که ايران چو باغيست خرم بهار
شکفته هميشه گل کامکار
اگر بفکني خيره ديوار باغ
چه باغ و چه دشت و چه دريا، چه راغ
نگر تا تو ديوار او نفکني
دل و پشت ايرانيان نشکني
کزان پس بود غارت و تاختن
خروش سواران و کين آختن
زن و کودک و بوم ايرانيان
به انديشه بد مَنه در ميان
نخواند بر ما کسي آفرين
چو ويران بود بوم ايران زمين
دريغ است ايران که ويران شود
کُنام پلنگان و شيران شود
جهانا سراسر فسوسي و باد
به تو نيست مرد خردمند شاد
کنون داستان کهن نو کنیم
سخنهای شیرین و خسرو کنیم
بناهای آبـاد گــردد خـراب
ز بــاران و از تــابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخـی بلنــد
که از باد و باران نیابد گزند
بسی رنج بردم درین سال سی
اجم زنده کردم بدین پارسی
نمیرم ازین پس که من زنده ام
که تخم سخن را پراگنده ام
بر اين نامه بر سال ها بگذرد
بخواند همي هر که دارد خرد
نميرم از اين پس که من زنده ام
که تخم سخن را پراکنده ام
به زه بر نهادند هر دو کمان
جوانه همان سالخورده همان
زتیر و ز پیکان هو تیره گشت
جهان از شگفتی همان خیره گشت
به مستی رسید این از آن آن از این
چنان تنگ شد بر دلیران زمین
که از یکدگر روی برگاشتند
دل و جان به اندوه بگذاشتند
عنان را بپچید سهراب گرد
به ایرانیان بر یکی حمله برد
بزد خویشتن را به ایران سپاه
ز گرزش بسی نامور شد تباه
شکفته هميشه گل کامکار
اگر بفکني خيره ديوار باغ
چه باغ و چه دشت و چه دريا، چه راغ
نگر تا تو ديوار او نفکني
دل و پشت ايرانيان نشکني
کزان پس بود غارت و تاختن
خروش سواران و کين آختن
زن و کودک و بوم ايرانيان
به انديشه بد مَنه در ميان
نخواند بر ما کسي آفرين
چو ويران بود بوم ايران زمين
دريغ است ايران که ويران شود
کُنام پلنگان و شيران شود
جهانا سراسر فسوسي و باد
به تو نيست مرد خردمند شاد
کنون داستان کهن نو کنیم
سخنهای شیرین و خسرو کنیم
بناهای آبـاد گــردد خـراب
ز بــاران و از تــابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخـی بلنــد
که از باد و باران نیابد گزند
بسی رنج بردم درین سال سی
اجم زنده کردم بدین پارسی
نمیرم ازین پس که من زنده ام
که تخم سخن را پراگنده ام
بر اين نامه بر سال ها بگذرد
بخواند همي هر که دارد خرد
نميرم از اين پس که من زنده ام
که تخم سخن را پراکنده ام
به زه بر نهادند هر دو کمان
جوانه همان سالخورده همان
زتیر و ز پیکان هو تیره گشت
جهان از شگفتی همان خیره گشت
به مستی رسید این از آن آن از این
چنان تنگ شد بر دلیران زمین
که از یکدگر روی برگاشتند
دل و جان به اندوه بگذاشتند
عنان را بپچید سهراب گرد
به ایرانیان بر یکی حمله برد
بزد خویشتن را به ایران سپاه
ز گرزش بسی نامور شد تباه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر