|
||
|
||
تقي قيصري : | ||
پسين
روز ٢١ امرداد، در تبریز و در حالی که پشت رايانه در جستجوی اطلاعاتی در
اینترنت بودم، زلزله خانه را تکان داد. در فاصلهی چند دقیقه، زلزلهی
دیگری بار دیگر زمین را زیر پایم لرزاند. بلافاصله سروصدایی مبهم در کوچه
پیچید که از لابهلای آن میشد فریاد انسانهای وحشتزدهای را شنید که از
ترس فروریختن آوار بر سرشان،به سوي خيابان مي دويدند.درحالي كه خانواده
دلنگران بودند، آنها را به آرامش فراخواندم و به آنها اطمینان دادم که با
شناختی که از سازهی خانه دارم، امکان فروریختن آن بسیار کم است و پیشنهاد
کردم ترس را از خود دور کنند و در خانه بمانند.
تلاش کردیم با وابستگان و آشنایان در جاهای دیگر شهر تماس بگیریم و از تندرستیشان دلگرم شویم اما چه بسا به دلیل وضعیت ناگزيروافزایش ترافیک تماس ها، امکان تماس تلفنی از راه خط ثابت و تلفن همراه ممکن نبود. قطع نشدن برق، گاز، آب، و ارتباط اینترنتی نشان میداد که در شهر، آسيبي به زیرساخت های اساسی وارد نشده و از این رو امید آن پدید آمد که خانههای مسکونی و شهروندان نیز نباید دچار آسيب جدی شده باشند. اخبار وابسته به زلزله به تندی در سایتها نمايان شد. بر اساس این اخبار، مرکز زلزله، نقطهای در نزدیکی شهر اهر در 80 کیلومتری تبریز قرار داشت و شهرهای (هریس،اهر، و ورزقان )و روستاهای پیرامون آنها در حد گسترده ویران شده بودند. در پی تماس دوست معمار و عکاسم (طاهر ساداتی) برآن شديم به سمت ورزقان حرکت کنیم. اززمانی که داشتم استفاده کردم و پیامی را در صفحهی گروه دوستان فیسبوک که هموندان آن از دانشجویان و همکاران سابق ام بودند با این درونمايه گذاشتم: «به قرار اطلاع، زمینلرزهی شدیدی در شهرهای هریس،اهر،ورزقان، و روستاهای پيرامون روی داده است. من هم اكنون در حال حرکت به سوي ورزقان هستم. دوستانی که قصد کمک به مردم زلزلهزده را دارند آمادگی خود را بيان کنند تا پس از کسب آگاهي بيشتر به مناطق زلزلهزده راهي شوند». پیش از حرکت، چند نفر ازهموندان گروه آمادگی خود را بيان کردند. پس از قرارگذاشتن با طاهر، و برداشتن دست كمی از اسباب، شامل کولهپشتی، کفش، لباس گرم، چراغقوه، چند قرص نان، دو بطری آب داغ و یک قمقمه آب به طرف ورزقان حرکت کردیم. رفتوآمد در خیابانهای تبریز متراکم بود و مردم در پیادهروها، پارکها، فضاهای باز و حاشیهی سبز خیابانها جمع شده بودند. با توجه به این که بنزین کافی برای رفت و برگشت داشتیم، تلاشی برای ايستادن و بنزینگیری نکردیم. جادهی اهر در مسیر رفت تا اندازه اي آزاد بود و ترافیک سنگینی در آن ديده نمیشد. پس از گذراندن نزديك به ١٥ کیلومتر به شهر خوجا (خواجه) رسیدیم و از آنجا مسیرمان را به سمت (سرند) و (ورزقان) ادامه دادیم. جادهی ورزقان خلوت تر از جادهی اهر بود. پس از گذراندن نزديك به ٢٠ کیلومتر ديگر در مسیر برگشت، آمبولانسهای اورژانس را که در حال انتقال آسيب ديده گان به تبریز بودند مشاهده کردیم. در بخشهایی از جاده، کوه ریزش کرده و تا نيمي از پهناي جاده را بسته بود که حضور نیروهای پلیس راه سبب شده بود با وجود تاریکی نسبی هوا رخدادي برای خودروهای در حال گذر پیش نیاید. چند کیلومتر جلوتر، به راهبندان کوتاهی رسیدیم که در آنجا نیز نیروهای پلیس راه حاضر بودند. یکی از پلهای کوچک دچار شکستگی، جابهجایی، و ترک عریضی در اسفالت شده و تنها یک باند آن قابل گذر بود. نیروهای پلیس راه با دعوت به دور انديشي، خودروها را برای گذر ایمن از پل راهبري میکردند. سرانجام نزديك به ساعت ٢٠:٣٠به ورزقان رسیدیم. در این فاصله، بیش از ٤٠ آمبولانس اورژانس را دیدیم که در حال تخلیهی آسيب ديده گان و انتقال ايشان به تبریز بودند. مشاهدهی این آمبولانسها از سویی نگرانی مان را در مورد گسترده گي آسیبهای جانی اهالی منطقهی زلزلهزده بیشتر میکرد و از سوی دیگر شگفتی و تحسینمان را برای حضور سریع نیروهای امداد رسمی در مناطق زلزلهزده برمیانگیخت. همچنین خودروهای امداد در مسیر رفت نیز ديده میشد که گمان مي رفت از شهرهای دورتر مانند اورمیه، مرند، و مراغه در حال حرکت به سمت ورزقان بودند. هنگام ورود به شهر، چادرهای امداد را دیدیم که در محوطهی باز مجاور فرمانداری ورزقان برپا شدهاند و بیش از 10 آمبولانس به صورت آمادهباش در آنجا حضور دارند. ازدحامی از اهالی شهر و آسیب دیده گانی که به وسيله ي آمبولانسها به محوطهی جلوی فرمانداری جابه جا شدهبودند توجه ما را جلب کرد.خبرها حاکی از آن بود که علاوه بر مناطقی از شهر ورزقان، بیش از ٤٠٠ روستای منطقه دچار آسيب هاي جدی شدهاند و بسیاری از خانههای روستایی كم و بيش فروریختهاند. خوشبختانه زلزله در زماني از روز رخ داده بود که بیشتر اهالی در مزارع و بیرون از خانهها بودهاند و درنتیجه، آمار مرگومیر و آسيب ديده کمتر از آنی بود که انتظار مي رفت. از امدادگران هلال احمر سراغ یاشار شادپور را گرفتم که میدانستم تنها مربی سگ زندهیاب منطقه به نام «دومان» است. پیش از حرکت، در پی تماس با دوستان دانستیم که یاشار و دومان با هلیکوپتر هلال احمر به منطقه فرستاده شدهاند و با پرسوجو از امدادگر هلال احمر متوجه شدیم که ساعتهاست که به طرف روستاهای پيرامون حرکت کردهاند. سراغ فرماندار و مدیر مجتمع مس سونگون را گرفتم. هر دو در جلسهی ستاد بحران بودند. برق شهر قطع بود و محوطهی ستاد بحران و مرکز امداد صحرایی با ژنراتورهای کوچک روشن شده بود. پس از درنگي گفتوگو با اهالی و گردشی كوتاه درپيرامون، دوباره به محوطهی چادرهای امداد برگشتیم. فرماندار و آقای مهندس شریفی در حال خارج شدن از جلسهی ستاد بحران بودند. با شناخت قبلی از آقای مهندس شریفی، به سویش رفتم و در مورد نیازهای كه با شتاب میتوانست از سوي اعضای انجمن ما تأمین گردد از ایشان درخواست راهنمایی کردم. گوياً به لودر و بیل مکانیکی برای آواربرداری و بازگشایی مسیر نیاز فوری داشتند. با وجود سختی تماس تلفنی، پیام کوتاهی برای آقای مهندس نجاری، رئیس هیأت مدیرهی انجمن گذاشتم و از ایشان درخواست کردم همآهنگی لازم را با شرکتهای پیمانکاری برای فرستادن سريع ماشینآلات به منطقه را انجام دهند. در این درنگ، یک اتوبوس-بیمارستان مجهز با ٨ تخت از اورژانس ارومیه به ورزقان رسیده و در کنار چادرهای امداد پارک کرده بود.آسيب ديده گان به وسيله ي آمبولانسها به چادرها انتقال و پس از رسیدگیهای ابتدايي مرخص و یا به بیمارستانهای شهرهای پيرامون فرستاده میشدند. برخي از آمبولانسها بنزینشان تمام شده بود و به دلیل قطعی برق و فقدان ژنراتور اضطراری، پمپبنزین نیز امکان رساندن سوخت به خودروهای امداد را نداشت. حدود ساعت ٢با توجه به این که شناخت كافي از موقعیت روستاهای پيرامون نداشتیم تصمیم گرفتیم تا روشن شدن هوا کمی استراحت کنیم و پس از روشن شدن هوا در صورت سازماندهی نیروهای امداد آزاد به یکی از اکیپهای بپيونديم.
ساعت نزدیک ٤ صبح با
روشن شدن چراغهای معابر مشخص شد که عملیات تعمیر خطوط برقرسانی ورزقان
تکمیل شده است. با روشن شدن هوا گشتی در شهر زدیم و خرابیها را از نزدیک
دیدیم. نزدیک به ٦٠ درصد سازه ها دارای آسیبهای اندك تا کامل بودند.
خانههای گلی قدیمی همه فروریخته و خانههای جدید بسته به اصولی بودن یا
نبودنِ طراحی و اجرا از صفردرصد تا ٩٠ درصد فروریخته و بر زمین آوار شده
بودند. شیشهی بيشتر خانهها و مغازهها شکسته و در هوای بادخیز منطقه، در
طول شب گردخاکِ نازکی بر روی اسباب داخل مغازههای بدون پوشش نشسته بود.
از مغازههایی که پس شکستنِ شیشه رها شده بودند عکس گرفتیم. از اهالی
پرسیدم چرا جلوی این مغازهها نایلون یا پوششي نکشیدهاند، چند نفر با
شگفتی پرسیدند: برای چه بکشند؟ گفتم خوب ممکن است کسی چیزی بردارد. فکر
کردم متوجه پرسشم نشدهاند بعد متوجه شدم من متوجه شگفتی آنها نشدهام.
انگار که چنین چیزی حتی به ذهنشان هم نرسیده بود که در کشاکش چنین بحرانی
که همه به گونه ای دچار خسارت جانی و مالی شدهاند کسی به فکر دزدی بیفتد.
گویی آنها با مفهوم «غارت» بیگانه بودند.
همراهی با مهندس ساداتی که فرصتی بود تا گزارش تصویری گویایی از سیمای مناطق زلزلهزده تهیه کنیم. عکس یکی از مغازههای بزرگِ دونبش لوازم خانگی را گرفتیم که از سه دهنه پنجرهی بزرگ، دو دهنه فروریخته بود و صاحب مغازه یا فرصت نکرده بود پوششی موقتی بر آن بکشد یا لزومی ندیده بود. 12 روز بعد که بار دیگر از این مغازه عکس گرفتم متوجه شدم که لزومی به این کار نبوده است. حتی کپهای پول نقد که روی میز کنار پنجره قرار داشت دستنخورده برجاي مانده بود.
خود را به نخستین روستایی که ویرانی و کشته زیاد داده بود رساندیم. ساعت حدود 10 صبح در(شیخملو) مردم
در حال شستوشو و دفن اجساد بودند. پیرامون چادر خانوادههای سوگوار غوغایی برپا بود. واکنش سوگواران بسیار دلخراش و جانسوز بود. در دیدگان هر شاهدی اشکهای بیشیون مردان دشت و کشتزارها، اشک و بهتِ زنان قالیباف، و شانههایی بود که مدام میلرزید. در کنار گورستان روستا، پیرمردی را دیدیم که خانهی خود را از دست داده و نشانه های زخم بر سر و پیشانیاش مانده بود. چند قوطی کنسرو و یک بسته چایی در دست داشت. با او سلام و احوالپرسی کردیم.
تمنا داشت آتشی برپا
و ما را به چایی مهمان کند. میگفت خانهام خراب شده است اما ما
مهمانهایمان را بدون پذیرایی راه نمیاندازیم. از کنار شانههای لرزان
گذشتیم، و به روستایی دیگر در میان ورزقان و اهر رفتیم. در( برمیس)، تنها
جزمسجد که ترکهای بزرگی بر دیوار آن بود، خانهی دیگری سالم به جا نمانده
بود.
در سر راهمان به انتهای روستا، چند کتاب بر خرابههای خانهای نظرمان را به خود کشید: «مختارنامهی ترکی» ... پسر جوانی میگفت این مال «کتابخانه»ی پدرم است، و کتاب را برداشت تا به «کتابخانه»ای که قرار بود بار این در مکان امن تری ساخته شود بسپارد.
هیچ نشانهای از
دزدی به چشم نمیخورد. پسلرزههای شدید مردم را از ورود به خانههای
نیمهمخروبه و خارج کردنِ لوازمشان بازمیداشت. اتاق تازهعروسی را دیدیم
که بر اثر ریختن آوار چیز سالمی از جهیزیهاش نمانده بود.
گاه صدای گاوهایی که در زیر آوار به دام
افتاده بودند به گوش میرسید اما امکان برداشتن آوار سنگین با بیل و کلنگ
وجود نداشت. تا آنجا که توانسته بودند حیوانات زخمی را از زیر آوار بیرون
کشیده و لاشههای حیوانات مرده را جلوی سگها انداخته بودند. گوسالهای با
پای شکسته دائم ماغ میکشید و با چشماناش رهگذران را دنبال میکرد.
روزهای پسین با
خوراک و پوشاک و چادر و پتو و دارو به روستاها رفتیم. هجوم مردمی که از
تبریز و شهرهای دور و نزدیک برای یاریرسانی به منطقه آمده بودند
شگفتانگیز بود. در جادهها افزون بر خودروهای نهادهای امدادرسانی رسمی
مانند هلال احمر، جابهجا وانتها و کامیونهایی به چشم میخوردند که نشان
می داد که از سوی مردم و شرکتهای خصوصی به منطقه آمدهاند.
درنیمروز سوم کمابیش روستایی نبود که چندین اکیپ به آنها سر نزده باشند. گرچه گمان این وجود داشت که امدادرسانی به روستاهای دوردستتر که راه دسترسیشان برای خودروهای سواری دشوار بود، کندتر صورت گرفته باشد.
در پهنهی این جغرافیای گسترده آسیب دیده چند صحنهی بهیادماندنی بیش از همه به چشممیخورد:
هیچ چیز در خانه یا
مغازهی تخریب شده غارت نشده بود. تا این تاریخ، سهشنبه 14 شهریور 91 حتی
یک مورد دزدی از مغازههای بدون پوشش در شهرهای اهر،هریس،ورزقان و
روستاهای زلزلهزده گزارش نشده است. برای نمونه، تصاویر یک فروشگاه لوازم
خانگی بدون حفاظ را در زمان های گوناگون در ورزقان میبینید که با وجود
دسترسی به همهی لوازم، حتی اشیای کوچک هم همچنان دستنخورده باقی مانده
است. در یکی از گزارشهای اینترنتی، نوشتم: اینجا ژاپن نیست، ورزقان است!
ـ نیمرخ رفتار
بیشترروستاییان به گمان زیاد در نزدیک به جادههای اصلی این گونه بود:
ریشسفیدی جلو میآمد، خوشآمدی میگفت و دعا و ستایش میکرد و بعد دستش را
به سویی دراز میکرد و میگفت: نه ما هم اکنون همهچیزمان خوب است. خودتان
را به این چند ده (با گفتن نام آنها) برسانید که ماشینهای سواری
نتوانستهاند بروند. و گاه آشنا به راهی را همراه میکردند تا مبادا
امدادرسانان ناآشنا در پیچاپیچ راههای کوهستانی راه گم کنند. این گزارشِ
مکررِ بیشتر همراهان اکیپ ما و سایر دوستانی بود که در صفحهی Azerbaijan
(Iran) Earthquake SOS خبررسانی میکردند.
ـبرای نمونه در روز پنجم یا ششم، اکیپی از دوستان در حدود 100 پرس خوراک گرم را به مکان های زلزله زده میبرند تا بین آوارههای زلزله پخش کنند. پس از این که اهالی روستاهای نزدیک از دریافت غذا خودداری و آنها را به روستاهای دوردستتر راهنمایی میکنند در آخر نمیتوانند بیش از 20 پرس غذا پخش کنند چون روستاییان میگویند ما خوراک خوردهایم و امکان نگهداری خوراک های غیرکنسرو را برای روزهای دیگرنداریم. این داستان همچنان در روزهای دیگرهم تکرار شد. ـگردهمایی پیوسته و گستردهی مردم شهرهای دور و نزدیک برای امدادرسانی شگفتانگیز است. گرچه شاید بیش از 80 درصد این افراد را به دلیل نزدیکی به منطقه، تبریزیها تشکیل میدهند اما گروه ما میزبان انسانهایی مهربان و مسؤول از مشهد، تهران، زنجان، اورمیه، نقده، مهاباد، کرمانشاه و ... بوده است که برای پرسش به ما محلی ها مراجعه کردهاند. در روز چهارم زلزله که راهی سرند و ورزقان بودیم، با راهبندانی طولانی روبرو شدیم که سرنشینان خودروهای جهت روبرومیگفتند تا ورزقان ادامه دارد. بیش از 30 کیلومتر راهبندان! سرانجام پس از 4 ساعت ماندن در راهبندان ترجیح دادیم به تبریز برگردیم چون امکان رسیدن به مسیرهای تعیین شده در آن روز وجود نداشت. در میان خودروها، در کنار تریلرهای امداد هلال احمر، میتوانستید مادری را ببینید که با پسر جوان خود سوار بر یک خودرو پیکان، با بستههایی از کنسرو، بطری آب، بیسکویت، نان، و ... به سمت اهر، هریس، یا ورزقان در حال حرکتاند. در این مدت یک خودرو لندرور با یک دنبالهی تریلر کوچک بارها دیدهگانم را در مسیر به خود جلب کرده بود. سرانجام دیروز هنگام بازگشت از روستاهای مشکعنبر و قرهقیه این خودور را در پارکینگ کنار جاده در خروجی ورزقان دیدم. وقتی به خودرو نزدیک شدم، مرد و زن میانسالی را دیدم که در داخل خودرو در حال خوردن نان و پنیر بودند. سلام کردم و در بین گفته هایمان فهمیدم که این زوج مراغهای همواره کمکهای مردمی دوستان و آشنایانشان را جمع میکنند و با این یدککش کوچک به به روستاهای دوردست میرسانند.
سرعت امدادرسانی نخستین چشمگیر بود. در دیدارهایی که با نمایندگان سازمان بهداشت جهانی و
(انجیاو)های خارجی که تجارب زیادی در امدادرسانی برای حوادث غیرمترقبه و ازجمله در زلزلهی بم نیز حضور چشمگیر داشتند دیدگاه ایشان را در مورد امدادرسانی نخستین جویا شدم. حضور سریع خودروهای اورژانس تبریز و اورمیه، وابسته به دانشگاه علوم پزشکی و پس از آن نیروهای امداد هلال احمر و تشکیل کمیتههای بحران برای بسیاری از آنها شگفتآور و تحسینبرانگیز بود. بهویژه نمایندهی یک مؤسسهی خیریه، این اقدامات را با امدادرسانی زلزلهی ترکیه در سال 1999 مقایسه میکرد به یاد میآورد که در ساعات و روزهای اولیهی این زلزله مدیریت مطلوبی اعمال نشده است.
در آستانهی این فصل سرد، در
ابتدای درک هستی آلودهی زمین، و اندوه ساده و غمناک آسمان، و ناتوانی این
دستهای سیمانی، در محفل سوگواری آینهها، و اجتماع سوگوار تجربههای
پریدهرنگ و این غروب بارور شده از دانش سکوت، چگونه میشود به آن کسی که
میرود اینسان، صبور،سنگین،سرگردان، فرمان ایست داد، چگونه می شود به مرد
گفت که او زنده نیست، او هیچوقت زنده نبوده است.
فرتورها از طاهر ساداتي است. |
۱۳۹۱ شهریور ۲۳, پنجشنبه
ينجا ژاپن نيست آذربايجان است
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر