردن همه ی آنها و پرسیدن دوباره ی پرسش های بنیادی فلسفی و کوشش برای یافتن پاسخی خردمندانه برای این پرسش هاست .
خیام تنها اندیشمند و فیلسوف راستین و استخوان دار بی همتای این وادی در گستره ی زبان کلاسیک و کهن فارسی است که همه ی اندیشه های گذشته را به دیده ی شک نگریسته و به زیر سؤال برده است و صادق هدایت نیز که شاگرد راستین خیام و نخستین گردآورنده ی ترانه های خیام است ، تنها کسی است که خیام واقعی را شناخته و به ما شناسانیده است و اگر ما اکنون خیام را می شناسیم ، از دولت سر اوست و همه ی نسخه های ترانه های خیامی که پس از او نوشته و گردآوری شده است ، بدون استثناء تقلید بازاری و ناشیانه ی کورکورانه ای از ترانه های خیام اوست
صادق هدایت
صادق هدايت و صادق چوبک در ميگون ، 1326
همه از مرگ میترسند من از زندگی سمج خود
جسد صادق پس از خودکشی با گاز در آپارتمانش در پاریس در سال 1330
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر