نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۷ خرداد ۱۱, شنبه

بمناسبت شصت سالگی دولت اشغالگر اسراییل! بهرام رحمانی


روز یک شنبه 12 مه 2008، کنسولگری اسراییل در سوئد، به مناسبت شصت سالگی دولت اسراییل جشنی را در سالن «برنس» واقع در مرکز استکهلم برگزار کرده بود. پارک مقابل این سالن با کشیدن نواری با نام پلیس به اطراف این پارک، منطقه ممنوعه شده بود. زیرا قرار بود در این پارک، در همبستگی با مردم تحت ستم فلسطین تجمع اعتراضی علیه دولت اسراییل برگزار شود. من به اتفاق یکی از نزدیکانم هنگامی به تجمع اعتراض کنندگان پیوستیم عمدتا جوانان بودند که پلیس ضدشورش، پلیس سوار بر اسب و پلیس شخصی (سپو) که در مینی بوس سیاه رنگی که روی آن با رنگ سفید پلیس نوشته شده بود آن ها را در محاصره خود گرفته بودند. در حالی که خانم ها و آقایان شیک پوش، با حمایت پلیس به محل جشن کنسولگری اسراییل راهنمایی می شدند. تحمع کنندگان با سر دادن شعارهایی هم چون «اسراییل را بایکوت کنید»، «با فلسطین همبستگی کنید»، «همبستگی با مردم فلسطین ادامه دارد» و... به دفاع از خقوق مردم فلسطین برخاستند.منظره ای که پلیس به وجود آورده بود شبیه به حکومت نظامی بود. تمام آن منطقه پر از پلیس و ماشین های پلیس و پلیس های اسب سوار بود. کوچه های منتهی به سالن جشن اسراییلی ها، با میله های آهنی بسته شده بود و در پشت آن پلیس ها کشیک می دادند. و در مقابل هر کدام از ورودی ها شخصی با لباس شخصی ایستاده بود که مهمانان را از کنترل پلیس رد می کرد. در حالی که فردی با لباس شخصی که اسراییلی بود تلاش می کرد مانع عکس گرفتن بشود اما پلیس ها توجهی به این حرکت وی نمی کردند. با دین این صحنه آنچه که در ذهن بیننده تداعی می شد برخورد خصمانه نیروهای نظامی اسراییل به خبرنگارانی که قصد گرفتن عکس و یا فیلم از هجوم نظامیان اسراییلی به کودکان، زنان و مردم عادی و بی دفاع فلسطین دارند؛ چگونه خبرنگاران را زیر مشت و لگد و قنداق تفنگ می گیرند و دوربین هایشان را هم زیر پای خود تکه تکه می کنند. در هر صورت ما به دلیل کاری که داشتیم ساعاتی بعد محل تظاهرات را ترک کردیم.روز دوشنبه از طریق رسانه ها مطلع شدیم که سرانجام پلیس با هجوم وحشیانه به تظاهرکنندگان، 45 نفر را از آن ها را دستگیر کرده است. همه دستگیرشدگان در ساعات مختلفی از شب آزاد شده بودند. در این میان، دو جوان دانشجوی ایرانی الاصل نیز دستگیر شده بودند که ما با یکی از آن ها در تظاهرات گفتگوی کوتاهی داشتیم. جوان پرشور کمونیستی که برای پلیس سوئد چهره آشنایی است.واقعا پلیس همه جا پلیس است و آموزش آن ها تقریبا در همه جای دنیا شبیه هم است مگر این که قوانین کشوری مانع زیاده روی آن ها می شود. ما در این تظاهرات و یا بسیاری از تظاهرات های قبلی، شاهد حمله پلیس های شخصی بوده ایم که چگونه با قیافه های خشن برای دستگیری و ضرب و شتم جوانان و تظاهرکنندگان به آن ها هجوم می بردند. ***تئودور هرتصل بعد از پایان اولین «کنگره جهانی صهیونیسم» در سال 1889 در شهر بال سوئیس، چنین اظهار نظر کرد: «من حکومت یهود را پی ریزی کردم.»


۱۳۸۷ خرداد ۹, پنجشنبه

" احمد شاملو"از نگاه محمد قاعد




زمانه‏اى انگار محترم‏تر









ليلى گلستان





"بهترين دوران زندگى‏ام سالهاى مدرسه بود... واى! در راه مدرسه چه‏ها كه نمى‏كرديم، چقدر خوش مى‏گذشت، در كلاس چقدر شيطنت مى‏كرديم. تخته سياه و دستهاى گچى؛ زنگهاى تفريح چه آتشى مى‏سوزانديم."
نه! من از آن دسته آدمهايى كه از اين حرفها مى‏زنند نيستم. اصلاً و ابداً.



از مدرسه و درس متنفر بودم. از معلم، از كلاس درس، از زنگهاى تفريح و حتى از راه مدرسه به خانه و خانه به مدرسه. اصلاً از اين طرز يادگيرى بدم مى‏آمد ــــ و مى‏آيد. ترجيح مى‏دهم به روش خودم، آرام از زندگى ياد بگيرم. از اينكه مرا بنشانند و وادارم كنند سراپا گوش شوم، جُم نخورم، وول نزنم، ساكت بمانم و ياد بگيرم بدم مى‏آيد. شايد تأثير روش پدرم بود كه از صبح تا غروب دايم در حال ياددادن بود، آن هم با استبدادى زايدالوصف.هنوز هم هروقت به سفر مى‏روم و راهنما مى‏خواهد آثار باستانى را به جماعت توريست معرفى كند فوراً جيم مى‏شوم ومى روم در خرابه‏هاى باستانى مى‏چرخم و تماشا مى‏كنم. و وقتى بعداً براى همسفرانم مى‏گويم چه‏ها ديده‏ام و جزئيات ديده هايم را تعريف مى‏كنم، متوجه مى‏شوم كه آنها آثار باستانى را فقط شنيده‏اند و ياد گرفته‏اند، اما نديده‏اند. من ديده بوده‏ام ــــ‌ ‏و با جان و دل.
يا هستند كسانى كه ساختار يك رمان را خوب مى‏دانند، و همين‏طور، كه چه نقدهايى درباره آن در كجا و كدام شماره مجلّه چاپ شده. اما تنشها و التهابهاى شخصيتهاى قصه را حس نكرده‏اند. اما اين همه از نوع و طرز يادگيرىِ آكادميك است‏ ـــ شايد. به‏هرحال، يادگيرىِ من از نوع ديگرى است.در مورد تأثير مدرسه بر خودم، بايد بگويم تنها تأثير مهمى كه مدرسه بر من گذاشت يادگرفتنِ كارِ گروهى بود. من آدم تك‏رويى بودم‏و تا حدى نجوش‏ ــــ اما چاره‏ياب و كارچاق‏كن. پس در كلاس در هر كار جنبى‏اى، جز درس، پيشقدم بودم، در هر كارى كه به مديريت و تدبير نياز داشت، مثل اعتصاب‏كردن، امتحان‏ندادن، طومار نوشتن براى شكايت‏كردن از معلمى، راه‏انداختن گردشِ علمى، يا اجراى نمايشى در مدرسه. اگر از معلمى خوشم مى‏آمد، آن معلم حتماً اهل كتاب يا موسيقى كلاسيك بود. درباره خوانده‏ها و شنيده هايمان حرف مى‏زديم، و چنين بود كه دوستش مى‏داشتم.بچه‏هايم كه مدرسه‏رو شدند، از يك كار به‏شدت پرهيز كردم: از اينكه مدام به درس و مشقشان برسم. از بس مادرم به مدرسه مى‏آمد و خلقيات و تمام رفتارم در خانه را براى معملها تعريف مى‏كرد (به روانشناسىِ كودك معتقد بود و هست)، معلمهايى هم كه خيلى در بند اين حرفها نبودند عادت كرده بودند در هر فرصتى عادات خانگى مرا با تمسخر به رُخم بكشند و كار را بر منِ احساساتى سخت كنند. بعدها سعى كردم در مدرسه آفتابى نشوم. اصلاً مثل مادرم فكر نمى‏كردم كه بچه را مادر و معلم بايد با هم بزرگ كنند. نه. من مادر بودم در خانه، و او معلم بود در مدرسه. همين. و اين در زمانى بود كه رسم شده بود مادرها دائماً خودى نشان بدهند، در انجمنها شركت كنند و غيره.در مدرسه با تبعيض، بى‏عدالتى، باباى پولدار، باباى فقير، باباى سرهنگ و باباى رفتگر هم آشنا شدم و هميشه از اين موضوع رنج مى‏بردم. در آن زمان تفاوت طبقاتى به‏اندازه حالا حس نمى‏شد، اما به‏هر حال، معلمها خيلى اهل تبعيض بودند.معلمى داشتيم كه دائماً مى‏گفت ''همان‏طور كه مملكت سرهنگ مى‏خواهد، به رفتگر هم نياز دارد. مثلاً، بچه‏ها، پدر رقيه رفتگر است. عيبى هم ندارد." چهرة گرفتة رقيه را بايد مى‏ديديد.زمان مدرسه‏رفتنِ بچه‏هايم مصادف شد با انقلاب: پولداربودن بد شد و نداربودن حُسن. به اين ترتيب، پولدارها در ظاهرشان تبديل شدند به ندار؛ بعد ندارها شدند پولدار؛ و بعد پولدارهايى واقعاً ندار شدند و ندارهايى خيلى پولدار شدند.بچه‏پولدارها را از روى كفشهايشان مى‏شناختيم وگرنه، برخلاف حالا، دسته پول و اسكناسهاى درشت توى دست بزرگترها هم نبود، تا چه رسد به بچه‏ها كه پنج قران يا حداكثر يك تومان داشتند كه آلبالو خشكه و لواشك بخرند. طلا و زينت‏آلات هم به دست و گردنشان نبود. ظاهرشان، با روپوشى از پارچه اُرْمَك خاكسترى (چه نوستالژيك است اين ارمك‏پوشى) و يقه سفيد، تقريباً همسان بود. حالا در وقت زنگ تعطيل مدرسه‏ها، خيابان پر مى‏شود از دخترهايى با كُتهاى رنگارنگ و كفشهاى عجيب و غريب ورزشى‏ ــــ و تفاوت طبقاتى بسيار بارزتر است.يادم مى‏آيد كفشهاى اغلب ما سوراخ بود، يا درزش پاره شده بود. زمستان آب مى‏رفت توى كفشهايمان، و جورابهايمان خيس مى‏شد. به مدرسه كه مى‏رسيديم، پاها را به بخارىِ خاك ارّه‏اىِ كلاس مى‏چسبانيديم. بوى نم جورابها و بعد بوى سوختگىِ پشم آنها اطاق را پر مى‏كرد.اما اين عيبى نداشت، چون تقريباً همگانى بود. دوسه‏نفر از بچه‏ها چكمه‏هايى كه در مغازه‏هاى خيابان نادرى مى‏فروختند به پا داشتند. بقيه مثل هم بوديم. اين كفش و جوراب خشك‏كردن به شوخى و خنده مى‏گذشت و، به قول معروف، ''افت‏" نداشت‏ ــــ امروز دارد. حالا فقير و غنى‏بودن مطرح است و به حساب مى‏آيد. پروژة ''جامعه بى‏طبقه" فقط يك آرزو بود و بس، و پرونده‏اش مختومه اعلام شد.


معاشرت آزاد دخترها و پسرها بستگى به فرهنگ خانواده داشت كه يا اين كار را منع مى‏كرد يا خط درستى به اين معاشرتها مى‏داد. در خانه ما هميشه دوستانم جمع بودند. جنسيت برايمان مطرح نبود. پسر و دختر با هم بازى مى‏كرديم ــــ واليبال، داجبال، و قايم‏باشك. و چون پدر و مادر جوانى داشتم، آنها هم وارد بازى مى‏شدند. قايم باشك با پدرم را خوب به ياد دارم. خوب مى‏دويد و زودتر از همه سُك‏سُك مى‏كرد. اينها براى بقيه بچه‏ها جالب بود.فضاى مدرسه‏مان هم فضايى باز بود. بعضى بچه‏ها از دم در مدرسه تا خانه با دوست پسرشان مى‏رفتند و ''بد" نبود. يادم مى‏آيد اوايل دهه چهل، پدرم (مرد جوان و زيبايى كه حدود چهل سال داشت) از سفر آمده بود و يك راست آمده بود مدرسه دنبال من. دم در مدرسه او را ديدم و از خوشحالى پريدم در آغوشش و او را بوسيدم. بعد سوار ماشين شديم و رفتيم خانه. فردا مدير مدرسه مرا خواست و با عتاب گفت: ''دوست پسر داشتن عيبى ندارد، اما چرا دم در مدرسه ماچش كردى؟" هرچه گفتم پدرم بود باور نكرد. روز بعد مجبور شدم خودِ ''جنس‏" را به مدرسه ببرم تا باور كند. منظورم اين است كه معاشرت با جنس مخالف پذيرفته‏شده بود اما همه‏گير نبود. از يك كلاس چهل‏نفره شايد دو نفر دوست پسر داشتند، و دوسه نفرى هم به پارتى مى‏رفتند.


رفاه خانواده يا زندگى مدرن اسباب حسرت و حسدِ چندانى نمى‏شد و با وضع فعلى قابل قياس نبود. يادم مى‏آيد اواخر دهه 1330 بود و در قلهك مدرسه مى‏رفتم. پدرم يك يخچالِ نفتى خريد و آن را جانشين يخدان چوبىِ زردرنگ‏مان كرد. اين يك اتفاق مهم در خانه ما بود. دائماً مى‏رفتم در يخچال را باز مى‏كردم، به درون سفيد و خُنكش نگاه مى‏كردم و لبخند مى‏زدم. ما يخچال‏دار شده بوديم، و اين مهم بود.بعد از چند سال تلويزيون به بازار آمد. خانواده دوستانم تك‏وتوك تلويزيون خريده بودند و آنها برايمان تعريف مى‏كردند (اما پُز نمى‏دادند). بعد از مدتهاى مديد بالاخره تلويزيون به خانه ما هم آمد. از كنار آن تكان نمى‏خوردم. كانال آمريكايى‏ها هم راه افتاده بود وپدرم بيشتر آن كانال را مى‏گرفت تا ما زبان انگليسى ياد بگيريم (طفلك چقدر زحمت مى‏كشيد كه بلكه ما چيز ياد بگيريم). دوستانى كه تلويزيون نداشتند دسته‏جمعى مى‏آمدند خانه ما تا با اين پديده جديد آشنا شوند. دور تا دورِ اتاق مى‏نشستيم و با دهنهاى باز و نگاههاى متعجب به صفحه آن چشم مى‏دوختيم. اينها هيجانهاى زندگى ما بود، اما افتخار ما نبود. ماية‌ پزدادن و فخرفروشى هم نبود.جايى كه تأثير پولداربودن يا نبودن بچه‏ها كاملاً نمود داشت در رفتار مدير و معلمهاى مدرسه بود: مجيز باباهاى پولدار را مى‏گفتند و به نفع بچه‏هايشان تبعيض قائل مى‏شدند، به اين اميد كه چيزى بماسّد. بچه‏ها به‏خودى خود خراب نبودند؛ خرابشان مى‏كردند. بچه‏هايى كه پدر ادارىِ بلندمرتبه يا بازارى داشتند بيشتر مورد علاقه مديرها بودند. روشنفكر يا هنرمندبودنِ پدر و مادر بچه‏ها نزد معلم امتيازى نداشت. بچه‏تاجرها عيد به عيد به معلم در پاكت دربسته پولْ عيدى مى‏دادند ــــ آن هم جلو همه. و اين حركت هميشه براى من ناخوشايند بود. من از آن دسته بچه‏ها بودم كه زندگى متوسطِ بى‏ريخت‏وپاشى داشتند و فقط به باباى مدرسه عيدى مى‏دادند.تمايز بچه‏پولدارها شايد در نوع خوراكىِ زنگ تفريح هم بود. كمترداراها لقمه پنير مى‏آورند و داراها لقمه كتلت با سبزى‏خوردن. همه با هم شريك مى‏شديم و دل ساده و پاك‏مان را با قصه پنير و كتلت مكدّر نمى‏كرديم.بعدها، زمان مدرسه‏رفتن بچه‏ام، يعنى اوايل دهه پنجاه، اين تفاوت جور ديگرى حس مى‏شد. يادم مى‏آيد يك روز سر راهِ مهمانىِ ناهار مجبور بودم به مدرسه پسرم سر بزنم (درس نمى‏خواند و قرار بود بروم دعوايم كنند). اما وقتى معلمها مرا با لباس شيك مهمانى ديدند، شروع به خوشامد گويى كردند و قضيه درس‏نخواندن بچه اصلاً مطرح نشد. ديگر ظاهر داشت اهميت پيدا مى‏كرد. لباس و ماشين خوب، به اصطلاح امروزى‏ها، كارايى و كاربرد پيدا كرده بود.


آرايش دخترهاى زمان ما در برداشتن زير ابرو خلاصه مى‏شد ــــ كه جرم بزرگى بود، چون در سنّت ما برداشتن زير ابرو يعنى شوهر داشتن. يكى از بچه‏هاى شيطان كلاس مى‏گفت روزى يك دانه مو برمى‏دارد تا كسى متوجه نشود چيزى سر جايش نيست.من خيلى ديرتر از بقيه به اين حرفها رسيدم. يادم هست به مهمانىِ دخترانه‏اى رفتم كه همه جوراب نايلون و كفش پاشنه سه‏سانتى پوشيده بودند، و من دامن پليسه سرمه‏اى، جوراب سفيد كوتاه و كفش ورنى. آخر شب، پيش از برگشتن به خانه، كفش و جورابم را با مال دوستم عوض كردم تا مادرم بفهمد كه دلم مى‏خواهد. آنها را ديد و توضيح داد كه هنوز زود است. و تا يك سال بعد به آرزويم نرسيدم. حدود شانزده سال داشتم و اگر با حالا مقايسه كنيم، خنده‏دار است: شانزده‏ساله‏هاى امروزى تجربه سى، سى‏وپنج‏سالگىِ ما دارند. لباسهايى دوخت خارج هم سوغات مى‏رسيد، اما مادرم نمى‏گذاشت در مدرسه بپوشم، مبادا با بچه‏ها تفاوت پيدا كنم.تفاوتهاى مادى‏ ــــ هنوزـــــ زياد آزاردهنده نبود، اما تفاوتهاى فرهنگى و تربيتى، در قياس زندگى‏ها با هم، به‏شدت به چشم مى‏خورد. خانة ما خانة ساده‏اى بود با نماى آجرى و ديوارهاى داخل هم آجرى بود، با مبلمان ساده چوبى و پدر و مادرى كه تظاهرات عيانِ عاشقانه داشتند. تمام اينها براى دوستانم جالب بود. اگر به خانه ما مى‏آمدند مى‏دانستند كه ناهار كدوى سرخ‏كرده با نيمرو و نان و پنير و گوجه‏فرنگى داريم. سفره از اين سر تا آن سر نبود. موسيقىِ كلاسيكى با صداى بلند به راه بود و پدرم با بالاتنه و پاى برهنه در خانه مى‏گشت. صراحت گفتار داشتيم و معاشرت با ما راحت بود. اين همان تفاوت در فرهنگ و تربيتى بود كه در معاشرتها مرا از بقيه دوستان جدا مى‏كرد.گرچه هيچ‏گاه نمره عالى نمى‏آوردم، در درس املاى فارسى هميشه بيست مى‏گرفتم. در رأى‏گيرى‏ها هم نفر اول مى‏شدم و براى كارهاى جنبى انتخابم مى‏كردند. اين نتيجه همان فرهنگ خانواده بود. بچه‏هايى كه پشت‏هم هفده و هجده مى‏آوردند چندان محبوب نبودند، نه به دليل حسادت ديگران، بلكه چون جز درس، دانسته ديگرى نداشتند و چندان جالب نبودند.


معلم را فرد زحمتكش جامعه مى‏شناختند، و فداكار و باسواد. امروز، در قياس، مى‏بينيم معلمها از قرب و منزلت آن روزگار برخوردار نيستند و احترامِ آن وقتها را ندارند. حتي بعضى‏شان را در خانه‏ها مسخره مى‏كنند. ما تا سالها بعد اگر معلممان را در جايى مى‏ديديم باز حالت احترام شديد به خود مى‏گرفتيم و به قد و قواره نوجوانى‏مان برمى‏گشتيم. فكر نمى‏كنم بچه‏هاى حالا نسبت به معلمانشان، كه بيشتر گزينشى‏اند تا اصلح و ممتاز، چنان حالتى داشته باشند. شايد هم امروز نه پدر و مادر از آن احترام قديم برخوردارند و نه هيچ‏كس ديگر.مى‏توانم نتيجه بگيرم كه زمانة ما محترم‏تر بود. فكر مى‏كنم محترم‏تر كلمة مناسبى براى توصيف آن زمان باشد، و احترام مفهومى است كه اين روزها به فعل درنمى‏آيد. چه حيف.

* شمارة چهاردهم، اسفند 1381

نگاهي شتابزده به كمون پاريس!























































"Si la Nation Française ne se composait que de femmes, quelle terrible Nation ce serait ! "Le correspondant du Times en avril 1871

Femmes de la Commune
"Le jeudi 25 mai 1871 alors que les gardes nationaux abandonnaient la barricade de la rue du Château-d'eau, un bataillon de femmes vint en courant les remplacer. Ces femmes, armées de fusils, se battirent admirablement au cri de : "Vive la Commune!". Nombreuses dans leurs rangs, étaient des jeunes filles. L'une d'elles, âgée de dix-neuf ans, habillée en fusilier-marin, se battit comme un démon et fut tuée d'une balle en plein front. Lorsqu'elles furent cernées et désarmées par les versaillais, les cinquantes-deux survivantes furent fusillées
."


















































































Adresse des citoyennes à la Commission exécutive de la Commune de Paris.
J.O du 13 avril 1871
ConsidérantQu'il est du devoir et du droit de tous de combattre pour la grande cause du peuple, pour la RévolutionQue le péril est immédiat et l'ennemi aux portes de ParisQue l'union faisant la force, à l'heure du danger suprême, tous les efforts individuels doivent se fusionner pour former une résistance collective de la population entière, à laquelle rien ne saurait résisterQue la Commune, représentante du grand principe proclamant l'anéantissement de tout privilège, de toute inégalité, par la même est engagée à tenir compte des justes réclamations de la population entière, sans distinction de sexe - distinction créée et maintenue par le besoin de l'antagonisme sur lequel repose les privilèges des classes dominantesQue le triomphe de la lutte actuelle - ayant pour but la suppression des abus, et , dans un avenir prochain, la rénovation sociale toute entière, assurant le règne du travail et de la justice - a, par conséquent, le même intérêt pour les citoyennes que pour les citoyensQue le massacre des défenseurs de Paris par les assassins de Versailles, exaspère à l'extrême la masse des citoyennes et les pousse à la vengeanceQu'un grand nombre d'elles sont résolues, au cas où l'ennemi viendrait à franchir les portes de Paris, à combattre et vaincre ou mourir pour la défense de nos droits communsQu'une organisation sérieuse de cet élément révolutionnaire est une force capable de donner un soutien effectif et vigoureux à la Commune de Paris, ne peut réussir qu'avec l'aide et le concours du gouvernement de la Commune.
Par conséquentLes déléguées des citoyennes de Paris demandent à la commission exécutive de la Commune
1) de donner l'ordre aux maires de tenir à la disposition des comités d'arrondissement et du Comité central, institué par les citoyennes pour l'
organisation de la défense de Paris, une salle dans les mairies des divers arrondissements, ou bien, en cas d'impossibilité, un local séparé, où les comités pourraient siéger en permanence
2) de fixer dans le même but un grand local où les citoyennes pourraient faire des réunions publiques
3) de faire imprimer aux frais de la Commune les circulaires,
affiches et avis que les dits comités jugeraient nécessaire de propager.
Pour les citoyennes déléguées, membre du Comité central des citoyennes :Adélaïde Valentin, Noëmie Colleville, Marcand, Sophie Graix, Joséphine Pratt, Céline Delvainquier, Aimée Delvainquier, Elisabeth Dmitrieff.
Haut de page


۱۳۸۷ خرداد ۸, چهارشنبه

مروري بر حماسه کمون پاريس

"Montée au Mur" des Fédérés
Samedi 24 mai 2008





«يورش به آسمان »
( به تعريف کارل مارکس)کمون، نامي است که به جنبش انقلابي و دولت شورشي اي که در تاريخ ١٨ مارس تا ٢٨ ماه مه ١٨٧١ پس از جنگ ١٨٧٠ ـ ١٨٧١ بر عليه پروسي ها در پاريس شکل گرفت، داده شده است


. سایت دوستان لوموند دیپلماتیک يكشنبه 25 مه 2008 مروري بر حماسه کمون پاريس «يورش به آسمان » ( به تعريف کارل مارکس)کمون، نامي است که به جنبش انقلابي و دولت شورشي اي که در تاريخ ١٨ مارس تا ٢٨ ماه مه ١٨٧١ پس از جنگ ١٨٧٠ ـ ١٨٧١ بر عليه پروسي ها در پاريس شکل گرفت، داده شده است. گاه نگاررويدادهاي پيش ازکمون پاريس :


ـ ٢ سپتامبر ١٨٧٠ : شکست «سدان» و تسليم بلا شرط امپراطور ناپلئون سوم به پروسي ها


ـ ٤ سپتامبر ١٨٧٠ : اعلام جمهوري سوم در ميدان شهرداري پاريس


ـ از١٨ سپتامبر ١٨٧٠ تا ٢٨ ژانويه ١٨٧١ : محاصره پايتخت و مقاومت پاريسي ها


ـ ٢٨ ژانويه ١٨٧١ : آشتي بين دولت موقت و رايش دوم آلمان


ـ ٨ فوريه ١٨٧١ : انتخاب مجلس ملي در شهر بردو که مي بايستي پيمان صلح را به رأي بگذارد. اين مجلس از چند ين سلطنت طلب و اکثريتي ازافراد حاضر به پذيرفتن شرايط صدراعظم بيسمارک تشکيل شده بود. جمهوريخواهان راديکال و سوسياليست پاريسي که شرايط را تحقير کننده مي دانستند با آنان مخالفت ورزيدند.


ـ ٢٦ فوريه ١٨٧١ : امضاء سند مقدمات صلح که اشغال غرب پاريس توسط پروسي ها را پيش بيني مي کرد.


ـ اول ماه مارس ١٨٧١ : رژه پروسي ها در پاريس.


ـ ٨ مارس ١٨٧١ : مجلس ملي حقوق گارد ملي و تعليق در مورد اجاره خانه و قرض آنها را لغو کرد.اين آخرين رويدادها، پاريسي ها را خشمگين ساخت. گارد ملي در « فدراسيون گردان ها» با هدف برقراري جمهوري سازمان يافت. کميته مرکزي ٢٠ محله پاريس از اين فدراسيون پشتيباني کرد. شوراي ملي که از شورش بيم داشت در ورساي مستقر شد.کمون پاريس :
روز ١٨ مارس ١٨٧١ ، رئيس دولت موقت آدولف تير دستور دستگيري اوگوست بلانکي را داده و براي خلع سلاح گارد ملي نيرو فرستاد. اما اين نيروها با مردم دست برادري دادند. آدولف تير پاريس را به مقصد ورساي ترک کرده و خلع سلاح گارد ملي را قبل از هر گونه مذاکره اي مطالبه نمود.شورشيان روز ٢٦ مارس ١٨٧١ ، شوراي شهري را با ٩٠ عضو انتخاب کردند که نام کمون پاريس را به خود گرفت. کمون خود را ضدـ دولت رقيب دولت ورساي معرفي مي کند. جنبش به چند شهرستان بزرگ گسترش مي يابد از جمله شهرهاي (ليون، مارسي، ناربون، تولوز، سنت اتين و گرونوبل) که در آنجا خيلي زود سرکوب مي شود.اختلافات ايدئولوژيک ما بين شورشيان سريع بروز مي کند. نئوژاکوبني ها (لويي دکللوز) مي خواستند که پاريس دولت فرانسه را به دست بگيرد. بلانکيست ها (فره و ريگو) هوادار يک ديکتاتوري «کوهستاني » بودند. انقلابي هاي راديکال (کلمان) خواهان خود گرداني پاريس و يک جمهوري دموکراتيک و اجتماعي بودند. سوسياليست هاي ضد دولت يعني همراهان پير ژوزف پرودون که از جانب انجمن بين المللي کارگران (AIT ) پشتيباني مي شدند دراقليت بودند. و بالاخره افرادي مستقل چون ژول والس و گوستاو کوربه که دراين جناح بندي ها حضور نداشتند. عليرغم صرف وقت در مبارزه بر عليه نيروهاي ورساي ، بحث ها و جدل هاي داخلي ، کمون چند تدبير اجتماعي مهم اتخاذ مي کند.
ـ آزادي تشکل براي کارگران

ـ جدايي دولت و کليسا (مذهب)

تحول جوامع کارگري در شرکت هاي رها شده توسط صاحبان آنهااما بيشتر اين تصميمات تا قبل از پايان کمون نتوانستند به مرحله اجرا برسند. از روز ٢ آوريل بيست تا سي هزار مبارز با نيروهاي مک ماهون درگير شدند. وخامت اوضاع رائول ريگو از جناح بلانکيست که در ضمن نماينده امور داخله بود را وادار به شناسايي و دستگيري برخي از مخالفان کمون مي کند.پايان کمون :

«هفته خونين» در طي «هفته خونين» يعني از ٢١ تا ٢٨ ماه مه ١٨٧١ جنبش شورشي پس از نبردهاي سهمگين در صد ها سنگر از پاي در مي آيد. آخرين بخش نيروي مقاومت در گورستان «پر لاشز» که در آن چهار صد مبارز در پاي ديواري تير باران شدند، نابود شد. اين ديوار از آن هنگام به ديوار«فدره ها» (نامي که به هواداران کمون پاريس داده شده بود) معروف شده است.تعداد هواداراني که در طي اين نبرد ها کشته ، قتل عام و يا اعدام شدند حدود بيست تا سي هزار نفر تخمين زده شده است. در حاليکه از ورسايي ها تنها ٨٨٠ نفر کشته و ٤٨٤ نفر توسط کمون اعدام شدند.از بين بيشتر از ٣٨٠٠٠ شورشي که در شوراي جنگ محاکمه شدند ، ٧٥٠٠ به الجزاير و کالدوني نو تبعيد شدند که دربين آنها زن مبارز بنام ، لوئيز ميشل هم بود. بازماندگان در سال ١٨٨٠ بخشوده شدند. در آغاز، کارل مارکس کمون پاريس را به خاطر تعدد جناح بندي در آن محتوم به شکست مي دانست. اما ديرتر از آن به عنوان نمادي براي ديکتاتوري پرولتاريا تجليل نمود. کمون پاريس پژواکي جهاني داشت و اسطوره اتحاد در بطن جنبش کارگري شد.سايت اينترنتي انجمن دوستان کمون پاريس به زبان فرانسه :
http://lacomune.club.fr/pages/paren...عکس هايي از کمون پاريس :
http://www.parisenimages.fr/fr/un-e...معرفي فيلم «لا کمون» ساخته پيتر واتکينس Peter Watkins/La Commune :http://www.monde-diplomatique.fr/ca...

"باراك اوهاما "و" ريئس مجلس سنا "آمريكا در" لابي يهوديان" آمريكا





نطق اوباما در لابی صهیونستیباراک اوباما لحظاتی پیش در نطق زنده‌ای در جمع لابی صهیونیست در واشنگتن؛ ایران را بزرگترین تهدید برای اسراییل خواند. وی از سیاست‌های امریکا که باعث ناامنی اسرائیل شده است انتقاد کرد. باراک اوباما این سخنان را پس از انتخاب شدن به عنوان نامزد نهایی حزب دمکرات آمریكا در میان اعضای کمیته روابط عمومی اسراییل و امریکا، ایپک، (AIPAC) بیان کرد آسوشیتدپرس در گزارشی از واشنگتن نوشت باراک اوباما نامزد دموکرات‌های امریکا در انتخابات ریاست جمهوری این کشور امروز به رهبران یهودی این کشور قول داد در صورتی که به عنوان رییس جمهور انتخاب شود، تلاش‌های لازم را برای تامین امنیت اسرائیل خواهد کرد. باراک اوباما که ساعاتی بعد از انتخاب خود به عنوان نامزد حزب دموکرات در انتخابات ریاست جمهوری در جمع هزاران تن از مردم این کشور صحبت می‌کرد شایعات مربوط به دیدگاه غیردوستانه خود در برابر اسراییل و منافع یهودیان را بی پایه و اساس خواند. اوباما که در میان اعضای کمیته روابط عمومی اسراییل و امریکا، ایپک، صحبت می کرد گفت "هر جا که پای امنیت اسراییل در میان باشد من به هیچ وجه کوتاه نخواهم امد." این سخنان وی با تشویق حضار همراه شد. وی در جای دیگری از سخنان خود گفت "من هر کاری را در حیطه اختیارات خود انجام خواهم داد تا مانع از دستیابی ایران به سلاح هسته ای شوم." اوباما در ادامه تاکید کرد تاسیس دولت اسراییل، اقدامی ضروری و عادلانه بود. وی ضمن تاکید بر اینکه دولت امریکا نباید جلوی مذاکرات اسراییل را با سوریه بگیرد، افزود اقدام اسراییل در پایان دادن به تهدید هسته‌ای سوریه اقدامی موجه بود. باراک اوباما خواستار منزوی کردن حماس هم شد. همشهری آنلاین







Présidente de la Chambre des Représentants des États-Unis depuis le 4 janvier, Nancy Pelosi, une Démocrate, s'affirme un soutien indéfectible d'Israël. Amy Friedkin, l'ancienne présidente de l'AIPAC *, a dit d'elle : " À plusieurs reprises, je l'ai entendu affirmer que la seule grande réussite du XXème siècle avait été la fondation de l'État d'Israël. " Peu après le 11 septembre 2001, au cours d'un déjeuner au siège de l'AIPAC de San Francisco, Pelosi parlait en public quand l'alarme a sonné. Alors que l'audience se dirigeait vers la sortie, sans se démonter, elle s'est mise à chanter l'hymne national israélien. Pouvant expliquer sa judéophilie, des rumeurs la disent née d'une famille d'origine juive, venue d'Argentine et convertie au catholicisme. En tout cas, l'une de ses filles a épousé un juif et élève ses enfants dans la religion hébraïque. Il y a peu, Pelosi s'extasiait en public parce que ses petits-enfants avaient chanté pour elle en hébreu à l'occasion de son anniversaire.
*Avec 85 000 adhérents, l' " American Israel Public Affairs committee " ou AIPAC est la plus grosse organisation de soutien à Israël aux États-Unis. Elle jouit d'une influence considérable auprès du gouvernement américain.

جیمی کارتر از روسای جمهور سابق آمریکا می گوید حداقل یکصد و پنجاه سلاح اتمی در اختیار اسرائیل است

اسرائیل هیچگاه شایعات مربوط به تولید سلاح هسته ای به وسیله این کشور را تایید نکرده است ولی پس از آن که یک تکنیسین اتمی اسرائیلی برنامه های هسته ای کشورش را در دهه هشتاد افشا کرد، این تصور وجود دارد که این کشور به این تسلیحات مجهز است.
آقای کارتر که در یک جشنواره ادبی در ولز صحبت می کرد، همچنین از نحوه برخورد اسرائیل با فلسطینی ها به عنوان "یکی از بزرگترین جنایات مربوط به حقوق بشر در زمین" نام برد.
سخنان آقای کارتر درباره توانایی اتمی اسرائیل در پاسخ به سوالی درباره سیاست خارجی آمریکا در برابر برنامه هسته ای ایران عنوان کرد.
جیمی کارتر گفت: "ایالات متحده بیشتر از ۱۲ هزار سلاح هسته ای دارد، شوروی به همین اندازه نسلیحات اتمی داشت، بریتانیا و فرانسه چند صد سلاح هسته ای دارد و اسرائیل ۱۵۰ سلاح هسته ای یا بیشتر از این تعداد در اختیار دارد."
بیشتر کارشناسان بر اساس اطلاعاتی که در دهه ۸۰ به وسیله مردخای وانونو، تکنسین سابق راکتور هسته ای دیمونا در اختیار روزنامه ساندی تایمز قرار گرفته بود، تخمین می زنند اسرائیل بین ۱۰۰ تا ۲۰۰ کلاهک هسته ای در اختیار دارد.
ایالات متحده پیش از این در واکنش به گزارش های مربوط به تسلیحات اتمی اسرائیل، بدون تایید یا انکار این گزارش ها از سیاست کلی این کشور درباره مبهم نگاه داشتن وضع هسته ای آن پیروی کرده است.
ایهود اولمرت، نخست وزیر اسرائیل در یک سخنرانی در دسامبر 2006، به قرار داشتن این کشور در فهرست کشورهای دارای سلاح های هسته ای اشاره کرده بود. این سخنان یک هفته پس از آن بیان شد که رابرت گیتس وزیر دفاع ایالات متحده در سخنانی در مجلس سنا اشاره مشابهی به توانایی اتمی اسرائیل کرده بود.
آهارون زیوی فارکاش، رئیس سابق اطلاعات نظامی اسرائیل در واکنش به سخنان آقای کارتر آن را غیرمسوولانه خواند. به گفته او این سخنان به تلاش هایی که برای متوقف کردن غنی سازی هسته ای در ایران انجام می شود، لطمه می زند.
وضع فلسطینی ها
جیمی کارتر همچنین در سخنان خود از حمایتش بر اسرائیل به عنوان یک کشور تاکید ولی از سیاست داخلی و خارجی آن انتقاد کرد.
او گفت:" یکی از بزرگترین جنایات مربوط به حقوق بشر بر روی زمین، گرسنگی دادن و زندانی کردن ۶/۱ میلیون فلسطینی است."
آقای کارتر در سخنان خود همچنین به آماری اشاره کرد که نشان می داد تغذیه بعضی کودکان فلسطینی از کودکان مناطق جنوب صحرای بزرگ آفریقا بدتر است.
او همچنین موضع گیری کشورهای اروپایی در برابر اسرائیل را منفعلانه دانست.
جیمی کارتر که جایزه صلح نوبل را در سال ۲۰۰۲ دریافت کرد، در سال ۱۹۷۹ بین مصر و اسرائیل برای امضای اولین معاهده صلح بین اعراب و این کشور میانجی گری کرده بود.او در ماه آوریل به سوریه سفر کرد تا در دمشق با خالد مشعل، از رهبران گروه فلسطینی حماس دیدار کند.
به نقل از سایت بی بی سی

۱۳۸۷ خرداد ۶, دوشنبه

سياحت آفاق و سير انفـُس از پشت‌ میز

آرشيو نشريه لوح

صفحۀ‌‌ اول كتاب½ مقاله / گفتگو/ گفتار فهرست مطالب½سرمقاله‌ها
آرشيو
مقالـه ها



نقـد و نـظر

R افكار ملتها در آينۀ گوگل

R سياست روز و مناقشه بر سر كتاب درسى
فرناز شهيدثالث شيرزاد عبدالهي

R تاريخ به روايت كتاب درسى
سيروس ايزدى

R گسستن از سنت و ميل به تجربه و آموزش در كار خبررسانى‏ گفتگو با حسين شهيدى

R هوش چيست؟
جلال بامدادي بهرام صالح صدق پور

R آموزش تخصص پزشكى: دردهاى كهنه و گرفتاريهاى تازه
يوسف جفرودي

آنچنان كه بوديم

R زيبايي فقط در چشم بيننده است؟

R چنين گفت اهورامزدا

R ياد، نوار و تاريخ: ششم ادبي در دارالفنون 30ــ 1329
ناصر پاكدامن

R مي ‏گويند سه هزار سال همين طور بوده‏ايم‏ و بعد از اين هم خواهيم بود ميرزا مَلكَم ‏خان ناظم ‏الدوله

R فراخوان به دفاع از حق‏ در برابر مجلسِ نهى از معروف و امر به منكر از اعلاميه هاي شيخ فضل ‏اللَّه نورى

R مدرسه‌‏هاى من، ”مرگ بر انگليس‏“ و سلطۀ مادرم
دوريس دروكر

R همكلاس‌هاى من، ”هايل هيتلر“ و سلطه پدرم
سوسن وكيل زاده

R بخش فارسى راديو بى‏بى‏سى و جنبش ملى‏شدن نفت ايران
حسين شهيدي

R ” ديد پيري كاملي پرمايه‌اي“ : ‌ ديدار با آلبرت اينشتين
قاسم غني

R حكومت استعمارى، ظلم و خصومت در مدرسه‏
و كتك‏خوردن از عمر شريف
ادوارد سعيد

R نمى‏دانم مدرسه چه فايده‏اى دارد
احمد شاملو

R زمانه‌اي انگار محترم تر
ليلي گلستان

R از سرچشمه به دريا و بازگشت جانفرسا از دريا به سرچشمه‏ها
منوچهر آتشى

R كتاب فارسي سال دوم دبستان (سال 1339)

مكانهاي آموزشي

R يادهايى از دانشكدۀ فنى دانشگاه تهران‏ على‏اكبر معين‏فر عزت‏اللَّه سحابى مهدى قاليبافيان لطف‏اللَّه ميثمى فريبرز يزدانى
بهمن بازرگانى عبدالمجيد جوهرزاده محسن نجات‏حسينى كارو لوكس
افسانه صدر بهروز گتميرى ميرعليرضا مهنّا فائزه پيمان

R يادهايي از دانشگاه صنعتي شريف
سعيد سپنجى مسعود سلطانى ايمان غلامپور شيوا فرهمندراد

R يادهاي دانشگاه شيراز
زهرا امان پور حسام عارف كشفي مجيد محمدي ثمينا يزدان دوست محمد قائد

R يادهايي از كالج البرز
احمد عبدي زاده دشتي

R شبه‏خاطراتى از مجتهدى ( نگاهى به فصلى از يك كتاب)‏ فرخ اميرفريار

R خاطره‏هايى از ابراهيم بنى‏احمد و مدرسۀ جهان تربيت
‏ فرخ اميرفريار

R غرور و افتخار، و خشم و حسرت پدرسالار:‌
مجتهدى، دبيرستان و دانشگاههايش

R شبانه‏روزى: مدرسه + خوابگاه يا مدرسه + زندان؟ اردوان وزيرى‏تبار ويدا ب. مهرداد مهندسان
اسداللَّه موسوى ماكوئى حميدرضا شفيع‏پور

R چشم ‏انداز نظام آموزش سنتى در ايران
اميرهوشنگ مهريار

دربـارۀ انـقلاب فـرهنگي

جداكردن آموزش پزشكي از وزارت علوم
پي دي اف در سه بخش، شمارۀ صفحات مطابق اصل متن چاپ‌شده ‏
1 زمينه (14 تا 21)
مذاكرات مجلس شوراي اسلامي (18، 20، 22، 24، 26، 28، 30، 32)
دكتر ايرج فاضل ( 22 تا 24)
دكتر محسن ساغري (26 و 27)
دكتر خسرو پارسا ( 27 تا 30)
2 نظر دانشجوي سال هفتم پزشكي
3 برنامۀ پزشكي خانواده
دكتر محمود ناصري

R كسي از ما نظر نخواست‏ گفتگو با محمد ملكي

R روياهايي داخل گيومه‏ گفتگو با غلامعباس توسلى
R رسماً وعلناً حلاليّت مى‏طلبم
گفتگو با صادق زيبا كلام‏

R آخرش هم ندانستند كه منزلگه مقصود كجاست
گفتگو با عبدالكريم سروش

R ناچار از انجام آن حركت نبوديم
گفتگو با مرتضى مرديها

دانشگاهها

R دانشگاه تهران: گذر از فرمانبري به استقلال ــ و بالعكس
علي اكبر سياسي

R دانشكدۀ فنى دانشگاه تهران:
مهندسي ِِ خونين ِ اجتماعى و مهندسى ِ خاموش ِ صنعتى
امير رعيت‏نظرى روزبه صف‏شكن
R كبريت را كى كشيد و چرا؟
R تامل بر آنچه گذشت‏
مشاهدات چهار دانشجو
از آنچه شامگاه 18 تير 1378 در خوابگاه دانشگاه تهران گذشت

آموزش در ادبيات

R سقراط مجروح‏
برتولت برشت

R گراهام گرين و پروندۀ ضالّه‏نگارى در واتيكان
پيتر گادمن

R جنابعالى همان گربه ‏اى نيستيد كه من در خواب ديدم؟ تأثير مشاهدات دختركى به نام آليس‏ بر فيلسوفان بزرگسال
على پارسا

● افزوده شدن مطالب شماره هاي گذشتۀ لوح به اين سايت ادامه دارد.
● از نوشته هاي شما استقبال مي كنيم.



آرشيو نشريه لوح

صفحۀ‌‌ اول كتاب½ مقاله / گفتگو/ گفتار فهرست مطالب½سرمقاله‌ها
آرشيو
مقالـه ها



نقـد و نـظر

R افكار ملتها در آينۀ گوگل

R سياست روز و مناقشه بر سر كتاب درسى
فرناز شهيدثالث شيرزاد عبدالهي

R تاريخ به روايت كتاب درسى
سيروس ايزدى

R گسستن از سنت و ميل به تجربه و آموزش در كار خبررسانى‏ گفتگو با حسين شهيدى

R هوش چيست؟
جلال بامدادي بهرام صالح صدق پور

R آموزش تخصص پزشكى: دردهاى كهنه و گرفتاريهاى تازه
يوسف جفرودي

آنچنان كه بوديم

R زيبايي فقط در چشم بيننده است؟

R چنين گفت اهورامزدا

R ياد، نوار و تاريخ: ششم ادبي در دارالفنون 30ــ 1329
ناصر پاكدامن

R مي ‏گويند سه هزار سال همين طور بوده‏ايم‏ و بعد از اين هم خواهيم بود ميرزا مَلكَم ‏خان ناظم ‏الدوله

R فراخوان به دفاع از حق‏ در برابر مجلسِ نهى از معروف و امر به منكر از اعلاميه هاي شيخ فضل ‏اللَّه نورى

R مدرسه‌‏هاى من، ”مرگ بر انگليس‏“ و سلطۀ مادرم
دوريس دروكر

R همكلاس‌هاى من، ”هايل هيتلر“ و سلطه پدرم
سوسن وكيل زاده

R بخش فارسى راديو بى‏بى‏سى و جنبش ملى‏شدن نفت ايران
حسين شهيدي

R ” ديد پيري كاملي پرمايه‌اي“ : ‌ ديدار با آلبرت اينشتين
قاسم غني

R حكومت استعمارى، ظلم و خصومت در مدرسه‏
و كتك‏خوردن از عمر شريف
ادوارد سعيد

R نمى‏دانم مدرسه چه فايده‏اى دارد
احمد شاملو

R زمانه‌اي انگار محترم تر
ليلي گلستان

R از سرچشمه به دريا و بازگشت جانفرسا از دريا به سرچشمه‏ها
منوچهر آتشى

R كتاب فارسي سال دوم دبستان (سال 1339)

مكانهاي آموزشي

R يادهايى از دانشكدۀ فنى دانشگاه تهران‏ على‏اكبر معين‏فر عزت‏اللَّه سحابى مهدى قاليبافيان لطف‏اللَّه ميثمى فريبرز يزدانى
بهمن بازرگانى عبدالمجيد جوهرزاده محسن نجات‏حسينى كارو لوكس
افسانه صدر بهروز گتميرى ميرعليرضا مهنّا فائزه پيمان

R يادهايي از دانشگاه صنعتي شريف
سعيد سپنجى مسعود سلطانى ايمان غلامپور شيوا فرهمندراد

R يادهاي دانشگاه شيراز
زهرا امان پور حسام عارف كشفي مجيد محمدي ثمينا يزدان دوست محمد قائد

R يادهايي از كالج البرز
احمد عبدي زاده دشتي

R شبه‏خاطراتى از مجتهدى ( نگاهى به فصلى از يك كتاب)‏ فرخ اميرفريار

R خاطره‏هايى از ابراهيم بنى‏احمد و مدرسۀ جهان تربيت
‏ فرخ اميرفريار

R غرور و افتخار، و خشم و حسرت پدرسالار:‌
مجتهدى، دبيرستان و دانشگاههايش

R شبانه‏روزى: مدرسه + خوابگاه يا مدرسه + زندان؟ اردوان وزيرى‏تبار ويدا ب. مهرداد مهندسان
اسداللَّه موسوى ماكوئى حميدرضا شفيع‏پور

R چشم ‏انداز نظام آموزش سنتى در ايران
اميرهوشنگ مهريار

دربـارۀ انـقلاب فـرهنگي

جداكردن آموزش پزشكي از وزارت علوم
پي دي اف در سه بخش، شمارۀ صفحات مطابق اصل متن چاپ‌شده ‏
1 زمينه (14 تا 21)
مذاكرات مجلس شوراي اسلامي (18، 20، 22، 24، 26، 28، 30، 32)
دكتر ايرج فاضل ( 22 تا 24)
دكتر محسن ساغري (26 و 27)
دكتر خسرو پارسا ( 27 تا 30)
2 نظر دانشجوي سال هفتم پزشكي
3 برنامۀ پزشكي خانواده
دكتر محمود ناصري

R كسي از ما نظر نخواست‏ گفتگو با محمد ملكي

R روياهايي داخل گيومه‏ گفتگو با غلامعباس توسلى
R رسماً وعلناً حلاليّت مى‏طلبم
گفتگو با صادق زيبا كلام‏

R آخرش هم ندانستند كه منزلگه مقصود كجاست
گفتگو با عبدالكريم سروش

R ناچار از انجام آن حركت نبوديم
گفتگو با مرتضى مرديها

دانشگاهها

R دانشگاه تهران: گذر از فرمانبري به استقلال ــ و بالعكس
علي اكبر سياسي

R دانشكدۀ فنى دانشگاه تهران:
مهندسي ِِ خونين ِ اجتماعى و مهندسى ِ خاموش ِ صنعتى
امير رعيت‏نظرى روزبه صف‏شكن
R كبريت را كى كشيد و چرا؟
R تامل بر آنچه گذشت‏
مشاهدات چهار دانشجو
از آنچه شامگاه 18 تير 1378 در خوابگاه دانشگاه تهران گذشت

آموزش در ادبيات

R سقراط مجروح‏
برتولت برشت

R گراهام گرين و پروندۀ ضالّه‏نگارى در واتيكان
پيتر گادمن

R جنابعالى همان گربه ‏اى نيستيد كه من در خواب ديدم؟ تأثير مشاهدات دختركى به نام آليس‏ بر فيلسوفان بزرگسال
على پارسا

● افزوده شدن مطالب شماره هاي گذشتۀ لوح به اين سايت ادامه دارد.
● از نوشته هاي شما استقبال مي كنيم.



آرشيو نشريه لوح

صفحۀ‌‌ اول كتاب½ مقاله / گفتگو/ گفتار فهرست مطالب½سرمقاله‌ها
آرشيو
مقالـه ها



نقـد و نـظر

R افكار ملتها در آينۀ گوگل

R سياست روز و مناقشه بر سر كتاب درسى
فرناز شهيدثالث شيرزاد عبدالهي

R تاريخ به روايت كتاب درسى
سيروس ايزدى

R گسستن از سنت و ميل به تجربه و آموزش در كار خبررسانى‏ گفتگو با حسين شهيدى

R هوش چيست؟
جلال بامدادي بهرام صالح صدق پور

R آموزش تخصص پزشكى: دردهاى كهنه و گرفتاريهاى تازه
يوسف جفرودي

آنچنان كه بوديم

R زيبايي فقط در چشم بيننده است؟

R چنين گفت اهورامزدا

R ياد، نوار و تاريخ: ششم ادبي در دارالفنون 30ــ 1329
ناصر پاكدامن

R مي ‏گويند سه هزار سال همين طور بوده‏ايم‏ و بعد از اين هم خواهيم بود ميرزا مَلكَم ‏خان ناظم ‏الدوله

R فراخوان به دفاع از حق‏ در برابر مجلسِ نهى از معروف و امر به منكر از اعلاميه هاي شيخ فضل ‏اللَّه نورى

R مدرسه‌‏هاى من، ”مرگ بر انگليس‏“ و سلطۀ مادرم
دوريس دروكر

R همكلاس‌هاى من، ”هايل هيتلر“ و سلطه پدرم
سوسن وكيل زاده

R بخش فارسى راديو بى‏بى‏سى و جنبش ملى‏شدن نفت ايران
حسين شهيدي

R ” ديد پيري كاملي پرمايه‌اي“ : ‌ ديدار با آلبرت اينشتين
قاسم غني

R حكومت استعمارى، ظلم و خصومت در مدرسه‏
و كتك‏خوردن از عمر شريف
ادوارد سعيد

R نمى‏دانم مدرسه چه فايده‏اى دارد
احمد شاملو

R زمانه‌اي انگار محترم تر
ليلي گلستان

R از سرچشمه به دريا و بازگشت جانفرسا از دريا به سرچشمه‏ها
منوچهر آتشى

R كتاب فارسي سال دوم دبستان (سال 1339)

مكانهاي آموزشي

R يادهايى از دانشكدۀ فنى دانشگاه تهران‏ على‏اكبر معين‏فر عزت‏اللَّه سحابى مهدى قاليبافيان لطف‏اللَّه ميثمى فريبرز يزدانى
بهمن بازرگانى عبدالمجيد جوهرزاده محسن نجات‏حسينى كارو لوكس
افسانه صدر بهروز گتميرى ميرعليرضا مهنّا فائزه پيمان

R يادهايي از دانشگاه صنعتي شريف
سعيد سپنجى مسعود سلطانى ايمان غلامپور شيوا فرهمندراد

R يادهاي دانشگاه شيراز
زهرا امان پور حسام عارف كشفي مجيد محمدي ثمينا يزدان دوست محمد قائد

R يادهايي از كالج البرز
احمد عبدي زاده دشتي

R شبه‏خاطراتى از مجتهدى ( نگاهى به فصلى از يك كتاب)‏ فرخ اميرفريار

R خاطره‏هايى از ابراهيم بنى‏احمد و مدرسۀ جهان تربيت
‏ فرخ اميرفريار

R غرور و افتخار، و خشم و حسرت پدرسالار:‌
مجتهدى، دبيرستان و دانشگاههايش

R شبانه‏روزى: مدرسه + خوابگاه يا مدرسه + زندان؟ اردوان وزيرى‏تبار ويدا ب. مهرداد مهندسان
اسداللَّه موسوى ماكوئى حميدرضا شفيع‏پور

R چشم ‏انداز نظام آموزش سنتى در ايران
اميرهوشنگ مهريار

دربـارۀ انـقلاب فـرهنگي

جداكردن آموزش پزشكي از وزارت علوم
پي دي اف در سه بخش، شمارۀ صفحات مطابق اصل متن چاپ‌شده ‏
1 زمينه (14 تا 21)
مذاكرات مجلس شوراي اسلامي (18، 20، 22، 24، 26، 28، 30، 32)
دكتر ايرج فاضل ( 22 تا 24)
دكتر محسن ساغري (26 و 27)
دكتر خسرو پارسا ( 27 تا 30)
2 نظر دانشجوي سال هفتم پزشكي
3 برنامۀ پزشكي خانواده
دكتر محمود ناصري

R كسي از ما نظر نخواست‏ گفتگو با محمد ملكي

R روياهايي داخل گيومه‏ گفتگو با غلامعباس توسلى
R رسماً وعلناً حلاليّت مى‏طلبم
گفتگو با صادق زيبا كلام‏

R آخرش هم ندانستند كه منزلگه مقصود كجاست
گفتگو با عبدالكريم سروش

R ناچار از انجام آن حركت نبوديم
گفتگو با مرتضى مرديها

دانشگاهها

R دانشگاه تهران: گذر از فرمانبري به استقلال ــ و بالعكس
علي اكبر سياسي

R دانشكدۀ فنى دانشگاه تهران:
مهندسي ِِ خونين ِ اجتماعى و مهندسى ِ خاموش ِ صنعتى
امير رعيت‏نظرى روزبه صف‏شكن
R كبريت را كى كشيد و چرا؟
R تامل بر آنچه گذشت‏
مشاهدات چهار دانشجو
از آنچه شامگاه 18 تير 1378 در خوابگاه دانشگاه تهران گذشت

آموزش در ادبيات

R سقراط مجروح‏
برتولت برشت

R گراهام گرين و پروندۀ ضالّه‏نگارى در واتيكان
پيتر گادمن

R جنابعالى همان گربه ‏اى نيستيد كه من در خواب ديدم؟ تأثير مشاهدات دختركى به نام آليس‏ بر فيلسوفان بزرگسال
على پارسا

● افزوده شدن مطالب شماره هاي گذشتۀ لوح به اين سايت ادامه دارد.
● از نوشته هاي شما استقبال مي كنيم.