دروغ هم استراتژی هم تاکتیک؛ پاسخی به مجاهدین و نمایندهشان
حمید اشتری
این نوشته مصادف شد با قتل عام اشرف؛ به حرمت خونهای به ناحق ریخته شده به طور موقت از انتشار آن خودداری کردم. ولی دیدیم از فردای قتل عام، چگونه این کشتار بیرحمانه نیز بهانه ای شد برای فحش دادن و تهمت زدن بیشتر به منتقدین. فکر میکنم تعلل بیشتر در انتشار این نوشته لازم نباشد.
« ناتانائیل! به هیچ چیز ایمان نیاور, هیچ چیز را بی دلیل نپذیر. .هرگز خون شهیدان چیزی را به اثبات نرسانده است، هیچ آیینی نیست. به نام ایمان است که مردم میمیرند و به نام ایمان است که دست به قتل می زنند. شوق دانستن از تردید زاده میشود. از اعتقاد دست بدار و بیاموز. آن که میکوشد تا حرف خود را به زور بقبولاند، حجت موجهی ندارد. مگذار بدین گونه گمراهت کنند. مگذار چیزی را به زور به تو بقبولانند» (آندره ژید- مائٔدههای زمینی»
وقنی مقاله «دروغ به مثابه بالاترین تاکتیک» را نوشتم
با اشاره به اطلاعیهی «تجدید عهد با سربداران ۶۷» که تعدادی از زندانیان جان بدر برده علیه ایرج مصداقی امضاء کرده اند،
در مورد «محمد رضا طاهریان» که (در اطلاعیه مزبور، با داستانی بدیع) برای اولین بار و بعد از ۲۵ سال، جزء لیست اعدام شدگان سال ۱۳۶۷ آمده است، از امضاء کنندگان اطلاعیه خواستم توضیح دهند که نامبرده در کدام زندان و کدام بند بوده و سخنان مزبور را در مورد جانشفانی برای رهبری مجاهدین، چه وقت به زبان آورده است و چه کسانی شاهد آن بوده اند؟
خوشبختانه یکی از امضا کنندگان (غلامرضا شمیرانی) بیانیه علیه ایرج مصداقی، مسئولیت این نوشته را به عهده گرفت. او که ظاهراً پشت این پروژهی امضا جمع کنی بوده سراسیمه به میدان فرستاده شده تا ادعاهای دروغی را که مطرح کرده بودند به نوعی رفع و رجوع (ماست مالی) کند.
شمیرانی با انتشار مقالهای تحت عنوان «خاطره مجاهد شهید قهرمان محمدرضا رضا طاهریان گرامی باد» در سایت «همبستگی ملی» یکی از سایتهای مجاهدین ادعاهای جدیدی را مطرح کرد که بیش از پیش مشت خود و مجریان اصلی پشت پرده را باز میکند و صحت گفته های من را تائید می کند .
بماند که این فرد تا کجا به ایرج مصداقی وامدار است که خود حکایتی جدا دارد و من ماندهام چنانچه او روزی با ایرج مصداقی در جمعی روبرو شود چگونه میخواهد از پس این همه نمکنشناسی و حقناشناسی برآید.
شمیرانی در نوشتهی خود مدعی شده است:
«متاسفانه با ديدن نوشته ايي تحت عنوان «دروغ به مثابه بالاترين تاکتيک از فردي بنام حميد اشتري» که هدفش نه تنها نفي سازمان مجاهدين و رهبريش بلکه نفي و تکذيب و انكار شهداي آن هم هست، لازم ديدم براي ثبت در تاريخ، وصيتنامهايي را که 32 سال است در خاطر دارم و مسؤليت حفظ آن را به دوش ميکشم در معرض افکار عمومي قرار دهم تا سيه روي شود هر که در او غش باشد.»
نکته جالب و حیرتانگیز این که این نمایندهی شهدا و جانباختگان می گوید! به تازگی و پس از انتشار مطلب من، یادش افتاده «وصيتنامهايی را که 32 سال است در خاطر دارم و مسؤليت حفظ آن را به دوش ميکشم در معرض افکار عمومي قرار دهم».
وصیتنامه «محمدرضا طاهریان» که شمیرانی مدعی است ۳۲ سال حفظ کرده در ورژن آگوست ۲۰۱۳ به شکل زیر است:
«من يک گلهيي از سازمان دارم. در زمان تيمبندي مرا در تيم شناسايي گذاشتند، اما من ميخواستم در تيمهاي عملياتي باشم تا بتوانم پاسدارها را به درک واصل کنم. نميدانم چرا قبول نکردند مگر در من چه نقطه ضعفي ديده بودند. از اينکه اعدام ميشوم پشيمان نيستم به مسعود سلامم را برسان و بگو سر بلند ميروم و به عشق او به طناب دار بوسه ميزنم»
از آنجا که دروغگو کم حافظه است شمیرانی یادش رفته که قبلا این وصیت نامه را یکبار در اگوست سال ۲۰۰۵ از طریق سایت دیدگاه در معرض افکار عمومی قرار داده است:
همچنین وی وصیت نامه مزبور را در ۲۸ جولای ۲۰۰۸ از طریق سایت «پژواک ایران» نیز در معرض افکار عمومی قرار داده است:
متن وصیتنامهای که شمیرانی ادعا میکند ۳۲ سال است به خاطر دارد و مسئولیت حفظ آن را به دوش میکشد، در گذشته به گونهای دیگر منتشر شد. عجیب نیست متن وصیتنامه نیز به اقتضای روز تغییر میکند. آیا دیگر حرمتی باقی مانده که مجاهدین رعایت کنند؟
مگر این که شمیرانی ادعا کند قبلاً دچار فراموشی بوده و به تازگی حافظهاش را بازیافته و ورژن جدید وصیتنامه را به یاد آورده و به «برادر مسعود» تحویل داده است. چون قبلاً به عنوان راوی وصیتنامه نوشته بود:
«تا اينکه آبان ماه یک شب آمدند و او را با کليه وسا یل صدا کردند.بعد از اينکه وسا یل خود را جمع کرد با همه بچه ها ديده بوسی کرد اما قبل از رفتن با هم کمی خصوصی حرف زديم.ميگفت از اينکه دارم برای اعدام ميرم اصلا ناراحت نيستم، اما یک چيزی هست که من را خيلی ناراحت کرده پرسيدم چی به من گفت بعد از اينکه فاز نظامی شروع شد در تیم بندی جديد بچه ها من را وارد تیم های شناسایی کردند در حالی که من خيلی دوست داشتم عضو یک تیم عملیاتی باشم، واین وصیتنامه را نزد من به امانت گذاشت : به سازمان بگو من دوست داشتم با رفتن به تیم عملياتی اين مزدوران را به سزای اعمال ننگین شان برسانم و هراسی هم از مرگ نداشتم، شما مگر در من چه ضعفی ديده بوديد که من را در تیم های شناسایی گذشتيد و اجازه نداديد که به تیم عمليات بروم ؟ گفتم باشه اگر زنده باشم حتما به سازمان ميگم.»
چنانچه ملاحظه میکنید با توجه به فرهنگی که هواداران مجاهدین در آن ایام داشتند تنها حرف از «سازمان» است و قرار بوده شمیرانی به «سازمان» بگوید و حرفی از «به مسعود سلامم را برسان و بگو سر بلند ميروم و به عشق او به طناب دار بوسه ميزنم» در متن وصیتنامه وجود ندارد و این عبارات جدیداً و بنا به نیاز رهبری مجاهدین به متن وصیتنامه که قبلاً انتشار یافته بود اضافه شده است. حال باید دید چه کسی «سیهروی» است و در او «غش» آن هم به وفور می باشد؟
۸ سال پیش شمیرانی فکر نمی کرد که وصیت نامه صاحب اصلی هم دارد وگرنه مطمئنا آن را در معرض افکار عموی قرار نمیداد و به خودش تحویل میداد. حالا به یکباره مدعی شده است « 32 سال آن را در ذهن نگه داشتم تا از نزديک و مستقيم به صاحب اصلي آن برادر مسعود تحويل دهم»
البته هنوز هم نمی خواسته آن را در معرض افکار عمومی قرار دهد اما از آنجا که بعد از 32 سال صاحب اصلی را ندیده که مستقیم تحویلش دهد، با کادو پیجی جدید و عشق به رهبری در معرض افکار عمومی قرار میدهد.
در همین نوشته، مجاهدین و نمایندهشان رضا شمیرانی مدعی شدهاند که او و محمدرضا طاهریان در سال ۶۰ کمتر از یک هفته با هم بودهاند و فرد یاد شده از همانجا برای اعدام برده شده است.
در این جا آنها مجبور به اعتراف به دو موضوع شدند:
۱- چنین نامی چنانچه در مقالهی قبلیام گفتم در لیستهای مجاهدین و دیگر لیستها تا کنون نبوده است.
۲- فرد یاد شده اساساً ربطی به کشتار ۶۷ ندارد و در سال ۶۰ اعدام شده است.
در حالی که در بیانیه زندانیانی که به فرموده علیه ایرج مصداقی امضا کرده بودند، آمده است که « ما به عنوان بازماندگان قتل عام سال ۱۳۶۷ در زندانها شاهد سر بدار شدن هزاران تن از استوارترین فرزندان مردم میهنمان بوده ایم و با گذشت سالیان متمادی هنوز صدای رسای آنها که حامل پیامی برای رهبر مقاومت بود درگوشهایمان می پیچد «بچه ها هر کس که زنده ماند سلام من را به مسعود برساند». به راستي چگونه می توان از یاد برد شبانگاهی که محمدرضا طاهریان را برای اعدام صدا زدند، خندان میگفت سلامم را به مسعود برسانید و بگویید که با عشق به او طناب دار را بوسه می زنم، یا آن لحظات پر شوری را که جعفر هاشمی در بيدادگاه ۶۷ شورید وگفت من فرزند خلق و سرباز مسعودم، یا داریوش حنیفه ای که در حین رفتن به سمت اتاق مرگ فریاد برآورد و گفت اگر کسی زنده ماند سلام من را به مسعود برساند، و یا زهرا فلاحتی که در حین رفتن…»
چنانچه میبینید از شهدای کشتار ۶۷ میگویند و آخرین وصایایشان. برای هرکس که زبان فارسی بداند موضوع بدون کم و کاست گویاست. فقط دروغگویان هستند که وقتی مچشان باز میشود به دست و پا میافتند.
حالا با یک عقب نشینی پذیرفتهاند که نامبرده در سال ۶۰ اعدام شده و نامش به خاطر غفلت حضرات در لیستها تا کنون نیامده بود.
فردی که ادعا شده سال ۶۰ به سوی اعدام رفته، (بر فرض که چنین کسی وجود خارجی داشته باشد و گفته منتسب به وی را هم بپذیریم) چه ربطی به شهدای کشتار ۶۷ دارد؟
شمیرانی بعد از اشاره به تعدادی از شهدا میافزاید:
«... محمد رضا طاهریان یکی از هزاران شهید مجاهد خلقی است که سازمان مجاهدین نتوانسته اسامی آنها را گردآوری کند به اميد روزي كه با سرنگوني رژيم ضد بشري آخوندي اسامي همه جاودانه فروغها گرد آوري و منتشر شود. ...»
به اطلاع ایشان میرسانم که کم کاری مجاهدین در ارتباط با اضافه کردن نام شهدای مزبور به لیستهای انتشار یافته در سالهای گذشته با اضافه کردن نام من (حمید اشتری) و مجتبی اخگر و نصیر نصیری و سعید ستوده و .... به لیست شهدا جبران شده است.
در ضمن مجاهدین در کتاب «دهمین سالگرد فروغ جاویدان» صفحهی ۳۶۳ مدعی شدند که رضا شمیرانی اعدام شده است. پس از انتشار این کتاب به توضیحات ارائه شده به این سازمان وقعی نگذاشتند و در کتاب «جنایت علیه بشریت» که به انگلیسی منتشر کردهاند صفحهی ۶۹ دوباره مدعی شدند که رضا شمیرانی در کشتار ۶۷ اعدام شده است. خوب است که خودش زنده است و میتواند به مجاهدین حالی کند که اعدام نشده است تا مجاهدین بلکه یک اشتباه کوچکشان را بپذیرند، اگر چه شاید مدعی شوند این یک «رضا شمیرانی» دیگر است.
آیا اصلاً شخصی به نام محمد رضا طاهریان وجود داشته ؟
وقتی نوشتم فردی با نام محمدرضا طاهریان وجود خارجی ندارد با اطمینان نوشتم. آری چنین فردی وجود خارجی ندارد. فرد مورد نظر رضا شمیرانی، محمد طاهری متولد ۱۳۴۱ است. او جزو تشکیلات دانشآموزی مجاهدین - دبیرستان دارالفنون بود و نه دبیرستان بزرگ تهران که شمیرانی مدعی شده و هیچ ارتباطی هم بین بخش دانشآموزی و دانشجویی مجاهدین نبوده است. مسئولان مجاهدین این را بهتر از هر کسی میدانند.
از این گذشته نام محمد طاهری که در آذر ۶۰ اعدام شد در لیست شهدای سازمان ردیف ۵۵۷۷ آمده است. او در روز ۸ آذر ۱۳۶۰ اعدام شد و روزنامههای رژیم هم آن را اعلام کردند.
در پاییر سال ۱۳۵۸ از طرف تشکیلات با توجه به اینکه از دانش آموزان قدیمی دببرستان دارالفنون بودم برای تشکیل انجمن هواداران مجاهدین به این دبیرستان فرستاده شدم . با توجه به قدمت دبیرستان دارالفنون و تعداد زیاد دانش آموزانش، تعداد هوداران به کمتر از ده نفر می رسید که محمد طاهری نیز یکی از آنها بود . البته دو نفر دیگر از ان جمع اولیه و قدیمی خوشبختانه زنده ماندند (رحمان علی کرمی و محمد آدینه میتوانند در این رابطه شهادت دهند.)
در دبیرستان دارالفنون انجمن اسلامی دانش آموزان (حزب اللهیها) برای خود مکان مشخصی داشتند و فعالیت سازمان یافته. به اتفاق دیگر هواداران به سرو سامان دادن تشکیلات دانش اموزی دبیرستان دارالفنون پرداختیم.
(حسن فارسی/ کاظم فقیه دزفولی/ رسول کلهر و من) به عنوان «شور» (۱) انجمن دانش آموزان مسلمان دبیرستان دارالفنون انتخاب شدیم. پس از مذاکرات طولانی که من و حسن فارسی با ناظم مدرسه آقای کریملو داشتیم موفق به گرفتن مکانی برای فعالیتهای هواداران مجاهدین شدیم. و از آن پس انجمن دانش آموزان دبیرستان دارالفنون به صورت رسمی شروع به فعالیت نمود. البته پس از مدتی من از دبیرستان دارالفنون و سپس از نهاد دانش آموزی به قسمت دیگری منتقل شدم.
آخرین باری که محمد طاهری را دیدم در سال ۱۳۵۹ در محل ایستگاههای اتوبوس شرکت واحد که در مرکز میدان توپخانه قرار دارد بود. در حال گفتگو با شخصی دیگری بود، از دور سری به علامت سلام تکان دادم و دیدم هر دو به طرف من آمدند. بعد از سلام و احوال پرسی گفتم اینجا چکار می کنید؟ گفت سر قرار هستیم جای مناسبی برای قرار است.
از بچه های قدیم پرسیدم؛ توضیح مختصری در رابطه با انجمن دانش آموزان دارالفنون داد و گفت تعدادمان به بیش از 170 نفر رسیده. برایشان آرزوی موفقیت کردم و از هم جدا شدیم.
آن موقع او در شور دانشآموزی دبیرستان دارالفنون بود. و شنیدم قبل از ۳۰ خرداد از دانشآموزی دارالفنون جدا شد و به تیمهای ویژه پیوست. او قبلاً مسئول بخش «خدمات» دبیرستان دارالفنون بود. در آن موقع به خاطر بار امنیتی در تشکیلات قبل از سی خرداد به بخش نظامی «خدمات» میگفتند.
بعد از سی خرداد سال ۱۳۶۰ بالاخص بعد از تظاهرات مسلحانه ۵ مهرسال ۱۳۶۰ رژیم برای ایجاد رعب و وحشت بیشتر در جامعه دست به اعدام گسترده زندانیان زده و اسامی اعدام شدگان را نه تنها در روزنامههایش بلکه در رادیو نیز تحت عنوان اطلاعیه دادستانی انقلاب اسلامی اعلام می کرد. نشریه انجمنهای دانشحویان خارج از کشور به نقل از این اطلاعیه ها لیست اعدام شدگان را به صورت روز شمار تهیه می کرد.
نمیدانم چه لزومی داشت که نام فرد مورد نظر(محمد رضا طاهریان) را اعلام نکنند. چطور نام هم پرونده اش (یک پسر بچه خردسال دبستانی!) را اعلام می کنند و ایشان میتواند آن را در روزنامه کیهان آن هم در سلول انفرادی 209!؟ بخواند. ولی نام محمد رضا طاهریان را به چه دلیل اعلام نمی کنند، نمیدانم.
اما از آن تأسفبرانگیزتر متن قصه و «وصیتنامه»ای است که رضا شمیرانی در ورژن اگوست ۲۰۱۳ جعل کرده است. شاید او بگوید در ورژن قدیمی همهی متن یادش نبوده و کاملش را جدیداً به خاطر آورده است! برای همین به بررسی ادعای جدید شمیرانی میپردازم. او به نقل از محمدرضا طاهریان آورده است:
«به مسعود سلامم را برسان و بگو سر بلند ميروم و به عشق او به طناب دار بوسه ميزنم»
همهی افرادی که در سال ۱۳۶۰ در زندان اوین بودند میدانند که در آن سال اعدام به شیوهی تیرباران رایج بود نه دار زدن با طناب و در این رابطه آنهایی که در بندهای چهارگانه اوین (بندهای ۱ و ۲ و ۳ و ۴ ) و یا ۲۰۹ زندانی بودند به یاد دارند هرشب برای بدست آوردن آمار اعدام شدگان، بعد از صدایی که به صورت رگبار یا ریختن تیر آهن به روی زمین شنیده میشد، شروع به شمارش تک تیر که همان تیر خلاص بود میکردند و مشخص می شد که آنشب چند نفر اعدام شدند. چون اعدامها پشت بند ۴ و در تپه انجام میشد.
بعد از سی خرداد سال ۱۳۶۰ اسامی اعدامها در روزنامههای آن موقع چاپ میشد و بر همین اساس نشریه انجمنهای دانشجویان مسلمان – اروپا و امریکا (نشریه مجاهد آن موقع چاپ نمیشد) به نقل از روزنامههای چاپ آن زمان اقدام به نشر اسامی و تاریخ اعدام شان مینمود. حتی در مقابل اسامی اعدام شدگان، نوع شهادت آنها با قید زیر شکنجه / درگیری / یا تیر باران درج میشد و به جز یک مورد، در بقیه موارد، در تهران از قید دار زدن برای اعدام استفاده نشده است.
آن یک مورد هم مربوط بود به حبیب الله اسلامی که در شهریور سال ۶۰ دستگیر شده بود و او را در مقابل دفتر دادستانی مستقر در زندان اوین به دار کشیدند و تمام زندانیان را برای ایجاد ترس و وحشت به تماشای ان می بردند. هنوز پس از گذشت سالیان سال آن صحنه در مقابل چشمانم میباشد و عکس آن را نیز روزنامه های آن موقع چاپ نمودند و اخبار آن حتی در خبر گزاریها و روزنامه های خارج از کشور نیز پخش گردید و نشریه انجمن دانشجویان مسلمان خارج از کشور از ان به عنوان «روشهای قرون وسطایی و وحشیگیری در اوج استیصال» نام برد .
رضا شمیرانی راوی «صادق» و «درست کردار» وصیت شهیدی که دستش از دنیا کودتاه است، برای توجیه و رفع و رجوع دروغ فبلیاش که محمدرضا طاهریان را جز شهدای سال ۱۳۶۷ قرار داده و از قول او گفته بود «به عشق او [مسعود] به طناب دار بوسه میزنم» (چون برای اعدامها در قتل عام سال ۱۳۶۷ ار طناب دار استفاده می شد) نمیتواند از مسئله «طناب دار» کوتاه بیاید و به همین دلیل عیناً آن را به سال ۱۳۶۰ نسبت میدهد و حساب شیوهی اعدام آن سال را در نظر نمیگیرد.
حال اگر مدعی میشد فرد یاد شده گفت به عشق او «مقابل رگبار گلوله میایستم» یا با «نام او فرمان آتش میدهم» یک چیزی. اما داستان طناب دار و بوسه بر طناب و ... آنهم در سال ۶۰ و در حالی که صدای رگبار مسلسل از هر سو به گوش شنیده میشد و تعداد تیرخلاص ها شمرده میشد، فقط مریدان و حلقهبگوشان رهبری مجاهدین را میفریبد.
جعل چنین وصیتنامهای تنها دست جاعلان و پخشکنندگان آن را رو میکند. مثل آن هموطنی که در زمان پهلوی اسکناس جعل کرده بود و بعد از دستگیری میگفت همه چیزش خوب و حرفهای بود اشکالش فقط این بود که عکس شاه آن سیبیل داشت.
غلامرضا شمیرانی در همین نوشته هم در مورد محسن ایرانی در دو خط دو روایت گوناگون میگوید. یک جا او را یک «بچه خردسال» و «دبستانی» معرفی میکند و دو خط پایین تر وقتی محمدرضا طاهریان از هم پرونده خود محسن ایرانی میگوید او را از «بچههای دانش آموزی» معرفی میکند که با همدیگر در «دبيرستان بزرگ تهران خيابان قوامالسلطنه درس» میخواندند. آیا به روایت چنین کسانی میتوان اعتماد کرد؟
نویسنده و مجریان اصلی پشت پرده، دچار چنان افلاسی شده اند که هنگام جعلیات حساب بدیهیات را هم نمیکنند. وقتی بجای پاسخگویی فحش و تهمت و دروغ جایگزین می شود باید نتبجه گرفت که دروغ هم تاکتیک است و هم استراتژی.
این نویسنده و دیگر امضا کنندگان بیانیه علیه ایرج مصداقی، آیا در امور مالی و اقتصادی نیز حاضر به چنین از خودگذشتگیهایی هستند که هرچه را جلویشان گذاشتند چشمبسته امضا کنند.
کاش میشد، کاش میشد و باز می گویم کاش میشد زندگینامهها، خاطرات و وصیتنامههای باقیمانده از اعدام شدگان، آنهایی که در درگیریها رفتند و یا حتی آنهایی که لقب شهید مقدس گرفتند(عملیات انتحاری) تا قبل از انقلاب ایدئولوژیک سال ۱۳۶۴ را که بعضاً در نشریه مجاهد و نشریه انجمن دانشجویان مسلمان خارج از کشور درج گردیده به صورت کتابی انتشار داد، تا مشخص شود در آن سالها عبارات و کلماتی همچون (میلیشیای مسعود و سرباز مسعود و سلام به مسعود و عشق به مسعود و...) محلی از اعراب نداشت و جزو فرهنگ مجاهدین نبود؛ تا امروز کسی به خود اجازه ندهد به جعل وصیت نامه و خاطرات و زندگینامه شهیدان بپردازد و آنها را وسیلهای برای تقدیس و مقدس نمودن رهبری نماید.
حمید اشتری
شهریور 1392
۱- شور، اصطلاحی بود که در گذشته به مسئولین تشکیلات مجاهدین می گفتند.